خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

فلسفه کلام یا عرفان بخش 2

با درود
بحث ما در باب توحید و سیر و سلوک همچنان ادامه دارد
همان طور که میدانید بحث ما در رابطه با راه درست اثبات آفریدگار به صورت یقینیست
1- هر حقیقتی که در این جهان وجود دارد حقیقتی عددیست
2- حقایق عددی قابل شمارش و اندازه گیری میباشند و این که مثلا
اندازه کهکشان راه شیری برای ما مشخص نیست با این که قابلیت اندازه گیری دارد متفاوت است
3- هر حقیقت عددی قابل زیاده و نقصان است ، بدین بیان که میتوانند کم و زیاد شوند
4- حقایقی که خصوصیات سه مورد بالا را داشته باشند نمیتوانند بی نهایت باشند
چرا که بی نهایت محدود به حد نیست و قابلیت اندازه گیری نشان از وجود نهایت دارد
فرض کنید شیعی در سمت راست شماست، و به شما گفته اند که طول مسیر در سمت راست شما تا بی نهایت است
حال من سوال میپرسم: فاصله شما بیشتر است یا شیع مورد نظر که در سمت راست شماست
یعنی شما در سمت راست دور تر از x هستید یا آن چیز
اگر بینهایت وجود میداشت مفهوم فاصله از بین میرفت
و حال میبینیم در مثال بالا، عقلن شما دور تر از شیع مورد نظر بودید
5- زمان و مکان حقایقی عددی هستند و نمیتوانند بی نهایت باشند چرا که قابل زیاده و نقصان اند
6- هر چیزی که زمان و مکان داشته باشد به عبارت بهتر در زمان و مکان باشد یا زمان و مکان بر آن بگذرد
عددیست و محدود،
7- علتی که زمان و مکان را ایجاد نموده را میتوان در سه فرض بررسی کرد
ا- زمان و مکان از عدم ایجاد شده است، میدانیم که عدم نمیتواند خالق باشد
ب- چیزی شبیه خود زمان و مکان آن را ایجاد کرده باشد، یعنی یک حقیقت عددی
این فرض هم محال مینماید چرا که، یک شیع محدود نمیتواند موجودی خلق نماید
منظور ما از خلق ایجاد به معنای اخص کلمه است، یعنی پس از نیستی ایجاد کند
ج- علتی ورای زمان و مکان و غیر عددی آن را ایجاد کرده باشد، این علت قطعاً زمان و مکان ندارد و بدون هیچ ماده و ابزاری خلق میکند
8- هر حادثی دارای زمان و مکان است و نیاز مند علت
9- موجودی که زمان و مکان را خلق نموده خود عقلن بر خلاف آنها باید باشد ، پس حقیقتی عددی نیست
غیر قابل زیاده و نقصان است و قابل اندازه گیری نیست و هیچ وجه مشترکی با ما ندارد
و ما نمیتوانیم آن را بشناسیم ، و تنها میتوانیم اثباتش کنیم
پس نتیجتاً علم و قدرتش هم مقداری نیست
این خلاصه ای از استدلالات در رابطه با اثبات وجود خدا بود
فایل صوتی همانند قسمت قبل آماده دانلود است
لازم به ذکر است، هر کدام از ویژگیهای چند گانه بالا نیاز به بحث برای درک درست دارد
اما فلاسفه از سلسله علت و معلول حرف میزنند و میگویند اگر این سلسله بی نهایت باشد تسلسل به وجود می آید ،اما نمیگویند چه اشکالی دارد که این سلسله از علتها بی نهایت باشد
و چگونه تسلسل ایجاد میشود

دانلود کنید و لذت ببرید
اشکالات شما دوستان را در همین پست پاسخ خواهم گفت.بدرود

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «فلسفه کلام یا عرفان بخش 2»

سلام …. یه روزگاری فلسفه دوست داشتم …. ولی …. در هر حال …. بنظرم استدلال کامل و جامع و مانعی بود … شسته و رفته …. ولی باز می‌گم یقین باید در نهاد آدم باشه …. باید فطرتت ذاتت عقلت منطقت احساست روحت به خدا ایمان داشته باشه وگرنه که با همه استدلالات و عرفان و فلسفه و کلام نمی‌شه که بشه به کسی که نمی‌خواد خدا رو باور کنه، یقین به خدا رو فهموند ….

سلام و درود بر آقای هند آبادی و دیگر عزیزانی که در بحث شرکت میکنند و بویژه در اینجا روی سخن من با سرکار نخودی خانم است که اول توجه شون را به این جمله خودشون جلب میکنم
…. باید فطرتت ذاتت عقلت منطقت احساست روحت به خدا ایمان داشته باشه وگرنه که با همه استدلالات و عرفان و فلسفه و کلام نمی‌شه که بشه به کسی که نمی‌خواد خدا رو باور کنه، یقین به خدا رو فهموند ….
نخودی گرامی شما در اول جمله گفته اید که باید فطرتت ذاتت و…. چنین باشد و چنان باشد. معمولا بحث من هم همین است که این باید یعنی چه؟
اگر چیزی واقعیت داشته باشد که باید نمیخواهد. این باید یعنی به زور هم که شده باید خودت را قانع کنی به خودت تحمیل کنی واقعیتی در کار نیست ولی تو باید به خودت بقبولانی که هست.
شما نگفتید که چطور باید فطرت و ذات و غیره را قانع کرد که حتما خدا هست حتما معاد هست.
البته خود ادیان راه آن را پیدا کرده اند, و آن تلقین تهدید تطمیع و…. است.
ما از کودکی که از زمانی که زبان باز کرده به او مذهب را القا کرده اند تلقین کرده اند آیا میتوانیم انتظار داشته باشیم که جور دیگری بیندیشد. آیا وقتی از همان دوران کودکی و ۴ ۵سالگی در گوش بچه میخوانند که روز قیامتی هست آتش هست بهشت هست و این کودک بینوا را میترسانند و او اجبارا از روی همین ترس و وحشت قیامت و معاد اجبارا در وجودش نهادینه میشود, آیا این ایمان و یقین واقعی و از روی استدلال و ادراک است؟
این شگرد همه ی ادیان است که مردم را به ناکجاآباد حواله میدهند. به اموری که قابل درک و شناخت برای همه ی انسان ها نیست ولی به قول شما باید فطرت و ذاتش به این ادعاها باور و یقین داشته باشد.
شما فکر میکنید اگر در کشوری مثل چین یا هند بدنیا آمده بودید باز هم همین افکار را داشتید. آیا اگر در اسرائیل بدنیا آمده بودید باز همین اعتقادات را داشتید قطعا نه و نه تنها شما بلکه اکثریت مردم جهان اینیگونه اند, یعنی اگر یک چینی یا هندی یا اسرائیلی در ایران و مثلا اصفهان بدنیا آمده باشد او هم افکار و اعتقادات ما را خواهد داشت.
پس باور کنید که این امور اعتقادی موروثی هستند و من و شما و دیگران از پدر و مادرمان به ارث برده ایم و آنها هم از پدر و مادرشان و الی آخر. پس به نظر من این اعتقادات و باورها بخودی خود ارزشی ندارند چون از روی آگاهی و تحقیق و تحلیل نبوده است.
از آقای هند آبادی و خانم شفیعی عذر میخواهم که بحثهای تخصصی ایشان را ساده و خودمونی میکنم چون واقعا از مباحث ایشان و این عبارات و جملات قلنبه سلنبه چیزی متوجه نمیشوم.
بلکه فقط می دانم که اینها همه وقت گذرانی است و فلاسفه و عرفا و کلامیان همه احتمالا بیکارانی بوده اند که از روی شکم پری نشسته اند و چیزهایی را به هم بافته اند.
بقول معروف برو فکر نان کن که خربزه آب است.
مشکل بشریت واقعا این نیست که آیا میشود سلسله علت و معلول وجود داشته باشد یا نه؟ آیا روح ماده است یا نه؟
مشکل بشریت فقر نابرابری ظلم و ستم رشد نایافتگی است.
مشکل من و توی نابینا این است که چگونه دارای صفحه خوان مفید و به در بخوری شویم که نیاز به نمونه های خارجی نداشته باشیم
باید به این امور فکر کرد و اندیشید و الا اینگونه مباحث عزیزانم برای فاتی …… هم نمیشه.
شرمنده که دیگه خیلی خودمونیش کردم ولی شما به مباحث تخصصی خودتون ادامه بدید.

مجدد سلام
آقای موحد زاده با تمام احترامی که برای شما قائل هستم ولی ترجیح می‌دم خودم رو در مباحثه با شما درگیر نکنم به همون علتی که در کامنت اولم نوشتم و اون کامنت فقط نظر شخصی من بود و بهش معتقد هستم و فقط همین.

با درود
البته که عقل و استدلال عقلی باید پایه و مبنای همه چیز باشد
ولی اگر کسی آن را نپذیرد دو حالت متصور است:
اول، آن را نمیپذیرد چون دلش نمیخواهد و دوم، این که آن را نمیپذیرد چرا که برای آن دلیل عقلی دارد
صحبت من با کسانی هست که برای این موضوع دلیل یقینی ارائه مینمایند
و یا با دلیل یقینی رد میکنند

ه هه هه هه هه هه. احساس میکنم وقتی نخودی بانو عصبانی میشه منو با اسم فامیل صدا میکنه.
خواهر خوبم عصبانیت نداره که. من حاضر نیستم همه دنیا را با یه لبخند شما و همه ی بچه های خوب محله عوض کنم. آنچه واقعیت است ما هستیم, ما باید با هم مهربون باشیم به یکدیگر دلگرمی و نیرو و اعتماد بدیم. ما باید در کنار هم باشیم و با هم از زندگی لذت ببریم و اجازه ندیم این حرفها و باورهای صد تا یه غاز رابطه هامون را دوستی هامون را انس و الفت بین مون را به هم بزنه.
درود بر تو خواهر مهربونم و همه ی خواهر و برادرها و دخترها و پسرهای گل و نازنینم.
شاد باشید. مهربان باشید. امیدوار و امید دهنده باشید.

