خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سفر من به شمال سرعین و چند شهر دیگر

با درود به شما دوستان عزیز
امیدوارم هر جا که هستید شاد و سربلند باشید
دوستان خوب من امروز میخواهم کمی مطالبم را در محله تغییر بدهم اگر به یاد داشته باشید مطالب من بیشتر در حوضه رایانه و موبایل بود ولی امروز میخواهم کمی خاطره بنویسم خاطراتی از سفر من به شمال و چند شهر دیگر
آخه نمیشه که همش در مورد موبایل یا رایانه مطلب بنویسم باید کمی هم تنوع ایجاد کنیم دیگه
البته این خاطره مینویسم بیشتر خورد و خوراک و اینجور چیزهاست
خوب سریع میریم اصل مطلب از روز جمعه شروع میکنم که وسایل سفر را آماده میکنیم
روز جمعه من با پولی که داشتم یک اسپیکر خریدم و یک فلش 16 گیگ هم خریدم و داخل آن را پر از آهنگهای شاد و توپ کردم تا روز شمبه که به مسافرت میرویم ماشین داداشم را بترکاند
صبح روز شنبه ساعت 6 از خواب بیدار شدیم دندانها را مسواک زدیم لباسها را پوشیدیم کلمن و چای و وسایل دیگر را آماده کردیم و در صندوق عقب ماشین داداشم شوت کردیم
ساعت 7 از شهرک ایرانشهر اسلامشهر به راه افتادیم چون دختر داداش من در کرج بود به سمت کرج رهسپار شدیم
از آنجا که دختر داداشم بابا بزرگ خود را بسیار دوست میدارد او حاضر نبود با ما بیاید گریه و زاری میکرد به ناچار دست و پاس او را بستیم و او را سوار ماشین کردیم و او را آرام کردیم
در یک پارک نشستیم و به صبحانه خوردن خوردن مشغول شدیم در حین صبحانه خوردن چایی از دست من افتاد و داد بابایم را در آورد چون خیلی کباب شده بود
و همه اعضای خانواده قهقهه میزدند پس از خوردن صبحانه به راه افتادیم و به منجیل رسیدیم در منجیل شروع به ناهار خوردن کردیم و با بلند کردن صدای اسپیکر خشکل من شروع به شادی کردن کردیم
بعد از یک مدت باز هم به راه افتادیم و به سمت سیاهکل به راه افتادیم در سیاهکل من یک خانه از اینترنت برای یک شب اجاره کرده بودم که ای کاش که نمیکردم آغا کلی الاف شدیم آب نمیآمد پمپ شلب شولوب میکرد
من چون بیخبر بودم که آب نمیآمد به دستشویی رفتم و 40 دقیقه الاف شدم و همه به من میخندیدند و بهر من میگفتند عیبی نداره اینجا شهرک اندیشه میباشد هر چه قدر که میتوانی بیندیش
خلاصه بعد از مدتها من بیرون آمدم شب جوجه کباب خریدیم و به سیخ زدیم عجب جوجه ای بود
بعد از خوردن شام همه با آننگهای من شروع به بال در آوردن کردند این آهنگها برای من یک خاطره بود چون همه میگفتند این آهنگها را در فلش من هم شوت کن
شب را لالا کردیم و فردا بعد از خوردن صبحانه از آن لذت خانه بیرون آمدیم و به سمت آبشار لونگ رفتیم عجب آشاری بود
پس از مدتی دوباره کوچ کردیم و در نزدیکیهای دیلمان محلی را پیدا کردیم و در آنجا شروع به ناهار خوردن کردیم
