خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تحلیل یک نابینا از حوض نقاشی و دانلود نسخه ی توضیحدار فیلم

بله. تحلیلی بر حوض نقاشی، از طرف منی که خودم معلولم! من یک نابینای مطلق هستم که خردادماه گذشته، مدرک کارشناسی مترجمی زبانم را از دانشگاه اصفهان اخذ نمودم. این را از آن جهت نوشتم که بدانید تخصصم به هیچ وجه سینما و نقد فیلم نیست و سعی کردم از دریچه ی دید خودم به حوض نقاشی نگاه کنم. چه بینا باشید و چه نابینا، میتوانید فیلم توضیح دار حوض نقاشی را از اینجا دانلود کنید و بشنوید تا متوجه ماجرای فیلم و نکات این تحلیل بشوید. البته یکی از صحنه های مهمی که در حوض نقاشی اتفاق افتاده، یعنی سیلی خوردن سهیل، توضیح داده نشده است که شاید بطور سهوی در نظر گوینده فراموش شده باشد. حوض نقاشی، با هر ایده و به هر قصدی که ساخته شده باشد، هول محور سهیل، فرزندِ سالمِ یک زن و شوهرِ احتمالا معلولِ جسمی با مشکل ذهنی و کم سوادِ کم درآمد با فرهنگی ضعیف به نام مریم و رضا تاب میخورد که این زوج، در صحبت کردن نیز مشکل دارند. سعی میکنم نگاهم به این فیلم، واقع گرایانه باشد. این فیلم، مؤید باور من مبنی بر لزوم پیشگیری از ازدواجهای درون گروهیست. باوری که در دیدگاه های حاشیه دار پست من از زندگی لذت میبرم مطرحشان کردم و خیلیها بدون هیچ دلیل منطقی به شما برخورد، بعضیهاتان نصیحتم کردید، بعضیها مثلا قهر کردید بعضیها شاد شدید که سایتم در نظر عده ای منفور شده و بعضیها بی تفاوت از کنار مسئله ای به این مهمی به سرعت گذشتید. اصلا برای من مهم نیست که برای شما مهم باشد یا نباشد. من مینویسم چون اینجا خانه ی من است و باید بنویسم. فیلم حوض نقاشی به خوبی نشان میدهد که اگر دو نفر که هر دو معلولند با یکدیگر ازدواج کنند و اگر در خوشبینانه ترین حالت، فرزندشان سالم به دنیا بیاید، این فرزندِ سالم، زندگی سالمی نخواهد داشت. البته مفاهیمی مانند کم سوادی، بیپولی، مشکلات خُلقی و بی جربزه بودن و نظیر اینها چاشنی فیلم شده که لزوما معلولیت باعثشان نمیشود ولی به هر حال، نمیتوان از این واقعیت چشم پوشید که بالاخره، کم و بیش، معلولیت میتواند فقر مالی و فرهنگی و آسیبهای دیگر را نیز به دنبال داشته باشد. در سراسر حوض نقاشی، معلولین، ناتوان تر از چیزی که هستند نشان داده شده اند. البته این مسئله، چیزی را عوض نمیکند و خوشبختانه مشکلاتی که دو معلول برای اداره ی زندگی با آن روبرو هستند تا حدی به تصویر کشیده شده است.

وقتی فرزند شما نتواند نیازهای اولیه ی خودش را، کمک گرفتن برای انجام تکالیفش را، افتخار کردن به والدینش جلوی دوستانش را، تجربه ی لحظات شادی و بازی و تفریح با والدینش را و هزار نیاز کوچک و بزرگ دیگرش را از طریق شمایی که به اتفاق یک معلول دیگر، جفتتان زن و شوهرید و والدین او محسوب میشوید برطرف کند، مطمئنا سرخورده میشود، مطمئنا آسیبهای روحی دراز مدت میبیند و مطمئنا سراغ افراد دیگر میرود و از آنها برای زندگی کردن الگو برداری میکند. کسی که پول ندارد، سواد ندارد، فرهنگ درست و حسابی ندارد، مهارتهای مورد نیاز یک انسان برای یک زندگی عادی را ندارد، مجبور نیست ازدواج کند، اگر ازدواج کرد، مجبور نیست بچه دار شود و اگر بچه دار شد، بد کاری کرده است، اشتباه کرده است و احتمالا سعی میکند جبران کند که از نظر من این اشتباه از آن نوع اشتباهاتیست که جبران کردنی نیست یا حد اقل در خوشبینانه ترین حالت، بخش بسیار کوچکی از آن شاید قابل جبران باشد. از نظر من حوض نقاشی برخی مواقع، تماشاچی را به اشتباه می اندازد. مثلا در جایی از فیلم، متوجه میشویم که سهیل از ورود والدین معلولش به مدرسه ناراحت و نگران است. این نگرانی دو ریشه ی اصلی میتواند داشته باشد. یکی اینکه سهیل نمیخواهد وضعیت جسمی والدینش در معرض دید دوستانش قرار گیرد که فیلم تاکیدش روی این بخش است و دیگری آن که سهیل از نابلدی والدینش در برخورد با مسئولین مدرسه ناراحت و آزرده خاطر است و دوست ندارد این کمبود والدینش در برقراری ارتباط مناسب، در مقابل مسئولین مدرسه تکرار شود که ندیدم جایی مستقیما دست روی این ریشه ی دوم گذاشته شود و آن را در حوض نقاشی مستتر یافتم.

