خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

” مادر ” زیباترین واژه زندگی من

درود

همه ما با کلمه زیبای “مادر ” آشنائی دیرینه داریم . از هنگامی که متولد شدیم با ضربان قلب مادر آرامش یافته ایم و از شیره جان او مکیدیم و روز به روز با محبت و مهربانی مادر از غصه ها و غم هایمان کاسته شده و به آرامش رسیدیم .مادر در واقع با سوختن خودش ما را ساخته و آماده ورود به اجتماع میکند و البته که نباید در این میان از وظایف و ایفای نقش پدران هم غافل ماند !

به هر حال هر چه از زیبائی و آرامش این نام برایتان بگویم همه شما به سادگی می فرمائید که ما خودمان  کاملا واقف به این موضوعات هستیم ولی تکرار این نام و یاد آوری آن هم مثمر ثمر است و توجه و عنایت ما را به این پدیده هستی که مهربانی و محبت او برای فرزندش زبانزد عام و خاص است خالی از لطف نیست .

و اما تکرار این موضوع توسط من بیشتر به خاطر دلتنگی و غم خودم است ؟ غمی که فردا هشتمین سال آن را برایم زنده میکند .غمی که انگشتانم را از حرکت باز میدارد  ، حتی توان تایپ را هم از من گرفته است ،مغزم کار نمیکند ،دلم گرفته و چیزی قلبم را سخت می فشارد ،دلم می خواهد که زار زار بگریم ! اما من با این سن و سال غرورم اجازه نمی دهد که اشک هایم را همسر و فرزندانم ببینند ! امروز غروب سخت و وحشتناکی است برای من  از روز چهارشنبه عصر در منزل نبودم و گویا حضور من در هوای بسیار سرد شهرستان همجوار ضعف بر آن غالب شد و دیروز بعد از طی درد و تب طولانی و عدم توان خوردن ناهار مجبور شدم به درمانگاه بیمارستان همان شهر بروم و متاسفانه خاطره دردناک سال 86 برایم زنده شد ؟ روز اول اسفند سال 86 بود که  وضعیت مادرم به وخامت کشید و ما مجبور شدیم با شرایط ویژه او را به مرکز استان اعزام کنیم ! به دنبال آمبولانس به هر بیمارستان و مرکز خصوصی تماس گرفتیم ولی نشد و در ابتدای ساعت با رئیس شبکه شهرستان تماس گرفتیم که متاسفانه ایشان هم بنا به وضعیت بنزین و دستور بالا دستی دقیقا بیان کرد که خود من دستور صادر کردم که آمبولانس ها چه دولتی و خصوصی  حق ندارند که بیمار را جابه جا کنند ! لذا روند دیگری را در پیش گرفتیم و از پزشک متخصص همان بیمارستان درخواست اعزام تخصصی را نمودیم و ایشان هم این دستور را صادر کرد و ما تا آن شهرستان از اورژانس دولتی که باز هم آشنا بودند گرفتیم چرا که بیمار نیاز به مراقبت ویژه داشت و ما مجبور به استفاده از روابط شدیم ! چشمتان روز بد نبیند بعد از انتقال به بیمارستان شهرستان مواجه با کارشکنی ها و درد سرهائی شدیم که پزشک عمومی موافقت نمیکرد که مریض را به استان بفرستد و قصد مداوای او را داشت ؟با اصرار و پیگیری ها و مذاکره با دفتر پرستاری فهمیدیم  که پزشک عمومی از صدور اعزام پزشک متخصص آن هم  در زمانی که خودش نیست ناراحت شده و کارشکنی میکند تا اینکه دفتر پرستاری شماره پزشک فوق تخصص را از من خواستند و من با کمی درنگ گفتم که با ایشان تماس می گیرم اگر موافقت کردند به شما اعلام میکنم ! در همان ابتدای صبح تماس گرفتم و خانم دکتر که خدا خیرش دهد با روی خوش برخورد کردند و اجازه ی اعطای شماره را به دفتر دادند و حتی عنوان کردند که خودش تماس بگیرد که از ایشان تشکر کردم و شماره را اعلام کردم و بعد از تماس خود دفتر پرستاری در اورژانس حاضر شد و با پزشک به تندی برخورد کرد و با من هم برخورد تند نمود که چرا برای گرفتن آمبولانس نرفتم البته که خودش گفته بود که هر موقع اعلام کردم بروید ولی تماس با پزشک گویا ایشان را متحول نموده بود و شاید هم اعلام بحرانی بودن حال مریض و حوزه ی مسئولیتیش این رفتار را به دنبال داشته .خلاصه در این مدت مادرم در حالی که حال خوشی نداشت در راهروی اورژانس رها بود و من در عذاب ؟و بعد از انتقال با سختی های ناشی از درد اجتماعی و عاطفی در صبح روز دوم اسفند همزمان با اذان صبح به رحمت ایزدی پیوست و همزمان هم آسمان غرش کنان رعد و برق زد و باران ملایمی شروع به باریدن کرد که تبدیل به برف شد و روز سردی را به ما نوید می داد اما با گذشت زمان و علیرغم پوشش برف در شهر ما هوا آفتابی شد و همزمان با اذان ظهر نماز بر میته خوانده شد و در جایگاه ابدیش آرامید .روحش شاد .

