خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

درخواست چند پیشنهاد و همکاری

با سلام
دوستان گرامی من به یک راهنمایی و چند پیشنهاد نیاز دارم.
سؤال این است: شما برای تفریح و بالاخص ارتقای شادی در نابینایان چه پیشنهادهایی دارید؟
این پیشنهاد می‌تواند از یک موضوع کوچک تا طرح‌های بزرگ سراسری باشد.
لطفا ذهن خودتان را محدود نکنید و هرآنچه به ذهنتان می‌رسد که گمان می‌کنید می‌تواند برای نابینایان ایجاد تفریح و شادی کند مطرح کنید.
سپاس

۲۶ دیدگاه دربارهٔ «درخواست چند پیشنهاد و همکاری»

سلام ما تو شهر خودمون یه گروهی تشکیل دادیم که توش همه جور معلولیتی هست. نابینا، ناشنوا و جسمی حرکتی البته چندتا کم توان ذهنی هم هست. ما هر دو هفته یک بار با هماهنگی سرپرست گروه میریم بیرون شهر. جاتون خالی وقتی با گروهی هستی که همه معلولند، خیلی به آدم میچسبه. اونم توی هوای آزاد و به دور از هر دود و سر و صدای ماشینها و مردم. توی این اردوها ما همیشه کمِ کم سه ساعت پیاده روی میکنیم. حتی با هم برنامه ی کوه هم داریم. به نظر من این تفریحات مستمر اونم با معلولین هم یه ورزش هست هم باعث شاد شدن و انرژی گرفتن ما میشه. مهمتر از همه راحتیم. دیگه چی بگم؟، آهان توی این اردوها خانواده های معلولین هم مییان. اونا با معلولیتهای دیگه و تواناییهای معلولین آشنا میشن. راستی شرکت در کلاسهای مختلف آموزشی و ورزشی هم یه راه برای شاد و سر حال موندن ماست. دیگه همین فعلا. باز یادم اومد مییام میگم. فعلا بای.

سلام که
خب اگه منو نزنین میگم من هیچی به ذهنم نمیرسه که . خب چیه آدم که در همه ی زمینهه ها مغزش دست یاری نمیرسونه که .
شکلک شاید یکمی به مغزم فشار آوردم یه بیانیه ای صادر کردم . تا رستگار شویم . فعلا ما را رستگار بفرمایید دوستان تا بعد .
شکلک الکی پلکی

من حس میکنم چیزی که خیلی خیلی از همه لحاظ میتونه به یه نابینا کمک کنه تفریحه که اگه بیشتر این تفریحا دقت, بیشتر نه همش, با همنوعان باشه خیلی بیشتر خوش میگذره
دیگه دغدغه فکری اینو ندارن که مثلا خوردم تو دیوارو زدم لیوانو شکستمو اینا رو نداریم که باعث سرخوردگی بشه
انجمن روشنبین اردوهای باحالی میذاشت که هرزگاهی بچه ها رو میدیدیم مکانهایی هم که انتخاب میشد تقریبا واسه یه نابینا قابل استفاده بود
کانون نصر هم که کوه گشت داره که عالیه
هم ورزشه واسه خیلی از بچه هایی که با خانواده به هردلیلی نمیرن بیرون هم تفریح و سرگرمیه
اینا همش بستگی به روحیات افراد داره
مثلا من میگم چون تعداد کتابهای صوتی محدوده
میشه یه جلساتی رو اختصاص داد و کسانی که تمایل دارن جمع بشن کتاب پیشنهاد بدن بعد یه نفر بینا حالا هرکسی رو که تشخیص دادن
بیاد واسشون کتاب رو بخونه یا خلاصه کنه و ازین حرفا
من خودم دوست دارم یه تور تشکیل میشد که اول کل اصفهان رو میگشتم بعد هم میرفتیم بیرون از شهر
یا مثلا مسابقات دوستانه حالا از ورزشهای مخصوص, گلبالو دو میدانیو اینا گرفته تا طناب کشی و ازین قبیل میتونه شادی ایجاد کنه
من تورهای پرنده نگری رو هم دوست دارم برم بعد واسم توضیح بدن کلا تورهای طبیعت گردی رو میپسندم
آهان مثلا یه مکان باز رو انتخاب کنن واسه دوچرخه سواری که راحت برونیم
نگران خوردن تو درو دیوارو آدما رو نداشته باشیم
دیدن از کارخونه ها کار خونه قند بیسکوییت بازیافت در صورت امکان
وزین قبیل
اگه بازم به ذهنم چیزی رسید میام میگم

