دسته‌ها
خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی طنز

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.

سلام بر همه.
سلام یهنی چه جناب شهروز؟
یعنی همون درود.
دانستم. از چه رو نمیگویید درود و میگویید سلام؟
سلام رو ما مُسَلمونها به هم میگیم. اعتقاد داریم یکی از اسمهای خداست.
خدا؟
همون یزدان پاک یا اهورامزدا یا پروردگار.
بله بله. حالا کِی میخواهی داستان مرا بنویسی بر این کتیبه ی جادویی؟ چه بود اسمش؟ لب تاپ؟
آفرین. داری راه میفتیها.
چاکرتیم.
جااااااااااااااااان؟
این را در کوی یاد گرفتم.
منظورت خیابونه؟
آری. همان که شما میگویید.
خیله خب. حالا بذار اول من تو رو به بچه ها معرفی کنم. بچه ها ایشون فرهاد کوهکن هستن. به اتفاق همسرشون شیرین خانم اومدن به زمان ما. راستی فرهادخان. مگه شیرینخانم همسر خسروپرویز نبود؟
بود. ولی با هم گریختیم.
چه طوری اونوقت؟
با تیشه ام. ببینَش.
باشه باشه. بِبَرش کنار بابا. الآن میزنی لبتاپ رو داغون میکنی. حالا چه طوری با تیشت فرار کردید، یعنی گریختید.
شیرینبانو در کنار من ایستاده بود و داشتم با تیشه ام کوه را میکندم که ناگاه به دالانی رسیدیم که آهنهایی در کف آن انداخته بودند. واردش که خواستیم بشویم یک مرتبه یک اژدهای بزرگ به سرعت به ما حمله ور شد که اگر خودمان را کنار نمیکشیدیم نابودمان میکرد. وقتی از کنارما رد شد و رفت خودمان را سریع به داخل دالان رساندیم و دویدیم تا به تالاری رسیدیم. در تالار افراد زیادی بودند که با تعجب به ما مینگریستند. دو تَن از آنها آمدند و ما را گرفتند و نزد صاحب آن مکان بردند.
ببینم منظورت متروه؟
آری صاحب آنجا هم به آن اژدها همین را میگفت.
بابا توی ریل مترو برق فشارقَویه. چه طوری برق نگرفتتون؟
این برق کیست که باید ما را میگرفته؟
هیچی هیچی. خب بعدش چی شد؟
هیچ. ما گفتیم که از قصر خسرو پرویز آمده ایم. آنها هم گفتند که ما دیوانه هستیم. بعدَش من خشمگین شدم و با تیشه ام به شیشه ی آنجا کوفتم که شکست و میخواستم همگیشان را با تیشه ام تار و مار کنم که شیرینبانو نگذاشت و به من گفت که گمان میبرد که ما وارد زمانی دیگر شدیم. بعدش که از افراد آنجا پرسیدیم که الآن چه سالیست فهمیدیم که به آینده سفر کرده ایم.
خب بعدش چی شد؟
هیچ. ما را رها کردند و به ما پله کانی را نشان دادند که راه میرفتند و گفتند که باید از آن بالا برویم. به یزدان پاک سوگند خیلی وحشتناک بود. همین که نزدیکش شدیم چنان با تیشه ام بر پیکرش کوفتم که درجا جانش را از دست داد و مُرد.
مرد حسابی با تیشه زدی پله برقی رو داغون کردی؟
آخر شیرینبانو را ترساند، من نیز او را به سزای کارش رساندم.
بیخیال بابا. حالا بعدش چی شد؟
هیچ. از پله کان بالا رفتیم و به کوی وسیعی رسیدیم. یا همان خیابان که شما میگویید. کالسکه ها و گاریهای کوچک و بزرگ دیدیم که با سرعت حرکت میکردند ولی اسب نداشتند. اسبان تندرویی هم بودند که در هنگام دویدن میغریدن.
بچه ها من اصلاح میکنم. منظورش ماشین و موتوره.
آری کسانی که آنجا بودند هم همین را به آنها میگفتند. هر یک از کالسکه ها هم یک شیپور داشتند که هر وقت اسب یا کالسکه یا آدمی مقابلشان میآمد در آن میدمیدند. سرمان داشت از صدای شیپورها درد میگرفت.
اونا شیپور نبوده فرهادجان. بهشون میگن بوق.
سپاس از شما جناب شهروز که این را به من آموختی.
خب بگو بعدش کجا رفتید؟
یکی از این کالسکه رانها آمد و از ما پرسید که کجا میرویم و من به او گفتم که به کاروانسرایی میخواهم بروم برای دمی آسودن. او نیز ابتدا به حرف زدن ما خندید. ولی بعدَش ما را سوار کالسکه اش کرد و ما را به کاروانسرای بزرگی رساند.
احتمالً اسمش هتل نبود؟
آری آری همین بود. درود بر تو.
خب میگفتی.
هیچ. وقتی از ما کرایه ی کالسکه اش را خواست و من گفتم که سکه ای ندارم که به او بدهم شِیءی آهنین از زیر کرسی کالسکه اش درآورد تا مرا با آن بزند که من با تیشه ام به جنگش رفتم و تا خواستم نابودش کنم تسلیم شد و خواست که او را نکُشم و از گناهش درگذرم.
برای قفل فَرمون بدبخت تیشه کشیدی؟
برای قفل فرمان نه. برای کالسکه ران.
بیخیال. بَقیَش رو تعریف کن.
هیچ. رفتیم به داخل کاروانسرا و حجره ای طلب کردیم که از ما چیزی خواستند که نمیدانستم چیست.
شناسنامه نبود؟
آری همین بود نامَش.
وقتی گفتم نمیفهمم چه میگوید قصد بیرون کردنمان را داشت که با تیشه ام به جنگش رفتم.
بابا کشتی ما رو با این تیشت.
خیر. من نمیخواهم شما را بکُشم. شما که دشمن ما نیستید.
نه تو رو خدا. بیا بُکُش؟
خیر. من کسی را بیگناه نمیکُشم.
حالا بهتون اتاق دادن؟ یعنی حجره دادن؟
خیر. ولی کالسکه ای آمد و ما را به یک کاروانسرای دیگری برد و آنجا از ما آن چه بود اسمش؟
شناسنامه.
آری. همان را نخواستند. گویا به آنجا مسافرخانه میگفتند. صاحب آنجا از ما باج سبیل گرفت و به ما حجره داد.
تو باج سبیل هم میدونی چیه؟
پس چی داداش. من خودم ختم روزگارم.
جااااااااااااااااان.
این را هم تازه یاد گرفتم.
بابا این چیزها رو یاد نگیر. حالا بعدش چی شد؟
مدتی در مسافرخانه بودیم و به دنیای شما بیشتر خو میگرفتیم. در طول این مدت شیرینبانو گوشی مبایل اندروید گرفته و با ویچت با دوستان جدیدش حرف میزند و دیگر مرا تحویل نمیگیرد.
شیرین. گوشی اندروید؟ ویچت؟ همه ی اینها رو شیرینبانوی جنابعالی یاد گرفتن؟
تازه رفته راندن کالسکه یاد گرفته و از من کالسکه میخواهد. میگوید یا کالسکه یا طلاق. من هم رفتم پرسیدم دیدم کالسکه گران است. آخر من با تیشه ام میروم کار میکنم و بنا میسازم. کالسکه هم با مزدی که میگیرم نمیتوانم بخرم. شیرینبانو هم میگوید باید مهریه اش را بدهم و طلاقش دهَم. من که نفهمیدم چه میگوید ولی وقتی دیدم کالسکه گران است تصمیم گرفتم همان طلاق را برایش بخرم. پرس و جو که کردم مکانی را که طلاق میفروختند را یافتم و رفتم که یک عدد طلاق برای شیرینبانو بخرم که حجره دار طلاقفُروش گفت که باید خود شیرینبانو هم باشد. راستی جناب شهروز. این طلاق چه طور چیزیست؟
ببین فرهاد جون. من اگر باشم همون کالسکه به قول تو و ماشین به قول خودمون رو میخرم. خرجِش خیلی کمتره. اصلً تو میدونی طلاق یهنی چی؟
نمیدانم. ولی هرچه هست شیرینبانو خواسته و من باید اطاعت کنم.
بیچاره. طلاق یعنی این که تو میری پای یه نوشته رو انگشت یا همون مُهر خودتون میزنی که شیرینبانو دیگه همسرت نیست. مهریه هم یعنی تو به شیرینبانو جونت باید سکه های زر بدی و برای همیشه ازش جدا بشی.
بگو جان من جناب شهروز. بگو تو بمیری.
بابا اینها چیه تو یاد گرفتی. به جان تو. تو بمیری.
ببین داش شهروز. به جون خودم هرکی بخواد شیرین رو از من جدا کنه با همین تیشه با خاک یکسانِش میکنم. آی نفسکِش.
بابا بگیر بشین. این تیشه رو هم بذار کنار. این چیزایی که میگی هم در شأن تو و نظامی خدابیامرز نیست. اون بیچاره کلی زحمت کشیده به شما حرف زدن یاد داده. همه ی دنیا داستان شما رو خوندن. درست نیست اینطوری حرف بزنی.
آخر من چه کار کنم جناب شهروز. این شیرینبانو با این بانوان زمان شما دوست شده و چیزهایی یاد گرفته که دیگر من را دوست ندارد. من نمیدانم باید چه کار کنم.
آره فرهادخان. قبول دارم. زمانه ی بَدی شده. همه ی آدمها به مال دنیا و مادیات بیشتر اهمیت میدن. دیگه عشق و محبت و دوست داشتن هم پولی شده.
جناب شهروز اگر شیرینبانو بخواهد حاضرم تا آخر عمر تیشه بر پیکر کوه بزنم. ولی مثل گذشته ها مرا دوست بدارد. اصلً این تیشه ی من برای تو. بیا. بگیرش. فقط بگو من چه کنم.
تیشه مال خودِت. همه ی دنیا فرهاد رو با تیشش میشناسن. فرهاد بدون تیشه که فرهاد نمیشه. بذار الآن من از این بچه ها میپرسم. بچه ها شما بگید این فرهاد بینوا چی کار کنه. اگر برگرده زمان خودش که خسرو پرویز جفتشون رو میکُشه. اگر هم بمونه که شیرین سر ناسازگاری گذاشته. شما بیایید این فرهاد بیچاره رو راهنمایی کنید.
آری. دمتان گرم ای دوستان جناب شهروز. مرا یاری کنید. نجاتم دهید.
خب دیگه فرهاد. بذار من با بچه ها خداحافظی کنم بریم ببینیم چی کار باید بکنیم.
خداحافظی دیگر چیست؟
همون بدروده.
باشد. بدرود. بدرود دوستان جناب شهروز یا همان خداحافظ که شما میگویید. من در دل قصه ها نیازمند یاری شمایم. تنهایم نگذارید.
باشه بابا اشکِمون در اومد. بچه ها ما دیگه رفتیم. دیگه هر گلی زدید سر خودتون زدید. این فرهاد گردن فرهنگ و ادب ما خیلی حق داره ها. تنهاش نذارید. بیایید بهش ثابت کنیم که ما اون و همه ی شخصیتهای اصیل ایرانی رو دوست داریم. باشه. حالا دیگه ما بریم. خداحافظ یا به قول فرهاد بدرود.

