خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

عاشقانه های باران(بخش پایانی)

سلام به دوستای خوب هم محله ای. امیدوارم که حالتون عالی باشه. قسمت دوم عاشقانه های باران را به دختری که باران حقیقی قصه من است تقدیم می کنم. دوستی که بعید می دانم بتواند به اینجا بیاید و داستانش را بخواند. همان عزیزی که دلم می خواست بیاید و این قصه را بنویسد, انتقاد کند, تکمیلش کند و یا اگر خوشش نیامد حذفش کند. تقدیمی دوم من به تک تک شما دوستان عزیزم است که قسمت اول این داستان را خواندید و می خواهید ادامه آن را دنبال کنید. این هم ادامه عاشقانه ها.

شاید دلیل نفرتم از تو بغضی است که از تو برایم به یادگار مانده است. از میان گرد و غبار زمانی که انگار قرن ها را پیموده است تا به این شب مهتابی برسد سعی می کنم اولین خاطره لبخند تو را به خاطر بیاورم. لبخندی که سال ها از آن می گذرد و با ورود به خیال ناآرام من نور این شب را دو چندان می کند. نمی دانم چرا از یادآوری این لحظه ی به افسانه پیوسته بغضم فرو می نشیند و لحظه ای احساس شعف می کنم. صدای لرزان و پر التهاب عاشق 19 ساله ای را می شنوم که آمده است تا با من خداحافظی کند. هنوز تردید و شگفتی حال آن روز خود را به یاد می آورم. تک تک سوال هایی که آن روز از ذهنم گذشته بودند را خوب به خاطر می آورم. جملاتت را به روشنی ستاره هایی که به گمانم در آسمان چشمک می زنند ,خاطرم هست.

“باران … آمده ام تا از تو خداحافظی کنم , اما دلم نمی آید. به نظر تو من باید چکار کنم؟”یادم هست که با بُهت و حیرت گفتم” یعنی چه که چکار باید بکنی. دانشگاه قبول شدی و باید بروی”. بعد به اجبار خندیدم و وانمود کردم که سوالت چقدر برایم گنگ است. گفتی” من هر روز به یادت خواهم بود و با تو حرف خواهم زد”. گفتی ” خوب درست را بخوان و خداحافظ… ”

آن روز کلی به تو و حرف هایت خندیدم و به تو گفتم” فکر کنم از فرط خوشحالی رفتن به دانشگاه حرف های عجیب و غریب می زنی ” و تو گفتی” آره . هیجان زده شده ام”

آن روز وقتی رفتی تا شب به جملات در هم ریخته و احوال آشفته ات خندیدم اما… نمی دانی چقدر بی دلیل تا طلوع سپیده گریستم. یادم نمی آمد تا آن روز تا آن حد برای چیزی گریه کرده باشم.

عاشقانه دوم:

“شهاب” ؟سال هاست نامت را حتی در خیال خود نیز نبرده ام. تو را به کدام لحظه, کدام جمله و کدام لبخندت متهم کنم؟ دلتنگم! امشب برای لحظه های با تو بودن دلم تنگ شده است!کاش همان روزی که سایه نبودنت را روی زندگی ام احساس کردم , در میان همگان با صدای  بلند برای رفتنت می گریستم!کاش در میان تسلی عزیزانم برای بی تو بودن سوگواری می کردم! کاش هنوز که اندک نوری در چشمانم مانده بود , بارانی ترین شعرهایم را برایت می نوشتم!کاش در پاسخ تمام آنهایی که گفتند تو لایق عشق من نبودی با صدای بلند فریاد می زدم “من گله ای از تو ندارم “ای کاش در پاسخ آخرین وداعت می پرسیدم”چرا؟” کاش غرورم را برای یک بار می شکستم و می پرسیدم ” اگر تو جای من بودی , می بخشیدی؟” تو را در میان آوار عشقمان به خاک سپرده بودم . آن روزها حتی خشم هم به فریادم نرسید.

عاشقانه سوم:

در اولین مکالمه ی تلفنی , علاقه ات را برایم آشکار کردی. فرسنگ ها از هم دور بودیم و چشمانمان به هم نمی افتاد. یادم می آید که در هر تماس تلفنی بیش از 10 بار حال خاله عزیزت , پسر خاله و پدرم را می پرسیدی.

