خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من سنگ صبورم. سنگ صبور. باور کن

اگر بهتر از این نمینویسم مرا ببخش. مرا ببخش که واژه ها به فریادم نمیرسند.
فریادی که غیر از خودم به گوش کسی نمیرسد.
شرمسارم که چه بنویسم. درد و دل یا حرف دل
نگرانم. نگران. نگرانم این دل نوشته به مذاقت خوش نیاید.
آن وقت چه کنم. چه کنم که تو دیگر دل نوشته های مرا نمیخوانی
هیچ میدانی چه حسی دارم. نه. نه. به خطا رفتی
این همه عجله برای چه. به کجا چنین شتابان. آرام باش.
اندکی درنگ کن در می یابی. شکیبا باش خواهی دانست.
با من بیا. فقط آرام. خیلی آرام. آن قدر آرام که کسی متوجه حضورت نشود.
فقط بگو. شنا میدانی یا نه. باید شناگر ماهری باشی. وگرنه در سیل اشکهایم غرق میشوی.
با خودت هستم. چرا سکوت کرده ای. اینجا سکوت جایز نیست.
اگر سیل می آید. باران اشکهای منست. نه چیز دیگر. تعجب نکن. به جای تعجب باور کن. حق داری شاید هم باور نکنی. ولی حقیقت دارد. حقیقت.
صدای رعد و برق را میشنوی یا نه. هر وقت صدای رعد و برق را شنیدی. بدان بغض من ترکیده است
و اما طوفان. طوفان آه منست. آه. آهی از ته اعماق وجود.
آهی بس سوزان که وجود مرا شعله ور ساخته است. که تا زنده ام دست از من نمیکشد. و عجیب آنکه نه باران اشکهایم آتیش آهم را خاموش میکند. و نه آتیش آهم باران اشکهایم را بخار.
راستی از بغضم بگویم. تا بیشتر تعجب کنی. آری. بغض.
همین دل نوشته. دقیقاً همین دل نوشته بغض منست. خواندی بغضت را بنویس.
میدانم چه در سر داری . از دستم شاکی هستی. حق داری.
اگر تو از دست من شاکی هستی. من هم از دست خودم شاکی هستم. شاکی.
شاکی از اینکه چرا آمده ام. چرا تا حالا مانده ام. چرا باید یا چرا شاید
چرا هیچ پاسخ قانع کننده ای برای چراهای خود نمی یابم. چرا؟
آری. مبهم مینویسم. مبهم. آن قدر مبهم مینویسم. که با هر بار خواندن. به ابهامات درون ذهنت اضافه گردد.
دلگیرم. دلگیر.  دلگیر از روزگار. روزگاری که تا بوده همین بوده. چه در سر میپرورانی. خودت را درگیر نکن. ذهن قشنگت را درگیر چه میکنی. فقط بخوان همین.
حال و هوای این نوشته زمستانیست. زمستانی همیشگی. زمستانی پر از درد و اندوه.
فقط من در عجبم. چرا این سیل . رعد و برق یا طوفان. مرا از زندگی خلاص نمیکند. چرا؟
روزی هزاران نفر میمیرند. ولی من زنده ام. زنده بودنی که به مرگ یک پشه هم نمی ارزد. چرا؟
هر چه به پیش میروم. جز غم و اندوه. جز درد و گرفتاری. جز بیکسی و بدبختی. مرا حاصلی نیست. چرا تا سفره ی دل میگشایی. با کسی سخن از روزگار میگویی. میشنوی توکل بر خدا. نگران نباش. نا امید نشو. بیشتر تلاش کن. دقیقاً مثل اینکه محترمانه به تو بگویند ساکت شو. حرف مفت نیزنی. وقتی هم به مشاور مراجعه میکنی با کمال خونسردی به تو می گویند. ما احتمالات را در نظر میگیریم و هیچ چیز مطلق نیست.
آن وقت در مییابی که. راه حل. مهره ی گم شده ی شطرنج روزگارست
بلی عزیزم. هر چه از روزگار بگویم. کمست. کم. دیگر خسته ام. خسته. خیلی خسته. آن قدر خسته که دیگر مرا رمقی نیست. اصلاً نمیدانم. این راه حل را در کدام محلول حل کرده اند. که دیگر هیچ اثری از آن یافت نمیشود.
بیچاره راه حل. از من گریزانی چرا. مگر من با تو چه کرده ام.
بگذار بگریم. فعلاً راه حلی جز گریه به ذهنم خطور نمیکند.
بیچاره اشکهای من. این قدر با ذوق و شوق میریزند. گویی بینشان مسابقه گذاشته اند.
دیگر صدا از گلویم بر نمی آید. اشکهایم ناله میکنند. ناله. ناله ای سوزان که تردیدی نیست دنیا را به آتیش خواهد کشید. شاید اقیانوسها با اشکهای من به وجود آمده اند. هر چه میگریم اشکهایم بیشتر میشوند. تو میدانی چرا یا نه؟ واژه ها را گم کرده ام. دیگر نمیدانم چه بنویسم. انگار واژه ها از دست گریه های من خسته شده اند.
شاید هم در سیل باران اشکهایم غرق شده اند. خدا میداند. معلوم نیست. فقط نیک میدانم. اینجا جای ماندن نیست. ولی با این همه. من سنگ صبورم. پس تو هم بیا. بگو از چه نالانی. من منتظرت هستم. حتماً بیا.

