خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مغزم کاملا خر شده

مغزم کاملا خر شده. دقیقا خر. از هیچ و پوچ، هیچ و پوچ می سازم و اصلا چرا بسازم؟ خودش هست. فقط مرور میکنمش. هیچ رو. پوچ رو. زندگی خوب و شاد و مزخرف بی معنی رو که خیلی مسخره و خوبه. آخه بچگانه هم هست و من این بخشش رو می دوستم شدید. خوبه. همه چی خوبه. از چیزی گلایه ندارم. ی کمی دارم بلند بلند فکر میکنم. همین. چقدر همیشه هر وقتی که خصوصا قبل از خوابم به اشتباه هام پی می برم لذت می برم. از این که وقت هایی مث همین اوقات قبل از خواب هست که آدم میتونه از بیکاری فکر کنه و به اشتباه هاش پی ببره.

تا حالا فکر می کردم آدمیزاد تربیت پذیره ولی الان خوب که به تجربیاتم و نوشته های کتاب های روانشناسی ی دید دیگه میندازم میبینم همه ی آدمیزاد ها هم تربیت پذیر نیستند. ی باری داشتم با ی کارشناس ارشد روانشناسی راجع به اینکه تربیت و خلقیات ی نفر تا چقدر دست تربیت کننده هست بحث می کردم و بهم گفت نظریه ای هست که کسی گفته من میتونم ی بچه رو از بچگی تحویل بگیرم و هرچی خواستید توی بزرگیش تحویل بدم. البته میگفت که اون بابا فقط همچین نظریه ای داده و مشخص نیست حتما بتونه همچین کاری کنه. من که خیلی توی کتاب ها خوندم که آدمیزاد، کوچیک یا بزرگش فرقی نمیکنه، آدم آهنی نیست که نیست. اصن خیلی از آدما ژنتیک بد اخلاق یا ژنتیک کمک کننده ای دارند. یعنی ثابت شده باشه یا نه، من که به این باور رسیدم که همیشه اخلاق ی نفر رو، رفتار هاش رو، نوع نگرشش رو نمیشه با تربیت، شکل داد. خیلی وقت ها جون خودتو بالا میاری تا یکی بچه مذهبی بشه، نمیشه. یا دهنتو آسفالت میکنی که یکی رو ورزشکارش کنی، یا پزشکش کنی، نمیشه که نمیشه. عوضش یکی رو هم هر کاریش میکنی بی بند و بار بشه، بازم نمیشه که نمیشه. اصن کسی که استعداد بد بودن نداره رو توی منجلاب کثافت، بزرگش کن. عادتش بده به نکبت‌کاری و کثیف بودن. وقتی بزرگ شد و اقتدار پیدا کرد، میبینی که میره و خودش راه خودشو، راه خوبیو انتخاب میکنه. در عوض، کسی هم که خره، خره دیگه. هیچ کاریش نمیشه کرد. حالا هی قربون صدقهش برو. محرومش کن. کتکش بزن. لوسش کن. بهش امتیاز بده. بترسونش. تشویق. تنبیه از نوع منفی و مثبت. نمیشه که نمیشه. اثر نداره که نداره. یا خیلی کم اثر داره. خره دیگه. تو اگه بمیری هم آخرش اون خره. تربیت نمیشه. آدم نمیشه. چه بسیار دوقلو هایی که باهم توی ی محیط و با ی سری مربی و والدین مشترک و مدرسه و اماکن مشترک تربیت شدند و بعدشم یکی دزد شده یکی پلیس. خخخ!

بیخیال. این چند روزه اینقدر کتاب خوندم خودمم دارم خر میشم. عشق و سایه های خاکستری، زندگی مشترک بدون فریاد، مردی که میخندد، وقتی تو تغییر کنی دنیا هم تغییر میکند، هنر مشاوره، قدرت جاذبه، قدرت برنامه ریزی، 24 ساعت در خواب و بیداری، یک هلو هزار هلو و یکی دو تا کتاب دیگه رو توی این یک هفته ای که گذشته خوندم. مغزم پر شده از یک عالمه چیز که به نظرم یک مشت چرندیات و مهملات بیشتر نیستند. خوب من سطح درکم از نویسنده های خوب و باحالی که اینا رو نوشتند پایینتره دیگه! چه انتظاری دارید؟ خر. گفتم که خر شدم و مغزم خر شده، شما باور نکردید!

