خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خدا مارو این جور آفریده، خب ما چیکار کنیم؟

سلام دوستان محله نابینایان.

من دوباره به قول عده ای از دوستان، با یه پست کپی پیست آمدم.

البته بازم خوشامدم.

بچه ها، من اگه در اکثر پستهایی که منتشر میکنم در انتها منبع رو بیان میکنم، فقط به خاطر احترام به ناشر اصلی مطلب هست و متاسفانه این ماجرا باعث شده که پستهای من بد جور و کاملا کپی به نظر بیاد که خیلی از دوستان این کار رو نمیکنن و خیلی کپی به نظر نمیرسه.

بنا بر این اگه واقعا ادامه انتشار این جور اطلاعات و مطالب رو دوست ندارید، فقط کافیه که توی کامنتها عنوان کنید تا دیگه تکرار نشه و من رویکردهام رو برای انتشار مطالب تغییر بدم.

پس توی کامنتها میبینمتون.

محله ای در جنوب تهران:

مادربزرگ که در را باز می‌کند، چشمم به حدیثه می‌افتد. وارد خانه کوچکشان می‌شوم. دو اتاق با یک آشپزخانه محقر. خانواده ای با دو دختر بچه معلول. فاطمه 13 ساله کم بینا و حدیثه حدود هفت ساله که چندین معلولیت دارد. از بدو تولد معلول به دنیا آمده اند و دلیل معلولیت‌ها ژنتیکی است.

ژنی معیوب که به گفته مادرشان تا پیش از تولد «پنهان» بوده و به موقع تشخیص داده نشد تا از تولد کودک دوم جلوگیری به عمل آید. هردو کودکان آلمینیسم هستند. در اصطلاح شب کور با موهای سفید.

گوشه اتاق نشسته و با چشمان کم‌سوی اطلسی رنگش به در خیره مانده. دختری با موهایی طلایی همچون موی عروسک‌ها به لطافت ابریشم. دختر کوچکی که نه می‌تواند به درستی راه برود و تعادل بدنش را حفظ کند، نه می‌تواند حرف بزند، لرزش بدن دارد. کم شنواست و چشمانش درصد کمی از بینایی دارد. کودکی شش ساله با چندین معلولیت. در کنارش می‌نشینم و صدایش می‌کنم. آهسته آهسته صدا را دنبال می‌کند و به طرفم برمی‌گردد. متوجه برخی کلام‌ها می‌شود اما نمی‌تواند به جمله تبدیلش کند. چند دقیقه ای که می‌گذرد می‌توان فهمید کودک استعداد دارد و با توانبخشی و کار می‌تواند به زندگی بهتری بازگردد.

« نزدیک محل زندگی ما نه امکانات کاردرمانی و توانبخشی هست نه امکاناتی برای تفریح و بازی بچه‌ها. نمی‌تونم هزینه توانبخشی و تحصیل حدیثه رو تامین کنم».

حدیثه یک بار به مدرسه کم بینایان مراجعه کرده و به دلیل نبود سرویس دیگر نتوانستم او را به مدرسه بفرستم. «توانایی ندارم هر روز از نازیاباد حدیثه رو پاسداران ببرم. می‌گن چون به محدوده محل زندگی شما نمی‌خوره، برای اون جا سرویس نداریم.»

از او می‌پرسم این بچه الان باید درس بخواند می‌خواهد چه کند؟ خودم مشکل کمر درد دارم. وقتی هیچ امکاناتی به من نمی‌دهند و وضعیت مالی خوبی ندارم، چگونه هر روز این همه راه بچه 26 کیلویی را در آغوش بکشم و ساعت شش صبح با مترو برای 45 دقیقه آموزش به مدرسه ببرم؟ مگر نباید مثل بچه‌های دیگر چند ساعت در مدرسه باشد؟ نه. به حدیثه فقط هفته ای دو روز کلاس دادند که 45 دقیقه آموزش و 45 دقیقه هم گفتار درمانی داشتند. به آموزش و پرورش استثنایی مراجعه کرده و خواسته نزدیک منطقه زندگی اش مدرسه‌ای برای کودک معلولش معرفی کنند اما با بهانه‌های زیادی از جمله چند معلولیتی حدیثه و نبود مدرسه در نزدیکی محل زندگی‌شان و اینکه باید هفت سال را تمام کند تا بتواند درس بخواند، آنها را رد کرده اند.

جاهای مختلفی مراجعه کردم. گفتند اسمش در لیست بماند برای سال بعد. هر کدام سنگی جلوی پایم انداختند تا منصرف شدم.