سلام آقا بهزاد و دوستان گلمون که در بحث شرکت میکنن دوستان یادمون باشه که یه عده ای مخالفن با حرف ما و عده ای دیگه موافق باید با توجه به هردو مورد احترام بگذاریم چرا که نظر هر فرد برای خودش محترم است حالا من سوالی داشتم از خدمتت آقا بهزاد به نظر تو بینهایت یعنی چه؟ من در کتابی خوندم که بینهایت یعنی یه چیزی دور از تصور یعنی غیر قابل شمارش درسته؟ اگه این درست باشه حالا من میخام یه چیزی بگم در زمان قدیم اعداد تا چند رقم شمارش میشدند یا اصلن یک کودک چند عدد را میتواند بشمارد اگر مثلن ۵۰ سیب را به یک کودک ۷ ساله بدیم چطوری میتونه برامون بشماره و درسته که شمردن ۵۰ سیب برای ما آسان و راحته اما یک کودک بخواد بشماره چون نمیتونه بیشتر از ۱۰ تا بشماره احتمال زیاد میگه بینهایت تا سیب اینجا هست به نظر من ما هم همینطوریم یعنی ممکنه که در آینده ای بسیار نزدیک آنقدر شمارش اعداد و ارقام بالا برود که دیگر بینهایت مفهومی نداشته باشه درسته؟ راستی من خواستار بحث توی این زمینه ها هستم اگه برات ممکنه و تمایل داری اسکایپتو بده تا ادت کنم با هم صحبت کنیم با تشکر خدانگهدار

سلام. متأسفم که این پست مظلوم واقع شد و دوستان عزیز از آن استقبال شایانی نکردند. اصولا مباحث ایدئولوژیک و مذهبی همینطورند خیلیها بخودشون اجازه نمیدهند که از حصاری که زمان و فرهنگ و چیزهای دیگر دورشون ایجاد کرده خارج شوند ظاهرا اینطوری راحتترند. هرچند که ادعا دارند که آنچه باور دارند بر اساس تحقیق و مطالعه بوده ولی وقتی پای بحث پیش میآید سریع صحنه را خالی میکنند.
من هم مثل جناب مرتضی مایل به حضور در این مباحث هستم و چنان چه بهزاد خان موافق باشد مفتخر خواهم بود که با ایشان مستقیم صحبت کنم.
اما یه نکته بگم و رفع زحمت کنم.
چند روز پیش با دوستی صحبت میکردم. این دوست بیناست و در یکی از گروه های بینایی که من عضو هستم با هم سر مسائل اعتقادی کلکل میکردیم و این کلکلها سبب شد که با هم دوست شویم.
این دوست من شدیدا مذهبیست و شاید تنها کسی بود که در آن گروه با من بحث میکرد و اطلاعات خوبی هم داشت چون رشته اش الهیات بوده است.
خلاصه صحبت از ماه رمضان و دعا کردن و اینجور چیزها شد, ایشان گفت که من دیگر کمتر دعا میکنم با خدا قهر کرده ام چون هرچه دعا میکنم تغییری در زندگیم ایجاد نمیشود چرا من باید در سن سی و چند سالگی مجرد باشم, فقیر باشم, کار درست و حسابی نداشته باشم.
بهش گفتم به این دلیل با خدا قهر کرده ای که از اول راه را اشتباه رفته ای؟ گفت چطور مگر؟ گفتم که چون برداشتت و نگاهت به دستگاه آفرینش اشتباه بوده است
تو و بسیاری از مردم خدا و دستگاه آفرینش را بسان دکان بقالی گرفته اید که اگر دعایی بکنید باید یکی دلش به حالتان به رحم آید دعایتان را اجابت کند به امور مالیتان رسیدگی کند و…. در حالی که اوضاع اینگونه نیست. خدا در جهان رابطه علت و معلولی برقرار کرده و مثلا عقل و خرد را به انسان ارزانی کرده حال مطابق این رابطه, اگر از عقلت استفاده کنی موفق میشوی و اگر نکنین ناموفق خواهی بود.
بعد این دوستم گفت که آره اتفاقا یه آخوندی هم روی منبر همین را میگفت که خدا هرگز بخاطر یک نفر یا چند نفر رابطه ها را به هم نمیزند نظم جهان را دگرگون نمیکند.
بعد از قول این آخوند مثالی زد که مثلا اگر کسی سرطان بگیرد نظم رابطه علت معلولی چنین حکم میکند که این فرد فوت کند البته اگر توسط انسان معالجه نشود و سرطان پیشرفت غیر قابل کنترلی داشته باشد.
خلاصه این دوست من ظاهرا حرف این آخوند به دلش نشسته بود و آن را پذیرفته. بهش گفتم که متأسفانه بسیاری از شما مردم همین گونه اید که اگر آخوندی حرفی بزند زود باورش میکنید و می گوییید که او درست می گوید ولی اگر کسی مثل من بگویم ضمن اینکه حاضر نیستید حرفم را قبول که نه لا اقل کمی رویش فکر کنید بلکه سریعا متهم به کافر و ضد خدا بودن میکنید.
در حالی که اگر خوب بیندیشید کسی مثل من بیشتر از شما از خدا دفاع میکند که می گوییم خدا دکان بقالی نیست. و در نتیجه هرگز با خدا هم قهر نمیکنیم.
ما اگر موفق شدیم می گوییم که از عقل و خردی که خدا بهمان داده خوب استفاده کردیم و اگر شکست بخوریم می گوییم که از عقلی که خدا داده خوب استفاده نکردیم. ولی هرگز حاضر نیستیم خدا را مسؤول بویژه شکستهایمان بدانیم و مثلا بگوییم که صلاح نبوده یا خیریتی نبوده یا خدا نخواسته و…. چون واقعا علائم و شواهد و نشانه هایی در دست نیست که خدا در امور جزئی و ناچیز بشر دخالت کند در حالی که شواهد بسیاری وجود دارد که انسانها صرف ئظر از اعتقاداتشان چنان چه خوب از عقلشان استفاده کنند موفق هستند هرچند که حتی اصلا خدای واحدی را قبول نداشته باشند.

سلام
عمو حسین بالاخره ما هم در این بحث دیدگاهی از شما دیدیم که ربطی به نان و شکم نداشت! ببخشید اگر حرفهای من رو بی ادبی میدونید اما توی پست قبلی من هرچقدر میخواستم علمی بحث کنم شما هی سعی میکردید به لقمه نان و شکم خالی یا سیر یا از این حرفها ربطش بدید و میگفتید اینها برای ما کار و نان و آب نمیشود من هم ترجیح دادم در بحثی که قرار است از آن نان و آب خارج شود دیگر شرکت نداشته باشم.. من به شدت معتقدم هر بحثی باید بر مبنای خودش پیش برود وقتی من از واجب الوجود حرف بزنم و شما بگویید خیالات و اوهام است و نان و آب نیست ترجیح میدهم اوهام و خیالاتم را که به اسم علم تحصیل کردم برای خودم نگه دارم تا کمتر احساس کنم که مورد بی توجهی قرار گیرند..اگر در بحثهای ایدئولوژی کمتر شرکت کننده داریم دلیلش بیشتر انحرافی هست که در بحثها ایجاد میشود و راه درست خودش را طی نمیکند نه این که کسی از مورد سؤال واقع شدن بترسد.

خواهر خوبم. خب شما بفرمایید که راه صحیح بحث کردن چیست؟ شما راه و روش درست را نشان دهید؟ آیا من بعنوان یک فرد حق دارم بپرسم که این به اصطلاح علوم فلسفه و کلام و عرفان, چه مشکلاتی را از انسان و انسانیت حل کرده اند یا نه؟ آیا اصولا باید توقع از علوم داشت که گره گشا باشند یا نه؟
خب شما بفرمایید که اعتقاد به واجب الوجود یا دیگر اعتقادات دینی و ماورای طبیعی فلان تأثیر را در زندگی مادی و غیر مادی داشته است. مثلا اگر اعتقاد به واجب الوجود نبود مثلا علم فیزیک یا شیمی یا زیستشناسی یا نجوم یا زمینشناسی و….. وجود نداشتند.
بنظر شما علوم باید مؤثر باشند یا نه؟
وقتی که می گویم که تأثیر این اعتقادات به بعد از مرگ میرسند خب واقعا شما بعنوان یک متخصص فلسفه بفرمایید که در این دنیا و در پیشرفت و تکامل بشری نقش دارند.
من دوست دارم واقعیات آشکار شود. دوست ندارم افراد متعصبانه حرف بزنند و قضاوت کنند.
افراد مؤمن و معتقد باید یک درصد هم فکر کنند که ممکن است آنچه به آنان گفته اند صحیح نباشد, ممکن است روزی خدا از آنها بپرسد که من به شما عقل دادم, چرا از آن استفاده نکردید و پیرو این و آن شدید؟
به هر حال خواهر خوب قصد آزار شما و نه هیچ کس دیگر را ندارم. آنچه را که بیان میکنم همانهایی هستند که مرتب در ذهنم بالا و پایین میروند, اجازه نمیدهند که من هم از فرمول خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو, استفاده کنم.
پس لطف کنید راه صحیح بحث کردن را بفرمایید و اینکه چه کسی باید به سؤالات افرادی مثل من پاسخ دهد. و همچنین سؤالات دیگری که در طی این گفتار طرح کردم را هم در صورت امکان با حوصله و به دور از این که بخواهید در مورد من قضاوت و پیشداوری کنید, لطفا جواب دهید.
باز هم ممنون و سپاسگزار

عمو من درباره شما هیچ قضاوتی نکردم و نه تنها شما درباره هیچ کس قضاوت نمیکنم..
اما این که میگید این علوم به چه دردی میخوره قبلاً هم گفتم ما فقط زندگی دنیایی رو نداریم قبل و بعد رو هم داریم از اینها گذشته توی زندگی این دنیا اعتقادات رو هم داریم که این علوم به حل مسائلشون کمک میکنن.. مثلاً اگر میخواید درباره دین اسلام و روش عقلی پذیرش اعتقادات بدونید میتونید به علم کلام مراجعه کنید که راجع به اعتقادات بحث میکنه.. اما این که میگید روش صحیح چی هست؟ من منظورم این نیست که شما روش رو اشتباه میرید منظورم این بود که داخل در موضوع حرف بزنید قرار نیست که علم کلام و فلسفه جواب گوی بی کاری یا بی نانی باشن.. اگرچه اینها مشکلات اصلی امروز جامعه ما هستن اما توی این علم گشتن به دنبال راه حلشون اشتباه هست.. اینجا ما قصد مون فقط حل مشکلات مربوط به اعتقادات و خدا شناسی هست و بس.. اگر بعد از حل این شبهه خواستید در علوم مرتبط میتونید به دنبال سؤالات دیگه هم باشید. ضمناً ما علاوه بر بعد مادی یه بعد غیر مادی هم داریم که چون جزئی از وجودمون هست پس علوم مربوط به اون رو هم داریم و میتونیم مورد مطالعه قرار بدیم. پس همه چیز فیزیک و شیمی و اقتصاد و نان درآوردن نیست. یه چیز دیگه هم هست ما توی علوم طبیعی اول قانونهایی رو به کار میبریم که توسط فلسفه اونها رو اثبات کردیم.. توی دوره دبیرستان اینو خوندیم که: ۱-واقعیت داشتن جهان. یعنی عناصر جهان ساخته و پرداخته ذهن آدمی نیست بلکه مجموعه ای از امور واقعی است
۲- قابل شناخت بودن طبیعت. – آدمی قادر به شناخت جهان طبیعت و موجودات و قوانین حاکم بر جهان است .
۳- درستی روش تجربه و آزمایش. علوم تجربی مجموعه منظمی از تلاش ها و نتایج انسان است برای درک بهتر پدیده ها
۴-یکسان و یکنواخت عمل کردن طبیعت یعنی:
الف:طبیعت همیشه به صورت یکنواخت و مشابه عمل می کند.
ب :یعنی در شرایط مشابه نتایج مشابه بدست می آید.
۵- تبعیت همه موجودات از اصل علیت : همه موجودات جهان از یک اصل کلی و عام به نام علیت ( هر معلولی علتی دارد) تبعیت می کنند.
پس میشه علوم تجربی رو علومی بدونیم که از دل فلسفه در اومدن.