۵۱ دیدگاه دربارهٔ «مغزم کاملا خر شده»

سلام.
هیچی بابا کاری ندارم.
دیدم توی کتابایی که خوندی عشق و سایه های خاکستری رو خوندم کلی ذوق کردم گفتم بیام بگم منم خوندمش خخخ.
اتفاقاً یه سری آدمها خوب بشو هم نیستن.
میگی نه یه نگاه به خودت بنداز خخخ.
راستی به شیرین عقل هم سلام برسون.

سلامتو که میرسونم شهروز جون.
راستی، ی خبر خوب که دیگه تست کردم خیالم جمع شد رپیده خودش تمدید میشه ولی خبر بد هم اینکه توی این هفته روزی کمتر از ده گیگ شارژش نکردماااا!
سفتی باید حواس‌مون جمع باشه که اوضاع بدجوری خیته.
بچه ها تقریبا روزی پنجاه گیگ رو رو شاخش هست که دانلود میکنند.
پهنای باند، خیلی زودتر از چیزی که تصور میکردیم تموم میشه.
اوهوم. راستی طبق همون خریت مغزم سنجاق جهان ورزش رو درآوردم.
راستی، چه خوب که تو هم اون کتابو خوندی.
من بعضی جاهاش گریه هم کردم. به کسی نگیا!
این روزا در دسترس نیستم. میدونی که، گرفتارم.
لذت ببر از زندگی!

حالا من اومدم ی کار خیر کرده باشم مثلا درستش کنم. ببین میذاری!؟ خخخ
مرسی که هستی. همین که مینویسی و هستی یعنی درستی، کارت درسته. اصن کارت بیست، من میگیرم بیستو یک. خوبه الااان؟
سخت نگیر رفیق. فقط نوشتم که دور هم خوش باشیم.
بازم مرسی که توی این کوچه قدم میزنی!

سلام مدیر.
گرفتاریت چیه؟ شکلک تغییر شکل دادم از شدت فضولی شبیه علامت سوال شدم الان.
پستت رو می تأییدم شدییید.
جدی من به جوهر خیلی معتقدم. دور و برم به هر کسی میگم یا بهم می خنده یا میگه اشتباه می کنم ولی باور کن بعضی ها خوش جوهرن بعضی ها هم مثل خودم بد جوهرن. خودم رو ببین! جهانی سعی کردن عاقل تر باشم ولی من از بچگی، از خیلی بچگی که یادمه پدرسوخته بودم. به خدا جدی میگم. دست خودم نبود این پدرسوختگی توی خونم بود هنوز هم هست فقط الان دارم سعی می کنم کمی کنترلش کنم که اون هم به لطف عزیزانی که اون مدلیم رو بیشتر می پسندن نمیشه. بیخیال ولش کنم تا سر درد و دلم باز نشده و۱عالمه بی ربط و زلم زیمبو نریختم این وسط.
کاش گرفتاریت هرچی که هست حل بشه و به خیر ختم بشه و خبر این به خیر ختم شدن رو اینجا بخونم! من این روز ها زیاد صدام در نمیاد ولی هستم. همیشه هستم. هر لحظه ای که دستم به اینترنت برسه هستم. البته کمی تا قسمتی بی صدا تر از گذشته. دارم یواش یواش یواش یواش یواااااش به این نتیجه می رسم که بد نیست به حرف همه اون هایی که نصیحتم می کنن گوش بدم و در همه چیز متعادل تر باشم. اولیش این بستگی سفتم به محله هست. این روز ها احساس می کنم، یعنی راستش احساس نمی کنم می بینم، که با توجه به ظرفیت پایین خودم دیگه باید کم کم۱خورده از عقب تر تماشا کنم. فقط۱خورده. اون اندازه ای که حرصی نشم از چیز هایی که ظرفیت تحملش رو ندارم.
وای ببخشید میگن حرف حرف میاره نمی دونم چی شد که این شد. شما اضافاتش رو قیچی کنید من معذرت می خوام. این پست شما رو می پسندم و جوهر هم حقیقت داره و دیگه چی مال اینجا بود؟ آهان گرفتاریت چیه و کاش زود تر حل بشه بیایی اینجا به ما بگی و دیگه وای جارو اومد ایام به کااااام.

