خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

حضرت عشق بفرما، که دلم خانه ی توست.

درود به همه ی شما دوستان باحال خودم.
حالتون چه طوره؟
به جشن سپندارمذگان، روز گرامی داشت عشق در تاریخ غنی ایران  خوش اومدید.
میوه، شیرینی، با کلی سبدهای گل هستش که میتونید اونا رو به هرکی میخواید هدیه بدید.
فقط اونایی که با بووووقاشون اومدن شیونات اخلاقی رو رعایت کنن خخخ.
دکی رعایت کن حالا خوبه دارم میگمااا!
بچه ها ضمن گپ و گفتی که با هم داریم، یه موضوع باحال هم داریم.
بیایید توی کامنتها، بهترین اثر هنری ایرانی عاشقانه ای که تا حالا باهاش مواجه شدید و دوست داشتید رو بگید که چی بوده؟
کدوم آهنگ، کدوم کتاب، کدوم رمان، کدوم فیلم، کدوم افسانه ی قدیمی رو خیلی دوست داشتید.
ضمن آوردن اسم اثر، چند خطی هم دربارش توضیح بدید.
تأکید میکنم که اثری که اسم میبرید باید ایرانی باشه. آثار خارجی قبول نیست.
راستی شما اگر میخواید در باره ی روز سپندارمذگان که روز عشق از زمان ایران باستان تا کنون بوده بیشتر بدونید، میتونید از
اینجا
وارد پست سال گذشته ی من بشید و درباره این روز بزرگ و با ارزش در تاریخ کهن ایران زمین بیشتر اطلاعات به دست بیارید.
راستی، صبحونه عسل داریم، ناهار، کبابه، شامم سالاد میدیم که سنگین نشید برای خواب.
چون روز عشقه، سر همه ی میزها شمع روشنه و یه گلدون هم از گل مورد علاقتون براتون میذاریم رو میزتون.
یادتون نره که موضوع پست چی بوده هاااا!
هرکی تو موضوع شرکت نکنه، بووووقش باهاش قهر کنه خخخ.
من رمان یاسمین رو خیلی دوست داشتم.
داستان یه پسر فقیر بود که با یه دختر پولدار آشنا میشن و عاشق هم میشن. ولی عواملی وسط هست، از جمله مادر دختر و یه پسر دیگه که دختر رو دوست داره که مانع به هم رسیدن اونها هست.
آخرشم نمیگم که برید بخونیدش چون فایل صوتیش موجوده.
خب دیگه.
منم بیام قاطی مهمونا.
تو کامنتا منتظرمااااا!
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۷۰ دیدگاه دربارهٔ «حضرت عشق بفرما، که دلم خانه ی توست.»

رعععد بزرگ با یک عصای عااااریه ای وارد محله میشه البته به همراه دختراش.
شبو روز من همیشه عاااشق اشعار حافظ بوده ام و به نظرم حافظ بزرگترین و بنام ترین اثر عاشقنس که تا حالا خوندم.
رععد به دختراش میگه اععععهههه بریم ، ما اینجا زیاد نمیمونیم . بریم یه جای بهتر خخخخ
آهان چند وقت پیشم از یکی از شاگردام که فکر میکردم خ رو از خیم تشخیص نمیده یه نامه ی رمانتیک که به یه مریخی میخ فولادی بی احساس نوشته بود گرفتم. الحق و الانصاف خیلی نوشته پر تاثیر و رمانتیکی بود. خخخخ

سلام رعد.
وقتی اون عصاتو گرفتم گذاشتم تو گنجه درشم قفل کردم، میخوام ببینم با اون پاهای لنگت کجا میتونی بری خخخ.
بعدشم مرسی که هستی.
جای این کارا برو ببین رو میزا چیزی کم و کسر نباشه ما نبینها یه وقت متوجه نمیشیم.