تو مرا از شور و سرمستی نوجوانی رهاندی. سادگی کودکانه ام که به تو گفتم “چند بار حال مادر و پدر و برادرم را می پرسی ” امروز مرا به دختر 26 ساله ای که گویی هشتاد سال عمر کرده , مبدل ساخته است.

“باران اگر یک روز خواستیم زندگی کنیم ,ای کاش بتوانیم به این شهر بیاییم” همین جمله و درست به همین آشفتگی ادا کردی.جمله ای که من در پاسخت گفتم سراسیمه وار تر و نامفهوم تر می نماید. “آره شهر خوبی است و تو بعد از تمام شدن دانشگاهت می توانی آنجا کار کنی و بعدش هم خانه بخری” بعد از پاسخ تو دیگر هرگز کودکی نکردم. دلم لرزید و همان بارانی که تو می خواستی شدم. ” قرار است با تو زندگی کنم” و بعد خداحافظی کردی.

عاشقانه چهارم:

چند ماه بعد قصه ما نقل هر مجلس شد. باران 16 ساله ای که عاشقت شده بود و دیگر نمی توانست با شوق و حرارت کودکانه بخندد. تمام خبرهایی که از تو می شنیدم, تمام دیدارهای گاه و بی گاهمان, حرف های اطرافیانم که قلبم را لبریز از عشق و شادی می کرد, زیبایی وصف ناپذیر طبیعتی که آن روزها صد چندان شده بود, عطر خوش گل های بهاری, نغمه پرندگان سرمست , آبی خوش نقش آسمان و درختان سبز قبا همه و همه برایم نوید بخش آینده ای پرامید بودند.عشق هدیه گرانبهایی بود که از تو به من رسیده بود.

آخرین عاشقانه:

اما شهاب… زندگی چه بی رحمانه پایان تمام رویاهایمان را رقم زد. زندگی به ما آموخت که نیروی عشق و شادی ما را هرگز یارای ستیز با آنچه او برایمان رقم زده بود , نیست. چه زیبا پیروزیش بر ما را جشن گرفت! چه باشکوه خانه پر عظمت ناب ترین عشق ما را به ویرانی کشید! فقط یک سال زمان می خواست تا زیستن حقیقی را به ما بیاموزد! هر چه بیشتر به تو عشق ورزیدم , نور را کمتر دیدم. آن روزها به من می گفتی بهانه جویی را کنار بگذارم و آرام باشم. می گفتی خودت می آیی و پاسخ تمام پزشکانی که مرا از دیدن ناامید می کنند را میدهی. می گفتی حتی اگر تمام دنیا هم بخواهند ما را ناامید کنند , تو یک تنه مقابل همه می ایستی . در بحبوحه بیم و امید , آن روزها را به سر آوردم. بیم از دست دادن روشنایی چشمانم و امید به روزی که بازگردی و لحظه های با هم بودن را آغاز کنیم.

نه … تو نیز تسلیم شدی .”شهاب” آخرین مکالمه مان را در حالی که باران گرفته است به یاد می آورم. ماه ها بود که دانشگاه را به پایان رسانده بودی . چه تلخ بود که این بار از خانه ای که دوستش داشتم صدای زنگ تلفن را شنیدم. ” خوبی باران؟” چه سرد و مردد می شنیدم صدایت را . شاید دیگر صداها را هم درست نمی شنیدم. کاش در پاسخت می گفتم” نه”  ” بله تو خوبی؟” و شهامتت را تا همین لحظه اندوه‍بار می ستایم. ” نه باران… خوب نیستم. شاید دیگر نتوانیم یکدیگر را ببینیم می خواستم…”

صدایت به روزهای برفی و یخ زده زمستان میمانست. ” حلالم کن باران. اگر خواستی نفرینم کن” چه خشک و بی احساس در پاسخت گفتم” خداحافظ” و خداحافظی به همین سادگی پایان یافت.

بگذار امشب را به قداست اولین شب عاشقیم برایت اشک بریزم. بگذار برای نداشتنت یک دل سیر بگریم. تو در آستانه وصالت اشک شوق از دیده جاری کن و من در سوگ نبودنت شب زنده داری کنم.

شهاب عزیزم … امشب را نیز همچون تمام شب های دیگر , سپیده ای خواهد بود!امشب را به یاد تو خواهم گریست اما شاید … شاید روزی لبانم باز هم با گل لبخند بشکفد!