مادر دختران بغض می‌کند. مسلما اگر آنها پول کافی داشته باشند، این دختر زیبا و معصوم هم می‌تواند کم کم راه برود، حرف بزند و درک مفاهیمش بالاتر برود. اما نه تنها امکانات خاص سرگرمی و کمکی برای این کودک و بسیاری از کودکان معلول به اندازه نیاز و کافی وجود ندارد بلکه بدیهی‌ترین امکانات تحصیلی و کار درمانی برای کمک به این کودکان به دلیل مشکلات خانوادگی برخی از آنها هم وجود ندارد. کمی بعد فاطمه از مدرسه می‌رسد. او درصد کمی بینایی دارد. کلاس هفتم است.

«خودم خیلی باهاش کار می‌کنم. گاهی اوقات از درس‌های معلم جا می‌مونه. الان تو مدرسه خیلی راحت تره. البته به سختی مدرسه بچه‌های عادی درس می‌خونه. فاطمه از زمانی که وارد مقطع راهنمایی شده رفتار همکلاسی‌هاش باهاش بهتر شده. ابتدایی که بود بچه‌ها خیلی اذیتش می‌کردن. چون معلولیتش کمتره، فقط تونستم فاطمه رو از نظر درسی به جایی برسونم». مکث می‌کند. نتونستم برای حدیثه کاری کنم، درگیر بیماری‌هاش هستم.

فاطمه هم موهایی به همان رنگ دارد با چشمانی دریایی که بینایی کمی دارد.

«کلی تلاش کردم تا بتونه در مدرسه عادی پیش بچه‌های سالم درس بخونه». فاطمه سرش را پایین انداخته و لبخند می‌زند. مادرش می گوید حدیثه بسیار وابسته اش است. «رفتیم امام رضا براش لباس آوردیم. همش به مامانش میگه اونو بپوشون». این گفته صمیمانه و پرمهر مادربزرگ دخترک است که با نگاهی پر غم با لبخند گسی در هم پیچیده می‌گوید و چند دقیقه یک بار در چشمانم خیره می‌شود. «چه سرنوشتی بود این دختر داشت. نمی‌تونه این بچه رو ببره مدرسه. فاطمه خوبه. خانومه برای خودش اما حدیثه خیلی مشکل داره». مادربزرگ از وضعیت زندگی‌شان می‌گوید. «سال‌ها تهران بودیم و در کنار بچه‌ها اما دیگه نتونستیم بمونیم و برگشتیم گرگان».

نگاهی به اطراف می‌اندازی و به مشکلات یک زن جوان با دو کودک معلول. همسرش کارگری ساده در یک شرکت است. با درآمدش، هزینه‌های زندگی کفاف نمی‌دهد. از بانک‌های مختلف نامه گرفته اند بلکه بتوانند وامی دریافت کنند.

فاطمه و حدیثه تحت پوشش بهزیستی هستند اما فقط ماهی 40 هزار تومان به آنها هزینه پرداخت می‌کنند که به هیچ کار آنها نمی‌آید. حدیثه هر چند وقت یک بار دچار تشنج می‌شود و هزینه درمانی بالایی دارد. مثلا از 500 هزار تومان هزینه ای که می‌کنند، ممکن است بهزیستی پس از شش ماه 50 هزار تومان از آن را برگرداند.

فاطمه ناراحت می‌شود که دایم از او می‌پرسند چرا موهایت این رنگی است؟ چرا چشمانت این طوری است؟ به گفته مادرش زمانی که کوچک‌تر بود، خیلی گریه می‌کرد و از این رفتارها در مدرسه آسیب می‌دید و قرار بود به مدرسه کم بینایان برود اما صبوری کردم و با تلاش او را در مدرسه بچه‌های عادی نگه داشتم. بزرگ‌تر که شد‌ند فهم و درک بچه‌ها بیشتر شده است». فاطمه در جواب پرسش‌های هم‌کلاسی‌هایش می گوید: خدا منو اینطوری آفریده؛ چی کار کنم؟ مادرش ادامه می‌دهد: «همه حرف‌های بچه‌ها و ناراحت شدن‌هاش رو به من می‌گه. خودم آرومش می‌کنم و بهش روحیه می‌دم. تو درس خوندن مشکل داره. تخته رو نمی‌بینه. مجبورم دایم تکالیف هم‌کلاسی‌هاش رو بگیرم و بپرسم که فاطمه چه چیزهایی باید بخونه و بنویسه. اگر پیگیری خودم و کمک بعضی‌ها نبود، نمی‌تونستم فاطمه رو تا کلاس هفتم برسونم».

