خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تابستون بهترین فرصت برای آشتی با عصای سفید

من ی نابینام. یعنی کسی که چشماش یا هیچی نمیبینه یا اینقدر کم میبینه که نمیشه بهش گفت دیدن.

الان تابستون شده و من بیشتر وقت مو توی خونه میگذرونم.

درسته. درسته.

بقیه هم همین طورند.

یعنی اون هایی هم که چشم‌شون می بیند از بس هوا گرمه روزا کم بیرون میرن.

ولی فرق من با چشم‌دار ها اینه که اونا هر وقت دلشون بخواد میزنن بیرون ولی من تا ننه بابام نخواند از خونه بزنند بیرون، توی خونه زندانیم.

میخوام از امروز با خودم قرار بذارم که عوض بشم.

میخوام منم هر وقت دلم خواست از خونه برم بیرون.

به نظر شما من اگه بخوام با این چشم و چارم که هیچ جا رو درست نمیبیند از خونه بزنم بیرون، به چه چیزایی احتیاج پیدا میکنم؟

چی؟ عصا؟

انگاری یکی از اون ته داره میگه عصا!

واااای.

این بدترین چیزیه که تا حالا اسمشو شنیدم.

آخه مردم چی میگن!

من خجالت میکشم از خونه با عصا بزنم بیرون.

چی؟ جرأت؟ یکی از اون ته ها داره میگه جرأت.

آخه من ندارم. یعنی نه که نداشته باشم ولی سخته.

جرأت چی باید داشته باشم الان؟

جرأت عصا دست گرفتن؟

بیخیال!

من که توی کتم نمیره.

سخته آخه!

چی؟ اگه عصا دست نگیرم، نمیتونم از خونه برم بیرون؟

اگه جرأت نداشته باشم، واسه همیشه زندانی میشم؟

اوه. چه بد!

یعنی شما فکر میکنید من بتونم جرأت عصا زدن رو پیدا کنم؟

چطوری؟

چی؟ اولش توی خونه تمرین کنم؟

یعنی چی؟!

یعنی عصا رو بردارم و دوروبر خونه راه برم و جلوی خودم به چپ و راست بزنمش؟

یعنی توی حیاط و دوروبر باغچه و توی اتاق ها و آشپزخونه با عصا راه برم؟

چه خنده دار.

ولی باحالم میشه ها!

خوب بعدش چیکار کنم؟

آهان.

فعلا همینو چند روز تمرین کنم؟

باااشه. برم ببینم چیکار میکنم.

من عصامو برمیدارم توی خونه همه جا که راه میرم عصا میزنم، شما هم این کارو بکنید.

ببینیم کی چه اتفاقی واسش میفته. بیاییم واسه هم دیگه تعریف کنیم.

شاید باور‌تون نشه ولی حس واقعی من از حرف هام همین جاست

۴۸ دیدگاه دربارهٔ «تابستون بهترین فرصت برای آشتی با عصای سفید»

سلام مجتبی
عاشق این خلاقیت های شما هستم.
من تا عمر داشته باشم از عصا استفاده نمی کنم. تا به امروز هم هر جا که خواسته ام رفته ام.
دلیلش به دوران کودکی من برمی گردد. من جرأت را در کودکی آموختم.
آموختم که از خوردن به در و دیوار و افتادن در جوب نترسید بلکه در هنگام مواجه شدن با آنها باید آنها را در مغز خود علامت گذاری کنیم تا دفعه ی بعد این اتفاق نیفتد.
کم کم یاد گرفتم به چه شکلی و با چه سرعتی راه بروم تا موانع را به راحتی حس کنم.
البته برخی از دوستان و آشنایان بینای من بر این عقیده هستند که من دارای یک حس ششم خیلی قوی هستم.
ولی خودم معتقد هستم که از تمرکز بالایی برخوردار هستم.
جالب است بدانید زمانی که من گرسنه باشم و یا اعصابم از جایی خورد باشد دیگر اصلاً تمرکز ندارم و فقط خداوند است که مرا هدایت می کند.
در آخر چون دوست من هستی و می دنم از من ناراحت نمی شوی نکته ای را یادآوری می کنم.
عصای سفید به انگلیسی white cane می شود و از آن اصطلاحی که شما در عنوان فایل صوتی خود استفاده کردید استفاده نمی شود.
آن واژه به معنای عصای دستی است که برخی از پیر مرد و پیر زن ها در دست می گیرند. حتی به عنوان چوبی که چوپان در دست می گیرد تا گله را هدایت کند نیز استفاده می شود.
به امید روز های بهتر برای بینا و نابینا