دوستان ببخشید که غم نامه برایتان نوشتم اما قصد اصلی من قدردانی از زحمات مادران عزیز و بزرگوار بود و مادر من هم مصداق واقعی آن بود ! منی که اکنون خانواده تشکیل داده ام و فرزند دارم هنوز هم نیاز به محبت مادرم را میبینم و نیاز شدید عاطفی به وجود او دارم .مادری که اگر روزی نمی دیدمش روزم غروب نمی شد و هنگامی که دلتنگ می شدم بر روی پله های خانه او می نشستم و او حال مرا می دید خوب می فهمید و چقدر با محبت و مادرانه مرا کمک میکرد تا از دلتنگیم به در آیم .و حال هم می خواهم توصیه کنم بچه ها از نعمت مادرانتان به بهترین نحو بهره ببرید این مادران خصوصا برای معلولان یک نعمت عظیم و باارزش هستند قدرشان را بدانید و بر زحماتشان ارج نهید یادمان باشد که اگر مادران ما نبودند ما بدین جا نمی رسیدیم و در برابر ناملایمات و دلتنگی ها قالب تهی میکردیم .

دلم میخواهد که شما خوانندگان نسبت به کلمه ” مادر “و یا هر خاطره ای که از مادر دارید در بخش دیدگاه های این پست مطلب بنویسید .باشد که بتوانیم با ابراز محبت و درج مطالب ارزشمند بخش کوچکی از زحمات این عزیزان را ارج نهیم و پاس بداریم .

دوستان در بخش دیدگاه ها می بینمتان و از جملات ارزشمندتان بهره می برم .

روح تمامی مادرانی که اکنون در بین ما نیستند شاد و برایشان طلب آمرزش دارم .روحشان شاد باد .

۴۰ دیدگاه دربارهٔ «” مادر ” زیباترین واژه زندگی من»

جناب قنبر!
نمیدانم چرا گاهی وقتها فشار دل تنگی ها تا این حد زیاد می شود.
دلم می خواهد همدلی صمیمانه مرا بپذیرید.
خوب است که حضور مادرانه همسرتان گرمابخش کانون خانواده است.
باشد که فرزندان تان این موجود پر ارزش را قدر بدانند.

درود
با تشکر از شما خواهر خوب و مهربانم ، واقعا مواردی پیش می آید که فشار دلتنگیها بسیار زیاد است و ممنون از ابراز همدردی شما مهربان .
من هم آرزوی قشنگتان را با آمین بلند همراهی میکنم و امیدوار هستم قدر و ارزش تمام مادران را فرزندان بدانند .
خیلی مهربان و زیبا نوشتید و احسنت بر شما معلم دلسوز و فداکار .

