خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطرات با دوچرخه

ضمن درود فراوان و عرض ادب! به دنیای خاطرات من خوش آمدید، کودکی هشت ساله بودم که در یک خانواده ی چهار نفره زندگی میکردم، پدرم کارگر پمپ بنزین و مادرم قالی میبافت، من همیشه با آرزوی داشتن یک دوچرخه خود را سرگرم میکردم، پدرم دوچرخه ی بزرگی داشت، روزی وقتی پدر از سر کار به خانه آمد دوچرخه ی کوچکی را از ترک دوچرخه اش پایین گذاشت و مرا خوشحال کرد، پدر میگفت این دوچرخه را به ششصد ریال خریده است، دوچرخه ای که نه زنجیر نه ترمز نه ترک نه میله ای که از جلو زین تا زیر فرمون است هیچ کدام را نداشت، مدتی بچه های محله فرمون دوچرخه ی مرا با طناب به ترک دوچرخه ی خود میبستند و مرا بکسل میکردند، بالاخره روزی پدر دلش به رحم آمد و دوچرخه را پیش تعمیرکار برد و فقط یک زنجیر روی آن انداخت و پسر همسایه که سه سال از من بزرگ تر بود به من آموزش دوچرخه سواری داد، من اجازه نداشتم با دوچرخه به مدرسه بروم، از خانه ی ما تا مدرسه پیاده ده دقیقه راه بود، کلاس سوم بودم که پدرم نصف زمین کشاورزی پدرش که سهم ارباب بود را خرید و یک موتور هم خرید و به روستا رفت، کلاس چهارم بودم که متوجه شدیم من هم مانند خواهرم کم بینا هستم، کم کم دوچرخه خراب و پنچر شد و کسی نبود که پول تعمیرش را بدهد یا تعمیرش کند، یکی از آرزو های کودکی من شرکت در مسابقات دوچرخه سواری بود که با مشکل بینایی بر باد رفت، روزی از روزها متوجه شدم که مادرم برای مخارج زندگی دوچرخه ام را به پسر خواهرش که دو پسر کوچک تر از من داشت فروخته است،پدر که پمپ بنزین را ترک کرده بود و به روستا رفته بود همیشه یک روز مانده به آخرین امتحان ثلث سوم به شهر می آمد و فردا که من و خواهرم از مدرسه برمیگشتیم و خوشحال بودیم که تعطیلات شروع شده را با مادرم به روستا میبرد تا در کار کشاورزی و چراندن گوسفندان بهش کمک کنیم و سی و یک شهریور به شهر برمیگشتیم تا دوباره به مدرسه برویم، کلاس پنجم بودیم که چشمانمان ضعیفتر شد، روزی مدیر مدرسه مرا برای درمان به اتفاق مستخدم پیش چشم پزشک فرستاد و بدون نتیجه بود، تا روزی مادرم به مدرسه احضار شد و مدیر فهمید که من تنها نیستم و خواهرم مشکلش بیشتر از من است، بالاخره درمان چشمان ما به نتیجه نرسید و موقع امتحان نهایی برای خواهرم منشی گذاشتند ولی چون من شیطون بودم برایشان اهمیت نداشت و من تجدید شدم و خواهرم قبول شد و طبق معمول به روستا رفتیم، شهریور برای امتحانات مرا به شهر فرستادند و بالاخره مردود شدم و ترک تحصیل کردم و در روستا ماندم، پدرم دوچرخه ی بزرگش را به روستا برده بود و خراب شده و رکابش شکسته بود، فامیل و اطرافیان مرا نصیحت میکردند که اگر درس بخوانی و مدرک پنجمت را بگیری وقتی بزرگ شدی به دردت میخوره، بالاخره پس از یک سال ترک تحصیل به شرطی رفتم مدرسه که پدرم دوچرخه اش را به من بدهد، پدر موافقت کرد و من همراه با دوچرخه به شهر آمدم و به کلاس پنجم رفتم، بیشتر صبح ها در راه مدرسه جلوی ماشین معلم ویراژ میدادم و او را اذیت میکردم، خلاصه دوستان عزیز-این شیطنتها باعث میشد که معلم به من کمتر اهمیت بدهد، روزی آقای سالدر گر پدرم را خواست، یه روز که پدرم به شهر آمده بود مجبورش کردم به مدرسه بیاید و با معلم نافرمان من صحبت کند، آمدن پدر به کلاس من باعث شد که وضعیت بدتر شود و دوباره من مردود شدم، حالا این دوچرخه ی پدر که مال من شده بود چه بلاهایی نازل میکرد؟! من شاگرد پسر خاله ام بودم که مغازه ی شیرینی پزی و شیرینی فروشی داشت، خوب دوستان برای اینکه زیادی خسته نشید صحبت را کوتاه میکنم و در آینده باز از اتفاقات دوچرخه و کودکیم براتون پر چونگی میکنم! با تشکر فراوان از مدیر و معاونینش!