مرسی داوود جان از نظرت و از تجربه ی خودت درباره عصا.
خیلی دوست دارم ی باری باهات راه برم این حس ششمت رو از نزدیک درک کنم چون به حرف باورش واسم سخته.
به هر حال، اگه چنین حسی داری که همه جا بدون عصا میتونی بری و موانع رو هم تشخیص میدی که خوش به حال تو.
ما که تشخیص نمیدیم از همون عصا استفاده میکنیم.
راستی چون دوستمی و میدونم مث خودم بهت بر نمیخوره معنی whitestick رو از دیکشنری آکسفورد واست اینجا با منبع میذارم.
به امید اینکه همیشه منو تو به افزایش دانش هم دیگه کمک کنیم. مث الان:
Definition of white stick in English:
noun
A white walking stick of a type carried by blind people, both to locate obstacles and identify them as blind.
http://www.oxforddictionaries.com/definition/english/white-stick

تو این مدت که با بچه ها دم خور بودم و باهاشون اردو رفتم و تو کلاس هاشون شرکت کردم و غیره و ذالک… از کل بچه ها چند نفر محدود رادیدم که تو رفت و آمد هاشون مشکل نداشتن…یعنی ریلکس می اومدن و میرفتن…نمیدونم چطور باید این قضیه رو راست و ریسش کرد!!! آخه عصا دست گرفتن که بد نیست… بعد دادو بیداد می کنیم که آهای چرا کسی نابیناها رو درک نمیکنه؟!!! آخه ما نابینایی نمیبینیم در سطح شهر!!!اصلا من تا ۳ سال پیش نابینا ندیده بودم!!! نابیناها سینما نمیتونن برند، تئاتر که می تونن برن!!! گالری نقاشی نمیتونن برن، گالری مجسمه که می تونن برن!!!کنسرت که می تونن برن، پارک که میتونن برن!!!بابا این عصا را بردارین از خونه هاتون بزنید بیرون تا مردم بشناسنتون!!! ببینند که چقدر توانایی هاتون بالاست…
اوووو… شاید اصلا خوشتون نیاد از اظهار نظر من بینا!!! میخواید سر به تن من نباشه!!! بچه پررو نشسته کنار گود میگه لنگش کن، تو که خودت این مشکل رو نداری که بفهمی ما چی می کشیم!!!
راست می گید…ولی من خیلی از نزدیک با این قضیه ی عصا و استقلال درگیر بودم… که البته اینجا اصلا جاش نیست که در موردش حرف بزنم…ای کاش میشد راحت حرف زد…
معذرت میخوام که تو کارتون دخالت کردم…

نه. اتفاقا خوبه که از نقطه نظر ی فرد بینا هم این قضیه بررسی میشه.
من حتی وقت هایی که کسی پایهم نباشه، سینما هم تنهایی میرم.
فرض میکنم ی فیلم رو دیویدیش رو خریدم تنهایی دارم پای کامپیوتر می‌گوشم.
با این تفاوت که توی سینما توی ی جمع مشتاق نشستم و با مردم دست میزنم، گریه میکنم و میخندم. چیپس و تخمه و ساندویچ سرد میخورم و می‌مونم درب و قوطی کوچکولوی رانی رو کجا میشه انداخت جز نایلون خوراکی هام که باقی چیزا به آب تهش چسبناک نشن.