Avatar photo

از شهروز حسینی

سلام دوستان. من شهروز حسینی، متولد 21 فروردین 1368 در تهران هستم و از همون بدو تولد دیدم که نمیبینم. تحصیلاتم رو تا پیش دانشگاهی در مدرسه ی شهید محبی گذروندم و پیش دانشگاهی رو تلفیقی خوندم. فارغ التحصیل رشته ی فلسفه ی غرب در مقطع کارشناسی از دانشگاه آزاد واحد تهران شمال هستم. صنایع دستی معرق کاری و سفالگری و قالیبافی رو تا حدود زیادی یاد گرفتم. پیانو هم میزنم. سال نود یکی از پایه گذاران کانون نابینایان حس اول در فرهنگسرای معرفت در تهران بودم که به دلیل عدم حمایت لازم از طرف شهرداری منحل شد. اول بهمن نود و پنج، با یکی از همنوعان و هم محله ایهای خودمون، یعنی پریسیما ازدواج کردم.
یه پرسپولیسی 2 آتیشه هستم و غذای مورد علاقه ی من هم فسنجونه. کسایی هم که میخوان از طریق اسکایپ با من در تماس باشن آیدی من اینه.
hosseinishahrooz25
ایمیلم هم هست:
hosseinishahrooz@gmail.com
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.