“سپندارمذگان” چیست؟ در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، یعنی حدودا دوهزار سال پیش از تولد ولنتاین، میان آریائیان روزی موسوم به روز عشق (سپندارمذگان یا اسفندارمذگان) بوده است.این روز در تقویم زرتشتی مصادف است با پنجم اسفند ماه و در تقویم جدید ایرانی، که شش ماه اول سال سی و یک روز حساب میشود، شش روز به جلو آمده و دقیقا مصادف میشود با ۲۹ بهمن، یعنی چهار روز پس از روز ولنتاین فرنگی.زرتشیان جشن سپندارمذ (سپندارمذگان – روز زن و روز زمین) را هرساله در پنجم اسفند ماه برگزار میکنند. در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌‌کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند.به‌عنوان مثال روز اول «روز اهورامزدا»،روز دوم، روز بهمن (سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است،روز سوم اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است،روز چهارم شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که خاص خداوند استوروز پنجم «سپندارمذ» بوده است. “سپندارمذ” لقب ملی زمین است یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ ایران باستان “سپندارمذ” را به‌عنوان نماد عشق می‌‌پنداشتند.پسوند “گان” هم به معنی “جشن” است، و در نتیجه “سپندارمذگان” به معنی “جشن سپندارمذ” (جشن روز زن و زمین) است.در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌‌شد، جشنی ترتیب می‌‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمین روز هر ماه “مهر” نام داشت که در ماه مهر، «مهرگان» لقب می‌‌گرفت.همین طور روز پنجم هر ماه “سپندارمذ” یا “اسفندارمذ” نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم “اسفندارمذ” نام داشت، جشنی با همین عنوان می‌‌گرفتند.”سپندارمذگان” جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند.در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند. جشن “سپندارمذگان” یا “اسفندگان”، روز گرامیداشت زنان در ایران باستان بوده است. در باور ایرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفکر و خردورزى بیشترى است، در برابر آن زن نیز داراى مهر ورزى، عشق پاک، پاکدامنى و از خودگذشتگى فراوان ترى است که هر یک از این دو به تنهایى راه به جایى نبرده و حتى روند پویایى گیتى را هم به ایستایى مى کشانند.اگر مردان بدنه هواپیماى خوشبختى اند، زنان موتور آن اند که پیکره بى موتور و موتور بى بدنه هیچ کدام به تنهایى به اوج سعادت نمى رسند بلکه ذره اى حرکت و جنبش هم برایشان ناممکن است.اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به میزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسیت و قومیت و رنگ و نژاد و از دیدگاه وى همه انسان ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزینش همسر آزاد شمرده و عشق پاک و دانش نیک را دو معیار اصلى مى داند و خوشبختى همسران جوان را در زندگى زناشویى در این مى داند که هر یک بکوشند تا در راستى از دیگرى پیشى جویند.ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می‌‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌‌گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلاً جهان‌بینی ایرانیان باستان است. شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از ۲۵ بهمن (ولنتاین) به ۲۹ بهمن (سپندارمذگان ایرانیان باستان) منتقل کنیم

سلام
منم تبریک میگم روز عشق ایرانی رو
حالا ما نخواهیم صبحونه عسل بخوریم کیو باید ببینیم؟
رمانهای م مودبپور رو خوندم همشون قشنگ هستن
ولی عشق هاشون نا فرجام
موند
من که بوق ندارم ولی سعی میکنم به شماها هشدار بدم که شئونات رو رعایت کنید خخخ

سلااام
منم اومدم فقط به خاطر این که یه وقت باهام قهر نکنید چون واقعا تحملش را ندارم
اما نمیدونم چرا اصلا از تاریخ خوشم نمیاد
ولی همیشه از شاهنامه خوشم میومده
اونم اگر ساده برام تعریف کنند
مخصوصا داستان رستم و اسفندیار و سهراب
راستی ای کاش میشد داستان رستم و سهراب را یه جورایی ساده به صورت نمایشنامه برامون بذارید
راستی یه سوال هم داشتم
این عسل کیه؟
خوب چرا رو نمیکنید؟
ما دوست داریم تو جشن تون شرکت کنیم
اگر جشن قبلا برگزار نشده باشه.

سلام به خانم کاظمیان.
اگر فایل نمایشی خوبی در مورد این داستانها پیدا کردم حتمً تقدیم میکنم.
الآن که همه ی دنیا در حال تحریف تاریخ ما هستن و حتی بعضیها از بین خودمون هم دارن به این کار کمک میکنن، لازمه که ریشه ی خودمون رو بشناسیم و حفظ کنیم.
ما تمدنی داریم که یه دنیا در حسرتش هستن.
ولی نمیتونیم از این تمدن درست استفاده کنیم.
عسل هم فعلً فقط رو میز صبحونه هست.
اگر از اون لحاظ خبری شد اول از همه شما رو خبر میکنیم خیالتون راحت خخخ.
مرسی از حضورتون.