مادر این کودکان معلول می گوید: «تنها امکان بازی و سرگرمی برای کودکان من کانون پرورش فکری راه‌آهن بود که از خانه ما هم فاصله داشت. کلاس‌های کمک درسی، سفال‌سازی و خوشنویسی داشت که فاطمه از اونها استفاده می‌کرد اما مسیر رفت و آمد برام خیلی سخته و نمی‌تونم دو تا کودک معلول رو به اونجا ببرم تا از معدود امکاناتش استفاده کنند». بهزیستی این خانواده را که دو کودک معلول با چند معلولیت دارد جهت تحصیل یا امکانات فرهنگی، هنری و تفریحی به مراکز خاصی معرفی نمی‌کند. «یک کاردرمانی از بهزیستی درخواست دادم، محلی که به من معرفی کرد به محل سکونت من نمی‌خورد و توانایی بردن اونها رو نداشتم؛ حتی یک سرویس برای این مساله هم به ما نمی‌دن؛ می‌گن دخترت باید ویلچر داشته باشه و چون ویلچری نیست، حق سرویس به دختران معلولم داده نمی‌شه.»

در حالی که به گزارش ایسنا رییس سازمان آموزش و پرورش استثنایی چندی قبل عنوان کرده قرار است «سرویس ایاب و ذهاب دانش‌آموزان معلول در 10 استان محروم در جنوب کشور رایگان شود»، باید پرسید آقای قدمی می‌داند در همین پایتخت بسیاری از خانواده‌هایی که کودکان معلول دارند، از سرویس برخوردار نیستند؟ چرا زمانی که عنوان می‌شود «بودجه آموزش و پرورش استثنایی از رشد مناسبی برخوردار است» به بدیهی‌ترین حقوق تعداد زیادی از این کودکان توجه نمی‌شود؟ درحالی که همین مسوول اعتراف می‌کند که «مدارس عادی این بچه‌ها را پذیرش نمی‌کنند»، قاعدتا باید به مشکلات عمیق‌تر آنان آگاه باشند.

مشمول سبد کالا نشدم!

«سبد کالای مرحله دوم به بچه‌های من تعلق نگرفت». این جمله ای باورنکردنی و عجیب بود. «بهزیستی به من گفته شما شرایط لازم جهت دریافت سبد کالا را ندارید! من گفتم دو کودک معلول دارم با یک درآمد کارگری. شما کودکان معلول مرا دیدی؟ چطور مملکت را اداره می‌کنید که به من نیازمند که زجر می‌کشم سبد کالا تعلق نمی‌گیرد؟ پس به چه کسی تعلق می‌گیرد؟ چه شرایطی بدتر از این باید داشته باشم»؟ در حالی که چندی پیش نماینده اراک در مجلس عنوان کرده بود «پورشه سواران» هم سبد کالا دریافت کردند. چطور ممکن است این خانواده با دو فرزند معلول حائز شرایط لازم نباشند؟ با عجز و صدای گرفته جملاتش را در بغضش گره می زند و می گوید: بچه‌های من هیچ امکاناتی ندارند. یک تلویزیون کوچک دارم و می روند جلوی جلو می‌نشینند تا بتوانند تصاویر را ببینند.

پدر و مادر زن هم جهت حمایت وضعیت چندان رو به راهی ندارند. می گوید نمی‌تواند از تهران خارج شود. «هر سه ماه یک بار باید تحت نظر پزشکش در تهران باشد. چند وقت یک بار تشنج می‌کند و به پزشک نیاز دارد و امکانات پزشکی در شهرستان خیلی محدود است». کار همسرش در تهران است. می گوید در 13سالگی ازدواج کرده و نتوانسته دیپلم بگیرد. به او می گویم ای کاش دخترانت را به سرنوشت خودت دچار نکنی و بتوانی آنان را به تحصیل بفرستی. وی می گوید با این وضعیت و شرایطی که می‌بینی، به زور و با سختی تلاش می‌کنم فاطمه تو مدرسه عادی درس بخونه تا فکری به حال حدیثه کنم. تنها اتفاق مثبتی که برایشان وجود دارد این است که بیمه هستند اما باز هم عمده هزینه‌های درمان حدیثه را خودشان پرداخت می‌کنند، حتی با وجود بیمه. وزیر کار و رفاه اجتماعی هفته گذشته عنوان کرده بود به خانواده‌هایی که چند معلول دارند، مسکن تعلق می‌گیرد. چند معلول آقای وزیر؟ خانواده این زن هم شاملشان می‌شود؟ او دو فرزند معلول دارد که یکی از آنها چندین معلولیت دارد، یعنی چند برابر مشکلات بیشتر. باید از او پرسید با مسکنی که مشخص نیست چه شرایطی باید داشته باشند تا حائز آن شوند، چند درصد از مشکلاتشان حل می‌شود؟ کسی می‌داند این کودکان نیازهای واقعی‌شان چیست؟

