خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دانلود نمایش رادیو ای شهر موش ها

سلام دوستان
امیدوارم سلامت باشید
امروز آمدم با نمایش رادیو ای شهر موش ها

امیدوارم خوشتون بیاد

شهر موشها

نمایش رادیویی “شهر موشها”(نویسنده: احمد بهبهانی کارگردان: علی طالبی) آقا معلم در کلاس مشغول تدریس است که صدای قاصد توجه همه را به خود جلب میکند: خبر دارم

خبر…..

حجم  5 MB

بفرمایید دانلود

جنگل

بخش دوم نمایش “شهر موشها”: آقا معلم و آشپزباشی بچه موشها را از راهی می برند که خطرش کمتر است. بچه موشها اولین شب را بدون والدین و بیرون از خانه با دلتنگی

میگذرانند…

حجم 4.17 MB

بفرمایید دانلود

مبارزه با مار

بخش سوم نمایش “شهر موشها”: در جنگل ماری به بچه موشها حمله می کند. در این حین یک موش ورزشکار از راه می رسد و …

حجم 4.91 MB

بفرمایید دانلود

پیروزی

بخش پایانی نمایش “شهر موشها”: بچه موشها در دام گربه می افتند و به فکر چاره می افتند که…

حجم 2.82 MB

بفرمایید دانلود

******

شعر کوچه از فریدون مشیری و شعر هما میر افشار  در جواب به شعر کوچه

********

شعر کوچه فریدون مشیری ….

بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

در نهان خانۀ یجانم، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

ـ «از این عشق حذر کن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»

با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ – ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کُنی دیگر از آن کوچه گذر هم . . .

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

شعر زیبای هما میر افشار در جواب به فریدون مشیری

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده بخونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم ؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی

چون در خانه ببستم ،

دگر از پای نشستم ،

گوئیا زلزله آمد ،

گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل ،

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدائی ؟

نتوانم ، نتوانم

بی تو من زنده نمانم …..

*******

شاد باشید

بدرود …

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «دانلود نمایش رادیو ای شهر موش ها»

سلام آقا آریا
دانلود کردم میرم به یاد گذشته ها بگوشمش
شعر هم عالی بود منو برد به زمانهای نه چندان دور که عزیزی برام میخوندش
شعرهایی که مینویسید اغلب برای من خاطرات گذشته رو به ارمغان میارن
عاشق این شعر هستم مرسی
موفق باشید.

سلام.
عالی بود! این نوار رو از تمام نوار هام بیشتر دوستش داشتم وقتی بچه بودم. هنوز هم دوستش دارم خیلی زیاد. یادمه تا مدت ها وقتی بازی های بچگی هامون اوج می گرفت من بقیه بچه ها رو می بردم طرف بازی شهر موش ها و بازی می کردیم. اون ها اکثرا نمی دونستن جریان چیه ولی من که می دونستم توی بازی کجا ها می برمشون حسابی بهم خوش می گذشت و اون ها هم حسابی عشق می کردن از جنگ و ماجرا های وسط و آخرش.
یادش به خیر!
شعر های آخرش هم حرف نداشت. جفتش قشنگه ولی من اولیش رو ترجیح میدم.
کاش پاک کنی در جهان بود که بشه باهاش خاطره ها رو پاک کرد تا دیگه هیچ قلمی روی هیچ کاغذ خیس از بارونی نیمه های شب، شعر غمناک شب های بی ماه و مهتاب غربت رو نمی نوشت!
ایام به کام.

سلام بر آریای کبیر محله…..
واقعاً یاد شهر موش ها به خیر من فکر کنم یه دو سه باری فیلمشو دیده باشم….
خداییش قشنگه …..
ممنون از خاطره ای که یاد آور شدید و همیشه سربلند باشید….
راستی جمعه قهوه خونه من نبودید بچه ها سراغتون رو گرفتند نمی دونستم بگم کجایید؟ یعنی کجا رفته بودید آیا؟ شکلک خوشحال می شدیم از حضورتون که امیدوارم هرجایی که بودید بهتون خوش گذشته باشه.

سلام بر بانوی عزیز و گرامی
خواهش میکنم
سفر بودم دست رسی به نت نداشتم متاسفانه نتونستم بیام
خیلی دوست داشتم تو قهوه خونه شما میبودم
اما حیف نشد که بشه
ببخشید که نشد
متاسفم امیدوارم نبودم رو به دل نگرفته باشید
شاد و سلامت باشید

سلامی مجدد بر آریا خان کبیر….
این چه حرفی هست ان شا الله که سفر خوش گذشته باشه….. ما هم دوست داشتیم شما باشید ولی بیشتر دوست داریم شما سفر رفته باشید یعنی خب برای خودم هم این طوری می پسندم که بجای قهوه خونه سفر باشم پس ان شا الله همیشه به سفر همیشه خوش و همیشه شاد….

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود.

سلام رعدی
تقدیم به باران امیدوارم خوشت بیاد
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
          ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت
                                          افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
                                    اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
                      راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران
              باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
                 چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
        باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
“گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است ”
دل من در دل شب
               خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
                           می گشاید پر و بال 

دیدگاهتان را بنویسید