سلااام شهروز
بهبه آریا / آریایی/ روز عشق آریاییی سپندار مذگان خخخ
شهروز باز عسل بااااز عسل یعنیی بااااااااااعاااااعاااااعاااز عسل خخخخخ
نمیشه چایی پونه باشه یا سپیده ی تخم مرغ یا بهاره نارنج مثلا رو میزا رومیزی ترمه پهن باشه بعد تو گلدونا گل هایی نظیره رز مریم گلایول لاله شقایق باشهه خخخخخ
شوخی بود
…..
شهروز جان من رمان زیاد خوندم رمان هایی غمگین تر از رمان های م. مودب پور ندیدم
نمیشه در مورد شون بگم
طوری بود که خنده و گریه ات با هم قاطی میشد
شهروز خونده و میفهمه
چی میگم
فقط اگر دوستان دوست داشته باشن رمان های م. مودب پور رو به صورت متنی براشون قرار بدم
تو سایت
از موسیقی یه دونه نیست زیادن
برخی از آهنگ های داریوش مثل چشمه من. بوی گندم. هم صدا. یاده تو و …. ….
و برخی از آهنگ های زنده یاد پاشایی
آهنگ هواتو کردم از محمد علی زاده هر سری گوش میدم بارونی میشم
آهنگ باران از امید
برخی از آهنگ های بابک جهان بخش
بزن بارون از حمید عسگری
و…….. زیادن نمیشه گفت
اگر دوستان مایل باشن موزیک هایی که نام بردم برای دانلود بذارم
شااد باشیین

اول تبریک به مناسبت روز عشق! اونم از نوع ایرانیش!
ولی یه چیزی!
چرا ما ایرانیها این جوری هستیم؟!
یعنی همه چیزو قبل از همه ادعا میکنیم داشتیم ولی بعد از همه یادمون میفته که اونو رو کنیم!
یعنی میدونید! یاد نگرفتیم ابتکار عمل رو به دست بگیریم!
یکیش همین ولنتاین!
تا وقتی این روز حالت فراگیر پیدا نکرده بود و یه جورایی مد نشده بود، ما اصلا یادمون نبود که خودمونم روز عشق داریم!
با این که شاید سالها هموطنان زرتشتی این رسم رو داشتن و برگزار میکردن.
ولی ما صبر کردیم تا ولنتاین جهانی شد و نسل امروز هم حسابی باهاش خو گرفت، بعد یهویی این قضیه ی روز عشق یادمون اومد!
خلاصه میخوام بگم هیچ وقت دنبال این نباشیم که دنیا رو پشت سر خودمون راه بندازیم!
همون طور که در مورد نوروز باستانی ابتکار عمل دست ماست و هر جای دنیا گرامی داشتی به این مناسبت باشه، نام ایران میدرخشه، به نظرم در مورد روز عشق، این ابتکار دست ما نیست و نسل امروز هم این ناهمگونی رو یه ساز ناکوک میدونه و باهاش همراهی نمیکنه!

سلام سعید.
دیگه وقتی وضع کتاب تاریخ توی مدارس ما این باشه دیگه چه توقعی میشه داشت.
فقط متأسفم همین.
خودمون رو پشت تعصبات وارداتی قایم کردیم.
انگار نه انگار که یه زمان حاکم مطلق دنیا بودیم.
راستی اون مشکل دیشب هم خداییش دستم خورده بوووود خخخ.

من به طور کامل کامنت سعید رو میلایکم.
وقتی به این سادگی از تار، کمانچه، قانون، نان لواش، نان سنگک، و همه چیزهایی که مظهر ایرانی دارن میگذریم و همه رو دو دستی به ترکیه، جمهوری آذربایجان و ارمنستان تقدیم میکنیم، از چیزهایی به این مهمی هم به همین سادگی میگذریم دیگه.

لایک عمو.
یه نگاه به صفحه ی تلویزیون خونه ها بندازی میفهمی درد ما چیه.
به جای کوروش، فیلم سلیمان و جومونگ میذارن اونم سه سال طولش میدن.
به جای موسیثی ایرانی شر و برهای پر از فحش و ناسزا رو به جای رپ به خورد بچه های پونزده شونزده ساله میدن.
به جای کتابهای افسانه ای و اسطوره ای که افسانه های ناب داشته باشه یا آداب گذشتگان رو نشون بده، کتاب میزنن که ده راه برای این که شوهرتون سر به راه بشه یا چه میدونم شش راهکار برای بالا بردن عمر جورابتون خخخ.

