خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نابینایان چه ویژگی هایی باید داشته باشند تا مورد انتخاب فرد دیگر قرار بگیرن

سلام به هم محله ای های خوبه خودم. خوبین یا بهترین یا بهتر تر تر ترین. خب اصلا نمیخوام وارد مباحث کلیشه ای بشم. بار ها و بار ها و بار ها طرح ازدواج های درون گروهی و برون گروهی در سایت های مختلف نابینایان مطرح شده. از جمله در همین محله ی خودمون. در اکثر اوقات هم به حاشیه کشیده شده و نتیجه ی مورد نظر به دست نیومده. الانم موضوعیت بحث ما، این مسأله نیست. در ادامه، یه بحث گفت و گو محور واستون میذارم، که از زوایای مختلف، به ازدواج نابینایان پرداخته  . نکته ی مهمی که مورد هدف این گفت و گو قرار گرفته، طرح این سوال هستش که افراد نابینا، چه ویژگی هایی باید داشته باشن تا مورد انتخاب فرد دیگر قرار بگیرن. اعم از بینا یا نابینا، زن یا مرد. این سوال رو هم من اضافه میکنم که شما هم محله ای ها، برای رسیدن به این ویژگی ها، تا به حال برای زندگی خودتون چه قدم هایی رو برداشتین؟ خب این مطلب رو بخونید و در صورت تمایل، شما هم به دو سوال بالا یا یکی از اون ها، پاسخ بدین. پیشاپیش از همکاریتون در این بحث مهم، تشکر میکنم. از بزرگتر های محله هم خواهش میکنم این مطلب رو بخونن و از تجربیات ارزشمندشون ما رو بهره مند کنند.

نابینایان چه ویژگی هایی باید داشته باشند تا مورد انتخاب فرد دیگر قرار بگیرند. اعم از بینا یا نابینا، زن یا مرد.

اختصاصی ایران سپید

برای ازدواج نابینایان چه تسهیلاتی لازم است. برای آشنایی آنها با هم، چه موقعیتهایی باید فراهم شود. جامعه و مسئولان باید چه تدبیری بیندیشند. نقش خانواده و اطرافیان فرد نابینا در ازدواج و زندگی مشترک آنها چیست؟ در ابتدای جلسه آقای صادقینژاد میگوید: در 26 جلسه گذشته با حضور نابینایان و کمبینایان به موضوع ازدواج موفق در فرهنگ ایرانی پرداختیم. از این پس با توجه به تجربیات شرکت کنندگان و راهکارهایی که ارائه میدهند به موضوع انطباق صحبتهای پیشین با جامعه نابینایان و کمبینایان میرسیم. در اینجا به منظور آشنایی بیشتر مخاطبان روزنامه از شرکت کنندگان در گفتگو میخواهم خود را معرفی کنند و نظرشان را در مورد موضوع ازدواج و ضرورت آن برای هر فرد و ازدواج نابینایان با طرف دیگر و ویژگیهای طرف مقابل را مطرح کنند. خانم”1″ میگوید: در 26 سالگی با نیمه بینایی مواجه شدم و الان نابینا هستم. همسرم معلولیت دیگری دارد پسری هفت ساله دارم. من کارشناسی پرستاری خوانده ام و همسرم کارشناسی مترجمی و هر دو شاغل هستیم. به نظرم برای کسی که شرایط اجتماعی و اقتصادی و …را برای ازدواج دارد و خود سعی کرده این توانائیها را در خود ایجاد کند ازدواج یک ضرورت است من قبل از نابینایی بسیار فعال بودم  اما نابینایی محدودیتهای زیادی را به من تحمیل کرد که اگر با آنها مقابله نمیکردم الان نتیجه ای جز افسردگی برایم در بر نداشت ازدواج هم به من کمک کرد تا به استقلالی که قبل از نابینایی داشتم برسم و آن اعتماد به نفس را به من داد که من هم میتوانم مانند دیگران زندگی کنم شاید بی اطلاعی خانواده از نابینایی سبب شده بود مرا به شدت محدود کنند و هر چه میکردم نمیتوانستم از این محدودیتها خارج شوم و نگرانی و اضطراب خانواده اجازه استقلال بیشتر را به من نمیداد. با ازدواج خانواده ام هم به این رسیدند که من هم میتوانم مستقل باشیم بعد از ازدواج هم با استقلال بیشتری که برای خودم ایجاد کردم و از نظر مکانی خانواده دورتر شدم رفته رفته دلواپسی آنها را کمتر کردم و این بار اگر به خانواده ام نزدیکتر شوم به دلیل کمک بیشتر به آنهاست نه اینکه به کمک آنها نیاز داشته باشم.: اما در مورد ازدواج درونگروهی یا برونگروهی، من از جمله افرادی بودم که با ازدواج دو فرد نابینا با هم مخالف بودم اما بعد از دیدن نمونه های عینی  اگر بخواهم شعاری رفتار نکنم متوجه شدم ازدواج دو نابینا هم شدنی است. وقتی من خود به استقلال رسیده باشم و از عهده انجام کارهای خود و خانواده برآیم فرقی نمیکند طرف مقابل نابینا باشد یا بینا. من ازدواج با فردی بینا را در شرایط خاصی ممکن میدانم و فرد باید ویژگیهای شخصیتی خیلی خاصی داشته باشد تا نابینایی طرف مقابلش را نبیند و تنها توانمندیهای او را ببیند. به نظرم تمامیت خواهی در افراد سالم بیشتر است و افرادی مانند ما خیلی واقعیتر با حقایق زندگی روبرو میشوند. خانم”2″ من کمبینا و مجرد هستم. کارشناس ارشد روانشناسی دارم. عنوان پایان نامه ام رضامندی زوجیت با وضعیتهای بینایی گوناگون  بود ” هر دو نابینا، هر دو بینا یا یکی از زوجین بینا و دیگری نابینا”. در آن مطالعه و تجربیات شخصی خودم به این رسیدم که ازدواج یک ضرورت است، به شرط آنکه آمادگی ذهنی وجود داشته باشد زوجین امکانات نسبی و اشتغال داشته باشند از حمایتهای اجتماعی خانوادگی برخوردار باشند. که البته ورد اخیر برای همه افراد لازم استو بعلاوه توانمندیهایی که افراد چه نابینا و چه بینا برای خود ایجاد میکنند که در حوزه معلولیت که به مهارتآموزیهای مضاعف نیاز است این مجموعه زمینه یک زندگی خوب را فراهم میسازد. در افراد عادی که دغدغه های یک فرد معلول را ندارند کمالگرایی بیشتر از معلولان دیده میشود ما کمال را در آن میبینیم که معلولیتمان را جبران کنیم. اما در افراد عادی کمالگرایی به سمت و سویی میرود که ظواهر قضیه را بیشتر در نظر میگیرند. قد و قامت فرد ، زیبایی چهره و .. وقتی دختر یا پسر نابینایی وارد جامعه میشود دیگران ظاهر او را میبینند. از نظر آنها گویی این افتخار است که نابینایی در ظاهرم مشخص نباشد. این نشان میدهد کمالگرایی آنها تا چه حدی است و آن را به دیگران هم تحمیل میکنند. به نظرم این مانعی است که در ازدواج برونگروهی مشکلاتی ایجاد میکند. فرد نابینا باید توانایی بسیار خاصی داشته باشد تا این نقص در ظاهرش را جبران کند بعباتری باید تنها مشکلش ندیدن باشد. من سالها منتظر ازدواج با فردی بینا بودم افراد مختلفی هم سر راهم قرار گرفتند اما همیشه احساس میکردم چیزی کم است. با وجود اینکه مهارتهای اجتماعی و ارتباطی من بد نیست اما همیشه احساس میکردم در جایی خلأ وجود دارد. افراد برای ازدواج باید توانمندیهایی به دست آورند به خصوص در مورد ازدواج باید توانمندیهای مضاعفی را کسب کنند و به استقلال برسند تا بتوانند فرد بینا یا نابینای دیگری را انتخاب کنند.افرادی که من برای پایان نامه ام انتخاب کردم همه شاغل بودند درآمد متوسط 1میلیون و 200 هزار تومان داشتند و از 2  تا 10 سال از ازدواجشان گذشته بود و کمتر از دو سال را لحاظ نکردم زیرا در این دوره هوش هیجانی ضعیف عمل میکند همه افراد انتخاب شده کارشناسی یا کارشناسی ارشد داشتند و با توجه به داده های پایان نامه تمام زمینه های رضامندی زوجیت در گروههایی که هر دو نابینا بودند با گروههای هر دو بینا برابری میکرد اما گروههایی که یکی از زوجین نابینا بود خیلی خاص بودند و موفقیت بیشتری داشتند. مثلا من با موردی برخورد کردم که آن ملاکها وجود نداشت خانم تحصیلاتی در حد سیکل داشت و آقا دیپلم و شاغل هم نبود البته آنها خانه داشتند. در این موارد باید دید چرا خانم، آن آقا را انتخاب میکند در مجموع من موافق ازدواج درون گروهی هستم. در پایان نامه معلولان دیگر را هم جزو افراد بینا لحاظ کردم. در هر گروه 20 زوج قرار داشت. . آقای “2” به این سؤال پاسخ میدهد که؛ ازدواج یک ضرورت است یا نه و چه نوع ازدواجی را توصیه میکنید درونگروهی یا برونگروهی؟:من دیپلمه و 40 ساله هستم.  همسرم بیناست دو فرزند دارم پسری 16 ساله و دختری 4 ساله .    به نظر من تنهایی       مختص ذات خداست اما برای رسیدن به این ضرورت مقدماتی لازم است استقلال اقتصادی، بلوغ فکری،  و … به صورتی که در عین رسیدن به ضرورت بتواند مسئولیتهای آن  را هم بر عهده گیرد وگرنه نیاز  به ازدواج کافی نیست. بلکه باید به خودساختگی و خودباوری برسیم و باور داشته باشیم ازدواج پیامدهایی خواهد داشت. هر چند همسرم  بیناست اما من با ازدواج نابینا با یک معلولاعم از نابینا یا غیر نابینا موافق هستم.   به این عبارت که یک معلول بهتر است با یک معلول ازدواج کند. من به این شعار دینی اعتقاد دارم که کلکم راء و کلکم مسئول عن رعیته. ما انسانیم و مسئولیتهای اجتماعی داریم اگر من معلول نتوانم همنوع معلول خود  را بپذیرم و خود  را با شرایط او تطبیق دهم تا باهم نهاد موفقی  بنا کنیم، قطعا یک فرد بینا باید خیلی خاص باشد  تا بتواند با فرد نابینا هماهنگ شود. آقای “3” پاسخ میدهد: 27 سال دارم یک بار ازدواج درونگروهی داشته ام. یعنی با یک نابینا. شاغل هستم تحصیلاتم فوق دیپلم فلسفه و حکمت اسلامی است. در ازدواجی که داشتم همسرم نابینا، فوق لیسانس و چند سال از من بزرگتر بود. آشنایی ما یک سال و نیم طول کشید اما مدت زندگیمان بیشتر از 5 ماه نبود. الان نیز 5 سال است به تنهایی زندگی میکنم. فرهنگ افراد، ضرورت  ازدواج  را مشخص میکند و شرایطی که فرد به آن میرسد. مانند استقلال اقتصادی و فکری. و معمولا فرد وقتی بتواند یک زندگی  را اداره کند به سمت ازدواج میرود.  به نظر من ازدواج لازم است و کسی نباید تنها بماند در قرآن هم آمده ما انسانها  را جفت آفریدیم. در سالهای اخیر، با بررسیهایی که انجام داده ام، ازدواج دو نابینا  به صلاح نمیبینم ازدواج نابینا را هم با یک کمبینا  به شرطی که مشکل بینایی به اندازه ای نباشد که مانع زندگی شود ممکن میدانم و البته با ازدواج نابینا با معلولی دیگر مشکلی ندارم اما ترجیحم زندگی نابینا با بیناست. به شرطی که بتوانیم بینایی  پیدا کنیم  که فرد را به خاطر خودش بخواهد نه برای پول و چیزهای دیگر. آقای “1” میگوید:  48 سال دارم پسر کوچکمدوم دبیرستان استعدادهای درخشان است و پسر اولم مهندسی برق میخواند. من و همسرم شاغل هستیم من لیسانس الهیات و او لیسانس روانشناسی. چون تجربه خوبی از ازدواج نابینا با نابینا دارم با این نوع ازدواج موافقم.  این توصیه مبتنی بر تجربه خودم و دوستان دیگری است که همگی زندگی خوبی داشته اند به شرطی که باور داشته باشند میخواهند زندگی کنند نه بازی.   به والدین فرزندان نابینا، هم توصیه میکنم در مورد دخترانشان بدانند که آنها بالاخره خواهند مرد و آن دختر باید تنها زندگی کند پس باید بتواند روی پای خود بایستد دخترانشان را برای زندگی آماده کنند و دلسوزی و محبت افراطی نداشته باشند خانم”3″ بحث را ادامه میدهد:  متاهل هستم 25 سال است ازدواج کرده ام دخترم دانشجوست و به تازگی ازدواج کرده است همسرم بیناست از نظر سطح تحصیلات، برای دکترا پذیرفته شده ام در رشته ادبیات فارسی. به نظرم در مورد روابط انسانی نمیتوان حکمی صادر کرد و گفت کدام نوع ازدواج بهتر است. صادقینژادمی افزاید : ما به تفاوتهای فردی اعتقاد داریم و در این مورد هم قصد نداریم حکم صادر کنیم. خانم”3″ ادامه میدهد: من به لحاظ ارتباط گسترده ای که به ویژه با دختران نابینا دارم موارد متعددی را از هر نوع ازدواج دیده ام. معتقدم در مورد ازدواج، در درجه اول ویژگیهای شخصیتی افراد تعیین کننده است اما من ازدواج درونگروهی را آخرین گزینه میدانم و آن را توصیه نمیکنم ما انسانها نمیتوانیم نیازمان را به یکدیگر کتمان کنیم  منظورم وابسته بودن نیست بلکه نیاز است  یکی از فلسفه های قطعی ازدواج و تداوم زندگی ایجاد نسل است فرزند ما نیازهایی خواهد داشت که اگر قرار باشد او را بی بهره بگذاریم به او ظلم کرده ایم ازدواج دو نفر نابینا محدودیتهایی ایجاد میکند که روی فرزند آنها تأثیر میگذارد دختر من خیلی کوچک بود که در پارک زن و شوهر نابینایی را با  سه بچه دیدیم دخترم اشک میریخت و میگفت، میخواستم دست دختر کوچکشان را بگیرم چون داشت می افتاد و مادر او متوجه نبود بچه ها دست پدر و مادر را گرفته بودند در زمانی که آنها نیاز دارند پدر و مادر دست آنها را بگیرند. آقای “1” پاسخ میدهد: پسر من وقتی رانندگی میکند در 80 درصد موارد مسیر را از من میپرسد. خانم”3″ می افزاید: این قطعا درست است زیرا تفاوتهای فردی وجود دارد دختر من هم با اینکه سالهاست رانندگی میکند خیلی وقتها ممکن است مسیرها را از من بپرسد یا ما با هم خرید میکنیم او در مورد هماهنگی رنگها از من میپرسد. در بین دانشآموزان هم تنها یک نفر معدل بالای 17 میگیرد و در همان کلاس 7 درصد بچه ها معدل زیر 12 دارند. پس افراد یکسان نیستند. آقای “4” میگوید: من 60 سال سن دارم و بازنشسته هستم. متاهل هستم پسرم 27 ساله و دانشجوست دخترم هم دانشجوی دانشگاه هنرهای زیباست. همسرم بیناست البته مشکلی در یک چشمش دارد. به نظرم ازدواج یک ضرورت است ولی به دلایل زیادی مانند مسائل اقتصادی، اجتماعی و … ازدواج دو نابینا را توصیه نمیکنم ازدواج با یک فرد بینا خیلی از نابسامانیهایی که جامعه بر ما تحمیل میکند را کاهش میدهد. .

آقای صادقینژاد سؤال بعد را اینگونه مطرح میکند: نابینایان باید چه ویژگیهایی داشته باشند تا از طرف فرد دیگر”بینا یا نابینا” برای ازدواج انتخاب شوند؟ خانم”1″ در پاسخ میگوید: توانمندیهای فرد سبب میشود سایرین به او توجه کنند و فرد با مجموعه توانائیهایی که از خود نشان میدهد ثابت میکند از عهده برآورده کردن حداقل نیازهای خود بر میآید بعلاوه این توانایی را دارد که زندگی مشترک را هم اداره کند. بعبارتی توانمندیهای فرد نشان میدهد معلولیت نتوانسته در حضور او در جامعه خللی وارد سازد و در حد و اندازه دیگران حضورش را حفظ کرده است. آقای “1” میگوید: باید ببینیم در زمینه های مختلفی مانند اشتغال، مسکن یا تحصیل چه قابلیتهایی را کسب کرده ایم تا بعد به مقوله ازدواج برسیم. آقای “3″ پاسخ میدهد: خواهر من هم نابیناست اما این را قبول ندارم که ما با انتخاب دختری نابینا به جامعه نابینایان خدمت کرده ایم. اگر با این طرز فکر در جامعه نابینایان ازدواج کنیم هم به دختران نابینا خیانت کرده ایم و هم به فرزندانمان.یک مرد بینا در صورتی حاضر به ازدواج با یک دختر نابینا میشود که توانائیهایی را در او ببیند که میتواند در دختری بینا هم ببیند مانند خانه داری، آشپزی و تعامل اجتماعی و … اگر این تواناییها را داشته باشند خیلی از مردهای بینا هم حاضر میشوند با آنها ازدواج کنند. خیلی وقتها دختران نابینا مشکلات دیگری دارند که مرد بینا آنها را نمیپذیرد. مثلا دختری در دانشگاهی پذیرفته میشود اما با مادرش به دانشگاه میرود و برمیگردد خوب اگر مردی این را ببیند دختر بینا را ترجیح میدهد. از طرفی اگر برخورد اجتماعی مرد خوب باشد شاغل و در رفت و آمد مستقل باشد خیلی وقتها یک دختر بینا  او را برای ازدواج میپذیرد و از او انتظار دیگری ندارد. اما در مورد دختران نابینا اولین چیزی که یک مرد را جذب میکند برخورد اجتماعی اوست و بعد استقلال در رفت و آمد و خانه داری . پوشش مرتب نیز برای هر دو “زن و مرد” مهم است. خانم”3″ بحث را ادامه میدهد: ما توانائیهایی داریم  که با تلاش و آماده بودن شرایط محیطی بالفعل شوند. من برای اینکه بتوانم خود را به اطرافیانم نزدیکتر کنم باید شرایطی به وجود آورم که مشکلم به نظر دیگران خیلی حاد نیاید و آنها تصور کنند میتوانند روی من هم فکر کنند. تفاوتی ندارد خانم باشم یا آقا. مهم این است که بتوانم با فرایندهایی که در خود ایجاد میکنم جذابیتهایم را بالا ببرم و به توانائیهای بالفعلم اکتفا نکنم شاید خدا در من آن ویژگی را ایجاد نکرده که بتوانم چیزی ببافم. در صورتی که اگر برای به دست آوردن این توانایی تلاش کنم، این میتواند یک عامل توجه دیگران باشد یا هر مورد دیگر نویسندگی، کار فرهنگی یا یک رشد اجتماعی ویژه. برای اینکه فرد خود را با دیگران همسان کند و از همسانی هم فراتر رود باید با آگاهی از شرایط خود برای ایجاد توانمندیهای بالقوه ای که دارد تلاش کند. خانم”2″  ادامه میدهد: یک چیزی را در نظر نمیگیریم در جامعه ما یکسری ویژگیهای فرهنگی داریم در چند سال اخیر همه چیز سطحیتر و ظاهری شده است. در نتیجه کسی که وارد جامعه میشود مانند سالیان قبل برای ازدواج انتخابی سنتی ندارد در فرهنگ ما، خانواده  پسر، انتخابگر استنظرشان خیلی اهمیت دارد. به ندرت دیده ام دختر، پسری را انتخاب کند شاید بتواند رابطه را ایجاد کند ولی برای ازدواج انتخاب نمیکند. مسئله دیگر بحث ظواهر است درصد کمی از بچه های معلول هنگام تولدشان ظاهری سالم دارند ما در ظاهر ویژگیهایی دارند که فرد بینا آنها را نمیپسندد. مانند فرم چشم و..  چرا با این همه توانمندی، باز طلاق داریم یک بخشی به بینایی ربط دارد و بخشی به مسائل فرهنگی.  نگرشمردم هنوز سطحی است انگار مادر به جای پسرش تصمیم میگیرد برای معلولان این موانع مضاعف هستند ما اگر همدیگر را حمایت نکینیم طبیعتا فرد بیرون از گروه ما ما را درک نخواهد کرد. من خودم توانایی رفت و آمد دارم و مشکلیندارم و تا جایی که لازم نباش عصا برنمیدارم من چقدر در این جامعه شناخته میشوم نه در گروه نابینیاان شناخته میشوم و نه در گروه بیناها وقتی عصا دست میگیرم هم میگویند اصلا مشخص نیست تو نابینایی. این دیده نشدن چه امتیازی برای من دارد؟ اگر نابینایی من در ظاهرم مشخص باشد چه امتیازاتی دارد هر دوی این موارد مسائل و مشکلاتی دارد و ما باید در مجموع موضوع را بررسی کنیم  صداقینژاد: صرف نظر از ویژگیهیا که باید نابینایان داشته باشند تا مورد انتخاب قرار گیرند عوامل فرهنگی هم در این موضوع تأثیرگذار است. آقای”2″: من میخواهم بعنوان کسی که همسرم بیناست از خانم”3″ بپرسم شما چند دختر نابینا سراغ دارید که با فردی بینا ازدواج کرده باشند و زندگیشان ادامه یافته باشد.خانم”3″: در همه انواع ازدواجها موفقیت و عدم موفقیت وجود دارد موارد ناموفق در ازدواجهای دختران نابینا که به صورت دفعی، زمانی مقطعی یا جدیتر با افراد بینا داشته اند و یک ماه تا چند ماه یا یکی دو سال طول کشیده ولی من شاید سه مورد میتوانم ازدواج خوب و موفق معرفی کنم. و این که گفتم ازدواج نابینا با نابینا را توصیه نمیکنم به این علت است که اگر شرایط و تمهیداتی که برای هر زندگی باید بزرگترها فراهم کنند اگر فرزند شما یک رزند عادی باشد و حتی پیشرفت خاصی هم نداشته باشد در موارد خاصی توسط بزرگترها حمایت میشوند.اگر این حمایت باشد شاید بسیاری از مسائل دیگر وجود نداشته باشد من دوستان زیادی را میشناسم که هر دو نفر نابینا بوده اند خیلی خوب هم زندگی کرده اند ولی حداقل از حمایت کی از خانواده ها بهره مند بوده اند. آقای “2” : من 20 سال است زندگی مشترک دارم هر چند در دوران تجرد آرزو داشتم با دختری نابینا ازدواج کنم که بر اساس شرایطی امکان نیافت من هم معتقدم در بین نابینایان دختران زیاید داریم که باسواد، بامعلومات و با تعامل اجتماعی خوب داریم اما چون نابینایی چهره آنها را کمی خراب کرده است قطعا مورد پذیرش فرد بینایی که مادر یاخواهرش برایش تصمیمی میگیریند قرار نخواهد گرفت. من سال 67 با دختر نابینایی آشنا شدم که بسیار توانمند بود شاغل بود و خانواده ای 6-7 نفره را در این سالها به سامان رسانده اما هنوز مجرد است. اینها به نظر من درد جامعه نابینایان است. در مورد سؤال شما باید دید فرد در چه گروهی دنبال زوج و کفو خود میگردد اگر در گروه نابینایان دنبال زوج خود میگردد به نظرم برای یک مرد نابینا جذابترین چیز در یک خانم بغیر از سایر توانمندیها یک صدای زیباست در حالیکه مرد بینا دنبال صورت زیباست. و یکی  از عوامل جذب است. سؤال طرح شده بعدی این است که: نابینایان باید چه ویژگیهایی داشته باشند تا برای ازدواج مورد انتخاب قرار گیرند ؟ آقای “4” پاسخ میدهد: برای ازدواج لازم است فرد به خودشناسی رسیده باشد  و مشکلات احتمالی روحی و رفتاریش درمان شده باشد و توانائیهای و مهارتهای زندگی را کسب کرده داشته باشد در مهارتهای ضروری برای خانمها، مهمترین مسئله خانه داری است و بعد مهارتهای اجتماعی و نشان دادن خود به عنوان فردی توانا. آقای “1” : گاه وقتی زن یا مرد بینایی با فرد نابینا ازدواج میکند دیگران میگویند او ایثار کرده است که با شما ازدواج کرده هرچند آن نابینا بسیار توانمند باشد. آقای”4″ می افزاید: افراد در زندگی نشان میدهند که با صداقت رفتار کرده اند یا نه . و ایثار کرده اند یا نه. آقای “1” ادامه میدهد: به هر حال همه دنبال کمالند درست است که ازدواج نابینا با فردی بینا کمالجویی اوست و آن نابینا میخواهد نقص نابینایی خود را با وجود فردی بینا برطرف کند که البته این بد نیست. ولی واقعیت این است که باید دید به چه قیمتی این کار را میکنیم. اگر در این میان عشق وجود نداشته باشد آن فرد مجبور است نقص نابینایی ما را تحمل کند و این برای او سیری نزولی است خانم”3″ به بحث ادامه میدهد: به نظر من همکفو بودن زن و مرد تنها در مورد شرایط ظاهری نیست و بیشتر در مورد روحیه هاست در ازدواج میخواهیم ببینیم از نظر پزیرش درونی با چه کسی میتوانیم عشق را به تعالی برسانیم. اینگونه نیست که فرد بگوید من حتما میخواهم با یک نابینا یا بینا ازدواج کنم بلکه میخواهند ازدواجی سالم داشته باشند و ازدواجی که در آن عشق باشد. در اوایل زندگی با همسرم به جایی رفته بودیم من روی صندلی منتظر نشسته بودم مسئول پذیرش ایشان را صدا کرده بود و گفته بود شما خیلی بزرگواری میکنید.او آمد دست من را گرفت و گفت برویم آدمها اینقدر نادانند که نمیفهمند چه بسا تو هزار بار بزرگواری کرده باشی. صادقینژاد میگوید: کس نمیداند در این بحر عمیق؛ سنگریزه قرب دارد یا عقیق. مورد مشاوره ای دارم که آقا دامپزشک است و خانم نابینا و دانشجوی کامپیوتر . وقتی پرسیدم چرا همدیگر را انتخاب کرده اید آقا گفت فقط به خاطر خودش. یعنی مجموعه عوامل او را به اینجا رسانده که این خانم برای او شریک زندگی خوبی است. خانم نیز در عرف و معیار متعارف جامعه ما سیمایی خیلی معمولی دارد. خانم”2″ ادامه میدهد: من وقتی میخواستم گروه زوجهای پایان نامه ام را انتخاب کنم در گروه مرد نابینا و زن بینا،زوجهای زیاد به من معرفی شدند ولی در گروه مرد بینا زن نابینا به سختی 10 زوج پیدا کردم که البته زنها کمبینا بودند که آنها را هم نابینا لحاظ کردم. توانمندیهای آنها از دختران بینای هم سن و سالشان خیلی بالاتر بود و حتی در یک مورد شوهر نمیخواست اعلام شود همسرش کمبیناست. آقای “3 میگوید”: خیلی از پسرهای نابینا میروند و مثلا در کاشان با دختر بینایی ازدواج میکنند در آنجا به این اعتقاد دارند که این کار ثواب دارد. در مواردی که میشناسم تعداد کمی از این زندگیها ادامه یافته است و بعد از چند سال زن میگوید دیگر این ثواب را نمیخواهم. صادقینژاد سؤال بعد را اینگونه مطرح میکند : با توجه به محدودیتهای نابینایان چه باید کرد و چه ارگان و سازمانی باید این تمهیدات را بیندیشد تا زمینه آشنایی و معاشرت نابینایان با دیگران فراهم شود و نقش والدین بعنوان پشتیبان و تسهیل کننده در ایجاد ارتباط و ازدواج چیست؟ خانم”1″ پاسخ میدهد: حقیقت این است که ارگانها و سازمانهای دولتی متولی امور معلولان در این زمینه وظیفه دارند اما نه متوجه وظیفه خود هستند و نه به دلیل فرهنگ حاکم بر جامعه، حاضرند در این مسائل دخالت کنند شاید این یکی از مهمترین وظایف بهزیستی یا حتی آموزش و پرورش استثنایی باشد که فضاهایی ایجاد کنند تا نابینایان با هم ارتباط داشته باشند و آشنا شوند چه منجر به ازدواج شود و چه تنها منجر به شناخت از فرد و جنس مقابل. و هم به این ترتیب فرصت تعامل با افراد بینا فراهم گردد و با ضوابطی اجازه دهند فضاهای بحث و گفتگو ایجاد شود. حال در شرایطی که ارگانهای دولتی زیر بار این مسئولیت نمیروند ، تشکلها باید نقش بارزی برعهده گیرند. تشکلها میتوانند جلساتی گروهی داشته باشند و الزاما موضوع مباحث آنها،  ازدواج نباشد و هر بحثی که فرصتی برای تبادل نظر ایجاد کند و افراد همدیگر را بشناسند مناسب است. دعوت هم میتواند از عموم مردم صورت گیرد. یعنی مردم هم بتوانند حضور یابند و حداقل شناختی نسبت به جامعه نابینایان ایجاد شود. اما تا تشکلهای نابینایی هم از فکر آب و نان بچه ها بیرون بیایند و به این امور فرهنگی بپردازند خود نابینایان و والدین در این زمینه نقش خیلی مهمی دارند.والدین باید بپذیرند فرزند نابینایشان هم حقوقی دارد که باید مورد توجه قرار گیرد و باید اجازه دهند فرزندشان خود را نشان دهد در فضاهای خانوادگی و فامیلی حضور داشته باشد و خود این فضاها را ایجاد کنند و حداقل کاری که میتوانند انجام دهند این است که فرزند نابینای خود را پنهان نکنند بسیار دیده ام که فرزند معلول اصلا در فامیل شناخته شده نیست. فضای دیگری که به تازگی رشد یافته، گروههای اینترنتی نابینایی است که رو به گسترش هستند البته حضور دختران نابینا در این گروهها خیلی کمرنگتر است و بحثها خیلی خوب سامان نگرفته در این گروهها میتوان سؤالاتی طرح کرد و نظرات همه اعضا را خواست. به نظرم بحثها باید جدیتر شوند. سایر افراد جامعه هم میتوانند به این سایتها دسترسی داشته باشند یا برخی از نابینایان در زمینه های عمومی سایتهایی را مدیریت میکنند خودشان را معرفی میکنند نابینا هستم تحصیلاتم این است و یک موضوع داغ اجتماعی را بعنوان موضوع بحث یا حتی وبلاگ خود انتخاب میکنند و در موردش صحبت میکنند اینها نشان دادن توانائیهای خود و ابراز وجود است آقای “2” میگوید:  از والدینی که هنوز نپذیرفته اند فرزندی نابینا دارند نمیتوان انتظار داشت این تعامل را ایجاد کنند و رسانه ها باید کمک کنند تا این خانواده ها به نقششان در این زمینه واقف شوند محیطهای آموزشی هم خیلی مؤثر هستند وقتی آموزشگاه شهید محبی را در سطح کلان دختران و پسران داشتیم هرچند برخی انتقادهایی داشتند ولی شرایط خیلی خوبی مهیا بود بچه ها همدیگر را میشناختند  محیطهای مجازی هم بتازگی پا گرفته اند و حضور دلسوزان و کارشناسان به پربارتر شدن و شکلگیری صحیح این فضاها کمک میکند اگر این فضاها هدایت نشوند میتوانند نتیجه عکس بدهند. آقای “1” پاسخ میدهد: تا چندی قبل در موسسه رودکی نیمکتی بود گاه برخی روی آن مینشستند و سلام و علیکی رد وبدل میشد آن را هم برداشتند. یادم هست وقتی مادرم به پدرم گفت برای فلانی باید زن بگیریم او با طعنه خاصی آه کشید که آن وقت تمام وجودم لرزید که چرا  زنده هستم. حال ما خانواده ها را دعوت میکنیم به فکر آینده فرزندشان باشند خانواده همسر من به ما خیلی کمک کردند البته کمکها موردی بود گرچه از همان اول جدا زندگی کردیم اما میتوانستیم روی کمک آنها حساب کنیم.  فضاهای ارتباط و آشنایی را باید تقویت و هدایت کرد. خود خانواده ها هم در این زمینه نقش دارند مثلا آنی که پسر نابینا دارد به این فکر باشد چه در بین بیناها و چه نابیناها کسی را همکفو او پیدا کنند و برعکس کسانی که دختر نابینا دارند باید این ارتباطات را شروع کنند بچه های نابینای ما اگر بخواهند با جنس مخالفشان ارتباطی داشته باشند اغلب خانواده ها مخالفت میکنند خانم”2″ میگوید: آموزش و پرورش باید به خانواده دانشآموزانی که وارد دبیرستان میشوند را آگاه سازند و برای حمایت فرزندانشان آماده کنند البته این شامل همه جامعه میشود اما افراد بینا میتوانند بگونه ای گلیم خود را از آب بکشند مهارت آموزی باید از این مقطع آغاز شود.وقتی بچه ها آگاهانه وارد اجتماع شوند خود میآموزند چگونه با مشکلاتشان روبرو شوند. و نیاز به تصمیمگیری دیگران ندارند.