دنیای آنها را چه کسی زیباتر و قابل تحمل‌تر خواهد کرد؟ کودکانی که نباید به لحاظ امکانات و تفریح و بازی و تحصیل و شادی با دیگر کودکان سالم تفاوتی داشته باشند اما چند درصد از امکانات کودکان غیر معلول همزمان در اختیار کودکان معلول است؟ حتی بدیهی‌ترینشان. سهم آنها در زندگی به وضوح تبعیض آمیز است. در این میان باید از سازمان آموزش و پرورش استثنایی که عملکردشان به شدت مورد انتقاد تعدادی از معلمان و مربیان کودکان نابینا و ناشنوا قرار دارد، پرسید تاکنون بجز آمار گاه و بیگاه تعداد معلولان کشور و افزایش دستمزد معلمان کودکان معلول که گاهی تحقق پیدا می‌کند و گاهی هم نه، چه اقدام قابل توجه و شایسته ای برای این کودکان انجام داده اند؟ بجز چند کتابخانه فراگیر با امکاناتی سطحی که متعلق به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران است چه اقدام دیگری برای این میزان کودکان معلول در سراسر کشور انجام شده است؟ چه تمهیداتی برای 200 تا 300 کودک عقب مانده ذهنی که به گفته معاون بهداشت وزارت بهداشت در هر سال متولد می‌شوند، اندیشیده شده است؟ بدون در نظر گرفتن تعداد کودکان معلول جسمی حرکتی و نابینا و ناشنوا که بسیار بیشتر هستند. برای جلوگیری از افزایش این تعداد معلول در کشور که با برآورده نکردن نیازهای آنان حتی نمی‌توانیم فرد مفیدی را به جامعه تحویل دهیم، قرار است چه اقداماتی صورت گیرد؟

مشکلات این خانواده به عنوان یکی از هزاران خانواده ای که با معلولیت فرزندان خود دست به گریبانند، آنقدر زیاد است که باید پرسید چه کسی او و دخترانش را می‌بیند؟ چه کسانی باید آنها را دریابند؟ اینکه خانواده ای دو کودک با چندین معلولیت دارد، چقدر باید در فقر و ناتوانی و کمبود به سر ببرد تا به دادش برسند؟ بچه‌های معلول به چه کار جامعه می‌آیند وقتی توانبخشی و درمان نشوند؟ پرسش‌هایی که باید پرسید آیا پاسخی خواهند داشت؟

مامان چرا من چشمام این طوریه؟

13 ساله، کلاس هفتم است، با یک چشم کم‌بینا و یک چشم که فقط 10 درصد بینایی دارد و یک گوش کم شنوا. در مدرسه نابینایان درس می‌خوانده و امسال در مدرسه بچه‌های غیر معلول است. همان سالی که به دنیا آمد کیستی در مردمک چشمش ایجاد شد که منجر به تخلیه چشم کودک شد. با وجود تخلیه یک چشم هنوز پزشکان نمی‌دانند علت کم بینایی چشمان فاطمه چه بوده است. اما هرچه هست مادرزادی بوده. سومین فرزند خانواده است و پیش از او دو فرزند دیگر سالم هستند و معلولیتی ندارند. پزشکش می گوید از هر حدود دو میلیون کودک یک کودک احتمال دچار شدن به این مشکل را دارد. به پزشکان مختلفی هم مراجعه کردم و در نهایت هیچ علتی در مورد این اتفاق ندیدم.

فاطمه دختری اجتماعی با روابط عمومی بالاست و با هم کلاسی‌های خود به دلیل معلولیت‌هایش دچار مشکل نشده است. «همیشه به او می‌گفتم تو همانند بچه‌های عادی هستی و نباید عقب نشینی کنی و فرقی با آنها برای درس خواندن نداری، باید تلاش کنی».

مادرش ادامه می‌دهد: با هم کلاسی‌ها و معلمانش ارتباط خوبی دارد. از نظر درسی هم قوی است و معلمان از او راضی هستند و خودم هم با او کار می‌کنم. خوشبختانه در این مورد با اطرافیانش در جامعه مشکل چندانی ندارد و در مدرسه آزار نمی‌بیند. حتی در اردوهای مدرسه ای نیز دوستانش هوایش را دارند و کمکش می‌کنند. این مادر مشکلات خود را در رفت و آمد کودکش در جامعه این گونه عنوان می‌کند که در سال‌های ابتدایی نگاه‌های پرسشگر و زننده مردم در جامعه حتی در پارک بازی بسیار آزار دهنده بوده. حتی در وسایل نقلیه عمومی با انگشت دخترم را نشان می‌دادند و به معنای واقعی شکنجه روحی روانی می‌شدم اما پس از مدتی ایجاد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و شعبه‌های مختلف آن باعث شد تا نه تنها کودکان عادی را از کودکان چند معلولیتی جدا نکنند بلکه فضا را طوری ایجاد کردند که بچه من از درس و تفریح عقب نیفتد و به کودکان آموختند که شما با یکدیگر هیچ تفاوتی ندارید.