سلام دوستان بهتر از جانم و آقای شهروز حسینی عزیزم تا جایی که من میدانم حسینیها سّید هستند آقا شما هم اگر سّید هستید از جّدت بخواه که پیش خدا واسطه شود و مرا آدم کند من ایرانیم و به ایرانی بودنم افتخار میکنم چرا چون ایران هزارها سال تمدن و فرهنگ دارد و زمانی بود که دنیای بزرگ ما میان سه کشور تقسیم شده بود ایران یونان و روم و با روی کار آمدن مُشتی حاکمان و شاهان بی لیاقت کشور عزیز مان در جنگهای بسیاری بر اثر بی تدبیری این خود کامه گان شکم باره و زن باره تکه ای از مام وطن از تنش کنده و جدا شُد مگر در جنگ تحمیلی هشت ساله که همه دنیا در یک طرف بود و ما بتنهایی در یک سمت و دُشمن حّتی یک سانتی متر از خاک وطن را نتوانست از ما بگیرد حیف که بعضی از ما یا فراموش کرده ایم یا میخواهیم که فراموش کنیم یا مُتاسفانه میخواهیم که بفراموشی سپرده شود و این دل من و هر ایرانی وطن پرست واقعی را بدرد میآورد و عذاب میکشیم از این که میبینیم داشته هایمان را که در طی این سالهای تحریم که بسختی و با دادن شهدای عزیز و ارزشمندی که با ایثار جان شیرین خود از این داشته ها محافظت کرده اند را از یاد میبریم و با کشوری که کمتر از سیصد سال قدمت ندارد و هر چه دارد از کشورهای دیگر منجمله ایران دارد باید اجازه بگیریم تا داشته های مان را داشته باشیم از کشوری که غصبی است و بر روی اجساد صاحبان واقعیش یعنی سرخ پوستها ساخته شده است در جایی خوانده یا از رادیو شنیده بودم که مقام ارشد ناسا ایرانی است جایی دیگر خواندم که اّولین موشک ششصد سال بعد از میلاد بوسیله یک مسلمان ساخته شد در همین زمان ما یک دانشجوی ایرانی انرژی خورشیدی را دریافت و سّلول خورشیدی را ساخت و توانست اجاق و آب گرم کن خورشیدی را اختراع کند و هر چه به مسؤولین مراجعه کرد و درخواست پُشتیبانی کرد هیچ کس به درخواستش ترتیب اثرینداد و آن جوان هم وقتی از همه جا نا امید شد امتیازش را به ایتالیا با مبلغ پنج میلیون دلار فروخت میدانید کی همین در زمان جنگ خودمان و حالا جوانها و نوجوانهایمان از یک مُشت یغماگر فرهنگ تقلید بیفرهنگی میکنند بعضی وقتها از این که خدا از داشتن چشم محرومم کرده احساس شادی میکنم کی زمانی که میشنوم بعضی از پسرهای مان زیر ابرو برمیدارند و بعضیها لباسهای پاره میپوشند و اگر از آنها بپرسیم چرا میگویند این مُد جدید است راستی بکجا داریم میرویم بقهقرا به زمان انسانهای نخستین که هنوز لباس اختراع نشده بود یعنی ما ایرانیانی که هر روز باستان شناسان سالهای سال تمّدُن قدیمی و قدیمی تر را از فرهنگ پیش رفته که بعضی از این پیشرفتها از زمان خودش جلو تر است را از زیر خاک بیرون میآورند بجایی رسیده ایم که باید از یک مشت غاصب و بی فرهنگ و بی اصل و نسب که همه چیزِ شان سرقتی و غصبی است باید تقلید کنیم و هزاران سال فرهنگ و تمّدنمان را دور بیندازیم و فراموش کنیم گاهی وقتها آرزو میکنم ای کاش علاوه بر نابینایی ناشنوا هم بودم و این بدبختیها و انحطاط و پس رفتها و خورد شدنها و خار شدنها را نمیشنیدم چون من یک ایرانیم و به ایرانی بودنم افتخار میکنم چرا نمیرویم از پیشرفتها تقلید کنیم پیش رفتهایی که اگر آقایان در طی این همه سال حواس شان را جمع میکردند در کشور خود مان اتفاق می افتاد و امروز لازم نبود آنها را گدایی کنیم چرا باید بر اثر بی توّجهی مشتی بی مسؤولیت و سهل انگار جوانهای مان که از سرمایه این مردم و این مملکت نُخبه و مغز میشوند از این مملکت فرار کنند و به دامن دشمنان این مملکت پناه ببرند و آنها از دانسته های شان استفاده کنند و بنام خودشان ثبت کنند و ما چیزی را که مال خودمان بوده را باید از بیگانگانی که میخواهند همیشه زیر دستشان باشیم و هرگز راضی به پیش رفت ما نیستند گدایی کنیم بخدا این درد دلها و گلایه ها از سر عشق است شما در نوشته های تان از عشق و از روز عشق و از روز زن در ایران باستان گفتید و من بهمین دلایل که مردمم و تمّدنم و فرهنگم در قرنهای پیش بنیان گزار روز زن و روز عشق بودند و خیلی چیزهای دیگر که تازه غربیها به آنها میرسند و خود را پایه گذار و صاحب آنها میدانند و کسی از ما کَکش هم نمیگزد به ایرانی بودنم افتخار میکنم همان تور که تا حالا باید دست گیرتان شده باشد من اهل اهواز که یک منطقه عرب نشین است هستم و خوشبختانه عرب نیستم.