بعد از حدود دو ساعت به سمت دیلمان رفتیم آغا اینجا اصلن تابستان معنا ندارد چه قدر هوا سرد بود مردم بخاری روشن کرده بودند خلاصه یک منزل اجاره کردیم و عجب منزلی بود
شب را باقالیقاتوغ غذای معروف شمالیها را خوردیم و بعد طبق معمول شروع به شادی کردن کردیم
و بعد لالا کردیم فردای آن روز بعد از نوش جان کردن صبحانه به سمت لاهیجان رفتیم و در یک رستوران که اسمش هم محتاب بود شروع به خوردن کوبیده کردیم قرار بود شب را در بان سبز بمانیم که گرما مانع این کار شد
خلاصه به سمت ماشین شوت شدیم و به سمت جنگل گیسوند به راه افتادیم
آغا در راه جنگل باطریهای سمعک من تمام شد و این برای من یعنی فاجعه به زحمت خود را به انزلی رساندیم تا باطری بخریم تا سمعکهای من کوفت کنم تا من معطل نشوم
خلاصه شب به گیسوند رسیدیم به دریا رفتیم قایقسواری کردیم شنا کردیم و خسته و کوفته به دنبال خانه گگشتیم تا اجاره کنیم
اجاره کردیم و شب را در آنجا لالا کردیم
تا ظهر فردا خوابیدیم و سپس به طرف عصالن به راه افتادیم در اینجا محلی را یافتیم که ماهی پرورش میدهند در کنار آب نشستیم و شروع به خوردن ماهی سفید کردیم
ساعت 5 بعد از ظهر گیسون را ترک کردیم از آنجا که پدر و مادر من به سرعن علاقه داشتند به سمت سرعن به راه افتادیم سرعن بسیار هوای خوبی داشت
اول رفتیم و خانه گرفتیم و سپس آش خوردیم سپس کارهای اصلی را که باید انجام میدادیم انجام دادیم ییعنی به آبهای معدنی رفتیم
جای شما خالی آب معدنی سبلان رفتیم گاموشگلی رفتیم بش باجیلال رفتیم پهن رفتیم و کلی خوش گذشت
فردا صبح خامه و اسل سبلان را به رگ زدیم و سپس به سمت سردابه د اردبیل به راه افتادیم
در سردابه هم به یک آب معدنی رفتیم و حدود دو ساعتی در آنجا ماندیم
بعد به سمت گردن حیران به را افتادیم در آنجا محلی را پیدا کردیم از اردبیل گوشت خریده بودیم آن را سیخ کردیم و به رگ زدیم
از درخت مقداری آلبالو کندیم و با آن چای درست کردیم
بعد از مدتی به سمت آستارا به راه افتادیم چه قدر هوا شرجی بود عرق میریختیم
شب را خانه گفتیم و در آنجا لالا کردیم البته شب قبل از خواب به ساحل رفتیم و دریا مواج بود صبحانه را عملت به رگ زدیم و ظهر به راه افتادیم این را هم بگویم که در آستارا رادیو باکو بسیار صاف میگرفت و میشد به راحتی به آن گوش کرد
ظهر به راه افتادیم و در تالش محلی را یافتیم که در آن آبشار داشت در آنجا سفره پهن کردیم ماکارنی را به رگ زدیم حندوانه و چای و قلیان کشیدیم و سپس به سمت تهران به راه افتادیم
در راه مدام تشنه میشدیم و ما آبمعدنی میخریدیم
در راه بازگشت به تهران هم مقداری کولوچه مولوچه و خرت و پرت خریدیم و به سلامت به تهران بازگشتیم
این بود خاطره 5 روز سفر من به شمال و سرعن
اگر خوب نبود بنده را ببخشید

