z
ورود به محله
تغییر اندازه ی متن
جستجوی قدرتمند محله
-
نوشتههای تازه
- سریال جیران، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت ششم اضافه شد.
- کوکو، “Coco”، نهمین انیمیشن توضیحدار شده توسط محله نابینایان در بخش انیمه محله، تقدیم به شما
- صدای ما را از رادیو گوش کن میشنوید! پنجشنبه ها، از ساعت 22، همراه ما باشید! در فصل سوم از بازی صوتی مافیا!
- سریال بازی مرکب، Squid Game, به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت دوم اضافه شد!
- سریال کرگدن، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت هفدهم اضافه شد.
خدایا! خدایا! خدایا خدایا خدایااا!
آخه کجا بودی وقتی اون2تا گنده بی شرف داشتن وسایل این بنده زمین خوردهت رو روی جاده سیاه می کردن هان؟ خدایا ازت… ازت… ازت… خدایا! ازت…
خدایا مادرش رو ازش نگیر. باشه معذرت می خوام ولی این درست نیست. وای اشک های مزاحم لعنتی دیگه نمی تونم بنویسم
سلام پریسا جان, ممنون از نظر و احساست, ناراحت نباش قصه ست هرچند مطمئنا به دور از واقعیت هم نیست
خودد نوشتی خواهر؟….إ وا خواهر…..بقبقووووو….چه خوب نوشتیش….
من هیچوقت دوچرخه نداشتم….آ ه ه ه ه ه ه ه ه…
-دوچرخه مال پسراس….
هیچوقت تو کوچه بازی نکردم….آه ه ه ه ه ه ه ه….
-معنی نداره دختر تو کوچه باشه، بیا تو….
تو مدرسه تادلت بخواد تنبیه شدم….آه ه ه ه ه ه ه ه
-فردا با مامانت بیا مدرسه….
یه بار اونقدر با خط کش فلزی کف دستم زد ناظممون که تا یک هفته نمی تونستم مشق بنویسم…..در حالیکه من فقط 8سالم بود…..آ ه ه ه ه ه ه ه ه…..در اولین فرصت میخونم قصه شو تو محله….شاید تولد بعدی….
سلام آجی بقبقوو!
نویسنده، ناشناس!
تازه کوجایی این قصه نویشته بود این یارو دخترس؟
تا دلد بخاد من تو کوچه و باغ بازی کردم!
آخی خدا جوابشو بده, ببین یه کتاب از هوشنگ مرادی کرمانی لطف کن بخون و تقدیمش کن به من, اآه ه ها هاههه
خیلی عزیزیی, راستی اسمیدا بذار آتیش پاره یا آتیشک!!
سلام. اول اینکه دلم برایتان تنگ شده بود! انگاری که خیلی وقت بود نبودید!
دوم آنکه خوب بود، ولی ای کاش میشد یک زمان حضوری بنشینیم و این نوشتهها را بخوانیم تا بشود درست و حسابی در موردش صحبت کرد.
نکته اولی که باید اصلاح شود زمان افعال است که خیلی زیاد از حد به ماضی بعید رفته! تکرار چنین افعالی خواننده را خسته میکند، ولی در مورد داستان بودنش باید مفصل صحبت کنیم، اینجا وقتش نیست.
موفق باشی و باز هم بنویس.
درود بر شما, ممنون از لطفتون, ببخشید خیلی دیر شد, کامنتهام ثبت نمیشن, ایشالا یه چنین موقعیتی پیش بیاد, خوشحال میشم, ممنون از توجهتون
پیدا بود پسره….من یاد بدبختیای خودم افتادم!!!!!!!
فک کردم خودد نوشتی خواستم برات دسو جیغ و هورا برم……..رهگذر مگه چشه که بخوام عوضش کنم؟!!!!خیلی ام خبس….خب….
زهره…… شب بت یه ایمیل میدم بچکش قربونت….
خب تو رو هم که امروز دیدمت آبجی بقبقوو!
حالا یه دسو جیغو هورا برو .. هویجوریی
سلام بر زهره عزییییز!
خوب نوشته، ولی همون نظر آقای صابری: کلا راجع به زمان افعال باید تجدید نظر بشه.
موفق باشی دوستم!
سلام استاد جان, دقت خواهد کرد, پاینده باشی رفیق جان
ی جورایی سردرگمم!
سامان یعنی سرتو گم کردی؟ سرت رفته گم, گمت رفته تو سر, گمت سر شده؟, سرت گم شده! ایشالا پیدا کرده باشیش, برو حالشو ببر برای یه کامنت کوتاهت سه صفحه نوشتم خخخ
سلام بر قهرمان محله
ممنونم از پست
یه داستان.. ….
یه تراژدی ی غمگین
وای….. …
یه داستانی که زندگی های هم نو هامون رو مثل ی پتک تو سرمون میکوبه .