از وقتی که اولین پست آقای هند آبادی در این خصوص را خواندم تا به این لحظه ترجیح دادم که در این بحث شرکت نکنم چرا که گمانم بر این استوار بود که ورود به اینگونه مباحث همچون همیشه بیحاصل خواهد بود
اگر به گذشته ی تاریخ بشری نگاهی گذرا بیاندازیم در خواهیم یافت که این نوع مباحث از ابتدای پیدایش تفکرات فلسفی در بین فلاسفه و حکمای نخستین طرح شده و تا امروز هم ادامه داشته که هیچ نتیجه ی مشخصی هم در پی برای فهم و درک بهتر بشریت از وجود یا عدم وجود خدا نداشته است
چرا که هر شخص بر اساس تصورات خویش خدا را درک میکند و در جهت اثبات آن واجب الوجود میکوشد چون یک فهم مشترکی از چنین خدایی در بین افراد بشری امکان پذیر نیست
هر شخص خدا را به گونه ای تصور میکند هر یک از ادیان الهی نیز او را به شکل و در یک قالبی خاص به نمایش میگذارد اگر به تاریخ ادیان رجوع شود خواهیم دید که این خدایی که ما در ذهن متصور شده ایم با خدای ادیان دیگر متفاوت است تواناییهایی به این خدا نسبت داده شده که در هر یک از این ادیان تا حد قابل ملاحظه ای با هم فرق میکنند
ورود به این گونه مباحث به نظر من تنها از طریق تاریخ ادیان امکان دارد نه از راه فلسفه یا علم کلام یا عرفان
چون با خواندن تاریخ ادیان به گوشه ها و زوایای اندیشه های دینی این ادیان پی برده و خدای هر دینی را بهتر خواهیم شناخت اما از راه فلسفه و علم کلام چنین امکانی در دسترس ما نیست
با کمک گرفتن از تاریخ میتوان به وقوع هر حادثه ای پی برد چگونگی به پیامبری رسیدن یک پیامبر
دوران او
همفکران او
دلایل پیدایش دین او
و خلاصه هر آنچه که به او و دیانتی که آورده مربوط است
اما بدون تاریخ ما در پی چه هستیم چه چیزی را میخواهیم با فلسفه اثبات کنیم یا با عرفان یا با الفاظی که علم کلام در اختیارمان میگذارد اگر قرار بود از این نوع روشها بشود وجود خدا را اثبات کرد این همه در طول تاریخ خونها بر زمین نمیریخت
یک مثال آشکار محمد زکریای رازی است که آنگونه از میان رفت که تاریخ در خصوص او گزارشهایی برای ما بجا گذاشته اما از آثارش چیزی برایمان باقی نگذاشته اند مگر برخی از دیدگاه های او که در کتاب ابو حاتم رازی همشهری او برایمان به یادگار مانده است
بیایید بیاندیشید که در عالم اسلام چرا معتزله پیدا شدند چه تأثیراتی بر تفکر اسلامی گذاشتند چرا بخش قابل توجهی از فقها و متشرعین مسلمان با این اندیشه به مخالفت برخاستند چه شد که مذهب حنفی بدان سان از میان رفت نقش ایرانیان در تلطیف تفکرات اسلامی چه بود
یا چگونه از نسل شیخ صفی الدین اردبیلی سنی مذهب فرزندانی شیعیمذهب پیدا شدن که توانستند ایران اکثرا سنی مذهب را با هر روشی که تاریخ به خوبی بازگو کرده به مذهب شیعه سوق دهند
و هزاران پرسش دیگر که به مراتب از پرسش شما مهمتر است چرا که پاسخ دادن به این پرسش تا زمانی که بشر به مسیله ای به نام انفجار اولیه یا همان بینگبَنگ پی نبرده است این سؤال بی پاسخ خواهد ماند

سلام به دوستان عزیز و گرامی من هنوز جواب سوالمو نگرفتم من با این علم و با بحث و گفتگو موافقم اما نمیدونم چرا به جواب نمیرسم به نظرم بینهایت یعنی ساخته و پرداخته ی ذهن خودمون تازه یه چیز دیگه اعداد و ارقام هم ساخته ی ذهن خود انسانهاست مگه در زمان گذشته مثلن در زمان پیامبر اسلام زمانی وجود داشته؟ واحد اندازه گیریش چی بوده؟ چرا یک روز ۲۴ ساعته پس اگه مثلن یه روزی بیاد که بیشتر از ۲۴ ساعت باشه باید بگیم بینهایت شده یا اینکه اگه ما از عهده ی درک زمان ازل و ابد بر نیایم باید نسبتش بدیم به بینهایت اگه میشه برام روشنش کنید چرا ما فکر میکنیم که نمیشه برای بینهایت تصور کرد و اما در پاسخ به این کامنت آقای شفیعی چرا به نظرم و حتی به نظر بعضی فیلسوفان جهان ساخته و پرداخته ی ذهن انسانهاست پس بنابر این تلاش برای رسیدن به حقیقت محال و بیفایده است اما اونایی که میگن جهان و اونچه درش هست واقعیه حتمن باید دلایلی داشته باشن و بتونن از خودشون دفاع کنن راستی ببخشید خیلیطولانی شد بقیشو اگه جواب گرفتم میگم من آماده ی بحث با دوستانم هستم با تشکر خدانگهدار سلام به دوستان عزیز و گرامی من هنوز جواب سوالمو نگرفتم من با این علم و با بحث و گفتگو موافقم اما نمیدونم چرا به جواب نمیرسم به نظرم بینهایت یعنی ساخته و پرداخته ی ذهن خودمون تازه یه چیز دیگه اعداد و ارقام هم ساخته ی ذهن خود انسانهاست مگه در زمان گذشته مثلن در زمان پیامبر اسلام زمانی وجود داشته؟ واحد اندازه گیریش چی بوده؟ چرا یک روز ۲۴ ساعته پس اگه مثلن یه روزی بیاد که بیشتر از ۲۴ ساعت باشه باید بگیم بینهایت شده یا اینکه اگه ما از عهده ی درک زمان ازل و ابد بر نیایم باید نسبتش بدیم به بینهایت اگه میشه برام روشنش کنید چرا ما فکر میکنیم که نمیشه برای بینهایت تصور کرد و اما در پاسخ به این کامنت آقای شفیعی چرا به نظرم و حتی به نظر بعضی فیلسوفان جهان ساخته و پرداخته ی ذهن انسانهاست پس بنابر این تلاش برای رسیدن به حقیقت محال و بیفایده است اما اونایی که میگن جهان و اونچه درش هست واقعیه حتمن باید دلایلی داشته باشن و بتونن از خودشون دفاع کنن راستی ببخشید خیلیطولانی شد بقیشو اگه جواب گرفتم میگم من آماده ی بحث با دوستانم هستم با تشکر خدانگهدار

با درود
از این که دیر پاسخ میدم شرمنده ام
من به خوبی و کامل دلایلی که وجود بینهایت را انکار میکند برای شما دوست خوب توضیح دادم
ببینید دوستان نهایت یا عدم آن به معدود بودن یا نبودن شیع مورد نظر بستگی دارد
و این که بیان میشود واحد اندازه گیری زمان یا مکان را انسانها قرار داد نموده اند کاملاً درست است ،اما باید توجه داشت که این صحت در قابل شمارش بودن یا نبودن موضوع تغیییری ایجاد نمیکند
اعداد هم که بدان اشاره نموده بودید یک حقیقت عددی و قابل زیاده و نقصان است ،برای مثال این که من نمیدانم فلان جاده چند کیلومتر است
دلیل نمیشود که بگویم چون من نمیدانم پس بی نهایت است
این که زمان و مکان قابل شمارش هست برای ما کاملاً امری بدیهی است
و این که ما برای شمارش آنها واحدهایی را قرار داد کرده ایم و میتوانیم آنها را تغییر دهیم، لطمه ای به قابلیت شمارش آنها نمیزند
و همان طور که میدانید هدف از طرح چنین مباحثی به اشتراک گذاشتن دانش هم دیگر است به هیچ وجه قصد بی احترامی مطرح نیست
و این که خدای که از تاریخ بر آمده باشد و با خرافات آمیخته باشد به در شخص من نمی خورد
من به خدایی معتقد میشوم که بتوانم با برهان عقلی بدان پی ببرم و اگر این خدا بر گرفته از تخیلات یک قوم یا ملت باشد برای من خدا نیست
تاریخ در برخی از امور بسیار راه گشاست اما، تاریخی که در آن اتفاق نظر باشد و خللی در آن نباشد
و نه مطلبی تاریخیی که بدان اجماع نشده است
در مورد اسکایپ هم، من در خدمتم
behzad.hendabadi
فقط ممنون میشوم اوقات بحث را مشخص کنید تا بتوانم پاسخ گو شما عزیزان باشم

