خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نحوه راهنمایی و چگونگی برخورد با نابینایان

لیلیلی،لی لی لی ،لیلیلیلی،
شلا،م،ی،که،خوبید،حال و احوالتون چطوره،
میگم  خودمون که نابینا هستیم تا به حال وقتی کسی ازمون خواسته که بهمون کمک کنه تونستیم بهش به نرمی و بدون هیچ ناراحتی بگیم که آره من کمک میخوام یا نه آیا،
میگم راستی اصن تویی که بینا هستی شده تا به حال بشینی با خودت فکر کنی که اگه من یه روز با یه نابینا برخورد داشته باشم چجوری میتونم اگه نیاز به کمک داشت، بهش کمک کنم تا اون ناراحتش نشه یه وقت آیا،
بععععله دوست بینا،پدر و مادر بینا،خواهر یا برادر بینا،کلا اقوام بینا و کسایی که با شخص یا اشخاص نابینا برخورد یا ارتباط داری با شماها میخوام بحرفم که کلا و کلا، آیا میدونید نابینایان رو چطوری راهنمایی کنید؟
* نیکوست که امنیت رو برای نابینا در محیط کار و کلا زندگی فراهم کنید و نابینایی اون رو ناتوانی تلقی نکنید، بلکه اونو یک محدودیت بدونید نه محرومیت و ناتوانی.
* هنگامی که با شخص نابینایی برخورد میکنید از ترحم کردن نسبت به اون جداً خودداری کنید چه بسا که نابینایان توانایی هایی دارن که افراد عادی از داشتنش محروم هستند،به فرد نابینا احترام بذارید و مثه بقیه افراد باهاش رفتار کنید.
* هنگامی که فرد نابینایی رو میبینید و احساس میکنید که به کمک نیاز داره، به طرفش برید و از او سؤال کنید که آیا میتونید به او کمک کنید؟ اگر پاسخش آری بود،با کمال میل،بلکه نه از روی ترحم و دلسوزی  به کمک او بشتابید،چون کلا نابینایان از ترحم و و و و و و بیزارند.
* وقتی نابینایی رو میبینید که میخاد از خیابون عبور کنه، میتونید بهش کمک کنید،برای این منظور بازو یا دست خودتون رو در اختیارش قرار داده تا او بازو یا دستتون رو بگیره و با هم از خیابون عبور کنید،یا میتونید عصای اون رو گرفته و اون رو همراهی کنید تا از خیابون عبور کنه و هنگامی که به اون طرف خیابون رسیدید اون رو از موقعیت جلویش آگاه کنی.
* زمانی که به مانع و یا جوب میرسید حتما اول خودتون از مانع یا جوب رد بشید و بعد فرد نابینا رو کمک کنید که عبور کنه.
* هنگام صحبت کردن با فرد نابینا، همیشه صحبت و یا سؤال تون رو از خود شخص نابینا بپرسید و با خودش صحبت کنید نه با کسی که همراهشه.
* نابینایی، ناشنوایی نیست، لذا لزومی نداره که با صدای بلند با فرد نابینا صحبت کنید.
* نابینا وسایل خودش رو در جای مشخصی قرار میده، پس بدون اطلاعش وسایلشو جابجا نکنید.
* در محیطی که نابینا هست،یا کلا رفت و آمد داره بهتره که درها کاملاً باز و یا بسته باشن، چون درهای نیمه باز برای نابینایان بسیار خطرناکه،ممکنه که حواسش نباشه و با در برخورد کنه و آسیب بدنی جدی بگیره.
* هنگامی که در محیط کار و یا زندگی فرد نابینا وسیله ای جابجا میشه،حتما و حتما بهش اطلاع بدید تا مشکلی براش ایجاد نشه.وسایل داخل اتاق در تحرک و جهت یابی به نابینا کمک میکنه.
* هنگامی که وارد اتاق میشید، طوری صحبت کنید تا نابینا شما رو بشناسه.
* اگر در جمعی با نابینا صحبت میکنید، بهتره مطالب خودتون رو با اسم شخص نابینا بهش خطاب کنید تا متوجه بشه که اون رو مخاطب قرار دادید.
* هنگامی که در کنار فرد نابینا سرگرم مطالعه و خوندن مجله و روزنامه هستید، بهتره که اون رو در جریان اخبار و وقایع قرار بدید. خبرای جالب رو براش تعریف کنید.
* وقتی اتاق رو ترک میکنید اون رو از رفتنتون مطلع کنید تا متوجه نبودن شما توی اتاق یا محل بشه.
* هنگام صحبت با شخص نابینا بهتره با گفتن آری یا نه حرفای اون رو تأیید یا رد کنید تا متوجه حضور شما و جهتی که ایستادید بشه. همچنین هیییی یعنی هیییی موقعیت مکانی خودتون رو تغییر ندید هاااا.
* هنگام صرف ناهار یا شام با فرد نابینا، بدون عجله، ابتدا غذا رو بهش معرفی کنید و بعد براش توضیح بدید که مثلاً لیوان در جلوی بشقاب، نون در سمت چپ و یا ماست در سمت راست بشقابه…

فرت فرت فرت،تمام تمام تمااام،یعنی که دیگه حال نوشتن ندارم،یعنی که همینا بسه دیگه،هوهو،هوهو،خدافسی

۷۹ دیدگاه دربارهٔ «نحوه راهنمایی و چگونگی برخورد با نابینایان»

سلام بر ملیس خودم .
من با نبین برخورد داشتم و متاسفانه فراموش میکردم که اون عزیز نمیبینه . دستشو گرفته بودم ولی جلوی پاشو نگاه نمیکردم .
تازه نزدیک بود بیفته . ولی من بی تقصیر بودم .
بلند هم حرف نزدم . باید ی نبین به یک ببینی که خودش ندید بدید و بی خبره خخخ اعتمماد نکنه و عصاشو جمع نکنه .
وااای من از اون ور بوم افتادم . هیچ فرقی با خودم در اون نمیدیدم و هنوز هم باورم نمیشه که ی نبین هیچی از اطرافو نمیبینه . اصلا در کنارش این احساسو نداشتم .
ملوسم ببخشید . یاد راهنمایی خودم که میفتم حالم بد میشه .
پستت حسابی لایک داره .
خودم فهمیدم چی گفتم ولی شک دارم که بقیه متوجه شده باشن که رعد چی گفت خخخ

شلالالالالااااام،ی،که،خوبی بابا بژلگ نانازی،واییی،میگم عزیزم تو اولین برخوردت با یه فرد نابینا بوده و باید براش توضیح میدادی که من اولین باره که دارم با یه نابینا هم قدم میشم،لطفا منو راهنمایی کن تا اینکه بدونم چطوری بهت کمک کنم،و از این قبیل سوالات،اگرم که گفتی تقصیر از اون نبین بوده که اولا نباید عصاشو جمع میکرده و در ثانی باید برات توضیح میداده که شرایط چنین هست تا تو در کمک کردن بهش سختت نمیشد که،نه بابا بزرگی اصنم حالت به هم نخوره،خب تجربه نداشتی و نمیدونستی،اما حالا که یکمی تجربه پیدا کردی دفعه بعد که بخوایی با یه نبین هم قدم بشی میدونی که چیکار کنی گیگیلی من،آها راستی من که کاملا فهمیدم که تو چی گفتی که یعنی هوهوهوهو،یعنی هولالالالالالااااالاااایییی،یعنی بوش بوشکی،یعنی که خدافسی یعنی که شکلک تکون دادن دست واسه بابا بژلگی….