۱۰۶ دیدگاه دربارهٔ «نابینایان چه ویژگی هایی باید داشته باشند تا مورد انتخاب فرد دیگر قرار بگیرن»

یع یع یع یع یعنیییی من اولللللللللللللللل شدم اونم در حالی که ایران چایید. وای وای باورم نمیشه اما من معتقدم ازدواج سنت خوبیست و همه ی مجرد های عزیز رو به این امر راهنمایی میکنم میدونم ربطی نداشت اما میخوام حرص دومی رو و سومی رو درارم. خخخ. ما رفتیم

این مطلب رو کامل خوندم نسبت به بعضی از دیدگاه های ارایه شده مثل خانم سه متأسفم حیف که من در اون جلسه نبودم و الا ایشون رو به شدت به چالش میکشیدم اما اگه تو امیر میتونی این خانم رو ببینی باید بهش بگی که خود این خانم چی داشته که همسرش او رو انتخاب کرده ثانیا اگه بچه های اون زوج نابینا در پارک با اون دوتا راه میرفتند و فرزند سومیشون داشته میافتاده یعنی چی یعنی اون بچه نابینا بوده یعنی این بچه کوچیک بوده یعنی این بچه اگه بینا بوده نمیتونسته جلوی پای خودش رو ببینه
چرا بعضی از نابیناها به گفتن حرفهای بی معنی علاقه ی خاصی دارند تا بتونن خودشون روبه هر شکل ممکن تبریه کنند
وقتی این خانم با دخترش تنها میرفت یا میره اون دختر چه احساسی نسبت به مادرنابینایش داره
آیا صادقانه حاضره احساسش رو بیان کنه
من یقین دارم که نه چون چیزی دیگه توی زندگی این دختر تغییر نمیکنه
من برای بعضی از این دیدگاه ها واقعا متأسفم چون اصلا بازگو کننده ی هیچ واقعیتی نیستند
خانم دو به خاطر تحقیقاتی که کرده بود خیلی واقع بینتر بود ویژگیهایی که یک فرد نابینا باید داشته باشه اصلا توی این جلسه ذکری ازشون به میون نیومده بود بجز همون مسایل کلی که همه ی ما میدونیم چرا باید یک بینا یک نابینا رو انتخاب بکنه وقتی میتونه یک بینا رو انتخاب بکنه مگه یک نابینا چه ویژگی مهمی میتونه داشته باشه نه خانهداریش به پای یک بینا میرسه و نه از سلامتی کامل برخورداره در مورد مرد نابینا هم همین حکم صادقه پس ویژگی خاصی در این دو نیست تحصیلات عالی داشتن شغل داشتن درامد داشتن شاید دومی و سومی برای انتخاب شدن یک خانم یا آقای نابینا برای یک بینا مهم باشه اما تحصیلات نه اصلا چون دخترهای بینا یا پسرهای بینا خیلی از نابیناها در تحصیل موفقتر میتونن باشن دلیلش هم دسترسی به همه ی منابع درسی هستش که یک نابینا به قدر یک بینا در دانشگاه نمیتونه از تمامی منابع استفاده بکنه و امیدوارم این حقیقت رو کسی از دوستان رد نکنه چون اون وقت من مجبورم مثالهای ملموسی رو بیان کنم پس میبینید که این ویژگی چندان مورد توجه افراد بینا نمیتونه باشه میمونه زیبایی که خب کدوم قانون در طبیعت گفته که از نابینا زیباتر وجود نداره این شخص هر چقدر که زیبایی داشته باشه همینکه چشماش مشکل داره از میزان زیباییَش کاسته میشه
ضمنا همونطور که قبلا به کرات گفتم هیچ دلیل عقلی برای ازدواج یک بینا با یک فرد نابینا نمیتونه وجود داشته باشه هر وقت کسی تونست یک دلیل عقل پسند ارایه بده اون وقت من هم در نوع دیدگاهم تغییراتی خواهم داد
خلاصه داستان سر دراز داره و من توی چند دقیقه فرصتی که دارم نمیتونم بیشتر از این توضیح بدم

سلام آقای نظری بزرگوار. قطعا شما بهتر از من میدونید که بدیهیترین اصول یک بحث، احترام گذاشتن به عقاید فرد مقابله. فارق از این که چه عقیده یا دیدگاهی داره، ما حق نداریم با نظر خودمون، این فرد رو محکوم کنیم و صرفا نظر و عقیده خودمون رو برتر و درست بدونیم. عقیده ی من اینه که، هیچ چیز در این دنیا، مطلق نیست. همه چیز نسبیه. پس اینم درست نیست که در مورد همه ی موارد، ما بخوایم یک حکم کلی صادر کنیم. همونطور که در ابتدای نوشتم اشاره کردم، این بحث که ازدواج بینا یا نابینا و و و، اصلا مورد بحث نیست. اما به خاطر احترام به نظری که دادین، دیدگاه خودمو میگم ولی از سایر دوستان، خواهش میکنم که فقط در این ارتباط صحبت کنند، که افراد نابینا و کم بینا چه ویژگی هایی باید داشته باشن تا مورد انتخاب یک فرد دیگه قرار بگیرن. همچنین خود شما برای رسیدن به این ویژگی ها برای خودتون چه قدمی برداشتین.
اما پاسخ به آقا داوود گل. حقیقتش انتظار نداشتم بگین چه دلیل عقلانی وجود داره تا یک بینا با یک فرد نابینا ازدواج کنه. یعنی تمام افراد بینایی که با یک نابینا ازدواج کردن، تصمیمشون غیره عقلانی بوده؟ گفتین تحصیلات. حد اقل در بین دوستان خودم، حدود ۳۰، ۴۰ نفر از افراد نابینا رو میشناسم که بهترین تحصیلات آکادمیک دانشگاهی رو دارن. یک تار موی این افراد میارزه به هزار تا آدم بینای تحصیل کرده. از هر جهت که بخواین حساب کنید. وارد مصداق نمیشم. چند نفر از این افراد، با یک فرد بینا از بین هم دانشگاهی های خودشون ازدواج کردن. اون دخترای بینا، در اون دانشگاه، بین تمام افراد بینا، چرا این پسر های نابینا رو انتخاب کردن. آیا چیزی جز شایستگی این نابینایان نسبت به سایرین بوده. همچنین چند دختر نابینا رو میشناسم که همسرانشون، از بین افراد بینا و تحصیل کرده هستند و الانم بهترین زندگی ها رو دارن. این طرز تفکر که ما یک نابینا رو صرفا به خاطر نابینا بودنش و واقعا فقط به خاطر ندیدنش ناکار آمد بدونیم، به نظرم خیلی سطحی هستش. ما اگر خودمونو اینچنین کوچیک ببینیم، دیگه چه انتظاری از سایر مردم داریم به ما بها بدن.
من به نظر شما احترام میذارم و اصراری برای تحمیل حرف خودم هم ندارم. چون این فقط عقیده ی منه. عقیده ی من هم بسته به تفکراتمه و باز این هم نسبیه.
ممنون که ارزش قائل شدین و در بحث شرکت کردین

امیر عزیز من قصد هیچ نوع بی احترامی رو نداشتم فقط طبق این نوشته نظرم رو گفتم اون شخص از جریان پارک و یک خونواده که با سه بچه ی خودشون بودند حرف زده بود من هم نظرم رو در اون مورد خاص گفتم گفتم که نباید یک چنین ماجرایی رو اینطور تعریف کنند که ازش بوی اهانت به مشام میرسه این خانم حق نداره بدون توضیح دقیق مسیله کلی به یک خانواده ی نابینا اهانت بکنه و از نظر من این نوع گفتار یک اهانت بود در ضمن من در خصوص نابینایان تحصیل کرده جسارتی نکردم فقط گفتم از نظر منابع به پای یک بینا نمیرسن خب اگه این حرف رو قبول ندارید که هیچ اما شواهد و قراین در منابع مطالعاتی ما حرف من رو اثبات میکنه قصد من فقط بیان نوع امکاناتی بود که ما کم داریم و افراد بینا بیش از ما دارند و اگه بخوان خوب درس بخونن براشون ممکنه تشکر میکنم از شما و عذر میخوام اگه باعث رنجشتون شد اما توی این مطلب هم به هیچ وِژگی خاصی اشاره نشده بود مگر همون نکات کلی

نه آقا داوود. چرا باید برنجم. من هم صرفا پاسخ دادم و مواردی که بهش اشاره کردم، کلی بود. این هم که گفتم از شما انتظار نداشتم به این خاطر بود که گفتین مگه یک نابینا چی داره که باید از طرف یک بینا انتخاب بشه نه خانه داریش به یک بینا میرسه و نه تحصیلاتش.
یادمه در عید امسال که همراه با استاد محمد علی اینانلو برای ضبط یک برنامه رادیویی به منزل خانوم هما هما وندی رفتیم، ایشون چنان با سلیقه از ما پذیرایی کردن که خداییش لذت بردم. به نظر من، خانه داری یک همسر نابینایی مثل ایشون، از خیلی از افراد بینا هم سرتره. به همین خاطر بود که گفتم نباید یه حکم کلی رو صادر کنیم.
یا مثلا در خصوص تحصیلات، چون اشاره کردین افراد بینا خیلی میتونن در تحصیل موفقتر باشن اون مثال رو زدم..
باز هم ازتون ممنونم

ضمن تشکر از امیر عزیز بخاطر این پست ولی یادآور میشوم که خیییلیییی طولانی بود من که کف کردم مینا را نمیدونم. همینه که بیناها حاضر نمیشوند با نابیناها ازدواج کنند ها, آخه ما خیلی ازشون کار میکشیم.کاش امیر دو سه قسمتش میکردی همون طور که خود روزنامه این کار را میکنه. از طرفی اشکالات ویرایشی و املایی زیادی هم داشت. بحث کار کشیدن زیاد از همسران بینا شد, ما نابیناها دوست داریم تمام کمبودهایمان را در یک فرد بینا جستجو کنیم. دوستی دارم که با اینکه بیش از۵۰سال سن دارد و از خانمش جدا زندگی میکند وقتی بهش توصیه میکنیم که ازدواج کن تا از تنهایی در بیایی میگوید که من با هر زنی نمیتوانم زندگی کنم, من باید همسری داشته باشم که با هم کتاب بخونیم روزنامه بخونیم بحثهای سیاسی و اجتماعی بکنیم. ببینید این دوست ما وقتی خود نمیتواند بتنهایی این کارها را بکند میخواهد همسری داشته باشد که به کمک او به این گونه اقدامات دست بزند در حالی که این فکر اشتباه است و ما باید مسائل زندگی و خانوادگی را از فعالیتهای علمی و فرهنگی و اجتماعی جدا کنیم ببینیم نقش یک زن یا همسر در خانه و زندگی چیست و همان انتظار را از طرف مقابل مان داشته باشیم.
پس دوستان و فرزندان جوانم به این نکته توجه کنند که اینگونه به همسر آیندهشون نگاه نکنند که انتظار داشته باشند طرف هم کتابخوان باشد هم مفسر سیاسی یا علمی یا فرهنگی یا ورزشی یا یک تشکل سیاسی یا حزب باشد.

سلام عمو جان. آره روزنامه به خاطر محدودیت چاپ، مجبوره این مباحث رو چند قسمت کنه. گفتم منم بخوام چند قسمتش کنم، شاید ارزش بحث از بین بره. در خصوص غلط ها هم بگم من اینو مستقیما از خود سایت ایران سپید کپی کردم و شرمنده که دیگه فرصت نداشتم خودم ویرایشش کنم.
هدفم فقط اینه که بچه ها کمی بیشتر در خصوص زندگیشون، آیندهشون، و و و، فکر کنن. اول از همه به خودم میگم. یکم باید نسبت به زندگیمون عمیقتر بشین. هدف من هم از مطرح کردن این بحث صرفا همینه

سلام امیر جان, ببین عزیزم اصلاً ازدواج یک نابینا با یک نابینا و حتی یک نابینا با یک نیمه بینا کار بسیار اشتباهی هست. زندگی اصلاً شوخی بردار نیست. شما نمیتوانی فقط به یک هفته و یک ماه عسل را در نظر بگیرید. شما بعد از مدتی از زندگی دارای فرزند خواهید شد. حال یک خانم نابینا با همه ی توانایی هایی هم که داشته باشد باز هم نیازمند شدید به یک بینای خانوم برای بزرگ کردن فرزند دلبند خود هست. در ضمن مشکلات احساسی و عاطفی شدیدی هم به وجود خواهد آمد که شاید جای مطرح کردن آنها اینجا نباشد. پس من هم از مطرح کردن آنها صرف نظر می کنم. در ضمن فرزندی هم که متولد میشود هم ممکن هست معلول باشد. باور کنید نمی خواهم خیلی علمی صحبت کنم ولی همین علم ثابت کرده است که به آن اعتماد کرد. من نابینایی را می شناسم که با یک نابینای دیگر ازدواج کرده و فرزند دلبند آنها هم نابینا متولد شده است. آیا واقعاً گناه آن بچه چیست؟ آیا با گفتن این که قسمت بوده است می توان در آینده فرزند خود را از خود راضی کنید؟ آیا آن فرزند عزیز بعداً از شما سؤال نخواهد کرد که چرا با وجود احتمالات زیادی که در مورد ازدواج ۲ معلول مبنی بر معلولیت مطرح شده شما چرا با هم ازدواج کردید؟ نکته ی آخری که من می خواهم در مورد فرزند بیان کنم این است که بچه بیشتر چیز ها را از طریق دیدن یاد می گیرد و بر اساس رفتار پدر و مادر در مورد هر چیز یاد می گیرد و تقلید می کند. مثلاً در مورد غذا خودن, راه رفتن اشاره کردن, نوع نگاه و بسیاری از این مشکلات که واقعاً نمیدانم وقتی بچه ای که دارای پدر و مادر نابینا هست را می خواهد از کجا یاد بگیرد. مشکلی دیگر که سد راه یک زوج نابینا هست تإیید شدن یک دیگر است. آنها چگونه می توانند در ضمینه های ظاهری و سایر موارد یکدیگر را تإیید کنند. منظورم این است که مثلاً در هنگام آماده سازی برای شرکت در یک مهمانی چگونه یک خانم می تواند بر مرتب بودن لباس و خط ریش و وضع موی شوهرش صحه بگذارد یا آن را اصلاح کند؟ شبیه همین مشکلات هم برای خانم وجود دارد و همان طور که می بینید کسی برای صحه گذاشتن وجود ندارد. این موضوع ممکن است اگر به درستی صورت نپذیرد ممکن از به طرد آنها از سمت افراد بینایی منجر شود که با آنها در ارتباط هستند. مشکلات بزرگ دیگری هم هست که ممکن از حوصله خارج باشد. سعی می کنم با مطالعه ی نظرات دیگران اگر موردی پیش آمد باز هم توضیح بدهم.

سلام داوود جان. ببین عزیزم. به جان خودم، به جان خودت، اصلا دوست ندارم دوباره وارد بحث ازدواج بینا با نابینا، نابینا با نابینا، نابینا با نیمه بینا، بینا با کم بینا، کم بینا با نیمه بینا، بینا با..
.
بشم. بار ها در خصوص محاسن و مشکلات این ازدواج ها بحث شده. و بازم تکرار میکنم این که مطلق بگیم فلان و و و، درست نیست. چون چنین اموری، نسبی هستن.
الان سواله من اینه که مثلا خوده تو به عنوان یک نابینا، چه ویژگی هایی رو باید در خودت تقویت کنی که مورد پذیرشه یک فرد دیگه قرار بگیری. باید چی کار کنیم که مثلا خانواده های افرادی که میخوان با یه نابینا ازدواج کنن، درجا مخالفت نکنن. فکر میکنی تو چی داشته باشی میتونی رضایت مثلا پدر و مادر دختر مورد علاقتو به دست بیاری. یا اصلا در درجه ی اول، رضایت خود طرفو.
فکر کنم دیگه منظورمو دقیق جا انداختم.
مرسی که در بحث مشارکت داری

سلام امیر به نظر من ما اگر دارای شغلی باشیم و همچنین دارای منزلی مستقل نیمی از مشکلات پیش راه را طی کردیم و حتی از سر راه برداشتیم
دوم اینکه ما باید طرز برخورد خودمان را با دیگران تقویت کنیم یعنی چه یعنی اینکه نگیم چون ما نمیبینیم نمیتوانیم در مباحث اونا شرکت کنیم و نظر ندهیم پس باید با همه بجوشیم
اکثر نابیناها از حوصله کمی برخوردار هستند یعنی توقعشان از زنش خیلی زیاده چه بینا باشه چه نابینا اگر قرار است ازدواج کند و زن بگیره باید در کنار هم با مشکلات مبارزه کنند نه یکی از طرفین تماشاچی باشه و طرف دیگه جور اون را بکشه
اگر ما دارای اخلاق و رفتاری خوش باشیم اگر مورد اول را هم نداشته باشیم انگار همه چی را داریم
ببینید ما نباید مجزا از بقیه باشیم چه از نظر دینی و چه از نظر سیاسی
کسانی هستند که با همین مشکلات بهترین زندگی ها را دارند که بیناها و حتی سرمایه داران حصرت زندگی اونا را میخورند ما اگر بتوانیم بفهمیم و درک کنیم که معنی خواستن توانستن است به خیلی موفقیت ها خواهیم رسید .

بچه ها سلام صبح همگی بخیر. بار دیگر داوود چوبینی عزیز آمد و شاید دوباره گرد و خاک راه بیندازد چه میشود کرد این پسر نازنین این طوره دیگه. خب بعد از این مزاح صبحگاهی به داوود گرامی میگویم که شاید مطالبی که شما گفتید در کلیات و به شکل فرضیه و تئوری درست باشد ولی تا زمانی که یک مطالعه و تحقیق علمی صورت نپذیرد واقعا نمیشود قضاوت کلی و نهایی داشت. مثلا در مورد فرزندان زوجهای نابینا بایستی توسط روانشناسان و جامعهشناسان مورد مطالعه قرار گیرند و با فرزندان زوجهای بینا مقایسه شوند تا مشخص شود که واقعا چه تفاوتهای معناداری بین این دو گروه از فرزندان وجود دارد. ولی خواهش میکنم اینطور با قاطعیت نگو که ازدواج دو نابینا اشتباه است چرا به زندگی آنهایی که سالهاست با هم هستند و رضایت کافی و کامل از زندگیشون دارند نگاه و توجه نکنیم؟ چرا به فرزندان زوجهای نابینایی که در زندگی موفق هستند به مدارج عالی تحصیلی رسیده اند توجه نکنیم آیا میتوان ادعا کرد که نابینایانی که با افراد بینا ازدواج کرده اند حتما موفقترند آیا میشود گفت که فرزندان اینها حتما در تحصیل بهترند, آیا در جایی برآورد شده یا مطالعه شده که فرزندان زوجهای نابینا از نظر معلومات عمومی و آداب و رسوم اجتماعی نسبت به دوستان خود که والدین سالم دارند کمترند؟ داوود جان تو اشاره کردی که برای رفتن به بیرون مرد از کجا بداند که مثلا خط ریشش درست است یا زن همین طور. دوست من ما باید قبل از ازدواج به کسب مهارتهای زندگی بپردازیم که حتی الامکان وابسته به دیگران نباشیم. یک مرد و زن باید بتوانند به همه ی امور مربوط بخود آگاه و توانمند باشند. وانگهی اگر این دو نفر از دیگر جنبه های زندگی با هم ماچ و هماهنگ باشند حالا اگر اشکالی هم در خط ریش بوجود آمد گمان نمیکنم که دنیا به آخر برسد و جامعه و مردم ما را بخاطر این اشکال از خود طرد کنند. ببینید جامعه ما را با توجه به مشکلات و محدودیتهایمان میپذیرد و در همان حد هم از ما توقع دارد. مثلا خیلی پیش آمده که ما در خیابان و پیاده رو با خانمها برخورد کرده ایم یعنی خانم پشتش به ما بوده و ما هم متوجه نبوده ایم و ناخواسته بهش خورده ایم وقتی برمیگردد و میبیند که طرف نابینا بوده خب طبیعی است که حتی عذر خواهی هم میکند ولی اگر بجای نابینا یک بینا همین کار را کرده بود ببینید چ وضعیتی پیش میآمد خب حالا من نابینا باید چکار کنم آیا از خانه بیرون نیایم به این دلیل که ممکن است به فردی بخورم؟ پس ببینید هم ما و هم جامعه باید با توجه به محدودیتی که داریم از خود متوقع باشیم نه جامعه از ما توقع و انتظار بیش از حد از ما داشته باشد و نه ما از خودمان.
ولی باز میگویم که اینها همه حرف و فرضیاتی هستند که باید مورد مطالعه دقیق علمی قرار گیرند و در آخر هم به این نکته زیبا که مرتب میشنویم اشاره میکنم که زندگی را هرطور بگیری همانطور میگذرد, اگر سخت بگیری سخت خواهد گذشت و اگر راحت بگیری و اینقدر حساسیت نشان ندهی قطعا راحت و آسان میگذرد.
من فکر میکنم که بجای پاک کردن صورت مسئله بهتر است مسائل را حل کنیم و به همین راحتی همنوعانمان را محکوم به تجرد و برای همیشه تنها زندگی کردن نکنیم. ما باید اصل را بر ازدواج دو نابینا بگذاریم و مشکلات و مسائلش را یکی یکی برشمریم و در پی پیدا کردن راه حلی برای آنها باشیم نه اینکه یک کلام بگوییم زندگی دو نابینا ناممکن و چنین و چنان است. ما اگر در تردد مشکل داریم باید این مشکل را حل کنیم اگر فکر میکنیم فرزندانمان ممکن است نسبت به دوستانشان کمبودهایی داشته باشند باید آن مشکلات را مرتفع کنیم اینها میتواند و باید جزو مطالبات ما از دولت و جامعه باشد نه اینکه خود و همنوعانمان را نادیده بگیریم به امید اینکه همه چیز حل شود.
شرمنده که باز هم پر حرفی کردم.

سلام امیر.
به نظر من خصوصیاتی که باید یک نابینا برای حضور مثبت و اثر گزار در جامعه داشته باشه، از این قراره.

۱.داشتن انگیزه:

داشتن انگیزه های مختلف برای رشد و پیشرفت یک نابینا شرط اصلی ادامه زندگی در محدوده خانواده و فامیل و در ابعاد بزرگتر در جامعه محسوب میشه.
انگیزه برای تحصیل و بعدا تحصیلات تکمیلی و فراگیری فنونی که میتونه یک فرد نابینا رو همگام با افراد بینا به پیش ببره.

۲. یک نابینا باید سعی کنه در زندگی عادت کنه که مرتب و منظم باشه.
بدین معنی که نظم و نظافت و آراستگی رو سر لوحه همیشگی زندگی روزمره خودش قرار بده، که این مساله بسیار حساسیت بر انگیزه و میتونه ملاک خیلی از قضاوتهای دیگران در مورد ما قرار بگیره.

۳. اعتماد به نفس:

اعتماد به نفس از اون خصوصیاتیه که داشتنش میتونه خیلی از موانع رو خود به خود از پیش پای نابینایان برداره.
تکرار و باور این جمله که من میتونم، و من باید بتونم و یا من باید این کار رو به نتیجه برسونم باعث رفع مشکلات و بالا بردن انگیزه ها و همت والا در ما نابینایان میشه و عزت نفس مون رو بالا میبره.

۴. تقویت فن بیان.

طرز صحیح ادای کلمات در برابر افراد دیگه و محکم و استوار و سلیس و بدون ضعف صحبت کردن، امر بسیار موثری در برقراری ارتباطات محکم با دیگر افراد جامعه و دوستیهای قوی حتی دوستیهای منجر به ازدواج خواهد شد.

۵. احتراز از خود کم بینی:

یکی از معزلاتی که بعضی از نابینایان با اون دست و پنجه نرم میکنن احساس ضعف و خود کم بینی در مقابل دیگرانه،.
این مساله باعث شده که خیلی از دوستان نابینای ما اعتماد به نفس و انگیزه ها شون رو از دست بدن و باعث بشن که دیگران با دیده تحقیر و ترحم بهشون نگاه کنن و به عنوان یک شخص کاملا مستقل و مختار قبول شون نکنن.

دقت به این امور به نسبت زیادی باعث حل شدن رابطه بین افراد نابینا و بقیه اقشار جامعه میشه.

من نخواستم بحث ازدواج بین بینا و نابینا رو پیش بکشم چون پست امیر بسیار کلی بود و من فکر میکنم توجه به مواردی که بصورت مختصر اشاره کردم یه جورایی به مساله ازدواج هم ربط پیدا میکنه.

از پستهای همیشه مفید امیر کمال تشکر رو دارم.
موفق باشید.مفید

۱، از میلاد عزیز، ورزشکار ملی پوشمون تشکر میکنم که مرتبط با بحث صحبت کرد.
۲، از عمو حسین هم مثل همیشه که لطف میکنه و نسبت به مباحث مرتبط با هم نوعان خودش، حساسیت به خرج میده ممنونم.
۳، از عمو چشمه، خیلی خییلی ممنونم که کاملا طبقه بندی شده بحث رو پیش بردن. به نکات مهمی اشاره کردین عمو جان.
۴، ملیسا مرسی که هستی. و خوشحالتر تر تر میشیم که دیدگاه خودت رو هم بگی.