همه اعضای خانواده ام کم کم با فاطمه کار کردند و به او یاد دادند که چه طور با اجتماع ارتباط برقرار کند. تایید می‌کند که امکانات بسیار محدودی به لحاظ سرگرمی و سرویس دهی و امکانات تفریحی و شهری عمومی در اختیار این بچه‌هاست و تاکید می‌کند که بسیار از خانواده‌ها به دلیل ایاب و ذهاب دچار مشکلات فراوانی شدند و رویکرد مسوولان هم این بود که اول سرویس دهی بچه‌های عادی به درستی انجام شود سپس نوبت به بچه‌های استثنایی برسد. به گفته مادر فاطمه به حرف‌های والدین در مدارس استثنایی توجه خاصی نمی‌شود و فقط وعده می‌دادند و به درخواست‌ها رسیدگی عملی نمی‌کردند و در واقع هیچ بهایی به بچه‌های معلول ما نمی‌دادند. به لحاظ امکانات و بازی‌های شهری برای این بچه‌ها امکانات مخصوصی وجود ندارد یا فرهنگ جامعه طوری نیست که این بچه‌های معلول را اذیت نکنند. وقتی فاطمه کوچک‌تر بود و او را به پارک میبردم، بچه‌های دیگر او را مورد آزار و توهین قرار می‌دادند و دایم به من می‌گفت: مامان چون من چشمام و گوش‌هام این طوریه با من این‌جوری رفتار می‌کنند؟ گاهی اوقات با والدین بچه‌های غیر معلول درگیر می‌شدم و باید دایم توضیح می‌دادم که تاب پارک متعلق به همه کودکان است و به بچه‌هایی که فاطمه را مسخره می‌کردند، می‌گفتم که این بچه من است و وسایل اینجا برای همه است و تو حق نداری دختر مرا اذیت کنی. سختی‌های زیادی را متحمل شدم تا به اینجا رسیدم.

شاید مردم تصور کنند دوره تمسخر و آزار این کودکان که اساسا نباید تبعیضی بین آنها و نیازهایشان با کودکان غیرمعمول قائل بود، تمام شده است اما متاسفانه هنوز این فرهنگ شنیع از بین نرفته است. نگاه‌های جامعه و نبود امکانات برای این خانواده‌ها بسیار دشوار است. آنها نیازهای متعددی دارند که نهادهای مربوطه و آموزش‌وپرورش استثنایی بیش از اقدامی که در حال حاضر انجام می‌دهند، در قبال این کودکان معلول وظیفه و مسوولیت برعهده دارند.

منبع: تابناک.

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «خدا مارو این جور آفریده، خب ما چیکار کنیم؟»

سلام مجتبی.
منم تو رو دوست دارم.
نمیخوام یه کاری بکنم که به رسالت سایت گوشکن ضربه بزنم.
من خیلی برای انتخاب پستها حساسیت به خرج میدم و میخوام مطالبی که واقعا درخور بچه محلهای خودمونه منتشر کنم.
گفتم یه نظرسنجی کنم، اگه به این هدفم اصلًا نزدیک نیستم خب چرا بیخودی آزارتون بدم؟
خیلی مخلصیم مدیر جونی.

مجدد سلام
اولا که اول شدنم بعد سالیان متمادی بر خودم مبارک پیروزی عظیمی بود از من بعید بود دوما این جور کپی ها به نظر من خیلی لازمه همه که وقت ندارن یا حالشو ندارن برن توی اینترنت این مطالب خوب رو جستجو کنن و ببینن

متأثر شدم، نمیدونم چی بگم!!!
ای کاش لا اقل ساکن تهران بودم می تونستم یه سری به این زن و بچه هاش بزنم، شاید بتونم کمکشون کنم.حالا کمک مالی نشد میشد کمک معنوی کرد…میشد به بچه ها یه سری چیزا رو آموزش داد…افسوس…بالاخره این همه درسی که خوندیم یه جا باید به درد بنده های خدا بخوره خب…اگه نتونیم یه گره از زندگی کسی باز کنیم، پس این دانشگاه رفتنها به چه دردی میخوره؟..برای لای جرز دیوار خوبیم به خدا…وقتی میگم زن بودن معلولیته، باور نمی کنید…خب من الآن آتیش گرفتم، وجودم پر از نیاز به کمک به این زن و بچه هاشه ولی نمی تونم! چون یه دختر اجازه نداره هر غلطی دلش خواست بکنه…تنها پاشه راه بیفته این شهر و اون شهر…هیچ کاری هم از آدم بر نیاد، میشه در کنارشون بود تا احساس تنهایی نکنن…لعنت به این فرهنگ و سنتهای دست و پا گیر و احمقانه…