۷۰ دیدگاه دربارهٔ «من سنگ صبورم. سنگ صبور. باور کن»

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
خب من که واقعا نفهمیدم یعنی دوییم نیفتاد که قضیه چیه و فلسفه ی این دلنوشته چیه
ولی کلا دست به ادبیاتت حرف نداره
آفرین بر علی آقای کریمی
فقط من میگم
الکی مثلا چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
و در آخر من قصد نصیحت ندارم چرا که فایده ای هم ندارد
با تشکر خدا نگهدار

وقتی می‌شود فاصله گرفت بیهوده نمی‌جنگم! چرا باید بیهوده جنگید برای چیزهایی که مطمئنی نمی‌توانی تغییرشان بدهی؟؟ برای آدم‌هایی که سخت به باورهای خودشان چسبیده‌اند
و زمانی که از خودت، از تفکرت می‌گویی با پوزخندی نگاهت می‌کنند.
وقتی می شود دقایق عمرت را با آدم‌های خوب بگذرانی چرا باید لحظه‌هایت را صرف آدم‌هایی کنی که با دل‌های کوچک‌شان مدام درگیر حسادت‌ها و کینه‌ورزی‌های بچه‌گانه‌اند؟؟
و یا مدام برای نبودنت و برای خط زدن‌ات تلاش می‌کنند؟؟
چرا وقتی می‌شود به این آدم‌ها خندید و از کنارشان گذشت ، بایستم و ثانیه‌های عمرم را صرف جنگیدن با بی‌ارزش‌ترین فکرها کنم؟!
نه…همیشه جنگیدن خوب نیست!
من همیشه جنگیده‌ام تا شاید بتوانم چیزی را عوض کنم…
همیشه جنگیده‌ام برای همه چیز تا پیش وجدان خودم سربلند باشم.
اما این روزها خوب فهمیده‌ام که با آدم‌های کوته‌نظر… آدم‌های حسود… نباید جنگید.
این روزها فهمیده‌ام برای اثبات دوست داشتن نباید جنگید.
برای به‌دست آوردن دل آدم ها نباید جنگید.
برای اصلاح دل کسی که کینه‌ ورزی می‌کند نباید جنگید.
برای اثبات خوب بودن حتی نباید جنگید.
بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می‌آیند بی‌ارزش می‌شوند.این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هر کسی که رنجم می دهد.
برای هر کسی که با رفتارهای بچه گانه اش آرامشم را به هم می ریزد.
برای همین
از آدم های حسود فاصله می گیرم…
از آدم هایی که زیاد دروغ می گویند فاصله می گیرم …
از آدم هایی که زیاد ظلم می کنند فاصله می گیرم…
از آدم هایی که حرمت دل دیگران را نگه نمی دارند فاصله می گیرم…
می دانی
با حقارت بعضی دل ها نباید جنگید، باید نادیده شان گرفت و گذشت..