سعی میکنم حرفها ی دیشب خودم رو تا حدی تکمیل کنم
اما تا حد ممکن کوتاه
ببینید دوستان محترم و امیر عزیز ما اصلا نباید خودمون رو با افراد بینا مقایسه کنیم
چون اگه بخوایم اینطور به قضیه نگاه کنیم راه رو اشتباه رفتیم
تفاوتهای زیادی بین افراد بینا و نابینا وجود داره اگر وجود نداشت این معلولیت نه معنایی داشت و نه بکار میرفت
اول بیاییم یک درک درست از وضعیت خودمون پیدا کنیم بعد به باقی مسایل بپردازیم
ثانیا اگر قرار باشه که ما خودمون رو با اونا در حال رقابت ببینیم مرتبا مجبوریم از حد توانمون بیشتر برای این رقابت تلاش کنیم
و یک روزی میرسه که دیگه قادر به برابری با اونها نیستیم
هر چقدر سنمون بره بالاتر این حقیقت که نمیتونیم با اونا رقابت کنیم بیشتر برامون آشکار میشه
پس مقایسه کردن خودمون با افراد بینا کار درستی نیست
ما باید خودمون رو با خودمون مقایسه کنیم
من تا به حال ندیدم که روانشناسان یا جامعه شناسان بیان یک معلول رو با یک فرد عادی مورد مقایسه قرار بدن
چون این نوع برخورد اونها رو به جوابهای مناسب نمیرسونه
پس فعلا بریم سراغ شرایط و تواناییهای خودمون
امکاناتمون و با در نظر گرفتن این تواناییها در پی یک زندگی بهتر باشیم
اگه من گفتم ما از نظر تحصیلی نمیتونیم به پای یک بینا برسیم منظورم از لحاظ ناتوانی در درک و یاد گیری نبود
بلکه از نظر در اختیار داشتن تمامی منابع مورد نیاز بود
نابینا مثل افراد سالم نمیتونه هر منبعی رو هر وقت که لازم باشه مورد استفاده قرار بده چون باید براش اون منبع خاص قبلا آماده سازی بشه
ما اول باید واقعیتها رو بپذیریم بعد بریم سراغ اینجور قیاسها
تازه اگه بشه که چنین قیاسی انجام داد
بعد اینکه اگه گفتم یک نابینا در انجام امور منزل و غیره به پای یک فرد بینا نمیرسه نه اینکه قادر به پذیرایی کردن از مهمانان هست یا نه بلکه از نظر زمانی اون باید برای انجام کارهاش بیشتر وقت بزاره
مثلا تو وقتی میری مغازه و چیزی رو میخری اگر یک فرد بینا بخواد همون راه رو بره و همون خرید رو انجام بده به مراتب وقت کمتری رو برای انجام این کار صرف میکنه
در امور خانه هم همین حکم صادقه
خلاصه بیایید از نوع مقایسه ای که میکنید دست بردارید و نابینا رو با خودش مقایسه بکنید
داشته های خودمون رو ببینیم نقاط ضعف خودمون رو هم ببینیم
اگه گفتم یک نابینا چی داره که یک بینا باید بیاد با اون ازدواج بکنه دلیلی نداشت بجز همین تفاوتهای آشکاری که با یک بینا داره
اینها رو عقل میبینِه و تشخیص میده یعنی این تفاوتها چون وجود دارند و قابل انکار هم نیستند پس ازدواج با یک نابینا از نظر عقلی نمیتونه مفهومی داشته باشه
چون این تفاوتها رو میشه به راحتی حس کرد و دید
اما در شرایط برابر وضع فرق میکنه
دوتا آدم که در یک وضع برابر بسر میبرند نوع توقعاتشون از هم میتونه متعادل باشه و جای بحثش هم اینجا نیست
ای کاش شما امیر عزیز میتونستی توضیح بدی که چرا از نظر عقلی یک بینا باید با یک نابینا ازدواج بکنه
این سؤال از سنین نوجوانی همیشه ذهن من رو به خودش مشغول کرده
من دوستان زیادی داشتم چندین مورد هم بوده که اگه میخواستم ازدواج بکنم این امکان برام بود اما چون نتونستم جوابی برای این سؤال پیدا کنم سعی کردم اون دوستیها رو نگذارم از یک حدی جلوتر بره من نابینا رو دست کم نمیگیرم اما دست بالا هم نمیگیرم
در همون حدی که هست میبینمش
نه بیشتر
امیدوارم که از این دوست نه چندان آگاهت نرنجی

سلام امیر جان ممنون از پستی که گذاشتی پست جالبی بود. اما در پاسخ به سوال هایی که طراحی کردی.
یه فرد نابینا باید دارای ویژگیهای زیر باشه

۱ باید به این باور درونی برسه که فردی بیناست و فقط از دیگر افراد جامعه دارای محدودیت بیشتری هست و باید کمی تلاش بکنه. اگه به این باور درونی به حدی برسه که در شخصیتش آنچنان تاثیر بزاره رفتاری را از خودش نشون میده که در عرف همه بیناها انجام میدن و اینجاست که دیگران می پذیرن که این فرد نابینا نیست بلکه بیناست.

۲ داشتن استقلال و احساس مسئولیت از دیگر ویژگی هست که فرد نابینا باید داشته باشه. ما باید در انجام اکثریت کارها از چنان استقلال و مهارتی برخوردار باشیم که اجازه ندیم دیگران از ما زده بشن و از ما دوری کنن. کما اینکه در زندگی افراد بینا مرد و زن در همه کارها به یک دیگه میتونن کمک کنن مثلا اگه زنی برای انجام کاری بیرون از خونه رفته و نگران نیست که بچه اش گرسنه بمونه چون میدونه اگه با شوهرش هماهنگ کرده باشه تهیه میکنه و به بچه میده و ما هم باید به چنین استقلالی برسیم که کسی دلهره زندگی با ما رانداشته باشه. البته استقلال افراد نابینا به مسائلی چون محیط خانوادگی شرایط زندگی و محیط اجتماعی و از همه مهمتر خواستن خود فرد نابینا بستگی داره.در مورد احساس مسئولیت هم باید گفت که در زندگی زناشویی طرفین باید به قدرت فکری و درک بالایی از زندگی برسن که تکیه گاه همسرشان بشن و در برابر هم دیگر احساس مسئولیت کرده تا جایی که احساس مسئولیت برای دیگری تبدیل به احساس مسئولیت برای خود فرد باشه. و این قدرت درک و فکر مختص افراد نابینا و بینا نیست بلکه به شرایط فردی افراد بستگی داره.

۳البته یه سری ویژگیهایی هست که بین همه افراد مشترک هست خصوصیات اخلاقی مناسب داشتن شغل و غیره که همه شما بیشتر به آنها واقفید. البته باید حتما این موضوع را در نظر داشت که ملاکهای افرادبرای انتخاب کردن ما با یک دیگر متفاوت هست و ممکنه در نظر بعضیها داشتن این ویژگیها مهم باشه برای بعضیها نباشه.اما در مجموع باید از این ویژگیها برخوردار بود تا طرف مقابل از بودن در کنار ما احساس لذت بکنه و این فقط مختص ازدواج نیست بلکه بودن در کنار یه دوست و رفیق هم باید چنین تفکری را داشت البته با رفتار متفاوت.

در خصوص سوال دوم هم که باید بگم که رفتار آدمها ناشی از تفکر اونهاست من هم با این تفکر زندگی کردم و برای رسیدن به این ویژگیها تلاش زیادی انجام دادم. امیدوارم همه بچه های نابینا موفق باشن. موفقیت هر یک از دوستان هم نوع موجب افتخار جامعه نابینایان هست. شاد باشید

۱، یاسر جان ازت ممنونم که در بحث مشارکت کردی.
۲، اما آقای نظری بزرگوار. من کوچیکه شمام هستم. آخه چرا باید از هم برنجیم و ناراحت بشیم. یه بحثی مطرح شده، و هممون هم دوست داریم به یک جمعبندی هدفمند برسه. نیت هممون هم خیره. فقط از اونجایی که دیدگاه افراد با هم متفاوته، امیدوارم این تحمل رو هممون داشته باشیم که در برابر نظرات و تفکرات دیگران جبههگیری نکنیم و در صدد محکوم کردن هم نباشیم. بلکه با ارائه ی نظرات و تجربیاتمون کمک کنیم به هم یاد بدیم و از هم یاد بگیریم. خب من چند نکته از میون حرفاتون رو یادداشت کردم و در خصوص اون صحبت میکنم. از اون جایی که ازم خواستین که یک دلیل عقلانی ارائه بدم و قانعتون کنم، دیدگاهمو میگم. این که چقدر درسته یا غلطه، قضاوتش با خوده شما و دوستان. من به شما حق میدم که چنین دیدگاهی داشته باشین. نگرشی که به نظره من، شما محدودیت ها و نقاط ضعف یک معلول رو برجسته تر از نقاط قوتش میدونید. این که گفتم به شما حق میدم، به این خاطر هست که دوران طلایی زندگی شما یعنی جوانی، در سال هایی سپری شد که انصافا امکانات رشد و پیشرفت افراد نابینا در کشور ما خیلی کم بود. بعد هم که تا حدودی پیشرفت تکنولوژی صورت گرفت، دیگه در سنین شما، خیلی دشواره که آدم بخواد دنبال ترقی بیشتر و همسان سازی توانایی های خود با یک فرد بینا بره. یعنی اگر ما هم جای شما بودیم، قطعا شاید همین دیدگاه ها رو داشتیم. چون واقعا این امکان رو نداشتیم در یک بستر درست، پیشرفت کنیم. اما نسله جوونه امروز دیگه چنین چیز هایی رو بر نمیتابه که چون من نابینا هستم، پس از بقیه عقبترم. چون نمیبینم، پس هیچ دلیل عقلانی نداره یک بینا بیاد با من ازدواج کنه. چون من معلولم، نباید با دیگران خودمو مقایسه کنم چون هر چقدرم که تلاش کنم به پای اونا نمیرسم. نه آقای نظری. نسل امروز دیگه چنین دیدگاه هایی رو نداره. چون با کمک تکنولوژی، با همت و تلاش خودش میخواد به بقیه ثابت کنه که منم هستم. میدونید چرا؟ چون در این آشفته بازار، اگر تفکری غیر از این داشته باشه، زندگیش محکوم به شکست قطعیه. نسل جوونه امروز، دوست داره خودشو با بقیه مقایسه کنه. انقدر تلاش کنه که ثابت کنه از هم سن و سال های خودش بهتره. و این شامل جوانان نابینا و کم بینا هم میشه. البته نه متاسفانه در همشون. با همه ی موانع و مشکلات موجود، عمدتا جوونه نابینای امروز دوست نداره دور خودش حصار بکشه و خودشو فقط با هم نوعان خودش مقایسه کنه. شاید بگین اینا فقط یک رویا پردازیه و بس. اما حد اقل کسی که داره این مطالب رو برای شما مینویسه، ۵ ساله دیگه، شایدم زودتر، به شما ثابت میکنه که این حرف ها صرفا شعار و غیر واقع گرایانه نیست. بلکه میشه به اون لباس واقعیت هم پوشاند. چنان که هستند افراد هم سن سال من و نسل من، که به این حرف ها تحقق بخشیدن. . خودم رو مثال نمیزنم چون اعتقاد دارم هنوز هیچی نیستم. هیچی. شاید یک جوجه خبرنگار. هنوز با اهدافی که برای آینده ی خودم ترسیم کردم، فاصله دارم. اما اگه همین جوری ادامه بدم، شک ندارم که به اهدافم میرسم. آره شما حق دارین به دنیا و نسبت به معلولین اینجوری فکر کنید چون احتمالا دوستان و نزدیکان و هم نسلان شما، به خاطر محدودیت های بسیاری که در دوران تحصیلیشون داشتن، و سایر شرایط محیطی، نتونستن اونطور که باید و شاید، توانایی های خودشون رو ارتقا بدن تا جایی که بتونن با یک فرد بینا قابل رقابت باشن. باز هم تکرار میکنم این ناشی از ضعف و تنبلیه شما نیست. دلیلش همونیه که در بالا گفتم. البته باز این هم نسبیه و در خصوص همه ی نابینایان نسل شما صدق نمیکنه. اشاره کردین یک نابینا اگر بخواد با یک فرد بینا رقابت کنه، مجبوره بیشتر تلاش کنه تا به اون فرد برسه و در آخر هم نمیرسه. بخش اولش کاملا درسته. خب معلومه که باید بیشتر تلاش کنه. چه اشکالی داره. این نکته که نابینایان محدودیت هایی رو دارن، بر هیچ کس پوشیده نیست. اما قسمت دوم، من اعتقاد دارم اگه تلاش کنه، نه تنها به توانایی های یک فرده بینا میرسه، بلکه در بسیاری از موارد از اون هم جلو میزنه. یا مثلا گفتین برای خانهداری باید بیشتر وقت بذاره، و برای تحصیل افراد نابینا باید یک پیش زمینه هایی فراهم بشه. اما آیا این نکات، واقعا مانعی برای نرسیدن به هدف هستش؟ باز به این نکته تأکید کردین که ازدواج یک فرد بینا با نابینا هیچ دلیل عقلانی نداره. اما من میگم اگه اون فرده نابینا، در تعاملات اجتماعی، فن بیان قوی و محکمی داشته باشه. اگر در هنر و حرفه ای که داره، واقعا متبحر باشه. استقلال کامل در رفت و آمد و قدرت مدیریت یک زندگی رو داشته باشه. مهارت های اجتماعی رو به درستی یاد بگیره. در کنارش تمامی بدیهیات یک زندگی مثل داشتن شغل و و و رو هم داشته باشه. حالا در مقام مقایسه با یک فردی که دارای چنین ویژگی هایی نباشه و فقط مثلا بینا هستش، چه دلیلی وجود داره که دختران و پسران بینا اون فرد نابینا رو انتخاب نکنن. نکته ای که گفتم، ترم پیش در کلاس های روزنامه نگاری، برای خودم اتفاق افتاد که به جهت طولانی شدن بحث، به اون اشاره نمیکنم. پس در حالی یک فرد بینا یک نابینا رو برای ازدواج انتخاب میکنه که عمدتا اون فرد نابینا یک سری مهارت هایی رو داشته باشه که نقص ندیدنش رو بپوشونه. مگه نه اگه یک نابینا، استقلال رفت و آمد نداشته باشه. قدرت مدیریت یک زندگی رو نداشته باشه. همش بگه خب ما که پایینتریم کاری از دستمون بر نمیاد. یا بگه فقط دولت موظفه برای ما شغلی پیدا کنه و خودش برای رسیدن به یک شغل مناسب تلاش نکنه و مواردی از این دست، خب آره به قول شما، چه دلیلی وجود داره که یک فرد بینا بخواد چنین نابینایی رو برای امر مهمی مثل ازدواج انتخاب کنه. نابینایی که هنوز نمیتونه از پس خودش بر بیاد چطور میتونه یک زندگی مشترک رو درست اداره کنه. در چنین شرایطی اون پسر یا دختر بینا میگه من اگه یک فرد بینا رو انتخاب کنم هیچ کاری هم که ازش ساخته نباشه، حد اقل یک ماشین میندازه زیر پاش و خرج زندگی رو در میاره. خلاصه که آقا داوود گل، نمیدونم چقدر تونستم منظورمو شفاف منتقل کنم. اما در مجموع نظرم اینه که، اگه یه حصار دور خودمون بکشیم و بگیم ما نباید خودمونو با بقیه مقایسه کنیم، ما محدودیم. ما توان رقابت با افراد بینا رو نداریم. و تفکراتی با مضامینی این چنینی، در جامعه ی پر از مشکل امروزه ما، محکوم به شکست هستیم. یا در بهترین حالت، باید بین بد و بدتر به یکی قناعت کنیم.

سلام امیر عزیز
از پست بسیار مهم و درخور توجهت بسیار ممنونم اما متأسفم که بعذی از دوستان در بحث کردن دنبال مغلطه و تحمیل نظرات خود به دیگران هستند.
من بشخصه طرفدار ازدواج درون گروهی هستم اما چون بحث ما یه بحث دیگه هستش دلم میخاد با تکیه به اطلاعات ناچیزم به سؤالاتی که شده پاسخ دهم و بحث را بحاشیه نکشانم البته از دوستان بخاطر طولانی شدن کامنتم عذرخواهی میکنم.
اینکه یک فرد فرد دیگری را برای دوستی یا ازدواج انتخاب میکند همیشه در هر شرایطی وجود دارد ولی این مسأله زمانی خود را نشان میدهد که فردی با شرایط خاص در معرض انتخاب شدن قرار میگیرد حالا اگر یک نابینا را در نظر بگیریم این نابینا در دو حالت قرار دارد یکی زمانی که از طرف یک همنوع انتخاب میشود که در این شرایط مشکلی نیست چون هردو از نظر معلولیت برابرند اما حالت دوم زمانی است که این فرد نابینا از طرف یک فرد سالم قرار است انتخاب شود که این نیز خود دو حالت دارد
۱ زمانی که فرد مقابل مجبور است این فرد را انتخاب کند
۲ زمانی که فرد با کمال میل و با اختیار تمام این فرد را انتخاب میکند
گزینه ی اول از نظر من حالت منفی قذیه است و هرگز موفقیت آمیز نخواهد بود اما گزینه ی دوم در حالتی است که شخص نابینا خود را بگونه ای اثبات کرده که فرد مقابل خود را متقاعد کرده که او را انتخاب کند.
حال یک نابینا چکار باید بکند که به این مرحله برسد؟
۱ خود را قبول داشته باشد- زمانی که یک نابینا بر این اعتقاد است که از انسانهای سالم از نظر توانایی پایینتر است پس نباید انتظار داشت که جامعه او را بعنوان شخصی توانمند بپذیرد یعنی در واقع او خود بدست خود خود را در لاک نابیناییش حبس کرده و مثل جغد از آفتاب میترسد و حاضر نیست که تلاش کند تا خود را آماده ی روبرو شدن با آفتاب کند.
۲ تلاش برای اجتماعی شدن-
اگرچه خیلی از دوستان ما ادعای اجتماعی بودن را دارند اما بنظر من هنوز هم اکثریت نابینایان متأسفانه اجتماعی نیستند، اجتماعی بودن فقط بمعنای حاضر شدن در میان جمع نیست بلکه یاد گرفتن رفتارهایی برای تعامل با اطرافیان است که خوشایند یا به استلاح هنجار جامعه است.
وقتی یک نابینا هنوز یک بحث ساده با همنوعش را بلد نیست چگونه میخواهد وارد جامعه ای شود که همه ی نگاهها به سمت اوست وقتی میگویم همه ی نگاهها بسمت اوست دلیل دارم ما چند سال پیش در حال آماده سازی گروه سرود بسیار بزرگی شامل ۴۰ نفر برای اجرای برنامه ای بودیم که اتفاقً یکی از استادان بنام شهرمون در عرصه ی خوانندگی بعنوان استاد راهنما با ما همکاری میکرد یکی از آن چهل نفر فقط کمی در هنگام خواندن خارج از کوک میخوند ایشون اعتراض شدیدی کردند و گفتند شما یک باغ گل را تصور کنید که داخل آن پر از گل سرخ است و فقط یک گل سفیدرنگ وجود دارد حال اگر وارد آن باغ شوید اولین چیزی که توجه شما را بخود جلب میکند چیست؟
حال شما فکر کنید یک نابینا در یک جمع هرچند بزرگ تا چه اندازه میتواند توجه سایرین را بخود جلب کند؟
و درست همین قذیه است که رفتار او را در زیر ذره بین سایرین قرار میدهد پس یادگیری درست رفتارهای اجتماعی از ضروریترین نیازهای یک فرد نابینا است.
۳ بالا بردن توانمندیها-
من با این مسأله که یک نابینا از نظر توانمندی از سایر افراد جامعه پایینتر است بشدت مخالفم و استدلالم هم این است که همه ی صاحبان علم و اطلاعات معتقدند که یک انسان نابغه فقط از یک در صد تواناییهای خود استفاده میکند و اگر همت کند میتواند بیش از این هم از تواناییهای خود استفاده کند پس اگر یک فرد نابینا خود را از بند من نمیتوانم رها کند و جمله ی من میتوانم را ملکه ی ذهن خود گرداند ای بسا میتواند توانمندتر از افراد سالم جامعه ی خود باشد. من اعتقاد دارم یک فرد نابینا اگر بخواهد میتواند میتواند و باز هم میتواند همانطوری که همزه نابینا ساکن گرمی یک نابینای پیرمرد بیسواد است و هروقت ازش ساعت را میپرسی دقیق دقیق میگوید حتی دقیقتر از کامپیوتر من و شما و یا وقتی کاسه ای پر از گندم را دست میگیرد تعداد دقیق گندمهای داخل آن را بشما میگوید و اگر بشمارید میبینید که دقیق دقیق گفته است. چون خواسته است که بتواند.
یا مثال دیگر سید حمید ساکن خود اردبیل با اینکه بعدً نابینا شده است خود را بقدری توانمند ساخته است که در حال حاضر مغازه ی تعمیرات لوازم برقی خود را بتنهایی اداره میکند و همه ی کارهایش را از لحیمکاری گرفته تا نظافت مغازه خود بتنهایی انجام میدهد چون خواسته است که بتواند.
***********
حالا سؤال بعدی این بود که شما چکارهایی انجام داده اید تا از طرف یک بینا انتخاب شوید.
۱ من خود را بقدری باور داشتم که با شجاعت تمام در سن کمتر از بیست سال با یک همنوع ازدواج کردم و از همان اول ازدواج جدا از خانواده زندگی کردم بلافاصله صاحب فرزند شدم و حالا هم به دختر ۹ ساله ام افتخار میکنم چون هم از نظر درسی و هم از نظر رفتاری دختری درخور افتخار است.
۲ اینکه من یک فرد اجتماعی هستم یا نه باید از کسانی پرسید که با من در ارتباط هستند اما تا جایی که میدانم دوستانی دارم که بینا هستند اما بدون درنظر گرفتن نابینایی من مرا با افتخار به دوستانشان معرفی میکنند و از اینکه با من دوست هستند ابراذ خوشحالی میکنند و این اصلً ترحم نیست چون من به ترحم بسیار حساسم و خیلی سریع متوجه میشوم.
۳ بدون اینکه از چیزی بترسم با شهامت کامل سعی کرده ام و میکنم که کار هایم را بتنهایی و البته بنحو احسن انجام دهم و میدانم که هرکاری را که بخواهم اگر تلاش کنم به لطف خدا میتوانم انجام دهم.
در آخر از اینکه کامنتم خیلی طولانی شد مجددً عذرخواهی میکنم و امیدوارم که گفته هایم به پیشرفت بحثمان کمک کند.
راستی امیر عزیز من دوست دارم که با شما ارتباط داشته باشم چون با اینکه شما را تا بحال ندیده ام و باهم حرف هم نزده ایم اما احساس خوبی نسبت به شما دارم اگه افتخار آشنایی بیشتر بدید خوشحال میشم
موفق باشید.

ممنونم امیر ازین بحث عالی و لازم و بنظر من غیر تکراری .بنظر من اولین چیزی که یک نابینا باید حلش کنه دل نازکی و سپس اعتماد هست منظورم از دل نازک بودن اینه که خیلی از حساسیت ها رو تو عمق دلش از بین ببره و با هر حرفی فکر نکنه دیگران بطوری به ناتوانیش در دیدن اشاره می کنن و زیبا باور باشه اگه ما باورمونو بدرستی تغییر بدیم اونوقته که دیگران می تونن درکمون کنن و یک زندگی مشترک سالم وقتی بدست میاد که باورای ما برای هم قابل درک باشن و این نباید حتی مختص فقط ماهها و سالهای اول باشه بلکه برای تموم زندگیه چون ازدواج فقط شروع نیست بلکه ادامه دادنه وقتی من برای باورهام همه کاری می کنم دیگران هم همینطورن اگه کسی با صحبت کردن با من بدونه واقعا اونی هستم که درکش می کنم و درکش می کنه دیگه اینجا یک حس بسیار قوی پیش میاد پس برخلاف داوود من مقام اول انتخاب رو نه به شغل و درامد و غیره که باین درک می دم منظورم هم از اعتماد اینه که من باید بعنوان نا بینا نشون بدم که نابینایی منو از نظر روحی یا سایر تواناییها نا توان نکرده و اعتماد طرفو باین که عملا می تونم نقش همسری رو تقبل کنم جلب کنم یعنی انسانی هستم که به طوری که دیگران منو می بینن اهمیت می دم لباسم برخورد اجتماعیم و برخورد خونوادگیم توجه به روحیات و نیازهای طرف مقابل و غیره

درود اولش که از پست بسیار مفیدت مسپوسم
من همشو خوندم و از تجربیات همگی استفاده کردم
و خواهم کرد
اما ادامه ی داستان:خانم شماره ۵ می گوید: به نظرم داشتن یه سری از ویژگیها واسه دو جنس مذکر یا مؤنث متفاوته
خب واسه یه مررررد رو بگم اول: روابط اجتماعی بالا همراه اطلاعات عمومی نسبتا خوب که بتونه تو جمع بیناها کم نیاره
خوش صحبتی,خوش برخورد, خوشتیییپی که یه جذابیت خاصی داشته باشه نه اینکه یه جوری باشه همه ازش فرار کنن
بتونه خرید کنه
ماهر بودن تو یه سری از کارهای فنی
استقلال در رفتو آمد
یه اسب سفید هم داشته باشه بد نیست هاهاهاها
ولی کلا بعید میدونم یه چنین مرررردی باشه خخخ
حالا بریم سر خانمهای گل و گلاااب
خب به نظرم یه بانو هم باید
خوش برخورد باشه روابط اجتماعی بالایی داشته باشه
من آشپزی و اینا رو نمیگم چون خیلی از دوستانو اقوام رو دیدم که عروسی هم کردن بعدش آشپزی و بعضی از مهارتهای خانه داری رو یاد گرفتن
البته باید یه سری غذاهای ساده رو بلد باشه که اول زندگی خورد اون بی چاره بده حالا تا بیاد یاد بگیره یه کم طول میکشه
ولی باید خوش لباس باشه
مستقل باشه که بتونه پا به پای آقاشون اینا برن بگردن خخخ
چرا اینقدر کم گفتم
چرا یادم نمیاد اییییش
خب حالا فعلا همینا رو بخونین اگه یادم اومد بازم میام

۱، از اصغر آقای گل خیلی خیلی ممنونم. انصافا تحلیل کامل و جامعی ارائه دادین. کلی کیف کردم اصغر جان. کاملا دیدگاه هایی که بهش اشاره کردی، معقولانه و مهم هستش. بهتون هم تبریک میگم بابت این که زود ازدواج کردین و الانم یه دختر خانم گل دارین. واقعا آدمی تا ازدواج نکنه زندگیش شکل نمیگیره و جمع و جور نمیشه.
از لطفی که به من داشتی، ممنونم. آدرس میلمو میذارم یه میل بزن تا شمارم رو واست بفرستم. واسه منم باعث افتخاره که با جوون موفقی مثل شما بیشتر آشنا بشم.
amirsarmadi68@gmail.com
2، محمد عزیز مرسی که نظرات هم محله ای هاتو دنبال میکنی.
۳، ترانه ی عزیز. مرسی که از دیدگاهت ما رو بهره مند کردی. درک متقابل، از اون نکات کلیدیه که اگه نباشه، بقیه ی موارد به نظرم بی فایده هستش.
۴، خانوم شماره ی ۵، زهره. مرسی که اومدی و در بحث شرکت کردی. مثل همیشه شاداب و با ادبیات خاص خودت.
به همه ی دوستان عزیز هم محله ای، باید بگم که این دفعه دوست دارم در نهایت از طرح این بحث، یه نتیجهگیری و جمعبندی صورت بگیره. من امروز با استادم که سردبیر بخشه نظارته اخبار روزنامه هم شهری هستش صحبت کردم. گفتم که در این سایت چنین بحثی رو مطرح کردم. خیلی استقبال کرد و گفت هر وقت دوستات نظر دادن، یه گزارش یا یک مقاله تحلیلی از جمعبندی نظرات دوستانت بنویس و بده در روزنامه ی همشهری چاپش کنیم.
خب دوستان همونطور که خودتون میدونید، روزنامه ی هم شهری، با تیراژ ۴۰۰ هزار نسخه در روز، پر مخاتب ترین روزنامه ی حال حاضر ایران هستش. پس از همتون صمیمانه دعوت میکنم در این بحث شرکت کنید و نظرات خودتون رو در پاسخ به این دو سوال بگین.
این سایت که تقریبا از تمامی استان های ایران بازدید کننده داره، میتونه جامعه ی آماریه مناسبی باشه برای استناد به یک مقاله تحلیلی و مستند باشه..
پس منتظر مشارکت بیشتر شما عزیزان هستم. با تاکید به این نکته و خواهش از همه ی دوستان که فقط نظر خودتون رو بگین و به عقاید هم دیگه احترام بذارین.
از همگی سپاس

خب. باز علیرغم توصیه ی همیشگی من امیر بحث ازدواج رو کلید زد!
البته درسته که خواسته بودی فقط همه شرایطی که یک نابینا باید داشته باشه رو بگن، ولی در نهایت همونی میشه که میخواد بشه.
حالا من با دلایل عقلی و کمی بدجنسی میخوام نکاتی رو بگم.
دیدگاه من طولانیه. پس حوصله کنید و تا آخرش بخونید بعد اگه خواستید بیایید فحش بدید!
این که یه نابینا تونسته تواناییهای خارق العاده ای داشته باشه رو نمیشه رد کرد، ولی نمیشه هم به بقیه تعمیم داد.
یعنی اصولا وقتی بحث عقلی میکنیم استثناها رو نباید در نظر بگیریم!
حالا اگه کسی بازم اصرار داره الگوش استثناها باشن، خب این گوی و این میدون!
ولی ببخشیدا! معذرت میخوام! کسی که خودش هنوز در حد اون استثناها رشد نکرده، بیجا میکنه اساس حرفش رو توی بحث موارد استثنا قرار بده!
خب در مورد چرت و پرتهایی که تا حالا گفتم صرفا آن کس است اهل بشارت که اشارت داند!
اما ملموستر!
نابینا مساوی است با کسی که از نعمت دیدن محرومه، پس مشکلاتش در خوشبینانه ترین حالت ضربدر ۲ میشه.
پس برای رفع مشکلاتش یا بهتر بگم نیازهاش، حد اقل باید دو برابر افراد بینا توانایی داشته باشه و دو برابر هم باید تلاش کنه.
چقدر من از اعداد و ارقام خوشم میاد!
هیچ وقت حتّی اگه هم بخوان نمیتونن دروغ بگن!
حالا کسی که دو برابر مسئله برای حل کردن داره، در مقابل تواناییش هم برای حل مسئله باید دو برابر باشه و ضمنا از کره ی ماه هم نیومده و تو همین زمین رشد و نمو کرده، شما ازش چه انتظاری دارید؟!
آدمهایی که تو این کره ی خاکی به دنیا میان و بعد متأسفانه از بخت بد، تو ایران به عنوان یه کشور جهان سومی هم به دنیا میان، خیلی که خوشبین باشیم میتونیم بگیم توانمندی شون به اندازه ی توانمندی سایر کسانی هست که در سایر کشورها به دنیا اومدن، فارغ از پیشرفت، تکنولوژی و هزار جور مسئله ی دیگه.
با فرض همه ی مطالب بالا، خواهیم داشت: مشکلات ضربدر ۲ تقسیم بر یک نابینا، مساوی است با ۲.
یک نابینا رو در حالت عادی در نظر بگیرید، با توانمندیهای عادی و بدون شرایط استثنایی!
پس اگه این نابینا بتونه نصف مشکلات و مسائلش رو حل کنه، بر اساس فرمول میشه گفت از ظرفیت عادی استفاده کرده و از این به بعدش دیگه بار اضافه ای هست که اگه بتونه به دوش بکشه باید واقعا بهش آفرین گفت و میشه یکی از همون موارد استثنا!
حالا بریم سر اصل مطلب و این که نابینا باید چه شرایطی داشته باشه تا توسط طرف مقابل برای ازدواج انتخاب بشه!
امیر! هم تو گفتی و هم بحث ایران سپید میخواد نشون بده که داشتن یا نداشتن بینایی در این قضیه تأثیری نداره و هدف طرح دیدگاه کلیه. ولی این که طرف مقابل من نابینا بینا باشه، معلول جسمی باشه یا نابینا، شرایط رو دستخوش تغییر میکنه و راه فرار هم نداره.
از نظر کلی یکی از شرایط اینه که من باید جذاب باشم.
آیا توانمندیهای خودم به تنهایی برای کسب این جذابیت کافیه یا نه؟
من رنگها رو نمیبینم، تصوری هم ازشون ندارم، پس چطور خودم به تنهایی میتونم لباس مناسب و جذابی انتخاب کنم؟!
در مورد تحصیلات، به نظرتون چرا اکثر نابیناها به علوم انسانی پناه میبرن؟!
حالا بازم بگید از نظر تحصیلی با بیناها فرقی نداریم و همون طور که اونها میتونن ما هم میتونیم به مدارج بالای علمی در هر رشته ای دست پیدا کنیم!
ولی واقعیت اینه که اسمهای دهن پر کنی مثل پزشک و مهندس رو بین نابیناها نمیشه به وفور پیدا کرد! شما نظر دیگه ای دارید؟!
من نابینا در رفت و آمد مشکل دارم و با عصام با سرعت لاک‌پشت راه میرم، مگر این که کسی دستم رو گرفته باشه و مطمئن باشم چشمی هست که ببینه.
اشتباه نکنید، درستش هم همینه!
رانندگی هم که بعید میدونم ازم بر بیاد!
خب. آیا اینها در انتخاب طرف مقابل من تأثیری نمیذاره؟!
خیلی چیزای دیگه هم هست که خودتون بهتر میدونید و گفتن و نوشتن نداره!
حالا بیایید از کلیشه گویی دست برداریم و واقعیت رو همون جوری که هست ببینیم!
واقعیت نابینایی ماست و بس.
ولی همون طور که گفتم مستثنا بودن هم امکان داره!
اصلا هم نمیشه ردش کرد!
ولی اگه موارد استثنا کم نبودن و دست یابی بهشون خیلی سخت نبود که دیگه بهشون مستثنا نمیگفتن! میگفتن؟!