سلام بر رهگذر.
دختر بودن تو یا تهران زندگی نکردنت هیچ کدوم باعث نمیشه که به رسالتی که توی نظرته نرسی.
در شهر شما هم از این جور افراد هستن که با یه پرس و جوی کوتاه میتونی پیداشون کنی و بهشون در حد امکان برسی.
مطمین باش که تحصیلات دانشگاهیت هم باهات یار و همراهه.
ضمنا زن بودن به هیچ وجه معلولیت نیست و یه سلامتی بزرگه که توی کشور ما بهش به اندازه کافی ارج نمیذارن و شایدم نمیخوان که بذارن.
از لطف حضور و احساس مسوولیتت بسیار خوشحالم.
به امید روزای روشن آینده.

سلام
واقعاً نمیدونم چی بگم
بعد از خوندن این پست مثل روزهایی شدم که میگم باید زد از اینجا رفت این چیزها رو ندید
حرف هم که نمیتونم بزنم خب بابا مسئولین جون هر کسی که دوست دارید بابا اینا احتیاج به کمک دارن دیگه سبد کالا که مختص ایناست آخه فقط باید شیک پوش و پول دار بود تا توجه دید؟
کاش یه روزی بیاد که این تبعیضها برداشته بشه
بالاخره میاد ولی …

در مورد نظرسنجی هم با اینکه مدیر گفتن کسی چیزی نگه ولی من میگم که در کنار آموزش های مداوم لازمه یه کار غیر آموزشی هم توی سایت داشت
کار شما ارزش زیادی داره من میدونم که ساعتها میگردید تا دو سه تا مطلب رو باهم مَچ کنید و تبدیل به یه پستش بکنید
شما هم به اندازه ی کافی کار میکنید ویرایش متنهایی که از اینترنت برمیدارید و تطبیق اونها با پارس آوا همه ی اینها ارزشمندن
موفق باشید

سلام پریسیما.
ای کاش مسوولین کمک رسانیهاشون فقط مختص به نیازمندان میشد.
ای کاش پارامترهایی رو که برای یه شخص نیازمند در نظر گرفتن رو رعایت میکردن و به قول اون نماینده پورشه سواری سبد کالا یا کمک به زیستی نمیگرفت.
در مورد نظرخواهیت هم ممنونم، واقعا سعی من در عین توجه به اهداف سایت به این هم هست که همیشه همه در مورد هر چیزی که به سرچ اخبار نمیپردازن.
بله، سرچ در مورد خواص زردآلو و قیمت تلفن همراه واقعا چیزی نیست که توی این سایت بذاریم، به قول مجتبی پستهای آش رشته ای و آب دوغ خیاری همه جا پیدا میشه، ولی سعی من در اینه که خبرها و اطلاعاتی که کمتر سرچ میشه یا کمتر اطلاع رسانی میشه و در عین حال تنوع مطالب سایت رو بالا ببره اینجا منتشر کنم.
در هر حال ممنون که نظر دادی.

سلام بر خاله خوب و نازنین، فرشته روی زمین خخخ.
باور کن که قبل انتشار این پست منم به این فکر افتادم که یه روزی این فاطمه به خیل فاطمه های این محله اضافه خواهد شد.
فکر مشترک باحالی بود ممنون.

درود! وقتی چنین پستهایی را میخوانم بیشتر به خودم و زندگی پر از پیچ و خم خودم افتخار میکنم که توانسته ام با مشکلات مبارزه کنم و بیخیال مشکلات بشوم و از زندگی لذت ببرم، این مادر مادر من است با این تفاوت که او در پایتخت است و مادر من در شهرستانی کوچک،

سلام بر عدسی.
مشکلات پایتخت و غیر پایتخت نمیشناسه.
تو هم بیشتر یه شخصیت خود ساخته داری که خیلیها باید تجربیات مستقل زندگی کردن و تا حدودی عادی زندگی کردن رو باید ازت بیاموزن.
تو میتونی الگوی استقلال عمل در میون ما نابینایان باشی.
ممنون که آمدی.

