خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اولین پست من یه خاطره تلخ یا شیرین قضاوت با شما

با درود به هم محله ای های گرامی و بزرگوار، منم اومدم تو محلتون امیدوارم برای منم اینجا جا باشه و منو تو گروهتون بپذیرید.
منم با اولین پستم اومدم یعنی تقریباً اولین چون یه بار خواستم پست بذارم تبدیل به کامنت شد، خوب بگذریم گذشته ها گذشته، هرگز به غصه خوردن، گذشته برنگشته.
راستش این پست رو یه جوری بعضیا از من شنیدن. ولی خوب خواستم با یه خاطره ی کوچولو شروع کنم.
دوستان ما ایرانی ها هیچوقت حالت اعتدال رو نگه نداشتیم. یعنی بعضیا یا از اینور بوم افتادن و بعضیا از اونور بوم. به قول وزیر مختار انگلیس که در زمان قاجار در ایران بودند می گفت ایرانی ها یا رومی رومیند یا زنگی زنگ.
این رفتار در باره برخورد با نابیناها هم صدق می کنه نمونش وقتی یک بار من در اتوبوس بودم، دیدم خیلیا نوچ نوچ می کردن چند تا هم می گفتند مادرش بمیره. آخه یکی نیست بگه من کورم مادرم چه کار کنه؟ یا اگه من مادرم زبونم لال چیزیش بشه من بینا میشم؟
بعضی هام جوری با نابینا برخورد می کنن که انگار جذامین.
این خاطره به دوره ارشدم بر میگرده:یک بار من با دوستان دانشگاهیم قرار داشتم که بعد از تموم شدن آخرین امتحانم با هم بریم استخر آخه من یه امتحان بیشتر از اونا داشتم. خلاصه من امتحانو دادم اومدم از دانشگاه بیرون تو خیالم می گفتم آخ جون میرم استخر یه تنی می زنم به آب میرم سونا طبقه ی بالای بالا دراز می کشم حمام سونا می گیرم بعد وقت بلند شدن سرم گیج میره با مخ می خورم کف اتاق دک و دهنم داغون میشه.(آخه من یه کمی مازوخیسم دارم شما جدی نگیرید). خلاصه برای اینکه زود برسم سوار اتوبوسای دانشگاه نشدم و گفتم با تاکسی برم. من عادت دارم عموماً جلوی سواری میشینم چون نیاز به جا به جا شدن نداره. ولی اون روز دیدم جلوی پراید پره، گفتم بی خیال نیم ساعت که بیشتر نیست. نشستم عقب ماشین. ماشین که حرکت کرد یه کم بعدش دو تا خانم سوار شدن، که انگاری عروس و مادر شوهر بودن. پشت پراید هم همه می دونن به زور دو نفر جا می شن چه برسه به سه نفر، این دو نفر هم انگار از خروس وزن ها بودن خلاصه اینا منو فشار دادن گوشه ی ماشین کنار در منم داشت نفسم بند میومد. گفتم کیفمو بذارم بین خودم و خانم جوان تا شاید یه کمی بره اون طرف ولی انگار نه انگار. خلاصه دیدم نمیشه، گفتم خانم ببخشید میشه یه کمی برید اون طرفتر، همین رو گفتن همانا و شتلق نه شاراپ نه نه قورومپ اصلاً با صداش چی کار دارید کیف از طرف مادر شوهر به سر و صورت من حواله شد. مادر شوهر گفت پسره ی کور تو چی هستی که خیال کردی عروسم به تو نظر داره شوهرش از تو قشنگتره. البته اینو یه کمی بی ادبتر گفت ولی من سانسور می کنم. و یه کیف دیگه. کیف خانما هم هزار ما شاء الله انگار ادوات جنگی، روش شمشیر تیر و کمان سر نیزه نیزه و همه نوع ابزار تیز نصب شده.
راننده و آقای جلوییم انگار که جنازن از ماشین صدا در اومد از اینا نه.
دیدم خانم گفت آقا ماشین رو نگه دار و این ….. رو پرتش کن بیرون. خلاصه ماشین وایستاد و منو انگار که یک چیز بد رو پرت می کنن پرت کردن بیرون. وقت پرت کردن عروسم یه مشت به پهلوم زد. دوستانی که تبریز رو میشناسن می دونن آبرسان کجاست.من رو جایی از ماشین پیاده کردن که پر از کله پزی، جگرکی، باغالی فروشی و از این دکوناست. من که کیف سر و صورتم رو زخمی کرده و از پیشونیمو بین چشمام و صورتم خون میاد. فکر نگاه و فکر دیگرانم داشت جیگرمو می سوزوند دوستان بس که گیج بودم فقط خودمو یه جوری کشیدم تو پیاده رو و برای اینکه خودم رو جمع و جور کنم نشستم. یکی اومد گفت آقا کمک می خواین گفتم نه. بلند شدم آروم آروم راه افتادم تا برم ولی مگه خون لعنتی بند میاد هرچی دستمال میذارم بی فایدست نمی تونستم درست راه برم چون هی باید با دستمال خون رو پاک می کردم.
یکی اومد راهنماییم کرد، شنیدم دو نفر پشتم میگن. زمونه عوض شده پسر کور ببین چه غلطی کرده که اینجوریش کردن. دیگه به اینا هم نمیشه اعتماد کرد. کورم کورای قدیم. ناموسمونو می تونستیم بسپاریم بهشون. یا امام زمان ظهور کن و ریشه ی ظلم و فساد رو بکن. خلاصه اساسی ضد حال خوردم. عزیزان من اهل گریه نیستم، و اساساً سخت گریه می کنم، ولی این بار روحم زار می زد جسمم نه.
نه بابت کتکی که خوردم بابت قضاوت مردم. که ندونسته و نشناخته توهین می کنن بعدشم پای امام زمان رو وسط می کشن.
خلاصه اینو نوشتم تا بگم بعضیا به نابینا اینجوری نگاه می کنن بعضیام به نابینا پول میدن.
شرمنده سرتون رو درد آوردم.
شاید این اولین و آخرین پستم باشه و شما جمع شین طومار بنویسین بگین: پاشو بار و بندیلو ببند اینجا دیگه جای تو نیست.
خخخخخخخ
به هر حال ایام به کامتون.

