سلام به همه ی شما هم محله ای های عزیز و دوست داشتنی
امروز با یکی از ترانه های خودم خدمت رسیدم و امیدوارم که خوش تون بیاد و منو هم از راه نمایی هاتون بی بهره نذارید
تو خونه عطری زدم و گلا رو کردم وارسی
عقربه ی ساعت می گف بیست دقه دیگه میرسی
دسمال رو عکست کشیدم تا خاکشو خوب بگیره
غر می زدم هر دقیقه چرا یواش یواش میره
نمیدونی که انتظار این موقه ها چه حالیه
هم متنفّری اذش هم یه جورایی عالیه
چشام به ساعت بود و هی ناخونمو میجوییدم
همش قدم می زدم و آه عمیق می کشیدم
نیم ساعتی گذشته بود چیزی نمونده بود اذم
حتی دلم نمیومد بخوام بهت چیزی بگم
صدای زنگ تلفن یحو منو از جا پروند
شمارتو وقتی دیدم دلم رو هر جایی کشوند
نشد که از توی صدام گم کنم اضطرابمو
الو سلام کجایی تو کسی نداد جوابمو
یه لحظه بعد اونور خط سلام آقا ببخشیدم
این شماره مال کییه دیگه صداشو نشنیدم
بهم می گف که چیزی نیست فهمیده بودم تعارفه
شصتم خبر دار شده بود که ماجرا تصادفه
بیست دقیقه ی لعنتی گذشته و سه ساله نیست
عصرای پنشنبه میرم قطعه ی سه ردیف بیست.
۵ دیدگاه دربارهٔ «ترانه ای به نام بیست دقیقه»
درود بر شما!
خیلی شعر زیبا بود لذت بردم!
آخه من عاشق اینجور سبکها هستم!
پیروز باشید هنرمند!
سلام. شعر زیباتون سناریویی احساسی داشت. احساسات یک انسان عاشق و چشم انتظار را خیلی زیبا به تصویر کشیده و سرانجام این احساس را نشون داده بودید. منتظر خوندن اشعار زیباتون هستم. با تشکر.
آخی, یعنی آخرش دیدار افتاد به قیامت؟, .. ولی جدا جالب بود, حقیقتا تک تک حرفهای آدمها دلنوشته, داستان, ترانه و ازین قبیل ارزش زیادی دارن, چون از دل بر میاد و مطمئنا هم بر دل میشینه, پایدار باشید
سلام
ممنون خیلی زیبا سروده شده بود ممنون.
سلام
عالی بود
خوب و کامل و گویای یه حقیقت تلخ بود
خیلی خوب و هنرمندانه مینویسید
موفق باشید