خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نامه ی عجیب نیما

تو پیرو ندایِ قلبِ خود نرفتی و این چنین همه چیز فدا شد …
آرش …

آغاز یک نامه:
سلام به دوست عزیزم! امیدوارم خوب خوب باشی.
قبل از هر چیز, ببین خواستم یه نکته ای رو بهت بگم. یعنی خیلی وقته که میخوام بهت بگم
نشد دیگه تا حالا.
فقط اول بهت بگم خوب بهم گوش کن تا برای همیشه یادت بمونه
چون خیلی مطلب مهمیه.
میدونی
من خیلی به فکرتم.
ولی راستش خیلی وقتا فرصتش پیش نمیاد که بهت بگم
اینو بدون که یه وقت فکر نکنی چون بهت نمیگم با خودت فکر کنی به فکرت نیستم و سوء تفاهم بشه.
بعد از این موضوع راستش خیلی دلم برات تنگ شده خیلی زیاد اگه بدونی چقدر!
خوب میدونی که زندگی امروز خیلی شلوغ شده به خدا نمیرسم حتی درست و حسابی کفشامو واکس بزنم.
با این شلوغی خوب معلومه دیگه دست خودم که نیست. نمیرسم بهت سری بزنم.
پس یه وقت خدایی نکرده پیش خودت فکر نکنی که من دلم برات تنگ نمیشه ها!
یه وقت سوء تفاهم پیش نیاد.
خودت که میدونی چقدر سرم شلوغ شده. به خاطر همین هم بود که نتونستم جشن تولدت و فارغ التحصیلیت بیام. میخواستم زودتر از اینها دلیلمو برات توضیح بدم ولی میدونی که… نشد دیگه.
درست الآن دو سالی از اون مراسما میگذره ولی باور کن هر وقت دست به قلم شدم که برات نامه ای بنویسم هر بار کاری پیش اومده.
خیلی اینجا جات خالیه لحظه شماری میکنم که یه فرصتی پیش بیاد و بدوم بیام ببینمت.
گفته بودی مدل گوشیمو دقیقا برات بنویسم این شلوغی زندگی عصر جدید دوباره مزاحم شد و چند ماهی عقب افتاد ولی باور کن به جان خودم بعد از همین نامه که تموم بشه میرم و تندی برات دقیقا مینویسمش و برات میفرستمش.
یه وقت فکر نکنی به خواستت بی توجهی کردم و پشت گوشش انداختم ها! خلاصه دلیلش این شلوغی هاست یه وقت سوء تفاهم نشه دوست من.
کتابایی هم که خواسته بودی برات کنار گذاشتم فقط منتظر یه فرصتی هستم تا بهت بدمشون. اصلا چطوره پستش کنم اینطوری بهتره نه؟
باشه پس همین فردا میدمش به پست.
ِِِِ نه فردا یادم نبود که کاری دارم و از صبح تا شب خونه نیستم. پس فردا یا سه روز دیگه… اصلا خیالت راحت تا آخر این هفته برات میفرستمشون.
مجبورم میدونی که.
راستی نگران نباش اون قلم هوشمند هم که ازم خواسته بودی یادمه. اولین فرصت برات میخرم و بهت میرسونمش. ببین خودت دیگه میدونی هرچی ازم بخوایی من رو سر میذارم. فقط تورو خدا ببخشید که کمی دیر میشه بخاطر این همه کارای مختلف که مجبورم انجام بدم. جون من یه وقت سوء تفاهم نشه ها

ادامه نامه رو ماه آینده برات میفرستم. آخه الآن یه کار ضروری پیش اومده که باید برم و از طرف دیگه حرفام باهات خیلیه.
اصلا کاش این نوشته رو هم نگه دارم همراه ادامش همون ماه بعدی برات بفرستم. آره اینجوری بهتره. تا اون موقع هم سر فرصت همه چی رو کامل برات توضیح میدم و به نامه اضافه میکنم. آخه خیلی گفتنی باهات دارم. خیلی زیاد. اونقد زیاد که نمیدونی چقدر!!!
امضا
نیمای تو 20مهر92
***
این نامه حقیقی نبود. و من واقعا همچین نامه ای برای کسی ننوشتم. فقط به عنوان یک نماد نوشتمش.
شاید خیلی از انسان ها کار هاشون شبیه مثال بالا باشه.
اگه این شلوغی ها باعث میشه که عشق و محبت و دوستی اینقدر به حاشیه بره!
من نمیخوام . این شلوغی ها و همه ی امتیاز هاش رو نمیخوام .
این دست نوشته ی من بود. شاید کیفیت نوشته هام پایین باشه ولی حرف هایی برای گفتن داره.
چند جمله ی زیبا هم اضافه میکنم تا کمرنگی دستنوشته هام کمتر به چشم بیاد.
***
در دنیایی که مدام سعی می‌کند، از شما چیز دیگری بسازد، خود بودن بزرگ‌ترین دستاورد است.
(رالف والدو امرسون)
***
میداند که من عاشق بارانم
نم نم می آید
بی صدا میرود
میخواهد مرا دیوانه کند
نمیداند که من عاشق دیوانه شدن برای بارانم
***
برگها در پاییز زمانی میریزند که،حس میکنند طلا شده اند.
***
در زندگی هیچ مهر ورزیدنی نمی تواند زودهنگام باشد،
چرا که هرگز نمی دانی چقدر زود دیر می شود.
***
پیچیده عطرت در تمام جاده ها
اینگونه است که تا همیشه
مسـافرم.
(محمد درودگری)
***
زیباترین چشمها از آن کسیست
که تو را با مهربانی می نگرند.
***
در جهان
چیزی بالاتر از محبت نمی بینم.
(بتهوون)
***
زندگی…
جیرهِ مختصری ست، مثـل یک فنــــجان چای و کنارش عشق ست، مثل یک حــبه ی قنــد، زندگی را با عـشق، نوشِ جان باید کرد.
(سهراب سپهری)
***
چشم‌ها‌یم را بشنو، دهانم پر از سکوت است.
این روزها، چقدر یادمان میرود، زندگی کنیم.
آرش
***
بزرگترین اشتباهمان افتادن در دامِ تکرار هست … لعنت به تکرار
آرش …
***
گر ببینی ناکسان بالا نشینند، صبر کن
رویِ دریا کف نشیند، قعرِ دریا گوهرست.
صائب تبریزی
***
گاه نم‌نمِ هر بارانی
سرآغازِ اتفاقی از دریاست.
“سید علی صالحی”
***
تو پیرو ندایِ قلبِ خود نرفتی و این چنین همه چیز فدا شد …
آرش …
***
دارم به آخر پست نزدیک میشم.
قبل از این که کاملا برم میخوام از یکی حرف بزنم که خیلی دوستش دارم.
آرش
زنده باد تو آرش جان.
از اینطرف دنیا میبوسمت داداشی.
پایان