سلام موضوع جالبیه البته خوبیش به شرطی کامل میشه که دوستان ایده هایی بدن که یکی مثل من که میخواد الان درد دل کنه خوشحال شه و بگیم اوه به ذهن ما نرسیده بودا
از نظر من چه چیزایی برا نابینا شادی آوره
جشنهای مردمی یا رسمی از نوع شادش که اینجا یا کمه یا دوره پایه نیست ولی من اگه بفهمم سعی خودمو میکنم برا شرکت درشون
کنسرت و شهر بازی درست درمون که اینجا نیست
اردوهای دوستانه که یا نیست یا اگرم گاهی پیش میاد دو روز بیشتر نیست اونم دو سالی یه بار
جمع شدن با دوستان که خانواده های بچه های نابینا زیاد این میدون رو نمیدن ولی خدا رو شکر خونواده من برای بودنم در اجتماع بیناها و هم نابیناها تشویقم هم میکنندو خودمم برای با همنوع بودن خیلی پایم و سعی میکنم از فضاهای مفرح و پر از خنده استفاده کنیم اما زیاد کسی البته بخاطر نداشتن شرایطش کمک چندانی برای خوش بودن نمیکنه
کلاسهای آموزنده به ویژه هنری و موسیقایی و همین طور تدبر در قرآن یا بسیج دوستانه که روح و روان انسان رو تقویت کنه که همونم تو شهر کوچکی مثل اینجا واسه ما کم رنگ یا بی رنگه
تفریح با فامیل که هر از گاهی پیش میاد
گشت در اینترنت به اندازه معتدل
خوندن کتابهای مفید
داشتن یک سرگرمی یا شغل که نصف روز ندونی چطوری میگذره
رابطه با هنرها و آثاری به ویژه صوتی که هم معنویت رو در انسان تقویت کنه و هم موجب دل شادی بشه
یاد گرفتن مهارتهایی که بعد از فراگیریش باعث لذت و مفید بودن و مطرح شدن میشیم
رفتن توی باغ و آب و بین گل و درخت و پرنده ها
همنشینی مداوم با دوستان خوب و بهره مندیمتقابل از حرفای زیبا و تاثیر گذار
مسابقاتی مثل دو و چیزایی که مفرح باشه مثل اسم فامیل
دیگه یادم نیست واللاه از این چیزا شادتر رو به ما نشون ندادن که مثلاً بگم اسکی سفر به دبی مسابقه ماشینسواری و چیزهای بهتری که بیناها یا ساکنان شهرهای بزرگ و با فرهنگ غنیتر درک میکنند

سنا خانم می‌خواستم یک چیزی برای شما بنویسم اشتباهی برای زهره خانم نوشتم. ذهنتان را محدود نکنید. کاری هم به امکانات موجود نداشته باشید. یعنی حتی اگر فکر می‌کنید سفر به فضا هم می‌تواند برای یک نابینا مفرح باشد بنویسید. راستی شما ساکن کدام شهر هستید؟

درود به همه ی اهالی محله بالاخص دوست گرامی آقای صابری. جناب صابری! از دید من نابینایان را میتوان از راههای گوناگون از قبیل برگذاری گردشها، دُورِ همیها، اردو ها و جشنهای گوناگون به بهانه های مختلف شاد کرد. با آرزوی فرداهایی روشن و روشنتر برای جامعه ی نابینایان به طور عام و اهالی این محله به طور خاص و شما به طور اخص. bye

درودی دوباره به همه ی اهالی محله. همچنین برنامه ی خوبی که برای آشنایی نابینایان با مناطق گوناگون شهر و بیرون کشاندن آنها از خانه ها و همچنین شاد کردن آنها در استان ما انجام میشد، این بود که هر هفته در روزهای جمعه آنها را به یکی از اماکن معروف یا چشم اندازهای شهر میبردند. با آرزوی فرداهایی روشن و روشنتر برای جامعه ی نابینایان به طور اعم و اهالی این محله به طور اخص. bye

دوباره سلام. من اهل مشهدم. راستشو بخواین این گروه رو یکی از کارمندانی که با معلولین سر و کار داشت تشکیل داده. خودمون هزینه هاشو میدیم. خیلی نمیشه. فقط هزینه ی ماشینی که باهاش بریم این طرف و آن طرف. اگه خود بچه های هر شهر تلاش کنند و چندتا با هم یک گروه کوچیک تشکیل بدن کم کم بزرگ میشه و موفق میشن. حالا فرقی نمیکنه که اون شهر کوچیک باشه یابزرگ. فقط کافیه سر آدم برای اینجور کارا درد کنه.