سلام عمو قنبر
خدا واست بسازه و صبرت بده عمو حتی بعد از فوت چندین ساله مادر گرامیتان
عمو مرد یعنی کوه درد : میشکنه ولی نمیتونه شکستن کسی رو ببینه میدونم عمو حالت چیه منم امشب خیلی خرابم عمو جون عمو
روحش شاد و یادش گرامی
همینکه کوه صبر و استواری هستی برای خودت و خونوادت دم وجودت گرم عمو
دست حق نگهدارت عمو

سلام
من هم چشمهام پر از اشکه و همیشه دلتنگ مادر . الان مادرم خونه ی من هستن و همیشه عاشقانه ایشون رو دوست دارم و براشون احترام قائلم . مادر من سمبل یک مادر ایرانی هستند که بیش از توان خود برای فرزندان و خانواده وقت گذاشته اند. انشا الله که همه ی ما قدر دان مادران خود باشیم از خداوند مهربان تقاضای مغفرت و بخشایش برای مادران عزیزی داریم که در جمع ما نیستند جایگاهشان در بهشت ابدی باد .

سلاااااآااام عمو قنبر،وااااای مامانیم،مامانم،مامانم،حتی یه لحظه هم نمیتونم فکر کنم که نداشته باشمش،خداااایاااا،به همه اونایی که مامانیاشون از پیششون رفتن صبر بده،عمو قنبر از خدا برات طلب صبر میکنم که،میسی از پست،من از همینجا دست مامانیمو میبوسم،بماند که در واقع روزی شاید چند مرتبه این کار رو انجام بدم،مامانی،دوستت دارم،شدید شدییییید…..

سلام بر عمو قنبر عزیز.
واقعا ۲۴ ساعت معطلی برای یه مریض بد حال خیلی زیاده.
متاسفم از این کارشکنیهای مدام.
متاسفم از نداشتن احوال پرس.
متاسفم از فوت مادرت.
روحشون شاد.
غمت کم.
عمو قنبر خیلی مخلصیم.
فقط همین.

سلام عمو جان
امیدوارم سلامت باشید
نمیدونم چی بنویسم خیلی باخوندن پستتون به فکر فرو رفتم امیدوارم همه ی ما فرزندان قدر دان زحمات مادرمون باشیم
مادر برترین ایثارگر عالمه
عمو جان خاکشون بقای عمر شما باشه روحشون شاد و یادشان گرامی باد
بدرود

سلام داداش قنبر. منو در غم خودت شریک بدون. از صمیم قلب بهت تسلیت میگم. برای همه ی مادران آرزوی سلامتی میکنم و برای درگذشتگانشان آرزوی شادی روح دارم.
قنبر عزیز چه خوب گفتی در وصف مادر. گاه مادر من از گذشته میگوید و سختیهایی که بخاطر من متحمل شده است. هم فقر بوده و هم مریضی من و پدرم. آدم دلش کباب میشه و جلوی اشکم را نمیتونم بگیرم.
الآن هم خودش مریضه احتمالا ناراحتی قلبی پیدا کرده همین امروز ازش عکس رنگی که ظاهرا از نوع هسته ای بوده گرفته اند تا چند روز دیگه عکسها آماده میشه و باید به دکترش نشون بدیم.
امیدوارم که چیزی نباشه و سایهش حالا حالاها بر سرمون باشه. ما خیلی بهش مدیونیم. دیگه نمیتونم بنویسم ببخشید.

درود
آرزوی من هم بودن سایه مادر عزیزتان بر سر شما است ، خوب فشار مشکلات اینچنین بر سر این بزرگوار آورده است اما پزشکی هسته ای هم نوعی از علم است که بمنظور دقیق تر بررسی نمودن اندام ها بکار یم رود و اکثرا هم بخاطر دقت انجام می شود و خیلی ها هم بوده اند که که مشکلی بعد از عکس نداشته اند و به راحتی درمان شده اند .
حالت را می فهمم عمو حسین عزیز و برادر بزرگوار

درود بر عمو قنبر مهربان, وای خدای من, اصلا تصورش هم پر از درد و وحشته, هر کسی اینجا, این کامنت رو میخونه دعا کنه من حتی یه ثانیه هم هست از مامان عزیزم زودتر بمیرم, خدا نصیب گرگ بیابون نکنه, خدا بهتون صبر بده, من قبل از نوشتن کامنتم, یه فاتحه و صلوات فرستادم به روح پاکشون, من که اگه مامانم نبود میتونم قسم بخورم اینجا نبودم, اصلا هیچی یاد نگرفته بودم, هیچ جمله یا شعری نمیتونه دوست داشتن من رو برای مامانم وصف کنه,
روحشون شاد, مامان گلم دوستت دارم زیااد,