شهاب عزیزم… اگر تقدیر بر این بود که من در این دنیا وجود داشته باشم و زندگی کنم , دست سرنوشتم را به نیکی , آه به نیکی , می فشارم. آری امشب را برای لحظه های بی تو سوگواری می کنم. عاشقانه های قلبم را به دست همین نسیم روح بخش که اینک میهمان اتاق کوچک من است , میسپارم. نسیم راه رسیدن را خوب می شناسد. او سلام مرا به تنها عاشق هستی خواهد رساند!!!!!!!!

پایان

۱۷ دیدگاه دربارهٔ «عاشقانه های باران(بخش پایانی)»

درود لنا خانم گرامی. نوشته زیبایی بود.
روایتی تلخ از یک واقعیتی که برای خیلیها پیش اومده و شما به زیبایی به تصویر کشیدید
من با وجود این که از این ماجراها زیاد در زندگیم دیدم ولی به شدت متاثر شدم!
قلم روانی دارید
برایتان آرزوی موفقیت دارم حتما بیشتر کار کنید مطمینم که موفقیتهای بزرگتری انتظار شما را خواهد کشید.
من بی دلیل از کسی تعریف نمیکنم.
در انتظار نوشته های دیگری از شما می مانم

درود فراوون من به حسین آقای عزیز و بزرگوار. لطفی که شما نسبت به نوشته های من دارید رو هرگز فراموش نمی کنم. من بعد از سال ها نوشتن را آغاز کردم و یک حرف امید بخش کافیه تا ادامه اش بدم. این حرف امیدوار کننده همواره در ذهنم باقی خواهد موند و امیدوارم با نقد نوشته هام و کمک شما بتونم بهتر بشم. من هم همینطوری امیدوار نمیشم ولی حرف شما امیدوارم می کنه. مرسی بی نهایت

کاش چشم آدما جای دلشون بود من کسی رو می شناسم که سالهاست همسرش رو که چسبیده به تخت و چیزی هم بیادش نیست رو مراقبت می کنه ولی می دونم اکثر آدمای دوره ی ما خیلی بی وفان و همه ی حرف ها تا ته زبونشون دووم داره نه بیشتر !قشنگ نوشتی و گفتی .

ترانه عزیزم گل گفتی. منم این آدمای خوب رو در اطرافم دیدم که عاشقانه به همسرشون مهر می ورزند. اما ترانه جونم عاشقانه ای که من نوشتم فقط بخشی از اندوهیه که قربانیان عشق های نافرجام تحمل می کنن. باور کن دیگه نتونستم ادامه اش بدم و سعی کردم به خودم بقبولونم که در پس هر شب تاریک سپیده ای خواهد دمید. واقعاً اگه قصه خودم بود نمیتونستم بنویسمش. واقعاً نمی تونستم.

سلام و هزاران سلام به خانم کاظمیان عزیز و مهربون خودمون. خانم کاظمیان عزیز خیلی وقت بود که می خواستم بنویسم اما همون طور که شما فرمودید حس می کردم نمی تونم. تا اینکه به خودم گفتم بد نوشتن بهتر از ننوشتنه. فقط شروع کنید . هر جور که هست . هر طور که می تونید. به فکر اینکه چطور می نویسید نباشید. با ساده ترین واژه ها و همون طور که حرف می زنید بنویسید . ما منتظر دلنوشته های شما هستیم.

خانم کاظمیان عزیزم با این وجود شما یه کاری باید انجام بدی. به نظر من که یه نویسنده حرفه ای نیستم شما باید با نوشتن خاطره روزانه, نوشتن را شروع کنید. جملات کوتاه و ساده. من نمی دونم شما تا حالا پست گذاشتید یا نه. اما منتظر پستی که خواهید گذاشت می مونم . هر چیزی که به ذهنتون می رسه رو با هر عبارتی که دوست دارید بنویسید. موفق باشید.

سلام لنا جونم می گم الآنی پست رو سیو می کنم بعدی سر فرصت با قسمت اولش می خونم دیگه کی کامپیوتر و اینترنت گیرم بیاد خدا عالم هست ولی باااز مجدد میام نظر خاصه میذارم ….
شکلک الآنی اومدم بگم عالی می نویسی خانمی خیییلی باریکلا شکلک بهت افتخار می کنم بسی بسیارتا شکلک این دوست منه ها ….

دیدگاهتان را بنویسید