خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

میبینی؟

میبینی وقتی با تو ام چه قدر آرومم،

میبینی همه ی غم هام از دستت چه زود بیمار میشند،

میبینی وقتی پیشمی چه قدر ذوق میکنم،

میبینی انگشت نمای شهرم کردی،

میبینی دستت که توی دستمه چه با غرور به همه نشونت میدم،

میبینی همه چطور بهم حسادت میکنند،

میبینی حرف که میزنی یادم میره چی میگی،

میبینی مغزم چطور محو صدات میکندم،

میبینی دوست داشتنت واسم ی آرزو شده،

میبینی دیوونه بازیهام کار دستت میده،

میبینی ازم دلگیر میشی،

میبینی جنست چه قدر اصل و لطیفه،

میبینی چه قدر میترسم گیر کسی دیگه بیایی،

میبینی هر وقت از لختی خالصت حرف میزنم همه متهمم میکنند،

میبینی خودتم از اینکه روی پاهام بشینی خوشت مییاد،

میبینی خودت بی اختیار سرتو میچرخونی به سمت صورتم،

میبینی خودتم دست هات بی اختیار دور گردنم حلقه میشه،

میبینی گاهی وقتها در گوشم حرفهای غیر زمینی زمزمه میکنی،

میبینی داغی نفست چطور توازن هورمون های بدنم رو به هم میریزه،

میبینی عاشق تو شدن چه قدر خونه خرابی داره،

میبینی یک بار که بوسم میکنی واسه یک ماهم بسه،

میبینی هیچ وقت واسه من تکراری نمیشی،

میبینی از اینکه واسه تو تکراری بشم چه قدر استرس دارم،

میبینی هر روز قرص های ضد استرس نقل و نباتم شدند،

میبینی میترسم خواب بمونم صبح زود از پنجره نشنومت،

میبینی هر شب قرص زولپیدم میخورم،

میبینی خوبی تو از سر واژه های من چه قدر زیاده،

میبینی بلد نیستم لذت بودنت را توصیف کنم،

میبینی همش کلیشه مینویسم،

میبینی ازت میخوام که ببینی،

همه ی اینها به این خاطره که دوستت دارم بد جور و اساسی!

۸ دیدگاه دربارهٔ «میبینی؟»

سلام رفیق
زیبا مینویسی زیبا
امشب حالم خوش نیست
سارا در زیر فقط یک نماد است و برای جور شدن قافیه
تقدیم به تو و همه ی گوشکنیا من تا صبح میبارم تو تا صبح بمان
بمان و خستگی های این عالم پوچ را از روی دوش هایم بردار
خداحافظ.

خداحافظ ! گناه کوچک دیروز ، رنج بی شمار حال من سارا
خداحافظ گلم ، خوبم ، عزیزم … یادگار بوسه های کال من سارا
تو از اول برای من نبودی نه ، گناه از جانب من بود ، آری من
چرا هی بی جهت اصرارمی کردم ، ومی گفتم که قلبت مال من سارا

تو زندانیِ یک اندوه خواهی شد،به جرم دوستی بامن ـ به جرم عشق
و جرم هر چه آمد بر سر دل بستن و آینده و آمال من سارا
“ تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت ” گرچه من نفهمیدم
کز اول برگ برگش زرد بود و تلخ ، تقویم بد امسال من سارا

تمامش صحبت ازغربت،تمامش حرف دلتنگی و دوری و صبوری بود
هر آنچه می رسید از خواجه‌ی شیراز ، پاسخ به سؤال فال من سارا

نمی خواهم،نمی خواهی،تو هم عین من ازپایان این افسانه می ترسی
که این سان می شود حس کرد از تو،سایه ای سرخورده را دنبال من سارا

تو هم عین منی ، قربانی زخم زبان دیگرانی بیم داری
باز تو را هم می شود فهمید از آنچه که می آید بر سر احوال من سارا
خداحافظ ؟! نه،ممکن نیست، شوق با توبودن همچنان درجان من جاریست
خدا نذر قد و بالای ناز تو کند ، این پیکر بی حال من سارا

هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم
می گویند باران رساناست شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند ….
شعر آقای سرمدی هم جالب بود.
زیاد دیدم اشعاری که برای شخص سارا سروده باشند.
عشق در معنای حقیقی آن زیباست.ولی دوست داشتن آدم را آرام تر میکند.

سلام! آره میبینیم که همه بیحالند یعنی حالشو ندارند گزارش برنامه ی امروز را در سایط قرار دهند! آره همه میبینند که من خیلی شیطونم و دست از شیطنت برنمیدارم!‏.ضمن تبریک به علی اکبر حاتمی جهت آوردن بیشترین رإی و تبریک به خانم مذاهری برای گرفتن جایزه در مسابقه!‏.

دیدگاهتان را بنویسید