۵۳ دیدگاه دربارهٔ «اولین پست من یه خاطره تلخ یا شیرین قضاوت با شما»

واه واه اینایی که گفتی زن نبودن به قول ما جن بودن خخخ
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه هاهاها .
در ضمن پسر نبینم از رععد بزرگ به تو وصیت وقتی ی ونوسی خودشو جمعو جور نمیکنه ،اینا از قماش ددان هستن و بهشون هیچی نگو .
یعنی به چشم خودم دیدم ی دختر ۲۰ ساله با حرکات رزمی و وحشیانه مرد در حدود ۴۰ ساله رو ناکار کرد
. اتفاقا اون مرد هم بی گناه بود .
هر چی رفتم مانع کتک خوردن مرررد بشم اما اون دختره مثل پرنده بود . من نمیدونم چطور مثل ی جن میپرید بالا و با کفشش میزد تو صورت مرد بدبخت . اگه مرد زبون بسته تقصیر کار بود که دلم خنک میشد ولی واقعا بی گناه بود .
به نظرم دماغ و دندونای اون بخت برگشته هم شکستن . ولی من باهاش رفتم توی مغازه و نذاشتم صاحب مغازه ها فکر بد بکنن .

خواهش میکنم آخرین پستتون نباشه . برای اینکه اگه حتی ی نفر ببین با روحیات شما نبین ها آشنا بشه ی نفره .
من دوباره منتظر خاطرات شما هستم . البته نه ازین خاطراتی که ونوسیارو تو ذهن آدم مثل یک خرس خرناسه کش خاکی به نمایش میذاره خخخخ

با درود خیلی خوشحالم که یه بینا داره راجع به این خاطره نظر میده آره در شبی چنین تاریک یه چراغم واسه روشن کردن جامعه و ذهن تاریک خوبه.
نه نمیرم تازه اومدم که پلاس شم. به قول معروف کنگر بخورم و لنگر بندازم.
محله از اینجا باحالتر!
خخخخخخ
مرسی.

سلام ….چه خاطره غم انگیزی ؟؟؟!!!
پدر جان …یه لحظه گوشتو میاری جلو !!!!!یادمه تو یه پستی بهم گفتی عصا دستت نگیری بیای بیرون از خونه پدرت نیسم خخخخخخخخ
خو نبااااااااش بهتر ..پدری چون تو میخوام چیکار .وقتی مردم قراره الکی قضاوتم کنن ..اصلا تنها نمیام بیرون ک کسیم جرات نکنه بهم حرفی بزنه //…..!!!!شاید من ضعیف باشم .ولی دیگه اینطوریاس ….خطاب به پدر رعدک بود اینا