274 دیدگاه دربارهٔ «هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.»

درود! من که منظورتو یا توظورتو یا ماظورتو یاشماظورتو یا ایشانظورتو یا ایناظورتو یا اوناظورتو،‏ از این همه خیالبافی و تعریف از شیرین یاترش یا تلخ یا شور یا بینمک،‏ و فرهاد متوجه نشدم! فقط بگو کی میایی اصفهان بریم از هر بریونی یه پرس برهونی بزنیم تورگ؟!‏

درود جناب عدسی. من فرهاد هستم. جناب شهروز اجازه دادند تا من به پرسشها پاسخ دهم. ایشان کار با این کتیبه ی جادویی، چه بود اسمش، آهان. لبتاپ را به من آموختند. این بریانی که گفتید چیست؟ میخواهم اگر بشود یکی برای شیرینبانو بخرم تا از طلاق چشمپوشی کند.

سلام بر جناب شهروز و درود بر فرهاد خان تيشه به دست خب اگه فرهاد آقا اون تيشت رو يه كم كنار بذاري و يه خورده نرم تر باشي شيرين خانم هم مي تونند گرماي كانون خانواده شما رو حس كنند و اون وقت دلشون هواي وي چت و اتومبيل و اين ها رو نمي كنه … البته بگم ها تيشه تون رو در اوقات كار همراه داشته باشيد كه بي تيشه احتمالاً هشتتون گرو نهتون ميشه ولي هميشه تيشه بدست نبايد بود …

درود بانو نخودی. جناب شهروز به من گفتند که شما وکیل هستید. گفتند شما میتوانید مرا یاری کنید. میشود که شما با این شیرینبانو صحبت کنید تا طلاق را بیخیال شود. جان من.

سلاااااااااااااام. میگم حالا که این ماشین داره باعث جدایی این شیرین خانوم از فرهاد میشه بیاید با هم یه ماشین واسه شیرین خانوم بگیریم که هم از جدایی اینا جلوگیری کنیم هم چند سال دیگه به عنوان کسانی که در پاسداری از تاریخ کوشیدند شناخته بشیم.

درود فاطمه بانو. از شما سپاسگذارم. راستی شما میدانید این لیزینگی که میگویند چیست؟ من میخواهم یک عدد کالسکه لیزینگ کنم. به آن کسی که لیزینگ میداد گفتم، گفت ضامن میخواهدمن نفهمیدم چه میگوید. فهمیدم نمیخواهد کارم را انجام دهم با تیشه ام به جنگش رفتم. ولی 110 آمد مرا برد. یکی به من بگوید این لیزینگ و ضامن دیگر چیست.

مرود! فری جون عزیزم ،‏ بریونی از قریونی میاد،‏ یعنی هرچی از جنس گوشت داخل بدن دامهاست البته بجز گوشت،‏ را تهیه میکنند و برای آماده کردن بریونی،‏ آنقدر مانوبر روی دستگاه گوارش تهیه شده میدهند و در حین مانوبر قرکمر و رقص انجام میشود تا بریونی با قرکمری و رقص آماده شود! راستی تیشه هم قدیمی شد،‏ حالا دیگه میگن تبر! در ضمن دسته تبر مهمتر از تبر است،‏ نمیدونم تاحالا پیش اومده که به کسی بگویی چه خبر و او در جوابت بگوید:‏ دسته تبر! راستی شهروز جان چه خبر؟! زنگ میزنم جواب نمیدی،شنیدم از وقتی که شهردار شدی کم محل شدی!‏

نه نه نه نه.‏ عوضی شده.
یعنی چیزه یعنی اشتباه شده.
بابا بگیر اونور اون تیشرو جون من.
ببخشید.
ببین زیاد لاتبازی در بیاری اینجا یه چیزی داریم اسمش بمب اتمه.
میگم آمریکا بزنه تو شکمت.
افتااااد؟

خب ببین آقای فرهاد من که نمیتونم یه طرفه قضاوت کنم اگه راست میگی برو شیرین بانو رو هم بیار تا حرفای اونم از زبون خودش بشنوم
از کجا معلوم حرفات راست باشه
زمونه عوض شده برادر من
اینقدرهم شیرین بانورو تنها نذار شهروز خودش میتونه جواب کامنت بده
آهان کامنت رو معنیشو نمیدونی نه,؟
خب تو خماریش بمون!!
اصلن به چه حقی دست تو دست دختر مردم فرار کردی هان!!
کار یاد جوونای مردم میدی

سلام زهره بانو. شیرین بانو قهر کردند و اینجا تشریف ندارند. رفتند پیش دوستشان که در آرایشگاه با وی آشنا شده اند. گویا ایشان وکیل هستند و قرار است حق شیرین بانو را از حلقومم بیرون کشند. راستی حلقوم کجای من میشود؟ کامنت هم جناب شهروز معنیش را برایم گفته اند.

وای وای من میترسم اگه ما یه راهی پیدا نکنیم این با تیشه به جنگ ما هم بیاد. بچه ها زود تند سریع یه راهی پیشنهاد کنیم!!!!!!!!!! من که همیشه در مواقع ضروری هول میکنم چیز درستو حسابی به فکرم نمیرسه!!!!! یکی از ماها هم که نزدیکشه!!!