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
خانم بشارت ولی فکر می کنم بشر تا حالا به هر جا که رسیده جنگیده
شما تاریخچه ی جنگ رو نگاه کنید از ابتدای خلقت آدم تا کنون جنگ وجود داشته است
ما گاه باید برای تحمیل عقیده و یا شاید به خاطر اصلاح انسانها باهاشون مقابله کنیم
با تشکر خدا نگهدار

این روزها نمی دانم چرا فقط این ترانه را با خود زمزمه میکنم. شاید حال این روزهای مردم کشورم اینگونه است یا من… نمی دانم.
هیشکی اینجا حال من تنها رو نمیدونه…
من احساساتی دیوونه…
تو دلم ریختن غم دنیا رو…
دلم از دنیای خودم خونه…
خستم از خوابای پریشونو شب و دلتنگی
خستم از تکرار هر آهنگی
که یادم میندازه… چقد تنهام…
وسط این آدمای سنگی

سلام خیلی زیبا بود هم متن شما هم سارا جون
کاش یک شانه پیدا میشد برای سر بیپناهم یک دست پیدا میشد برای پاک کردن اشکهایم گاهی فکر میکنم سر من زیادی سنگین است چون کسی شانه اش را در اختیارم نمیگذارد همه فقط بهانه تراشی میکنن برای رفتن برای بیپناه کردن سرم خسته ام خسته از کودکی آرزوی داشتن یک دوست مهربان و بی منت به دلم مانده تنها کسی که از وجود من خسته نمیشود خداست شاید عاقلانه باشد که تنها عشقت و پناهت خدا باشد او همیشه ثابت میکند که تنها کسی که عاشقانه دوستم دارد تنها خودش هست اما چرا من این را متوجه نمیشم این بهترین شعری هست که در تمام زندگیم شنیده ام
عشق دنیا همه تلخ است چو زهر
به خدا عشق خدا شیرین است
موفق باشید براتون آرزوی شادی دارم

سلام علی،آفرین زیبا مینویسی،حالا بیا اعتراف کن بگو که دلت از چی گرفته آیا،سارایی نانازم نوشته تو هم بسیار فوق العاده و زیبا بود،میسی میسی میسی
****
بچههایی که حساب کاربری دارید لطفا از تو حساب کاربریتون کامنت بذارید،لنا جوووونم قربونت برم تو هم همینطور از این به بعد با حساب کاربریت کامنت بذار گیگیلی من،میسی میسی،

” نسلِ بلاتکلیف ”

پدرم دلواپسِ آینده‌ی خواهرم است، اما حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که با هم بیرون بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.

خواهرم نگرانِ فشارِ کاریِ پدرم است، اما حتی یک‌بار هم نشده که خواسته‌هایش را به تعویق بیاندازد تا پدر برای مدتی احساسِ آرامش کند.

مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی‌برد. اما حتی یک‌بار هم نشده که با من در موردِ خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: پسرم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟

من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب بیدار می‌شوم. اما حتی یک‌بار هم نشده که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

ما از نسلِ آدم‌های بلاتکلیف هستیم. از یک‌طرف در خلوتِ خود، دلمان برای این و آن تنگ می‌شود، از طرف دیگر، وقتی به هم می‌رسیم، لال‌مانی می‌گیریم! انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در موردِ دل‌تنگی‌مان بگوئیم!

تکلیفمان را با خودمان روشن نمی‌کنیم. یکدیگر را دوست می‌داریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوست‌داشتن‌مان را ابراز کنیم. ما آدم‌های بیچاره‌ای هستیم!

سلام ملیسا جان رمز ورود من مشکل داره. قسمت نیس من عضو بشم. واسه اولین بار تسلیم سرنوشت خواهم شد.خخخخخخخخخخخخخ. آآآآآآآآآآآآآآآآآآه خدایا چرا نمیخوای من بیام اینجا آخه که پس؟. دوس دااااااااالم خب. خدا ؟جواب میخوام.

لنا جونم،ببین نانازی مگه تو اون رمزی که تو ایمیلت اومده رو وارد نکردی آیااا،خب اگه با اون رمز بتونی وارد بشی حله دیگه،بعد اینکه اگه اون رمز رو سه بار اشتباه بزنی خود به خود قفل میشه و تو باید ۲۰ دقیقه بعد امتحان کنی تا بتونی وارد حساب کاربریت بشی،بعد که وارد حسابت شدی میتونی بری رمزتو عوض کنی چون اون یکی رمزی که خود وردپرس میده یه رمز عجق وجقی هست که سخته ازش استفاده کنی،برای اینکه بتونی رمزتو عوض کنی باید وقتی وارد حساب کاربریت شدی بری روی لینک شناسنامه بازش کنی بعد اونجا هرچیزی رو که بخوایی تغییر بدی رو میتونی تغییر بدی از جمله رمزت،میسی میسی بوووووس

