خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

قضاوت نکردن

خوب یاد گرفته ایم ورانداز کردن همدیگر را

یک خط کش این دستمان

و یک ترازو آن دستمان

اندازه می گیریم و وزن می کنیم ؛

آدم ها را

رفتارشان را

انتخاب هایشان را

تصمیم هایشان را

حتی قضا و قدرشان را !!

به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم

بعد می گوییم

خیر و صلاحت را می خواهم !

غافل از اینکه چه برسر او می آوریم !

در جمع ، هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم

آن یکی را به ازدواج نکرده اش

این یکی را به نوع رابطه اش

آن دیگری را…

میرویم توی صفحه ی یکی

و نوشته اش را میخوانیم می نشینیم و قضاوت می کنیم

یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که:

های ! چندبار توی آن موقعیت بوده ای

که حالا اینطور راحت نظر می دهی

حواسمان نیست که چه راحت

با حرفی که در هوا رها میکنیم

چگونه یک نفر را به هم میریزیم

چندین نفر را به جان هم می اندازیم

چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم

چقدر زخم میزنیم…

حواسمان نیست که ما میگوییم و رها میکنیم و رد میشویم

اما یکی ممکن است گیر کند

بین کلمه های ما

بین قضاوت ما

بین برداشت ما

دلی که می شکند ارزان نیست………………….

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «قضاوت نکردن»

رعععد بزرگ با صدایی هولناک ی داستانیو برای پسر گلش احسان و بقیه تعریف میکنه :
البته کپی هست ، ولی انتظار نداشته باشید اول صبی خودم بتایپم خخخ
مرد مسنی به همراه پسر۲۲ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۲ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک چند ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.

امیدوارم هیچ وقت در زندگی دچار چنین مشکلی نشویم …( زود قضاوت نکنیم )

درود بر آقا احسان نازنین.
تشکر میکنم از ارسال این مطلب زیبا و آموزنده.
راستی احسان پیشنهاد میکنم حالا که رشتهت علوم آزمایشگاهی هست و در آزمایشگاه کار میکنی بیا و در پستهای منظمی به ما اطلاعات دارویی بده. چگونگیش با خودت که برنامه ریزی کنی ولی ما دوست داریم در مورد بیماریها و داروها آگاهی داشته باشیم. بعضی مردم خیلی خوب در مورد داروها بلدند و تا میگی فلان مشکل و ناراحتی رو دارم میگند فلان قرص یا شربت رو بخور. ببین چیکار میکنی پسر خوب محله.

سلام عالی بود عالی
خیلی قشنگ نوشتید آقا احسان
امان از قضاوت و خرابیهای بعدش!
من طعم تلخ قضاوت شدن رو چشیدم مثل زهر ماره امیدوارم کسی طعمشو نچشه و تجربش نکنه
آقا احسان اگه زیر کامنت هر کس روی لینک پاسخ به اینتر بزنید میتونید پاسخ هر کس رو سر جاش بدید
مثلاً الآن زیر کامنت من یه لینک پاسخ به پریسیما هست میرید اونجا رو انتخاب میکنید و مینویسید
اینجوری هرکس جواب خودشو زیر کامنت خودش میبینه
ولی تو پست افراد دیگه تو قسمت پاسخ دهید پاسخ بدید مثل ما که الآن تو اون قسمت برای شما کامنت گذاشتیم
خودم نفهمیدم چی گفتم خخخ ببخشید پیچیده شد

سلااااام اااام واااای یک نویسنده ی جدید زیااااد عاااالی بووووود مرسیییییی راستی داداش احسان خیلییییی خوش اومدی به این محله ی زیاد خوب رعد بزرگ داستان شما هم خیلی قشنگ بود کاش من یک روز این اتفاق برام بی افته همه بگید آمین خخخخ موفق باشی داداش منتظر پستهای بسیار پر بارت هستم بای بای

سلام…..
بسیار قابل تأمل …. و ما خودمون هم چه بسیار بین این قضاوت ها گیر افتادیم …. دردش زیاده …. نمی شه فریادش زد …. باید سکوت کنی …. یا نهایت …. بگذریم باید عادت کرد بین این کلمات هم گیر نیفتاد باید عادت کرد سنگی بود …..
البته باید یاد بگیریم خودمون هم کسی رو به قول شما قضاوت نکنیم … از بیرون گود فتوی ندیم و البته باشد که رستگار شویم …..

سلاااام خوبی احسان،عاااالی بود عاااالی،واقعا همه واقعیات رو بیان کردی که،
****
احسان یه سوال تو با گوشی میایی آیا،یعنی که کلا با گوشی به کامنتا جواب میدی آیا،اگه آره که همه بچههایی که با گوشی جواب کامنت میدن همین مشکل تو رو دارن و کاریش نمیشه کرد،یعنی که همینطوری خوبه،اگه نه هم که باید مشکلت بررسی بشه،
کلا میسی میسی میسی فراوونتا از مطلب بسیااااار مفید مفیدت،خدافسی

اگر به قضاوت مردم بنشینی، دیگر زمانی برای دوست داشتن آنها نخواهی داشت.((مادر ترزا))

اگر شروع به قضاوت کردن در مورد مردم بکنی، وقت پیدا نمی کنی که آنها را دوست داشته باشی.((مادر ترزا))

لازمه قضاوت، شکیبایی به هنگام شنیدن، اندیشیدن به هنگام گفتن، بینش به هنگام رسیدگی و بیطرفی به هنگام قضاوت است.((سقراط))
دوباره ی داستان که شاید تکراری باشه براتون کپی کنم . خخخخ
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستا…ن شد. او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد.

او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: “متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,,,

پدر با عصبانیت گفت:”آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: “من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم” از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفا بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا ,,,

پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,,

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,,

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: “چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.”

دیدگاهتان را بنویسید