مجتبی عزیز سلام مجدد،
عزیزم این واژه در قدیم به عصای سفید اطلاق می شد. امروزه فقط از white cane استفاده می شود.
تنها را اثبات آن هم گوش فرا دادن به سخنرانی هایی در این ارتباط و به زبان انگلیسی است.
کافی است در سایت های انگلیسی زبان مربوط به نابینایان سری بزنی و در مورد عصا جست و جو کنی آن موقع است که متوجه می شوی که پر کاربرد ترین لغتی که معنای عصای سفید می دهد همان white cane می باشد.
یادش به خیر چند سال پیش ۱۵ October وقتی به سایت رسمی rnib سری زدم نوشته بودن White cane seremony will be held in Manchester. یعنی مراسم روز عصای سفید در منچستر برگزار می شود.
من هیچ جا ندیدم یک native speaker از واژه ی شما استفاده کند.
برخی کلمات هنوز در لغت نامه ها هستند ولی کاربردی ندارند.
فکر می کنم در زبان شناسی به شما این نکته را یادآوری کرده باشند.
اگر نکردند مهم نیست من یادآوری کردم.
زبان روز به روز در حال پیشرفت است.
یادم هست که در یکی از برنامه های Eyes on Success بحث بر این بود که دیگر از disabled به معنای معلول استفاده نکنند و به جای آن از کلمه ی difable به معنای people with different abilities استفاده کنند که به فارسی می شود افرادی با توانایی های متفاوت.
شاد باش و شاد بودن را به دیگران نیز بیاموز

هه. خوب داوود جان، شما که لالایی سرت میشه چرا خوابت نمیبره؟!
منم توی صحبت هام و سخنرانی هام ازش استفاده نکردم. توی اسم ی فایل ازش استفاده کردم.
فقط تعجب کردم که وقتی کلمه ی سفید کنار عصا بیاد دیگه باید بدونی کاربرد چوبدستی و عصای پیرمردیش رو از دست میده.
اینم توی زبانشناسی اگه گفتندت که خوب ولی اگه نگفتندت حالا من میگم. افزودن یک واژه ثانویه، اتفاقات و فرهنگ توی شکلگیری فرم و معنای اولیه ی ی واژه مؤثر هستش.
کما اینکه اولین کسی که چوبدستیش رو سفید انتخاب کرد واسه این بود که خواست عصاش با ی چوبدستی معمولی متفاوت باشه.
این واژه با اینکه تأکید میکنم توی اسم ی فایل فقط ازش استفاده شده ولی بازم کاربردش رو از دست نداده و با وجود به روز بودن و پیشرفت و تغییرات سریع زبان، هنوزم خیلی جاها توی خیلی انجمن ها و سایت ها استفاده میشه.
اگه قرار بود این واژه منسوخ شده باشه یا کاربرد چوبدستی چوپان ها رو داشته باشه، مطلقا اسم ی سایت نابینایی این نبود:
whitestick.co.uk
بالاخره خود بومی ها توی انتخاب اسم ی سایت دقیقتر از منو شماند. میدونستند چی انتخاب کنند.
همون RNIB رو که میگی این صفحه اش رو نگاه کن ببین این کلمه رو استفاده میکنند همین امروزه یا خیر:
https://help.rnib.org.uk/help/daily-living/transport-travel/need-cane
البته اینا رو طبق توصیه ی خودت که گفتی سرکی توی سایت های نابینایی بکشم پیدا کردما!
بحثم بحث نیست. فقط خواستم بچه ها گمراه نشند که مثلا از اون یکی هرگز استفاده نمیشه.
همینجا این بحث رو پایان میدم و بابت اینکه اطلاعاتت رو در اختیار من و بچه ها قرار دادی ازت تشکر میکنم.
لذت ببر از زندگی!

راستی تا اینجایید آقای خادمی یه چیزی بگم شاید بدردشما و بقیه بچه ها بخوره…یکی از مدیران موفق تهران که دانشجوی دکتری مدیریت هم هست، نابیناس….این آقا کتابهاش رو میده به ما یعنی من،تا براش گویا کنم!!! زمستون یک کتاب براش خوندم به اسم رفتار مصرف کننده از پروفسور جورج سولومون!کتاب خیلی خوبی بود…انواع و اقسام راههای پول در آوردن و تجارت، چه در فضای حقیقی و چه در فضای مجازی، تو این کتاب اومده بود…البته توی پرانتز عرض کنم که این کتاب تخصصی بود، بازاری و عامه پسند نبودا…
تو این سایت من میبینم که بچه ها از بیکاری شکوه دارن، به آقای عابدی پیشنهاد کردم که با آن آقای مدیر یک مشورتی بکنه و بعد کتاب رو بگذاره تو سایت برای استفاده ی بچه ها…خصوصا پسرا… نمی دونم پیگیری کرد یا نه…اما بچه ها خودشون می تونن از سایت دانشگاه تهران دانلودش کنند…
تو این کتاب رازهای موفقیت برندهای جهانی اومده…مثل مک دونالد، نایکی، زارا و غیره… و راههای پول در آوردن در فضای مجازی هم که بیشتر بدرد شماها می خوره توش زیاده…