مرسی خیلی خوب بود…خییییییلیییییییی….فک می کردم همه چیزا راجع به نابیناها می دونم، ولی دیدم نه بابا،حالا حالاها باید واحد پاس کنم….
فکرشا که می کنم میبینم خیلی رفتارام ناشیانه بوده…یادمه یه بار یکی از بچه ها ازم خواست که تا ایستگاه اتوبوس همراهیش کنم…منم گییییییج….پله ها رو بهش خبر ندادم، طفلی خورد زمین و نوت بوکش از دستش افتاد…. خدا را شکر بلایی سر ش نیومد، ولی حسابی خودما فحش کش کردم!!!! هفته پیشم باز یکی از دوستان رو جا گذاشتم و همونطور که داشتم حرف میزدم، راه خودما می رفتم!!! که یه هو دیدم نیستش… کلی حالم گرفته شد…برگشتم، دیدم یه بیست متری ازم عقب تره!!!البته این دوست ما خوش خنده و مهربونه!!! و لطف کرد و بخاطر این قضیه کلی بهم خندید!!! ولی خب…در کنار نابیناها آدم باید حواسشا جمع کنه!!!حتی مسیری که انتخاب میکنه هم خیلی مهمه!!! باید راحت ترین و بی مانع ترین راه رو انتخاب کرد!!! از راه پر چاله چوله و جدول کشی و پله مله هم باید پرهیز کرد!!! در این مورد هم سوتی زیاد دادم تا یادش گرفتم…تعجب می کنم چطور تا حالا بچه ها گردنمو بابت اشتباهاتم نزدن!!!!!

شلااااا،م،ی،که،خوبی رهگذر نانازم،خب این اولین کامنتی هست که تو پستای من گذاشتی و من هم از این بابت خوشحالم زیااااد،و کلا عجیب بود اگه نمیومدی نمیکامنتیدی که،چون پست بیشتر واسه شماها افراد بینا هست،اما رهگذر،تو،تو دیگه چرا عزیزم،تو که همیشه با نابینایان ارتباط داری که،آره همونطور که خودت نوشتی در برخورد با نابینایان،،افراد بینا باید یکمی بیشتر ترترترترا حواسشون رو جمع کنن،هر چندم که افراد بینا با نابینایان برخورد داشته باشن حتی سالهای سال،اما هیچ وقت اونطوری که باید و شاید نمیتونن یه نابینا رو درک کنن،ولی کلا آخیییی،نازی،الاهی گناهی بوده اون ببخ که از پله ها با نتبوکش توسط تو سقوط کرده که،خخخخی،یعنی که کلا وااااای گناهی بود اونی که تو اون ببخ رو جا گذاشتی که،ولی رهگذر یه چیزی رو فراموش نکن،افراد بینا هیچ وقت یعنی هییییچ وقت موظف نیستن که به نابینایان کمک کنن،یعنی که اجباری نیست،بلکه همه از سر لطف و عشق و علاقه هست،پس میدونم و اون دوستت هم میدونه که تو از روی عشق و علاقه کمکش کردی و نه چیز دیگه ای، دوشت دالم نانازم،مراقب خودت و قلب مهربونت باش گیگیلی من،بووووووووووووس،خدافسی

سلام به ملیسای عزیز
به نکات جالبی اشاره داشتین مثلا در مورد غذاها خیلی خوبه اگه چند مدل غذا یا سالاد سِرو میشه همون اول یک مقدار از هر کدوم رو که دوست دارن در بشقاب جداگانه کنار بشقاب غذاشون بذاریم تا نوش جان کنند . در مورد جابجایی آدما توی خونه ، اگه کسی ساکت نشسته و بزرگمهر دنبالش میگرده بلند میگم ببخشید بزرگمهر دنبالتون میگرده لطفا بهش بگین کجا نشستین چون بقول رعد خیلیها متوجه نیستن چه نکاتی رو در این مورد باید دقت کنن البته اگه آشنا باشن به شوخی میگم لطفا بق بقو کنین بزرگمهر متوجه بشه شما کجا هستین خخخ با تشکر

سلاااااااااااااام بر بهترین،صبورترین،و مهربانترین مادر دنیا،باور کن که من خععععلی خوشحالم که بزرگمهر مادر مهربونی مثه شما داره،و واقعا مشتاقم که یه روز از نزدیک ببینمت،بق بقو خخخخخخخخخخ،خخخخ،خخخ یعنی اینو باحاااال اومدی،کلی خندیدم هاااا،بخدا از ته ته ته ته قلبم بهت خسته نباشید میگم و امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون در کنار بزرگمهر عزیز موفق باشی مامانی،دوشت دالم،میسی فراوونتا از حضورت،خدافسی

سلام بر نمیدونم کی اصلا من پست کیوو لایک کردم کلا الان تو کی هستی اگه تو اونی پس اون کیه اگه ملیسا تویی اونی که تو پست شهروز بود کیه من که عقل و چیز قاتی کردم خداآآآآآآ اینجا کجاست من کیم این کیه یکی بزن تو گوشم حواسم بیاد سر جاش پست که عالی حرف هم نداشت اینا رو چرا یه چهل سال پیش نگفتی تا ملت یاد بگیرن الان که انقدرا جوف نیست یادم میاد وقتی میخواستند بهم بگن جوب کجاست از بس میگفتن برو چپ برو راست که زبون بسته ها بی منظور و از سر خیرخواهی یه راست وسط جوب ما رو نشونده بودن شاید فکر میکردن سفره ی عقدِ و منم دم بخت حالا بیام سر وقت رععععععد میگم اون بخت برگشته الان زنده است یعنی نفص میکشه یعنی سالمه حالا رهگذر یعنی خداییش چراآآآآآآآ تو چه دشمنی یی با ما داری مگه ما چه هیزم تری بهت فروختیم میگم شما دوتا یعنی رععععد و تو رهگذر اگر با یه نابینا دوست باشید اون بیچاره دیگه اصلا به دشمن احتیاج نداره خدا بیامرزدش ال فاتحه حالا بازم ملیسا خانم میگم شما اول خودتون رو به تشخیص هویت معرفی کنید ببینیم اصلی یا بدلی میگم اون قسمتشو خیلی خوب اومدی همون بخش درو نیمه باز نذارید خداییش تا حالا برات پیش اومده که پیشونیت به دو قسمته کاملا مساوی تقسیم بشه بینی و بینالله من موندم که من چهجوریه که زنده موندم و از دست بیناهای زمان خودم جون سالم بدر بردم و به این سن رسیدم خوب فرشته ی مهربون معلوم شد این خودتی ولی پس اون کیه من جای تو باشم میرم ته و توی اون تقلبیه رو در میارم بورو بورو بچه حرف گوش کن نذار برات حرف دربیارن حالا میگن دختره نمیدونم چیچیچیسم گرفته دو شخصیتی شده راستی هنوز هزار و پونصد و پنجاه و پنج یادمه هاآآآآآ فقت تورو خدا این دفعه پسره رو خاک برسر نکنیهاآآآآآآآ