درود پرواز آره غم انگیز. ولی اینا کم و بیش و متفاوت برای خیلیا پیش اومده شاید بعضیا کتک نخورده باشن ولی شاید بهشون پول دادن بعضیا وسایلشونو دزدیدن. بزار یه خاطره از دوستی بگم یه نابینا کارت tv خریده بود بعد رفت بیرون تا بده براش نصب کنن. بعد یکی به هوای کمک دستشو گرفته بود تا به قول معروف کمکش کنه ولی یه جایی گفته بود تو اینجا وایستا کارت tv رو بده من تا من آدرسو پیدا کنم بیام ببرمت. و دوست ساده ی من هم باور کرده بود ولی طرف رفته بود حاجی حاجی مکه. آره اینام هست. همه چی هست. ولی باید مستقل بود. باید زندگی کرد باید نفس کشید. باید خورد زمین. باید زخمی شد ولی این زخما خوب میشن. باید نذاریم غرورمون زخم برداره. پرواز برای اینکه پرواز برازندت باشه باید آزاد باشی باید بپری. تنها بپری اگه کسی بالتو بگیره وسط راه از اینکه پا به پات بیاد خسته میشه و جوری می خوری زمین که نه شوق پرواز برات میمونه و بال پرواز.
سپاس از نظرت.

ببین ندیدن عیب نیست مردم اون رو بد تصور می کنن. راجع به اینکه چرا بعضیا دوست ندارن با نابینا راه بیان یکیش اینه که ببخشید بعضی از ما نابینا ها اینقدر بد لباس و بد عنقیم که کسی رو که باهامون جایی میاد و یا باهامون دوست از هر چی نابیناست زده می کنیم. بخشیشم به عدم آگاهی از معلولین در جامعه بر می گرده. دوستان کسی فیلم دل نوازان یادشه اونجا یه نابینا رو نشون میده که گداست من نمیگم نابینای اینجوری نیست ولی بزرگ کردنش اینقدرم درست نیست.

ای بابا…اینا دیگه کی بودن؟ جل الخالق…بقول رعد باور کن زمینی نبودن!!!ماورایی بودن…
حالا خودمونیما…چه اشکالی داره؟تمام طول تاریخ شما مردها ما رو زدین، یه بارم ما شمارو!!! چقدر سخت میگیری؟ قرون وسطی چقدر زن آتیش زدین؟ قبل از میلاد چقدر زن قربونی کردین؟ چقدر زدین… کشتین…تجاوز کزدین… طلاق دادین؟!!! شاید اون مادر شوهره هم مثل من فمنیست بوده و اخیرا یک کتاب دو آتیشه ی فمنیسمی خونده بوده که تو را تنها گیر آورده و انتقام تمام زنان مظلوم تاریخ رو میخواسته از تو تنها بگیره!!! همه جوری میشه به قضیه نگاه کرد…سخت نگیر قارداشوم…
ایندی بشر آج قورد تکین اودوخوپ
چمبلنتی، گؤز قیجدیروپ، دوروخوپ
باخیللار کی گورسوننر کیم سیخینوب
توکولسونلر اونون لشین ییرتسونلار
هره بیردیش انسه سیندن قیرتسونلار
من تو این محل کاره ای نیستم، فقط یه رهگذرم!!! اما نظرم اینه که محله ی بی حافظ صفا نداره!!! بی صفامون نکن باوفا… دل مام اینهو دل خودت جیگر زلیخاس!!! اینجا تنها نیستی…شادیات ارزونی خودت، اما غصه هاتو با ما قسمت کن…عزت زیاد…

درود مرسی از نظری که دادی ولی جوری میگی که شما انگار منم تو این قتلا و جنایتا دست داشتم. به نظر من تو هر جنسی هم آدم هست هم آدم نما. بعدشم به یاد مهران مدیری اصولاً در هر بدبختی پای یک زن در میان است.
خخخخخخ
شوخی کردما نریزین منو داغون کنید. اینا آدمن رهگذر ولی زمین گرد و همه کس روش پیدا میشن از فرشته تا شیطان از آدم تا ….
ممنون که میخواین باشم من آدم بی انصافی نیستم غم و شادیام رو با کسایی که واسشون ارزش دارم بدون حیله و کلک قسمت می کنم. با خنده هاشون می خندم و برای گریه هاشون مسکن میشم.
شعرتم قشنگ بود
یاشا ساغل ددیخلرین دزدو