سلام پریسایی.
نمیدونم دل کندنت یا ی کمی دل کندنت از اینجا شاید کار درستی بوده باشه ولی من در حال حاضر هیچ گرفتاری ای ندارم. همینجوری الکی خوشم.
دارم سعی میکنم زندگی پوچی نداشته باشم.
ترکیب یخ در بهشت و ژلوفن رو از هر چیزی فعلا بیشتر پسند میکنم. البته فعلا. بعدا رو نمیدونم چی به کی بشه.
خودمم ذات پدرسوختگی زیاد توی وجودم نیست که سعی میکنم باشه.
هه

راستی هرچند جاش اینجا نیست ولی من جای دیگه گیرت نمیارم پس بذار همینجا بگم. من همچنان منتظرم آموزش صدابازی شما شروع بشه تا نق بزنم که آآآییی برای ما که اصفهانی نیستیم چه جوریاست؟
دوباره جاروی محله پیدام کرد بخوره توی سرم من با اجازه همگی فعلا فرار کنم برم توی پست های دیگه با این جاروهه گرگم به هوااااا.
ایام به کام.

وااااا!عجب اسم تاپیکی ! عجب تاپیکی! هم کلی خندیدم هم یه جورایی هنگ کردم!راستی اون روان شناس دیوونه هم کسی جز فروید نیست که می گفت بچه ها رو بدین من هر طور خواستین تحویل می دم !کلا “داداشم تا می تونین با روانشناسی قهر کنین اینجوری زندگی خیلی راحتتره و خیلی قابل فهم تر !

قهر با روانشناسی رو واقعا موافقم.
باورت نمیشه ترانه خانوم، همون کتاب زندگی مشترک بدون فریاد رو بیست سی صفحه ی اولش رو که میخوندم داشتم بالا میآوردم.
از بس که نویسنده، حرف نداشت بزنه و دور خودش میچرخید و هی دور از جون، زر میزد و زر های تکراریش رو تکرار میکرد. دهنم صاف شد.
منم با روانشناسی همچین زیاد آشتی نیستم!

سلااااااااااام مدیر طبیعت گرا خوبین. این چیزی که شما راجع بهش صحبت کردین اسمش هست طبیعت‌گرایی که نقطه مقابلش هم هست تربیت‌گرایی. جنگ و جدل بین این دو نظریه ها سالها ادامه داشت تا اینکه بعد کلی کشمکش الان نظریه تعاما‌گرایی یعنی هم طبیعت هم تربیت پذیرفته شده است. راستی مدیر ارجمند و گرامی و ترانه دوست داشتنی جونمی اسم اون روانشناس محترم آقای جان لاکاست..که معتقد میباشد ذهن انسان هنگام تولد مثل یک لوح سفید میمونه.
راستی مدیر خوش نویس و با استعداد محله ما به شما همه جا میبالیم.

مرسی سیتایی که اومدی و هستی و اسم این رویکرد رو الحق نمیدونستم خوب شد گفتی که الان دیگه توی جمع ها اگه بحثی شد من کم نیارم!
خوبه. بالاخره، مرسی که هستی ولی من قشنگ نمینویسم و معمولی مینویسم. گفتم که، مغزم خر شده بود نوشتمش. همین.

خیال کردی چی؟
الان یکی رو میشناسم ایقد بچهش رو ولو رها کرده که دهن خودش الان داره صاف میشه و دهن بچه هم در آینده به سلامتی صاف خواهد شد.
در دست اقدام است. خخخ
واسه همین بود بحث تربیت و اینا رو وسط کشیدم دیگه.