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «خاطرات با دوچرخه»

درود! با همان دوچرخه کوچکه یه روز داخل یه کوچه سه متری با سرعت میرفتم و بچه ها وسط کوچه بازی میکردند و من کم بینا بودم که متوجه شدم دست راستم از روی سر یه دختر کوچولو رد شد و کودک روی زمین افتاد و من با همان سرعت به راهم ادامه دادم و از دو پیچ کوچه پیچیدم و کسی نتوانست مرا بگیرد! البته بعدها شنیدم که آن دختر کوچولو فقط ترسیده بود و خوشبختانه اتفاق خاصی نیفتاده بود و بلایی سرش نیامده بود!

سلام. من بچگیم یه دوچرخه داشتم که دزد بردش. از اینا بود که کمکی داشتن.
از این چرخ کوچولو کمکیها.
بعدش هم یکی دیگه خریدم که این یکی دیگه بدون کمکی بود. توی کوچه و پارک دوچرخه سواری میکردم و حتی یه بار هم دماغم شکست.
ولی الآن تهران شلوغ شده و دیگه نمیشه اونطوری برم با دوچرخه توی خیابون.
من آخرش از دست این پستهای تو افسردگی میگیرم.
هی بیا از دوچرخه بگو، منم هیچ کسو ندارم که بشه باهاش با دوچرخم برم بیرون.
هععیییییی.

درود! من دوچرخه ی بزرگ پدرم را تودلی میروندمش، تودلی یعنی میله ای که از زیر زین تا زیر فرمون قرار دارد موقع رکاب زدن پای راست را از زیر این میله عبور میدادیم و دست راست را به همان میله میگرفتیم و با دست چپ فرمون سمت چپ را میگرفتیم و فرمون میدادیم و با دوپا رکاب میزدیم! یه روز عصر داشتم با همان دوچرخه تودلی میرفتم که فرمون سمت راست خورد به پیر زنی که یه کاسه مربا خریده بود و مربایش ریخت روی زمین و من فرار کردم!

سلام عدسی,
از خودت و دوچرخه خوب نوشتی.
و از علاقه ات به دوچرخه, منم از دوچرخه شروع کردم و به موتور و سواری و در آخر اتوبوس, ما هر چقدر سنمان بالا میرود فقط یک بچه بزرگ تر میشویم و اسباب بازی هایمان پیچیده تر میشود, همین.
بگذریم از موتور سیکلت,که یک دو چرخ دارای موتور است, خاطره خوبی برایم نماند,ولی با تعجب,نتونست هنوز هم از علاقه ام کم کند.
دلم لک زده برای یک مسافرت با موتور در پیچ و خم جاده چالوس.
راستی امروز برای اولین بار پس از نابینایی چرخ پسرم رو که پنچر شده بود با موفقیت ردیفش کردم,اگه کمکی خواستی بگو.از اینکه دنبال علایقت هستی خیلی خوشم اومد.
موفق باشی.