امیر عزیز حرفهات بسیار امیدوارانه بود و خوشحالم که یک چنین امیدواری در تو هست ولی یک نکته اینجا خودنمایی میکنه و اون خود نابینایی هست من منکر تواناییهای نابینایان نشدم و نمیشم اما با توجه به نوع معلولیتی که دارند این تواناییها حدود مشخصی دارند نمیشه از اون حدود خارج شد لا اقل فعلا نمیشه شاید در آینده نابینایی به طریقی از بین بره اما امروز اون روز نیست
شما به تواناییهای نابینایان اشاره کردید صریح حرفهاتون رو زدید
پس من هم با صراحت حرفهام رو میزنم
باز هم امیدوارم که هیچ کدورتی در ذهن شما ایجاد نشه یک خانم بینا از اینکه به وسیله ی شوهرش دیده بشه بسیار لذت میبره از اینکه نوع آرایشی که کرده به وسیله ی شوهرش مورد توجه واقع بشه بسیار لذت میبره از اینکه غذایی رو که پخته شوهرش قبل از خوردن با دیدن رنگ و روی اون به تحسین همسرش بپردازه لذت میبره
از اینکه زنی در کنار شوهرش در معابر عمومی احساس امنیت کامل بتونه بکنه لذت میبره
شما به نکاتی توجه دارید که با نقطه نظرات من که سالیان سال از ازدواجم میگذره متفاوتند
وقتی یک نابینا از زیبایی همسرش درک درستی نمیتونه داشته باشه به مرور اون زن از زندگی با این مرد احساس خستگی میکنه
آدمهای بینا خیلی از موارد نیازی به تکلم ندارند و فقط با یک نگاه همه ی گفتنیها رو به هم میگن
اما با یک نابینا نمیشه اینطور رفتار کرد
حتما باید باهاش حرف زده بشه تا به موضوع پی ببره
من به اعتماد به نفس شما آفرین میگم
و اون رو تحسین میکنم
اما باید که واقعیتهای زندگی رو همون طوری که هستند دید
من امیدوارم که شما نه تنها پنج سال دیگه بلکه همین امروز به اون موفقیتهایی که مایل هستید برسید
و یقین بدونید که من از پیشرفت همه ی بچه های امروزی شاد خواهم شد چون این بچه ها از من هستند و مثل من پس موفقیتهای اونها برام مثل موفقیتهای خودم میمونه
اما زندگی خیال نیست روؤیا نیست ای کاش بود حیف که نیست دلایلی هم که شما برای ازدواج یک بینا با نابینا آوردید خیلی قاطع نیستند
چون در این روز و روزگار نه تنها نابیناها قادر به تحصیل شدند اشخاص سالم هم این امکان براشون فراهم شده
بعد هم اگه معلولیت رو میشه با کمک گرفتن از تکنولوژی به هیچ رسوند حرفی نیست
اما هنوز معلولیت سر جاش هستش
تکنولوژی تا حدی به ما کمک کرده اما نه خیلی فقط تا حدی
هر وقت چیزی به نام نابینایی در دنیا وجود نداشت اون وقت بحث معلولیت ما بطور کامل منتفی میشه
اما تا اون زمان معلولیت یک واقعیت غیر قابل انکاره
این که ما تواناییهای خودمون رو باید بالا ببریم کاملا درسته ولی باید بپذیریم که جامعه از ما در حد توانمون انتظار داره نه بیشتر
خلاصه که من امیدوارم با تلاشی که به خرج میدید به اون نقطه ای برسید که خواهانش هستید
و در مورد شرایط دوران ما و تفاوتهای اون با دوران شما اشتباه میکنید چون هیچ چیز تغییر نکرده از زمان ما تا زمان شما تعداد عناوین کتبی که در اختیار نابینایان ایران قرار گرفته به ده هزار عنوان در خوش بینانه ترین حالت هم نرسیده کدوم امکانات رو شما دارید که ما نداشتیم بجز یک کامپیوتر چیز دیگه ای به دست نابیناها نرسیده به نظرم شرایط دوران ما رو خوب نشناختید و الا متوجه میشدید که تفاوت چندان نیست
با سپاس از شما دوست محترم

نابینایان چه ویژگی هایی باید داشته باشند؟
سلام بر امیر سرمدی عزیز. واقعاً جا داره یه خسته نباشید جانانه بهت بگم. اینکه هم درگیر امتحانات پایان ترمی و هم مسابقات ورزشی رو دنبال میکنی و همچنان در محله حضور داری. امیدوارم همواره موفق باشی. بحث خوبی رو مطرح کردی. نکاتی که به ذهن ناقصم مرسه رو میخام بگم.
به نظر من در وهله ی اول ما نابینایان باید با مشکل نابینایی خودمون کنار بیایم. اینکه من نابینا هستم، مشکلات خاص خودمو دارم، مسلماً توی جامعه با محدودیت هایی مواجه هستم و… و با در نظر گرفتن این شرایط یه تعریفی از نابینایی برای خودمون داشته باشیم. بعد ویژگی های فرهنگی جامعه ای که در آن زندگی میکنیم رو مد نظر داشته باشیم. بعضی جاها لازمه که سُنَّت شکنی کنیم. مثلاً در فرهنگ جامعه ی من تحصیلات دختر از اهمیت کمی برخورداره و من میبینم که این به ضرر منه. اینجا باید این خُرده فرهنگ رو زیر پا بذارم و با فرهنگ عمومی جامعه بزرگترم همراه بشم. برای این کار باید اعتماد بنفس داشته باشم. کم رویی یک معضل بسیار بزرگیه که نابینا رو به شدت مُنفعل میکنه. من روم نمیشه با عصا توی خیابون راه برم. من اگه عصا بگیرم دستم مسخرم میکنن. اینا یه سری افکار غلطی هستن که خودمون برا خودمون میسازیم. باید با اعتماد بنفسمون تلاش کنیم این افکار رو از خودمون دور کنیم. خودمونو باور داشته باشیم که میتونم و توانایی هر کاری رو داریم. انگیزه و مِیل به موفقیت یکی از مهمترین چیزهایی هست که باید اون رو در خودمون تقویت کنیم. تا جایی که امکان داره باید مستقل باشیم و در بعضی مواقع هم که واقعاً احساس میکنیم کاری از ما ساخته نیست براحتی از دیگران درخواست کمک کنیم. فکر نکنیم با درخواست کمک استقلال خودمونو زیر سؤال بردیم، نه اصلاً اینطور نیست. زود رنج و حساس نباشیم. یعنی اگه کسی یه رفتار خاصی رو باهامون داشت سریع به نابینا بودن خودمون ربطش ندیم و نگیم که اگه من نابینا نبودم این رفتارو باهام نداشت. همیشه سعی کنیم در جامعه حضور پر رنگ داشته باشیم. با سایر افراد جامعه رقابت کنیم. یعنی خودمونو محدود به جامعه نابینایی نکنیم. بگیم که درسته که ما محدودیت هایی داریم ولی میتونیم با شما و حتی موفق تر از شما عمل کنیم. واقعیت گرا باشیم، اینکه بعضی از کارها رو نمیتونیم انجام بدیم ولی در عوضش در یه کار و حرفه ای استعداد بسیار خوبی داریم و میتونیم با تکیه بر این استعداد خودمون رو به جامعه نشون بدیم و نظر همگان رو به خودمون جلب کنیم…اینجاست که تفاوت بین خود و دیگران را تا حدودی کم میکنیم و به راحتی میتونیم حق انخاب داشته باشیم. از اینکه خیلی طولانی شد معذرت میخوام.

سلام.
وای خدایا.
یعنی باور کنم؟
بالاخره تونستم همه ی پست رو با کامنتهاش بخونم.
آخیش.
خب حالا بریم سر اصل مطلب.
به نظر من ما ابتدا باید این رو بپذیریم که نابینا هستیم و محدودیتهای خاص خودمون رو داریم. یعنی بپذیریم بیناها توانایی خاص و برتری نسبت به ما دارن که البته ما در این ناتوانی نسبت به اونها هیچ تقصیر و گناهی نداریم.
ولی همیشه برای رسیدن به موفقیت باید نقاط ضعف و قوت رو در نظر گرفت. نقطه ی ضعف ما نابیناییمونه و نقاط قوت ما حتا اگر هزارتا هم باشن در سایه ی این یه نقطه ضعف قرار میگیرن.
حالا ما با این آگاهی به زندگیمون ادامه میدیم و سعی میکنیم که بهترین باشیم.
بعترین بودن از نظر هر کس متفاوته. پس نمیتونیم بگیم که باید چه طور باشیم که انتخاب بشیم. چرا ما باید توی ویترین باشیم و بیان ما رو انتخاب کنن و بخرن؟ چرا بیناها نباید شرایطی داشته باشن که مورد قبول ما باشن؟ چرا کسی نمیآد بپرسه که ما به عنوان یه نابینا از طرف بینای خودمون چه انتظاراتی داریم. حالا برای ازدواج یا دوستی یا هر رابطه ی دیگه ای.
چرا همیشه ما باید سعی کنیم نظر بیناها رو جلب کنیم؟
من ترجیح میدم اگر قرار باشه انتخاب بشم از طرف کسی انتخاب بشم که به درون من اشراف کامل داشته باشه. نه این که به مدرک تحصیلیم یا کفش واکس خوردم یا بوی ادکلنم توجه کنه و منو انتخاب کنه. اینها هم مهم و لازم هستن. ولی کافی نیستن. همنوع من میفهمه که اگر من لباسم مرتب نیست میتونم این رفتار رو اصلاح کنم و منو درک میکنه. ولی یه بینا لباس نامرتب منو به حساب عاجز بودن من میذاره و هزارتا برداشت غلط از این موضوع میکنه. پس ترجیح میدم به جای این که خودم رو بُکُشم تا یه بینا منو تأیید کنه، به جای این که روزی ۱۰ ساعت با سر و کله ی خودم ور برم که شاید یه دختر بینا یه نیم نگاه به من بندازه، روی تواناییهام تمرکز میکنم و وقت خودم رو برای برقراری ارتباط با کسانی صرف میکنم که اشراف و درک کامل و جامعی نسبت به من داشته باشن و این اشراف کامل رو کسانی نسبت به من دارن که محدودیت منو لمس کرده باشن که من و شما به این افراد میگیم همنوع.
طولانی نمینویسم چون میدونم تو دلتون ممکنه یه چیزای بوقداری نثارم کنید خخخ. این صرفً نظر شخصی من بود و بس.
موفق باشید.

۱، آقا سعید گل سلام. توصیه های تو، به علاوه ی تجربه های گذشته مساوی با عدم تکرار بحث های قبلی. یعنی هدفم این بود که یک قدم جلوتر بر داریم و سوا از این که با چه کسی میخوایم ازدواج کنیم، در مرحله ی اول، چه ویژگی هایی داشته باشیم. بابت تحلیلی که ارائه دادی ممنونم. خیلی ها چنین دیدگاهی دارن و این قابل احترامه. مرسی.
۲، اما آقای نظری که بازم میگم هیچ دلیلی مبتنی بر کدورت وجود نداره. اتفاقا لذت میبرم کسانی چون شما هستن که تجربیات خودشون رو در اختیار ما جوونا میذارن. نکاتی که اشاره کردین در خصوص تایید زیبایی از طرف همسر و تایید بو و رنگ غذا، دیگه بر میگرده به همون درک متقابلی که ترانه بهش اشاره کرد. آره قطعا اگه یک بینا و نابینایی که درک متقابل نسبت به وضعیت هم نداشته باشن و تابع احساساتشون با هم ازدواج کنن، قطعا مواردی که شما بهش اشاره کردین مشکل ساز میشه و در این شکی نیست. در خصوص تفاوت های زمان ما و شما هم اگر اجازه بدین بعدا به صورت کامل، در یک پست جداگانه به تحلیل این مسأله و کلا نقش تکنولوژی در پیشرفت نابینایان میپردازم.
۳، تبسم عزیز. مرسی که هستی. راستش دو سه ساعت میشینم میخونم. یه ۲۰ دقیقه که به خودم استراحت میدم، میام اینجا و به نکاتی که دوستان اشاره میکنن پاسخ میدم. کسانی هم که صرفا در بحث شرکت میکنن و سوالی نمیپرسن، جز تشکر از این که لایق دونستن و در بحث شرکت کردن، کاری از دستم بر نمیاد. اما تو هم با یک مقدمه جامعه شناسانه عالی، بحث رو پیش بردی. ازت ممنونم. راستی چه خوبه بچه ها در خصوص نگاه های مختلف فرهنگی نسبت به نابینایان در استان های محل زندگی خودشون، صحبت کنند.
۴، شهروزی سلام. اینم یه نوع طرز نگاه هستش. راستی این نکته که گفتم چی کار کنیم تا توسط فرد دیگه انتخاب بشیم، صرفا منظورم فقط انتخاب ما از طرف دیگران نبود. منظورم اینه که چه ویژگی هایی رو تقویت کنیم که حتی ما بتونیم در مقام انتخاب قرار بگیریم. بعدشم شهروزی اشتباه نشه. منظور از این انتخاب، صرفا انتخاب یک فرد بینا نیست. بلکه میتونه در خصوص ازدواج هم نوع که خودتم بهش اشاره کردی صدق کنه.
بالاخره حتی اگه بخوای با یک هم نوع هم ازدواج کنی، باید دارای یک سری ویژگی ها باشی. ناقلا نکنه فکر میکنی حالا چون طرفت هم مثل خودت شرایط رو درک میکنه، دیگه هر جور بودی اشکالی نداره. هان.

سلام آقای سرمدی ماشاالله اینقدر که کامنتای این پست همچون خود پست طولانی بود که نمیرسم تمومش کنم
اما وظیفه دونستم از پست_تون تشکر کنم
موفق باشید در تمام مراحل زندگی خصوصا در امر ازدواج، و موفقیت_تون همچون برنامه زندگی ادامه داره همیشه ادامه_دار و در حال جریان باشه

من هم نظرات جناب نظری و سعید درفشیان را لایک و تأیید میکنم. دوستان از پیشرفت تکنولوژی میگویند و معتقدند که با بکار گیری این فناوریهای جدید نابینایان میتوانند همه ی محدودیتهای خود را برطرف کنند در حالی که اگر فناوری یک قدم به سمت ما میآید هزار قدم به سمت افراد عادی و سالم جامعه میرود. همین گوشی را در نظر بگیرید که تا ما آمدیم و به دیگران بگوییم که ای ملت بخود ننازید ما هم میتوانیم موبایل داشته باشیم میتوانیم اس ام اس بدهیم و بخوانیم و تا جامعه آمد و ما را برابر خودش بداند به یکباره گوشیهای تاچ و لمسی به بازار آمد و باز عقب ماندیم. حالا دنیا و متخصصین دارند تلاش میکنند که نابینایان هم بتوانند از گوشی لمسی استفاده کنند دیری نخواهد پایید که گوشیهایی خواهد آمد که با نگاه و چشم کار میکند. فناوری دو اسبه در حرکت است و ما هر کار کنیم باز نسبت به جامعه ی بینایان عقب هستیم. داوود عزیز بنکات جالبی اشاره کرد و گفت که زنان چه نیازها و احتیاجاتی دارند که ما بطور کامل نمیتوانیم جوابگوی آنها باشیم. امیر عزیز و دوستان دیگر, هرچه قدر فناوری پیشرفت کرده باشد و کامپیوتر و موبایل و غیره ما را توانمند سازند اینها هرگز نمیتوانند نیاز عاطفی یک زن را برآورده کنند و وقتی یک مرد نابینا ببیند که همسرش به بچه اش میگوید که آیا لباسش بهش میآید, آیا رنگ موهایش قشنگ شده, آیا آرایشش قشنگ شده, واقعا این امکانات چگونه میتوانند این حقارت را از روحیه مرد نابینا بردارند. سعید عزیز هم اشاره ی خوبی داشت به اینکه استثنائات نمیتوانند به همه تعمیم داده شوند. مثلا شخصی که میتواند بفهمد در یک کاسه چقدر برنج یا گندم هست اگر چنین باشد واقعا یک استثنا است و گمان نمیکنم این شخص با آموزش به این مرحله رسیده باشد.
نکته ی دیگر اینکه قدری خلط مبحث شد, امیر اول از توانمندیهای خانمهای نابینا سخن میگوید و از کدبانویی هایشان. بعد میخواهد ثابت کند که نابینا و بینا فرقی ندارند پس مردان نابینا اشکالی ندارد که در فکر ازدواج با خانمهای بینا باشند. بالاخره شما معتقدید دو نابینا میتوانند یک زندگی موفقی داشته باشند یا نه؟ اگر معتقد باشید که میتوانند پس دیگر لازم نیست در صدد برآییم که ثابت کنیم نابینا با بینا تفاوتی ندارد و نابینا هم بخوبی میتواند با یک خانم بینا ازدواج کند و زندگیش را اداره نماید.
بحث اینکه نابینا چه ویژگیهایی باید داشته باشد که مقبول جامعه قرار گیرد هم یک بحث اساسی و کلی است که چه با هم نوعش و چه با غیر هم نوعش ازدواج کند باید ویژگیهایی را داشته باشد تا بتواند با مردم و فامیل در ارتباط و تعامل باشد.
باز هم میگویم ما نباید صورت مسئله را پاک کنیم بلکه باید مسائل را حل نماییم. ما باید فرض را بر این قرار دهیم که با هم نوعمون راحت تر هستیم درک بهتری از هم داریم, اما مشکلات و محدودیتهایی هم داریم خب عقل سلیم حکم میکند که در صدد رفع مشکلات و محدودیتها برآییم. فرض کنیم اگر مشکل تردد یک زوج نابینا حل شود, اگر برنامه هایی برای فرزندان این زوجها وجود داشته باشد که احتمالا محدودیتهای والدینشان روی آنها تأثیر منفی نگذارد و یا به حد اقل برساند و اگر نابینا این دغدغه را نداشته باشد که اگر شب خودم یا همسرم مریض شدیم چه کسی ما را به بیمارستان ببرد و بسیاری دغدغه های دیگر که باید در صدد رفعشان برآمد, آیا باز هم معتقدید که ازدواج دو نابینا اشکال دارد؟ آیا همزبانی و همدلی ارزش این را ندارد که انسان کمی سختی را تحمل کند ولی خواسته یا ناخواسته تحقیر نشود؟ آیا این بهتر نیست که بگوییم ما هر دو نابینا هستیم و فلان مشکل را داریم و فلان کمک را میخواهیم تا اینکه زن بینا بگوید شوهرم نابیناست, نمیتواند فلان کار را بکند فلان جا برود و…. من گمان میکنم اگر غصه هایمان را تقسیم کنیم تحقیر های جامعه را با هم تحمل کنیم باز بهتر از این است که مرتب در خانه ی خودت تحقیر شوی و کاری هم از دستت ساخته نباشد.

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مر

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

ضمن هماهنگی کامل با نظرات سعید شهروز و عمو حسین که واقع بینانه به قضایا نگاه کرده بودند فقط به ذکر چند نکته ی ظریف میپردازم
یکی از آنها مسیله ی درک متقابل است که سالهاست در جامعه ی ایران بدون هیچ دلیل منطقی مدام از اشخاص گوناگون تکرار میشود
بدون اینکه در نظر گرفته شود که درک متقابل در شرایط متقابل ایجاد خواهد شد نه در شرایطی ناهمسان
اما امیر جان زندگی واقعی خصوصی یک چیز است و اینگونه شعارهای توخالی یک چیز دیگر
درک متقابل چیزی نیست که بشود عواطف انسانی را با آن تنظیم کرد عواطف در آدمی خودجوش است و هیچ ربطی به این گونه مسایل ندارد فرد نابینا هر چقدر هم که بکوشد باز نابیناست
واقعیت چیزی بجز این نیست پس بجای اثبات خود به باقی جامعه بهتر است خود را به خود اثبات کند باید ببیند که باقی نابینایان در دیگر کشورهای دنیا چگونه با مسایلشان کنار آمده اند باید ببیند تحقیقات روانشناسان و جامعه شناسانی که روی این بخش از جامعه کار کرده اند چیست
بدون در نظر گرفتن این نوع پژوهشها ما هرگز از خود و شرایطی که در آن بسر میبریم هیچ درک درستی نخواهیم داشت به هر حال شعار زدگی یکی از مشکلات نابینایان ایرانی شده و مدام این عبارت را من از خیلی از نابینایان میشنوم که ما میتوانیم اما این توانایی چیست آن را من نمیدانم و نمیبینم
نه اینکه منکر توانایی نابینایان باشم اما این برخورد شعاری بیشتر از نفع برای نسل امروز زیانبار خواهد بود چون اگر نتواند که به آن میزان از توانایی که از خود انتظار دارد برسد کارش به پوچی محض خواهد گرایید و این خطریست که من با تمام جهالتم آن را حس کرده و راه حلی نیز برای درمانَش نمیبینم

سلااااام خداییش نفسم در اومد تا اینجا رو خوندم هاااااا
خوب ببینید ازدواج درون گروهی به مراتب بهتره چون دو طرف میتونن متقابلا هم دیگه رو بهتر تر تر درک کنن تا یک بینا و یک نابینا…..
مشکلات زندگی رو با هم به دوش میکشن….. به هم دیگه فخر فروشی در زمینه های مختلف نمیکنن…..و اینکه اگه یکی مثلا شوهر بینا باشه دوست داره همسرش به نحو احسنت براش آرایش کنه و از نظر زیبایی ظاهری جلوی دوست و فامیل کم نیاره که اگه غیر از این باشه این خودش باعث پیش اومدن بحث بین اینها میشه……… و خیلی چیزای دیگه که من دیدم……بعدشمیک مدت که بگذره ازش خسته میشه و شاید کارشون به تلاق بکشه..این فقط یک مثال کوچولو بود که من گفتم و در برابر زن بینا هم همینطور هست پس از مدتی که شوهر نابیناش نتونه به خواستههای ظاهری اون زن پاسخ بده خسته میشه و شاید پنهانی بره و برا خودش دوست جنس مخالف پیدا کنه و از این طریق بتونه خودش رو ارضا نگه داره و خیلی از مباحث دیگه هست که اینجا گفتنش جایز نیست…..
امیدوارم بچههای نابینا بتونن راه درست رو انتخاب کنن….
امیر من نمیخواستم حرف بزنم اما گفتی نظر خودت رو بگو اینا رو گفتم اما من خیلی کلی بیان کردم ولی خیلی مسائل دیگه هست که اگه بخوام بنویسم شاید یک تومار بسیار بزرگ بشه من فقط یک اشاره کوچولو به این قضایا کردم…..
چندینتا رو خودم به عینه مشاهده کردم حتی دو سه سال پیش یکی از بچهها از همسرش به همین دلیل تلاق گرفت و خیلی موارد دیگه…..
شرمنده زیاد حرف زدم

سلام دقیقا نکته در این بدبینی هاست البته من هم معتقدم که نباید بکل فکر کرد که در زندگی نبایستی منتظر مشکل بود و خیالپردازی کرد ولی واقعا این جوری نظر دادن هم مقداری زیاد تنگ نظرانه است اول اصلا بحث معلولیت رو کنار میزارم و فقط سراغ یک زندگی دو فرد بینای سالم از هر لحاظ میرم هر کدوم یه قیافه و موقعیت خونوادگی دارن اینا باید چیکار کنن بخاطر اتفاقات و تحقیرهایی که در اینده بخاطر کم و زیاد موقعیتشون و صورتشون و غیره میشن دقیقا” باید منتظر بشن تا ادمی با همون سنخ معیار بیاد ؟تا مبادا روزی بدلیل چیزی که هستن تحقیر بشن ؟می بینید حتی اگه ما سالم هم باشیم این دو دو تا چهار تا ها هم هست بزرگترا معتقدن با هم کفو خودت ازدواج کن چون ویژگیاش مثل خودته اذیت نمیشی ولی ایا بزرگترای ما واقعا” خوشبخت بودن یا همزیستی اجباری در پشت لبخند و صبوری داشتن ؟اگه من ریسک می کنم و میخوام زندگیم یکنواختتر نباشه باید پیه خیلی چیزا رو به تنم بمالم مهم نیست بینام یا نا بینا چون هر جور که باشم اون ضعف هست و اگه اشتباه انتخاب کنم اون ضعف بسیار بزرگتر برخم کشیده میشه و اگه درست انتخاب کنم واقعا” بزرگترین ضعفها هم خیلی کم احساس میشن البته غیر طبیعی نیست حتی تو بهترین زندگی ها هم حس تحقیر بهمون دست بده ولی اگه یادمون باشه این شریک زندگیمونه نه دشمنون اینم انسانه و شاید چیزی آزرده ش کرده اونوقت باین اندازه هم احساس تحقیر نمی کنیم اصلا حس تحقیر وقتی به آدم دست می ده که چیزی رو برای خودش ضعف حساب کنه و خودش در درون خودش خودشو تحقیر کرده باشه اونوقته با کوچکترین اشاره ی افراد بسرعت ناراحت میشه و احساس تحقیر می کنه