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «سفر من به شمال سرعین و چند شهر دیگر»

سلام دوباره اکبر جان
بله من هم میرم، یعنی نمیشه که اینجا بود و به آبهای معدنی سر نزد، اما ما این فصل که مسافر زیاده این کار رو نمیکنیم و میذاریم برا فصل پاییز و زمستون که مسافر نیست و آبها خلوتند، البته این هم بگم که تو هوای سرد آبتنی در یک آب معدنی داغ واقعاً حاااااال میده، خخخ

سلام بر اکبر عزیز. خوبی؟ ما بالاخره نفهمیدیم غفارزاده هستی یا غفاری. ولی هرچی هستی هرکی هستی مهربون با صفا و دوست داشتنی هستی.
از اینکه لطف کردی گزارش سفرت را نوشتی بسیار ممنون و سپاسگزارم. اگر هرکدام از ما این کار رو بکنیم میتوانیم ضمن ارتقای کیفیت نوشتنمان اطلاعات ارزشمندی به دوستان و هم محله ای ها بدهیم.
پسر خوب باز هم از لطفت ممنونم.

درود بر عموی عزیزم
عمو حسین عزیز نام خانوادگی من غفارزاده میباشد ولی به خاطر اینکه طولانی نشود نام کاربری خود را نه فقط در این سایت بلکه در همه سایتها غفاری گذاشته ام
من هم دلم میخواست در نوشته هایم تنوع ایجاد شود به خاطر همین گفتم یک خاطره از مسافرتم بنویسم تا تنوع ایجاد شود
از نظر گذاشتنت هم ممنون هستم

با سلام خاطراتتون عالی بود من رو هم به یاد ایام عید نوروز امسال انداخت که از اصفهان به سمت خلخال و اردبیل و تبریز به راه افتادیم از شهرهای زیبایه بسیاری عبور کردیم چند روزی رو در شهر خلخال و اردبیل و تبریز موندیم که واقعا شهرهای زیبایی هستند از همه زیباتر هم جاده ی اصالم به خلخال بود که واقعا شاهکار خلقت اونجا بود بسیار بسیار زیبا بود ای کاش میشد یه بار دیگه از اون جاده میگذشتیم تغریبا چهار فصل رو در اون چند ساعتی که تو اون جاده بودیم رو دیدیم از آفتاب ابر بارون برف گرفته تا تگرگ و مه غلیظ واقعا بهشت بود در راه برگشت هم پس از شهر تبریز به زنجان و قزوین هم سری زدیم و در نهایت به اصفهان خودمون که نصفه جهانه برگشتیم ممنون از شما که من رو به یاد خاطرات نه چندان دورم انداختید

سلام خب خیلی خوشحالم که سفر رفتین و بهتون خوش گذشته. سفر روحیه ی آدمو از این رو به اون رو میکنه. منم عاشق سفرم. بخصوص که جاهای باحالی مثل اون اماکنی که شما رفتین باشه. بازم از این خاطرات بنویسین من که شخصا خیلی دوست دارم بخونم. ممنون.

زهرا خانم خیلی ممنون که نظر دادی بله سفر باعث باز شدن روحیه آدمی میشود
من که ۲۴ ساعت در خانه هستم اگر این سفر را هم نمیرفتم پژمرده و افسرده میشدم پس دست داداشم درد نکنه که ما را به این سفر برد
الآن حال میده تهران نباشی بری دیلمان

سلام اکبر آقا
خوش اومدی به شمال ما. ایول خوب برنامهریزی کردید. اکبر جان هوای شرجی شمال درسته که کلافه کننده است, ولی اگه اون رطوبت نباشه, اون سرسبزی و شادابی هم نیست. از سوقاتیهای متعدد شمال فقط اشاره به کلوچه کردی. بذار چند تا از اونها رو برای افزودن به اطلاعات عمومی دوستان نام ببرم: مهمترین و معروفترین سوقات گیلان برنجه که مثل همه محصولات کشاورزی دیگه دارای ارقام و گونه های مختلفه که مرقوبترین اونها رقم هاشمی هستش. سوقات آستانه اشرفیه که شما برای رسیدن به لاهیجان یقینا از اونجا گذشته اید, بادام زمینی است که از دانه های روغنی محسوب میشه و بسیار خوشمزه است. همچنین نوعی ظرف سفالی که بهش «گمج» میگن و تبخ بعضی از خورشت ها از جمله فسنجان و غرمه سبزی در اون صورت میگیره و بسیار خوشمزه در میاد. بعد از شهر آستانه اشرفیه که به دلیل مدفون بودن »آقا سید جلالالدین اشرف« یکی از فرزندان امام موسی کاظم «ع»در این شهر به نام معروف شده, به شهر لاهیجان میرسید که معروف است به عروس گیلان. زیباترین نقطه این شهر بام سبزه که دارایی آبشار زیبایی هم هست و استخر زیبا و دیدنی هم در پای اون ساخته شده که فکر میکنم سری بهش زدید.ناگفته نمونه که تله کابین هم بر فراز این منطقه موجوده که مال از ما بهترونه. سوقات لاهیجان به جز کلوچه, چای هست که انواع سبز و خشک اون موجوده. سوقات دیلمان هم مواد لبنی, عسل طبیعی و صنایع دستیه.یکی از خوشمزه ترین سوقاتیهای گیلان کلوچه سنتی فومنه که اگه به گیلان بیایید و اون رو نخرید و نخورید و نبرید, واقعا ضرر کرده اید. گذشته از ماهی که زیاد در بین بچه های نابینا طرفدار نداره, باید براتون از سوقات جنوبیترین شهر گیلان یعنی رودبار بگم که در مسیر جاده رشت به تهران قرار داره. زیتون و فراورده های اون که بسیار خوشمزه بوده و برای سلامتی مفیده. از فراورده های زیتون, باید از روغن و صابون نام ببرم.
خوب این کامنت من از یه پست هم طولانیتر شد. به هر حال امیدوارم به اکبر آقای عزیز ما و خونواده محترمش حسابی خوش گذشته باشه و باز هم این طرفها تشریف بیارن.
خدمت همدل عزیز محله ترانه خانم هم سلام و خوشامد عرض میکنم و براشون آرزوی سلامت, شادابی و سرزندگی میکنم.
سبز باشید.