درود بر همه ی دوستان گرامی و بویژه داوود نازنین که گمان میکنم با آمدنش بحث هرچه بیشتر سنجیدهتر و پختهتر خواهد شد.
داوود عزیز, ازت درخواست و خواهش میکنم که همانطور که به درستی اشاره کردی, آشنایی با تاریخ ادیان و مکاتب و اندیشه های مختلف در دورانهای مختلف میتواند بسیاری از مسائل را برای ما روشن کرده آگاهمان سازد.
پس اگر ممکن باشد خودت لطف کن در این زمینه همه ی ما را یاری کن و در چند پست یا بصورت کامنت در همین قسمت, ما را با تاریخ ادیان و بویژه ادیان توحیدی آشنا کن.
من مطمئنم که شما اطلاعات خوبی در این خصوص دارید پس لطف کرده ما را هم از دانسته ها و معلومات خود بهرهمند کنید.
اما درمورد سؤال آقا مرتضی در خصوص بینهایت, من درست متوجه منظورتان نمیشوم. گفتید که اعداد هم ذهنی هستند, ولی بنظر من اعداد هم ذهنی هستند و هم عینی.
یعنی اگر ما عددی بنام ۴ داریم, و شاید این فقط یک اسم باشد, ولی میدانیم که معادل این اسم احتمالا ذهنی, در جهان خارج از ذهن, ۴ واحد شی وجود دارد. یعنی آنچه در ذهن است و آنچه در خارج از آن هماهنگی وجود دارد. پس شاید دیگر نتوان گفت که اعداد صرفا ذهنی هستند. و تأثیرشان در زندگی روزمره انسانها هم غیر قابل انکار است, یعنی اگر اعداد نباشند اختلال عظیمی در زندگی مردم بوجود میآید.
در حالی که اگر بسیاری از اعتقادات و اندیشه ها و باورها نباشند, کمترین خلل و ناهماهنگی در زندگی انسان بوجود نخواهد آمد.
اینکه گفتید که آیا زمان پیامبر هم اعداد بوده اند, البته که بوده اند, زمان پیامبر نسبت به تاریخ مدون زندگی بشر, بسیار نو و جدید است.
دانشمندانی همچون افلاطون و ارسطو و سقراط و فیثاغورث و…… بسیار پیش از اسلام بوده اند و در تاریخ بشریت حضور داشته و تمدن ساز بوده اند.
اما در پاسخ خواهر خوبمان خانم شفیعی که فرمودند که انسان فقط جنبه ی مادی ندارد بلکه جنبه معنوی و غیر مادی هم دارد, میخواهم خواهش کنم که کمی در مورد این جنبه غیر مادی انسان توضیح دهید. اولا ثابت کردن همین ادعا که انسان دارای جنبه غیر مادی هم هست, چگونه است؟ یعنی چطور میتوان به این موضوع پی برد؟ اگر منظورتان این است که انسان دارای روح است, و روح هم غیر مادی است, بفرمایید که چطور میشود ثابت کرد که انسان دارای روح است؟ اصلا روح یعنی چه؟
لطفا نفرمایید که چون ما خواب میبینیم و مثلا در خواب میبینیم که به تهران یا خارج از کشور رفته ایم, پس این ثابت میکند که ما دارای روح هستیم و این روحمان بوده که پرواز کرده و مثلا به راهی دور رفته است.
چون از نظر علمی و آنچه که برای انسان به اثبات رسیده است این است که خواب دیدن همان فعل و انفعالات مغز است یعنی وقتی در روز ذهن و مغز درگیر موضوع و مسئله ای باشند مغز در هنگام خواب هم واکنش نشان میدهد و مثلا اگر در روز به فکر رفتن به آمریکا بوده ایم, این موضوع همچنان در ذهن و مغزمان باقی میماند و در شب به شکل خواب واکنش نشان میدهد و مثلا خواب میبینیم که به آمریکا رفته ایم.
اگر باور کنیم که هنگام خواب روح از جسممان خارج میشود و به این نقطه یا نقطه جهان سر میزند, که خب باید پرسید که ما در شب و هنگام خواب مرتب بخواب میرویم و بیدار میشویم, یعنی روحمان مرتب میرود و میآید؟
مثلا اگر داریم خواب میبینیم که در آمریکا هستیم بعد بر اثر زنگ تلفن بیدار میشویم یعنی روحمان از آمریکا برمیگردد و دوباره وقتی خوابمان برد باز به آمریکا برمیگردد و ما دوباره خواب آمریکا را میبینیم.
یا وقتی فردی از آمدن دزد به خانه اش وحشت دارد, وقتی خواب میبیند که دزد به خانه اش زده آیا واقعا این روح است که به ما چنین القا میکند. در حالی که واقعا دزدی در کار نبوده و این واقعا یک دغدغه ذهنی بوده که سبب شده ما چنین خوابی ببینیم.
پس لطف کنید در مورد جنبه غیر مادی انسان و از جمله روح بیشتر توضیح دهید.

سلام دوستان عزیزم به نظرم اگه میخاید راجع به تاریخ ادیان هم بحث کنید برای این موضوع پست دیگری تشکیل دهید بهتره و اما عموحسین جان من هم تا حدی مانند شما فکر میکنم اما فقط برایم سوالی پیش اومده که چرا وقتی نوزاد به دنیا میآد با اینکه خیلی ناتوانه خیلی ضعیفه همه به امرش میرسن و وقتی که میمیره باز هم مثل همون نوزادی میشه که بود ناتوان و ضعیف و بیحرکت اما این بار او رو توی خاک دفنش میکنن فرق زندگی و مرگ چیه؟ با تشکر خدانگهدار

با درود
عمو حسین، کدام مطلب واقعاً علمی مسائل خواب و خواب دیدن را بیان نموده
تا جایی که دانش من اجازه میدهد باید بگویم که، تنها محققین احتمال میدهند که خواب دیدن نتیجه فعل و انفعالات مغذ باشد و به تمام وجوه آن احاطه ندارند
و اگر این چنین بود پُرفسر فروید خواب های خویش را ۳۰ سال نمی نوشت تا آنها را تفسیر نماید
و اصلا تفسیر خواب در روانشناسی امری مهم نمیشد
به هر حال موضوع به این سادگی ها هم که شما میفرمایید نیست و هنوز علت این قسمت از زندگی بشر برای دانشمندان روشن نیست
و اما مرتضای عزیز،
سوال شما بسیار کلی هست
نوزاد چون ناتوان هست به امور آن رسیدگی میکنند و بس
و کسی اگر دلش بخواهد مرده اش را در قبر نمی نهد و آن را مومیایی کرده و نزد خود نگاه میدارد
فردی اگر ناتوان باشد به امور آن عموماً توسط انسانهای دیگر رسیدگی میشود
و اما مباحث تاریخی، اگر منبع ما مطالبی را بیان کرده باشد که خبر های نقل شده در آن، واحد نباشند میتواند بسیار راه گشا باشند
به بیان بهتر، روایت های منقول در آن امور اختلافی نباشند
برای مثال این که محمد ص فردی بی سواد بوده است هیچ خلافی در تاریخ ندارد
و در تاریخ ذکر نشده که پیامبر به فلان مکتب یا مدرسه رفته است
به نقل از مقاضی واقدی و تاریخ طبری
در رابطه با تفاوت های زندگی و مرگ از کدام جهت برای شما شبهه وجود دارد تا بنده تا حد امکان بدان پاسخ شایسته دهم
چرا که برخی تفاوتها زیست شناختی و برخی غیر آن است
همچنین لازم به یاد آوریست، اینجا ما تنها در باب اثبات یا عدم اثبات آفریدگار بحث میکنیم و برخی از مطالبی را که شما بیان میکنید یا از بحث دور است و یا این که در مراتب بعدی قابل طرح و بست میباشد
لذا از دوستان خواهش میکنم مباحث مربوطه را در پستی جدا گانه بیان نمایید
و در این پست بیان کنید که خدا قابل اثبات هست یا نه ، اگر هست چرا و اگر نیست چگونه
و یا این که اگر استدلالهای بنده را مخدوش می انگارید دلیل خود و علت رد آن را بیان نمایید
پیشا پیش از شما بزرگ واران بسیار سپاس گذارم
اعتقادات ما گرچه با هم متفاوت باشند، هنوز برای دوستی دلایل محکمی وجود دارد

با سلام خدمت شما دوستان عزیز خدمتتون عارضم که من یه مقداری روی این بحثها به علت اف لاین بودنش تمرکز ندارم و هی از جریان بحث خارج میشم چونکه در زندگی روزمره ام اتفاقات زیادی را میبینم و دوباره بازگشتم به این بحث و سوال پرسیدن یا انتقاد و پیشنهاد برایم خیلی آسان نیست اگه میتونی با هم آنلاین بحث کنیم بهتره چرا که هم من تو رسوندن بعضی قسمتهای منظورم با نوشتن دچار مشکلم و هم بحث اف لاین ما رو تا حدی از این موضوع جدا میکنه با تشکر خدانگهدار

دوست عزیز جناب آقای هند آبادی فرمودند که میخواهند خدایی را که با براهین عقلی بشود اثباتش کرد را بپرستند
اما نفرمودند که این خدا را چگونه باید شناخت منظورشان از این خدا کدام خداست خدای مسلمانان خدای مسیحیان یا یهودیان یا خدای زرتشتیان اهورامزدا
کدام یک
اگر بدون رجوع به تاریخ بشود یک خدا را با براهین عقلی اثبات کرد پس چگونه تا به امروز در میان ابنا بشر یک چنین رخدادی به وقوع نپیوسته است
به قول کانت امور ماورایی را باید به کنار گذاشت چون عقل قادر به درکشان نیست این خدایی که میخواهید با ادله ی عقل پسند به اثباتش دست بزنید را از میان کدامیک از این ادیان برگزیده اید
معیارتان برای این گزینش چه بوده است
اگر معتقد هستید که خدای همه ی این ادیان یکی هستند پس چرا در کتب آسمانی این ادیان تفاوتهای آشکاری میان رفتار گفتار و شخصیت این خدایان به چشم میخورد اگر معتقد هستید که کتب آسمانی مسیحیان و یهودیان دست خورده اند چرا اصل کتب آنها را در اختیارشان نمیگذارید تا ایشان نیز از گمراهی بدر آیند چون حتما میدانید که مسلمانان معتقدند که کتب مسیحیان و یهودیان مورد تحریف واقع شده است
و در برخی از روایات شیعه هم آمده که اصل این کتب آسمانی را پیامبر بزرگ اسلام به حضرت علی سپرده اند و ایشان نیز به جانشینانشان تا به وسیله ی امام زمان به میان مردم آورده شود ببینید شما از راه فلسفه در پی اثبات چیزی یا وجودی هستید که قبل از فلسفه بوده یعنی تفکر دینی پیش از تفکر فلسفی در میان بشریت پدید آمده پس مبنایی تاریخی دارد نه فلسفی
یک چنین مسایلی را پیش از کشاندنشان به عالم فلسفه میباید که در همان حوزه های مربوط به تاریخ ادیان یا تاریخ بطور اعم مورد بررسی قرار داد بطور کامل شناخت بعد یافته های تاریخی و تمامی دانسته هایمان را از یک منظر فلسفی به سنجش عقل کشید نه اینکه ابتدا به ساکن برویم سراغ اثبات از راه فلسفه این امر محال است
اگر شدنی بود دیگران تا به حال این مسیر را رفته بودند امثال کانت خیلی پیشتر از ما این مسیر را طی کردند و نتیجه ای هم نگرفتند
خدا را فقط میتوان باور کرد فقط میتوان با تصورات فردی در ذهن مجسم کرد نه از راه عقل به اثبات رساند
شما در پی امر محالی هستید که اگر موفق شوید کار ارزنده ای انجام داده اید و یقینتان به قطعیت مبدل شده است
و ایمانتان ستودنی خواهد بود

با سلام خدمت شما دوستان عزیزم جناب داوود جان به نظرم وقتی ما بخایم خدا رو اثبات کنیم باید با دلایل عقلی اثبات کنیم مثل اینکه روز روشنه و یا همه ی هستی از قانون علیت پیروی میکنن اما پذیرش اینکه باید از کدام خدا پیروی کنیم یا اینکه کدام خدا خالق هستیست به عهده ی علم ادیان و تاریخ است تازه وقتی انسان بر زمین ظاهر شد که تاریخی وجود نداشت اون موقع انسان اولیه چطوری خدا رو پذیرفت به نظرم آغاز پیدایش فلسفه حتی قبل از پیدایش تاریخه با تشکر خدانگهدار

مرتضی جان, برای همین باید تاریخ ادیان را مطالعه کرد که ببینیم از چه زمانی انسان به اعتقادات مذهبی روی آورده است.
شما که می گویید وقتی انسان به خداباوری روی آورد هنوز تاریخ وجود نداشت, خب باید دید که چطور میتوان ثابت کرد که انسان حتی قبل از تاریخ هم دین باور بوده است.
متأسفانه آن دسته از تواریخی که مورد توجه مذاهب قرار گرفته اند, و مثلا از اقوام و مردمانی سخن گفته اند, در تاریخ نشانه مشخصی از آنها نیست, لذا نمیتوانند مورد استناد هم قرار گیرند.
مثلا در قرآن به اقوامی مثل نوح و عاد و لوط و ثمود و….. اشاره شده که ما نمیدانیم اینها در چه مقطعی از تاریخ وجود داشته اند, آیا اصلا وجود داشته اند یا جزو افسانه هایی بوده اند که در آن زمان بین مردم رایج بوده و برای هم حکایت میکرده اند.
پس نمیتوانیم به تواریخ مندرج در کتابهای ظاهرا آسمانی استناد کنیم و آنها را مرجع و منبع مطالعاتی قرار دهیم.