سلام اقای صابری.
قبلنا بهزیستی سالی یه بار اردوهای زیارتی، سیاحتی داشت که چند سالیست دیگه خبری ازش نیست. مسابقات ورزشی، هنری و فرهنگی(شما از آخر به اول بخونید) هم به نسبت سالهای قبل خیلی کم شده متآسفانه. تشکیل کلاس های مهارت های زندگی مؤثر و کارامد، کلاس های متنوع حرفه آموزی و… توسط سازمان بهزیستی میتونه کمک زیادی بکنه به شادی نابینایان.
به صورت غیر رسمی هم کارای زیادی میشه با همکاری هم و با صرف کمترین هزینه انجام داد. مثلاً ما توی بروجرد اردوهای یک روزه به خارج از شهر داریم، به مناسبت های مختلف مهمونی میریم، خلاصه به بهانه های مختلف دور هم جمع میشیم و سعی میکنیم شاد باشیم.

درودی دوباره
خوشحالم که مفید بود
آخه اینا همش آرزوهای خودمه متأسفانه ماها خیلی محدودیم
راستی ما هم یعنی بچه های تیم گلبال به هر بهانه ای شده دور هم جمع میشیم
حالا یا بیرون میریم یا خونه
به قول زهرا جان کافیه آدم سرش درد بکنه واسه چنین فعالیتهایی, دیگه از هر بهونه ای میتونه واسه تفریحو شادی استفاده کنه
پیاده رویهای طولانی هم میتونه خیلی مفرح باشه
واسه من که اینجوریه
من با یکی از دوستام که خیلی آدم پایه ای هم هست و مسیرمون هم یکیه
از آبشار که باشگاهمونه تا دروازه دولت رو پیاده میایم
از کنار پارک هم میایم که خسته کننده نباشه
هم از صدای پرنده و انسانو همه چیز در اطرافم لذت میبرم و هم پیاده روی کردم
این وسط خیلی پیش میاد که با ۴ تا آدم هم آشنا شده باشیم
هم با طرز صحبت کردن و رفتارهای مختلف آشنا شدیم هم اجتماعیتر شدیم و خلاصه هزاران جایزه ی دیگر

سلام
من کامنت های دوستان رو نخوندم پس پیشاپیش اگه تکراری صحبت می‌کنم شرمنده:
تفریح و شادی : به نظر من اول که باید دوستان نابینا و نیم بینا به یه حدی از استقلال برسند که این خودش بزرگترین شادی و تفریح هست پس اولین گام کلاس های اصولی و درست و البته مفرح جهت یابی که هر چه از سنین پایین تر این آموزش ها داده بشه بهتر و بهتر و بهتر هست ولی هیچ زمان برای آموختن و پیشرفت دیر نیست و هر کدوم از ما می‌تونیم با مستقل شدن خودمون از لحاظ حرکتی و رفت و آمد و خیلی از فعالیت های دیگه روحی شاد داشته باشیم ….
دیگه اردو و مسافرت که رو شاخش هست از اردو های یکی دو روزه گرفته تا یک هفته ای ….
مطالعه کتاب …. و جلسات کتاب خوانی …
مهمونی و دور هم جمع شدن های دوستانه …. تازه اگه این وسط آش رشته هم داشته باشیم که عالی می‌شه خخخ
دیگه دیگه کلاس های ورزشی که به نظر من بعد از اشتغال که شکر خدا الآن دیگه دغدغه ذهنی هیچ کس نیست چون که چرا که ! مهمترین و اصلی ترین و اساسی ترین گزینه برای ایجاد نشاط جسمی روحی روانی همه و به خصوص معلولان و به طور خاص در اینجا خود ما نابینا نیم بینا ها هست ….
فعلاً فقط همین ها به ذهنم می‌رسه امیدوارم مفید بوده باشه
شاد و همیشه سربلند باشید …
“البته یه نکته آخر هم بگم که اگر انسانی حس مفید بودن داشته باشه همیشه شاد و دارای نشاط هست و باید راهی برای ایجاد این حس مفید بودن پیدا کرد “

سلام. باز هم از همه تشکر می‌کنم ولی هنوز نمی‌توانم کفایت مذاکرات را اعلام کنم. نخودی جان شما هم کاری به تکراری بودن نظرات نداشته باش، نظرات هم اگر تکراری باشند خودش نشان دهنده پرطرفدار بودن آن است. راستی این «حس مفید بودن» را خوب اومدی.