مثلا میشنوید هنوز هم در بعضی از کشورهای عربی هنوز هم دخترها را زنده به گور میکنند یا بعد از این همه پیش رفت بشر تازه میشنویم که یک زن عربستانی رانندگی کرده است من که میگویم خدا بیامرزدش حالا شما بگویی که من حق دارم به ایرانی بودنم افتخار کنم آقای حسینی عزیزم نمیدانم شما حرفهای مرا سیاسی میدانید یا نه ولی بخدا قسم جوانهای عزیز شهید مان رفتند تا ما داشته های مان را حفظ کنیم و برای داشتن آنها از این یا آن کشور اجازه نگیریم شهیدان مان رفتند تا عّزت و شرف ایرانی باقی بماند چند وقت پیش که برای خرید یک هارد اکس ترنال به دوستم زنگ زدم تا قیمت بگیرم او گفت آقای خانی باید تا عصر صبر کنی چرا چون مذاکره پنج بعلاوه یک در جریان بود تا حالا کدام تحریم از ما برداشته شده است غیر از این است که بعد از هر نشست هیچ تحریمی از ما بصورت عملی برداشته نشده و به دلیل گران شدن دلار گرانی هم بیشتر شده است میترسم با دادن یک ملیون و دویست هزار شهید و جان باز که یک تار مویشان بدنیایی می ارزید با این کارها عّزت و شرف مان ببازی گرفته شود و هیچ کس هم بفکر نیست شاید نوشته هایم به مضاق بعضیها خوش نیاید و حّتی حذف شود اما اینها نظرات من است و بر روی آنها پافشاری میکنم و جز خدا از کسی نمیترسم و بگذریم گفته بودید بهترین رمانی را که خوانده ایم را نام ببریم من بهترین رمانی را که خوانده ام را رمان رکسانا میدانم که صوتی است و از سایت شب روشن دانلودش کردم و نویسنده اش آقای سّید مُرتضی مُؤدب پور معروف به م مُؤدب پور است و کمی از داستان این است که یک روز دو جوان که با هم پسر عمو و با هم یک سال تفاوت سنی دارند و از خانواده ای ثروت مند هستند وقتی با ماشین بدر خانه شان میرسند با دختری جوان مواجه میشوند که برای آنها پیغامی از عمه ای که آنها تا آن روز از داشتنش بی خبر بوده اند آورده است هامون که از مانی بزرگ تر و جوانی مغرور و جّدی و منطقی است و مانی جوانی شاد و خوش گذران و شوخ است از او میپرسند کدام عمه و آن دُختر که نامش رکسانا است به آنها میگوید برویم جایی که بتوانیم صحبت کنیم و هر سه به یک کافیشاپ میروند و با حیرت به حرفهای دُختر گوش میدهند و با شک و تردید بخانه عمه تازه یافته شان میروند و در طی ماجراهایی که برای شان پیش میآید هامون و رکسانا که مسیحی است عاشق هم میشوند و مانی هم عاشق دُختر خوانده عمه اش که هنر پیشه سینما است میشود و ماجراهای زیادی برایشان پیش میآید و وقتی که پسرها موّفق میشوند خانواده شان را مجاب کنند برای ازدواج فردای آن روزی که خانواده شان دُخترها را برای آشنایی بخانه دعوت میکنند رکسانا در یک تزاهُرات دانش جویی با ضربه چماق بسرش دچار مرگ مغزی میشود و اعضای بدنش بعد از مقاومت زیاد هامون در مقابل اهدای آنها به بیماران نیازمند که خواست خود رکسانا بوده است به امید برگشتن و زنده شدن او بلاخره هامون رازی میشود و عشقش بزیر خاک میرود و دُختر عمه هنر پیشه هم که مانی برای ازدواج با او شرط میکند از هنر پیشه گی دست بکشد نمیپذیرد و از ایران به آمریکا میرود این رمان خیلی بر من تاثیر گذاشت و من روزها و روزها بخاطر رکسانای معصوم و مظلوم و هامون در هم شکسته اشک ریختم و محزون شدم و حّتی حالا هم که خُلاصه الکنی از آن را برایتان مینویسم اشک در چشمانم جمع شده است بعد از این رمان آتش که رمانی عاشقانه و تاثیر گذار است را که نویسنده اش خانم زهره کلهُر است را خواندم که آن هم صوتی است و بخاطر طولانی شدن این نوشته نمیتوانم در باره اش بنویسم فقت اگر کسی دوست داشت آن را در شب روشن پیدا
کند فدای همه تان علی