۱، سیتا. از لطفت ممنونم. اما خیلی خوشحال میشم به عنوان دانشجوی ارشد روانشناسی، دیدگاهتو با ما در میون بذاری.
۲، عمو حسین. نمیدونم چرا نظرات من باعث شد، این سو تفاهم پیش بیاد که من اعتقاد دارم یک نابینا باید اونقدر توانایی هاشو افزایش بده تا بتونه با یک بینا ازدواج کنه. نه به هیچ وجه. اعتقاده من اینه که توانایی ها، بلوغ فکری و اقتصادی و یک درک درست از هم دیگست که پایه های یک زندگی رو برای ازدواج شکل میده. این امور هم میتونه در باره ی زندگی دو نابینا با هم صدق کنه، هم نابینا با یک نیمه بینا، هم نابینا با یک بینا، و اصلا هم یک بینا با یک بینا. به نظرم اصل و پایه بدیهیات بالا هستش. بدون شک اگه هر زوجی اصول رو رعایت کنن، میتونن در کنار هم یک زندگی آروم و بی دغدغه رو تجربه کنن. و فرقی نمیکنه این ازدواج درون گروهی باشه یا برون گروهی. هر کدوم هم مذایا و مشکلات خاص خودشون رو دارن که بازم تکرار میکنم موضوع بحث من، این مسأله نیست. ببینید سه ماهه پیش، یکی از پسران نیمه بینا میخواست بره خواستگاری یک دختر نابینای مطلق. اما خانواده ی دختر با این ازدواج مخالفت کردن. پدر دختر گفته بود این پسر نیمه بینا، شغل مناسبی نداره و کلا این مسأله خاتمه یافت. بگذریم از چه ضربه های روحی که این دو نفر خوردن. چون یه سه سالی با هم دوست بودن. تمام هدف من از شکلگیری این بحث، اینه که مثلا اون پسره نیمه بینا، باید چی کار میکرد که خانواده ی اون دختره نابینا مخالفت نکنن و این فرد رو بپذیرن. باید چه ویژگی هایی رو در خودش تقویت میکرد تا از خانواده ی دختر مورد علاقش، نه نشنوه و ضربه ی روحی نخوره. مطرح کردن راه کار های مناسب و عملی از طرف شما، میتونه کمک کنه سایر دوستانمون در این محله، چنین شرایطی رو تجربه نکنن.
۳، آقای نظری من هم به شدت از شعار دادن متنفرم. چون اعتقاد دارم انسان ها شاید بتونن در مقابل دیگران، خودشون رو طور دیگه ای جلوه بدن. اما خودشون رو که نمیتونن گول بزنن و یا واقعیات موجود زندگی خودشون رو انکار کنن. گفتین این توانایی ها کجان. من که نمیبینم. اما حس نکردن این توانایی ها از طرف شما، دلیل بر نبودنش نیست. محمد محقق، که سن کمی هم داره، خودش داره به صورت مستقل، یک گروه تئاتر رو رهبری میکنه. تمامی افراد گروه تئاتر ایشون از بین افراد بینا هستن. علی اصغر اسدی، یک گروه موسیقی رو رهبری میکرد. تمامی افراد اون گروه، افراد بینا بودن. ۵ ساله پیش، دانشگاه هاروارد امریکا از ایشون دعوت کرد برای ارائه یک کنفرانس در خصوص موسیقی. یک خاک بر سری هم مثل من، میره کلی وقت میذاره و تحلیل نقشه های هواشناسی و تمامی مسائل مرتبط با اونو یاد میگیره. اموری که شاید همه فکر کنن فقط و فقط با دیدن هستش که امکان پذیر میشه. یک وبلاگ کوچولو میزنه و در فصل بارش، خیلی از سایت ها و وبلاگ ها میان مطالب و پیشبینی های اون وبلاگ رو کپی میکنن. و افراد مختلف دیگه ای که الان در عرصه های دوبلاژ، خبرنگاری و و و، دارن کار میکنن و هدفشون، فتح قله های بزرگه. همانطور که گفتم این ترقی ها در نسل جوون امروز داره روز به روز بیشتر میشه. مصداق ها کم کم دارن بیشتر میشن. در یک فرصت دیگه باز هم به این مصداق ها اشاره خواهم کرد. شرمنده. چون الان ساعت داره دیگه ۳:۳۰ نصف شب میشه و من باید ۷ صبح، برم دوباره امتحان هامو بدم. اما شما درست میگین شعار دادن تو حرف نیست و تا به عمل تبدیل نشه میشه همون شعار زدگی که شما بهش اشاره کردین و الحق که مخربه.
۴، ملیسا مرسی که هستی. اما اینجا جاییه که دوست دارم هممون راحت، حرفمونو بزنیم و خود سانسوری نکنیم. تو لطف کردی که نظر دادی چرا میگی شرمندم. شاید همون مطالبی که تو ازش گذشتی، بشه درس عبرت زندگیه من و سایر افراد. پس اگر صلاح میدونی، ازت میخوام که مطرحش کنی.
۵، ترانه خیلی عالی بود. دقیقا این ما هستیم. عملکرد و نحوه برخورد ما هستش که به دیگران اجازه میدیم ما رو تحقیر کنن یا نه. اصلا ربطی هم به بینا یا نابینا بودن نداره و تو به زیبایی مثال افراد بینا رو زدی.
خلاصه دوستان، خیلی خوشحالم که تا به الان، همگی در فضایی آرام حرف هامون رو زدیم و دیگران هم به عقاید دوستان خودشون احترام گذاشتن. از دوستانی که تا به حال وارد بحث نشدن، خواهش میکنم به بحث بپیوندن و به تکمیل شدن این مبحث کمک کنن. همچنین دوستان عزیزی که تا کنون مشارکت داشتن، میخوام که اگر از زوایای دیگری نکته ای به ذهنشون میرسه، باز هم ادامه بدن. منم قول میدم در مقاله ای که در جمعبندی این پست خواهم نوشت، انصاف رو رعایت کنم و بازخورد نظرات شما رو همونطور که هست، جمعبندی کنم تا در روزنامه هم شهری، چاپش کنیم. فقط خواهشاً مرتبط با سوال های مطرح شده باشه که در نتیجهگیری نهایی به کار بییاد. چون تیتر مقاله یا گزارش، همون تیتری هستش که در عنوان همین پست قرار گرفته و طبیعتا، محتوای اون مقاله یا گزارش هم باید مرتبط با تیتر باشه.
از همگی بازم ممنونم که سعه ی صدر به خرج میدین و این مبحث رو علیرغمه طولانی بودنش دنبال میکنید. این نشون میده که به زندگی خودتون بها میدین و سرنوشت هم نوعانتون واستون مهم هستش.

با تقدیم کمال احترام به آقای سرمدی و دوستانی که کامنت گذاشتند.
بنده مثل سایر دوستان قلم تیز ندارم و بر اساس تجربیاتی که تا امروز از زمانی که خوب و بد را متوجه شدم یه سری چیزا رو تو محیط جامعه و شهری که خودم زندگی میکنم را براتون توضیح میدم.
شاید یه کمی طولانی باشه اگه دلتون خواست بخونید اگر هم نخواست یه u بزنید ازش رد بشین.
الان من ۳۲ سالم است و اصلی ترین فعالیتم از ۸ سالگی در زمینه ی موسیقی بوده.
در این مدت با افراد زیادی برخورد داشته ام، در طول این برخوردها چیزی که متوجه شدم باعث میشه شخص من نابینای مطلق ارتباط خیلی صمیمانه با سایر دوستان چه بینا و چه نابینا داشته باشم:
اول اعتماد به نفث و مقابله با موانعی که در انجام کارها پیش میاد=اگه غلط املایی هم داشته باشم پوزش میطلبم=
دوم خوش خلقی و نگاه مثبت به اطرافیان حتی در مواقعی که هدفشان یه چیز دیگه =منفی= بود
سوم: گذشت و خوش رویی و اصلی ترین سلاح من در ارتباط با مخصوصاً افراد بینا هستش که حتی بعضی وقتها همراه دوستام یه سری مسائلی پیش اومده و مثلاً طرف مقابل گفته مثلاً فلان مسأله فدای خوش رویی و خنده رویی تو
چهارم: ترک زود قضاوت کردن و قدر شناسی در مقابل کارهای اطرافیان، چه از روی وظیفه انجام بدند و چه از روی ترحم،
و البته گفته باشم خیلی جاها بنده اجازه نمیدم طوری پیش بره کسی بهم ترحم کند و در بسیاری موارد این قدر شناسی باعث میشه طرف کاری که از روی ترحم برام انجام میداد را سری بعد از روی وظیفه انجام بدهد.
پس ما نباید بگیم از ترحم متنفر هستم و و.و.
به نظر من باید تلاش کنیم ترحم را به وظیفه تبدیل کنیم.
درست است بنده خودم هم غرور یا شخصیت یا هرچی اسمشو میزارین اجازه نمیده ترحم را بپذیرم اما به نظر من نباید در همین اولین مرحله ترحم طرف مقابل را نیش بزنیم چون احتمال هم دارد طرف از کارش اصلاً متوجه این نیست که ترحم میکند و بهترین راه به نظر شخصی بنده حتی در مواقعی که ترحم صورت میگیرد حالی و آگاه کردن طرف مقابل است و طرف مقابل نیز مثل ما آدم است و صد در صد حس انسانیت دارد و متوجه خواهد شد.
پنجم: پاسخ مثبت و بی منت از روی وظیفه به خواسته دوستان بینا و نابینا البته به حدی نباشد که مورد سو استفاده قرار بگیرم.
ششم: شرکت و همکاری در انجام کارهایی که از دستمان میاید در اجتماع افراد بینا و نابینا.
هفتم: موقعیت یابی و تلاش خود را به نمایش گذاشتن البته با رعایت کامل حرمت و حتی بیشتر از حد احترام در مقابل افرادی که یه جورایی در رده ی حرفه کار بنده هستند.
هشتم: تقویت و کلیک بر روی چند نوع کار که بتونم انجامش بدم
الان بنده حقیر به لطف خداوند منان خودم میتونم در مواقع ضروری یه سری از کارهای سیم کشی و تعمیرات شیرآلات و تعمیر یه سری وسایل خانگی خودمون و خیلی چیزا که شاید بعضی از افراد بینا هم خودشونو به تنبلی میزنند و انجامش نمیدند نمیگم نمیتونند، و موسیقی و کار با کامپیوتر و…
البته با همکاری دوستانی که چه در فضای مجازی و چه در فضای واقعی مادی با هم تبادل میکنیم.
نهم: رازداری و حرمت به امانت دیگران: ما حق نداریم از نابینایی خود که به نظر بنده به جز نقص جسمانی، قدرت و امتیازی هم تلقی نمیشه تو عالم خود سو استفاده کنیم و مثل فیسبوک خبرچین باشیم.
دهم: دوستیابی خیلی مهم است و یکی از بهترین دلایل ارتباط بنده با دیگران با لطف خداوند معاشرت با افراد سالم و مثبت و اصالت دار بوده.
فقط من میتوانم یا نمیتوانم کاری رو پیش نمیبره باید باور کرد و باوراند..
—–
خوب در این مدت و با این شرایطی که بنده داشتم خیلیا از افراد بینا و نابینا با بنده آشنا هم هستند و حتی به گوشم میرسه در معرفی بنده به یکدیگر خیلی علاقه نشون میدند
خیلیا واقعاً چه در پنهان و چه در ظاهر که بهم رک و رو راست میگند به افرادی مثل من افتخار میکنند و آرزو میکنند که ای کاش چشمشون نمیدید ولی مثل این حقیر بودند،
اینا علتش اینه که بنده طوری باهاشون رفتاریده ام که روشون تإثیر گذاشته ام در عوض میتونستم یه جور حرکت یا رفتاری از خود نشون بدم که همه اینا ازم فرار کنند.
آقای سرمدی فرمودند راحت حرف بزنیم:
خیلیا چه بینا و چه نابینا بهم پیشنهاد ازدواج هم دادند ولی خوب قسمت با یه نفر هست تو ایران که نمیشه چند تا خانم داشت!
الان هم خیلیا چه دختر و پسر بینا و چه نابینا باهام خیلی راحت هستند به بنده اعتماد میکنند و این هم دلیلش اینه که واقعاً همه را مثل خواهر و برادر خودم میدونم و رازداری میکنم و از این به اون و از اون به این نمیگم.
همچنین در زمینه هنری هم خیلیا چه بینا و چه نابینا باهاشون در ارتباط هستیم و تبادل میکنیم و با بعضیهاشون هم از شهرهای دیگه رفت و آمد داریم.
من پسر ارباب نیستم وضعیت مالی خوبی هم ندارم پدرم کارگر است تو یه خانواده از لحاظ مالی خیلی پایین بزرگ شدم و تنها پسر هستم و از ۸ سالگی درآمد میکنم و سعی کردم در کار خود مال حرام قاطی پولم نکنم.
برخورد و شخصیت و اخلاق افراد بالاتر از خود را القو قرار بدهم.
برای پیش رفت در زندگی همیشه به افرادی که در رده پایین از من هستند القو قرار داده ام: البته این معنیش این نیست که من خودمو بالاتر از کسی بدونم بلکه تبیعی هست یه عده تو جامعه زمانی وضعیتشون میره بالا یا وضعیت یه عده دیگه میره پایین از این لحاظ گفتم نه از جنبه شخصیتی.
به قول استاد شهریار تو یکی از شعرهای آذریشون نوشته اند: تو دنیا پایینتر از بنده حقیر و بالاتر از خدای مهربون کسی نیست.
البته اینارو نگفتم یه وقت بگین از خود تعریف میکنه قرار بر اینه آزادانه و صادقانه نظر خود را بنویسیم.
من به قسم خوردن به شرف و چی چی چی زیاد معتقد نیستم اگر من راست گفتم یا دروغ گفتم شخصیت خودمو تضمین میکنم پس نیازی به دروغ هم نیست.
به قول نوحه خوانها آخرین جمله ام باشد:
درست است اینایی که من گفتم تدوین و تفهیمش به اطرافیان از سوی یک نابینا زمانبر است اما من خودم رو خودم نتیجشو خوب و مثبت دیدم.
ده ساله مدرسمون تموم شده اما هنوز هم با دوستان و معلمهام و مدیرهام و حتی مستخدم های مدرسه هایی که درس خوندم باهاشون ارتباط دارم همیشه هم میگند ایکاش الان هم کلاس شما باز هم بود.
من نمیخوام مسائل مذهبی را تو بحث بکشم اما باز هم میگم به درخواست صاحب این پست دوست دارم خیلی راحت تجربیاتمو بنویسم.
با لطف خداوند مهربون اینا همش اطفاق می افته و بنده عقیده دارم انسان در نباید به خود تکیه کند و خداوند و اولیایی که خداوند برای انسان آفریده را نیز در نظر بگیرد و اینا همشون دست به دست هم میده تا انسان بتونه به مراتب بالاتری برسه.
فرق نمیکنه شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، یکتا پرست، زرتشتی، اخلاق مثبت و انسانیت یه چیز دیگه است و بینا و نابینا ندارد.
من تو کار موسیقی هستم و تو کشور ما خیلیا، خیلیا به افرادی چون من بدبین هستند شاید تو این سایت هم بعضیا بگن بابا این چرت و پرتا چیه بهم میبافی اما یقین دارم اگه با خدا باشی خدا هم با توست پس فرقی نداره هرکی هستی پولدار یا فقیر یا گدا یا شاه و.و.و. تمام امور را به خداوند سپردم و بس،
حتی با بالاترین مقامات شهر از امام جمعه محترم گرفته تا …. باهاشون صمیمیت دارم.
اینا همش اول لطف خداوند و اون ده تا گزینه که گفتم هست.
شرمنده زیاد نوشتم به بزرگی خود ببخشید، کوچیک همه شما.

سلام جواد عزیز
من شما رو خوب میشناسم اما احتمالً شما هم از استثناها باشید خخخ
چون اینجا هرکس هر مصداقی برای حرفهاش میاره جزو استثنا ها بحساب میاد
من نمیتونم درک کنم که تو این زمونه که همه چیز کم شده مثل مهر و محبت و حتی غذا و پوشاک چرا بقول مجتبیی عزیز سایتهای نابینایی و نیز استثناها اینهمه مثل قارچ رشد کرده اند؟
اصلً ما همه مون استثنایی هستیم آخه اگه استثنایی نبودیم تو مدارس استثنایی چیکار میکردیم. ههه

سلام آقا امیر از این که این مبحث رو عنوان کردی متشکرم راستش من معتقدم که اعتماد به نفس خیلی برای ما مهمه ما اصلا نباید جلو افراد بینا از خودمون ضعف نشون بدیم
و برای ازدواج هم چه بینا چه نابینا باید تا اون جایی که میتونیم مستقل باشیم و از وابستگیهامون کم کنیم و در برابر رفتارهای ترحم آمیز هم نباید حساسیت نشون بدیم و پرخاش کنیم
باید صبر داشته باشیم و بهشون ثابت کنیم که خیلی توانمند هستیم و نیاز به دلسوزی نداریم
اما آقا امیر من با بعضی از بیناها هم معاشرت داشتم در مورد تحصیلاتم براشون گفتم و حتی بهشون نشون دادم که میتونم با کامپیوتر کار کنم سعی کردم جلوشون روحیم شاد باشه بگم و بخندمولی متأسفانه اونا دست از دلسوزی و ترحم بر نداشتن
گاهی همین چیزها من رو از معاشرت با بیناها دل سرد کرده به عنوان مثال یکی از دوستام یه بار به خانوادم گفت از اون آدمای خیر که چشماشون رو اهدا میکنن یا کلیه هاشون رو میدن نمیتونید پیدا کنید من خیلی ازش ناراحت شدم
با وجودی که اون از تواناییهای من آگاه بود این رفتار ازش سر زد
دیگه من نمیدونم چی کار کنم که دید اطرافیانم نسبت بهم تغییر کنه تا حالا هر کاری از دستم بر میومده کردم موفق باشید.

امیر عزیز تا اینجای بحث را تا جایی که فرصت داشتم و شرایط بحث اجازه میداد را آمدم اما از اینجا به بعد را ترجیح میدهم که با هم بطور خصوصی صحبت کنیم یک روز را با هم قرار خواهیم گذاشت هم با یکدیگر آشنا میشویم و هم به تفصیل در این گونه مسایل با هم گفتگو خواهیم کرد
البته در صورت تمایل تو
اگر دوستانی مثل شهروز هم باشند که چه بهتر ولی در یک چنین فضایی این کار چندان هم ساده نیست چون هر قدر هم که بکوشی باز ممکن است سوأ تعبیرهایی پیش بیاید و من خواهان چنین چیزی نیستم هر وقت که خواستی برنامه ای را با هم خواهیم ریخت من و تو دوستان مشترک کم نداریم از طریق آنها میتوانیم این هماهنگی را انجام دهیم چون این نوع مباحث در اینگونه اماکن چندان نتیجه ندارد برای اینکه هر کس از زاویه ی دید شخصی خویش به قضایا مینگرد و کمتر با یک دید کلی به آنها نگاه میکند یک کار وقتی مطلوب خواهد شد که از مصداقهای پراکنده چندان سخنی به میان نیاید و کلیت یک وضعیت حاکم را بررسی کرد
با تشکر

سلام.‏ یکی از بزرگترین افتخارات من این بوده که تونستم این پستو تا آخرش بخونم! از امیر به خاطر این که تو این شرایط سختش حرکتی کرد که یه محلو به خودشو مطلبشو پستش مشغول کنه ممنونم.
از اونجایی که مثل وقتایی که دارم برنامه ی زندگی ادامه داره رو اجرا میکنم،‏ زمان از دستم در میره و مطالب به درازا کشیده میشه پیشاپیش بابت اطاله ی کلام عذرخاهی میکنم.
اما! معتقدم که:‏ آدمی همواره و بدون اینکه بخاد در معرض دیده شدن و انتخاب شدن،‏ نا فقط انتخاب برای ازدواج،‏ بلکه انتخاب برای همدلی،‏ انتخاب برای همراهی،‏ انتخاب برای توجه بیشتر،‏ انتخاب برای معاشرت،‏ انتخاب برای دوستی،‏ انتخاب برای دادن فرصت،‏ انتخاب برای همرازی،‏ انتخاب برای بیشتر اعتماد کردن،‏ و انتخاب برای ازدواج.
شاید تمام این انتخابها به ازدواج خطم بشه اما بسیار محتملتر که این انتخابها اهداف دیگه ای در بر داشته باشه.‏ هممون شنید۷م که میگن:‏ دوستیابی و انتخاب دوست.‏ پس همه ی انتخابها لزوما نباید مربوط به بحث ازدواج باشه.‏ پس همه ی مطالب این پستو محدود به ازدواج نکنیم.
در مورد ازدواج اما،‏ بگم که: دوام و پایداری ازدواج بین ب۷نا و نابینا با تمام حالتهاش یک امر کاملا نسبی و متغیر و همونطور که امیر گفت:‏ در این مورد هیچ حکم قطعی نمیشه صادر کرد و تمام احکام صادره توست دوستان ناشی از طرز تفکر و عقاید و احتمالا تجارب و شنیده هاشون که باید به اونها احترام گذاشت.
اما بسیاری از مشکلات و معذلاتی که دوستان در بحث ازدواج مطرح کردند،‏ به احتمال قوی راهکارهایی داره.‏ مثلا اگه فرد بینایی فرد نابیناییو انتخاب میکنه یا بالعکث،‏ قطعا به انتخابش آگاهی کامل داره و به حدود و صغور انتخابش واقف،‏ ضعفها و قوتها رو دیده و میتونه انتظاراتشو متناسب با اونها تنظیم کنه.‏ فقط مهمترین نکته به نظرم این که انتخاب احساسی نباشه و کاملا منطقی و عقلانی باشه.‏ ضمن اینکه توجه مرد به آرایش همسرش تنها لحظه ای از زندگی زناشویی و لحظات مهمتری هم در جریان یک زندگی زناشویی هست که نباید از توجه و نظر دور بشه.
نکته ی مهم دیگه این که قرار در جریان یک ازدواج زوجین به نیمه ی دیگه ی خودشون برسن و به اصطلاح مکمل هم باشند،‏ از هر نظر! پس جدا از بحث بینایی یا نابینایی طرفین یایکی از آنها:‏ بحث مهم مکمل بودن زوجین برای هم.‏ ‏
تعکید میکنم که یه بینا وقتی میخاد یه نابینا رو انتخاب کنه و یا بالعکث باید با آگاهی کامل انتخاب کنه و باید مطمئن باشه که درک متقابلو از شرایط طرف مقابلش داره و میتونه انتظارات طرف مقابل رو برآورده کنه و میتونه خاسته ها و انتظاراتشو با شرایط خاص و ویژه ی طرف مقابلش تنظیم کنه.
اجازه بدید در کامنت بعد به مباحثی به غیر از ازدواج بپردازم. ممنون.

خوب دوباره سلام امیدوارم که حالتون خوب خوب خوب باشه و کیفتون کوک کوک کوک باشه
ببینید چندینتا مثال براتون از زندگیایی که دیدم و شنیدم چه از اینجایی که خودم زندگی میکنم چه از شهرستانایی که باهاشون رابطهدارم میارم تا بهتر تر موضوع براتون باز بشه……..
خوب زنی بینا با مردی نابینا””””” اینا دوتا بچه دارن مرد از نظر مالی هیچ مشکلی نداره و کارمند بانک هست و تحسیلات عالیه داره اما زن بیناش دیپلم ناقص داره حالا این زن با مرد نابیناش و با بچهاش چکار میکنه اونا رو یعنی همون بچهها رو با پدر نابیناشون میزاره تو خونه و مثلا با دوستاش دو هفته میره مسافرت با همون ماشینی که شوهرش زیر پاش کرده و اصلا شوهر و زندگیش براش مهم نیست که آیا این شوهر نابینای من با دوتا بچه تو این خونه چطوری میتونن از پس خودشون بر بیان این آقا بخاطر این با این خانم ازدواج کرد که اولا فامیل بود ثانیا بینا بود ثالثا رانندگی بلد بود و رابعا قبل از ازدواج بهش گفته بود که عزیزم اصلا برام مهم نیست که تو نمیبینی من تو رو همینجوری که هستی میخوام مگه نابینا دل نداره و خیلی حرفای دیگه تا اینکه این آقای نابینا خام شد و ازدواج کردن و این مرد روزی هزار بار احساس ندامت میکنه که چرا این کار رو کردم زنی که دلش برا زندگی خودش نمیسوزه،،، زنی که من و فرزندانم رو میزاره و مثلا با دوستاش میره به مدت دو هفته گم میشه به نظر شما حالا خودتون تصور کنید…… و خیلی مسایل دیگه که من نمیتونم بیشتر از این باز کنم……
حالا دوباره زن بینا و مرد نیمه بینا که مرد حتی اجازه نداره بدون زنش قدم از قدم برداره و وای بر اون روزی که مرد نابیناش بخواد بدون اجازه اون کاری انجام بده روزگار مرد در اون لحظه سیاه هست……
حالا مرد بینا و زن نابینایی رو در نظر داشته باشید که زن بدبخت با دوتا بچه پسر مرد هر کثافت کاری که دلش میخواد انجام میده و مرد همیشه سرکوفتش میزنه که من عجب غلطی کردم که تو کور رو اومدم گرفتم حالا بیچارگی این زن رو خودتون تصور کنید…..
حالا زن بینا و مرد نابینا و بلعکس رو در نظر بگیرید که اینا میرن مهمانی بعد سر سفره نشستن و دست اون نابیناهه میخوره به لیوان نوشابه یا آب یا هر چیز دیگه ای که باعث میشه اون چیز بر روی سفره بریزه بعد اون زن یا شوهر بینا که این اتفاق از طریق همسر نابیناش روخ داده احساس حقارت میکنه و به زن یا شوهر نابیناش میگه چرا دستت رو دراز کردی که باعث ریختن این چیز بشه و کلی از اینجور حرفای تحقیر آمیز بعد خودتون فکر کنید که به اون نابیناهه چی میگذره خوب بعد اینا میرن خونه و به دلیل همین موضوع شروع میکنن به مشاجره و بحثهایی که اواقب بدی رو به دنبال داره خوب این باعث میشه که از هم دیگه دل زده بشن و از وجود زن یا مرد نابیناش در جمع احساس حقارت بکنه و همیشه همسر نابیناش رو دیگه به حساب نیاره البته این فقط یکی از دلایل و یکی از مثال ها بود که من اینجا بیان کردم صد البته که خیلی چیزهای دیگه هم هست که نوشتنش کامنت رو طولانی میکنه……و من این رو بسیار خلاصه مطرح کردم……..
خوب خیلی مشاهده شده که دو نفر میرن بیرون که یکی از این دوتا ضوج نابینا هست حالا اون زن یا مرد بینا که میخواد دست همسرش رو بگیره با اکراه این کار رو میکنه مثلا گوشه آستین کت یا پیراهن شوهرش و یا گوشه آستین مانتو یا چادر زنش رو میگیره بعد خودم به شخصه رفتم ازش پرسیدم که چرا اینطوری داری باهاش رفتار میکنی در جواب من بر میداره میگه که من کسر شعنم میشه که دستش رو بگیرم گفتم مگه اون چشه خوشتیپ نیست که هست خیلی عذر میخوام مگه آب بینیش راه افتاده که تو داری اینجوری باهاش رفتار میکنی؟؟؟؟؟؟ به هر حال اونم آدمه و از خودش شخصیت داره هه انگار نه انگار با کی بودی خوب آدم عاقل تو که نمیتونی با این وضعیت زن یا شوهر نابینات کنار بیایی پس چرا از اول اون رو انتخاب کردی و الآن رفتارهای دور از عقل داری انجام میدی اون زمان که فقط دلشون میخوان ازدواج کنن و به اواقب بعدش هم فکر نمیکنن……خدای من سر حرف زدنم باز شده و دلم پر از درده از این زندگیای اینطوری چون خودم دیدم و شنیدم نکنید تورو خدا با زندگی ماها بازی نکنید……
خوب حالا یکی دیگه رو هم میگم که زن و مرد هر دو نابینا بودن و فقط به دلیل بچه دار نشدن بعد از هفت سال زندگی شیرین با دخالت خانواده ها از هم جدا شدن اما چی شد مرد نابینا رفت با یک زن بینا ازدواج کرد حالا بچه هم دارن ولی زندگی نیست جهنم هست مرد بدبخت اگر در سال یک یا دو ماه این زن رو به خونه ببینه ولو غیر……

همیشه مرد یا زن نابینا اگر صدها برابر از زن یا مرد بینا بالاتر هم از نظر علمی و هم از نظر فرهنگی هم باشه همیشه یکی حاضر میشه باهاش ازدواج کنه که یا از نظر شکل و قیافه بد باشه یعنی مناسب نباشه یا یکی که ازش سالها بزرگتر یا سالها کوچکتر یا بیکار و بی سر و پا باشه هیچوقت یک آدم همه چیز تموم و پاک از همه لحاظ نمیاد و با ماها ازدواج نمیکنه مگر در موارد استثنا که اونم بعد از مدتی مثلا یک دو سه یا بیشتر مثلا پنج سال احساس ندامت میکنه و خسته میشه…..
اما اگر هر دو دردشون مشترک باشه هیچوقت این اتفاقات نمیوفته و با یکدیگر مشکلات زندگی رو به دوش میکشن و یکی بر دیگری فقط صرف اینکه میبینه و هیچ برتری دیگه ای نداره فخر فروشی نمیکنه……..

بچهها بخدا زندگی شوخی و مسخره بازی نیس””””” زندگی فقط حس ارضای جنسی نیست””””” زندگی فقط خوشیهای یک سال دو سال اول نیست””””” زندگی یک پیراهن یا مانتو نیست که اول انتخابش کنید و پس از یک مدت دلمون رو بزنه و بعد بریم یکی دیگه بخریم”””””” انتخاب همسر واقعا سختترین انتخاب هست برا ماها””””” بچهها ما باید در زندگی پی همه چیز رو به تنمون بمالیم:::::: بخدا زندگی شوخی نیست که ماها بخواییم سر سری از کنارش بگذریم”””””
من خیلی حرف برا گفتن دارم که بزنم اما اینایی رو که گفتم خیلی بیشتر از خیلی خلاصه کردم و اینجا برا شماها گذاشتم…..