بابا فرحاد جون جای اینکه با تیشه به جنگ همه بری بشین یه کم فکر کن!
مرد که کم نمیاره!
اگه نظر منو میخوای یه پراید براش جور کن تموم شه!
اصلا میخوای بیام تو دادگاه به جات حرف بزنم یه کاری کنم شیرین بانو بیخیال طلاغ شه؟
یا یه جور برگرد به زمان خودت بابا!
نیگا کن, هم خودتو هم مارو انداختی تو درد سر بزرگ!

درود جناب امیر. این پراید را شیرین بانو انقدر در این جعبه های جادویی، چه بود اسمش، آهان، تلویزیون، دیده که درب و داغون شدند و ترکیده اند که قبول نمیکند. میگوید از این شاستی بلندها میخواهد. راستی شاستی دیگر چیست؟ ولی درود بر تو اگر در دادگاه بیایی و از حق من پاسداری نمایی یک تیشه ی نو پیش من جایزه داری. جون تو راست میگم.

پس یا علی!
حد اقل باید 150 میلیون تومن بدی تا یکی بخری
میگن شاستی بلند منظورشون ماشینایی مثل پاترول و پرادو و اینجور ماشیناست
ماشینایی که بیشتر درازن
ولی فرحاد هم خودتو هم مارو الاف کردیا!
بابا چرا با همون تیشه نکوبیدی تو سر خسرو پرویز که دیگه نخوای کوه بکنی و بیای اینجا
بابا من با این همه دبدبه کبکبم دارم با بدبختی دست و پنجه نرم میکنم.

باشه بابا!
نگران نباش!
ولی من یه بار پام به دادگاه باز نشده ها!
شاید بیام گند بزنم!
ولی یه سوال:
چرا نکوفتی تو کله اون خسرو پرویز؟
نگران نباش!
سعی میکنم بیام حقتو بگیرم

راستش من راه بازگشت به زمان خودمان را نمیدانم.

اگر تو از ریسمان استفاده میکردی الآن مارا نیز در دردسر نمی انداختی

سلام فرهاد جون خوبی عمو. اصلا از رفتن شیرین بانو ناراحت نباش. از شیرین بانو بهتر برات پیدا میکونم. از تو همین محله خودمون بهتر از شیرینش را داریم. تو فقط لب تر کن. عمو آستیناشو بالا میزنه برات میره خواستگاری. شیرین بانو دیگه قدیمیه بیا یه مدل جدیدشو برای برادر زادم پیدا میکنم. غصه نخوریا.

یعنی آنقدر برایت حرف میزند که احسابت به هم بریزد!
چه قدر من باید به تو جواب بدم؟
بابا از شهروز بپرس دیگه
یا برگرد برو زمان خودت مارم به حال خودمون بزار!

از کجا میدانی رفتن شیرین بانو زیر سر همین روانشناس نباشد؟

درود عمو حسین. نمیشود. من شیرینبانو را دوست دارم. آخر در یک کالسکه شنیدم که مطربی میخواند:
شیرین شیرینم،
خانوم خانوما، خشکل شدی امشب.
آمدم با تیشه ام حسابش را برسم که دیگر درباره ی شیرین من اینگونه نگوید که کالسکه ران صدایش را قطع کرد.

خیل خوب!
یه سوال:
اگه استقلالی ای من نیام دادگاه!
من میدونی که! یه پرسپلیسی خیلی خفنم!
راستی!
به شهروز بگو بهت پیانو یاد بده
من پیشت نیستم که یادت بدم!
اگه قالیبافی و اینجور چیزا رو ازش یاد بگیری برات خوبه
من اینجور چیزارو بلد نیستم که بهت یاد بدم
اگه اینجا بودی بهت C++ یاد میدادم که برنامه بنویسی و بفروشی بتونی یه کالسکه به قول خودت و ماشین به قول مارو برا شیرین بانو بخری!

جناب امیر فقط سرختان است. پرسپلیس هم که کاخ کوروش کبیر بوده. در ضمن من خود چنگ نیز مینوازم. این که گفتید باید بنویسم چیست؟

با این کتیبه برنامه مینویسی و میفروشی و مزد میگیری و با آن برای شیرین بانو کالسکه میخری

دفعه ی بعدی یکصد و ده میاید شیرین بانو را برای همیشه ازت جدا میسازد
حالا فهمیدی من چی میگم؟
یا دوست داری تجربه کنی
ولی تجربه کردنش شیرین بانورو ازت جدا میکنه

خوب جناب فرحاد!
پس تو نمیدونی تو جنگ جهانی دوم چه خبر بوده! هان؟
بزار بهت بگم!
50 میلیون نفر فقط مردن
الآن که خیلی پیشرفت کرده
تو و اون تیشه که کاری نمیتونید بکنید!
پس فکر کن اون قدرم اون تیشه رو برا هر کسی نکش

باید با فکر از قدرت استفاده کنی!
اصلا فکرش از من, قدرت و زور بازویش از تو
هر چند! من زیاد به دعوا رفته و نیاز به قدرت تیشه ی جناب عالی ندارم
فقط قصدم کمک به جناب عالی است
اگر که شما اجازه فرموده و آن تیشه را کنار بگذارید وگرنه بنده هم مجبور به استفاده از قمه خواهم گشت
حال فکر کن و با فکرت از تیشه استفاده کن

ببین داداش من. هیچکس تا حالا از تیشه ی من جون سالم به در نبرده. حالا حود دانید. از ما گفتن بود.

خوب شاید بتوانی با تیشه ات سحر کنی و شیرین بانو را به دست آوری

آقا فرهاد دستپاچه نشو. یادت هست معنی طلاق رو نمیدونستی؟ شاید اون هم نمیدونه چی از شما خواسته. براش توضیح که بدی ماشین که سهله. قید هر چیز غیر از شما رو میزنه.
یادت نره که اون بارگاه شاهی رو به خاطر شما رها کرد.