سلام به علی آقای عزیز.
نوشته ی شما طولانی ولی حاوی واقعیتهای تلخی هست که نمیشه منکرش شد.
دو هزار و پونصد سال پیش کوروش منشور حقوق بشر رو مینویسه و هنوز کسی نتونسته مثلش رو بیاره.
ولی الآن ما کجاییم و دنیا کجا.
رمان رکسانا رو خوندم.
خیلی زیباست.
مثل بقیه ی رمانهای مؤدبپور.
از حضورتون و لطفتون ممنونم.
موفق باشید.

ببین اولندش که مباااارکه بر همگی!
بعدشم من رومان کایت رانر یا همون بادبادک‌باز رو خعلی دوست دارم.
درسته که به زبان انگلیسی نوشته شده ولی نویسنده اش ی افغان هستش. خالد حسینی. و خوب از اونجایی که افغانستانم جزو ایران بوده و اونها هم فارسی صحبت میکنند، من سعی میکنم اینو ی رمان ایرانی بدونم.
حالا اگه هیئت ژوری قبول کرد که اینم از من.

سلام مجتبی.
دیگه با هزارتا تبصره و پارتی بازی قبول.
ولی لا اقل یه ایرانیشم حالا فیلم یا آهنگ یا کتاب معرفی کن دلمون خوش بشه.
در ضمن خلاصه داستانش هم یادت رفت.
قرار بود یه خلاصه ی دو سه خطی ازش بدی.

داستان بادبادک‌باز، از زبان امیر روایت می‌شود، امیر یک نویسندهٔ اهل افغانستان از تبار پشتون ساکن کالیفرنیا است که برای نجات یک بچه، راهی افغانستان می‌شود؛ افغانستانی که در تحت حاکمیت طالبان است و یکی از سخت‌ترین دوران تاریخ چند هزار ساله‌اش را سپری می‌کند و به بهانهٔ این سفر به افغانستان امیر داستان زندگی‌اش را تعریف می‌کند.

روایت این رمان، دوستی امیر با حسن (پسر هزاره‌ای و شیعه) است که امیر در سن ۱۲ سالگی به یار همیشگی خود خیانت می‌کند و این گناه تا سال‌ها مانند یک استخوان در گلویش گیر می‌کند و حتی شادترین لحظات زندگی را برای او تیره و تار می‌کند.
در سال ۱۹۷۹ با حمله روس‌ها به افغانستان امیر با پدرش (بابا) از افغانستان فراری می‌شوند و تمام روزهای تلخ و شیرین گذشته را هم با ذهن خود به فریمانت می‌برند.
چند بریده از این کتاب
معلم گفت: «شیعه جماعت این یک کار را خوب بلدند که خوشان را شهید جا بزنند.» وقتی هم که کلمه شهید را به زبان آورد، دماغش را طوری چین داد که انگار از مرضی چیزی صحبت می‌کند.
توصیف امیر از بابا: چشم‌های سیاهی که برق نگاهش به قول رحیم‌خان شیطان را به زانو در می‌آورد تا در برابرش طلب بخشش کند.
توصیف بابا از آخوند: غیر از تسبیح و انداختن و از برکردن کتابی که اصلاً زبان حالیشان نمی‌شود، هنر دیگری ندارند.
بابا گفت: خب، هرچی ملا داده ول کن، فقط یک گناه وجود دارد والسلام، آن هم دزدی است، هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.