خیلی عذر میخوام که زیاد حرف زدم منو ببخشید……..
بچهها من کارشناسی علوم تربیتی دارم و خیلی تجربیات زیادی تو دانشگاه سر کلاسها از زبون اساتید کسب کردم و دلم میخواد همه ماها با عقل و منطق برا زندگیمون تصمیم بگیریم نه با احساس و بی منطقی……
واااااااییییییی من دیگه در رفتم که الآن همه تون میایید و با چماق تو سر و کلم میکوبید تا منو از صفحه ی روزگار محوم نکردید خودم میرم خخخخ
چه کنم که نمیتونم این رو ننویسم
پس مینویسم””””::::::
بای باییی،،،،ییییی،،یییی،،،ٱٱٱٱییییی،،ییییی،،،ییییی،،ٱییییی،،،،،،ٱٱٱٱٱیییی،،،،یییی،،ییی،یییی،یییی،ییییی،،،ٱٱٱیییییٱییییٱییییی

سلام ملیسا
تو دقیقً مصادق انتخابهای اجباری را مطرح کردی یعنی دقیق اگه بخوام بگم نتیجه ی انتخاب اجباری که من با این نوع انتخاب مخالفم چون کاملً مشخص است که فرد برای برون رفت از مشکل فعلیش دست به این انتخاب میزند و بعد از مدتی احساس میکند که مشکل قبلیش کمتر از مشکل بعدی است که دراثر این انتخاب بوجود آمده است.
من بشدت طرفدار ازدواج درون گروهی هستم اما بهیچ وجهی ازدواج برون گروهی را نفی نمیکنم چون معتقدم که اگرچه ازدواجهای برون گروهی موفق مصادق کمی دارند اما موفقیت اینجور ازدواجها محال نیست.
اینها را گفتم تا ازت بخوام که به دو سؤال امیر بدون در نظر گرفتن اینکه ازدواج درون گروهی خوب است یا بد جواب بدی.
یعنی
۱ راهکاری ارائه کنی که یک نابینا بتواند با استفاده از این راهکارها بمرحله ای از رشد اجتماعی برسد که مورد انتخاب افراد بینای جامعه نه از روی اجبار بلکه بخاطر شخصیتش قرار بگیرد.
۲ برای ما بگی که خودت تا بحال برای رسیدن به این مرحله از رشد اجتماعی چه تلاشهایی را انجام دادی.
شکلک تلاش برای کشف استثناییهای محله
شکلک شاید تو هم یکی از استثناها باشی
بقول خودت
بای باییی،،،،ییییی،،یییی،،،ٱٱٱٱییییی،،ییییی،،،ییییی،،ٱییییی،،،،،،ٱٱٱٱٱیییی،،،،یییی،،ییی،یییی،یییی،ییییی،،،ٱٱٱیییییٱییییٱییییی
بلد نیستم کپی کردم خخخ شکلک فرار از دست مجریان قانون کپی رایت

خوب من اومدم
اول سلام
بعد اینکه یک نابینا نباید انزوا و گوشه گیری رو پیشه کنه که متعصفانه از صد در صد نابینایان ما ۸۵ درصدشون منزوی و گوشه گیر هستن و بیشتر این انزوا در دختران نابینا بیشتر هست که من این رو اصلا نمیپسندم ماها باید کلا اجتماعی باشیم و در اجتماع از جمله میهمانیها و خیلی جاها البته به نحو احسنت شرکت داشته باشیم تا نگن که اینکه نمیبینه ارتباط خوبی با جامعه نداره…….
خوب یک نابینا اونقدر باید تبهر و شجاعت داشته باشه که خودش رو با بینا یکی کنه….
من نمیخوام از خودم تعریف کنم اما من اونقدر در فامیل و کلا در خانواده خوب از پس خودم بر اومدم که شاید باورتون نشه که خیلی وقتها شده که خواهر و برادرام در انتخاب همه چیز نظر من برا اونا مهم هست و سلیقه من رو بیشتر از سلیقه خودشون میپسندند و کلا انگار من برا اونا شدم یک مشاور…..
ما باید طوری زندگی کنیم که بیناها درک کنن که این از ما چیزی کم نداره بلکه درسته که نمیبینه اما از ماها بهتر تر تر تر میتونه تصمیم بگیره و کاری رو انجام بده……
خوب یک نابینا وضع ظاهریش باید خیلی براش مهم باشه و همیشه و در همه حال باید از همه مرتب تر باشه تا اون بیناها نگن که این رو نگاه کن بیچاره نمیبینه لباسش،،، ظاهرش،،،، و مثلا کفشاش،،،، رو ببین آخیش نازی نمیبینه اگه میدید اینطوری نبود پس خیلی باید مرتب باشیم مثلا درسته که ما نمیبینیم اما باید از نظر پوشش پا به پای بیناها مثل اونا لباس مون رو ست و یکنواخت بکنیم تا بتونیم مثلا خودمون و تواناییهامون رو به اونا ثابت کنیم نه تنها در این زمینه بلکه در همه زمینه ها این فقط یک مثال کلی بود که من گفتم…….
خوب خیلی از دخترای نابینا از آشپزی کردن یا این که حتی بخوان برن سمت گاز حراس دارن آخه چرا چرا باید اینطوری باشه بابا مگه آشپزی کردن چی داره بخدا هیچی نیست خوب ماها هم میتونیم در هیته خودمون آشپز ماهری باشیم ترس نداره که….. اصلا بیایید پیش خودم تا بهتون یاد بدم…..

بعد اینکه یک نابینا اونقدر شجاعت باید داشته باشه که در مباحث مختلف شرکت کنه و اونقدر تبهر داشته باشه که نظر اونم در مباحث مهم و مفید تلقی بشه……
بسه دیگه زیاد نوشتم الآن امیر میاد کامنتای منو از تو پستش حذف میکنه….
واااایییییی من رفتم ببخشید که خیلی بیشتر از خیلی پر حرفی کردم هخخخخخخ
هههاهااهههاهاهاهیاههیههیهیههییاهاهاهیهیییییهیهیهیه

راستی یادم رفت….
نه اصغر اشتباه نکن اینا اجباری نیست خودشون انتخاب میکنن و بعد از مدتی به وای وای می افتن که ای وای بر من که خیلی عذر میخوام عجب غلطی کردم که عاقلانه تر انتخاب نکردم…..
پس اینا میگن
خودم کردم که لعنت بر خودم باد
در ازدواج عقل باید بر احساس پیروز باشه نه بلعکس که بعد از وای وای چیزی درست نمیشه نمیشه نمیشه نمیشه

نمیدونم دایی از ضمیر ناخود آگاهم میاد رو کیبرد تایپ نیشه
میگم دایی کلا من آدم شاد و شری هستم
ولی جدی به وقتش اگه بحث جدی باشه خوب منم جدی میشم ولی اون وسطا یک کمکی هم شیطونی میکنم
خوب چرا میزنید دست خودم نیست دوست دارم بر و بچ رو بخندونم هااااٱاااااا

سلام.‏ بین کامنت قبلیم با این کامنتم فاصله ای افتاد که بابتش عذرخاهی میکنم.‏ خوب در مورد مثالهای ملیسا خانوم بگم که:‏ این موارد همونطوری که قبلا هم گفتم کاملا نسبی و نمیشه بهش عمومیت داد.‏ و بسیاری از این موارد به برخی ناآگاهیها و بیاخلاقیها به وجود اومده و این نؤگاهیها و بیاخلاقیها حتا به زندگی دو فرد سالم هم آسیب میزنه،‏ چه برسه به اینکه یکی از طرفین این زندگی نابینا یا نیمه بینا باشه.
اما برای نابینا حوضور مثبت و مؤثر و مفید تو جامعه بسیار واجب.‏ چرا که خیلی از تصورات لنفی در مورد نابینایان از این طریق از بین میره.‏ اما برای این حوضور مثبت و مهم فرد نابینا باید به مراتب بیشتر از یک فرد بینا از خوصوصیاتی چون روی خوش،‏ اخلاق خوش،‏ خنده رویی،‏ نقدپذیری،‏ صبوری در برابر ناملایمات برای از بین بردن آنها، انگیزه تلاش و مجاهدت و موارد دیگه ای که گفتنش از حوصله ی بحث خارج.
اما نکته ای که لازم دوباره به خاطر اهمیتش تکرارش کنم،‏ این که:‏ فرد نابینا باید این خوصوصیاتو به مراتب بیشتر از فرد بینا در خودش تقویت کنه چرا کو از مجموع این خوصوصیات حوضور مثبت و مفید و مؤثر در جامعه به دست مهاد که این حوضور بسیار مهم و میتونه خیلی از تصورات منفی در باره ی افراد نابینا رو از بین ببره.

سلام به هم محله ای های گل
۱، جواد نوعی عزیز. ممنون که در بحث شرکت کردی. تذکره نامه خوبی بود. برخی نکات ده گانه هم که بر شمردی، جای تأمل داره و مفیده.
۲، اصغر استثنایی. داری شیطنت میکُنیا. خخخ. بازم ممنون از حضور گرمت.
۳، وحید جان. خیلی خوب بود. اون مشکلاتی که اشاره کردی، جز با صحبت متقابل و تغییر طرز نگاه اطرافیان به صورت عملی، راه دیگه ای نداره. متاسفانه رسانه ها در این امر، مقصر اول و آخر هستند. اگر این فرهنگ سازی از طرف رسانه ها به خوبی صورت میگرفت، الان دچار فقر فرهنگی در این زمینه نبودیم.
۴، اشکان ممنونم هم از کامنت اول هم دومی. همین که به دنیا نسبی نگاه میکنی خیلی عالیه. همیشه باید برای رسیدن به یک اشکال، پیش زمینه ها و چرایی های بروز اون مشکل رو هم بررسی کرد.
۵، آقای نظری. به روی چشم. چرا که نه. تا همین جا هم که در بحث مشارکت داشتین، لطف شما رو میرسونه. حتما بعد از پنجم تیر ماه، که از بند این ۲۸ واحد رها شدم، از طریق امید یا مجید باهاتون یه قراری میذاریم و حتما از تجربه هاتون استفاده میکنیم. این شهروز رو هم میارم. بازم ازتون ممنونم.
۶، ملیسا، چه دل پُری داشتیا. خب آره بهت حق میدم. بخش اول کامنتت هر چند مرتبط با موضوع نبود، اما به خاطر احترام به اهمیتی که به موضوع میدی، لایق دونستی و نوشتی، منم پاسخ میدم. اون جایی که گفتی زندگی شوخی بردار نیست. و بچه ها رو دعوت کردی در خصوص ازدواج واقعا منطقی دست به انتخاب بزنن کاملا درسته. اما بخشی از نوشتت رو که جای نقد داره اینجا میذارم و تحلیل میکنم.

همیشه مرد یا زن نابینا اگر صدها برابر از زن یا مرد بینا بالاتر هم از نظر علمی و هم از نظر فرهنگی هم باشه همیشه یکی حاضر میشه باهاش ازدواج کنه که یا از نظر شکل و قیافه بد باشه یعنی مناسب نباشه یا یکی که ازش سالها بزرگتر یا سالها کوچکتر یا بیکار و بی سر و پا باشه هیچوقت یک آدم همه چیز تموم و پاک از همه لحاظ نمیاد و با ماها ازدواج نمیکنه مگر در موارد استثنا که اونم بعد از مدتی مثلا یک دو سه یا بیشتر مثلا پنج سال احساس ندامت میکنه و خسته میشه…..
اما اگر هر دو دردشون مشترک باشه هیچوقت این اتفاقات نمیوفته و با یکدیگر مشکلات زندگی رو به دوش میکشن و یکی بر دیگری فقط صرف اینکه میبینه و هیچ برتری دیگه ای نداره فخر فروشی نمیکنه.

خب در این نوشتت دو بار از کلمه ی همیشه، و دو بار از کلمه ی هیچ وقت استفاده کردی. هر دوی این کلمات، بار معنایی مطلق دارن. حتی تو استثنا ها رو هم رد کردی و گفتی این ها هم بعد از مثلا ۵ سال، باز کارشون به جدایی ندامت و از این حرف ها میرسه. خب ببین ملیسا جان، همانطور که گفتم، هیچ وقت ما نمیتونیم در خصوص یک مبحث، حکم کلی صادر کنیم. مگه نداریم خیلی از زن های نابینا یا پسران نابینا که با غیر هم نوع ازدواج کردن و الان حتی پس از ۲۰. ۳۰ سال زندگی مشترک، خیلی هم راضی هستند. مگه برنامه های عید دیدنی ما رو گوش نکردی. نغمه ی عافیت، هما هما وندی، هر دو نابینای مطلق هستن. هر دو شوهران بینا و تحصیل کرده دارن. الانم بعد از بیش از ۱۵ سال زندگی مشترک، با رضایت تمام دارن با هم زندگی میکنن. یا مثلا مگه جدایی های متعدد در بین ازدواج های درون گروهی نداریم. چرا فکر میکنیم اگه یه غیر هم نوع اومد با ما ازدواج کرد، حتما یا قیافش داغونه. یا بی سواده. یا پاک نیست. یا خیلی معذرت میخوام به قول خودت، حتما بی سر و پا هستش. مگه نداریم تو همین محله ی خودمون. عمو چشمه مگه همسر بینا نداره. مگه بیش از ۲۰ سال در کنار هم با رضایت تمام زندگی نمیکنن. پس چرا میگیم همیشه اگه با یه غیر هم نو ازدواج کنیم، نتیجش میشه جدایی. حقارت. و و و. به خدا همه ازدواج ها که غیر هم نوع هستند، طرف پس از یه مدت نمیذاره بره دنبال کثافت کاری و از این حرف ها. ملیسا من چون میدونم چه دل پاکی داری و به هیچ وجه خدایی نکرده در حرفات سو نیت نداری، برداشت غلط از صحبت هات نمیکنم. اما این که اینجوری مباحث رو تحلیل کنیم با قیود مطلق، ممکنه به برخی از هم نوعان خودمون که تجربه های زندگی برون گروهی رو دارن بر بخوره و از حرف های تو، استنباط اهانت کنن. در حالی که ما ها که تو رو میشناسیم، میدونیم که نیتت خیر هستش. بینا یا نابینا بودن، فرعه داستانه. اگر طبق یک شناخت درست بریم جلو و اصول رو رعایت کنیم، میتونیم یک زندگی آروم و خوب رو تجربه کنیم. این امر هم در ازدواج های درون گروهی ممکن هستش و هم در ازدواج های برون گروهی. مهم کسب اون شناخته درست، پیش از ازدواج هستش. اگر از همون اول راه رو اشتباه بریم، زندگیمون در آینده دچار صدمه میشه. که در خصوص هر دو نوع ازدواج، چه برون گروهی و چه درون گروهی، صدق میکنه. خب قرار بود در خصوص ازدواج با بینا یا نابینا صحبت نکنیم. اما گاهی بحث به سمتی میره که احساس میکنم تذکر یه سری از نکات، ضروری هستش.
اما ملیسا بعد از این که اصغر عزیز اون سوال ها رو مطرح کرد و تو پاسخ دادی، تازه برگشتی دقیقا به اون چیزی که مد نظر من برای این بحث بود. خیلی نکات ارزشمندی رو اشاره کردی. به خصوص در ارتباط با انزوا و ترس دختران از رفتن به سمت یادگیری مهارت های آشپزی. چه بسا بسیاری از دختران نابینا یا نیمه بینا، به خاطر عدم کسب همین مهارت، موقعیت های ازدواج خودشون رو از دست دادن. خب ملیسا امیدوارم از تذکری که دادم ناراحت نشده باشی. به عنوان کارشناس رشته علوم تربیتی که بعدنا میخوای در جامعه بیشتر تر تر فعال باشی از داداش حالا نمیدونم کوچیک یا بزرگت این رو بپذیر که اگر خواستی تحلیل کنی، هیچ وقت این دنیا رو مطلق نبین و در انتخاب واژگان دقت کن تا مبادا کسی سو برداشت نکنه. خلاصه صمیمانه ازت ممنونم که مشارکت داری.
۷، عزیز پژوهنده. به نکته قشنگی اشاره کردی. درخت هر چه پر بار تر، افتاده تر. واقعا غرور کاذب، یکی از آفات برخی از افراد به خصوص نسل جوون امروزه.
از سایر دوستان مثل پریسیما، جواد نوعی، شهروز، و ملیسا که در امر لایک زنی هم حسابی فعال بودن ممنونم. فقط جونه من کامنت هاتون رو در آخرین کامنت ثبت کنید. الان که اومدم خونه، دیدم نسبت به دیشب که چک کردم ۲۳ کامنت اضافه شده. اما هر چی چک کردم، دیدم من فقط ۱۹ تا کامنت خوندم. از اون جایی که نظرات تک تکتون واسم مهم هستش و دوست ندارم خدایی نکرده اسم کسی از قلم بیفته، مجبور شدم از اول دوباره همه ی کامنت ها رو چک کنم که دیدم ۴ تا از کامنت ها، همین لایک ها بودن که اون بالا ها در بین نظرات وجود داشتند.
باید به همه ی هم محله ای های خوب خودم بگم که هدف من از این مباحث، این بود که هممون کمی نسبت به زندگی و محیط اطرافمون عمیقتر بشیم و به صورت واقع گرایانه به این امر مهم، فکر کنیم. نمیدونم تا چقدر به هدفم رسیدم اما همین که این بار بر خلاف دفعات قبل، این مبحث به حاشیه کشیده نشد، از همتون صمیمانه سپاسگزارم. باز هم اگر کسی تجربه، راه کار، در خصوص این بحث داره، با دل و جون میشنویم به این امید که واسه هممون مفید باشه.

سلام دوستان من یک دختر نیمه بینا هستم یک خواستگار نابینا دارم چگونه بتوانم موافقت خانواده_ام را جلب کنم ؟؟؟؟
ایشان از ظر تحصیلی از من پایین_ترند. اما مهمتر اینکه من دوستش دارم اما همش میترسم که در زندگی به مشکل بربخورم. به نظر شما عزیزان چه مشکلاتی در مسیر زندگی من و ایشان خواهد بود؟؟ آیا ما میتوانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم لطفا نظر بدهید؟
البته با اجازه آقای سرمدی این را اینجا مطرح کرده و خواهشمندم جواب دهید آقای سرمدی شما هم نظر بدهید لطفا بسیار تشکر.

سلام دوست عزیز. ببین هر کدام از ما ممکنه نظر خاص خودمون رو داشته باشیم. منم اینجا نظر و پیشنهاد خودمو میگم. ببین اولً شرایط خودت و بعد اون مورد رو دقیقأ بسنج. صرف نظر از نابیناییش ببین ملاکهایی که برا ازدواج در نظر داری رو داره یا خیر؟ اگه دیدی واقعاً در کنار اون به آرامش میرسی و اون کسی هست که تورو خوشبختت کنه، سعی کن با دلایل معقول خانوادتو راضی کنی.

من اگر جای شما بودم، اگه میدیدم مهارتهای اولیه ی زندگی، انجام اعمال فردی و ایجاد روابط سازنده ی اجتماعی و ایفای نقش به عنوان ی تکیهگاه ازش نمیاد، اگه امنیت و آرامش و پول و سلامت روان به همراه این آقا پسر نیست، بیخیالش میشدم. شاید میترسیدم در آینده، ابزاری بشم و مکملی جهت جبران نابینایی و ناتوانیهای طرف مقابلم. وگرنه که اگه میدیدم واقعا تواناست و قابل تکیه، راجع بهش تحقیق و خوب تجدید نظر میکردم.

سلام سیتای عزیز
اولش و قبل از هرچیز کاملاً فکر کن و بسنج … ببین اون آقا پسر نابینا اصلاً شرایط و ملاک هایی که قبلاً ها تو ذهنت برای ازدواج داشتی رو داره یا نه؟ ببین استقلالش چقدر هست؟ آیا با ازدواج با تو می‌خواد کمبود هاش رو جبران کنه و نیم بینایی شما رو بیشتر ملاک قرار داده یا این‌که غیر از میزان دید شما به بقیه موارد توجه داشته تو انتخابتون … ببین وابستگیش به خانوادش و حتی دوستانش چقدر هست و روابط اجتماعی و شغل و مسائل اقتصادی رو هم در نظر بگیر … در کل ببین کسی هست که بتونی بهش تکیه کنی یا مجبوری خودت تکیه گاهش باشی … ببین مسؤولیت پذیر هست یا باید مسؤولیت های اون رو هم شما به دوش بکشی … و در آخر اگه منطقی با خودت فکر کردی و به نتیجه رسیدی ایشون همونی هستند که نیمه گم شده شما اند می‌رسیم به راضی کردن خونواده که خداییش این قسمت کار خیلی سخت هست … پنجاه درصدش به عهده شماست و هفتاد هشتاد درصدش به عهده اون آقا پسر که خودش رو به خانواده شما ثابت کنه و مُصِر باشه و در نهایت به عقیده من موافقت خانواده ها در هر حال لازم هست و اگه نتونستید اون رو بدست بیارید حالا به هر علتی منطقی اقدام کنید و نه از روی احساسات …. “من فقط همین قدر بلد بودم ان شا الله تونسته باشم یه چی مفید گفته باشم”
و از صمیم صمیم قلبم برات آرزوی خوشبختی دارم خانمی ….

سلام. دوستان ببینید بحث ازدواج بحث بسیار پیچیده ای هستش که فقط مختص نابینایان نیست. اگه به جامعه یه نگاهی بندازیم ازدواجهای درون گروهی، برون گروهی، تکاملی ، ارزشی و … زیاد داریم که متأسفانه ناسازگاری و به تبع آن طلاق زیاد اتفاق میُفته. نظریه های مختلفی در این مورد هست که هرکدام یک نوع ازدواج رو بررسی میکنه. ولی آیا میشه گفت این نظریه ها همه مطلقند؟ خیر. بنابر این هر کدام از ما نظر خاص خودمون رو داریم و طرفدار یک نظریه که فکر میکنیم به افکار و عقاید ما نزدیکتره. پس نباید نسخه ای واحد برا همه پیچید و به دیگران بقبولانیم که نظر من درست و نظر شما اشتباست. همانطور که امیر گفت سعی کنیم مطلق گرا نباشیم و همیشه طیفی از نسبیت رو مد نظر داشته باشیم.
امیر گفته بودی از فرهنگ استانمون در نوع نگاه به نابینایان بگیم. خُب در استان ما هم مثل سایر استانها حالا با شدت کم ویا زیادتری شناخت کافی نسبت به نابینا و معلولان وجود نداره و همانطور که قبلاً هم اشاره کردم این بر میگرده به عملکرد ضعیف سازمان بهزیستی و رسانه ها و همچنین نهاد آموزشی کشور که از همون ابتدا کودکان رو بامعلولان آشنا کنند. یعنی نیاز به یک زیرساخت فرهنگی داریم که این سه موردی که گفتم میتونن با تعامل و همکاری بیشتر با همدیگه ایجادش کنن. بنابراین تا زمانی که یک مشکل از ریشه حل نشه اساسأ بحث ها به نتیجه مطلوب و دلخواه نمیرسه.ببخشید از موضوع دور شدم.

۱، باران. چون اطلاعاتی از خواستگارت ندادی، نمیشه به درستی قضاوت کرد. من کلی میگم. اختلاف تحصیلی که اشاره کردی، باید ببینیم چقدره. اگه مثلا شما دانشجوی ارشد و ایشون صرفا دیپلمه هست، میتونه مشکل ساز بشه. اما خطری که تو رو تحدید میکنه، این مسأله هست که گفتی مهمترین چیز اینه که من دوسش دارم. در حالی که این حس، برای دوستی خوبه. اما برای تشکیل زندگی و ازدواج، به هیچ وجه نمیتونه دلیل عقلانی باشه. احساسات و وابستگی های عاطفیت رو کنار بذار. اگر واقعا دنبال تجربه یک ازدواج موفق هستی، خارج از علاقه ای که به این پسر داری، پیش خودت دو دو تا ۴ تا بکن و همه ی جوانب امر رو بسنج. اگر دیدی واقعا ملاک های یک زندگی مشترک رو داره، شغل مناسب، یا اگه شغل مناسب هم نداره ببین از طرف خانوادش میتونه حمایت مالی بشه یا نه. و و و، خیلی ملاک ها هست اما شرمندم که الان، فرصت توضیح زیاد رو ندارم. فقط اگه عقلت، وجدانت، منطقت بهت این حس رو منتقل کرد که طرف میتونه یک تکیه گاه محکم واست باشه، با همون منطق، خانوادت رو راضی کن. اما اگه دیدی برای راضی کردن خانوادت، داری خودتو گول میزنی. صفاتی که اون پسر نداره رو الکی به خانوادت میگی تا مثلا راضی شون کنی، مطمئن باش که راه رو داری اشتباه میری. چون خودت هم فقط در پی توجیه هستی. نظرات مجتبی و تبسم هم درست و منطقیه.
۲، سیتا. آره واقعا چقدرم زود خوابیدم. ای بدک نبود. اول رفتم امتحان تیتر نویسی و ویراستاری خبر رو دادم که فکر کنم ۱۹ ۲۰ بشم. بعدم که رفتم دانشگاه امتحان ترجمه متون مطبوعاتی داشتم. اینم فکر کنم ۱۶ ۱۷ بشم. یه ۷ تا دیگه مونده. واسم دعا کنید این ۷ تا امتحان هم بخیر بگذره.
۳، تبسم. خیلی هم عالی بود. اتفاقا کاملا هم مرتبط با بحث صحبت کردی. ای کاش میشد دست به یک تحقیق گسترده بزنیم تا با آمار و ارقام مستند، ببینیم نابینایانی که زندگی های موفق دارن، چه نکاتی رو خارج از ویژگی های کلی و عام که در همه مشترک هستش، در خودشون تقویت کردن.

سلام بر جناب سرمدی در حال امتحان ولی باز فعال …
من پست رو تقریباً تا نزدیک به آخر خوندم ولی کامنت ها رو فکر کنم اگه بخوام بخونم یه یه سالی طول بکشه پس به همون هفت هشتا کامنت خونده شده بسنده می‌کنم و نظرم رو می‌گم باشد که تکرار مکررات نشه :
بحث ویژگی ها هست و خصوصیات، یه سری خصوصیات مشترک هست و یه سری دیگه هم در مورد دختر و پسر متفاوت هست.
فکر کنم بلوغ اجتماعی روانی و کلاً بلوغ ازدواج مهمترین ویژگی مشترک باشه که خودش خیلی خصوصیات ریز و درشت دیگه رو پوشش می‌ده ….
مسؤؤلیت پذیر بودن هم شاید که نه حتماً از خصوصیات مهم در این خصوص هست.
ولی ویژگی هایی که گمانم مد نظر شما هست بیشترشون مواردی هستند که در ظاهر قابل مشاهده و درک هست مثل نحوه پوشش و برخورد اجتماعی، شکل و قیافه ظاهری فرد از چهره گرفته تا قد و چاقی و لاقری و رنگ پوست و …، خب گاهی هم تن صدا که یه ملاک برای پسر های نابینا هست، جایگاه و طبقه اجتماعی فرهنگی اقتصادی فرد و خانواده اش، شغل و میزان درآمد که در مورد پسر ها بیشتر مطرح هست ولی برخی پسر ها هم این ملاک و خصوصیت رو در مورد دختر خانم ها هم جویا می‌شند، مذهب و درجه اون هم یه ویژگی و خصوصیت قابل مطالعه هست و البته ویژگی های مربوط به سلامت هم اهمیت زیادی داره … مثالش درجه بینایی دختر خانم ها که یکی از ملاک های خیلی از آقایون هم نوع که قصد ازدواج درون گروهی دارند و مثال های زیادی هم می‌شه اورد که اینجا مجالش نیست …
خب تا همین حد هم گمانم زیاد نوشتم …

ضمن درود فراوان و عرض ادب! بنده کمی از تجربیات خود را برای ازدواج اینجا بیان میدارم!دخترها برای ازدواج اول بهتر است با مادر خود صحبت کرده و رضایت وی را حاصل نمایند و بیان دارند که وقتی دختر به سن ۴۰سالگی برسد و ازدواج نکرده باشد اولین پشیمانی ها به سراغ خود و خانواده اش می آید، وقتی پسری قصد رفتن به خاستگاری دختری را دارد آن دختر باید ببیند که آیا این پسر بچه ننه است و در زندگی اهداف مادرش را دنبال میکند یا اینکه خود اراده دارد و برای زندگی مشترک با اراده ی خود زندگی میکند، پسری که با اراده باشد و برای زندگی و کسب در آمد و رفت و آمد مهارت دارد و کمترین وابستگی به اطرافیان را ندارد میتواند تکیه گاه خوبی برای زندگی مشترک باشد،باران-اگر برای شخص خودت میزان تحصیل تفاوت نداشته باشد در زندگی مشترک دخالت ندارد،وقتی دختران بینا با دیپلوم یا بالاتر با پسران بیسواد یا مدرک پنجم ازدواج میکنند چرا معلولین باید به مدرک اهمیت دهند،

۱،سیتا. نه همچین هم نیاز به غیب گویی نبود. من همون اول هم متوجه شدم. میخواستم بگم تو که اون یکی اسمت هم لقب هستش پس نیازی نیست با یک اسم دیگه کامنت بذاری. اما به جهت این که به پست من اعتماد کردی و خواستی مشکلت رو با هم محله ای هات در میون بذاری، دیگه چیزی نگفتم. حتی من لینکه اسمت رو هم برداشتم تا کسی متوجه نشه. اما خب خودت خودتو لو دادی دیگه.
.
بگذریم. حقیقتش نام ها مهم نیستن. مهم اینه که در این مقطع، اسیر احساسات و عواطف بیش از حد دخترانت نشی و یک تصمیم درست و منطقی بگیری. بهترین ها رو واست آرزو میکنم.
۲، آمنه ی قاسمی. ازت ممنونم که کاملا طبقه بندی شده، و مرتبط با موضوع صحبت کردی. به پارا متر های خوبی اشاره کردی که هر کدوم در جای خودش، قابله بررسیه.
۳، عزیز الله پژوهنده. مرسی که هستی. میل هاتو دریافت کردم. حتما سر فرصت مطالعه میکنم. ممنون. اما منظور از اختلاف تحصیلی صرفا مدرک طرفین نیست. اون اختلاف تحصیلی که من بهش اشاره کردم که میتونه باعث مشکل بشه، تحصیلیه که واقعا همراه با دانش بالا، و به تبع اون یک شناخت و بینش عمیق به محیط پیرامونش باشه. مگر نه، متاسفانه ۸۰ درصد دانشجویان امروز جامعه ی ما، نه دست به پژوهش میزنن و نه فعالیت های جانبی مستمر دارن. در این صورت کسی که حتی دانشجو ارشد و دکترا هم باشه اما از سواد کافی و بینش عمیق برخوردار نباشه، با یک دیپلمه فرقی نداره. متاسفانه این امر در بین دانشجویان نابینا، به صورت بالقوه بیشتره. از طرفی در برخی رشته ها کمبود منابع داریم. از طرفی خودمون تنبلی میکنیم. یا بعضی اوقات، دوستان با بردن منشی سر جلسه ی امتحان و و و. مجموع این عوامل باعث میشه وقتی فارق التحصیل میشیم، عمدتا از تحصیلمون بهره ی چندانی نبریم. البته تکرار میکنم که این در خصوص همه صادق نیست.
در ماه های اخیر، خیلی از بچه های نابینا و کم بینا رو میبینم که به جای استفاده از طلایی ترین دوره ی زندگیشون برای کسب مهارت های بیشتر، همش یا دنبال چت کردن یا صحبت در اسکایپ، فیسبوک، وایبر، لاین، واتس آپ، و و و. هستند. یا مثلا اکثر وقتشون رو در RS GAME و PLAY ROOM میگذرونن. البته من مخالف چنین تفریحاتی نیستم. اما به شرطی که این ها اصل زندگی ما نشن. در چنین شرایطی، کی میخوایم مهارت های زندگی رو در خودمون تقویت کنیم. یا اصلا استفاده ی نادرست از تکنولوژی مگه میذاره ما با بینشی عمیقتر به مسائل اصلیه زندگیمون فکر کنیم.
اول به خودم میگم بعد سایر دوستان. ایشالا جمعبندی این مباحث کمک کنه به هممون که یه کوچولو، مراقب این نکته باشیم که عمرمون مثل برق و باد داره میگذره. اگه ازش استفاده نکنیم و عمرمون رو تلف کنیم، بختا که به خودمون و آیندهمون ظلم کردیم.