قانون جاذبه رو قبول ندارم.
راستیاتش فکر میکنم یک جور هایی مث مکاتب و مذاهبی که دست‌ساخت بشر بودند اینم از هموناست.
سعی دارند با این چیزا ی انگیزه ای توی نوع بشر واسه کار کردن بیشتر و واسه دل‌خوش‌کنک بسازند. همین.
ی گول‌زنک.
قدرت جاذبه بازم منطقیتر به نظر میرسه.

سلام به مدیر محله
من ۲۹ سال پیش کتاب مردی که میخندد رو خوندم … هنوز زمان جنگ بود …من یک نوجوون بودم… کامپوتر فقط توی چند تا بانک بود…اینترنت احتمالا داشته اختراع میشده… برای هفته ی مشاغل از طرف مدرسه بازدید بهزیستی رفتیم… مرکز نابینایان… حالا پرونده های آقا پسرم اونجاست…یک نگاه که میندازم متوجه میشم کتابها خیلی به من کمک کردن … مطمئنم دنیا خیلی کوچیکه… شایدم بزرگه … پنجا پنجاست…در کنار کار و زندگی ، مطالعه ی کتابها به من درسهای بزرگی داده پیروز باشید

خوشحالم که شما هم به معجزه ی کتاب باور داری مادر بزرگمهر.
امیدوارم گذر خودت و بزرگمهر هیچ وقت به بهزیستی نیفته.
اصن آدم داشته باشه طرف اینا نره خیلی خوبه.
درسته که پول نفته و وظیفه دارند به معلولین بدند ولی وقتی نمیدند همون بهتر که بخورند زهرمار بشه به جون‌شون. خخخ
لذت ببرید از زندگی!

سلام دوباره
برای گرفتن انتقالی به ناحیه نزدیک خونه و استفاده از قانون موارد استثنا و بیماری ، آموزش پرورش فقط نامه ی بهزیستی رو تایید میکرد و برای گرفتن این نامه لازم شد تمام مراحل اداری و کمسیونها رو برم …و اونجا چقدر معلولیتهای مختلف رو دیدم و همه گله منداز بهزیستی…نتیجه این شد در کلاسهای مشاوره ی مدرسه وقتی صحبت خانواده ها در مورد آینده ی شغلی بچه شون و عدم همکاری بهزیستی بود، مشاور مدرسه گفت همه ی شما فکر کنین ازامروز بهزیستی نیست مرده! بعد من با توجه به شناختی که از این محله بدست آوردم یک شغل که یادم بود رومثال زدم که کسب درامد از سامانه ی پیامکی هست و اسم بقیه ی مشاغل رو هم از محله کپی میکنم میدم به خانواده ها که دنبال بهزیستی عمرشون رو تلف نکنن بهزیستی هم فقط برای داشتن پرونده کافیه…شاد و پیروز باشید

من که نفهمیدم
آخه من کمی خنگم
راستی یه چیزی اگر تو خوندن این کتاب گریه کردی
اگر کتاب من حرف دارم آوا را بخونی چقدر ناراحت میشی؟
وای ما که چند روز خراااب و ویرون شدیم اصلا داغون شدیم
پیشنهاد میکنم هیچوقت نخونیش
دوست ندارم گریه کنی هیچوقت
به قول خودت لذت ببر از زندگی

خوشحالم که شما گرفتار نیستی مدیر. آخه دیدم به شهروز گفتی گرفتاری جدی گرفتم. خلاصه کاش گرفتاری نداشته باشی.
دل کندنم،،، نمی دونم. سخته خیلی زیاد ولی به نظرم درست باشه که انجامش بدم. سخته. خیلی خیلی سخته. دارم سعی می کنم. همچنان سعی می کنم.
من حرف دارم آوا رو خوندم. پایانش سفید نبود.
ایام به کام.