درود بر داداش فرهاد عزیز
خیلی ممنون که سغاتیهای گیلان را معرفی کردید دفعه بعد که آمدیم میخریم بله ما به آب گرم لاهیجان هم رفتیم داداش فرهاد گل ما ضرر نکردیم ما از فومن کلوچه و از رودبار زیتون خریدیم

درود! بهبه اکبر جون رفیق دوست داشتنی خودم! خیلی خوشحال شدم که از خاطرات شیرینت برامون نوشتی، خوب ما هم سه شنبه هفته آینده برای چارمین بار پی درپی با بچه های اصفهان به انزلی صفر خواهیم کرد و مانند سالهای گذشته خاطرات شیرین و شیطنت هایم را در وصف آلاچیق در ایستگاه سرگرمی مینویسم، من که بیشتر از یک ماه است که دلم رفته به اردوگاه انزلی و خودم اینجا هستم،من لحظه شماری میکنم تا به سفر بروم و در موجهای دریا بازی کنم و سرگرم بازی در صاحل شوم، من لحظه شماری میکنم تا در جمع دوستان قرار گیرم و با آنان شادی کنم و با هم بخندیم و شادی و رقص و پای کوبی کنیم، واقعا پنج شبانه روز با دوستان بودن چه حالی داره! به امید شادی و نشاط دوستان!بابایییییییییییییییییییییییییی

درود! راستی من مجوز حضور پانزده نفر از دوستان محله را هم در این اردو گرفتم و در چندتا از پستها اعلام کردم و به بعضی از دوستان غیر استان اصفهان هم زنگ زدم تا برای ثبتنامشون در گروه خودم اقدام کنم اما متإسفانه دوستان همراهی نکردند و فرصت از دست رفت و دیگر جای خالی نماند و اردوگاه پر شد، امیدوارم سال آینده دوستان بیشتری از محله در اردو حضور پیدا کنند، البته به نظر من هنوز هم ما میتوانیم میزبان دوستان برای یک شب در اردوگاه باشیم و به شادی بپردازیم،مثلا از ظهر یک روز تا فردای روز بعد با هماهنگی قبلی با رئیس گروه انجام شود!من هنوز هم آمادگی لازم را دارم تا این برنامه را ردیف کنم!هرکه دوست داره لحظاتی را بین دوستان محله در اردوگاه انزلی سپری کنه با من تماس بگیره، ۰۹۱۳۷۱۷۱۲۸۲ ۰۹۳۸۸۴۳۴۸۴۴

سلاام اکبر جان. بَه بَه، خوشحالم که انقدر بهت خوش گذشته.
تمامی این جاهایی که گفتی، سفر کردم و واقعا محشره.
یادش بخیر. آب گرم گامیش گلی در سرعین با اون بوی گوگردش. یا آب گرم سبلان که خییلی تر تمیز بود.
البته من از سمت گردنه حیران رفتم که اونم قشنگی های خودش رو داره.
در خصوص این اردوی شمال هم بگم، من خییلی خییلی دوست داشتم با هم محله ای ها، به این اردو در انزلی برم.
اما شنبه برای مسابقات لیگ باشگاهی شطرنج نابینایان، باید برم رشت. البته بازی ها تا پنج شنبه تموم میشه.
حالا شاید اگر بشه، مثلا روز جمعه بییام اردوگاه پیش بچه ها و با هم محله ای ها برگردم.
چه خوبه هماهنگ کنیم سایر هم محله ای ها که تو استان گیلان هستند مثل خانوم جوادیان و فرهاد جعفری عزیز، حد اقل واسه چند ساعت هم که شده، بییان به این اردوگاه تا همگی دور هم باشیم.
حالا تا ببینیم قسمت چی میشه

مخلص داداش امیر گل آره داداش آبگرم سبلان امکانات بیشتری داره حمام سونا داره جکزی داره خلاصه دنیایی داره برای خودش ولی خوب سبلان قیمتشم خیلی قشنگه ۱۱ هزار تومان پول سبلانه ولی گاموشگلی ۳۵۰۰ تومان میباشد
البته گاموشگلی درست که آبش گرمه ولی حتی یک کمد هم نداره تا بتونی لباساتو توش بذاری و باید روی میخ قرار بدی تازه یه نفرم باید مواظبش باشه

دیدگاهتان را بنویسید