وای خدا تو این دنیا خون هیچ کس رنگی تر نیست
باز هم ی داستان واقعی و باز هم اختلاف طبقاتی که داره بی داد میکنه
ممنونم زهره بابت پست
شاد باشی
بدرود
سلام بر تو ای آریا, اختلاف طبقاتی, تراژدی!
مرسی مرسی, مرسی
سلام زهره خانم.
مررررسی قشنگ بود لذت بردم. طبع داستان نویسیت خیلی خوبه. حتما ادامه بده و آثارت رو اینجا به اشتراک بذار.
موفق باشی.
سلااام, حالا کی گفتههه من نوشتممم خخ خخخخ,
آخه چرا اینقدر من تابلو بازی در میارم؟!
نمیدونم چرا نمیخواستم کسی بدونه من نوشتمش, آخه ها حس کردم به خاطر این اتفاقاتش قضاوت بشم که روحیم خشنه خخخ,
راستی تا یادمه یه چیزی, اونجا بود تو صندلی خنک من, نوشتین عصبانی هستی یا آروم, یه تست بود اتفاقی پیداش کردم, از شماره ی هفت تا 12 عصبانی میشد, من 6 شدم, یعنی آروم, خدا رو شکر, مرررسیی سلام به نیلوفر جان هم برسونین
سلام
هر کسی نوشته باشدش زیاد مهم نیست
مهم اینه که از بین قشر مرفه نبوده که فقط بنویسه و حتی خودش ندونه که چی مینویسه
مهم اینه که از ته دل و با درک نوشتتش از ته دلش نوشته و به همین دلیل به دل میشینه
هزار بار لعنت میفرستم دزدای نامردی که طمعکارن هم میدزدن هم …
مرسی زهره پست متفاوتی بود
موفق باشی
سلام دوست خوبم, لو رفتم دیگه, خودم نوشتم خخخ خخخ,
مممنون که نظرتو نوشتی و خوشحالم که به دلت نشست
سلام داستان جذاب ولی غمناکی بود کاش میفهمیدیم خودتون نوشتید یا نه
اما برداشت من اینه که در برابر ناملایمات و سختیهای زندگی باید مقاوم بود و مبارزه کرد بخصوص توی این جامعه که گرگ زیاده مرسی بابت این پست
کاش همه ی کاشها مثل همین کاش شما بود, خودم نوشتم, کاش یه کاش دیگه ای رو خواسته بودین, کاش!
سپاس مندم
سلام
ممنون داستان جالبي بود
هرچند كه غمگين بود من خيلي دلم گرفت بيچاره افرادي كه مظلومند و هميشه اذيت ميشند
متاسفم
زهره ي عزيزم خيلي ممنون
کاظمیان فکر کنم دیگه رسیده باشی, مررسی از لطفت دوست گلم,
سلام زهره جونم حرص نبخور شکلک فاصله حقیقی مون یه متره خخخخخ این مخابرات خیییلی نامرده برو از یه شرکت دیگه سرویس بگیر ….
و اما بعد:
زندگی ادامه داره ….. از همین لحظه تا به آخر …. این بود برداشت من.
شکلک فاصله ی کیلومتری, ححهه, .. بلی, زندگی ادامه داره .. پس بزن بریم
سلاام زهره خانم
داستان قشنگ و در عین حال غمناک بود
برداشت من اینه که متاسفانه توی این جامعه حق کسایی که در ظاهر ساده هستن ولی در باطن اینطوری نیستو میخورن
البته این برداشت من بوداا
ولی در کل خیییلی داستان خوبی بود آبجی
سلام بر عباس, ممنون که برداشتت رو نوشتی, متأسفانه .. بله …
سلام زهره جون خیلی خوشحال شدم قسمت شددوباره محله شمابیام بقبقوجون اشکمودراوردی خیلی غم انگیزبودولی خداحساب ادای بدروکف دستشون میذاره عزیزم خیلی دوستت دارم منتظرپستای بعدی شماهستم بدرودگلم
ایشالا اشک شوق بریزی .. اشکتو نبینم, منم خیییلی خوشحاال شدم دوباره میخونمت, بازم بیااااا .. بوست دارم منم ..!
سلام، نوشته پر احساسی بود. با تشکر از شما
خوشحالم که پسند بود, سلام و تشکر
درود
با اینکه نویسنده اش نا شناس است ، اما از سوی فرشته خوبی ها برای هم محله ای هایش ارسال شده است .
آفرین بر شما و انتخاب به جا و . کمتسب /تجسمن بر شکت /
نه میشود زندگی کرد هنوز؟ هنوز میتوان آن نوشته ی کم رنگ ذهنم را بخوانم هنوز ترقه های روزگار سیاه و سوراخ سوراخم نکرده,
…
یعنی من فرشته ی خوبیهام؟! یعنی خود خود من خخخ!