سلام.
یادمه راهنمایی که بودم، یه بار راننده ی سرویسم این قضیه رو مطرح کرد که ذات مهم تره یا تربیت. اون موقع با اطمینان گفتم تربیت مهم تره و ذات زیاد اهمیتی نداره. اما الان این جور فکر نمی کنم و نظرم کاملا بر عکس شده. ولی هنوز هم که هنوزه نمی دونم کنترل این قضیه در آینده تا چه حد برای بشر امکان پذیره. یه جایی خوندم که در آینده ژن های مخصوص خلق و خو های مختلف به صورت کامل کشف می شه و زمانی می رسه که پدر و مادر می تونن تعیین کنن که بچه شون چه اخلاق و رفتاری داشته باشه. اگه روزی به این جا برسیم، نمی تونم تصور کنم که چی پیش میاد.

سلام بر جناب مدیر خان خادمی گرامی
می گم به مغزتون آب هویج بستنی برسونید حتمی خوب میشه …..
راستی من نمی دونم چرا وقتی با گوشی میام محله ترتیب کامنت ها با اینجا فرق داره …. جواب های شما همه ش پشت سر هم بعد از کامنت های بچه ها قرار می گیره و نمی دونم گوشی من قاتی کرده یا اصل با قاتی بودن همه گوشیها هستش ….
راستی منم این چند وقته چندتایی کتاب خوندم که یکی از بهترین بهترین هاشون کتاب آن گاه هدایت شدم هستش …. شکلک کتاب وعده گاه شیر ولفور و چندتایی دیگه هم خوندم و چندتایی هم توی نوبت گذاشتم که هنوز نوبتشون نرسیده ….
راستی خانم کاظمیان من کتاب من حرف دارم آوا رو فقط ترک اول و آخرشو خوندم همه ماجرای کتاب دستم اومد دیگه نشد یه بار از اول بخونم ببینم جزئیات چی بوده …. شکلک من دوست دارم کتاب یه کم آخرش از اولش معلوم نباشه بعد من یه کم از اول بخونم یه کم از وسط یه کم از آخر و خب یا خارجی باشه بکوبتم شرم جام از اول تا آخرشو به کوب بخونم … شکلک راستی منم موافق ذات هستم البته با نقش ده درصدی تربیت …. دیگه راستی شیرین عقل کی هستش یعنی هستندشون آیا و شما کی رو کجا رسوندید خخخخ دیگه حرفی نیست جز آرزوی سلامتی شما و موفقیت همگی …. در پناه حق

سلام گویا انگار درست شد ….
خب پیشنهاد من آب هویج بستنی هست همراه با لواشک برای مغزتون و منم کتاب آن گاه هدایت شدم رو تازگی خوندم و دیگه موافق ذات هستم با نقش ده درصدی تربیت و دیگه بگذریم از کلیات پیش گفته ….
شکلک راستی جناب شیرین عقل کی هستند آیا و شما کی رو کجا رسوندید آیا ….
همیشه شاد و سربلند باشید

راستی همینجا اقرار می کنم که من به خاطر این که با گوشی نتونستم وارد محله بشم با اسم اندرویدی بانو و یه آدرس ایمیلی که از خودم بود کامنت گذاشتم شکلک خب اگه می نوشتم بانو و ایمیل اصلی خودمو می ذاشتم کامنتم رو تأیید نمی کردید و همه زحمات من که واقعا بسیااار هم بود و کلی انگشت درد همش می پرید شکلک خب حرفی نیست جز الفراار و خب پاکشون نکنید هست …. ها اینها نشانه تلاش فراوان همراه با خواستن توانستن

درود! من که از نوشته هایت چیزی نفهمیدم،‏ فقط از قول بارونی یاد آور میشوم که خر یعنی بزرگ و بزرگ تر،‏ من برداشتم از این پست و کامنت دونیش این بود که داشتم در خیابانها پرسه میزدم و بیش از یک ساعت پرسه زدن و با گوشی ی ‏۷۵‏ نصفه نیمه پست و کامنتاشو خوندم و ‏۵‏ دقیقه مانده به اداره یه موتوری سوارم کرد و حالا در اتاقم دارم جواب میدهم،‏ خلاصه عجب سرگرمی خوبی برایم بود که نخواهم جواب راهنمایی های بلکی مردم مسیر را بدهم،