شلاااااالاااااا،لالالالا،م،ی،که،خوبی عمو علی،وااااای عمو بخدا این خودمم،اون یکی هم خودم بودم،اما حوصله نداشتم،حالم خوب نبود،فقط خواستم زودی بیام بنویسم و برم،آخه قبلش پست تابستون با عصای سفید خودمون آشتی کنید از مجتبی رو خونده بودم،بعد بخاطر همین بود که اینطوری شد که نباید میشد خخخخی،عمو باور کن که من ۴۰ سال پیش اصلا حتی روحمم هنوز وجود نداشته وگرنه که حتما میذاشتم که خخخخخخ،خخخخ،خخخخ،یعنی کلا دارم به کامنتت ریسه ریسه میرم،یعنی سفره عقد رو باحااال اومدی،یعنی تشبیه قیشنگی بود که،نه عمو خدا رو شکر تا حالا که برام نصف شدن پیشونی و کلا سر و از این حرفا پیش نیومده خخخخخی،عمو بازم میگم هم این هم اون خودم بودم،مگه کسی میتونه با نام کاربری من کامنت بذاره آیا،نصفش میکنم عمووووی مهربون خودم،۱۵۵۵ اونم که انگاری آریا داره زحمتشو میکشه و میذاره،دیگه من نه نمیذارم،یه نفر این کار رو باید انجام بده که خخخخ،عمووووو خعععلی خوشحالیدم،میسی از حضورت،هورااااااٱااااٱااااٱااااٱااا،خدافسی

سلام ملیسا مرسی من فکر میکنم که ایم پست خیلی برای بیناها مفیده و اگه بیان و بخونن خیلی چیزا در مورد ما دستگیرشون میشه
یعنی دیگه میدونن چه طور با ما برخورد کنن دستت درد نکنه
حالا من میخوام صادقانه اعتراف کنم که توی مسیر خونه ی قبلیمون که خوب بلد شده بودم وقتی رفت و آمد میکردم چون به کسی نیاز نداشتم اگه یکی میخواست کمکم کنه عصبانی میشدم ولی مواقعی که جایی رو بلد نیستم اگه کسی بخواد کمکم کنه اون موقع رفتارم خوب میشه خخخ
اما خداییش چند بار برام پیش اومده که با یه بینا رفتم بیرون باز هم به یه مانع برخورد کردم یا خوردم زمین این مطلبی که تو اینجا گذاشتی باعث میشه که بیناها توی راهنمایی کردن ما خیلی دقیق باشن ممنون

سلااام وحید،آره واقعا مفیده،اما واااای،یعنی دوگانگی شخصیت،آخه چرااا،ببخ میخواسته کمکت کنه که،خب اگه کمک نمیخواستی میتونستی با لحن ملایمی به طرف بگی که نه و از این حرفا،،آره این بده که حواسشون نیست و زمین خوردی،گناهی هستی که خخخخ،ممنونم از حضورت،خدافسی

شلاااااٱاااااالااااا،م،ی،که،خوبی خانم کاظمیان نانازی،وایییی منم دلم بلات تنگ رفته که گیگیلی من،دوشت دالم زیاااد،…
میگم یعنی این چه سیقه ایه که وقتی با یه بینا میری بیرون میوفتی خب حتما اون بینا بلدش نیست که برات توضیح بده که مثلا اینجا پله هست و چیزای دیگه،خب تو بهش یاد بده،براش توضیح بده تا بدونه،تازه وقتی هم که با یه بینا میری سعی کن تا جایی که برات امکانش هست از عصا استفادت بشه که،میسی میسی میسی نانازم که برات مفید بود،بووووٱووووٱووووس،هوراااااٱااااٱاااایییی،خدافسی

سلاااااام ملیسااا جوووونم
چقدر پست قشنگی بود
چند روز پیش داشتم به یه بینا میگفتم که چطور با نابیناها رفتار بکنه حالا بهش میگم میاد این پست رو حتما میخونه
من اگه یه بینا بخواد دستم رو بگیره یا راهنماییم بکنه قبلش زود بهش میگم که مثلا اگه جوب بود باید بهم بگی دستم رو اینطوری بگیر فلان کارو بکن بعد راه می افتیم فکر کنم سختگیرم خخخ خودمو چشم نزنم ولی خدا رو شکر فقط یه بار زمین خوردم اونم دلیلش این بود که دوستم خودش افتاد و دست من رو هم کشید خخخ فکر کنم حواسش نبود و افتاد اونم زمان دبیرستانم بود و بعد از اون خدا رو شکر زمین نخوردم
بازم ممنون از پست بسیاار بسیااار مفیدت

شلا،لا،لا،لا،لا،لا،لاااااااٱاااا،لااااا،م،ی،که،واااای،خوبی آجی پرییییی،خخخخ،آره خوبه،اما میدونی چیه پریسیمایی ما هرچقدر هم که واسه یه بینا توضیح بدیم،باز یه جایی شاید یادش بره،نمیتونه اونطوری که باید ماها رو درک کنه،مگر در موارد استثنا،حتما بگو تا بیاد بخونه و یاد بگیره،ایشالاه که به دردش بخوره،آآآخیییی نازی گناهی،خب آخه چرا تورو اونوقت دستتو کشیده که بیوفتی خب خخخ،خخخ،خخخخ،خخخ،خخخخ،یعنی کلا دارم مجسم میکنم که،یعنی کلا خندم گرفته که،خخخخ،یعنی کلا حالا جدا از اینکه یکمی اذیتتون شده،اما کلا خنده داااار بوده هاااا،یعنی که کلا با دوستت مینشستی میخندیدی که،خخخخی،یعنی کلا کلا کلا کلا کلا کلا کلا همه این کلا نا رو دااااشتی آیا خیخیخیخیخخخخخی، میسی فراوونتا، بووووس بووووس بوووووس جیگیلی جونم،هولالالالاااااالااایییی،خدافسی

درود بر ملیسای مهربون. آفرین پست جالب و مفیدی بود. یکی از مشکلات راهنمایی کردنها راهنمایی کردن توسط جنس مخالف است. مثلا خانمها با خانمها و آقایون با آقایون مشکل چندانی ندارند ولی وقتی مثلا خانمی میخواد آقایی را راهنمایی کنه اگه بیش از حد حساس و تعصبی باشه ما بیشتر افسرده و سرخورده میشیم. من دو هفته پیش که به شیراز با یک گروه از دوستان نابینا رفته بودم مثلا خانمی بود که دست دختر نابیناشو گرفته بود و وقتی از اتوبوس پیاده میشدیم و مثلا میخواستیم به هتل یا رستوران بریم اون خانم از دور به من که تنها بودم میگفت بیا این طرف برو اون طرف. و این اعصاب منو خورد میکرد با خودم میگفتم آخه تو که دختر خودت نابیناست دیگه چرا این لوس بازیها رو درمیاری. خب تو که داری با دخترت میری خب بذار منم دستتو یا بازوتو بگیرم تا نه خودت اذیت بشی و نه من. یا وقتی مثلا به محلی میریم که خانم نابینایی آنجاست و به محل آشناست اگه سراغ جایی مثل اتاق یا سرویس بهداشتی رو ازش بگیریم خودش میفته جلو و میگه و اونم مثل بیناها انتظار داره که دنبالش بریم یعنی حاضر نیست دست همنوع نابیناشو بگیره و قشنگ راهنماییش کنه. بنظرم دیگه وقت این گذشته که از هم بترسیم و اگه بخواهیم دست همنوع جنس مخالفمون رو بگیریم انگار که بخواهیم موش بگیریم یا بترسیم که دستمون نجس بشه یا برق سه فاز بگیردمون.
منظورم اینه که گاه خود ماها دست کمی از افراد ناآشنا و غریبه نداریم.
بازم ممنون و تشکر ملیسای مهربون و گرامی محله.