سلام. به نظرم عشق الهی مقدسترین عشق هست و هر عشقی هم که برای خدا باشه، خالصانه باشه، از خود خدا بخوایم و در راه خدا باشه چون وصل به عشق الهی میشه مقدس میشه. از عاشقانه ترین یعنی معنویترین آهنگها که واقعا عشق الهی رو یادآور میشن تا جایی که الآن یادم میاد یکی احساس عجیب بهنام صفویه و یکی دیگم استجابت فریبرز غفاری.

ابی و داریوش تقریبن فول آرشیوشون رو دارم شهروز
درخته ابی هم دوست دارم
این آهنگش هم دوست دارم اسمش یادم نمیاد فکر کنم اینه کی اشکات رو پاک میکنه ..
میگه
کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
شونه ی کی مرهم هق هقت میشه دوباره
از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته
از جلو پات جمع میکنه برگای زرد و خسته
کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا
تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا
کی از سرود بارون قصه برات میسازه
از عاشقی میخونه وفتی که راه درازه
کی از ستاره بارون چشماشو هم میذاره
نکنه ستاره ای بیاد یاد تورو نیاره

سلام شهروزی من هم تبریک میگم به تو

خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد

من مانده ام تنهای تنها

من مانده ام تنها میان سیل غم ها

من اگر گاهی از عاشقانه ها مینویسم ..

فقط مینویسم تا عشق یاد قلبم بماند.. !

در این غوغای خیانت ها و دروغ ها و دل کندن ها و عادت ها و هوس ها..

من تمرین آدم بودن میکنم …!!!

من اشعار خیام را دوست دارم خیلی زیاد
در فصل بهار اگر بتی هور سرشت
یک جام می مرا دهد بر لب کشت
هرچند به نزد عامه این باشد زشت
سگ بهتر ز من اگر دگر برم نام بهشت

گویند که دوزخی باشد عاشق و مست
غولی خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و می خاره به دوزخ باشد فرداست ببینی بهشت همچون کف دست

گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
برو حال کنید تا منم برم یه چیزی بخورم

سیلاااااآاام،شهروز،خوبی،روز،عشق،ایرانی،رو،به،همه،عشاق،ایرانی،از،جمله،خودت،و بوووووغت،تبرییییک،تبرییییک،میگم،یعنی،کلا،از،طرف،من،هم،یعنی،به،بوغت،تبریکات،منو،بگی،هااااآااا،یعنی،اگه،نگی،الاهی،که،بوووووغ بووووغت،باهات،قهرش،بشه،که،یعنی،کلا،جیزان،جیزااااانت،کنه،که،خخخخخ،
خب من رمان عاشقانه زیبا زیااااد خوندم،یعنی کلا انتخابش سخته که اینجا بنویسم،اما تقدیر این بود که،قرعه به نام سه نفر،و عشق به توان شش،خییییلیییی زیبا و قیشنگ بودن،یعنی کلا خنده و گریه رو با هم داشتن،از آهنگا هم آهنگ هوا تو کردم،غم دنیا،این اولین باره،دل بی تو غم زده،خیلی خوشحالم،همه اینا از محمد علیزاده،یعنی کلا عاشقم آهنگای علیزاده رو،آهنگ باورم نمیشه از مهدی مقدم رو هم آآآآرههههه،فعلا همینا بسه دیگه خخخخخ، هوهوهوهوه،شکلک بپربپر،شکلک سک سکی،خخخخی،هورااااآااااآااااا،میسی میسی میسی شهروز از این پست باز هم روز عشق مبارک،
میخواهم به یاد بیاوری چقدر به هم نزدیک هستیم
حتی با وجود فرسنگها فاصله چقدر به من نزدیکی
میخواهم بدانی در این روز بزرگ سپندارمذگان به تو فکر میکنم…..