سلام دوست عزیز.
از حضورتون چندتا سؤال دارم؟ امیدوارم فضولی نباشه صرفاً برای آشنایی بیشتر با مشکل شما و انشا الله راه حل بهتری بتونیم با کمک بزرگان اجتماعی و روانشناسی محله پیدا کنیم، مطرح میکنم.
*****
۱- اگه میشه در صورت امکان اگه مقدوره دلایلی که خانواده شما مخالفت میکنند را اشاره کنید یا بطور واضح بنویس.
۲- دلیل اینکه طرف مقابل را دوست دارین کدام رفتار یا حرکت طرف مقابل باعث میشه جلب بشی؟ اصلاً طرف مقابل چه حرکت مثبتی داره که دیگران ندارند؟
یه سری چیزا برای افراد نابینا مهم است مانند: صداش خوبه؟
قیافش خوبه؟
گفتارش خوبه؟
رفتارش مثبته؟
زرنگ است؟
خوب درکت میکنه؟
احساس میکنی در بیشتر موارد باهاش تفاهم داری؟
وقتی همدیگرو میبینین به آرامش میرسین؟
و هزاران دلیل دیگه که طرفین میتونند داشته باشند.
۳- آیا واقعاً عاشقش هستی یا فقط دوستش داری؟
به عنوان برادر کوچیک به همه ی دوستام توصیه میکنم هیچ وقت از ته دل عاشق کسی نشین مخصوصاً مواقعی که میدونین خانوادهاتون مخالفت میکنند و شرایط به هم رسیدنو ندارین.
چون نتیجش جز داغون شدن فردی یا همراه با طرف مقابل چیز دیگری نیست و عاشقی یه چاهی هست که هر کسی تو این چاه افتاد بیرون اومدنش موند به خدا.
اینو من تجربه کرده ام و دارم تجربه میکنم.
اگه با دختر یا پسر شاهزاده هم ازدواج کنی اون عشق هرچند مجازی هم باشد دنیا رو حروم میکنه.

نمیخام یه سری چیزای شخصو در عمومیت مطرح کنم اما واقعیت اینه نباید از اول کار با احساسات بازی کرد.
۴- آیا اون حسی که شما به طرف مقابل دارین واقعاً اون هم نسبت به شما همین طور است؟
آیا امتحانش کردین که واقعاً دوستون داره یا نه؟
چه چیز باعث شده اطمینان مثبت در شما حاصل شده.
۵- خانواده های شما تا چه حد مثبت اندیش هستند.
=توهین نباشد=
خانواده من که میگند آسمون به زمین بیاد و بالعکس تا ما زنده ایم نمیزاریم تو به یه نفر که همنوع خودت هست برسی و اگه بخوام از هر شخصیتی هم راهنمایی و کمک بگیرم قبول نمیکنند و این یعنی با قطعیت عدم به هم رسیدنو نشون میده مردم هم دخترشو از بیرون پیدا نکرده که با مراجعه یه نفر پسر بهش دختر بدهد قطعاً همه انتظار دارند دخترشون با کسی ازدواج کند که طرف خانواده دار و اصالت دار باشه و همیشه حمایت خانواده محکمترین پشتیبان در صورت گرفتن یه وصلت میباشد.
امیدوارم خانواده شما فهمیده تر و مثبت نگرتر از خانواده من اشند.
۶- موافقت از سوی یک خانواده مهم نیست شما باید از خانواده طرف مقابل نیز اطمینان کامل داشته باشین که رازی به ازدواج شما هستند یا نه؟ چون ممکن است فقط خانواده شما در نهایت رضایت خاطرشون جلب بشه و اجازه به ازدواج بدهند اما عدم رضایت طرف مقابل نیز خیلی جاها بعد از ازدواج زندگی رو خطشه دار میکند.
الان من با دختر بینا که خودم میخواستمش ازدواج کردم و خانوادم یه جورایی نارازی بودند و الان هم بالاخره یه جورایی هرجا فرصت پیدا میکنند زهرشونو میریزند.
درست است من عاشق یه همنوع بودم و هنوز هم هستم حتی خانومم هم اینو میدونه و واقعاً درکم میکنه با ایشون =خانومم= اصلاً مشکلی ندارم و از ته دل دوسش دارم ولی اون مواقعی که خانواده من سر فرصت طلاییشون بهمون گیر میدند واقعاً پشیمون میشم و تو دل خود افسوس میخورم که ای کاش این ازدواج صورت نمیگرفت و من باعث رنجش یه نفر دیگه غیر از خود نمیشدم.
شرمنده طولانی نوشتم:
ایشالا با لطف ایزد منان به آرزوت برسی و وقتی دست عزیزتو تو دست گرفتی تا ابد خوشبخت بشین و گه گاهی عاشقایی که درد بیدرمان دارندو هم دعا کنی.
موفق باشید.

سلام سیتا خانوم.
باید خدمت شما در جواب سؤالتون چند نکته را عرذ کنم البته این فقط نظرات شخصی منه و از نظر من درسته شاید از نظر بعذیها درست نباشه من کامنتهایی را که در پاسخ به شما گذاشته شده نخوندم البته بجز کامنت امیر که چون پست را منتشر کرده همه ی کامنتهاشو میخونم نظرات امیر عزیز را لایک میکنم و اضافه میکنم که شما ابتدا باید تکلیف خودتان را با خودتان مشخص کنید و تردیدی را که دارید از بین ببرید سپس باید ببینید که چند درصد از اعضای خانواده ی شما با این ازدواج مخالف و چند درصد موافقند و چرا.
سپس باید همین مورد را در مورد خانواده ی خواستگارتون بدانید چون ما و تحقیق کنید که تا چه اندازه میتوانید روی کمک موافقان حساب باز کنید و از موافقان برای متقاعد کردن مخالفان استفاده کنید.
این درست که شما میخواهید با یک فرد که دوستش دارید ازدواج کنید اما دوست داشتن تنها کافی نیست و نمیتوان زندگی را بر این اساس که من طرف مقابلم را دوست دارم بنا کرد.
شما باید اصولی را برای ازدواج بدانید و دقت کنید که این اصلها زندگی آینده ی شما را میسازند اینکه شما چه اصولی برای ازدواجتان دارید امری شخصی است و نمیتوان در این مورد نظر داد.
شما وقتی به این نتیجه رسیدید که خواستگارتون همه ی شرایط ازدواج با شما را دارد البته با در نظر گرفتن این نکته که هیچکس برای ازدواج نمیتواند عیدعال مطلق خود را پیدا کند و تا ۳۰ درصد تفاوت طبیعی است بدنبال راذی کردن مخالفان ازدواج خود باشید و برای این کار باید خودتان بطور مستقیم اقدام نکنید و از افرادی باتجربه و البته یک روانشناس که خود موافق ازدواج درون گروهی باشد کمک بگیرید.
آنها میتوانند با صحبت کردن با خانواده و کسانی که مخالف این کارند و گرفتن دلایل آنها راهحلهایی متناسب با آن دلایل طراحی و اجرا کنند.
فقط در آخر این را اضافه کنم که اگر مخالفت خانواده فقط یک تردید باشد متقاعد کردن آنها راحت است اما اگر مخالفت مطلق باشد شما راه سختی در پیش خواهید داشت پس عجله نکنید و با حوصله و البته بطور عقلانی سعی در حل مشکل خود کنید.
من بعنوان یک برادر کوچکتر بشما میگویم البته اگه لایق برادری بدونین من خودم با عشق ازدواج کردم و همسرم را دوست داشتم ولی برای اینکه پشیمان نشوم قبل از اقدام به ازدواج همه ی شرایط را در نظر گرفتم حتی به این هم فکر کرده بودم که اگر خانواده های ما بعد از ازدواجمان ما را طرد کنند آیا خواهیم توانست زندگی کنیم یا نه و بعد از ازدواج این دوست داشتن نهتنها کم نشده بلکه روز به روز در حال افزایش است اما اما و باز هم اما دوست داشتن همه ی زندگی نیست مشکلاتی در زندگی وجود دارد که دوست داشتن فقط میتواند به شما کمک کند که بتوانید آنها را کمی راحتتر پشت سر بگذارید یعنی دوست داشتن شما بتنهایی نمیتواند این مشکلات را حل کند همین ازدواج ما فقط از آن جهت که همدیگر را دوست داشتیم موفق نبود بلکه به این خاطر که قبل از ازدواج به همه چیز فکر کرده بودیم باعث شد که حالا یک زندگی سرشار از عشق و موفقیت را داشته باشیم.
شما مطمئن باشید ازدواج زمانی درست است که ما با استفاده از عقل و احساس تصمیم به آن بگیریم.
نه عقل مطلق درست است و نه احساسات مطلق در واقع عقل و احساس مکمل همدیگرند
موفق باشید ببخشید که طولانی شد.

سلام باران خانم
ازدواج من درون گروهی بود و وضعیت بینایی من کم اما بینایی همسرم خیلی بهتر از من بود البته چند سال پیش با جراحی که انجام داد تقریبً مشکلش حل شده ولی همچنان خودشو جزو معلولان میدونه و خودش رو جدا از معلولین تصور نکرده هرگز.
و دوستان قبلیشو هم همچنان داره و باهاشون ارتباط خوبی داره
ببینید من نوشتم باران حالا اگه بعدً عوض شد تقصیری ندارم.

ضمن درود فراوان و عرض ادب! مروری بر خاطرات گذشته برای ازدواج! زمانی که من هنوز قصد ازدواج نداشتم کمابیش همسایگان دخترانی را برای ازدواج بنده به مادرم معرفی میکردند و از مادرم میشنیدند که پسر من هنوز تصمیم به ازدواج نگرفته است،‏ سال ‏۱۳۷۶‏ تصمیم به ازدواج در درون گروهی را با عیده ی خاص خودم گرفتم،‏ به همین منظور خواهرم که خودش هم نابیناست چند دختر را بهم معرفی کرد و من هر کدام را با چند دلیل رد کردم،‏ به انجمن نابینایان اصفهان هم اعلام آمادگی ازدواج با یک همنوع را کردم و گفتم اگر دختر در اصفهان بود و شاغل هم بود اگر منزل شخصی داشت خیلی بهتر است،‏ اواسط سال ‏۷۶‏ بود که دختر نابینای شاغلی که که دارای منزل شخصی بود را معرفی کردند،‏ برای خواهرم سه سؤال طرح کردم و از خواهرم خواستم که از آن دختر بپرسد و جوابش را به من بگوید،‏ وقتی خواهرم به آن دختر زنگ زده بود،‏ دختر گفته بود صبر کن وصل میکنم به همکارم که واسطه است با او صحبت کن و هر سؤالی داری بپرس،‏ وقتی خواهرم با خانم صحبت کرده و سؤالات را پرسیده بود و جواب را به من گفت :‏ من با کمی فکر کردن پاسخ منفی دادم،‏ وقتی خواهرم پاسخ مرا به انجمن اصفهان داده بود،‏ با من تماس گرفتند و گفتند مگر چه سؤالاتی پرسیدید و چه پاسخ گرفتید که جوابت منفی شد و با گفتگو مرا راضی کردند که طبق قرار جدید به اصفهان بروم و با آن دختر صحبت کنیم و جواب منفی مرا به آن دختر ندادند،‏ سپس یک روز عصر به اصفهان رفتم و پس از حدود دو ساعت صحبت متوجه شدم که آن دختر تلاش میکند آمار خاستگارانش که به منزل مادرش میروند را بالا ببرد،‏ و هرچه تلاش کردم و از خودم بد گفتم که جواب منفی از او صادر شود موفق نشدم و دو ماه بعد با تحریکاتش به اتفاق مادر و خواهرم به منزلشان رفتیم،‏ موقع خاستگاری برخوردهای از خود و مادرش دیدیم که نشانه ی جواب منفیشان بود،‏ سپس مادرش گفت:‏ ما به واسطه گفتیم:‏ دخترمان را به کسی میدهیم که راضی شود در یکی از اطاقهای همین خانه با ما زندگی کند،‏ منم گفتم پس خودتان جواب را به واسطه بدهید و خداحافظی کردیم،‏ از این اتفاق چند روز گذشت و از انجمن اصفهان به من زنگ زدند که فردا عصر بیا کارت داریم،‏ وقتی رفتم از من چند سؤال پرسیدند که بدون اینکه جواب دهم خداحافظی کردم،‏ این خداحافظی برای افشا نکردن راز ورود من به آن خانه بود! ولی تجربه ی خوبی برای خودم بود!‏

سلام. امیر مرسی که تغییرات رو کاملاً احساس کردم. همون لحظه که لینک باران حذف شد فهمیدم یه دوست آشناست و شما نخواستی دستش رو بشه ولی خودش نتونست دووم بیاره. سیتا جان برات آرزوی خوشبختی میکنم.
یکی از عواملی که باعث میشه سن ازدواج توی جامعه ما بره بالا و یا زندگی زناشویی دچار مشکلات زیادی بشه همین استفاده های افراطی از این نزم افزارها و و برنامه های جدید کامپیوتر و مبایل و…است که جوونا رو انقد درگیر میکنه که حتی اجازه انجام کارهای روزمره رو به افراد نمیده که این همون واماندگی فرهنگی رو میرسونه.

سلااام بر اصغر و کسانی که هنوز تو کف هستن که بدونن که رابطه بین باران و سیتا چی هست…….
آهاااااییییی عزیزان من بدانید و آگاه باشید که باران همان سیتا هست یعنی با دوتا آیدی داره کامنت میده…..
هرچه کردم که ننویسم اما نشد خخخ
سیتا یا همون باران خودت بیا بگو که همینطور هست…..
سیتا آجی نکن این کار رو که درست نیست….
آخه عزیزم چرا با همون اسم خودت کامنت نمیزاری…..
اصلا آجی جونم بهتره بیایی و یک معرفی مختصر از خودت داشته باشی عزیز دلم که شک و شبهه ای نباشه…..
من میدونم که امنیت محله برات مهم هست پس بیا و این کار رو بکن تا کسی بهت شک نکنه جیگیلی جونم….
و اینکه محله ما در امنیت به سر ببره…..

۱، سیتا. از لطفت به من ممنونم. به هر حال اشکالی نداره. همونطور که گفتم نام ها مهم نیستن. سرنوشت و آیندت مهمتره که ایشالا با کمک هم محله ای هات، بتونی به یک انتخاب درست دست بزنی.
۲، از اصغر خیر اندیش، جواد نوعی، و آمنه ی قاسمی هم ممنونم که در پاسخ به سوال سیتا، سعی کردن راهنمایی کنن.
۳، عزیز پژوهنده. مرسی که تجربت رو مطرح کردی.
۴، یلدا. ممنون از این که اومدی. به شخصه دوست داشتم دیدگاهت رو بدونم. به هر حال خوبه که هممون تمرین کنیم و ظرفیت هامون رو بالا ببریم. اما هر طور که خودت صلاح میدونی. همین که اومدی، لطفتو میرسونه.
۵، تبسم به نکته ی خوبی اشاره کردی. استفاده نادرست از تکنولوژی، داره هممون رو از اصل زندگیمون دور و دورتر میکنه.
در پاسخ به ملیسا و اصغر عزیز هم بگم که من در بالا توضیح دادم. سیتا هم در پایین همون کامنت من اشاره کرد که همون باران هست. خیلی رو این نکته دست نذارین. اگر کامنت های بالا رو بخونید، و کامنت خوده من رو، میفهمین که جریان از چه قراره. اگر کسی میتونه در پاسخ به سیتا، راهکاری ارائه بده که به انتخابش کمک کنه، بگه. همچنین در خصوص بحث اصلی. اگر کسی باز از زاویه های مختلف دیدگاهی داره که میتونه به جمعبندی بحث ما کمکی کنه، منتظر نظراتش هستیم.

سلام
من همه پست و دیدگاههاش رو خوندم راستش فکر میکردم نظرم رو یکی بگه که خودم نیاز نباشه بنویسم اما ظاهراً کسی بهش اشاره ای نکرد! خب حالا خودم مینویسم:
گاهی ماها در جایی زندگی میکنیم که اگر موفقیتهای فراوان هم داشته باشیم و ویژگیهایی قابل قبول از نظر عقلی هم برامون وجود داشته باشه اما باز هم فرهنگ اون جامعه ای که توش هستیم ما رو نمیپذیره.. شاید این گفته من هم به قول آقای خیر اندیش جزء استثناها باشه. اما به هر حال جامعه من دچار این مشکل هست.. من راه دور نمیرم و از مردمی هم که منو نمیشناسن هم انتظاری ندارم اما حد اقل اینو در مورد فامیلم که از همه لحاظ با من آشنایی دارند و دیدند و میدونند که چه کارهایی از من بر میاد نمیتونم بپذیرم! راستش برای این عدم پذیرش هم دلیلی هنوز نتونستم پیدا کنم..حالا با توجه به این پست من به این نتیجه رسیدم: گاهی ماها هرچقدر توانایی داشته باشیم و هر اندازه هم که تلاش کنیم تا جامعه نخواد دید خودش رو نسبت به ما و تواناییهامون تغییر بده ما ها هر کاری کنیم اگر نگم که بی فایده هست میشه گفت که سودش کمتره.

سلام. من نمیخواستم اینو بگم ولی در تکمیل صحبتای آقا یا خانم شفیعی باید بگم که بله کاملاً درسته. من با اینکه بیناییم در حد نسبتاً خوبیه و همه دارن میبینن که کاملاً مستقلم و از همه لحاظ هیچ گونه مشکلی ندارم ولی متأسفانه وقتی پای ازدواج وسط میاد میگن نه فقط اگه مشکل بینایی نداشت…
امیر صبح میخواستم بیشتر توضیح بدم که کاری پیش اومد مجبور شدم همونطور ثبتش کنم. آره این روزا ما جای وسیله و هدف عوض کردیم. این تکنولوژی و امکانات وسایلی هستند برای رسیدن به هدف. ولی ما همین که بدستشون میاریم هدفمونو به کلی فراموش میکنیم. خودِ من مدت زیادی گوشی ساده داشتم و مشکلی هم باهاش نداشتم ولی احساس کردم اگه گوشی پیشرفته تری داشته باشم توی یکی از کارام میتونم خیلی موفق تر بشم. اما چی شد؟ نه تنها هیچ پیشرفتی حاصل نشد،بلکه هدف به کلی فراموش شد. این موضوع خیلی اذیتم کرد. امیدوارم عبرتی باشه برای سایر امکانات.
در مورد اون تحقیق هم به فکرش هستم. چون زمان و هزینه و انرژی لازمه و همکاری چندین نفر با تجربه، فعلاًنمیتونم قولی بدم. ولی امیدوارم بزودی زد همچین اتفاقی بیُفته. ببخش پستتو بلکل اشغال کردم

درود بر فرزندان خواهران و برادران فهیم و دوست داشتنیم,عجب پستی شده این پست امیر, تبریک میگم که خیلی خوب حرف میزنید خوب تحلیل میکنید آفرین و هزار آفرین بر شما. واقعا نمیدونم به سیتای گرامی چی باید گفت ولی بچه ها یک حرف کلی دارم و اون اینکه بعضا خانواده ها دخالتهای بیمورد میکنند بنظر من یکی از اولین مبارزات ما و بویژه دختران عزیزم این است که با ناآگاهی خانواده ها مقابله و مبارزه کنند. واقعا گاه آنقدر پسر و دخترشون را دست کم میگیرند که بخودشون اجازه میدهند در کمترین امور آنها دخالت کنند. اینکه میگویند اینها بزرگتر هستند و بیشتر میفهمند را من در بست قبول ندارم گاه خانواده ها از جوانهایشان احساسیترند. این چه معنی داره که بگویند ما تا زنده هستیم اجازه نمیدیم که تو با یک هم نوع ازدواج کنی. این از حد دلسوزی و راهنمایی گذشته و دخالت محسوب میشود.
بیایید احقاق حق خود را از خانواده هایتان شروع کنید. یکی از پسران هم استانی ما سالها پیش به خواستگاری یکی از دختران شایسته ی هم نوع رفته بود برای خواستگاری هم کلی از آدمهای سرشناس و درست حسابی را باخودش برده بود بیش از یک ساعت با پدر این بنده خدا حرف زده بودند دست آخر این پدر نه چندان مهربان و ناآگاه گفته بود اگه شما تو این ساعت مزاحم من نشده بودید رفته بودم صحرا کلی علف چیده بودم. خب با این پدر چکار باید کرد آیا باید گفت که این یک پدر دلسوز و با تجربه هست که اجازه نمیدهد دخترش با یک جوان نابینا ازدواج کند. نه, هرگز. بیایید از شأن و منزلت خود اول در خانواده ها دفاع کنیم که بعضا اینها از مردم کوچه و خیابان بمراتب بدتر هستند. اون خانم هنوز ازدواج نکرده و هنوز هم که یک معلم است باید برادرش برایش تصمیم بگیرد.
گمان نمیکنم دختر نازنینی مثل سیتا که تحصیل کرده هست صرفا با احساسات تصمیم بگیرد قطعا همه جوانب امور را میسنجد. مخالفت خانواده اش هم ممکن است همان مخالفتهای معمولی و دل بخواهی باشه که هیچ دلیلی پشتش نیست و فقط تو ذهنشون اینه که یک نابینا نباید به جمع خانواده شون اضافه بشه.
شرمنده که خود را وسط انداختم و نظریات کارشناسانه شما عزیزان را قدری خودمونی و کوچه بازاری کردم.
چه میشه کرد اینم یه جورشه دیگه.

عمو جان همیشه سلامت باشید و پایدار. از لطف شما در پاسخ به مساله من بسیار سپاس
دیگه نمیدونم چی احساسه و چی عقل اینقدر که همه میگن عاقلانه بیاندیش ببین آیا میتونی بهش تکیه کنی یا نه! الان احساس بی_تکیه بودن دارم.
همه میگن زندگی کردن با نابینا سخخخخخخخخخته سخت که الان همش احساس سنگینی رو شونه_هام دارم.
عقل، احساس، سخته، سخت و دیوانه شدی و هزار درد و الی آخر . اینها همه کلمات تکراری هستند که این روزا از همه میشنوم جای حرفاتون خالی بود خالی
البته میدونم اینها همه حقیقتند و واقعیت اما اما

سلام حدود ۱۰ ماه است که برای یک لحظه دختری نیمه بینا که خواستگارش بودم از نظرم خارج نمیشود ولی خانواده من فقط بهانه یابی کرد که همه بی اساس بود من هم از أان روز قسم خوردم که با دختره بینا ازدواج نمیکنم من تا جایی که توان داشتم تلاش کردم خوانواده ام را راضی کنم ولی نشد کاش قبول میکرد که من به شهرشان بروم خانه ای اجاره کنم کاری هم در همان شهر شروع کنم من زیاد تلاش کردم نتیجه نداد بهانه های خانواده خیلی سطحی بود همین جواب دادن را سخت میکرد از غذا درست کردن تا شیر و غذا دادن به نوزاد یا روشن کردن سماور شاید فکر کنید من نابینایی سربار و ناتوان بوده ام که این بهانه ها جور شده ولی نه خلاصه کاش مرا بدونه خانواده قبول میکرد حاضرم در شهرشان کار برای خودم جور کنم خانه هم اجاره کنم بعد از ۶ ماه شرایت را بررسی کند راضی بود مرا بدونه خانواده قبول کند حالا که مینویسم خبر ندارم ازدواج کرده یا نه ولی کاش نکرده باشد

۱، اول به آمنه ی قاسمی بگم، از اون جایی که کامل توضیح داده شده بود که سیتا همون باران هستش، من کامنت های اصغر خیر اندیش، جواد نوعی و خوده تو رو که در اصل خِطاب به سیتا پاسخ داده بودین، باران رو کردم سیتا. گفتم شاید زیبنده نباشه شما که لطف کردین و خواستین به اون کمک کنید، جواب هاتون خِطاب به باران باشه.
کلا من رو فضای حاکم به بحثی که میکنم، خیلی حساس و دقیق هستم. دوست دارم تا حد امکان، همه چیز درست و مرتب باشه. حتی مثلا در پاسخ به ملیسا که به اشتباه نوشته بودم دانشجوی علوم تربیتی، الان رفتم اصلاحش کردم و نوشتم کارشناس علوم تربیتی. از اون جایی که این نظر خواهی از هم محله ای های عزیز، صرفا یک پست نیست، و در نهایت میخوام یک مقاله یا گزارش تحلیلی از جمعبندی نظرات بچه ها بنویسم، از دوستانی که تا به حال در بحث مشارکت نداشتن، صمیمانه میخوام که لطف کنن و دیدگاه خودشون رو بگن. هر چی جامعه ی آماری نظر خواهی بیشتر باشه، استناد به اون مقاله معتبر تر خواهد بود.
۲، خانوم شفیعی. به نکته ی دقیقی اشاره کردین. متاسفانه در محله زندگیه شما و استان مجاورتون. یعنی ایلام و کرمانشاه، فقر فرهنگی در خصوص نگاه مردم به معلولین، بیداد میکنه. تا جایی که من تحقیق کردم، در روستا های این استان ها، افراد نابینا رو در خونه نگه میدارن و نمیذارن حتی تحصیل کنه. حالا شما حساب کنید وقتی طرف از جامعه دور نگه داشته میشه، اصلا چطور میخواد مهارت های مرتبط با ازدواج رو یاد بگیره. شاید بالای ۸۰ درصد دختران روستا های استان های غرب کشور، تا آخر عمرشون هم نمیتونن ازدواج کنن که این واقعا جای تأسف داره. شاید بهترین راهکار اینه که شما به جای این که بخواین نگاه یک جامعه رو نسبت به خودتون تغییر بدین، با افزایش مهارت های فردی، سعی کنید نگاه افراد خاص رو نسبت به خودتون معطوف کنید. سراغ دارم در شهر جهرم، یک پسر که از ناحیه ی دو پا معلول هستش و کلا ویلچریه، با یک دختر بینا، ازدواج میکنه. در ابتدا خانواده ی دختر، به شدت با این ازدواج مخالفت میکنن. حتی به دخترشون میگن اگر با فلانی ازدواج کردی، برو و دیگه حق نداری به خونه ی پدریت و مادریت پا بذاری. خلاصه این دختر در برابر همه ی مخالفت ها ایستادگی میکنه و با اون پسر ویلچری، ازدواج میکنه. بعد از یک مدت که خانواده ی دختر نسبت به اخلاق خوب و توانایی های اون پسر واقف میشن، شنیدم الان به قدری داماد خودشون رو دوست دارن که پدر دختره یک خونه واسشون خریده و با آرامش دارن در کنار هم زندگی میکنن. سخته. به خدا که تغییر باور ها و هنجار های غلط مردم سخته. اما چه کنیم. حالا که فقر فرهنگی داریم، خودمون هم دست رو دست بذاریم. آینده و آرزو هامون رو تباه کنیم که حالا مثلا چون نگاه جامعه به نسبت به ما خرابه، پس ما هم به پای این باور های غلط بسوزیم. نه راهش این نیست.
۳، تبسم. بخش اول حرفات که متأسفانه آفت نسل جوونه امروزه. البته خیلی نمیشه این اشکال رو معطوف به نسل جوون دونست. وقتی دولت به عنوان متصدی اشتغال و تفریحات مردم و مشخصا نسل جوون کشور خودش هیچ برنامه ی مشخصی نداره، نتیجش میشه حضور مداوم و بی هدف در شبکه های اجتماعی که در بالا به اون پرداختم.
اما در خصوص بخش دوم در ارتباط با تحقیق و پژوهشی مستند در باره ی عوامل موفقیت و شکست ازدواج های نابینایان، اعم از درون گروهی و برون گروهی، باید بگم که اگر بخوایم نتیجه ای درستی از این بحث بگیریم، حتما باید چنین پژوهشی صورت بگیره. چون در شرایط فعلی، هر کسی که در میان اطرافیان خودش نمونه هایی از این نوع ازدواج ها رو میبینه، فکر میکنه پس همین درسته. اما اگه با آمار و ارقام صحبت کنیم، میتونیم به نتیجه ی ملموستر و دقیقتری برسیم. البته برای یک تحقیق معتبر، نیاز به همکاری سایر نهاد ها مثل بهزیستی و سایر ارگان های مرتبط هستش.
۴، عمو حسین. میخوام یه چیزی رو از ته قلبم بگم. از وقتی که شما و داوود نظری بحث رو ادامه ندادین، یه خلأی رو احساس میکنم. پس نَگین کوچه بازاری. از حضور دوبارتون خوشحالم. اما در خصوص مطلبی که اشاره کردین، موافقم. البته مبارزه با ناآگاهی خانواده ها، زمانی امکان پذیره که افراد نابینا، ویژگی های خودشون رو اونقدر تقویت کنن که اگه بنا بر مخالفت شد، در نهایت بشه قانعشون کرد. عمدتا این مخالفت ها به ویژه در ازدواج های درون گروهی، به این خاطر هست که مثلا خانواده ی دختر، شرایط فرزند خودش رو میبینه و میخواد برای ازدواج، یکی پیدا بشه که عدم توانایی های دخترش رو جبران کنه. این در خصوص خانواده های پسر نابینا هم صادقه. اما اگر مثلا در ابتدا اون فرد، توانایی های خودشو به خانوادش ثابت کنه، پس فردا که یک هم نوع اومد برای خواستگاری، دیگه پدر و مادر طرف با نگاه ضعف به اون خواستگار نگاه نمیکنن و اون فرد رو درک میکنن. البته این تحلیل، نسبیه. اما مصداق های زیادی واسش سراغ دارم.
۵، منتقد عزیز. از صمیم قلبم آرزو میکنم به خواسته ی دلت برسی. به نظر من، پرس و جو کن و اگر اون فرد ازدواج کرده بود، دیگه دست از لجبازی بردار و با یک انتخاب دیگه به خودت و آیندت ظلم نکن.