سلام ملیسا.
پست خیلی خوبی بود.
میگم فقط یه نکته ی کوچولو. به نظر من بیناها وقتی میخوان نابینایی رو راهنمایی کنن نباید عصاشو بگیرن یا مثلاً آستین لباسشو بگیرن.
چون نابینا در این مواقع احساس امنیت نمیکنه لا اقل من اینطوری هستم.
در ضمن به نظر من بیناها برای راهنمایی نابینا نباید دست و بازوی اون رو بگیرن بلکه بذارن نابینا دست یا بازوی اونها رو بگیره.
چون اگر بینا دست نابینا رو بگیره در بیشتر موارد همشونه یا حتی عقبتر از نابینا حرکت میکنه که این برای نابینا خطرناکه و ممکنه اتفاقی براش بیفته.
ولی وقتی نابینا دست یا بازوی بینا رو بگیره خود به خود کمی عقبتر از فرد راهنما حرکت میکنه و بینا هم تسلط بیشتری برای راهنمایی نابینا داره.
ضمن این که احساس امنیت بیشتری در این حالت به فرد نابینا دست میده.
ببخشید که طولانی شد.
موفق باشی.

بهبه،شلااااٱااااٱاااا،م،ی،که،بر شهروز خان شاه شاهان قاجاری خخخخ،میگم خوبی آیااااا،،به جان خودم من آستین رو نگفتم،من دست و از این حرفا رو گفتم که ظاهرا اشتباه نوشتم،خب میگم چیزه،بذاریدش به حساب کم تجربه بودن یا شایدم کلا بی تجربه بودنم که،خب چیکار کنم،تا حالا تجربه نداشتم خب،خخخخی،بععععله کلا خداییش اینی که تو نوشتی درسته و اونی که من نوشتم از سر نبود تجربه بود،کلا دستت درد نکنه که،میسی میسی میسی زیادتر ترترترترترترترااااا،هوهوهوهوهو،هولالالالالااااااٱاااالاااایییی،خدافسی یعنی که با،بااااایییی،…..

یک نکته رو هم نابیناها توجه کنن!!! وقتی با یک بینا همقدم می شید، عصاتون رو جمع نکنید!!! من تنها در مواقعی دچار مشکل شدم که بچه ها عصا دستشون نبوده! عصا که دستشون باشه، خودشونم حواسشون هس که کجا دارن میرن، یا موانع رو متوجه می شن!!! نباید اعتماد کامل به بینا بکنن!!! خصوصا به یکی مثل من!!! که هفته ای یکی دوباردارم می خورم زمین! بسکی شوتم!!!

سلاااااام مجدد بر رهگذر مهربون محله،
اینی که عصا رو جمع نکنن رو کلا لااااااااایک میکنم شدید شدید،چون اینطوری واسشون اتفاقاتی مثه زمین خوردن و از اینا نمیوفته….ممنونم ازت جیگیلی من….

سلام فرشته ی مهربون خودمون و یه سلام دیگه خدمت رهگذر خودمون میگم رهگذر یه باره بگو آی نابیناها به هر کس میخواین اعتماد بکنید به جز من در عجبم که چرا تا حالا به جرم زمین خواری نگرفتنت راستی ملیسایی تا حالا برات پیش اومده با یه بینا همچین سرخوش و شادان داری میری مطمین به اینکه یه بینای چشم درشت با هوش همراهت هست بعد همچین درست و حسابی به صورت کاملا اساسی با تمام وزن بدنت به توان شیش پخش زمین بشی بعد همراهت از عمق جانش گویی سالهاست از نعمت خدادادی ی خنده محروم بوده بعد از اینکه ده دقیقه کاملا کمبود ویتامین خ بدنش رو جبران کرد بهت بگه ببخشید حواسم نبود بگم پله هست اونم با ناز و عشوه و طنازی و دلبری ی تمام مثل اینکه شما خواستگارش باشید و اونم بخواد بهتون بفهمونه که بله رو ازش گرفتین خداییش هنوزم از خودم در عجبم که چه جوری از ماقبل تاریخ جون سالم به در بردم میگم یه قهوه خونه بزن موضوع اصلی شو بذار خاطرات ما از کمکهای بیناها آی میخندیم آی میخندیم اما تورو خدا خودت بزن منظورم اینه که خودت باشی حالت هم خوب باشه قبلش هم هیچ پستی رو نخونی بابا من تو پست شهروز با خنده و خوشحالی وارد شدم ولی وقتی کامنت تورو خوندم به خودم شک کردم فکر کردم روانم پاک شده یه کمی به رهگذر هم دلداری بدم بچه دچار افسردگی مزمن شده میگم رهگذر اگر خاطرات منو بشنوی بد جوری به خودت امیدوار میشی اگر ملیسا پیشنهادمو قبول کنه و قهوه خونه رو بزنه بیشتر به خودت امیدوار میشی و همه یه دل سیر میخندیم

سلام آقای سعدالله خانی…مرسی…نه افسرده نیستم!!! اتفاقا کاملا سرخوشم…سر به هوایی که اشکالی نداره!!! من از بابتش ناراحت نیستم!!!اما دوستان نابینایی که همراهم میشن، بابتش شاکی ان گاهی!!!بابا….بیخیال…. چه عیبی داره آدم زمین بخوره؟ می دونید من چند بار تا حالا افتادم تو جوب؟!!!! همیشه ام بعدش کلی خندیدم!!!
اما متاسفانه هنوز با آقایون نابینا نمی تونم اصلا همقدم بشم!!! بسکی املم… گردنمم بزنن دستشونا نمیگیرم!!! خب مرده!!! نامحرمه!!!خدا سنگمون می کنه!!!زمین نفرینمون می کنه!!!خدا هدایتتون کنه!!!!!
نه بابا…شوخی بود…از حیث اخلاقی درست نمی بینم که دست یک آقا رو بگیرم!!! چه بینا، چه نابینا!!!حالا می تونید یک دادگاه صحرایی تشکیل بدین و به جرم املی ، از درخت آویزونم کنید!!! من سر حرفم هستم…
عمو حسین حالا با اسلحه ش میاد که یه گوله حرومم کنه!!!

راستش تجربه بدی هم از این، دست آقای نابینا گرفتن دارم!!!تجربه بدی بود…شاید نشه گفت بد…اما میشه گفت تلخ…خیلی تلخ…تلخیها با آدم می مونند و رو کل زندگی سایه می ندازن و حسرت آفتاب رو برای همیشه به دلت میذارن!!! اون وقت زنگیت میشه مث زندگی من،پر از چرک…پر از چندش…پر از عفونت…پر از نقص و بدبختی…اون موقع است که استخون به استخون احساساتت تیر می کشن ومدام این سؤال تو کله ت وز وز می کنه که: کجای کارم اشتباه بود؟!!!من همیشه به یه جواب میرسم: رهگذر…نباید دستش رو می گرفتی!!!
ای کاش می شد تجربیات تلخ رو فراموش کرد!!! مثل استخونیه تو گلو…نه میشه قورتش داد، نه میشه بالا آوردش لامسبو…

میدونی دختر عزیزکم !مشکل این نبوده که تو دستشو گرفتی ،
مشکل اینجا بوده که تو صادقانه قدم زدی و او در مغزش پر از خالی بود .
رهگذرم آهنگ قلمت دل رعدیمو آشوبی کرد.
دلم هوای بارون کرد و قدم زدن با تو و گوش سپردن به آوای محزون ولی زیبایت .