در جای دیگری از فیلم، متوجه میشویم عدم برخورد مناسب والدین سهیل با او، از ضعف آنها در برقراری ارتباط و همچنین از اعتماد به نفس پایینشان به علت معلولیتهایی که دارند ناشی میشود که اوضاع را پیچیده میکند تا جایی که سهیل، تصمیم میگیرد یک خانه ی دیگر با یک پدر و مادر جدید را برای خودش برگزیند. تا آنجا که من متوجه شده ام، برای اینکه همه ی تقصیرها به گردن معلولیت این والدین سهیل نیفتد، در حوض نقاشی سعی شده نابسامانیهایی در زندگی افرادی که سهیل آنان را ایده آل میپندارد ایجاد شود و به نمایش گذاشته شود. به نظر من این کار، چیزی بیش از یک ماستمالی خنده دار نیست. اینکه شما بگویی سهیل جانم شما از زندگیت و از والدین معلولت ناراحت نباش چون افراد دیگر که سالم هستند نیز فلان و بهمان مشکل را دارند. اینکه بگویی سهیل جانم اگر والدین تو معلولند، در عوض با هم خوب هستند و والدینی هستند که سالم هستند ولی باهم بدند. این ماستمالی ها تا حدی توی ذوق میزند. شاید در تحلیلم دارم کمی تندروی میکنم چون جایی در کامنت های آن پست حاشیه دار خودم اظهار کردم که اگر من پدر بچه ای بشوم، برای بچه بد نیست چون اگر من نابینا هستم، در عوض من میتوانستم یک پدر بینای معتاد و بد اخلاق باشم و نیستم. این حرف من به این معنیست که من دارم حرف قبلی خودم یعنی ماستمالی مشکلات خودت با استفاده از مشکلات دیگران را تکذیب میکنم. این یعنی نوعی پارادکس ولی شاید این دو قضیه کمی با هم فرق داشته باشد. یعنی اینکه بشود اینطور بگوییم: فردی که معلول است، نباید مشکلاتش را با استفاده از مشکلات دیگران بپوشاند و در عین حال، فردی که معلول است، باید توانایی های برجسته اش را نسبت به افراد معلول و غیر معلول دیگر به همسر و فرزندش عملا نشان دهد. متاسفانه باید چند بار از روی این تحلیل بخوانید چون شاید قدری پیچیده شد. به هر حال، شبیه به اکثریت فیلمهای دنیا که پایان خوش دارند، از نظر من حوض نقاشی نیز مثلا یک پایان نیمه خوش دارد و کمی تا قسمتی غیر واقعی تمام میشود. البته که در این حوض نقاشی، هیچ راه حل خوبی برای مشکلات سهیل پیدا نشد و نقطه ی قوت فیلم همین ر آلیست بودنش است. از طرفی توجیهِ مشکلات والدین معلول توسط مشکلات دیگران و چاشنیِ زیادِ آسیبهای غیر مرتبط به معلولین در فیلم، از نقاط ضعف فیلم به شمار میرود. این فیلم، به سبک زندگی شیرین میشود های کلیشه ای پایان یافته است که از بچگی، در اکثر داستان های کوتاه و بلند با آن روبرو بودم.

اگر مایل هستید، نقدی از پایگاه اینترنتی پارسینه به دستم آمده که میتوانید مطالعه فرمایید:

ایراد فیلم عدم درک درست از آدم های قصه است و در نتیجه انتخاب نادرست بزنگاه های مناسب برای ایجاد بحران و گره افکنی های سطحی و غیر منطقی که تا انتها با آن روبه رو هستیم.