سلام به عمو چشمه ی گرامی و گرانقدر
سخن شما مثل همیشه با ارزش است من هم چند ساله که به جای کمک مالی ، بیشتر کمک فرهنگی انجام میدم به قول خانم زهره میشه رایگان به این کودکان که در همه ی شهرهای ایران هستند کامپیوتر یاد داد و چون سن کمی دارند یادگیریشون هم سریع تره و حتی اگه آدم نخواد بره خونه ی اون بچه ها ، مسجد محل مناسبیه ، ب قول خانم فرمان فرماییان مادر مددکاری ایران، باید بر اساس همین فرهنگ و با خلاقیت ، راه حل های مناسبی پیدا کرد من پس از آشنایی با این سایت، اهداف زندگی مو درست تر نوشتم و با برنامه جلو میرم و میدونم که خداوند یاریگر همه ی ماست. مثل همیشه سربلند باشید و پیروز

سلام بر گرامی مادر سید بزرگمهر.
منم کار فرهنگی رو خیلی تاثیر گذار تر از کمکهای مالی میدونم.
اگه از اول و بدو تولد یه کودک معلول خانواده این کودک دارای فقر فرهنگی نباشن، هرچند هم که تنگدست باشن لا اقل در اهداف آتی فرزندشون اندیشه میکنن و از طرق قانونی و غیر انتفاعی مشکلاتشون رو حل میکنن و فرزندی با افکار باز و تشنه آموختن به بار میارن.
در کنار این هم میشه از کمکهای دولتی و سازمانی در حد توان استفاده کرد، البته انشا الله که این کمکها در اختیار اقشار آسیب پذیر اجتماع قرار بگیره.
حضور شما مایه مباهات همه دوستانتون شد، ممنون.

سلام بر رهگذر عزیز
بله خوشحال میشم ببینمتون البته بنا به یک علتی باید یک ایمیل جدید بسازم و در قسمت شناسنامه ام اضافه میکنم و باعث افتخار منه که با انسانهای نیک و متعهدی چون شما آشنا بشم من و بزرگمهر از داشتن دوستان جدید خیلی خوشحال میشیم . در پناه ایزد مهربان سلامت باشید و سرفراز

محمد رضا جان، سلام، پستت را با تمام وجودم خواندم و حسش کردم، در طول مدتی که این متن تامل بر انگیز را می خواندم خیلی چیزها مثل فیلم توی ذهنم مرور شد. شعارهای سازمانهایی مانند بهزیستی و آموزش و پرورش استثنایی که گوش فلک را کر میکنند. یاد پدر و مادرم و سختی هایی که برای به ثمر رساندن من متحمل شدند، یاد زهرایم افتادم که هر بچه ای در اولین برخوردش با او با نشان دادن تعدادی از انگشتانش به او می پرسد: “این چندتا است؟” و صد البته که برای بچه کنجکاوی طبیعی است و کودک را تکلیفی نیست، یک روز زهرا با همان لحن کودکانه اش از من و خانمم پرسید: چرا بچه ها همه اش به من میگویند این چندتا است؟ به او گفتیم آخه از بس تو حسابت خوبه و خوب میشماری.
یاد تنهاییهای خودم و خانمم در سفرهایی که به همراه دو فرزندمان به شیراز داشتیم و داریم افتادم، یاد غریبی همسرم افتادم وقتی که مجبور میشد زهرا را تنها به شیراز ببرد. از هزینه های سرسامآور زندگی معلولین نمی گویم که همه از آن با خبر هستیم، از گوشهای سنگین سازمانهای مربوطه می گویم، که می بینند می شنوند و خود را به نفهمی می زنند. یک روز یکی از کارشناسان به من گفت: چرا مشکلاتتان را به ما نگفتید، گفتم: آنوقت که درخواست یک وام ۵ میلیونی کردم و مدارک مربوطه را هم ارائه دادم، مگر شما غیر از اتلاف وقت من کار دیگری هم کردید؟
تازه اگر کمی خوشبینانه تر نگاه کنیم، بچه هایی که در مدارس استثنایی هم درس می خوانند بهره ی کافی از تجهیزات کمک آموزشی ندارند، و علیرغم پیشرفت های چشمگیر کشور در زمینه های مختلف بدون کمترین دلسوزی مسوولین، اقلام اولیه مانند لوحهای مشق و حساب با بدترین کیفیت به آنها داده می شود.
ببخشید که زیاد نوشتم، پاینده باشید.

سلام بر استاد عزیزم، جناب حاتمی.
ای کاش همه بچه های معلول پدر و مادرهای فرهیخته ای مانند شما داشتن و همچنین ای کاش همه پدر و مادرها فرزندی با خصوصیات ارزشمند شما داشتن.
در مورد مخارج مسافرتهای پزشکی و از این قبیل من هم همانند شما تجربیات تلخی رو به دوش میکشم که واقعا سنگینی اونها هنوز هم که هنوزه بر روی دوشم با توجه به گذر سالیان دراز سنگینی میکنه.
از کمکهای سازمانی هم که دیگه نگید که دلم خیلی درد میکنه.
ممنون از حضور ارزشمند شما.