شلاااا،م،ی،که،به عمو علی،میگم عمویی،تو این دو ماهی که مشکل بیناییم یکمی حاد شده خدا رو شکر نه،واسم پیش نیومده،تازه من الآن هم هنوز یکمی میبینم،ولی عجب سوال باحالی پرسیدی عمویی،خخخخ،خخخخ،خخخخ،خخ،یعنی دارم میخندم که،گفتی قهوه خونه،اما عمو من قهوه خونمو قبلا ترترترترترا زدم،هنوز کاملا دوره قهوه خونه سری اولش تموم نشده که دوباره بخوان بچههایی که قبلا قهوه خونه داشتن دوباره داشته باشن،چشم هروقت اگه دوباره قرار شد من قهوه خونه بزنم حتما عمویی،چشم دیگه هم اونطوری نمینویسم که،ببخشید عموووووٱووووٱووووٱووووٱووووٱوووویییی،خیخیخیخیخیخیخخخخخخی

خیلی لازم بود اینا رو بدونم مخصوصا” واسه داستان محله خیلی کمک می کنه خیلی ازت ممنونم نفسم ببین تازگیا نفس می ناممت چون جدی جدی مثل نفس شدی واسم به همون اندازه لازم با طراوت و دوست داشتنی و… مرسی

هولالالالالاااااااالااااااییی،شلام به ترترترترترترتر ترااانه جونی خودم،واییی گیگیلی من تو لطف داری بهم زیاد زیاااد،بخدا ترانه تو خودت خوبی که منو خوب میبینی عشق من،میدونی چیه نانازم بخدا دل به دل راه داره عزیزم،ممنونم که اگه کمکی واسه داستانت میکنه،خعععلی خوشحالم که برات مفید هست،دوشت دالم زیااااااااد،بوس بوس بووووووس،خدافسی

سلااام بر ملیسایی خودمون و همه ی بروبکس شاد و خوشحال هم‌محلی
ی پسرکی هست هر وقت باهاش میرم بهم میگه عصاتو جمع کن تا باهم بریم. یکی دو بار به حرفش گوش دادم ولی بهش گفتم آخرش تو منو میزنی توی ی چیزی. دری، دیواری. آخرشم همون شد. ی باری میله هایی که واسه موتوری ها گذاشته بودند رو بهم نگفت زانوم باهاش اصابت سختی کرد.
این شد که عصامو مث هر وقت که با افراد بینا میرفتم باز کردم و بچه ه گریهش گرفت که تو رو خدا، دیگه حواسمو جمع میکنم، جون من ببندش. تاش کن.
ولی من دیگه ببچچچچهههه نمممییشششمممم!
جمعش نکردم که نکردم.
حالا هر وقت باهاشم اینقدر حساس شده که شده باشه پامو بگیره با دستش بذاره اون طرف جوب، این کارو میکنه. من اصن مجبورش نمیکنم ها، خودش ذاتش اینطوریه.
ژنتیکی راهنما به دنیا اومده.
نمیشه ی جایی بریم نگه پله، نگه جوب، نگه خیابون.
نمیدونم چرا از شکل و فرم عصا ایقد متنفره! هی میگه عصات درازه میزنی یکی رو شلو شوت میکنی.
منم اگه ی بانویی بخواد کیفمو بگیره یا آستین یا عصامو بگیره و راهنماییم کنه نمیذارم بهش میگم یا بذار دستتو یا بازوت رو بگیرم یا برو تو رو به خیر و ما رو به سلامت.
هر وقت ی بانوی متعصب راهنماییم کرده، بیشک زمین خوردم!
بالاخره که این عصا زدن حین راهنمایی شدن واسه نابینا ضرورت محسوب میشه. ضرورت!

شلااااااا،می،که،خوبی مدیر جوووونی،آخی نازی،عجب پسرک دلسوزی،خدای من،خب حالا ببخ یه بار حواسش نبوده دیگه،گناهی هستی و هست دیگههه،خب مجی براش از فواید عصا بگو،کلا براش توضیح بده که با بودن عصا تو راحتتری،و و و و و،
بالاخره که این عصا زدن حین راهنمایی شدن واسه نابینا ضرورت محسوب میشه. ضرورت!

واقعا این جمله بینهایت بار لایک داره لاااایک،میسی میسی میسی از حضورت مدیر،هوهوهوهووووووٱووووٱووووو،هرااااییی،خدافسی یعنی که بای،بااااایییییی…..

منم فکر میکنم بیشتر بیناها خوششون نمییاد که وقتی باهاشون راه میریم عصامون باز باشه.. بهترین روش گرفتن بازوی راهنما است. راهنما نباید بخاطر ما دستش بند باشه. شاید بخواد با گوشی حرف بزنه شاید بخواد چیزی از داخل کیفش برداره. خلاصه باید هر دو دستش آزاد باشه. بعضیها هم خیلی زود دستشون عرق میکنه و این نه برای ما و نه برای راهنما خوشایند نیست.

حسین خان اصفهونی نژاد رععععد بزرگ دوست داره وقتی با ی نبین راه میره اون نبین عصا به دست باشه .
تازشم وقتی قبل از عید با نبینکم رفتیم بیرون توی مترو گفتن لازم نیست کارت بکشید و بلیط پرداخت کنید . ی کیفی داد که نگو .
ولی ونوسی نبین من ،لوسیا تشریف داشتن و کارت کشیدن ولی من که کارت نکشیدم خخخ
اگه عصاشو جمع میکرد که هم میخورد زمین و هم رععد مجبور به کشیدن کارت مترو میشد خخخ

ولی عمو،در هر صورت یه نابینا بدون عصا نمیتونه ریسک کنه که آیا اون بینایی که داره راهنماییش میکنه، درست قراره راهنمایی کنه یا نه آیا….بستگی داره که راهنما کننده مسلط هست به راهنمایی یه فرد نابینا یا نه…

سلام ملی //…..!!!!واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااعععععععععی /استراتژیهای جالبی بودن …از فردا از این پست یه پرینت میگیرم میزنم به سینم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ .هر کی خواس دستمو بگیره اینو بخونه …..!!!!

سلااااٱااا،اااا،ااااٱاااام،خوبی دکی پرپر،میگم خداییش دارم واسه کامنتت ریسه ریسه میرم که،آره دکی حتما پرینت بگیر و بچسبونش به لباست،خوبه که خخخخخی،میگم راستی سرت به جایی چیزی اصابت نکرده آیاااا،خخخ، میسی از حضورت،خدافسی

سلام مجدد.
اونهایی که طرفدار عصا گرفتن نابیناها زمانی که دارن راهنمایی میشن توسط یه بینا، بیان توضیح بدن که ما باید چی کار کنیم که اکثر بیناها با سرعت بالاتری نسبت به نابینا حرکت میکنن و زمانی که ما رو راهنمایی میکنن هم این سرعت حرکتشون بالا هست و این کار چک کردن مسیر با عصا رو خیلی مشکل میکنه.
برای این مسأله ایده بدین لطفاً.
مرسی.

سلام مجدد بر شهروز،ببین قرار نیست که حالا نابینایی که داره توسط یه بینا راهنمایی میشه و عصا میزنه کلا کل مصیر رو چک کنه،همینقدر که به جایی نخوره یا از پله نیوفته و یا کلا از جوب بتونه عبور کنه و و و و و فکر میکنم کافی باشه،البته که من تجربه عصا زدن اصلا ندارم،اما شاید اونایی که بلدشون باشه بیان و توضیح بدن….