سلام. من بازم اومدم. اگه نظرت رو تحقیق کمیّه که خیلی راحت تر میشه کارو پیش برد و فقط داشتن ایمیل از نمونه ها کافیه که براشون پرسشنامه رو فرستاد. اما اگه بخوایم کیفی هم باشه باید مصاحبه هم انجام بگیره که کارو سخت تر و زمان بر میکنه. به هر حال هر کمکی از دستم بربیاد درخدمتم.

سلام به نظر من نقص بینایی رو هم تاحدی باید مثل بقیه ویژگی ها و خصوصیات یه فرد در نظر گرفت و به عنوان یه مشخصه خیلی جداگانه ای لحاظ نکرد. شاید این پرسش البته تو شکل خیلی افراطی و شماتیکش مثل این باشه که بپرسیم یه آدمی که قد نسبتا کوتاه داره و یا ظاهر یا وضعیت اقتصادی خوبی نداره چه ویژگی هایی باید داشته باشه تا مورد انتخاب و یا پذیرش فردی دیگر قرار بگیره و تو جواب این سوال باید گفت بستگی به چیزای دیگه فرد مثل اخلاق خوب، برخورد خوب، ظاهر خوب و آراسته، داشتن روابط اجتماعی خوب، تعهد، توانایی، مسئولیت پذیری، استقلال، ایمان ، وضعیت اشتغال، شخصیت و و و خیلی چیزای دیگه از این دست داره که در مجموع باعث میشه یه فرد از طرف فردی دیگه به عنوان دوست، همکار همسر و و و پذیرش یا گزینش بشه حالا چه اون فرد بینا باشه چه نابینا. نمی خوام خیلی ایده آلیستی حرف بزنم و نابینایی و محدودیتهاشو خصوصا با امکاناتی که تو کشورمون داریم، مَرد سالاری حاکم بر کشورمونو و فرهنگها و نگرشهای غلط جامعه و خانواده ها رو نادیده بگیرم ولی می خوام اینو بگم که آره نابینایی یا کم بینایی و نیمه بینایی مهمه و خیلی هم مهمه و شاید برای خیلی ها تو انتخاب معیار مهمی باشه ولی اونم یه ویژگیه مثل خیلی ویژگی های دیگه همونطور که خب اخلاق و تعهدم خیلی مهمه، معتاد نبودن و مسئولیت پذیر بودن هم مهمه که شاید اهمیتشون کمتر از نابینایی نباشه. و از طرفی هم اگه اینو لحاظ کنیم که آدمهای بینا درسته که میبینن ولی تمامی خصوصیات مثبت رو که ندارن. و اگه یه نابینا گذشته از نابیناییش خیلی ازین صفات خوب رو داشته باشه احتمالا میتونه به گزینش و پذیرش هرچه بهتر خودش از سوی جامعه کمک کنه و برای اطرافیانش بهترین دوست یا همسر یا همکار ، برادر و یا هم کلاسی بشه، قصدم از این حرفا این بود که بگم نابینایی هم یه صفته فقط یه صفت که میتونه در کنار بقیه خصوصیات مثبت فرد کمرنگتر شه و تا جایی که فرد شاید بتونه به بهترین گزینه برای فرد بینا یا هر فرد با معلولیت دیگه ای تبدیل شه. در پایان یه چیزی رو هم یاداور میشم که نمیشه هم یه طرفه قضاوت کرد و نسخه پیچید و مثلا گفت بودن فرزند فردی با معلولیت احتمالا یه پیامدایی رو بر فرزند به دنبال داره مثلا داشتن پدری با معلولیت جسمی ولی در عین حال توانمند و سالم به لحاظ روحی برای من نه تنها بار منفی و احساس یاس و افسردگی و… رو نداره بلکه واقعا داشتن چنین پدری برای من حس خیلی خوب و افتخار بزرگیه. در کل به نظرم اگر بخوایم کاری کنیم که مورد انتخاب و پذیرش دیگری و یا به طور کلی جامعه قرار بگیریم اول بهتره که همون کارایی رو کنیم که افراد سالم برای پذیرش و گزینش خودشون سعی می کنند بکنن . یعنی سعی کنیم تا حد امکان اخلاق و برخوردمنون همون طوری باشه که عرف اجتماع برای بیناها می پسنده، مستقل باشیم ، تحصیلات و کار داشته باشیم و … و بعدش به تقویت صفات خوب و اخلاق خوب، ، پیشرفت و ترقی خود و… بپردازیم.

خب نمی‌دونم شاید نباید مجدد مزاحم این پست بشم ولی با توجه به صحبت های دوست عزیزم خانم شفیعی و جواب شما به ایشون و قسمتی از صحبت های تبسم گرامی منم می‌باید در این مورد بنویسم:
آقای سرمدی این قضیه ایلام و زاهدان و تهران و اصفهان نداره ….
حالا اگه شما اسمش رو می‌ذارید فقر فرهنگی …. باشه فقر فرهنگی هست که نهادینه شده …. کسی فقر نمی‌بیندش … یه نیمه خالیی هست که همه در مقابل نیمه پرش رو نگاه می‌کنند و نتیجتاً اصلاً دیده نمی‌شه …
من به عنوان یه دختر دون شأن خودم می‌بینم که برای انتخاب شدن تلاش کنم …. یه دختر باید انتخاب بشه …. نمی‌دونم می‌تونم دقیقاً منظورم رو برسونم یا نه؟ ….
گمانم دو سه هفته قبل بود که در مرکز فاطمه زهرا برای ما یه جلسه اجباری راجع به “مشاوره قبل از ازدواج گذاشته بودند” من یه قسمت از یه پست توی وبلاگم راجع بهش نوشتم اینجا هم می‌ذارمش شاید اون قضیه براتون مطلب رو مشخص تر کنه ….

امروز “جلسه مشاوره پیش از * ازدواج” برامون گذاشته بودند

با کلی اکراه و البته اجبار رفتیم جلسه

جناب مشاور گمان کرده بود اینجا کیا مستمعشند نمی‌دونم که از درست انتخاب کردن و ملاک های انتخاب و این ها حرف می‌زد … منم که اصولاً قات زده … دست گرفتم … ولی توجه نکردند … تو دلم گفتم شاید ایشون هم نابیناند یه ببخشید هم گفتم که اونم فایده نداشت … در هر حال یه چند دقیقه دیگه جلسه رو تحمل کردم البته در حین قر قر کردن به م.جونم و بعدی که دیدم دوتا از دوستام دارند می‌رند بیرون منم بلند شدم دنبالشون رفتم ….

اولش خانم ح “معاون آموزشی” هستند گمانم رو دیدیم و کلی قر قر کردیم که آره ال و آره بل و بعدی که از صد ایشون گذشتیم خانم.ز “مدیریت” رو دیدیم و کلی قر به ایشون و کلی دوباره همون حرفها و نهایتاً دست از پا دراز تر برگشتیم جلسه …. بگذریم از جزئیات جلسه …. به قسمت سؤال و جواب که رسید بلند شدم یه چندتا مسأله اساسی اساسی رو مطرح کردم که بازم بگذریم ازشون … بعد یه جایی این جناب مشاور در جواب بچه ها خودشون رو گذاشتند جای یه نابینا و یه سری افاضات نمودند … من بهشون گفتم شما نمی‌خواد خودتون رو بذارید جای یه نابینا به عنوان یه پسر بینا “جامعه” آیا حاضرید با من نابینا “کارشناس ارشد و وکیل پایه یک دادگستری که خودم رو به جامعه ثابت کردم” ازدواج کنید؟ … که انگار دکمه مربعشون رو زدم رفتند رو سایلنت خخخخ

کلی بچه ها تو کفم موندند ….. “خودم هم گاهی تو کف خودم می‌مونم” )

درود
اول پدرم در آمد ۵ ساعت این برنامه را تمام خواندم !
در این پست و پست های مشابه ، واقعا با فراهم شدن فضا ، قصد بر این است تا نظرات طرفین و شرکت کنندگان در مبحث را جویا و با یک جمع بندی به نتایج شگرف برسند . بارها و بارها در این دو سه سال که من با جامعه نابینایان آشنائی پیدا کرده ام ، همواره ناراحت بوده اند از اینکه به حاشیه رفته مباحث مطرح شده و این با نگاهی واقع بینانه می توان دریافت که این موارد به حداقل رسیده و نابینایان هم توان تحمل خودشان را بالا برده اند .به قولی هر جا آب است ، گل که از آب وخاک به وجود می آید نیز هست .
در این فضا سوال من این است که ما با انتخاب مناسب قصد داریم الگو باشیم ؟!یا اینکه به دنبال الگوئی می گردیم تا انتخاب شویم ؟
همانطور که همه شما اشاره داشته اید و به حقیقت آن واقف هستید نابینائی و کم بینائی خود محدودیتی است که ما برای خود داریم و مهم هم از نظر یکایک ما می باشد ! و یک واقعیت ملموس نیز در زندگی همه ما است !همه اذعان دارند که با این واقعیت ها کنار آمده اند اما با همه این توان ها باز هم در مواجه با مسائل جدید مقاومت ها و تعصبات خاصی هر مدام داریم که به نوعی یکسان و با توجه به افراد انسانی و عملکرد ها متفاوت هستند !برای اینکه این مسئله به خوبی به پایان برسد ما باید به یک اجماع همه جانبه برسیم که این فضا ها و مباحث کمک بسیار زیادی را در این راستاد داشته است .مثال : وقتی بخواهند جان یک بیمار را نجات دهند به هر وسیله و هر ناممکنی دست خواهند زد .تمام راه ها و امیدها را تجربه می کنند ، فرد را حتی با پیوند عضو هم سعی در نجاتش دارند . اینها همه و همه تلاش سایرین است و قابل ستودن ، مسئولیت پذیری افراد است و هزاران کلمه که مجال نوشتن در این کامنت نیست .اما سوی دیگر قضیه فرد بیمار اصلی و توان بدنی و نحوه نگرش و دیدگاه های اعتقادی او است حتی در مرحله اغماء و بی هوشی کامل .خیلی مواقع به گوشمان رسیده است که بدن فلان مریض پیوند را دفع کرده است ! یا مقابل آن پیوند توسط بدن مریض قبول و مریض نجات یافت ! حال می خواهم به این نکته توجه کنم که نابینائی جزء جدا نشدنی بدن هر یک از ما است . باید به هر نحو و شگردی که هر کدام از ما برایمان محترم است با این موضوع کنار بیائیم ، درست است که انتخاب هیچ کدام از ما نبوده ، اما تمام زندگی و خوب و بد آینده ما را تحت شعاع خود قرار داده و می دهد .با این گونه از نظرات که همواره در مباحث به آن توجه شده و نابینائی برجسته شده ، آن هم توسط هر کدام از ما ، جدا مخالف هستم و آن را سد راه رشد و تعالی نابینایان توسط خود شان می دانم .باید به جائی رسید که دیگر در مباحث این قدر محدودیت ها تاکید نشود .باید به نوعی با این محدودیت کنار آمد .همه موارد صحیح هستند ولی چطور برخی واقعا آنقدر پیشرفت دارند و برخی واقعا هنوز حتی تصمیم گیرنده هم علی رغم درآمد مالی و استقلال نیستند !؟بیائیم همه دست به یک انتخاب احسن بزنیم .در یک فیلم شمیر زنی را آموزش می دادند و به او القاء کردند و گفتند اگر می خواهی شمشیر زن خوبی شوی باید شمشیر در دستت همانند یک عضو باشد !اگر شمشیر در دستانت سنگین باشد و سنگینی آن را احساس کنی هرگز در مبارزه موفق نخواهی شد !او شمشیر زن ماهری شد ؟ اما در یک مبارزه شکست خورد و حریف به منظور زجر ا تنها دستش را قطع و او را زنده گذاشت و او زندگی پر رنجی را تجربه می کرد و برخی او را واقعا مسخره هم می کردند .او بالاخره با خودش کنار آمد و در یک رستوران کار کرد و با تخم مرغ ها و یکدستی تمرین می کرد تا بالاخره تصمیم گرفت به میدان مبارزه برگردد و حریفش را شکست دهد .وقتی حریف او را دید شروع به مسخره کردن او نمود اما او با سه شمشیر و یک دست او را شکست داد .چرا او تنها فقط شمشیر زنی را یاد نگرفته بود .او توانسته بود که شمشیر را همانند عضوی از بدنش بسازد .حال نابینایئ ما امری است که در وجود ما است و باید در روح و روان ما مورد قبول واقع شده باشد .اگر قبول واقع شود دیگر همه چیز حل است یعنی ما با خود کنار آمده ایم و شرایط هم کمک می کند تا به نتیجه حاصل شویم .اینکه با کدام الگو انتخاب شویم درست نیست بلکه با انتخاب الگو می توانیم به نتایج غیر ممکن هم برسیم این الگو مانند الگو خیاطی برای افراد متفاوت و برای نوع لباس نیز متغییر است .وقتی بتوانیم الگوی خود را انتخاب کنیم و واقعیات آن الگو را مورد ارزیابی قرار دهیم قطعا ضمن برخورداری از حال ، آینده ای موفق را نیز خواهیم ساخت .
تصور کنید که کاملا صحیح می باشید ! اقدام به انتخاب و تشکیل خانواده می نمائید . بعد از مدتی زندگی خوب و خوش و راحت اتفاقی برایتان به وجود آمده و اینچنین شده اید ، آن وقت چه اتفاقی ممکن است بیفتد ؟ یا همسرتان با شما همراه می باشد و در سختی ها و ناملایمات با شما همراه می شود یا اینکه به زندگی مجردی خود بر می گردد ؟مطمئنا اگر با انتخاب صحیح آن الگو و زندگی قبل را پذیرفته باشد به زندگی جدید شما ادامه می دهد و این شما هستید که می توانید ادامه آن را برای همسرتان میسر یا او را به پشیمانی برسانید .اگر هم انتخاب او بر اساس الگوی خاصی به جزء مورد پیش آمده باشد قطعاادامه نخواهد داد ؟!پس وقتی شما در این حالت دست به انتخاب می زنید و طرف شما قبول می کند ، باز هم این شما هستید که می توانید مهر و محبتتان را در زندگی دو چندان نمائید و هم می توانید بدون همت و توجه زندگی را به قهقرا برسانید .البته که خانواده ها مهم هستند اما اگر بتوانیم نابینائی خود را در روح پ=اک خود بپذیریم ، حتما می توانیم خودمان را به خانواده اثبات کنیم و این مسائل هرگز پیش نخواهد آمد .و زمان برای این خود باوری هرگز دیر نیست!

درود
بعد از مدتها در حدود دو هفته قبل با دوچرخه فرزندم تصمیم گرفتم که به اطراف شهر بروم .در این میان فرزند بزرگم حاضر به همراهی نشد و فرزند گوچکتر هشت ساله ام با من آمد .اول همسر موافق نبود و من نیز تعلل داشتم اما بالاخره حرکت کردم .محدودیت هائی داشتم .خجالت می کشیدم از درب خانه بروم .به جاده خاکی رسیدم پیاده شدم .برعکس به خیابان شلوغی رفتم که کامیون ها در حال تردد بودند ! رفتم و برگشتم در این میان مشکلاتی هم داشتم ، احتمال برخورد با یک عابر که لباس روشن داشت و نزدیک به او توقف کردم ! از جاده بد رآمدن های متوالی ! اما برگشتم و متاسفانه دل شوره های همسرم هم در این میان بود ! .دیشب که سوار شدم ، فرزند اولی بیان داشت نسبت هب بار اول بهتر بودی .این را هم بنویسم که من واقعا مقابلم را مه آلود می بینم ! اما چون خواستم و چون فرزند دومی هم خواست و مسئولیت پذیرفت رفتم ، اما اولی هم اینطور نیست مسئولیت پذیر نباشد بلکه دوچرخه دیگر کوچک است و او سخت است برایش که با او براند و دلیل دیگر هم کمک به مادرش بود .منظور از این بیان این بود که من خواستم ف در بسیار ی از موارد هم خانواده حاضر نیستند به من اجازه دهند اما با اصرار انجام می دهم و با تکرارا تبدیل به یک امر عادی می شود .همه اینها نشان از ترحم نیست ف بلکه زندگی خودشان را دوست دارمخد .و می خواهند خوشبحتی را همانگونه که هست تجربه کنند .در مقابل خواسته های همسران نیز موارد مطرح شده واقعی است اما اگر با یک انتخاب صحیح که از درون هر کدام از طرفین نشات کرفته باشد و بخش مهمی از خواسته ها و توانائی هایشان با یکدیگر متوازن باشد موارد جزئی قابل حال است.
یک مثال در گذشته مردم اغلب بی سواد بودند ولی اتفاق های جالبی هم در آن انجام یم شد. فردی بیان می کرد که پدرش خیلی توانمند است در حالیکه هیچ کاری هم نیم کند !؟سه زن دارد .حتی کوچکترین کار را هم او انجام نمی دهد .نمونه آن این بود که نشسته در حال قلیان کشیدن است و کلید لاکپ هم روی سرش است و زحمتی برای او ندارد که لامپ را روشن کند ف کاری هم ندارد اما یکی از زنانش را صدا می کند تا لامپ را روشن کند .در واقع همسرانش تمام زندگی او هستند ولی او نقش پدر و مرد بودنش را با این روش حفظ می کند . بله دوستان من اگر بتوانیم به خودمان و شناخت خودمان دست یابیم زندگی در این اجتماع سخت نیست .مسائلی دارد اما به راحتی حل می شود .
ما نابینایان هم مانند سایرین عمل می کنیم فیک فرد بینا هم برای انجام امو رجدید ف استرس و دغدغه دارد و شاید یکسان هم با ماباشد .به یک جای جدید می رویم او نیز برای خودش محدودیتی دارد .ما در مقابل بیناها یک قدم جلوتر هستیم چرا که موضوع نابینائی ما محسوس و محرز است ولی بسیار یاز بینا ها هستند که متاسفانه در عین سلامت جسمی واقعا دچار مشکلات عدیده ای هستند که لحظه هم اگ رقبل از ازدواج بینا با بینا به آن فکر می کردند ، هرگز تن به ازدواج نیم دادند ، چرا که با هویدا شدن آن زندگی آنان تبدیل به جهنم شده است اما ما برای انجام ازدواج دقیقا چیزی برای کتمان نداریم .

۱، تبسم. یک پژوهش اگه بخواد کامل و مستند باشه، باید همه جانبه و به قول تو، هم کمی و هم کیفی باشه. حالا ایشالا سر فرصت، هماهنگ میکنم ببینیم میشه واقعا دست به همچین پژوهشی زد یا نه. مرسی که پیگیر هستی.
۲، فرزانه ممنون که اومدی. به عنوان کارشناس ارشد علوم اجتماعی، از نکات ظریف و دقیقی که بهش اشاره کردی خیلی خوشم اومد. بیشک در وهله ی اول، باید بدیهیات و اصول کلی رو در نظر گرفت، و بعد سایر محدودیت ها که مرتبط با زندگی با آسیب بینایی هست. بررسی بشه.
۳، آمنه ی قاسمی. آره ایلام زاهدان و تهران نداره اما این فقر فرهنگی و نگاه غلط به افراد نابینا در استان های مختلف شدت و ضعف داره که بسته به فرهنگ و باور های اون منطقه، متفاوته. این که یک دختر باید انتخاب بشه، شکی نیست. اما اگه در یک منطقه از کشور باور ها و نگاه مردم اونقدر با واقعیت موجود فاصله داشت که دختران نابینا و نیمه بینا رو برای ازدواج در نظر نگرفت چی؟ اون فرد بشینه دست رو دست بذاره تا حتما کسی بییاد؟ یعنی خودش هیچ تلاشی برای زندگی مشترک نکنه؟ در جامعه ی ما، یک سری باور ها به مرور زمان، تبدیل به ارزش شده. این که یک دختر باید حتما انتخاب بشه و نه این که انتخاب کنه، هنجاریه که تبدیل به یک عرف شده. و یک ارزش تلقی میشه . اما واقعا اگه یک دختر برای امر ازدواج به یک پسر ابراز علاقه کنه، یعنی این حتما پاک و نجیب نیست؟ آیا عمل این دختر حتما ضد ارزش هستش. فکر نکنم. از اون جایی که صلاحیت تحلیل این مسأله رو ندارم، ترجیح میدم سکوت کنم تا دوستان متخصص امر در صورت نیاز در این خصوص صحبت کنند. از اون سوالتون در اون جلسه هم خیلی خوشم اومد. چون واقعا برخی از این افراد، اسیر شعار زدگی هستن که مخاطب رو خیلی اذیت میکنه.
۴، عمو قنبر. خیلی افتخار دادین که در بحث مشارکت کردین. صحبت هاتون کاملا واقع گرایانه بود و لذت بردم. خدا سایهتون رو برای فرزندان و همسرتون و بعد برای ما هم محله ای ها، حفظ کنه

درود! از یه پیامک که بصورت تنز بین مردم رد و بدل میشه درس میگیرم و اینجا صحبت میکنم،‏ میگن زنان و دختران از خدای به این بزرگی فقط یک شوهر می خواهند-و از شوهر به این کوچکی دنیا را میخواهند…‏! با تجربیاتی که من از زندگی مردم جامعه کسب کرده ام،‏ در ظاهر مرد تکیه گاه زن قرار گرفته است،‏ ولی بیشتر مردان زن ذلیل هستند و بعضی ها زن دوست هستند و در باطن این زنان هستند که تکیه گاه خوبی برای مردها شده اند،‏ وقتی یک دختر بینا راضی میشود با یک پسر نابینا ازدواج کند و در ظاهر مرد تکیه گاه زن ولی در باطن زن خود را تکیه گاه مرد قرار داده است،‏ چرا دختران نابینا و کم بینا نتوانند با پسران نابینا ازدواج کنند و مانند افراد دیگر جامعه در کنار یکدیگر زندگی کنند و فقط دنبال تکیه گاه بگردند،‏ در بیشتر زندگی های مشترک زن و مرد تکیه گاه یکدیگر هستند،‏ در این دنیا هیچ چیز صد درصد نیست،‏ دختر و پسر برای انتخاب همسر به سه معیار اکتفا کنند و زندگی مشترک را تشکیل دهند…

سلام امیر. من که متخصص نیستم ولی با عرض معذرت باید بگم که کاملاً با حرفت مخالفم. این یک ارزش بسیار والایی هست که توی جامعه ما رواج داره. دختر نمیتونه انتخاب کنه. چرا؟ چون روحیه دختر بسیار لطیف و آسیب پذیره. نمیدونی اگه یه دختر جواب منفی از پسر مورد علاقش بشنوه چقد ضربه میبینه؟پسر اگه هزار بار جواب منفی بشنوه زیاد تحت تأثیر قرار نمیگیره ولی دختر اینطور نیست. بعدش دخترا یه غرور و حجب وحیای خاصی دارن که هرگز بهشون اجازه نمیده که در ابراز علاقه پیشدستی کنه. من سنت و مدرنیته رو در کنار هم میپسندم. هرجا هر چیزی که با ارزش های منطقی نخونه ردش میکنم. حالا این میتونه هم ارزش های سنتی باشه و هم جدید. خیلی از رسم ورسومات سنتی رو درمورد ازدواج رد میکنم و همینطور خیلی از ارزش های جدید رو اصلاً قبول ندارم. تعادل و همخوانی و هماهنگی بین این دو میتونه بهترین راه باشه.

۱، عزیز اللاه پژوهنده. با اون بخش از حرفات که گفتی هیچ چیز تو این دنیا صد در صد نیست، موافقم.
۲، تبسم. منم تقریبا همین دیدگاه رو دارم. اگر دقت کنی، نوشتم بیشک یک دختر باید انتخاب بشه. فقط اون حرف من از این جهت بود که گفتم، اگر خودش بخواد انتخاب کنه، این صرفا به معنیه بیحیا بودن، و ناپاک بودن اون تلقی نمیشه و یک ضد ارزش نیست. اما عکسش آره یک هنجار ارزشی هستش. به همون دلایلی که خودت بهش اشاره کردی

سلام خدایا شکرت که کامنتا رو تونستم تموم کنم. نزدیک بود اون وسطا بدون خوندن ازش بگذرم. چه مطلب بحث بر انگیزی هست! به نظر من در مورد سؤال اول تون:
اول: نخستین قدم اینه که فرد باید هر شرایطی که داره رو بپذیره و باهاش کنار بیاد. حالا نابینایی یا هر معلولیت دیگه باشه و یا حتی اصلا اون شرایط معلولیت نباشه ولی فرد درگیرش باشه.
دوم: باید تلاش کنه که بتونه با وجود ون شرایط بتونه در جامعه ای که در اون حضور داره زندگی آرومی داشته باشه و به کمال برسه. این منوت به اینه که فرد از تمام توان خودش در راستای هدفش بهره بگیره. در مورد معلولین باید فرد سعی کنه که وابستگیها و محدودیتهای خودشو به حد اقل برسونه. برای کم کردن محدودیتها و وابستگیها فاکتورهایی لازمه. مثلا باید از اعتماد به نفس و خود باوری خوبی برخوردار باشه. باید در بطن جامعه ای که در آن داره زندگی میکنه حضور داشته باشه و با همه تعامل و ارتباط سالم و معقول و کافی داشته باشه. باید رفتارهایی مثل خود کمبینی, خجالت و کمرویی رو بذاره کنار. باید با رفتار درست خودش سعی کنه تا بعضی از نگاه های ترحم انگیز و اشتباه دیگران رو تصحیح کنه یا به حد اقل برسونه. باید با افظایش توانمندیهای خودش به اطرافیانش ثابت کنه که میتونه یک زندگی سالم, خوب, آروم و بیدغدغه ای رو داشته باشه و این حقو داره که مثل سایر افراد خانواده تشکیل بده و باور اونا رو که اعتقاد به ناتوانی اون دارند رو تغییر بده در نهایت به مدد اینها و چیزای دیگه که من از قلم جا انداختم و لازمه میتونه انتخاب بشه و انتخاب کنه.
اما سوال دوم تون: من از شروع زندگی نابینا هستم و با وجود مشکلات زیادی که داشتم و دارم و همه دارند تمام تلاشم این بوده و هست که تفاوتهای بین خودم و افراد بینا و بدون معلولیت رو به حد اقل برسونم من معتقدم که ما چه بخوایم چه نخوایم نمیشه نابیناییمونو از بین ببریم. اما با پیشرفت در هر زمینه ی مفیدی می تونیم به خواسته های معقول خودمون برسیم. می تونیم حتی فرهنگ جایی که در اون زندگی میکنیم رو تغییر بدیم. به نظر من می تونیم خیلی چیزایی که باب میلمون نیستن رو تغییر بدیم. بسیاری از مسائل به خودمون, رفتارمون و برخوردمون بستگی داره. اگه هر رفتار ناخوشایندی رو میبینیم باید ابتدا به خودمون مراجعه کنیم که کجای کارمون درست نبوده. بعد عوامل بیرونی رو بررسی کنیم. به عقیده ی منم همه چیز نسبی هست. حتی در مورد ازدواج. من زندگیهایی رو دیدم که نابینا با نابینا ازدواج کرده و خیلی خوشبختند. چون انتخابشون صحیح بوده و هر دو به بلوغ فکری, استقلال کافی, درک و شناخت متقابل از هم رسیده بودند بعد ازدواج کردند. از طرفی هم بینا با نابینا رو هم دیدم که باز هم خوشبختند. بر عکس با همین شرایط کسانی رو دیدم که ازدواج ناموفقی داشتند و شکست خوردند. من میگم بهتر اینه که آدم یک سری از مشکلات رو با کمک همنوعش تحمل کنه خیییلی بهتره تا با یک فرد دیگه اون مشکل حل بشه اما خودمون تحقیر بشیم. البته اینم نسبی هست. تحقیر از طرف یک نابینا هم ممکنه. ببخشید طولانی شد. حس کردم باید میگفتم.
تا حالا این قد حرف نزده بودم اونم پشت سر هم.

سلااام به زهرا قاسمی، ببین همین الان کامنتت رو دیدم.
یعنی واقعا باید بهت جایزه داد که این مطلب به همراه ۱۰۴ تا کامنتش رو خوندی.
فکر کنم یه صبح تا عصر طول کشیده. حححح
ازت ممنونم که تو هم در این بحث مشارکت کردی.
دوباره یکی دیگه از این جلسات رو تحت عنوان رضامندی زوجیت در زوجین نابینا رو منتشر کردم.
خوشحال میشم اینو هم کامل بخونی و در بحث شرکت کنی.

دیدگاهتان را بنویسید