درود و تشکر من اهل جهرم حالا قسمت دوم دیدگاهم تا اون جا که ذهنم یاری میکنه:
مراسم عقد و عروسی که نابینا دورو برش شلوغ باشه و توشم گناهی نباشه مخصوصً اینکه زیاد تو ماشین باشیم
با هواپیما جایی رفتن
سفرهای زیارتی
کشتی و قایق سواری
سفر به مکانهای جالب و پر از هیجان
به طریقی زدن به کسی که اذیتمون کرده
ارگ زدن یا شنیدن موسیقیهای زنده از این دستگاه یا چیزای دیگه به ویژه سنتور
شرکت در مولودیهای شاد
لذت از خوراکیهای خوشمزه در محیطی باصفا
همنشینی با افراد مشهور محبوب و هنرمند هموطن
راه رفتن روی برفها و خوردن برف با شیره و بازی با آنها که جز آرزوی من شده
آب بازی
یه جوری اگه بشه دیدن آسمون و طبیعت و خلاصه متوجه شدن زیباییهای دنیا

ثنا خانم از لطف شما متشکرم. هرچه فکرش را کردم دیدم برای همه این‌هایی که گفتید یک راهی هست جز اون مورد مجلس عقد و عروسی و بعدش هم عروس کشون و بوق بوق کردن توی خیابون و… اون یک کم وقت میبره! برای اون باید یک کم صبر داشته باشید خخخ…

وای به به! چه آرزوهای خوبی!
من همواره سعی کرده ام به ندای دلم لبیک بگویم.
مدتها بود که دلم میخواست اسب سواری را تجربه کنم. این بود که در سال آخر دانشگاه به باشگاه سوار کاری رفتم و ثبت نام نمودم. البته مسئولان باشگاه پیشنهاد کردند مراحل ثبت نام را به بعد از آشنایی اسب با من و همچنین مورد پذیرش قرار گرفتن از سوی مربی موکول نمایم.
خوشبختانه این امر میسر شد و من دوران با شکوهی را در این باشگاه سپری کردم.
دو بار زمین خوردم ولی آسیب شدیدی ندیدم.
این دوران ده جلسه به طول انجامید و پس از آن سرنوشت تصمیم دیگری گرفت که قادر به تغییر آن نبودم.
از بازیهای فکری لذت فراوان میبرم. در خانه ما هیچ میهمانی حوصله اش سر نمیرود انواع فیلم و عکس و بازیهای تک نفری یا گروهی موجود است.
به قول دوستمان *احساس مفید بودن*
به راستی مرا احساس مفید بودن شاد نگه میدارد.
یکی از دانش آموزانم در یک صحنه بسیار دل انگیز که شاید روزی شرح آن را برایتان بنویسم، یک گلدان گل بنفشه آفریقایی را به من هدیه کرد. این گل، برگهای مخملین زیبایی دارد که نوازش هر روزه آن روحم را صفا میدهد.
زنبق و زیتون هم که معرف حضور هستند. پرنده های نازنین من که بودنشان را قدر میدانم.
ساز هم میزنم.
امیدوارم حرفهای مفیدی نوشته باشم.

من ساکن شهر رشت هستم. آموزگار مقطع ابتدایی.
برای آموزش سوارکاری در باشگاه نیروی هوایی تهران ثبت نام نموده بودم. مسئول باشگاه را فرمانده پیامی و مربیم را ستوان اسانلو صدا می کردند. چه انسانهای بزرگواری بودند.
در ابتدا با من به صورت خصوصی کار میکردند و در جلسه های پایانی با گروه همراه شدم. هر یک از افراد گروه با شماره ای مشخص میشد تا ایشان بتوانند به راحتی با صدای بلند از راه دور، همه را کنترل کنند.
به گفته آقای مربی، اسب من نابینایی مرا درک میکرد چرا که وقتی افسار او را ناخواسته به سمت مانع میبردم، او خود را با جهت اصلی تنظیم میکرد.
وقتی در کنار اسب ایستادم، به من گفت: رنگ این اسب سفید است. اجازه داد تا به او قند بدهم. به من آموخت که چگونه سوار شوم. چگونه اسبم را نوازش کنم و چگونه روی اسب در حالی که قدم میزد، حرکات ورزشی یعنی همان نرمش را انجام دهم.
او انسان بزرگی بود.
خیلی دلم میخواهد در این باره بیشتر بنویسم اما باشد برای بعد.

سلام خدمت همه دوستان شاد و فعال، تجربه نشان داده است که اگرچه نابینایان به دلیل محدودیت جسمی در استفاده از برخی تفریحات محروم مانده اند، ولی در همین بین نابینایانی هستند که دوران کودکی و نوجوانی و سپس جوانی خود را دوشادوش سایر هم سن و سالان سپری نموده و لذت بسیار برده و روحیه قوی دارند. نکته مهم این است که یک نابینا از کودکی بیاموزد معلولیت او نباید باعث فاصله ای به وسعت فرسنگها بین او و سایرین شود درک این موضوع و دست یافتن به این باور باعث می شود او بتواند در کنار سایرین از کلیه تفریحات و لذایذ زندگی بهره مند شود. پیروز باشید.

دیدگاهتان را بنویسید