سلام بر ملیسای مهربون و دوستان و بروبکس میگم رهگذر خوب حالا که ملیسا نمیتونه قهوه خونه بزنه تو بیا بزن کافیه یه روز تعطیل هر کاری داری رو بپیچونی و خلاص بعد هم از این آدمها توی ماها پیدا میشه فرقی هم نمیکنه آقا یا خانم نداره یه بار یکی از این مزن هردم ها رو برای همین رعععععد خودمون تعریف کردم که اگه بری توی اون پست و بخونی شاید یه خورده از ناراحتیت کم بشه بعد هم به مجتبای با حال بگم بابا بچه زبون بسته چه گناهی داره خودت سق زدی به رعد هم بگم ببین اینم از فواید نابینایی است حالا هی بگین نابینایی بده شیطونه میگه بشینم یه کتاب اندر حکایت فواید نابینایی بنویسم شهروز جان اندر مضرات گرفتن عصا از طرف خانم بینا برای راهنمایی ی یه نابینا که خودم باشم یه روز از روزهای شیرین و رویا ای و بدون باز گشت دوران مجردی که بهت توصیه میکنم قدرشو بدونی و به این مفتیها از دستش ندی بهترین لباسهای شیک و پلو خوریمو پوشیدم تا خیر سرم برم به یه مهمونی که از طرف همکاران خانم اداری مون برای تولد یکی از خانمها ترتیب داده شده بود و من اصلا مایل نبودم توی اون شرکت کنم ولی با اصرار خانمها که همکاران آقا هم هستند و تو هم باید بیای و نیای ناراحت میشیم و از این حرفها یکی ما رو تحویل بگیره خلاصه خودمونیم خرمون کردند و رازی شدم که برم صورت رو شیش تیغه کردم طوری که انگار اصلا توی این صورت مویی نروییده بود و بعد از شیک و پیک کردن خبر مرگم راه افتادم یه خیابونی رفتم ایستادم تا خلوت بشه و رد بشم که چشمتون روز بد نبینه یکی از اون خانمهای تیتیش مامانی یا بقول داش فری ی خودمون مخاطب خاص خدا این چشمای پاک رو از ما نگیره اقتباس از داش فری از راه رسید و فرمایش فرمودند میخواین از خیابون رد بشین من خاک بر سر هم گفتم بله که ای کاش لال میشدم و میگفتم نه خلاصه خانم منت گذاشتند و عصای مرحومم رو که پنج تکه بود رو از تکه ی انتهایی لطف کردند و گرفتند و کشیدند و رفتند آقا ما هم مثل بز دنبالش رفتیم تا رسیدیم به جوب اون ور خیابون خانم مثل اسب که از مانع میپره پرید اون ور جوب و کش عصا کشیده شد جوبهای اصفهان هم که قربونش برم جوب نیستن دریان حالا خانم دارن میفرماین یه پاتو بذار اینجا خوب گذاشتم خوب حالا اون یکی پاتم بردار بپر این ور پریدن همان و تا گردن فرو رفتن توی جوب همان اون روز هم که علم مثل امروز پیش رفت نکرده بود جوبها پر از آب بود کسی هم نمیدونست که قرار من از اونجا رد بشم غیر از اون تکه ی عصا که توی دست من بود بعد از سقوط من که کش عصا پاره شد سه تکه توی جوب افتاد و یه تکه هم که توی دست سرکار خانم بود در حالی که من توی جوب مشغول شنای قورباغه بودم اومدن که بهم بدن اونم انداختن توی جوب من سه بار با فاصله گفتم ای تو اون روحت برای بار اول گفتند با منی گفتم نه با این خیابون برای بار دوم گفتن با منی گفتم نه با این جوبه هستم برای بار سوم گفتن اینو دیگه حتما با منین گفتم نه بابا با این عصای بی همه چیز هستم خانم حتی کمک هم نکردن از اون اقیانوس بیام بیرون گفتن ببخشید دیرم شده وگر نه تا هرجا که میرفتید میرسوندمتون گفتم خیلی خیلی ممنون شما بفرمایید از شما بما رسیده خلاصه با یه خاکبرسری خودمو رسوندم خونه و زنگ زدم که این طور شده و عذر خواهی کردم که نمیرم ولی دم دوستان گرم گفتن نمیرم نداریم برو حمام لباس بپوش تا بیایم دنبالت گفتم میمردید از اول همین کار رو بکنین تا لباسهای نازنینم نفله نشن خلاصه روزی بود برای خودش یادش بخیر به ملیسا خانم هم بگم آخه راهنمایی که آدم رو توی جوب نندازه یا از پله پرت نکنه یا تو در و دیوار نکوبه رو هم میشه گفت راهنما یه خورده از رهگذر یاد بگیر نصف توه

عمو،یعنی دارم ریسه ریسه میرم با این تشبیهات باحااالت،کلا عجب خاطره ای بود،خخخخ،خخخخ،خخخخ،خخخخ،خخخخ
ولی جدا از این حرفا،بچهها از همین الآن یادمون باشه که اگه کسی خواست کمکمون کنه و بخواد عصا رو برای راهنمایی بگیره اولا که براش توضیح بدید که نمیشه عصا رو بگیره و در ثانی اگه عصا رو هم دادید حتما و حتما عصا رو جمع کنید بعد به صورت بسته اگه یارو خعععلی متعصب بود یک سرشو خودتون بگیرید یکی دیگه رو هم اون فردی که میخواد راهنمایی کنه،تازه اینطوری فاصلتون هم کمتره و تسلط بیشتری روی راه رفتن دارید….من که نفهمیدم چی گفتم،حالا هرکی فهمید مبارکش باشه خخخخی،

سلام علی. خاطرات قشنگی داری. درسته معمولا با خانمهای اصفهانی این مشکل هست که شدیدا تعصبی برخورد میکنند. وقتی در اصفهان خانمی به من پیشنهاد کمک میدهد و میبینم که خیلی راحت برخورد میکند و از گرفتن دست یا بازویش ابایی ندارد میفهمم که اصفهانی نیست وقتی ازش میپرسم کجایی هست معمولا خوزستانیست. واقعا این خوزستانیهای عزیز مردمی علاوه بر خونگرمی فهیم و با فرهنگ بالایی هم هستند.