توجه عزیزان را به جمله ی ذیل که از جناب هند آبادیست جلب میکنم.
به هر حال موضوع به این سادگی ها هم که شما میفرمایید نیست و هنوز علت این قسمت از زندگی بشر برای دانشمندان روشن نیست
خب به قول معروف: آفتاب آمد دلیل آفتاب.
آقای هند آبادی میفرمایند که علت این بخش از زندگی انسان یعنی همان خواب دیدن, برای محققین هنوز روشن نیست.
و من می گویم که چون علت این بخش از زندگی انسان برای محققین روشن نیست پس آیا باید بخود حق دهیم که آن را جزء ابعاد و جنبه ی غیر مادی انسان بدانیم؟
با این حساب باید همان فرض و تئوری را پذیرفت که بسیاری از باورها و اعتقادات مردم, بخاطر ناآگاهی و جهلشان نسبت به امور و واقعیات زندگی بشری است.
در ضمن اگر آقای فروید خوابهای سی سال خود را یادداشت کرد تا بتواند آنها را تفسیر کند, از این واقعه نمیتوان نتیجه گرفت که پس فروید هم به جنبه غیر مادی انسان اعتقاد داشته است بلکه میخواسته فعل و انفعالات مغزی و ذهنیش را تفسیر کند هرچند که من بر این نظرم که به خوابها نباید توجه کرد و آنها معنای خاصی ندارند.
امروز علم ثابت کرده که هرطور که مغز و ذهنت را درگیر کنی به احتمال زیاد اتفاقاتی در راستای همان ذهنیاتت پیش خواهد آمد. اگر مثبت اندیش باشی اتفاقات خوب و مثبت در زندگیت پیش خواهد آمد و اگر منفی نگر و بدبین باشی, باز در نتیجه حوادث و اتفاقات بد و منفی در زندگیت پیش خواهد آمد. پس این ذهنیات ما هستند که در بسیاری از رفتار ما تأثیر میگذارند. مثلا کسی که مرتب به مرگ و نکیر و منکر فکر میکند, و همیشه از این بابت نگران است که شب اول قبرش چه خواهد شد و با او چه خواهند کرد, به احتمال خیلی زیاد در خواب خواهد دید که مرده است او را دفن کرده اند نکیر و منکر آمده اند, دارند ازش حساب و کتاب میکشند مجازاتش میکنند. ولی کسی که هرگز به این مسئله فکر نمیکند و اهمیتی برایش ندارد, هرگز خواب شب اول قبر و نکیر و منکر را هم نخواهد دید.
پس عزیزان توجه کنید که ذهنیات ما نقش بسیار مهم و حیاتی در زندگیمان دارند برای همین است که روانشناسان مرتبا انسانها را به پندار نیک دعوت میکنند.
همچنین اگر گاه انسان رفتاری میکند که بنظر میرسد از افراد عادی برنمیآید مثل کارهایی که مرتاضان هندی میکنند, این توانمندی در همه ی آدمها وجود دارد که اگر ریاضت بکشند میتوانند بدن و مغزشان را طوری تربیت کنند که به این توانمندی برسند. پس این در همه ی انسانها صرف نظر از اعتقادات و باورهایشان وجود دارد همانطور که تله پاتی وجود دارد. اینها مربوط به همانطور که گفتم فعل و انفعالات مغزی و سیستم اعصاب و روان میشوند و ربطی به خدا باوری یا خدا ناباوری ندارند.
در ضمن ما هنوز دلایل و استدلالات جناب هند آبادی در مورد اثبات وجود خدا را نمیدانیم که دربارهشان قضاوت کنیم.
همچنین سخن کانت را هزار بار لایک میکنم که باید از بحث در امور ماورایی خودداری کرد چون برای انسان اثبات نشدنی هستند.

با درود
جناب نظری شما نوشته های من را دقیق مطالعه ننموده اید
من با براهین فلسفی یا عرفانی موافق نیستم
و تاریخ ادیان را با توضیهاتی که دادم منکر نمیشوم لکن گفتم ، کمکی که به ما میکند باید با همراهی با براهین عقلی باشد
جناب موحد زاده، شما فرمودید علت خواب دیدن مفاهیم ذهنی انسان است اما من گفتم، چنین نیست و علت آن برای محققین آشکار نیست
و نگفتم نتیجه آن میشود که روح باعث این امور میشود و ما یک بعد غیر مادی داریم، این نتیجه را خود شما گرفته اید
میگویید نمیشود این امور را از تریغ عقلی اثبات کر د، من میپرسم چرا نمیشود
چگونه مجموع استدلالات من را انکار میکنید
من هم در ابتدا با شما هم عقیده بودم
از این هم فرا تر رفته بودم و نه تنها خدا بلکه، پیامبران و امامان را قبول نداشتم
ولی وقتی حسن میلانی بدین قشنگی مفاهیم را برای من تبیین کرد
نمیتوانستم مقاومت کنم چرا که هر ایرادی که می نمودم رد میشد
اگر لازم بود دوباره استدلالات رو ارائه دهم
به هر حال در خدمتیم

با درود مجدد
ما میخواهیم ببینیم که تنها با عقل و الهام از ریاضیات میتوانیم آفریدگار را اثبات کنیم یا خیر
به هر حال این استدلال را خوود من درست نکرده ام و به همین خاطر که در کتب فلسفی و عرفانی چیزی نیافتم که عقلی باشد به کلام مراجعه نمودم
و جواب خود را با کمک دوست خوبم حسن میلانی پیدا کردم
اگر یکی از شما دوستان بتواند مرا قانع کند که چنین نیست بدون هیچ تعصبی آن را میپذیرم

سلام
عمو حسین خواسته بودند دلایل غیر مادی بودن روح رو بشناسند من هم برای این که بتونم دسته بندی صحیحی از افکارم داشته باشم سرچی توی اینترنت زدم به وبلاگی برخوردم که دلایل رو خیلی زیبا و شسته رفته دسته بندی کرده بود حیفم اومد توشون دست ببرم و خلاصه شو بیارم همه دلایل رو با سؤالهای احتمالی کپی کردم و اینجا میذارم..قبل از این که دلایل رو بذارم بگم که قصد من این بود درباره ثبات شخصیت انسان در طول زندگی و غیر قابل انقسام بودن روح توضیح بدم که این دلایل رو قویتر از اون دو دلیل دیدم.. و حالا هم در ادامه دلایل به این شرح ذکر میگردد:
دلایل غیر مادی بودن روحـ براهین وجود نفس مجرّد از مادّه
قبل از ورود در بحث ، عرض می شود که غرض حکما و فلاسفه ی اسلامی از نفس یا روح ، وجود موجودی غیر مادّی در داخل بدن یا خارج بدن نیست ؛ بلکه آنها می خواهند اثبات نمایند که انسان ، افزون بر جنبه ی مادّی ، جنبه ای غیر مادّی نیز دارد. البته بعد از اثبات این امر ، باز در جای خود اثبات می کنند که نفس مجرّد ، نه در داخل بدن است و نه در خارج آن ، بلکه موجودی است لامکانی ؛ همانند معنا که نه در داخل لفظ است نه در خارج آن.
ـ برهان یکم
خوابهای انسان و همچنین خطوراتی که در بیداری به ذهن انسان راه می یابند ، بر دو گونه اند ؛ برخی از آنها اصل و اساس درستی نداشته و از واقعیّتی خارجی حکایت نمی کنند ؛ امّا برخی دیگر که در مورد خواب ، رؤیاهای صادقه و در مورد خطورات هنگام بیداری ، الهام یا شهود یا روشن بینی یا ادراکات حسّ ششم نامیده می شوند ، از امور خارجی و گاه از آینده و از امور پنهانی خبر می دهند. حال اگر انسان دارای بُعدی غیر مادّی و فرا زمانی و فرا مکانی نباشد ، چگونه می تواند آینده را مشاهده نماید؟