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی. روز عشق ایرانی مبارک…

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند. سپندارمذگان، روز عشق ایرانی ها بر همه عشاق مبارک،یهوووووو ووو ووو ووو ووو ووو وووٱووو ووووو،خدافسی،یعنی که باااااباااااییییی

باز هم سلام عزیز صبورم که به درد دلهای این مزاحم تازه وارد که شاید با خیلی از حرفهایش هم موافق نباشی اما صبورانه به حرفهایش گوش دل میسپاری میخواستم اگر برای تان امکان دارد باقی کتابهای آقای مُؤدب پور را هم برای دانلود در پستهای بعدیت بغیر از شینا که نوشته همسر ایشان است در صورت امکان صوتیشان را زحمت بکِشید و بگذارید و اگر باز هم امکانش هست لیستی از نوارهایی را که تا کنون در سایت قرار داده اید را هم یا در سایت قرار دهید و یا اگر زحمت تان نمیشود آن را به ایمیلم ارسال کنید چون میخواهم اگر نواری را موفق به دانلود نشده ام آن را به وسیله ای بدست بیاورم پیشا پیش از لُطف تان ممنون هستم ایمیلم هم این است alikhani12345678@gmail.com فدایت علی

سلام علی آقا.
من راستش خودم هم اطلاعات کاملی در این مورد ندارم.
ولی شما میتونید با زدن حرف h به قسمت موضوعات سایت برید و با جهتنمای پایین روی لینکها حرکت کنید و از طریق لینک کتاب صوتی وارد قسمت کتابهای صوتی سایت بشید و آرشیو کامل نوارهای کتابها رو ببینید.
ممنون از حضورتون.

سلام. خیلی تبریک میگم! ولی به قول سعید عزیز: حیف و صد حیف که دیر جنبیدیم مثل همیشه! ای کاش باقی مناسبات قشنگ و خاستنی که داریمو قبل از اینکه نمونه ی خارجیش گل کنه به یاد بیاریمو بهش بها بدیم.
با کامنت اصغر که کامنت شهروزو سعیدو عمو چشمه رو لایک کرد موافقم. اصغر آقا! زرنگی یعنی نا این! نا اون!.
اضافه کنم که: اگر از اون نسلی که تو جنگ تمام دنیا به نام عراق علیه ایران نذاشتند که ذره ای از این خاک از دست بره، میراثی در بینمون مونده بود هیچ وقت اتفاقاتیو که شهروز بهش اشاره کردو شاهد نبودیم.
حفظ فرهنگ و تاریخ و تمدن کشور عظیمی مثل “ایران” بیش از اینکه توپو تانکو این چیزا بخاد، اقدام فرهنگی میخاد که متاسفانه … .
خب حالا که اومدیم اینجا چندتا تیکه هم بندازیم! شهروز! با عسل عسل کردن دهن شیرین نمیشه! حواست باشه! راستی تو اون خاب رؤیایی چرا با وجود علاقه ی فراوانت به عسل! واسه صبحونه انتخابش نکردی؟!
بعد اینکه ملیسا خانوم! مرسی که با جملاتو اشعار عاشقانتون نذاشتید جای خالی امیر سرمدی حس بشه! فقط امیدوارم که سایر دوستان حساسیت موضوعو درک کنند! بیشتر از اینم توضیح نمیدم! خودتون میدونید با قوه ی تعقل خودتون!.
در آخر هم محض شرکت در بحث عاشقانه های رضا صادقی احسان خاجه امیری و محمد علیزاده مهدی یراحی و مانی رهنما و … و همچنین اشعار حافظ و سعدی و … و ترانه های روزبه بمانی افشین یدالاهی و … رو دوست دارم.

سلاااااام جشن سپندارمذگان شما و همه ی دوستان خوش و خرم باد من هر سال آرزو میکنم این جشن در ۵ اسفند برگزار بشه یعنی در ۲۹ بهمن تبریک بگیم بعد اسفند جشن بگیریم چون در واقعیت یک سنت فراموش شده است هر سال میبینم شاگردام در ولنتاین هدیه میخرن ولی کسی این جشن ملی رو براش هدیه نمیخره من هم یکی از همون ها هستم شاید هم فرهنگ سازی رو از خودم شروع کنم و کارت تبریک با ی دونه فقط ی دونه ! گل رز قرمز ب همسرم هدیه بدم!
در پناه یزدان پاک پیروز باشید

دیدگاهتان را بنویسید