درود! من در پست های آینده بیشتر از این گونه خاطرات خواهم نوشت، حالا یه خاطره ی موتوری: پسر خاله موتور راندن را تازه یادم داده بود، یک روز عصر درب دکان پسر خاله ایستاده بودیم که پسر خاله گفت: پدرت موتورشو گذاشت رو به روی نانوایی و رفت نان بگیره، منم گفتم: مواظب دکان باش تا برگردم و به سوی نانوایی دویدم و موتور پدر را روشن کردم و حرکت کردم، حدود دویست متر جلوتر پیچیدم داخل کوچه، کمی جلوتر موتور خاموش شد و دیگه نتوانستم روشنش کنم، چند دقیقه بعد پسر خاله با دوچرخه پیشم آمد و دوچرخه را به من داد و موتور را روشن کرد و به دکان برگشتیم، پدرم آنجا ایستاده بود که موتورش را سوار شد و رفت، از پسر خاله پرسیدم چطوری موتور را روشن کردی؟! گفت: شیر بنزینش را باز کردم و روشنش کردم، من تازه یاد گرفتم که چگونه باید شیر بنزین را باز کنم!

این کامنت که مینویسم کاملاً راست است و هیچ دخل و تصرفی توش نیست.
من خودم بچگی دوچرخه داشتم اما بدبختانه یه بار بی احتیاطی کردم و زدم به یه دختر کوچولو و از همون روز به بعد دیگه کلاً دوچرخه سوار نشدم.
ولی یکی از بچه های بسیار کم بینای شهرمون که دوچرخه میروند و هرچی هم بهش میگفتیم گوش نمیکرد یه روز با دوچرخه رفته بوده خیابون که گویا سرعتش هم زیاد بوده با همون سرعت زیاد رفته تو حموم زنونه خخخخ. بینیش شکسته بود و هر چی ازش میپرسیدیم جواب درستی نمیداد تا اینکه بعدها از دهنش در رفت که این اتفاق افتاده. اونقده خندیده بودیم که دیگه اصلاً شکممون که هیچ همه ی اعضای بدنمون درد میکرد خخخ.

سلام. ان شائ الله که دوچرخه سواری خوش میگذره.اگه از تجربه هاتون با این دوچرخه ی جدید هم بنویسین خوشحال میشیم. به نظر شما چطوری میشه دوچرخه ی بزرگمهر رو به دوچرخه ی پدرش وصل کرد؟ من توی عکس های مجله ی خانواده دیده بودم فقط نمیدونم یکی دیگه باید سفارش بدیم یا اینکه میشه ی دوچرخه ی بزرگ رو به ی متوسط وصل کرد؟با تشکر فراوان.پیروز باشید و سربلند

درود! دوچرخه ی دو نفره یک شاستی دارد و ابزار دو نفره رویش بسته میشود،البته ما قبلا با طناب دوچرخه ها را به یکدیگر وصل میکردیم که صحنه ی زیبایی نبود، من یه دوچرخه ی کودکانه دیدم که سمت ترکش میله ای بود که گرد بود که فروشنده میگفت: مادران برای کنترل کودک با آن فرمون میدهند، اگر به فروشگاه های دوچرخه بروید انواع دوچرخه وجود دارد و میتوانید دوچرخه ی مخصوص بزرگ مهر تهیه کنید تا وقتی بزرگ شد مانند بعضی از نابینایان آرزو به دل نماند، البته همه میدانند که خانواده ی بزرگ مهر تاکنون کوتاهی نکرده اند!

