خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دانلود رمان خاطرات خانه ی اموات

به نام خالق هستی :

سلااام و درود فراوان خدمت دوستان عزیز و گرامی
امیدوارم شاد و سلامت باشید

من امروز آمدم با کتاب خاطرات خانه ی اموات
اثری از فیودور داستایفسکی
مترجم: مهرداد مهری
فرمت کتاب: mp3
حجم کتاب: 154 mb
نشر: انتشارات دریا

خاطرات خانه ی اموات تجربیات خود داستایفسکی است که با سرنوشتی چنین به اعدام محکوم شد ولی در آخرین لحظه عفو شد و

برای اعمال شاقه پنج سال را در سیبری به سر برد . او تجربیات دردناک خویش را از این زندان ( که از آن به زیرزمین تعبیر می کند ) در قالب این کتاب آورده است

، با زبانی تلخ ، شاید این کتاب تجلی رئال روسی باشد ، رئالی که از روسیه به تمامی  جهان منتشر شد ، رئالی که با طنز گزنده گوگول شروع شد و با توصیفات تولستوی

و تلخ نویسی و روانکاوی های جامعه شناختی و فرد شناختی داستایفسکی همراه شد و به اوج خویش رسید.

صحنه هایی که داستایفسکی در این کتاب به تصویر می کشد ، آن قدر دردناک است که گاهی باور پذیر نیست ؛ باور پذیر نیست که انسان تا این حد خوار و خفیف شود . بی

نظیر ترین صحنه ی کتاب ، قسمتی است که همه ی محکومین باید در یک مکان کوچک حمام کنند . درد و بدبختی و نکبت در این صحنه به اوج خود می رسد . اما داستایفسکی

در بخشی از همین کتاب است که می گوید: بزرگترین موهبتی که خداوند به انسان می دهد ، عادت است . عادت به همه چیز ، هر چند تلخ و سخت و دردناک باشد ، می توانی

تحملش کنی ، او درست می گوید ، اما بدترین چیز همین عادت است ، عادت است که احساس را از تو می گیرد و به جای آن فقط قدرت ادامه  ی زندگی می دهد ، یک زندگی کج

دار و مریض ، خاطراتت نابود می شوند ، مثل این است که زخمی عمیق ، بی صدا بر قلبت ریشه می دواند و تو،روزی ، متلاشی می شوی .

داستایفسکی به شیوه ای که بعد ها بسیار مورد استفاده ی دیگر نویسندگان قرار گرفت ، از زبان مولف کتاب ، به روایت یادداشت های مردی می پردازد که می خواهد ناشناس

باشد ، ولی به ما اطمینان می دهد که چنین مردی در جامعه ی ما وجود دارد.

خاطرات خانه ی اموات کتابی بود که حتی تزار روس را هم به گریه انداخت . کتابی که آن قدر زیباست که گاهی فراموش می کنی ، چیزی که می خوانی حکایت نکبت و بدبختی

و فروشدن انسان ها به منجلابی عمیق و بی سرانجام است .

امیدوارم مورد پسند دوستان قرار بگیره

بفرمایید دانلود

************

شب سردی است ، و من افسرده.

راه دوری ست ، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم ، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است:

هر دم این بانگ برآرم از دل :

وای ، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من ، لیک، غمی غمناک است.

******

شاد  و در پناه حق باشید