سلام ابتدا از مدیر محترم بابت این پست قابل تامل تشکر و سپاسگزاری میکنم ثانیا خانم رهگذر گرامی من این کتاب رو چطوری میتونم به دست بیارم البته خود کتاب رو یکی دو بار خوندم چون یکی از دروس دانشگاهیم در مقطع ارشد بود ولی فایل صوتی ازش ندارم و برای مرور مطالب خیلی دوست دارم که کتب تخصصی رشته ی خودم رو مجددا بخونم البته من از سایت دانشگاه تهران نمیتونم فایلی دریافت کنم

سلام دختر….میدونی چن روزه دارم تو کامنتا دنبالت می گردم؟!!!کتاب رفتار مصرف کننده را اگر اصفهانی هستی میتونی از آقای عابدی تو کتابخونه فاطمه زهرای خیابون فروغی بگیری!!! اگر مسیرش رو بلد نیستی می تونم خودم برات بگیرم و بیام یه جا تحویلت بدم… البته بعد از ماه رمضون…الان خیلی سختمه… اگر اصفهانی نیستی آدرس بفرس برام، تا برات پستش کنم رو دی وی وی…oveshli212@yahoo.com
خب…حالا چرا دنبالت می گشتم؟!!! من بتو قول یک داستان داده بودم واسه تولدت… من سر قولم بودم…شنبه هفته ی پیش، کادوتا روبان پیچ دادم دست پیک که برسونه به محله!!! اما نمی دونم چی شد که نشد…قصه داره…خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن که نشه!!! عصبانیت من از دست پیک هم فایده ای نداشت!!! اون بیچاره ام عذر خواهی کرد!!! وگفت که جبران می کنه!!! ولی خیلی دیر شد! چون ماه رمضون از راه رسید و من به معنای واقعی کلمه خونه نشین شدم!!! اصلا دیگه لطفش از بین رفت…بیات شد!!! بیات که چه عرض کنم، کپک زد…از بابتش خیلی متأسفم… کاری هم از دستم برنیومد!!! خودم نمی تونم بذارمش رو سایت! چون باید اول حجمش رو کم کنم! که نرم افزارش رو ندارم!!! به آقای خادمی گفتم…اونم که حسابی سرش شولوغه!!!خلاصه اینکه شرمنده…
گفتی رمان تاریخی دوست داری؟!!! تبریز مه آلود از اون رمانهاییه که همه خیلی دوست داشتن!!!در مورد انقلاب مشروطه است. و جریانات پشت پرده ی فعالیت دموکراتها در ایران…اینم عابدی دارتش…البته جزء کارای اول منه و خیلی خوب نخوندمش!!! ولی خب…چندین بار از سراسر ایران زنگ زدند و از آقای عابدی بابت کتاب تشکر کردند…امیدوارم خوشت بیاد…
خوش باشی

رهگذر عزیز ما دوتا سمانه داریم توی این محل . من که نفهمیدم کی به کیه . ولی بهش خبر میدم . اصلا این صفحه رو براش تو اسکایپ میفرستم .
چقدر رهگذر برام مثل ی سایه مجهولی .خیلی دوست دارم که از پشت حصارها بیای بیرون تا بیشتر ببینمت

خیلی لطف می کنی…سپاسگزارم….من مجهول نیستم…اردوی نجف آباد با بچه ها بودم…خیلی می شناسنم…البته بچه های اصفهان!!! باهاشون بشدت در ارتباطم…توی فضای حقیقی و مجازی…امید که همدیگه رو ببینیم!!! کجا؟ نمی دونم…کی؟ اینم نمی دونم…اما خودمونیم،پشت حصار بودنم حالی داره…

به سمانه همین الان خبر دادم . الان از پشت حصار
ی کمی بیرون اومدی . راستی من توی واتس آپ ی گروه دارم به اسم نبین های ونوسی و خودم تنها بینای اونجا هستم . ای کاش شما هم بیایید . اگه با بانو در ارتباط هستی باهاشون در تماس باش . آسمانه هم الان خودشو میرسونه