سلام چه جالب من فکر میکردم خودم فقط وقتی خیلی کتاب میخونم و تلویزیون میبینم و میگردم میزنه به سرم و دنبال یه هدف بزرگ میگردم شما هم که همین طورید. اگه هدف بزرگ جستید پست بزنید شاید به قول بانو ما هم رستگار شدیم.

در تاریخ آمده است، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید. پس از سلام و احوال پرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتی آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟

شیخ گفت: هرچه نظر شما باشد همانست ولی به نظر من “اصالت” ارجح است.

و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که “تربیت” مهم تر است!

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچ یک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.

فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند!

درهنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم تربیت از اصالت مهمتر است ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت تربیت است.

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت: من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا هم مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!!! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام می شود…

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.

لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد، چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان.

شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش میدید زیر لب برای شیخ رجز میخواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد. در آن هنگام، هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق و دیگری به غرب، آن یکی شمال و این یکی جنوب…

و این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه تربیت هم بسیار مهم است ولی اصالت مهم تر!

یادت باشد با تربیت میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و اصالت خود برمیگردد.

خوشحالم که هم با تربیتم و هم ذات خیلی خیییلی خوبی دارم . یعنی وقتی زیرآب زنا و حسودا و طماع ها رو میبینم ، خدارو شکر میکنم که توی عمرم زیرآب کسیو نزدم ؛ به کسی حسودی نکردم و چشم طمع به مال مردم نداشتم. چشمو هم چشمی هم ندارم. خسیس نیستم. حرف دلم و حرف زبونم یکیست .
هر چی از خوبیام بگم کمه ولی اخلاق بد هم دارم . تعدادشون خیلی کمه.
نوشابه هوس کرده بودم و خواستم برای خودم بنوشم. چه مزه ای میده لا مصب .
مجتبی نوه ی گلم مغزت نه خر شده نه قاطر و نه یابو .
مجتبی تو ذاتی نداری که بد باشه یا خوب خخخخ
اصولا نه چیزی تو مغزته نه توی دلته . هههه
این نظر من درباره ی تو بود ههه

دیروز داشتم یه کتاب می خوندم( اینا گفتم که یعنی مام کتاب می خونیم) اسمش عاشق مترسک بود… یک دختر خل وضعی بود که برای مزرعه گندم باباش یه مترسک می سازه تا پرنده ها رو از اونجا فراری بده! کت و شلوارکهنه ی باباش رو تن مترسکه می کنه ، باکلاه و پوتین! از قضا مترسک شبیه یک مرد می شه!! و این دختر یک دل نه صد دل عاشق مترسک می شه!!!اونقدر فضای خل بازیاش قشنگ بود که تصمیم کبری گرفتم که مترسک بسازم؟!!! نه نه!! ما که مزرعه نداریم…تصمیم گرفتم در اولین فرصت گویاش کنم!!! ولی از وسطای داستان دختره رفتاراش عاقلانه شد…با سیاست حرف میزد، با درایت رفتار می کرد!!! خلاصه عقلش کار افتاد…منم کتابو پرتش کردم اونطرف…آدما تا وقتی دیوونه ان قشنگن! تا وقتی خودشونن بدل می شینن!! وقتی عاقل می شن زشت می شن!!! اگه قراره کسی را ادب کنیم، یا بقول معروف تربیتش کنیم باید یادش بدیم که خودش باشه!!!و اگر کسی خودش بود، هر چقدرم خل و چل، اونا همونطوری که هست دوسش داشته باشیم! سعی نکنیم عوضش کنیم!!!
چقدر حرف زدم!!! برم ببینم میتونم مترسک بسازم.!!!!..خخخخخخخخ

دیدگاهتان را بنویسید