درود شیرینبانو. نام شما نیز شیرین است. این دوستان ملعونش معنای طلاق را به او گفته اند. در ضمن او خسرو را رها کرد زیرا او هم شلوارش خیلی بود هم دست بزن داشت.

جناب امیر ایشان با من قهر کرده و بهشان که زمنگ میزنم ریجکتم میکنند. در ضمن اگه یه بار دیگه با زن من اینطوری حرف بزنی جون داداش ناراحت میشما. افتااااااااااااد؟

خوب اگه ناراحت بشی چه میشود؟
بهت بگویم که اگر برایم تیشه بکشی کسی نیست که کمکت کند!
حالا خودت میدانی
بهش اس بده!

آری. قرار است از این مته های بادی بخرم. از اینهایی هستند که در خیابانها زمین را با آن میکنند. همانهایی که میگویند: دادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادادا

بهت گفتم که!
اول از شهروز پیانو یاد بگیر تا برای شیرین بانو آهنگ بزنی
اگر پیشت بودم به تو آن را میآموختم!
دوم از من C++ یاد بگیر تا بتوانی برنامه بنویسی و بفروشی
سوم اگر پرسپلیسی هستی (از شهروز بپرس که مثل من پرسپلیسیه!) و اگر آبی را دوست داری (استقلالی هستی!) من راهنماییت نمیکنم!
یادت باشد که در میان راهنماییهایم اگر متوجه شوم که استقلالی هستی شیرین بانو را از تو جدا میسازم و فهمیدنش بسیار آسان است!

قرار است از جناب شهروز آهنگی که میگوید:
یه دل میگه برم برم، یه دلم میگه نرم نرم، طاقت نداره دلم دلم، بیتو چه کنم. را یاد بدهد تا برای شیرینبانو بنوازم.

اینجا که آتشکده ای وجود ندارد! ولی میتوانی آن زنی که قصد جدا کردن شیرین بانو از تو را دارد را به آتش بکشی!
البته تو دلت نمیاید! تو میخواهی یکصد و ده را مجبور به تاختن سازی

درود! آهاییییی فرهاد تیشه دار،‏ بنده اومدم با معرفی چندتا ماشین لوکس،‏ سه چرخه سیبیل بابات میچرخه،‏ ‏3چرخه -‏ ماشینی است که ‏3چرخ دارد شبیه چرخهای پیکان-‏ که اطاقش جالب و ظقبش بار بری است-‏ رنگ این ماشین آبی خوشرنگ یا قرمز است و وقتی حرکت می کند صدای هلکوفتر میدهد،‏ ماشین بعدی-3پاچی است که از شرکت وسبا میباشد-‏ این ماشین ‏3چرخ دارد و چرخهایش شبیه چرخ فرغون میباشد،‏ در اصفهان محله ی چاله میدون یا سبزه میدون بازارهایی وجود دارد که که 3پاچی بار این بازار را تحویل میدهد!ماشین دیگری است به نام فولکس،و ماشین دیگری بنام ژیان،‏ و ماشین دیگری بنام شولت،‏ این ماشینها خانوادگی هستند،‏ موتور همه ی این ماشینها آلمانی است،فرهاد کوهکن-‏ اگر یکی از این ماشینها را برای شیرین بگیری-‏ وی از طلاق صرف نطر خواهد کرد!‏

عدسی جان
شبلت آمریکا ایه!
الآن فولوکس و شبلت دیگه نیستش
شیرین بانو نمیتونه تو این ماشینا بشینه!
این ماشینا صفته و بیشتر میره سمت طلاغ تا اینکه بخوادش به فرحاد نزدیک بشه

هیچی بابا کاری نکن بنشین همین جا فرهاد جان هی پست بده
توی این زمونه کاره همه پست دادن نوشتن توی فیس بوک و اسکایپ کار کردن هست
همه بیکارند شیرین بانو هم زیاد است یکی اش را هم ما توی دانشگاه داریم یک چیزی هم هست
راستی اگر پول داشتی من سه شنبه و چهار شنبه ها کلینک پارس مشاوره می دهم بیا ساعتی 24 هزار تومان است البته یک ساعت یعنی 45 دقیقه ها بعد نیایی تیشه به ریشه مرکز بزنی
منم شیرین می خواهم

فرحاد مگر برای ساختن هر بنا چه قدر مزد میگیری؟
راستی خواستی ماشین بخری بیا با هم میریم میگردیم دنبال ماشین که سرت را شیره نمالند یا به اصطلاحی دیگر گولت نزنند!

بیا فرهاد جان خودم سریع خرش می کنم
منظورم از خر کردن حیوانی نیست که سوارش می شوند ها
منظور چیزی بهتر از آن زبان بسته است
یعنی هم می توانی سوارش بشی هم می توانی کاری کنی دوستت داشته باشه هم خیلی کارهای دیگه
وای اگر بنا بسازی که دیگه دمممممت گرمممممممم

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییی.
اینجارو ببین.
چقد دییییییدگاااااااااه.
فری داش بیخیخی.‏ اگه پایه باشی فک کنم این جناب امیر تا سال بعد همین موقع جواب داشته باشه هاااااااا.
خودت میدونی.
آقا من برم تا ترافیک سنگینتر از این نشده.

درود! امیر بسته دیگه،‏ فرود،‏ اگه یه کامنت دیگه اینجا گذاشتی:‏ نگذاشتی،‏ میدونی که بنده پلیس نامحسوس محله هستم بنام اخلالگر دستگیرت میکنمها! بعدا نگی نگی نگفتیها؟!‏

جناب اهریمن جناب امیر به من یاری میرسانند.سپاس.از چه رو خشمگین شدید جناب امیر؟خیر. من خود به حساب آن زن میرسم.جناب امیر. من به سحر و جادو اعتقادی ندارم.