خانمم گوشی من از اون نوکیا پکیده قدیمیاس!!!که اسمسم بزور میده…به بچه ها و بانو خیلی سلام برسون…ممنون بابت لطفت و خبر رسانیت به سمانه…خیلی وقت بود دنبالش بودم…هیچ نشونی ام ازش نداشتم…امید که تلافی کنم یه روز…قربونت…شبت خوش

سلاااام بر رهگذر گرامی دوست و همشهری خودم هههه من خیلی خیلی تشکر میکنم بابت هدیه خوبت بابت محبت بسیارت واقعا خوشحالم کردی من متاسفانه آدرس کتابخانه فروغی رو بلد نیستم تا به حال هم نرفتم یه کمی هم برام دشواره رفتنش و البته مسیرش هم یه کمی دوره هههه خیلی دوست دارم با شما از نزدیک آشنا بشم و ببینمت البته شما میتونید تمام مشخصات و تلفن بنده رو از خانم مظاهری بگیرید خخخخخ بازم تشکر میکنم

با سلام خدمت سرکار خانم رهگذر میخواستم بدانم با اینکه افتخار آشنایی با سرکار برای من فراهم نبوده میخواستم اگر برای سرکار مقدور است کتابهایی که سرکار مطالعه مینمایید معرفی نمایید و منبع آن را اطلاع دهید

دریا جان…همه ی این سرکارها منم؟!!! راحت باش آبجی…
آخه اینجا پست من نیس که!!! صاحابش تا چپ و راستمون نکرده ، بگم و در رم که بهم ایمیل بده تا بهت شماره بدم یا شماره بدی ، تا بات تماس بگیرم یا تو با من تماس بگیری، یا از طریق همون ایمیل راجع به کتاب باهم بحرفیم…خودمم نفهمیدم چی گفتم!!!
oveshli212@yahoo.com

با سلام
بسیار موافقم من از دوستانی که شرایط خاصشان را پذیرفته و در صدد مطلوب کردن زندگیشان با استفاده از عصا یا هر وسیله دیگر که از محدودیتهای آنها بکاهد خوشم مییاد
این نشانه خودشناسی ماست نه شرم یا انگشت نما بودن در سطح جامعه
فرهنگ برخورد مناسب و معقول با نابینا را باید از خودمان شروع و به جامعه تعمیم و گسترش داد
تا شناخت جامعه از ما بیشتر و درخوره احترام متقابل باشد.

سلام آقای خادمی .
معمولا رعععد جدی نمیشه ولی خب اینجا باید باشم . ی چیزی بگم اگه از عصا استفاده کنید یا نه چیزی به من نمیدن ولی چون از اعماق قلبم نبین ها رو دوست دارم میگم با صدای بلند هم میگم از عصا استفاده کنید و این خیلی مهمه . چون ی بار خودم توی میدون انقلاب ی مردی دیدم که عصا دستش نبود و برای اینکه به مانعی بر خورد نکنه دستشو به سمت رو به رو دراز کرده بود . و همچنین مثل ی آدم معمولی راه نمیرفت . اصلا صحنه جالبی نبود و معذرت میخوام بیشتر مردم فکر میکردن که دیوانس . در حالی که من سریع فهمیدم که ی نابینای بدون عصاست . به عنوان ی بیبین صد بار و برای بار هزارمو که میگم نبین بدون عصا باعث میشه که حس خوبی نداشته باشیم ولی وقتی ی نبین با عصا با قامت راست و متشخص راه میره آدم کیف میکنه که چقدر متبحر بدون برخورد به مانع داره راه میره . پس اینو بدونید هر وقت ی بیبین بدون چشماش جرات کرد که قدم از قدم برداره ی نبین هم میتونه این کارو انجام بده .

لاااااااااااایک رعد جان منم نظرم همین هستش اصلا چرا و چرا باید یک نبین بدون عصا باشه که مستقل نباشه. شکلک خلاصه نوشتن آخه سیتا امروز حال خیلی نوشتن نداره راستی مدیر آفرررررررررین این چنین پستهایی میتونه که یک تلنگر اساسی برای یک نبین باشه، خصوصا اگه که شما و امثال شما برای یک نبین الگو باشین این پست میتونه خییییلی اثرگذار بااااااااشه.