سلام داش حسین آره دیگه داداش ما خوزستانیها اینیم دیگه خدا اینجوری مونکرده خودش هم ایشالا شفامون بده خارج از شوخی واقعا همین طوره یکی دو سال پیش بود میخواستم برم کرج با خانم رفته بودیم ترمینال کاوه من پول نقد چیز زیادی همراهم نبود توی ترمینال هم آبر بانک هست میدونی که خانم بخاطر مشکل پایش عصا دست میگیره داشتیم آروم آروم دنبال دستگاه میگشتیم یه خانم رسید بهمون گفت دنبال چیزی میگردید خانمم گفت بله آبر بانک خانم غریبه به خانمم گفت شما بشینید رو ی صندلی و استراحت کنید من با ایشون میرم کارشون رو انجام میدم و برشون میگردونم خلاصه جونم برات بگه من یه تیشرت نو پوشیده بودم که آستین کوتاه بود صورت هم شیش تیغه به طوری که مورچه روش بُکسوباد میکرد خانم هم نسبتا جوان دست انداختند بالای آرنج آستین رو هم کمی بردند بالا که مزاحمت ایجاد نکنه و تقریبا بازوی منو گرفتن و مساوی با من نه جلوتر یا عقبتر از من شروع کردیم به رفتن اونم تقریبا تند در هین رفتن کاشف به عمل اومد که خانم خوزستانی و آبادانی هستند یه بیست دقیقه ای طول کشید که ای کاش بیست سال طول میکشید تا نوبت بهمون رسید خانم که دلواپس شده بود که مبادا شوهر دلبندشون رو کف رفته باشند سراسیمه از راه رسید گفتم چی شده گفت طول کشید دلواپس شدم خانم غریبه که اگر خانم نیومده بود کم کم فامیل میشدیم به خانمم گفت ها ترسیدی شوهرت رو از دستت دربیارم بعد که پول رو از آبر بانک گرفت و بهمون تحویل داد به خانمم گفت راستی راستی اگر زن نداشت خودم با منت زنش میشدم خانمم گفت نکنه فکر کردی پول داره اون خانم هم گفت من احتیاج به پول ندارم همه چیز هم دارم خونه ماشین وسایل لوکس زندگی حساب بانکی ی پر و پیمون من برای خودش میخواستمش اینجا من که تا اون وقت داشتم تو دلم یه چیزایی به خانمم میگفتم به حرف در اومدم گفتم شما که همه چیز دارین پس منو میخواین گل بگیرین گفت نه میخوام تاج سرم باشی گفتم آخه شما که همه چیز دارین خیلی آقایون درست و حسابی خواهان تون هستن ایشون گفت شما مردی آقایی منم گفتم شما تو این دو دقیقه اینارو که خانمم بعد از بیست و چند سال هنوز نفهمیده از کجا فهمیدین ایشون هم گفت من آدم شناس خوبی هستم و تا بهم ثابت نشه از کسی تعریف نمیکنم خلاصه که اون روز هم روزی بود یادش بخیر ولی خداییش این ایال هم بعضی وقتها خروس بی محل میشه هاآآآآآآ

خخخخ،خخخخ،یعنی خخخی،میگم عمویی خدای نکرده اگه واسه من همچین اتفاقی در آینده بیوفته میزنم دندونای اون دختره رو تو دهنش میریزم،اصن چه معنی داره که دنبال یه مرد زن دار میوفتن این دخترای جلف احمق،خخخخ،
ولی خداییش عمو عجب خاطرات باحالی داری،جدی میگم حرز گاهی چندتا از این خاطرات رو پست کن واسمون بخونیم که….

ملوسکم کلا مریخیا همیشه فک میکنن که ونوسیا در حال پیشنهاد دادن به اونا هستن خخخ از بس که اعتماد به عرش دارن .
فک کن ی خانوم در جوابشون میگه ن هنوز نه رو کامل نگفته میخیا میگن گفت نوشابه در فلان کافه برم برات بخرم بیارم میل کنی خخ بادت بزنم ؟؟پول نمیخوای ؟؟
در کل وقتی ازدوووج کردی خودت دو دستی میخی پیخیتو تقدیم میکنی ولی میبینی باز رو دست خودت مونده هاهاها
نترس ملوسکم . رععععد ی چی میدونه که میگه هههه

آره بابا بزرگ نانازی،اینا همه توهم فانتزی هست که،خخخی،نههه،نگو من مریخیمو هیچ وقت یعنی هییییچ وقت حتی اگه سالهای سال هم از زندگیمون بگذره نمیام تقدیم یکی دیگه کنم،تا صد سال همچین کاری نمیکنم که خخخخی،

رعد ملیسا ..مگه اینجا چت روم شماهاس ک هعی میچتین با هم /…کامنت خارج از موضوع ببینم تو این پست حذف میشه …هععععععععععععععععی ……..
خخخخخخخخخخخخخ مدیریتو داشتین آیااااااااااا عععععععععععععععععععععععععععععععع معععععععععععععععععععععله

خیلی هم به پست ربط داره . چشمو گوش کله پاچه ای نداری و الا ربطشو میشنیدی خخخ
فک کن دخملا دو روز دیگه مثل فرفره با کمک ی بینا راه برن ولی تا ی خانوم ببین دست شوووور تحفشونو گرفته بترسن و به اون خانوم ببین فش بدن خخخ
چه آبروریزی میشه .
پس میبینی که این موضوع برای ونوسیا در آینده مهمتره خخخ
شما هم بهتره که در آینده مثل بقیه ی میخ صفتها توهم دزدانیده شدن نزنی .

سلام بچه ها شرمنده ملیسا خانم من باید یه بخشی از اون کامنت تون رو اصلاح کنم بده من اون قیچی رو بچه ها اگر عصا تون رو دادین دست یه بینا که خانم بود تاکید میکنم اگر اون بینا خانم بود حتما به الاوه ی عصاتون وصیت نامه تون رو هم بدین

بازم سلام مثل اینکه قرار نیست از دستم راحت بشین آخه من پر رووم میگم ملیسایی تورو خدا دلت میاد به اون خانم به این خوبی به این مهربونی به این ولش کن بگی دختره ی جلف احمق من هنوزم که هنوزه دارم تو دلم به اون خروس بیمحل یه چیزایی میگم آخه این همه تنهایی رفتم ترمینال صاف همون موقع که خدا یه همچین گنجی رو داشت نصیبم میکرد باید خانم همراهم باشه ای لعنت به این بخت بد ای لعنت به این روزگار ناسازگار ای لعنت به این هیچی بابا اینم ولش کن خلاصه که عجب شانسی رو از دست دادم باور کنید ملیسا خانم و بچه ها تا حالا چند بار با خانم وقتی تیپ زده از خونه بیرون رفتم برام خواستگار پیدا شده حتی دوباری هم که رفتم کربلا هم همین طور شده همین بار آخری که خانم هم باهام بود بازم این اتفاق افتاد یکی داشت منو از دختر خاهرم خواستگاری میکرد که دختر خاهرم بهش گفت بابا داییم زن داره و دوتا بچه داره دخترش دوسال هست که ازدواج کرده بهش گفتم بچه تو که همه چیز رو گفتی یه باره شماره شناسنامه و تاریخ تولدم و صادره از اهواز رو هم میگفتی یعنی میخواستم دختر خاهرم رو به جوم ولی من قبول ندارم که شانس یکبار در خونه ی کسی رو میزنه لا اقل برای من که این طور نبوده فقط نمیدونم چرا هر بار باید یه مزاحم برام پیدا میشد

عمو علی،تو رو خدا اینطوری نگید،مگه خانمتون چشه بنده خدا،یه عمر داره باهات زندگی میکنه،زحمت میکشه تو خونتون،اونوقت اینطوری میگی،گناه داره خب،مامان بچه هاتونه،خب اگه اینطوری که میگی هست پس چرا از اول باهاش مزدوج شدی عمو،میدونم که داری کاملا شوخی میکنی عمویی خخخخی،وگرنه که من به زنمو علی میگم که دعوات کنه که،خخخخی…..