سلام
منم بچه که بودم خیلی دوچرخه سواری را دوست داشتم
تو خواب گاه که بودیم همگی باهم میرفتیم دوچرخه سواری یه حیاط خیلی بزرگی بود که دورش پر از باغچه و مانع بود اما ما همه را از حفظ میرفتیم و باهم مسابقه میدادیم
من از موتور سواری هم خیلی خوشم میاد یعنی عاشق موتور سواری هستم
پشت هر کی که میشینم بهش میگم سرعت زیاد برو تا من همه ی محیط اطراف را حس کنم خییییلی دوست دارم با موتور مسافرت کنم

سلام عدسی .
من فقط عاشق اینم : چشمی از خدا بگیرم اونقدر بینا بشم که بجای تو ببینم
من عاااااااااااشق موتور سواری هستم با اینکه با موتور تصادف کردم ولی آدم بشو نیستم . قربون دهنت عمو مهدی ترخانه . یک حالی میده با موتور پیچ های چارلوس رو بپیچی
بعد جاده بپیچه موتور نپیچه . خخخ ولی عمو من ی خاله پسر دارم یعنی پسر خاله دارم بچه کرج هست میرم اونجا شبای تابستون ماهی یبار جاده چارلوس میریم یک حالی میده بعدش عمو من یه جاهایی که خلوت باشه و ماشین پاشین نباشه موتور رو میگرم خودم میرونم البته آروم ولی وقتی پشت کسی بشینم اگه آروم بره سرش قاط میزنم
حالا یه خاطره بگم عدسی بخند
بچه بودم ده دوازده ساله بعد ما از مسافرت تابستونی از شهرستان برگشتیم و من دلم خیلی واسه شهرستان تنگ شده بود و داشتم گریه میکردم . خلاصه اون زمون یه دوچرخه بیست داشتم سوارش شدم و میخواستم باهاش تا مشهد برم توی خیابون هم داشتم گریه میکردم بعد که یخورده از محل دور شدم یه افسر راهنمایی رانندگی توی خیابون دیدم ترسیدم برگشتم خونه .خخخ
مردم رو برق میگیره ما رو تیر برق

درود! ما اگه قرار بود بینا بشیم کور یا اکوار ببخشید نابینا نمیشدیم، عزیزم دوزار بده آش… به همین خیال باش، تازه ما چشم داریم اگه هم کسی چشم نداشته باشه یعنی تخم چشم را نداره، تو اگه توانستی یه نفر را پیدا کنی که بجای دو چشمش چیزی مانند بینی یا گوش یا دهان یا یه چیز دیگه باشه باید بگویی چشم نداره، پس همه چشم دارند فقط نمیبینند، حالا چرا مردم میگن کور؟! کور یعنی بسته، مثلا گره کوری یعنی نخی را طوری گره زده باشند که باز کردن گره یا سخت باشد یا غیر ممکن باشد، پس نتیجه میگیریم نابینایی که بینا نشود کور است یعنی مانند همان گره کوری است! خخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها ما نباید از واقعیت فرار کنیم…

مرسی عدسی قشنگ بود. من مثل تو خیلی ماجراجو نبودم. یادم هست روزی پسر عمویم اینا دوچرخه خریده بودند آخه اونا وضع شون از ما بهتر بود این پسر عمویم اینا بلد اولش بلد نبودند دوچرخه ببرند من که خودم نمیتونستم سوار دوچرخه بشم پشت دوچرخه یعنی زینشو میگرفتم تا اونا نیفتند و دوچرخه را ببرند اونا سواره میرفتند و من در حالی که پشت دوچرخه را گرفته بودم دنبالشون میدویدم. وااییی یادم هست که یه روز چقدر خسته شدم چون اونا هرجا کار داشتند میرفتند و منم پشتشون میدویدم.
سابقه دوچرخه سواریم بیشتر برمیگرده به مدرسه ابابصیر که اون جا چند دوچرخه بود و ما دور حیاط مدرسه هرچند خیلی بزرگ نبود میچرخیدیم.
کلا من سرعت رو دوست دارم تو مدرسه نمیتونستم عادی راه برم اکثرا فکر میکردم که پشت رل یه ماشین نشسته ام و دارم رانندگی میکنم پس خودمو جای ماشین میذاشتم و میدویدم.
خلاصه اگه حسابشو بکنی ما همه آدمهای ناکامی هستیم حسرت به دل خیلی چیزهای ساده هستیم. ولی خب چیکارش میشه کرد همینه دیگه بقول بچه ها تف تو این زندگی تف تف تف تف. تف کم اومد تف بده.هاهاهاها خخخخ