سلام .
ان شا الله که روح رفتگان شاد باشه .
وای عمو قنبر ، منم خواهرمو که متولد ۵۲ بود سال ۸۵ در تصادف رانندگی از دست دادم.
خیلی سخت بود .
هنوز که هنوزه بعضی موقع ها فکر می کنم که زندس . تقریباََ چند بار در هفته خوابشو می بینم .
وقتی خواهرم فوت کرد یه پسر ۴ ساله داشت . ناگفته نماند که شوهر خواهر هم دو سال بعد فوت کرد .
حالا خواهرم هر از گاهی تو خواب من یا بقیه اعضای خانواده میاد و در مورد پسرش چیزایو میگه و اونو به ما میسپره و یا میگه پسرم مریضه و غیره و ما وقتی سراغ پسر خواهرمون که تا حدودی از ما دوره میریم می فهمیم که مشکلی براش پیش اومده .
کلاً منظورم این بوده که مادران حتی پس از مرگ به فکر بچه هاشون هستند و روح مادر تا ابد مواظب و نگران بچه هاشه

درود! من برعکس تو خیلی سنگدل هستم و کمتر به مادرم سر میزنم، من معتقدم که مادر هر کاری که برای فرزندش کرده وظیفه اش بوده، شخصی که فرزندی ندارد وظیفه ای ندارد و شخصی که فرزندی را به دنیا می آورد وظیفه دارد که او را بزرگ و تربیت کند و نباید انتظاری از فرزندش داشته باشد که فرزند از انجام آن انتظار معذور باشد… من فردی تنبل و بی احساس هستم و وظیفه ای بر خود نسبت به پدر و مادرم نمیبینم،

درود! خوب من رفتم کامنتارو خوندم و احساسات دوستان را مشاهده کردم و حالا اومدم بگم که مادر من از من انتظار خاصی نداره و همیشه نگران فرزندانش است که اتفاق ناجوری براشون نیفته، اما منه کله داغ و بی احساس همیشه با شوخی و خنده بهش تیکه می اندازم که از وقتی زاییدی وظیفه ات بوده و حالا دیگه هیچ وظیفه ای نسبت به ما نداری، ما هم فقط برای خنده و شوخی پیشت میاییم و اجازه نمیدهیم که بخواهی از مشکلات و غمهای گذشته بگویی، تو باید مثل من بیخیال گذشته شوی و شاد باشی و با شادی زندگی کنی تا کمتر مریض شوی!

سلام عمو جون براتون ناراحت شدم و یک کم هم با نظر آقا کیوان موافقم برام دعا کنید چون خیلی مامانم را اضیت میکنم همیشه فکر میکنم من را کمتر از بقیه دوست داره اما بدون والدینم یک دقیقه هم دنیا را نمیخواهم چون میشم مرده ی متحرک بدونه اونها امیدوارم مادرم من را ببخشه و خدا همه ی والدینی که زنده اند نگهداره و اونهایی را که رفتن مورد مغفرت خودش قرار بده التماسه دعا

درود
مهدیه خوشحالم که بسیار معصومانه و بی آلایش نوشتی .این نوع رفتار که بد نیست بالاخره کمی هم شوخی و خنده لازم است اما مواظب باش مبادا بی احترامی کنی .دنیا بدون حضور مادران هرگز معنی و رنگ ندارد .

درود من هم نمیدونم چی بگم با اینکه خیلی حرفا هست اما بعضی حرفها نگفتنش یه جور دیگه زیباست
متاثر شدم خدا رحمت شون کنه و رحمت کمک محبت و آرامشی از جنس خودش رو فراوان به شما و هر کسی عزیزش رو از دست داده ببخشه
خدا مواظب همه ما باشه

درود
ممنون ثنا خانم .خوش آمدی و خوشحال هستم که اینجا می بینمتان .
برخی از حرف ها نگفتنش بهتر از گفتن هستش و کاملا موافقم با شما .

دوستان عزیزم ببخشید که دیر آمدم سرماخوردگی من از شنبه شدید شد و نتوانستم به موقع به کامنت های شما پاسخ دهم .به هر حال از نوشته های شما لذت بردم و خوشحال شدم که در این فضا تنها نیستم.

دیدگاهتان را بنویسید