سلام به علی کریمی! من اصلا توصیه نمیکنم، شاد باش و خودتو ناراحت نکن. من میگم بنویس و بنویس و بنویس همچنین گریه کن و گریه کن و گریه کن تا به آرامش برسی. متن خانم بشارت و آقای ویسیپور هم خیلی پرمحتوا و جالب بود.
ابرهای همه عالم در دلم میگریند

بله ملیسا جوووونم. من رمزو هر جور که فکرشو بکنی میزنم. به خدا آخه میگن اصن نباید رمز فارسی باشه. خب ولی همونم زدم. اصن هیچ جوره درست نمیشه دیگه. همون رمزی که ورد پرس فرستاده میزنم . تازه اصن من هیچی. اصن ما بیسواتیم که . از هر کی خواستم امتحان کنه نتونسته . حالا شایدم مشکل یه چیز دیگه س. سر در نمیارم. مسی . مسی عسیسم. بوووووووووووووووس

لنا نانازم،شرمنده من تازه ایمیلاتو دیدم قربونت برم من،حالا برو یه سر به ایمیلت بزن،ایشالاه که مشکلت حل شده باشه،رمزتو تغییر دادیم،شناستم یه بار دیگه اونجا برات نوشتم،باید دیگه بتونی با این یکی رمز و شناسه وارد حسابت بشی،پس برو یه سر به ایمیلت بزن الآن،

درود، بهبه پر عدهعا علی کریمی، تو دوباره این متن را از کجا کپی کردی اینجا گذاشتی! من که مشکلی ندارم، من دیشب با آژانس به اصفهان و با مینی بوس به شیراز رفتیم، صبح تخت جمشید بودیم که بارون میبارید و ظهر به هوتل چهار راه زندیه آمدیم ناهار زدیم به بدن مبارگ و خوابیدیم، بچه ها رفتند گردش و من هنوز دراز کشیده ام و دارم جواب یه کله پوک را مینویسم، راستی قابلامت چطوره؟ صدا داره؟ از صداش خوشت میاد؟!

هزار تا لایک به کامنت آقا سعید گرامی . عالی عالی عالی. منم دیروز یه کتاب در مورد همین که باید احساسمونو ابراز کنیم خوندم . باید فکر کنیم اگه یه روز برای زنده بودن فرصت داشتیم چه می کردیم.این جملات را باید زندگی کرد . لایک

سلااام بر احسان،به جمع ما خوش اومدی،نخیر کی گفته که ما تو جمعمون بینا راه نمیدیم،خوبشم میدیم،آره ما اینجا اکثرا نابینا هستیم،آخه این یه سایت نابینایی هست،و اینکه چندتا از دوستان هم هستن که بینا هستن و اینجا میان و اینجا رو میخونن،تو هم خعععلی خعععلی خوش اومدی،البته صاحب پست انگاری نیست سرش شلوغه که نیومده جوابتو نداده،وگرنه که ما همه از اومدن دوستای جدید خوشحال میشیم،باز هم میگم به جمع ما خوش اومدی….

سلام بر آقا احسان عزیزِ دلم به جمع بی آلایشِ ما خوش اومدی بله بیشترِ ما نابینا هستیم ولی به نظر من بینا یا نابینا مهم نیست مهم این هستش که ما و اون تعداد بینا همه هم دل هستیم و شما هم معلومِ که با ما هم دلی وگر نه خدا به این جا هدایتت نمیکرد پس به جمعِ ما هم دلان خوش آمدی عزیزم زنده و پاینده باشی

لذت بردن را یادمان ندادند …
از گرما مینالیم و از سرما فرار میکنیم ….
در جمع از شلوغی کلافه میشویم ودر خلوت از تنهایی دلگیر میشویم …
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس …
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل میدهند … مدرسه … دانشگاه … کار .
حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم بدون لذت از مسیر…
. غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند …
آیا مشکل ما در فعل امر زندگیست … ؟
::::::::::
هر وقت پیش خودت گفتی این دیگه با بقیه فرق داره :
. بدون اونم پیش خودش گفته اینم یه خریه مثل بقیه .
..

سلااام به علی
حرفی ندارم,فقط میتونم بگم لایک داری
حرف منم بود یه جورایی,متن سارا خانم رو هم لااایک میکنم
یه سلام به احسان که ما رو قابل دونست و اومد توی این محله
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم
احسان جان دقیقا بگو چطور آشنا شدی با اینجا؟

دیدگاهتان را بنویسید