سایت سینمانگار نقدی از حسین ارومیه چی‌ها به فیلم «حوض نقاشی» ساخته مازیار میری منتشر کرده است که در ادامه می آید.

: «حوض نقاشی» از همان ابتدا تکلیفش را با تماشاگر مشخص می کند. اینکه قرار است تا انتها با هر بزنگاهی تحت تاثیر قرار بگیرد و خیلی هم در بند منطق های مرسوم چنین فیلم هایی نباشد. شاید اصلا به همین خاطر هم هست که قصه اش را دیر شروع می کند و تا پیش از آن با نمایش مکرر روزمرگی های شخصیت های اصلی سعی در شناساندن فضا و آدم های قصه دارد. و البته در این میان از کنار بسیاری از ظرفیتهای آشنا و کاربردی قصه هم به آسانی می گذرد. فیلم مخاطب را پرتاب میکند به یک زندگی غریب و ساده که لااقل در اطراف خود کمتر دیده ایم و فیلمساز هم قرار است قصه این آدم ها را برایمان بگوید.

 پس همه چیز دست اوست و فقط خودش می تواند به نگاه ما به این قبیل افراد جهت ببخشد. این یعنی شروعی برای یک انتخاب. به همین جهت بزرگترین شانس را هم دارد. که می تواند به این وسیله فیلم و قصه اش را در ذهنمان ماندگار کند و یا خیلی چیزهای دیگر را عوض کند. اما پس چرا «حوض نقاشی» به چنین فیلمی بدل نمی شود و نهایتا از سطح یک فیلم متوسط رو به بالا فراتر نمی رود؟.علت به همانجایی باز می گردد که نویسنده در گیر و دار ایده اولیه فیلم خودش را محبوس کرده و با خلق خرده داستان های پیش پا افتاده و غیر ضروری سعی در جذب مخاطبش دارد. مخاطبی که به لطف حضور دو تن از بهترین بازیگران تا اینجای قائله را با فیلمساز همراه شده و باالطبع انتظار خارق العاده ای هم از سرانجام کار دارد.

بزرگترین ایراد فیلم به نظرم عدم درک درست از آدم های قصه است و در نتیجه انتخاب نادرست بزنگاه های مناسب برای ایجاد بحران و گره افکنی های سطحی و غیر منطقی که تا انتها با آن روبه رو هستیم. پسری که قرار است نماینده اصلی تناقضات درونی میان این خانواده باشد. کسی که ظاهرا از پدر و مادرش بیشتر می فهمد و به همین دلیل از مقطعی توان کنار آمدن با نوع زندگی و رفتارهای دیرفهم آنها را ندارد، با یک بحران به ظاهر ساده از خانواده دل میکَند و به دنبال خوشبختی زودگذر به خانه ناظم مدرسه اش پناه می برد. البته اوضاع قصه و پرداخت شخصیت ها در آنجا هم دست کمی از خانه خودشان ندارد. ناظمی که قرار است به فصل مشترک میان فرزند و پدر و مادر ناتوانش بدل شود بی جهت منفعل نشان می دهد و در نهایت با یک پادرمیانی اجباری این تکلیف را از سر خودش باز می کند. با این وجود شوهر زن اوضاعش از همه خرابتر است. تا نیمه های فیلم که اصلا معلوم نیست مشکلش با خودش و دیگران چیست و بعد هم که مشخص می شود از کارش اخراج شده و عصبی است و این سیگار است که آرامش می کند در حالی که می تواند در یکی از فصل های مهم فیلم فکری به حال پسرک سرگردان کند و با حرفی چیزی کار ناتمام ناظم را به اتمام برساند بیشتر از یک تعمیرکار عینک عمل نمی کند و کاری را که پدر پسر از انجامش عاجز بود، او برایش انجام می دهد.