درود! یه روز یه شهرضایی را گرفتند که یه چهار لیتری توف با خودش حمل میکرد، حالا تو برو پیداش کن و اون چهار لیتری را ازش بگیر و استفاده کن تا دیگه توف کم نیاری! بهبه به این دنیا و طبیعت که من دارم با آن و خاطراتم حال میکنم و زندگی خوشی دارم، لذت ببر از زندگی و باحال باش تا دیگران از باحالی تو لذت ببرند! خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاها بخند و دوستانت را خندان کن!

درود
احسنت بر این خاطرات قشنگ بایسیکل ران محله ؟! مرحبا بر این حس قشنگ شما و خوشحال هستم که با دوچرخه سواری زبان و نیش عقرب گونه شما غیر فعال شده است ؟ شاید هم بای سیکل را در زمانی که نیشت کار نیمکند انجام می دادی ؟
صبح خیلی نوشتم از خاطرات خودم و دوچرخه ! اما افسوس که اینترنت نت نفتی من قطع شد و نظر فرستاده نشد .من هم خاطرات قشنگ از دوچرخه دارم قبل از دوچرخه من سه چرخه داشتم و در کلاس دوم راهنمائی دوچرخه هشتصد تومانی برایم خریدند ولی من تا تابستان فقط نگاهش می کردم اصلا حق سوار شدن نداشتم و بالاخره تابستان آمد و من دوچرخه سواری را یاد گرفتم و بصورت محدود و ساعتی سوارش شدم .این دوچرخه از من به برادر بعدی و از اون به برادر بعدی و همینطور ارث برده شد تا اینکه بعد از بیست و یک سال که عدد مقدسی هم هست به مبلغ پانزده هزار تومان و بعد از تخفیفات ده هزار تومان به یک مستمند فروخته شد که بعد از ظهر همان روز به دلیل مستمند بودن پسر تمام مبلغ بخشیده شد .من مدتها بود که موتور سوار شده بودم و ده سال قبل از فروش دوچزخه نیز تصادف داشتم با موتور ولی آنقدر دلم یمخواهد که دوچزخه و موتور برانم .تابستان من تنها در شب دوچزخه راندم و تا مرکز شهر رفتم . در سی متری شهر نیز به همراه فرزند کوچکترم دوچزخه راندم و عجب صفائی داشت .
خلاصه نوشتم تا تنها بای سیکل ران نباشی عدسی .
این نام چقدر خانمی است .؟
راستی ! ببین با نگاه کن فرق دارد .؟
بچه ها فرار از دست نیش عقرب محله .
آآآآآااااخ عقرب قنبر از اون طرف رفت .ای عقرب بی کلاس .
تو فقط ۵ تا کلاس داری در حالی که ما آی کلاسیم .

درود! من امروز چهارمین روز است که با دوچرخه دو نفره ام به اداره رفت و آمد کرده ام، امشب هم ساعت ۱۸ با علیرضا نیم ساعت در شهر دوچرخه سواری کردیم و لذت بردیم، غمبر جون-تو هم برو یه دوچرخه دو نفره بخر و با پسرت یا اقوامت یا خانمت یا یکی از همکارانت دوچرخه سواری کن و حالشو ببر! من تعریف میکنم و دوستان تا زمانی که تجربه نکنند نمیتونند حال کردن و لذت بردن از دوچرخه سواری دو نفره را بفهمند، اگه روزی کسی قبول نکنه که دوستانه با من در دوچرخه سواری دو نفره همکاری کنه من به کسی که باهام همکاری کنه حقوق هم میدهم، حتی اگه یک دوچرخه یک نفره برایش بخرم تا بتونه با آن به خانه ی من بیاید و با دوچرخه دو نفره بریم بیرون و برگردیم!

دیدگاهتان را بنویسید