زمان ، بُعد چهارم جسم ، و مکان ، بُعد فضایی آن است ؛ لذا موجود جسمانی نمی تواند جلوتر از زمان خود را ببیند ؛ کما اینکه نمی تواند در آنِ واحد در دو مکان باشد. چرا که لازمه ی این امر در مورد زمان جلو زدن جسم از خودش می باشد ؛ که امری است محال. چون حضور جسم در زمانی که در آن زمان معدوم است ، به معنی اجتماع وجود و عدم در یک چیز می باشد که بارزترین مصداق اجتماع نقیضین می باشد. امّا در مورد مکان اگر جسم در آنِ واحد در دو مکان باشد لازم می آید که یک چیز در آنِ واحد دو چیز باشد که آن نیز امری است محال.
بنا بر این ، این گونه خوابها و خیالات پیشگویی کننده ی صاحبان حسّ ششم و مشاهدات درست مرتاضان و شهودات صادق عرفا نمی تواند ناشی از بُعد مادّی و زمانی و مکانی این انسانها باشد. پس انسان دارای جنبه ای فرا زمانی و فرا مکانی است که این گونه خوابها و خیالاتِ پیشگویی کننده و شهودات مطابق با واقع عرفانی نتیجه ی آن می باشند ؛ که الهیّون همین جنبه از وجود انسان را نفس یا روح می نامند.
ممکن است به این برهان اشکال شود که ما از کجا بدانیم که واقعاً خبر از آینده ـ چه در خواب و چه در بیداری ـ ممکن است؟ در پاسخ گفته می شود: در هر زمان افرادی هستند که قادرند از برخی حوادث آینده با قطع و یقین خبر دهند و این چیزی است که اجمالاً مورد پذیرش مجامع علمی نیز واقع شده است. پس راه کسب یقین در این مورد آن است که جناب اشکال کننده شخصاً به محضر اینگونه افراد شرفیاب شود. آنها که این برهان را اقامه نمودند ، می گویند: ما این مقدّمه را حضوراً آزمودیم و درست بود ؛ پس اگر شما شکّ دارید ، شما هم زحمت آزمودنش را بکشید. چون ما که نمی توانیم یک عارف یا مرتاض یا صاحب حسّ ششم را ضمیمه ی برهان خودمان بکنیم.
ـ برهان دوم
اوصاف جسم از قبیل رنگ ، اندازه ، وزن و … ، همگی محسوس می باشند. از طرف دیگر انسان دارای اوصافی غیر محسوس می باشد نظیر شجاعت ، حیا ، شادی ، اختیار ، اراده و … . پس انسان افزون بر جنبه مادّی ، دارای بُعد غیر مادّی نیز می باشد که این حالات اوصاف آن بُعد می باشند.
ممکن است گفته شود که این اوصاف نتیجه ی فعل و انفعالات شیمیایی بدن هستند. پاسخ می دهیم: اینکه این امور همراه با برخی فعل و انفعالات بدنی نیز هستند ، هیچ خدشه ای بر غیر مادّی بودن این امور نمی زند ؛ چون ما غیر مادّی بودن این امور را به نحو علم حضوری ادراک می کنیم ؛ بخصوص در مورد علم و اراده و اختیار. و اگر با دقّت و موشکافانه نظر کنیم ، در حقیقت این فعل و انفعالات بدنی هستند که معلول اراده و اختیار می باشند نه برعکس. یعنی چنین نیست که مغز به کار بیفتد و بعد ما اراده کنیم ، بلکه چون ما اراده می کنیم مغز فرمان می دهد و اعصاب به کار می افتند و اعضاء را به حرکت در می آورند.
اگر کسی بگوید: علم و اراده یا اختیار من معلول واکنشهای شیمیایی بدن من هستند ، به او می گوییم: پس هر نظریّه ای که شما درباره ی روح و نفس می دهید ، فاقد ارزش می باشد ؛ چون آن نظریّه صرفاً اثر یک واکنش شیمیایی مغزی است. پس اگر دیگری هم روح را قبول دارد ، نظر او هم اثر شیمیایی مغز خود اوست. پس چطور شد که اثر واکنش شیمیایی مغز شما شد نظریّه ی علمی ولی اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری شد وهم و خیال؟!!! اگر اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری وهم است اثر واکنش شیمیایی مغز شما وهم است. بنا بر این ، چنین اشکال کننده ای اساساً باید راه کسب علم را بکلّی ببندد. حتّی در این حالت سخن گفتن از واکنش شیمیایی و وجود انسان و وجود مغز و امثال اینها نیز باطل و بی ارزش خواهد شد. چون وقتی علم من شد نتیجه ی اثر واکنش شیمیایی مغز من ؛ پس چه بسا تمام این علوم و دانسته ها را هم مغز خود من ساخته است. پس این جناب اشکال کننده ، در حقیقت گرفتار سفسطه و سدّ باب علم می شود.
ـ برهان سوم
علم پزشکی و تجربه نشان داده که تمام اجزاء بدن انسان و حتّی مغز او از سی و پنج سالگی رو به زوال و ویرانی و فرسودگی می گذارند ؛ امّا قوای عقلی انسان تا به کهولت نرسیده رو به ترقّی است. بخصوص هر چه انسان از عقل خود بیشتر استفاده کند به همان اندازه قویتر می شود. بنا بر این معلوم می شود که قوّه ی عقلی آدمی مستقرّ در عضوی از اعضاء نیست و الّا همراه با زوال آن تضعیف می شد. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی نیز هست که عقل از قوای آن می باشد.
ممکن است اشکال شود که: عقل به خاطر اینکه زیاد از آن کارکشیده می شود تقویت می شود. گوییم : دقیقاً همین مطلب گواه است که عقل جسمانی نمی باشد. چون جسم هر چه بیشتر کار کند بیشتر فرسوده می شود. لذا حتّی ورزش نیز قادر نیست جسم را حفظ نماید. بلکه تجربه نشان داده که اکثر افراد طویل العمر ورزشکار نبوده اند و هر چه ورزشها حرفه ای تر و سنگین تر باشند در سنین بالا بیشتر موجب زوال اعضاء می شوند. اینکه امروزه ورزش برای بدنها مفید می باشد به خاطر این است که تغذیه ها نامناسب شده است و ورزش تأثیر بد تغذیه را زائل می کند.
باز ممکن است اشکال شود که: شما وجود عقل غیر مادّی را اثبات نمودید نه وجود نفس را. پاسخ می دهیم که: ما در صدد اثبات جنبه ای غیر مادّی برای انسان هستیم ، حال شما هر اسمی می خواهید بر آن بگذارید. عقل نیز یا خود نفس است یا یکی از قوا و آثار اوست.
باز برخی گفته اند: عقل هم موجودی است مادّی و اثر ترکیبات شیمیایی است. پاسخ می دهیم که: آیا عقل خودش موجود مادّی است یا اثر موجود مادّی است؟ اگر موجود مادّی است از دو حال خارج نمی باشد ، یا جسم فیزیکی است یا انرژی ؛ و هر دوی اینها را می توان با حسّ یا با وسائلی خاصّ آشکار سازی نمود. پس بفرمایید عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید! و اگر می گویید که عقل خودش مادّه نیست بلکه اثر امر مادّی است ، می پرسیم: آیا اثر موجود مادّی هم مادّی است یا موجودی است غیر مادّی؟ اگر بگویید: غیر مادّی است ، می گوییم پس نظر ما ثابت شد ؛ و اگر بگویید:مادّی است ، باز می گوییم: در آن صورت یا جسم فیزیکی است یا انرژی ، پس باز هم بفرمایید وجود فیزیکی عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید.
البته ممکن است اشکال کننده برای فرار از مساله بگوید: اساساً موجودی به نام عقل وجود ندارد. در پاسخ می گوییم: پس نظریّه ی شما مبنی بر عدم وجود نفس مجرّد ، با چه ابزاری داده شده است؟ اگر مبتنی بر عقل نیست پس یا خیالی است یا وهمی یا ساخته ی مغز شیمیایی شماست ؛ و همه ی اینها در نزد اهل علم بی ارزشند.
ـ برهان چهارم
جسم در زمان واحد و از جهت واحد ، جز یک صورت را قبول نمی کند. مثلاً محال است یک جسم در آنِ واحد هم به شکل اسب باشد هم به شکل انسان. امّا قوّه یِ خیال انسان در آنِ واحد دهها و صدها صورت را می تواند قبول نموده در آنِ واحد تصوّر نماید. ضمناً قوّه خیال با تصوّر چندین صورت متکثّر نمی شود بلکه در عین اینکه خودش یکی است در چندین صورت ظهور می یابد. بنا بر این ، قوّه ی خیال آدمی جسم نیست. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی است.
ممکن است گفته شود که: یک آیینه یا عکس نیز در آن واحد ، چندین تصویر را در خود نشان می دهد ؛ در حالی که مادّی است. پاسخ می دهیم که: آیینه مرکّب از جهات و اجزاء می باشد و واحد حقیقی نیست. امّا قوّه ی خیال ، حقیقتاً یک موجود است که نه شکل دارد نه رنگ دارد نه اندازه دارد ، نه جهت دارد ، نه ابعاد دارد و نه … . ما یکی بودن قوّه ی خیال خودمان را با علم حضوری درمی یابیم که شکّ بردار نیست.
ـ برهان پنجم
شکّی نیست که ما عالم به اموری غیر مادّی هستیم مثل امور ریاضی و مفاهیم کلّی. پس انسان دارای بُعدی غیر مادّی است که ظرف این علوم غیر مادّی قرار می گیرد. مثلاً ما مفهوم کلّی انسان را ادراک می کنیم که نه مرد است و نه زن ، نه کوتاه قدّ است نه بلند قدّ ، نه پیر است نه جوان و … . چون اگر مفهوم انسان مرد بود پس زنها انسان نمی بودند ؛ اگر پیر بود جوانها انسان نمی شدند و … . امّا چنین انسانی در عالم اجسام موجود نیست و نمی تواند هم موجود شود. پس چنین انسانی در بُعدی غیر مادّی از وجود انسان حضور دارد.
ممکن است گفته شود که: مفاهیم کلّی ، اموری ساختگی هستند و حقیقت ندارند. پاسخ می دهیم که:
اوّلاً آیا حقیقت ندارند یعنی عدم می باشند؟ روشن است که این مفاهیم عدم نیستند ؛ بلکه یقیناً موجودند ، لکن نه در عالم خارج بلکه در عالم ذهن. از طرفی گفتیم که چنین موجودی نمی تواند در عالم خارج موجود شود ؛ مثلاً در عالم مادّه ممکن نیست انسانی نه یک متری باشد نه یک و نیم متری و نه ایکس متری ؛ در حالی که انسان ذهنی چنین است ؛ و الّا قابل انطباق بر تمام انسانها با قدّهای مختلف نمی شد. پس ذهن ما نمی تواند مادّی باشد.
ثانیاً اگر این مفاهیم ساختگی محض هستند و حکایت از واقع نمی کنند ؛ پس بساط علم را باید بکلّی برچید. چون اساس تمام علوم حقیقی بر مفاهیم کلّی است و الّا هیچ قانون کلّی وجود نمی داشت. وقتی در فیزیک گفته می شود: « آب مقطّر در شرائط استاندارد ، در صد درجه سانتیگراد به جوش می آید» آیا منظور آن آب مقطّری است که در آزمایشگاه ، آزمایش شده یا منظور تمام آبهای مقطّر جهان است؟ به عبارت دیگر ، آیا این حکم برای آب مقطّر کلّی اثبات شده است یا برای یک آب مقطّر مشخّص. روشن است که قواعد کلّی علوم برای کلّی موجودات اثبات می شود نه برای فردی خاصّ.
ثالثاً اگر مفهوم کلّی وجود ندارد ، پس اگر منکر وجود نفس ثابت نمود که نفس وجود ندارد ، تنها عدم وجود نفس خودش را اثبات کرده و نمی تواند آن را به تمام انسانها سرایت داده و به صورت کلّی حکم کند که نفس مجرّد موجود نیست.
ـ برهان ششم
جسم انسان و اجزاء بدن او همواره دارای اندازه و ابعاد بوده نامتناهی و بی انتها نیستد ؛ همچنین تعداد ذرّات بدن او اگر چه زیادند ولی معدود می باشند. امّا انسان قادر است بی نهایت و بی انتها را تصوّر نماید. پس این بی نهایت و بی انتها که انسان تصوّر می کند نمی تواند عارض بر کلّ بدن انسان یا اجزاء بدن او شود. پس بُعدی غیر مادّی برای انسان وجود دارد که ظرف چنین تصوّری قرار می گیرد.
ـ برهان هفتم
انسان می تواند بدن خود را به اندازه ی واقعی آن تصوّر نماید. اگر جایگاه این صورت ، جزئی از بدن شخص باشد لازم می آید که کلّ از جزء کوچکتر باشد ؛ که امری است محال. امّا اگر جایگاه آن ، کلّ بدن شخص باشد ، لازم می آید که یک شخص دو شخص باشد. پس اوّلاً خود این صورت ، مادّی نیست و ثانیاً جایگاه آن هم بدن مادّی شخص نمی باشد.
ـ برهان هشتم
انسان می تواند اشیاء بزرگ را تصوّر نماید ؛ مثلاً کوه را با همان ابعاد حقیقی اش تصوّر می کند. حال اگر آن صورت کوه که ما تصوّر کرده ایم ، مادّی باشد و جایگاه آن هم مغز باشد ، لازم می آید که شیء بزرگ در شیء کوچک جا بگیرد که امری است محال.
ممکن است گفته شود که ما کوچک شده ی کوه را تصوّر می کنیم. گوییم پس در این صورت شما کوه را تصوّر نکرده اید بلکه چیز دیگری را به جای آن تصوّر نموده اید ؛ پس چگونه شما با چیزی که حقیقتاً کوه نیست ، کوه را فهمیدید؟ آیا سفسطه غیر از این است. از این گذشته ، شما کوه را با آن تصویر کوچک شده فهمیدید ، خود آن تصویر کوچک شده را با چه چیزی فهمیده اید؟ همچنین شما اگر امور بیرونی را به صورت کوچک شده ی آن می فهمید ، پس از کجا می فهمید که آن شیء خارجی در حقیقت چه اندازه است؟ لازمه ی این امر آن است که شما قبلاً آن شیء خارجی را مستقیماً و در اندازه ی واقعی اش شناخته باشید.
همچنین ممکن است گفته شود که کوه در تلوزیون هم جا می گیرد. گوییم آنچه در تلوزیون مشاهده می شود به اندازه ی کوه حقیقی نیست و اساساً کوه نیست بلکه نقاطی نورانی است. اگر ما کوه روی پرده ی تلوزیون یا سینما و امثال آن را کوه می گوییم مجاز می باشد ؛ حقیقت آن است که آنها عکس کوه هستند نه خود کوه. امّا ذهن ما خود کوه را می یابد نه عکس آن را. اگر گفته شود ذهن ما عکس کوه را می بیند ؛ گفته می شود پس خود کوه چگونه است؟ ما از مقایسه ی کوه و عکس آن که در تلوزیون است ، می فهمیم که این عکس آن است ؛ یعنی آن دو را مقایسه نموده و میفهمیم که این عکس کوه شبیه خود کوه است ؛ ولی در مورد ذهن چنین امکانی نیست. چون ما نمی توانیم از ذهن خودمان کنار کشیده و کوه ذهنی خودمان را با کوه بیرونی مقایسه نماییم. بلی اگر ما می توانستیم بیرون از وجود خودمان بایستیم و یک نگاه بی واسطه به کوه خارجی بیندازیم و یک نگاه دیگر به کوه موجود در ذهنمان ، آنگاه می توانستیم آنها را با یکدیگر مقایسه نموده و متوجّه شباهت یا عدم شباهت آنها بشویم ؛ امّا حقیقت این است که نمی توانیم کوه را مستقیماً از راه غیر ذهن نظاره گر باشیم ؛ پس مقایسه بین ذهن و عین ممکن نیست. پس این سوال باقی است که اگر کوه موجود در ذهن من ، عین کوه خارجی نیست ، در این صورت من از کجا می توانم بفهمم که کوهی وجود دارد یا ندارد؟ پس اگر وجود نفس مجرّد پذیرفته نشود تا محلّ برای کوه تصوّر شده با ابعاد حقیقی باشد ، سفسطه لازم می آید ؛ یعنی در این صورت ما ابداً نمی توانیم یقین کنیم که آیا در عالم واقع کوهی وجود دارد یا ندارد؟
به تعبیر دیگر ، ما وقتی کسی یا چیزی را می بینیم ، صورتی از آن شیء از طریق عدسی چشم ما وارد چشم شده تبدیل به جریان الکتریکی شده به سمت مغز می رود. پس آنچه در مغز ماست صورت خود آن شخص یا شیء نیست بلکه اطّلاعات الکتریکی آن می باشد. پس ما از کجا می توانیم یقین کنیم که آنچه مغز ما می سازد همان چیزی است که در عالم واقع وجود دارد؟ ما برای اینکه به مطابقت این دو یقین داشته باشیم باید در خارج از وجود خود قرار بگیریم و آنگاه یک نگاه به شیء خارجی و نگاه دیگر به صورت ساخته شده در مغز کرده آنها را مقایسه کنیم . امّا چنین کاری برای ما ممکن نیست. پس با انکار وجود نفس عملاً راه هر گونه علم به خارج بسته می شود ؛ و این یعنی سفسطه.
امّا قائلین به وجود نفس به راحتی این مشکل را حلّ نموده می گویند: نفس مجرّد انسان ، صورت مجرّد شیء خارجی را در عالم ملکوت ملاقات نموده با صورت مجرّد خود آن شیء متّحد می گردد که آن را اتّحاد حاسّ و محسوس گویند. لذا علم ما به اشیاء از طریق حواسّ و مغز نیست و کار حواسّ و مغز تنها زمینه ی چنان ارتباطی را در عالم نفوس فراهم می کند تا علم حاصل شود.
براهین دیگری نیز در این باره وجود دارند که مقدّماتی سنگین و تخصّصی دارند ؛ لذا از ذکر آنها پرهیز شد. علّامه حسن زاده آملی ـ این براهین را در کتابی با عنوان « الحجج البالغه علی تجرّد النّفس النّاطقه » گرد آورده اند.
برای مطالعه ی بیشتر ر.ک: کتاب « معاد یا بازگشت بسوی خدا » ، دو جلدی ، استاد محمّد شجاعی ، جلد اوّل ، ص ۱۹۱ ـ ۲۲۰ .