۲۵ دیدگاه دربارهٔ «نامه ی عجیب نیما»

نیما، یادم باشه بعدا بهت سلام کنم، الآن خیلی سرم شلوغه خخخ.
میگم این ماجرا یه واقعیت غیر قابل انکاره که روز بروز هم داره معضل تر میشه.
بعدا میام، بعدا بهت میگم، بعدا برات میارم، بعدا برات میفرستم، اصلا بعدا بهت عشق میورزم.
نیما، یادم باشه بعد از سلام یه خداحافظی هم باهات بکنم، الآن وقتشو ندارم.

سلام
عجیب این تاریخ نامه منو به فکر برد من یک نامه ای رو سه سال پیش نوشتم سال ۹۳ تایپ کردم و نمیدونم آخرش میرسونم به گیرنده ی نامه یا نه خخخ ولی کلی در محتوای نامه تغییر دادم ! نوشته ی شما زیباست خیلی قشنگ منظورتون رو در قالب یک نامه توضیح دادین پیروز باشید و سربلند

thanks thanks thanks!
اگه یک نفر واقعا به محتوای نامه عمل کرده باشه خانم بشارت بودند.
اصلا فرصت نکردند نظرشون رو بنویسند. همین لایک رو هم به نظرم از یکی از پست های دیگه کپی کردند و فقط اینجا پیست کردند. این موضوع رو هم میذارم توی برنامه ی ۴ ساله ی توسعه که بعدا بهش بپردازم.

آخه چرا امروز اینطوریه؟
امروز روز عجیبی بود. خیلی بی حوصله بودم.
یک روز خسته کننده.
زیاد تلاش کردم این حال ناخوشایند من به این پست منتقل نشه.
کاش اینطور نشه.
اصلا امروز رو ولش کن.
حتما فردا بهتر خواهد بود.
فردای خوب هم خواهد اومد
روز های بهتر هم خواهد اومد.

وسلام آقای حسینی مفهوم عمیق ,تکراری و جدیدیداشت متنتون عمیق واسه اینکه باعث شد از نگاه سطحی به فردا دست برداریم و عمق حال و دسته نیاز که فرقی نداره از یه دوست باشه یا از یه غریبه که فقط میخواد یاد آوری کنه ما واسه زندگی با هم اومدیم رو بیشتر و بهتر درک کنیم تکراری واسه اینکه یه سناریو شده واسه بیشتر زندگی های الان ماهمه جا و همه وقت جدید واسه خاطر همین تکنولوژی آره به نظرم مقصر اصلی همینه .هزاران بار هم دیگه رو تو نت لایک میکنیم وقتی کنار هم نشستیم جالبه وقتی کنار هم نشستیم واسه هم متنای لب ریز از ستایش انسان و انسانیت میدیم ولی خداییی چند بار سرمون رو اوردیم بالا تو جمع دوستامون یا خانواده با واکنش های واقعی غم و شادی هاشون رو لایک زدیم حالا چند بار سرمون رو همون طور گرفتیم پایین و گفتیم گوشم با تو هست بگو و احساساتشون و کلا انسانیت خودمون رو دیس لایک کردیم چند بار پست قصه های مادربزرگ پدر بزرگمون رهمین حالا نه بعدا تا آخرش گوش دادیم و کلی شکلک احساسی پاشون زدیم

درود فرشته. حرف هات واقعیت تلخ هستش. مثل اسپرسوی دوبل.
چند روز پیش هم خشایار مشابه همین حرف ها رو میزد.
که امروزه اوج با هم بودن بچه هامون توی مهمونیها این شده که تبلت هاشون رو با یک کابل به هم وصل کنند و فلان بازی دونفره رو بزارند.
سر ها توی گوشی. دست ها دچار کیبرد. و زندگی دچار رکود.

مرسی پریسیما . به نظر خودم اصلا خوب نمینویسم.
خیلی با خودم فکر کردم که این مطلب رو بذارم محله یا نذارم.
خوشحالم که با گذاشتن این مطلب حد اقل وقت چون شمایی رو هدر ندادم. شاید به یک بار خوندنشون می ارزید.
شعر های دیگه ای هم دارم که توی کمیسیون تردید انتشار دارند خاک میخورند.

دیدگاهتان را بنویسید