یه بار دیگه هم سلام شماها انگار نمیخواین از شر مزاحمتهای من خلاص بشین آخه یکی نیست بگه هی یارو چی میگی تو برو دیگه شرتو بکن قابل توجه شوالیه رععععد اینایی که تعریف کردم همش واقعیت هستند شاهد خیلیهاش خانمم که یه تار موشو با همه ی زنهای سالم رو ی زمین عوض نمیکنم هست باور نمیکنید میتونید از عمو حسین بپرسید ایشون چند وقت یه بار میاد خونه مون و بعضی وقتها این صحبتها پیش میاد خانمم هم براش بعضی از این اتفاقها رو تعریف کرده ملیسا خانمی اینایی رو که گفتم یه جورایی جواب شما هم بود اون وقت بگین علی بد آدمیه ولی خداییش با اینکه پنجاه و دو رو دارم تموم میکنم جرات نمیکنم شیش تیغه کنم لباس شیک بپوشم ادکلن بزنم و برم بیرون شص تا صاحاب پیدا میکنم ایال هم میدونه چه گنجی پیدا کرده هرچند خودش قد هزارها گنج برام ارزش داره و منم با دنیا عوضش نمیکنم ولی شیش دستی منو چسبیده مبادا کسی از چنگش دربیاره اگر ماشین نداشتیم باور کنید توی اتوبوس هر روز داستان داشتیم

یه سلام دیگه ملیسایی یادم رفت جواب اینکه گفتی مگه خانمها چشونه یهبار با قیافه ی مردونه بیا اصفهان کنار خیابون وایسا ایشالا یه خانم از اونا که فقط یه چششون پیداست بیاد ته عصاتو بگیره فاجعه ای که مثل جک برات گفتم رو برات پیش بیاره خودت به جوابت میرسی اون روز من میخواستم یه بلایی سر هرچی زنه در بیارم ولی روزهای بعدش و تا حالا انقدر میخندم که اشکم سرازیر میشه یادش بخیر

درود! من برای دومین بار به این کوچه آمدم و اینبار با دقت بیشتر خواندمش و چون همش بیناهارو مورد خطاب قرار دادی نظری نمیدم! خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها با تشکر از مطالب و تذکراتت به بیناها!

درود! خوب من کامنتهارو خوندم و اومدم، ببین رهگذر مغرور بگو ببینم از اون مردک نابینا تو آسیب دیدی یا او از تو آسیب دید؟! تو فقط دعا کن که من جایی تو را نبینمت وگرنه… بیخیال شو که ادامه ندهم بهتر است و تو آسوده تر زندگی میکنی!

اوووووووو…نه عدسی نه…من اهل آسیب رسوندن نیستم….یا خدا…چطور همچین برداشتی کردی؟!!! مغرور هستم…راس می گی! ولی وحشی نیستم… باور کن…تو اردوی نجف آباد منو نشناختی؟ بابا من آزارم به مورچه چیه؟ به درخت و خاک و زمینم نمیرسه…

درود! خوب حالا بریم سر وقت علی سعد الله خانی: راستی داداش جون من سه بیوه در آستینم دارم که یکی میگه فقط با هم دوست باشیم و به تفریح بریم و با هم بگوییم و بخندیم و شیطنت کنیم و شاد باشیم، به نظر تو با وی موافقت کنم یا بیخیالش شوم؟! دومی میگه: من فقط در اردوها باهاتم و تو را به بازار میبرم تا برای خودت و کوچولوها اسباب بازی بخری و همه را شاد کنی و دومی سومی را برایم پیدا کرده تا بهش محبت کنم و از تنهایی درش بیارم و باهاش دوست باشم، راستی یه بار که با دومی به بازار رفتیم با دست راستش به دست چپ من جوری دست داد که انگشتانمان غلاب شده بود و کنار یکدیگر راه میرفتیم و مزاحم هم نداشتیم فقط پس از خرید موقع حرکت بهم گفت: صبر کن تا من دستکشم را دستم کنم، راستی این چه نوع دستکشی بود که من حسش نکردم، آهای طبیعت این دوستان بینا را برای ما حفظ کن و آنان را از ما نگیرشون! من دیر به این کوچه آمدم ولی خوش آمدم، ماهی را هروقت از آب بگیری ورجه وورجه میکند!

سلام عدسی جانم من که میگم انگار تو از من خوش شانس تری و وقتی شانس در خونتو میزده مزاحمی نداشتی خوب هر گلی یک بویی داره به هر کدوم بگو اونو از اونای دیگه بیشتر دوست داری ولی به کسی نگه چون حسود همه جا هست هر سه رو هم محکم نگهدار و اگه تونستی تعداد شون رو افزایش بده در این زمینه هر چی بیشتر داشته باشی بازم کمه اوخ اوخ رععععد و ملیسا پیداشون شد باقی ی درس بمونه برای بعد الفراآآآآآآآآآار

بازم سلام اومدم یه تبصره الحاقی به قانون عصاتونو دست خانمهای بینا ندین برای راهنمایی رو ابلاغ کنم یادتون هست که گفتم اگر خواستین عصاتون رو بدین وصیتنامه تون رو هم بدین حالا میگم اگر بیرون رفتین و خدای نکرده خدای نکرده خانم بینایی برای کمک به شما خواست عصا تون رو بگیره اگر شده کارتهای اعتباری تون رو همراه با رمزش بهش بدین ولی عصاتون رو ندین اگر شده انگشتر و ساعت و دستبند و گردنبند و خلاصه تمام طلا جاتتون رو بهش بدین ولی عصاتون رو ندین و اگر شده جونتون رو بدین ولی عصاتون رو ندین و اگر در آخر چاره ای جز دادن عصاتون نداشتین حتما وصیت نامه تون پِرِص شده توی پلاستیک ضد آب توی جیب تون باشه تا در صورت غرق شدن توی اقیانوسهای جوب نما تکلیف اموال نداشته تون روشن باشه و بعد از شما وراث بیچاره برای تقسیم اموال تون که میدونم بزور میشه تقسیم بر دو کرد بیخودی تو سر و کله ی هم نزنند حالا ملیسا خانم مگه علم آموزی بده و مگه هدف ما آموختن دانسته ها مون به دوستان مون نیست خوب منم داشتم تجربیات گران بهامو در اختیار عدسی میذاشتم آخه بیچاره بی تجربست ارواح شیکمش مگه بده مگه شما خانمها وقتی دور هم جمع میشین غیر از اینا رو میگین میگن یه روزی زنی از شوهرش پرسید شما مردها وقتی دور هم جمع میشین با هم چی میگین آقا گفت خوب هیچی همون چیزایی که شما خانمها بهم میگین خانمش برگشت و گفت اییی شما مردها چقدر بی تربیتین راستی ملیسایی میگم اون توصیه ای که برای رفتن به دوبله بهت کردم رو چی کردی من هنوز هم سر حرفم هستم اگر واقعا بخوای دنبالش بری من هر کاری که از دستم بر بیاد واست کوتاهی نمیکنم هیف استعدادت هدر بره من این چند وقته کلی فیلم و کارتن دیدم به امید اینکه صداتو توی یکی از اونها بشنوم برو دنبالش

سلااام عمویی،یعنی دارم میخندم خخخخ،با این همه توصیفات باحااالت خخخخی،
عمو من خیییلییی از تهران دورم و سختمه که برم،تازه اگه این همه حزینه کنم و برم از کجا معلومه که منو قبولم کنن یا نه آیاااا،عمو من از تهران حدود ۱۵۰۰ کیلومتری فاصله دارم که،خخخخ،یعنی از اینجا تا تهران راه درازیست،میونه جنگلها ماااار درازیست،خخخخی،

درود! ببین رهگذر تو هرقدر هم که پیشرفت کنی به گرد پای شاعر وحشی وافقی نخواهی رسید، در ضمن من موفق به شناخت هیچکس نشدم و فقط تو منو سرکار گذاشتی و ماشین مخصوصی که برایت گرفتم را بیخیالش شدی و به من اطلاع ندادی!

دیدگاهتان را بنویسید