با درود
آقا مرتضای گل، استدلالها در همین پست بیان شده است
چه طور وارد بحث شده اید اما این پست را مطالعه ننموده اید
اما برای آشنایی بیشتر به پست اول من در همین رابطه روجوع کنید با این عنوان:فلسفه کلام یا عرفان کدام برای اثبات وجود خدا به ما کمک میکنند
در کامنتهای پست اول نکات جالبی طرح شده که در خور توجه است
با دلایلی که بیان نمودم ، جهان نمیتواند ابدی و بی نهایت باشد و به یک علت نیاز دارد که ایجاد شود
خصوصیات این علت را نیز بیان کرده ام، در ضمن ما معتقدیم که انسان دارای بعد غیر مادی نیست یعنی همان مجرداتی که فلاسفه میگویند
مجرداتی که نه زمان بر آنها میگذرد و نه مکان دارند
فلاسفه حرف از سلسله علت و معلول میزنند و بدون دلیل آن را به علت ال علل ختم مینمایند
و مجموعه ای از این دست مباحث

با درود
خانوم شفیعی مطالبی که قرار داده اید، چند اشکال دارد
اول- طبق نظریه نسبیت، اگر شما با سرعت نور حرکت کنید زمنان بر شما کند میگذرد و اگر با مجزور سعرت نور حرکت نمایید زمان بر شما تند میگذرد
و شما از زمان عبور نکرده ای بلکه، نوع گذر آن را تغییر داده اید
اینها همه گی یک علم هستند و چیز غیر مادیی در آن نهفته نیست
دوم- در آنجا بیان نموده اید انسان نمیتواند در آن واحد هم در حال باشد هم در آینده
خبر از آینده به صورت بحره گیری از اجنه یا کهانت نیز ممکن است و لازم نیست انسان به زمان دیگر برود
در احادیث آمده که رؤیای صادقه جزأی از ۴۶ جزأ نبوت است که هر انسانی آن را دارا میباشد
چه طور فلاسفه و عرفا چنین مباحثی را خلق میکنند و به احادیث توجه نمیکنند
آیا انتظار دارید این افراد بتوانند بعد غیر مادی انسان را توضیح دهند
میگویید بعد غیر مادی انسان در لا مکانی است اما چگونه تعدد در لا مکانی قابل تصور است
درست است که ما دارای روح هستیم اما این روح غیر مادی نیست برای مثال، در یوگا میتوان روح را از بدن خارج کرد
یعنی شما میفرمایید که آنها به فرا زمان و مکان میروند
فلاسفه و عرفا برای این چنین توضیحاتی را میدهند که، نتیجه خود را توجیح نمایند
چون آنها میگویند ما جزأی از خدا هستیم و خدا از روح خود در ما قرار داده پس ما یک بعد فرا مکانی و زمانی داریم
اما میدانیم که خدای متجزی محدود و غیر قابل پرستش است
در قرآن آمده دست خدا بالای همه دست هاست، پس نتیجه آن میشود که خدا دست دارد؟
حال میدانیم که چنین نیست و خدا روح ما را خلق نموده است و اگر از خودش در ما قرار میداد بخش بخش میشد و محدود.
و چنین خدایی از نظر من اصلاً خدا نیست چه برسد به این که بخواهیم اثباتش نماییم

آقای هند آبادی شاهد از قرآن ذکر کردید من هم از همان قرآن و روایات برای شما شاهد میآورم.:
در قرآن کریم درباره روح چنین آمده: «و یسئلونک عن الروح، قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً»؛[سوره مبارکه اسراء آیه ۸۵] یعنی از تو درباره روح سوال می‌کنند بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما نداده است.
در برخی تفسیرها در ذیل این آیه آمده است: از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن چنین استفاده می‌شود که پرسش کنندگان از حقیقت روح آدمی سوال کردند، همین روح عظیمی که حیات ما از آن سرچشمه می‌گیرد و به کمکش زمین و آسمان را جولانگاه خود قرار می‌دهیم، اسرار علوم را می‌شکافیم، و به اعماق موجودات راه می‌یابیم، می‌خواستند بدانند حقیقت این اعجوبه عالم آفرینش چیست؟ از آن جا که روح ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اصول حاکم بر آن غیر از اصول حاکم بر ماده و خواص فیزیکی و شیمیایی آن است، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ مأمور می‌شود در یک جمله کوتاه و پرمعنی بگوید: روح از عالم امر است یعنی خلقتی اسرارآمیز دارد.
پس مراد از این که قرآن کریم فرمود: روح از امر الهی است این خواهد بود که روح یک موجود اسرارآمیز است، علامه طباطبایی در تبیین معنای کلمه امر گفته است: تعبیر امر در جای به کار برده می شود که تدریج در کار نباشد، یعنی مادی و محکوم به حرکت مادی نباشد، پس روح که از امر خداوند است بدین معنا است که روح موجودی است که آمیخته با ماده و زمان ومکان نبوده و قابل اشاره نیست، بلکه موجودی مستقل است که دارای حیات، علم و قدرت بوده و از مقوله صفات و احوال نمی باشد.
و در برخی روایات درباره روح آمده: روح از عالم ملکوت و از قدرت خداوند است. آن جا که سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثیر متقابل این دو در یکدیگر بیان می‌شود، نام (روان) بر آن می‌گذاریم و آن جا که پدیده‌های روحی جدای از جسم مورد بحث قرار می‌گیرند نام روح را به کار می‌بریم.. حتماً توجه دارید که علامه طباطبایی از بزرگترین مفسران قرآن بودند.