درود جناب فرهاد خان تيشه به دست كوه كن … اون قدر با اين امير خان گفتمان كرديد كه شيرين بانو دادخواست طلاقشون رو تقديم دادگاه خانواده نموده … خب بجاي گذران وقت بر پشت جعبه جادويي شهروز خان بريد يه كم با ايشون گفتمان نماييد … يه كم صحبت هاي ايشان را گوش فرا داده و كمي برايشان وقت بگذاريد … آخر اين چه وضعيست ؟!؟ بعدش هم خب ديگه بعد نداره خود دانيد …

سلام نخودی. من دیگه شهروزم. این فرهاد دیدم اگر تا یک ماه دیگه هم راهکار بهش بدی این تیشه رو کنار نمیذاره. همش میخواد با تیشش بره به جنگ این و اون. ول کن هم نیست. خلاصه یه راه پیدا کردم و شیرین رو کسوندمش مترو و بردمشون ایستگاه آخر. اونجا از نابیناییم استفاده کردم به مأمور گفتم که کنجکاوم و میخوام توی تونل رو ببینم اون هم قبول کرد. بعدش رفتیم اونجا و فرهاد با تیشش گذاشت توی دیوار تونله که یه دفعه شکافت و اون طرفش یه کوهستان ظاهر شد. خلاصه ما این دوتا رو فرستادیم زمان خودشون. به همتون هم سلام رسوند. از همتون به خصوص امیر هم تشکر کرد. خلاصه این دوتا هم برگشتن توی قصه هاشون دیگه. من تدبخت هم یه نفس راحت کشیدم. تا من باشم داستان این شکلی ننویسم.

این که گفتید معنایش چه بود جناب امیر؟جناب اهریمن جناب امیر به من یاری میرسانند.سپاس.از چه رو خشمگین شدید جناب امیر؟خیر. من خود به حساب آن زن میرسم.جناب امیر. من به سحر و جادو اعتقادی ندارم.

درود! آهااااااااااااااااااااااااأاااییییییییییی مجتبیییییییی،کجایی؟! بیا ببین در این کوچه چه خبره،‏ این شهروز را از خوردن یه بریونی محروم کردی،‏ حالا داره با فرهاد تیشه دار و دوستاش پهنای باند محله را از بین میبره،‏ مجتبی جون بیا به اینا ثابت کن که تیشه قدیمی شده و پتک و چوقباتون بهتر عمل میکنه،مجتبی جون بیا با همون پتکت بکوب روی کامنتهای تکراری و نامفهوم و زائد این پست تا همه بدونند که این محله به مطالب تکراری و اضافه نیاز نداره،‏ و یه مدیر پاکار هم داره که از پس همه برمیاد! مجتبی جون مدیریت و پتک و چوقباتونتو نشون بده!‏

سلام عدسی. مجتبا و همه ی بجه ها شرمنده. این امیر و فرهاد افتاده بودن به کامنت دادن ول کنهم نبودن. خوب شد این فرهاد رفت زمان خودش. وگرنه فکر کنم حالا حالاها داستان داشتیم.

عجب ها انگاري آش نپخته نميشه يه بانو بچسبونيم بر اسممون 🙂 جناب فرهاد به اين جناب شهروز عرض كنيد كه بياند يه كامنت در انتظار تأييد “نخودي بانو” كه خود خودمه رو تأييد كنند آخه يعني كه چه؟؟؟؟1!!!!! تازش هم مي خوام زين پس نخودي بانو باشم خيلي با نمك هست …..

حالا شما سرگیجه گرفتید. من که کلً ویندوزم پرید. آخه امیر نامرد. چرا روی لینک پاسخ کامنت میذاری؟ خب برو توی قسمت پاسخ دهید کامنت بذار من بفهمم چی کار باید بکنم. اون لینک مال کسیه که پست میذاره که کامنتهاش رو زیرشون پاسخ بده. خل شدم انقدر بالا پایین رفتم تو این کامنتها. فرهاد بدبخت که در کل دیوونه شد در رفت.

سلام. آقا به خاطر نامنظم شدن کامنتها یک بار دیگه تکرار میکنم که چی شده. من دیگه شهروزم. این فرهاد دیدم اگر تا یک ماه دیگه هم راهکار بهش بدی این تیشه رو کنار نمیذاره. همش میخواد با تیشش بره به جنگ این و اون. ول کن
هم نیست. خلاصه یه راه پیدا کردم و شیرین رو کسوندمش مترو و بردمشون ایستگاه آخر. اونجا از نابیناییم استفاده کردم به مأمور گفتم که کنجکاوم و میخوام توی تونل
رو ببینم اون هم قبول کرد. بعدش رفتیم اونجا و فرهاد با تیشش گذاشت توی دیوار تونله که یه دفعه شکافت و اون طرفش یه کوهستان ظاهر شد. خلاصه ما این دوتا رو فرستادیم
زمان خودشون. به همتون هم سلام رسوند. از همتون به خصوص امیر هم تشکر کرد. خلاصه این دوتا هم برگشتن توی قصه هاشون دیگه. من تدبخت هم یه نفس راحت کشیدم. تا
من باشم داستان این شکلی ننویسم. تو رو خدا اگر میخواید کامنت بذارید توی بخش پاسخ دهید کامنت باارید. آخه روی لینک پاسخ چرا کامنت میذاری امیر پدرم در اومد خب. دمتون گرم.

اشکت در اومد! هان؟
خوب منم بیچاره شدم به این فرحاد راه حل دادم!
آخه رو پاسخ دهید میزد!
منم گفتم بزنم اون رو!
الآن که زدم رو پاسخ دهید یه لیست میاره پایینش! راحت میتونی بخونی!
ولی خیلی باحال بود! دیگه اینترنت اکسپلورر میگفت not responding
اصلا یه وعضی شده بود!
این فرحادم که هی اون پاسخ دهیدو میزد میومد اون پایین کامنت میداد!
خیلی خوبه که رفت به زمان خودشون و از دستش راحت شدیم!
بابا من قمه میگرفتم دستم میومدم اینجا کامنت میدادم که یه وقت واسه من تیشه نکشه!
ای کاش به فرحاد میگفتی از طناب یا به قول خودشون از ریسمان استفاده کنه و خسرو رو بکشه!