سلام به همه عصا: از اول باهاش میونه خوبی نداشتم یعنی اشتباه میگرفتمش و یا کج و معوج میزدم: اما برادرم چون میدونست من هم به مرور زمان بیناییم کم میشه من رو با خودش میبرد بیرون و نحوه عصا زدن رو بهم یاد میداد. حتی یه بار با هم داشتیم میرفتیم مدرسه که توی خیابون با هم سقوط کردیم توی جوب اتفاقً جوبه جلوی مدرسه امید مشهد بود این هم یه خاطره از عصا زدن ما. از اون به بعد تا پارسال عصا رو گذاشتم کنار و همیشه برای بیرون رفتن با یه بینا میرفتم اما از پارسال دیگه تصمیم گرفتم خودم با عصام برم بیرون و موفق هم شدم و هر جایی که خواستم تونستم برم بدون مشکلی. با خود باوری میشه تمام موانعی رو که در مسیر زندگی است کنار زد و با تمام ناتوانیهات در جایی قرار بگیری که شایسته توست. پس فقط خودت رو باور کن و بشناس. موفق باشید.

یادم مییاد اون وقت که شما از ماشین پیاده شُدید، جوی آبی توی مسیرتون بود. خواهرم دستاشو گذاشت روی صورتش و گفت: وای، نه. همسرش با اطمینان گفت: نه. میپره. خواهرم گویا از لای انگشتاش نگاه میکرد. وقتی نفس راحتی کشید و همسرش ترمز رو خوابوند، فهمیدم به سلامت رد شُدید. نه اون وقت و نه هیچ وقت دیگه به خاطرم نرسید که آیا شما عصا داشتید یا نه.
واقعا یکی از با ارزشترین اردوهایی بود که رفته بودم، این اردوی نجفآباد.
من یک عصای کائوچویی دارم برای رفت و آمد در سطح شهر و یک عصای آلومینیومی برای گردشهای ساحلی و کوهستانی.
راستی، من از عصا در خانه هم استفاده میکنم. برای پیدا کردن اشیایی که دور از دسترس مانند زیر کابینت و یخچال و لباسشویی پنهان شده اند و یا محاسبه فاصله سقف تا زمین برای بستن لامپ یا اندازه ارتفاع پرده. البته گاهی هم پرنده ها رو به آرومی با عصا از روی مهتابی یا میله پرده به بیرون هدایت میکنم. من عمق ستوه نامشخص را با عصا اندازه میگیرم. و همچنین سنگهای وسط رودخانه را. البته اگه قرار باشه از روش بگذرم یا مدتی روش توقف کنم.
با وجود این که این همه از عصا استفاده میکنم، هنوز از خودم رضایت کافی ندارم.

سلام آقا مجتبی,‏ حالت خوبه?‏
فکر کنم خیلی گرفتاری که جواب ایمیل چندوقت پیشما ندادی,‏ همونی که سر قیمت کار باهات حرفیده بودم.
تابستون بهترین فرصت برای آشتی با عصاس,‏ درسته.
منم تابستون سال پنجم ابتداییم باهاش قرارداد دائمی بستم.‏ یادش بخیر بابام میگفت هربار با عصا رفتی بیرون ۱۰۰۰‏ تومن بهت پول میدم,‏ خخخ

سلام بچه ها. من اخیرا با بچه های تهران به اردویی به شیراز رفته بودم. در این اردو من تنها نابینایی بودم که از عصا استفاده میکردم. اگه ما عصا دست نگیریم انگار داریم رو هوا راه میریم. یعنی از یک وجبی جلوی پامون هم خبر نداریم. بعضی بچه ها دوست دارند بشدت وابسته به بیناها باشند ولی از عصا استفاده نکنند. این خیلی بد تره که یه بینا هی ما را بکشونه به این طرف و اون طرف. مرتب بگه پله برو بالا بیا پایین. خب لا اقل میتونیم تا یک قدم جلو پامون خبر داشته باشیم.