مررسیی, خودم سر هم کرده بودما! هاهاهاها,
راستی بابت کمتسب /تجسمن بر شکت /
.. باید بگم منم همینطور خخخ خخخ خخ
خ
آهای فرشته خانم…هر کار کردم خانم کاظمیان پول کرایه رو نگرفت….
یه شماره حسابی چیزی برام بفرس، این پولدونا بفرستم برادون، تا نیفتادم بیمیرم و حق الناس به گردنم نمونده!!!…بعد دیگه از وراث نمی تونید چیزی بکنیدا… نگی نگفتی….
می بینم که اسم نویسنده لو رفت!!!!!!!خخخخخخخخخخخخخخخ…………..خیلی به مامان سلام برسون…مامان خوبی داری، قدرشا بدون….
پس مگه قرار نشد زیر آبی بری؟ مگه نذاشتی تو خوراکیها؟ بزرگیتو میرسونم, لطف داری, دعا کن اینقدر خوب باشم که قدرشو بدونم,
دیر نیمیشد آجی, فقط یادد نرد بم بدی, هههخخخخخههخخخجججخخخخعهههججج
سلام به خانم مظاهری
نوشتن همیشه زیباست و اینکه در نوشته ها چه نوع دغدغه ی ذهنی دنبال بشه ، خیلی مهمه…نوشته ی شما مربوط به یکی از دغدغه های خیلی از ماهاست با اینکه فقط چند ساعت از یک روز کودکان کار نوشته شده بود ، ولی برای همین چند ساعت هم پایان زیبایی داشت…دستانِ پر و مادری منتظر… برادر یکی از دوستان من همین سرنوشت رو داشتن و بعد از یتیمی با دستفروشی دور حرم از 7 سالگی شروع به کار می کنن ولی عشق و احترام به مادر جزء زندگیشون بوده الان یکی از تولیدکنندگان بزرگ پوشاک در مشهد هستن و…
در پناه حق پیروز باشید و سربلند
سلام
وای خوشحالم زیاد, چه جالب, یک اپسیلون هم فکر نمیکردم مشابه با واقعیت باشه, از وقتی که گذاشتین ممنون و سپاس گزارم
میشناسمش
سلامش برسون, … کاشکی اون مرده با خودش برده بودت … همون که فکر کردی لال بود رو میگم, .. همین جوری .. خب بد نیست که میبردت
سلام زهره.
فقط میتونم که بگم ممنون از پست تامل بر انگیز و عالیت.
باشد که رستگار شویم.
سلااام, منم باید بگم ممنون منتظرتون بودم دایی چشمه, ببخشید من خیلی تو ثبت کامنتهام اذیت میشم واسه همین زیاد نمیتونم کامنت بفرستم, سه ساعت فقط طول میکشه یه پست باز بشه, اصلا آدم از کامنت دادن خسته میشه, تازه یه صفحه دیگه هم که همون اول اضافه شده, دیگه تا میام برسم اینجا یک سال نوری طول میکشه خخخ, خلاصه که مخابرات مچکریم,
سلام به خدمت مظاهری
محترم عجب خاطره ای نوشته بودید شما ولی می توان از این خاطره درس شهامت و خدمت به خانواده و جربزه دختری را برداشت کرد که بخاطر دختر یا بچه بودنش پا پس نمی کشد آفرین و مرحبا . پسندیدم .
هزاران سلام بر شما, ممنونم که قابل دونستین و شرمنده که دیر جواب میدم امیدوارم ببینید, لطف کردین وقت گذاشتین و تشریف اوردین, دل عالی پر شادی
درود! جالب بود!
درود به آقای عدسی, مرسی از حضورتون
سلام و خوندم. اول اینکه خسته نباشید و دستت درد نکنه که قلم به دست گرفتی و داستان نوشتی
البته کامنتا رو نخوندم و فقط نظرمو میگم
خیلی از فعل بود استفاده کردی. خیلی جاها لازم نبود از این فعل استفاده شود و موقع خواندن ذهن مخاطب اذیت میشود
بعد اینکه داستانت خط داستانی نداشت . شخصیتی داری که در مسیر رفتن به منزل خاطراتی به یادش می آید . ولی این خاطرات باید رابطه ای با حادثه یا ماجرایی که اکنون شخصیت با آن درگیر است داشته باشد ولی شخصیت شما حداقل من متوجه نشدم چه درگیری یا ماجرایی در زمان حال دارد
بقیش مهم نیست . سلیقه شماست . اما این دو نکته رعایت شود داستانت خیلی عالی تر خواهد شد
سلاام. ممنون که اینجا کامنت گذاشتین.
بله کاملا قبول دارم.
آخه من کاملا ناپخته نوشتم و اصلا از داستان نویسی چیزی نمیدونستم!
بازم ممنون زیاد