بابا رفت شیرینهم باخخودش برد. مشکلش هم حل شد. آقا من از همین الآن بگم. هر کس روی لینک پاسخ دهید کامنت بذاره من قول نمیدم که بهش جواب بدم. من از این به بعد فقط به کامنتهایی جواب میدم که بعد از آخرین کامنت خودم باشه. خیلی راحت در بخش پاسخ دهی که با زدن حرف h میتونید بهش برسید کامنت بذارید و من هم با کمال میل پاسخش رو زیر همون کامنت براتون میذارم. متشکرم.

میگم خوب شد رفتا داشت باعث تفرقه میشد تو محله. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ من نمیدونستم اگه تو لینک پاسخ دهید پاسخ بدی اینقدر آزاردهنده باشه یادم باشه از این به بعد حتما تو همین لینک پاسخ بدم. خخخخخخخخخخخخخخخخخ!

سلام آقا فرهاد فقت اومدم اینجا به داش شهروز بگم دست مریزاد دمت گرم با این داستانات خیلی حال کردم بقیه رو هم بیار تو این زمان خیلی حال میده داش فرهاد من که چیزی نگفتم بابا شما رو شهروز نیاورده که چرا اینتوری نیگاه میکنی بابا من که چیزی به شیرین نگفتم اصلا من وژم لرم برار لکا وژدانن بیخیال با او تیشت بیل زمی اصلا بیا روییم چوقانه بکه تا گپی کنم شیرینه رازی کنم بچین کرمانشان وا یک بو بچیم براکم ار لکی یا کردی یات رفت بو تا ارات بوشم تا یات بیا دوستانی هم که زبان داش فرهاد رو بلد نیستن من به داش فرهاد گفتم بیاد با هم بریم تا با تیشش تپه یه چوقا که یکی از مکان های گردش گری بروجرده با تیشش ردیف کنه قول دادم بین فرهاد و شیرین واسته شم و آشتیشون بدم ببرمشون کرمانشا وتنشون آها یام رفت براکم ارات بوشم که آرشم اوچنه
ترجمه بنده آخر گفتم داداش یادم رفت بهت بگم که مجسمه آرش کمان گیر هم اونجا ساخته شده بو بچیم ارا ولات وژمان گفتم بیا بریم وتن خودمون

قدمت ری چمم البت خوم هام تورو هروقت حاسی بچی بو تا وا یک بچیم
ترجمه : غدمت روی چشمم ولی من خودم تهرانم هروقت خواستی بری بیا تا با هم بریم
براکم ایما وا یک براریم دیه خینمو وا یک میجوشه
ترجمه :فرهاد ما با هم داداشیم دیدی خونمون با هم میجوشه ) یعنی خیلی زود با هم اخد میشیم)

درود! عزیزم اینجا هیچوقت درش تخته نمیشه،‏ بلکه درش گل آهک یا بوتون میشه! من هرچه به این مجتبی گفتم با پتک بکوب روی سندان کامنتهای تکراری که مجتبی از لج من نکوفت،البته من مجتبی را درک میکونم،‏ چون او فعلا در خواب امتحاناتش بسر میبرد و فرصت ندارد به این کوچه

بابا این فرحاد رفت ما هنوز داریم کامنت میدیم!
مثل اینکه تا اینجا پهنای باندش ته نکشه ول کن نمیشیم!
نخودی بانو الآن با کامنت من میشه 203 تا
فکر کنم اگه بیان اینجا با تیشش بیاد به جنگ من!
ولی شهروز خودمونیما! از این داستانا زیاد بنویس! خیلی حال میده! نترس رو سرش پاسخ نمیزنم!
اومدن به جهان ما, یه خبر بهشون بده!
ولی من تو این فکرم: مگه شیرین بانو باهاش قهر نبود؟ پس چه جوری بردش؟

حتما دیده فرهاد به حرفش گوش نمیده بیخیال شده رفته, شایدم تو زمان ما نتونسته به حسابش برسه میخواد تو زمان خوودشون حسابرسیو انجام بده!!!! اگه نظر دیگه ای داشتم میگم حتما!! چقدر موقع امتحانا دیر میگذاره توجه کردین تا حالا؟؟؟؟؟؟؟

درود!بچه ها یه خبر جنجالی:‏ به نظر بنده این شهروز با آوردن شیرین و فرهاد در جامعه امروز میخواسته به بچه های محله بگه که وقتی شیرین و فرهاد نتونسند در جامعه امروزی با هم زندگی کنند و مجبور شدند به زمان خودشون برگردند،‏ ازدواج دختر و پسران محله با یکدیگر امکانپذیر نیست و باید مجرد بمانند تا به خاک یعنی زمان خودشان برگردند،‏ چون فکر و نظرشان قجری و مانند فکر و نظر شیرین و فرهاد است،‏ حالا من به شهروز میگم:‏ شهروز برو-‏ خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه-‏ اینقدر در این محله آتش بیار معرکه نباش!!!‏

این کمال نامردی که شما به اون بیچاره وعده ی الکی دادینو اونو بردین من از شماها شکایت دارم آخ شیرین جون انتقامتو میگیرم کاری میکنم که همین بچه ها واست یه کالسکه بگیرن و دیگه بهت وعده ی الکی ندن. این پست به این خوبی یه عالمه سرگرممون کرد از این به بعد از این پستا زیاد بذارین ولی دیگه وعده ی الکی ندید من روحیم ضعیفه.

درود! قابل توجه بچه های کوچه پس کوچه های محله:‏ مجتبی جون مدیر محله-‏ حدود ‏10روز است که مانند اصحاب کهف خوابش برده و امروز عصر ناخوداگاه از خواب پرید-‏ و هنوز در خماری بسر میبره-‏ و فرصت نکرده به این کوچه سر بزنه-‏ مجتبی جون عزیزم:‏ من قربون اون پتکت و دسته اش برم زود باش بیا به این کوچه کارت داریم! آقاجون من که حرفتو گوش کردم و در پست بعضیها شیطنت نکردم،‏ فقط اینجا پته شهروزو ریختم روآب!آخه من هنوزم در لباس پلیس نامحسوس بسر میبرم!‏

ببین پلیس قلابی. اگر مجتبا بیاد اینجا خودش کامنت هم میذاره. فکر کردی چی؟ مجتبا جون بیا یه سر اینجا یه کامنت بده این پلیس قلابی چراغ گردونش رو خاموش کنه. خخخ.