فکر میکنم اگر این سؤال را از دوستان بپرسم شاید تا حدی به فهم بهتر مسیله کمک کرده باشم
سؤال این است که فلسفه از کی وارد مباحث دینی شده است نیز مباحث کلامی از کی
تا جایی که من میدانم ورود علم کلام و فلسفه به حیطه های اسلامی از نیمه ی دوم قرن دوم هجری به مسلمین کمک کرد تا فلسفه را اسلامی کنند البته باز تا جایی که من میدانم معتزله هدفشان این بود که دین را عقلانیتر کنند اما متشرعین توانستند از کار ایشان ممانعت به عمل بیاورند و از حدود دویست و پنجاه هجری یعنی از زمان متوکل به بعد افول معتزله در جهان اسلامی آغاز شد و دوره ای پیش آمد که به امثال ابن سینا و فارابی ختم گردید و بعد از ایشان دیگرانی همچون غزالی و سهروردی و غیره آمدند که این مسیر را بر عکس خواست معتزله طی کردند بجز سهروردی که تفاوتهایی در نوع اندیشه هایش بود که بیشتر بر گرفته از تفکرات مانوی سرچشمه میگرفت خلاصه ی حرفم این است که بجای اینکه دین عقلانیتر شود و از مسایل غیر عقلانی تهی گردد فلسفه و علم کلام بود که اسلامی شدند
یعنی همه ی دقایق فلسفی و کلامی خود را با تفکر دینی هماهنگ کردند شد آنچه که شد تا به ما رسید اما در غرب حوزه های الاهیاتی را توانستند تا حد امکان پالایش دهند با اصلاحاتی که مذهب پروتستانیسم مسببش شد در طرز تلقی حتی کاتولیکها هم تغییرات چشمگیری رخ داد اما در عالم اسلامی تا جایی که من میدانم این اتفاق نیافتاد پس آنچه که ما از طریق آن میخواهیم وجود خدا را اثبات کنیم نه فلسفه ی محض است و نه حتی در فلسفه ی محض چنین چیزی ممکن است
مثال مشابه آن را میتوان در نوع نگاهی که امروزه در ایران از سوی مسؤولین کشور بر امر آموزش عالی حاکم شده را دید یعنی اسلامی کردن علوم انسانی همان کاری که امثال ابن سینا با شروحی که بر آثار افلاطون و ارسطو نوشتند آن هم بر اساس آموزه های اسلامی آنچه که به نام فلسفه در اختیار مسلمین قرار دارد تا جایی که من میدانم یک چنین ملقمه ای است اگر در این برداشت من اشتباهی رخ داده باشد خوشنود میشوم که شما ذهن مرا متوجه سازید

ما متوجه نمیشویم که اصولا اختلاف نظر شما با خانم شفیعی در چیست؟ ظاهرا حرفتان یکیست ولی در گفتار اختلاف دارید.
اگر خدا در جایی گفته که ید الله فوق ایدیهم در جای دیگری هم گفته و نفخت فیه من روحی. و از روح خودم در آن دمیدم که اشاره است به خلقت آدم.
هرچند که باز می گویم که برای ما چه اهمیتی میتواند داشته باشد که خدا جزئی از انسان و اشیا باشد یا اینکه قدرت و نیروی مستقلی باشد که بر همه کس و همه چیز اشراف و احاطه دارد. آنچه که قابل لمس و تجربه و مشاهده است این است که در جهان انتظاماتی وجود دارد و این انتظامات هیچ ربطی به دیدگاه های انسان ندارند کار خود را میکنند هرچند که انسان توانسته دخالتهایی در آنها کرده ولی از ناحیه غیر از انسان بنا نیست که دخالت و تغییری صورت گیرد.
و چه خوب گفته مولوی بزرگ که هر کسی از ظن خود شد یار من, و از درون من نجست اسرار من.
ضمنا از شما جناب هند آبادی تقاضا دارم در صورت امکان قسمت سوم این پست را هم ارائه دهید و اگر لطف کنید کامنتهای این دو پست را هم در پست سوم قرار دهید بسیار مفید خواهد بود.
همانطور که ملاحظه میکنید پست دارد به آخرهای صفحه منتقل میشود و احتمالا خوانندگان کمتری به آن سر خواهند زد.

با درود
خانم شفیعی ، شما مثال تفسیری از کسی آوردید که، خود از طرفداران بزرگ فلسفه است
این مباحث غیر عقلانی که شما مثال میزنید و تفاسیری که از آنها ارائه میدهید، جواب سوال مرا نمیدهد
موجودی که زمان و مکان ندارد و غیر مادی است چگونه میتواند احد نباشد
یعنی روح زمان و مکان ندارد و خدا هم زمان و مکان ندارد پس چه فرقی میان آن دو است
ما چگونه راجع به موجوداتی که خارج از زمان و مکان هستند و هیچ شناختی در رابطه با آنها نداریم حرف میزنیم
این روح چه طور زمان و مکان ندارد ولی در بدن ما انسانهاست
آیا خدا توانسته همانند خود موجودی را خلق نماید که زمان و مکان ندارند
یعنی توانسته در بیزمانی و بی مکانی موجودات متعدد همانند خلق نماید
آیا زمان و مکان لازم و ملزوم یکدیگر نیستند و اگر این چنین است
چگونه میتوان موجودات متعددی را بدون این پدیده ها تصور نمود
علتی که روح و چیزهای غیر مادی که شما میفرمایید را خلق نموده نمیتواند از جنس خودشان باشد
عدم هم که نمیتواند باشد، پس باید بر خلاف خود آنها باشد ،اما بر خلاف در اینجا چه مفهومی پیدا میکند
وقتی ما میتوانیم از چندین روح حرف بزنیم که برای آنها مکانی تصور نماییم
در بی مکانی که یک وجود بیشتر قابل تصور نیست
راستی اگر روح زمان ندارد بدین معنا میشود که روح فردی که هزار سال پیش به وجود آمده ا روح من در یک زمان خلق شده یا این که
روح من
با روح سایر افراد همه یک جا خلق شده و پس از به دنیا آمدن هر فرد در کالبد جسم قرار گرفته است
جواب این سوالات برای من مبهم است یعنی جواب این سوالات را فلسفه نداده است
اصلاً فلسفه نمیتواند خدا را اثبات نماید
ممنون میشوم اگر راهنمایی کنید

تفاوت های بنیادینی که میان خدا و انسان است این است که او واجب الوجود، کمال ذاتی و مطلق، ازلی و ابدی، کاملا فرا جسمانی و غیر مرکب، علم مطلق، قدرت مطلق، و حیات و اختیار مطلق است ولی انسان ممکن الوجود، دارای کمالات افاضی و محدود، مرکب از جسم و روح است. انسان ظهور است و خدا ذات هستی, ولی در مورد شباهت به خداوند مطالبی وجود دارد که می توان به آنها پرداخت.
به طور کلی می توان گفت: چیزی که ادیان در پی آن هستند, شباهت یافتن انسان در تکامل اختیاری خود به خداوند است. هدف نهایی همه ادیان الهی و اسلام, قرب الهی و نزدیکی انسان به خدا است و قرب و نزدیکی عبارت دیگری از شباهت یابی انسان به خداوند است. خداوند به لحاظ ذات مثل و شبیهی ندارد و فرد است, ولی به لحاظ صفات و کمالات. انسان از آن نظر که مظهر پروردگار است می تواند به مقدار ظرفیت خود, مظهر تمامی اسماء و صفات و کمالات الهی شود و به خدا نزدیک و شبیه گردد. البته همه اینها در پرتو فیوضات الهی انجام می پذیرد و همه از آن اوست. سایر پدیده ها هم هر یک از یک نظر و منظر و با برخی از اسمایی که در آنها ظهور یافته به خداوند شبیه اند و قرب دارند.
شباهت های انسان و خداوند را می توان در صفاتی مانند حیات, علم, قدرت, اراده و خلاقیت و مانند آن یافت. در برخی روایات آمده است که (ان الله خلق آدم علی صورته).معنی این حدیث این است که خداوند آدم را به صورت خود آفرید، یعنی صفاتی به او داد که پرتوهایی از صفات خود او ( خداوند ) بودند و این جاست که وقتی انسان مورد ملاحظه و دقت قرار می گیرد خداوند شناخته می شود (من عرف نفسه فقد عرف ربه). انسان به لحاظ مرتبه خلقتی دارای صفاتی می گردد که پرتو صفات خداوند است. برای بیان اینکه انسان دارای این منشأ ‌ومظهر است می فرماید : ( نفخت فیه من روحی )حجر /۲۹ . نه اینکه خود روحی داشته باشد و بعد از آن روح مقداری جدا کند و در انسان بدهد.گویی فرموده است در انسان حیات و صفاتی قرار داده ام که پرتو هایی از صفات خودم هستند، اما با یک تفاوت، وآن اینکه مثلا علم و قدرت و اراده انسان همان حقیقتی را که علم و قدرت و اراده خداوند دارد ، دارا است با این تفاوت که خداوند در این صفات مستقل است و انسان وابسته به خداوند.
مقام ولایت تکوینی و خلافت انسان در زمین که قرآن کریم و روایات اسلامی بدان اشاره دارند, بیان گر همین شباهت و قرب صفاتی انسان به خداوند است. اگر انسان به خداوند نزدیک نبود, نمی توانست خلیفه او باشد و اقتدار ولایی داشته باشد.
از آنچه گفته شد چند نکته به دست میآید:
۱. مراد از نفی شباهت خدا، به انسان این است که خداوند مثل انسان دارای جسم و ترکیب و نیاز، و احتیاج نیست بلکه خداوند مجرد محض است و دارای ترکیب و جسم نیست و غنی و بی نیازی مطلق است.
۲. و مراد از شباهت انسان به خداوند این است که انسان باید تلاش کند از نظر رفتاری و اوصافی خدایی شود، هر چه انسان به خداوند نزدیک تر شود. بیشتر اوصاف الهی در او جلوه گر می شود و انسان های کامل در واقع مظهر تام اسماء و صفات الهی هستند در عین حال مخلوقند، یعنی هر چه، دارند از خداوند و عنایت او دارند، و بر اثر قرب الهی پیدا کرده اند.
۳. مراد از این که خداوند «انسان را از روح خود آفرید» این نیست که یک بخشی از روح خود را جدا کرده به او داده است بلکه مقصود این است که خداوند مستقیما روح را در وجود آدمی ایجاد نموده و آفریده است و راز این که «روح خدا» گفته شده در واقع اضافه تشریعی است، یعنی به خاطر عظمت و ارزش روح، آن را به خدا نسبت داده است.

دیدگاهتان را بنویسید