تا به این ترتیب یکی دیگر از فرصتهای مهم دراماتیک فیلم از دست برود و چاره ای جز گفتگوی پدر و پسر آن هم در بدترین شرایط جغرافیایی نماند! جایی که پسرک در کلاس است و معلم در حال تدریس و پدر در یک اقدام کم نظیر راضی می شود از پشت پنجره با پسرش حرف بزند و اظهار پشیمانی کند که او را کتک زده. ظاهرا قرار است با صحنه ای دراماتیک و احساسی همگام با هدف اصلی فیلم رو به رو باشیم اما تصور کنید در چنین وضعیتی با حضور آن همه شاگرد باید بپذیریم که از پشت پنجره هم می شود تحت تاثیر قرار گرفت و مادر هم که گوشه حیاط در انتظار معجزه ای میان این پدر و پسر است. کمی سخت است اما چون از هدف نهایی فیلم آگاهیم چاره ای جز پذیرفتنش نداریم. به غیر از این اما نقش اساسی کُتلت و خواهر مرد را نباید از یاد برد! کتلتی که تبدیل به یک انگیزه قوی در پسر می شود تا بفهمد فقط اوست که از این غذا به سطوح آمده و اگر مادرش در پیتزا درست کردن تبحری ندارد لااقل در طبخ کتلت مهارت زیادی دارد و حتی در خانه ناظمش هم این کتلت است که طرفدار پیدا می کند. خواهر مرد اما بدون رودربایستی هیچ کارکرد منطقی یا دراماتیک جدی ندارد جز اینکه بفهمیم این دو طفل معصوم کسی را هم در این دنیا دارند و فقط خودشان نیستند و خودشان! و البته واکنش احساسی و عصبی مرد بعد از آنکه می فهمد زن ماجرای فرار پسرشان را بر خلاف توصیه او به خواهرش منتقل کرده، بدون وجود او امکان پذیر نبود! در این بین نقبی هم به مشکلات روز جامعه زده می شود و فکت هایی از تاثیر تحریم دارو و مشکلاتی از این دست آورده می  شود که با تلفظ ناصحیح مرد از این کلمه همراه است. که ظاهرا هدف این بوده که علی رغم تصور او از این مقوله که با یک خوانش اشتباه همراه است اما به هر حال تاثیرش همانی است که او انتظارش را ندارد. این مساله نیز با اینکه در جای درستی قرار دارد ولی باز در راستای همان هدف اولیه فیلم است که ذکر کردم. تحریک تماشاگر به هر نحو.

 با این حال کارگردان همه زورش را می زند که از این بین بهترین استفاده را از ظرفیتهای موجود بکند و حاصل کار را به فیلمی تبدیل کند که حداقل بشود از آن به عنوان فیلمی دغدغه مند و شریف یاد کرد. هدفی که به نظرم در وضعیت فعلی به آن نائل آمده و با اینکه در بسیاری از جاها الکن عمل می کند اما حداقل به لحاظ به تصویر کشیدن عشقی کمیاب و نادر تا حدودی موفق بوده. عشقی که قرار است ما از میانه های راه و البته بحرانی ترین جای کار همراهش شویم. عشقی که جز سازش راه گریزی در آن نیست. به نظرم بیشتر از هر چیز این موضوع است که در فیلم اهمیت دارد و پررنگ جلوه می کند. هر چند که فیلمنامه اش ایرادهای بسیار داشته باشد.

از صحنه های قابل اشاره ای که می توان به عنوان استفاده درست کارگردان از ظرفیت های موجود و در جهت هدف نهایی فیلم، از آن یاد کرد جایی است که مرد کشان کشان موتور گازی قرضی اش را راه می برد و آخرین نما روی موتور پر زرق و برقی است که کنار دیوار پارک شده. از این دست صحنه ها در فیلم کم نیستند ولی چون فیلمنامه به درستی چیده نشده دست کارگردان بیشتر از این باز نیست و این نهایت استفاده ای است که می تواند از مصالح موجود بکند. باید دید این تجربه چقدر نزد مخاطب موفق عمل می کند موفقیتی که اگر هم حاصل شود به جز بازی بازیگرانش که به نظرم در بسیاری از لحظات فیلم قابل تحسین است از اعتماد متقابل تهیه کننده و سرمایه گذار اصلی اش هم می آید. جایی که حوزه هنری پس از ماجرای پر از کش و قوس سال گذشته اش با سینماگران وارد مصالحه می شود و ظاهرا قرار است حاصل را اثر نمونه ای از آنچه که مورد تایید حوزه هنری است قلمداد کنیم. اینکه چقدر موفق بوده و حاصل این همکاری چقدر در روند سینمای ایران موثر است نیازمند کمی صبوری است و سعه صدر. شاید مثل شخصیتهای خود فیلم چاره ای جز سازش میان نهاد مزبور و سینماگران باقی نمانده باشد!