سلام عمویی،واقعا،واقعا،واقعا چی بگه آدم،وقتی اینا رو میبینم و میخونم کلا مشکل چشمی خودم که روز به روز داره منو اذیتم میکنه واقعا فراموشم میشه،خدایا خودت کمکشون کن و به دادشون برس،از این مسئولین که خیری نیست،فقط نشستن پشت میز و سر ماه حقوق یا مفت میگیرن،اصنشم به فکر قشر کم درآمد و فقیر جامعه نیستن،انگاری خودشون و بچههاشون فقط تو رفاه باشن کافیه و بقیه هم هیچی،خیییییلیییی یه جوری شدم،نه عمویی این پستا واقعا اینجا لازمه که ماهایی که مثلا یکمی تو رفاه هستیم با خوندن اینا به خودمون بیاییم و انگاری بتونیم به فکر اینجور افراد هم باشیم و از همه مهمتر همش نگیم که فقط مشکلات من اینطوریه و هیشکی مثه من نیست،بدونیم که از ما بدتر هم تو جامعه مون پیدا میشه،میسی میسی میسی هزارتا،بینهایتتا عمویی،خدافسی

سلام بر جناب چشمه گرامی
من فکر کنم از این به بعد اگه شما پستی فرستادید نخونم بهتر باشه….
یعنی خب خیلی غم انگیز واقعی و دردناک بود…..
و متأسفانه ……
نگفتنش به……
منم حدیث های زیادی رو می شناسم که در همین وضعیت و حتی بدتر از اون هستند و جداً ای کاش دیگه خدا هیچ کس رو این طوری نیافرینه ……

راستی یادم رفت بگم:
منم با وجود این که طرفدار پر و پا قرص عدم کپی پیست هستم ولی خب پست های شما کپی پیستش یه طورای دیگست “””
بودنتون اینجا برای ما افتخاری هست آقای چشمه
و این رو بدون هیچ تعارف و … ای می گم …..
همیشه سربلند باشید و موفق

سلام ساشا.
این پست برای جمع آوری کمک های خیریه نبود و فقط جنبه اطلاع رسانی و معرفی معضلات اجتماعی اینچنینی بوده.
البته اگه اطلاعاتی به دستم برسه حتما خبر میدم.
ممنون برای آمادگی همکاری با این خانواده.

سلام.
خب این که چیزی نیست.
بذارید آقایون و خانمای مسئول اول حسابی بخورن، به زن و بچه و شوهر مفتخورتر از خودشون هم بدن بخورن، به فک و مفایلا هم بدن بخورن، حسااابی سیر که شدن داشتن میترکیدن، هرچی تهش موند پرت میکنن جلوی اونایی که معلوم نیست تازه چیزی گیرشون بیاد یا نه.
مرسی از پست.

سلام آقای محمد همنام عزیز
پستتان از این جهت که درد جامعه ما را مطرح میکنید بسیار خوب است
اما عنوان پست خوب نیست
چون خداوند مهربان ما را اینگونه نیافریده است
باعث معلولیت ما رفتار و امکانات خانواده و حکومتها و جامعه میباشد

سلام
یه سؤال همیشه ذهن منو مشغول میکنه
معلولیت به جز ضربات اقتصادی برای جامعه و به جز مصرف کننده بودن, چه سودی برای جامعه دارن؟ وقتی یه معلول به جامعه اضافه میشه, بار سنگین مسئولیت این معلول بر عهدۀ همون جامعس. ما اگه هم سودی داریم, برای قشر خودمون داریم. نه برای جامعه

سلام کیوان.
ببین، ما اول باید معلولیت رو تعریف کنیم و بعد ایراداتش رو برای جامعه تفسیر کنیم.
معلولیتهای ما از نوع کاملا ظاهری هست که باطن جامعه رو هم تحت تاثیر قرار میده.
پس معلولیتهای پنهانی رو که بسیاری از آدمهای به ظاهر عادی به دوش میکشن و شاید در تمام عمر شون هم کسی متوجه شون نشه چی؟
عدم توانایی آنالیزهای رفتاری، عدم تسلط به اموری که در لحظه برای افراد پیش میاد و نمیتونن عکس العمل مناسبی در مورد امور پیش آمده از خودشون نشون بدن، تصمیم گیریهای سلیقه ای و مبتنی بر لجبازی یا دشمنی با افراد مختلف که اثرات اینجور تصمیمگیری ها برای کل جامعه مشهوده، نمیتونه معلولیت محسوب بشه؟
ما معلولین برای جامعه بار مالی مضاعف داریم درست، ولی واقعا این بار مالی داره صرف میشه؟ داره هزینه میشه؟ رفع و رجوع امور جامعه ما هم که بر اساس پول تدوین میشه که ما هیچ نقشی در این ضمینه نداریم،پس کدوم درد سر رو برای جامعه داریم؟
در نتیجه همون تشکلهای نصف نیمه خودمون رو عشقه.
کیوان، ممنونم که نظر دادی.

دیدگاهتان را بنویسید