شهروز عجب اینجا پلیس قلابی زیاد شده!
هر کی از راه میرسه اسم خودشو میزاره پلیس, یه ماشین میگیره و به بقیه گیر میده!, اون وقت برا شیرین بانو ماشین نمیخره که من بخواد هی این internet explorer و جازم بهنگه و منو یه ساعتی مشغول کامنت نوشتن کنه

اگه واقعا فرحاد نمیرفت چی میشد؟
به نظرت چه بلایی سر این پست و گوشکن با هم دیگه میومد؟
اگه نمیرفت الآن تموم پهنای باند محله پخ پخ میشد
تو هم که دنب دیقه تو اسکایپ بودی این آقا داشت بابای مارو درمیاورد!
البته خودتم ازش دست کمی نداری!

من تو صفحه ی 99999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999 هم تو رو ول نمیکنم! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.

دود! قابل توجه سوسولهای محله:‏ شرکت پژو-بزرگترین و پر ماشین ترین شرکت دنیاست،‏ پلیس نامحسوس با لباس شخصی هر وقت که اراده کنه با هر ماشینی ازین شرکت در محله در کوچه پس کوچه ها بین مردم میگرده و سوسولهارو دستگیر میکنه تا دیگه کسی جرإت نکنه پاشو از گلیمش درازتر کنه،‏ خخخخخخخخخخخ

اندازه موهای سرت دعوا کردم عدسی جون!
تو که دیگه خاروندن تنت کاری نداره!
هر وقت اراده کنی میام برات میخارونمش!
آخه ضعیفه!: بیخودی آژیر میکشی که چی بشه؟ 🙂
بابا بیا بگو بخند! چی میگی که دستگیر میکنم!
اینجا سوسول نداریم!
همه با مرام و باحالن

میگم یه فکری به ذهنم رسید چطوره یه عروسی راه بندازیم
این دختره هست که زنده موند یعنی خاهرش به دادش رسید اونو بگیریم واسه فرهاد بذاریم شیرین هم به عشقه دومش برسه
هان خوبه دیگه؟؟!!
پس مبارکه
اینجا رو هم درشو ببندین بیاین اون بالا عروسی

درود! آهای سوسول جنگجو:‏ بنده یه کلنگ چاه کنی دارم که سرش تیره و تهش پتک،‏ دیروز هم یه آقای تخریبچی با دوتا پیکر یکی بزرگ و یکی کوچک دیوارهای طبقه ی پایین مو تراشید و من امروز با یه کارگر ذوباله های ساختمانی را با دو گونی بار نیسان کردیم،‏ امیرجان اگه تو لردی فردا بیا پیشم تا پسفردا با هم کار را تمام کنیم،‏ مرد آن است که با زور بازویش کار کند نه با غمه یا زبان ،وقتی گونی پر از خاک را به کول گرفتی و از پله بالا رفتی و بار ماشین کردی قولنج کمرت گرفته میشه و بلبل زبونیت به پایان میرسه عزیزم،‏ قربون امیررضا سوسول برم!‏

نه بابا من سریالهای تلوزیونیرو هم خیلی کم دنبال میکنم
البته خیلی جالب بود من یه سری عادت کرده بودم فیلم سینماییهارو میذاشتم تنهایی گوش میدادم
یادمه جدایی نادر از سیمینو دیدم آخرش که دیگه همش تصویری شده بودو نفهمیدم چی شد همه هم خواب بودن تا یه ساعتی که خوابم برد یه بیستا پایان واسش ساختم آخرش هم اصلن نشون نداده بود که دختره پیش مامانش رفته بود یا باباش خخخ
حالا هم گفتم شاید شیرین زیر سرش بلند شده گفتم فرهاد یه تنوعی بده اصلن شاید شیرین بفهمه فرهاد میخاد یه خانم دیگه بگیره سر عقل بیاد
من حس میکنم اونجا هنوز مشکلشون حل نشده

لات بازی بسه!
میگیرم کار میدم دستتا!
قمه کشی کار تو و امثالت نیست!
سوسول به کسی میگن که جرعت نداشته باشه!
اینم اضافه کنم که من اصلا نویسندگی بارم نیست و چند بار که تو عمرم انشا نوشتم, بیشتر از 5 نگرفتم!

درود! اول برو کامنتهای رمضانی سوسول را مرور کن تا متوجه بشی که این پست یه چیزی به چاله میدون بدهکار شده،‏ یعنی چاله میدون در برابر پست تو و کامنتهای رمضانی عددی نیست!خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاwo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wowowowowowowowowowowowowowowowowowoheheheheheheheheheheheheهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاواهاها

امیر کامنت میده به شیوه باحال!
این چند روزم نبودم!
الآنم قمه رو گذاشتم کنار! اونم به خاطر اینکه کار به دعوا نکشه!
شهروز, عدسی, و بقیه اساتید!
من تو یه جایی بدتر از چاله میدون بزرگ شدم و زندگی میکنم!
بحث سوسول بودن باز شد, منم بگم تو جایی که من زندگی میکنم, همه قمه میگیرن دستشون! کسی به کسی نمیگه سوسول! حرف بزنی میگیرنت مثل گوسفند کلتو میکنن!
پلیسم چند بار اومده نتونسته اینارو جمعشون کنه!
منم یه نفر از همونا
تازه اون چیزی که اینجا میگم چیزی نیست که! اینجا حد عقل دعواشون فحش مادره
حالا بیا ببین کی سوسوله!
راجع به گونی خاک و آجر باید برسونم به عرضت که من وزنه 90 کیلویی میزنم!
میخوای بیام کمک

دیدگاهتان را بنویسید