سلام
زنده بااااد مدیر مدبر خودمون
من که از وقتی ۱۲ ساله بودم با عصا به مدرسه میرفتم
خوابگاه ما خیابان شمس آبادی بود و مدرسه خیابان فکر کنم آماده گاه بود یعنی من خیلی وقت هست که با عصا آشتی کردم
اگر بدون عصا بیرون برم خیلی میترسم و خودبخود پاهامو میکشم

سلام مجتبی،هنوز تا حالا نتونستم،نتونستم چون مامانم نمیذاره،نتونستم چون هنوز خودم جرأت ش○و پیدا نکردم،نتونستم چون هنوز خانوادم نمیتونن بفهمن که من دیگه نمیتونم خوب ببینم،نتونستم،نتونستم،نتونستم،نمیدونم باید چیکار کنم،منی که قبلا همیشه بیرون بودم اما الآن چی،همش تو خونه پای سیستمو دارم،….

ی بار ترس رو بترسون و برو بیرون.
اگه الان نتونی، هیچ وقت نمیتونی.
گوشهگیر‌تر و منزویتر از همیشه میشی.
روحیه ی شادی که ازت سراغ دارم از بین میره.
همیشه محتاج این و اون میشی.
لذت هوای صبحگاهی و تجربه ی غروب های دلخواهت محدود میشه به خواست اطرافیانت.
اون وقت دیگه ملیسا نیستی.
ملیسا نیستی.
میشی ی مرده ی متحرک.
اگه بتونی، اگه خانواده رو متقاعد کنی، اگه جرأت کنی اونم جرأتی با الف همزه،
اون وقته که همیشه ملیسا می‌مونی.
همه کاراشونو میدند تو انجام بدی.
ملت محتاجت میشن.
تویی و خودت و طبیعت لذتبخش.
تویی و قدم زدن های همیشگیت.
تویی و خرید روزانه ی منزل.
تویی و ی آدمی که مث سابق، امیدوار، میره جلو.
تویی و ی زندگی که بدون شعار، با عمل میسازیش.

سلام.
عصا حرف نداره.
عصا شناسنامه ی نابیناست.
اگه نبود، روز بیست و سوم مهر میشد روز نابینایان. دیگه بهش نمیگفتن روز جهانی عصای سفید.
فقط ای کاش میشد یه پیگیری کرد که مثل قبل یه جایی باشه که عصاها رو چرخدار کنن.
چون به نظرم بلند کردن عصا و زمین زدنش با توجه به شرایط نامناسب معابر در ایران خیلی تضمین صد در صد از جلوی پامون بهمون نمیده.
چون ممکنه بین فاصله ای که عصا رو برمیداریم و اون طرفتر به زمین میزنیم چیزی باشه که تشخیصش ندیم.
ولی عصایی که روی زمین کشیده بشه، کاملاً موانع و چاله چوله ها رو نشون میده.
مرسی.

آره هفت تیر گاهی این کار رو میکنه.
ی باری ی عصای چرخ‌دار داشتم کوفتم شد.
چرخش به شکل ی توپ باحال بود و چند روزی خوووووب بهم سرویس داد ولی چشتون روز بد نبینه ی باری دم بلوک‌مون توپش خسته شد و از دست منو عصا فرار کرد و رفت و رفت و رفت تا به بچه های بازیگوش رسید. بچه ها هم نامردی نکردند شروع کردند باهاش توپ بازی. اینه که هر وقت عصای چرخ‌دار میبینم مور‌مورم میشه!

سلام
عصا ی سفید شناسنامه ی نابیناست این جمله رو خیلی قبول دارم من از کجا بدونم که در خیابون چه کسی نابیناست؟ فقط نمیدونم چرا در مدرسه آموزش عصا نداریم و من بچه های مدرسه ی بزرگمهر رو با عصا ندیدم ! احساس میکنم یک عالمه آموزش رو گذاشتن خودم به بزرگمهر یاد بدم ! بهش یاد میدم ولی چقدر خوب بود جزء درس زندگی و روزمرشون بود اونوقت چقدر عادی میشد و عالی

سلام مجتبی متإسفانه من هم از عصا استفاده نمیکنم میدونم اشتباه میکنم ولی چی کار کنم مثلا اگه عصا دست بگیرم میدونم که مردم توجهشون خیلی بیشتر بهم جلب میشه
شاید اگه یه چیز دیگه هم بگم ازم بخندی من چند بار که عصا دست گرفتم دستم درد گرفته شونم درد گرفته کمرم درد گرفته زود خسته شدم انگار عصا یه بار هست برام

دیدگاهتان را بنویسید