سلام به آقا حافظ
حافظِ کتاب حافظ
چون میگذرد غمی نیست :
تا بوده همین بوده
نمیدونم چرا خدا از این شانسا بما نمیده یه عروس با مادر شوهر کنار ما بشینن با هم دیگه خاطره بازی کنیم یعنی خاطره بگیم بخندیم
ولی جای شما بودم عصا رو به چشمان مبارک مادر شوهر فرو میبردم تا دیگه با عروسش بیرون نره
ما هم اگه خدا قبول کنه یه خاطره بازی کنیم
چند سال پیش با ننمون رفته بودیم سقا خونه دعا کنیم یعنی دنبال کارای بیمه بودیم که نزدیک کرج هم بود بعدش ما عقب نشستیم جلو هم که بودن و ماشین راه افتاد که خلاصه وسط راه راننده مسافر زد
صدای ضبط یخورده زیاد بود متوجه نشدم صدای بیرون خانم بود یا آقا وقتی هم که نشست بی سر و صدا نشست . منم با خودم گفتم احتمال زیاد یا خانم هست یا یه آقاست که با خانمش دعواش شده حالا مهمم نبود خواستم جواب کره خر درون رو بدم
حالا راننده هم عشقی بود آهنگ گذاشته بود سرعتم زیاد بود وقتی به سرعت گیرا میرسیدیم احساس میکردم به شهر بازی رسیدیم کلمون میخورد به سقف منم که عاشق هیجان
خلاصه توی پیچ جاده ها جوری میپیچید گفتم انگار جاده چارلوس رو داره میره
ماشین خیلی کج میشد که حتی مثلا به سمت راست کج میشد روی مخاطب خاص من خودم رو مینداختم سمت چپ خلاصه چند بار این جور شد که یهو دیدم یه صدایی بلند شد دیدم . دیدم که نه شنیدم خانمه با صدایی کلفت گفت راست بشین دیگه مرتیکه چرا میچسبی بمن
آقا ما رو میگی هم کُلکُ پرامون ریخته بود هم هنگیده بودم که چی جوابشو بدم بهش بیراهه بگم که خیطه زنه اگه نگم ما رو سکه یه پول کرده وصله ننگ بما زده
داشتیم با خودم یکی بدو میکردم که یهو ننمون گفت زنیکه این بچه من نابیناست که تو داری اینجوری میگی بهش که میخواست کار به گیس و گیس کشی برسه منم وسط بودم گفتم اگه شعورت میرسید که ماشین داره مثل هواپیما میره کج و راست میشه نه من بعدشم باید یبار میگفتی شاید طرف تو باغ نیست
دیگه آتیشی شدم به راننده گفتم وایستا پیاده میشم که پیاده هم شدیم و بعد از چند دقیقه راه رفتن و آروم شدن دوباره سوار ماشین شدیم دیگه این بار کیف ننم رو گذاشتم وسط گفتم کار از محکم کاری عیب نمیکنه
شکلک اقرار جای انکار فکر کنم ما چهار نفر عقب بودیم احساس کردم یه بچه شیطون هم عقب نشسته بود که داشتیم با هم کلکل میکردیم
این بود انشای من

سلام دوستان!حافظ جون اول اینکه بابا آخر داستان رو نگفتی که!آخرش چی شد؟استخر رفتی یا نه؟باقالی . جیگرکی خوردی یا نه؟

دوستان من یه چیز بگم ولی گمان پیش نیاد که من میخوام از خودم تعریف کنمها!
ولی تو شهر ما تا حالا من ندیدم بهم بد رفتاری و توهین بشه! تازه اکثرا مردم ما رو به نیکی یاد میکنند!چون آدم موفقی هستیم!نه نسبت به من تقریبا همه نابیناهای شهر ما حد اقل تا اونجایی که من میدونم تو شهر ما توهین و یا بدرفتاری به اون شکل خطرناک پیش نیومده!
یکی از دوستان ما ااستاد دانشگاه هست دو تا از دوستان ما تو موسیقی کار حرفه ای میکنند! چندتا دیگه از دوستان ما هرکدامشان در جایی شاغل هستند من خودم هم معلمم و حالا یه بعد مذهبی هم هست که دارم

نمیدونم انشا الله همه مشکلات حل بشه و به قول اون شاعر:
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید

درود باغالی نخوردم ولی استخر رفتم ولی حالی که می خواستم نداد می دونی من شنارو دوست دارم. چون نزدیک رود ارس هم هستیم شنام بد نیست.
خوب ببین تو تمام شهر ها به نابینا همه یکسان نگاه نمی کنن. ولی تو میلیون ها پیدا می شن.
سپاس.

درود بر حافظ گرامی. ورودت به جمع نویسندگان محله را خوشامد میگم. منم از شنیدن این خاطره متاسف و متاثر شدم. ولی چرا از ماشین پیاده شدی؟ چرا واکنش نشون ندادی خب کیفشو میگرفتی تلافی میکردی. اگه واقعا بی تقصیر بودی نباید تسلیم میشدی باید مقاومت میکردی. حتی میذاشتی کار بالا بگیره به کلانتری و اینجور چیزا بکشه ولی کوتاه نمی اومدی.
به هر حال هرچی بوده گذشته. برایت آرزوی بهترینها را دارم حافظ عزیز.
موفق باشی.

با درود عمو جون یه خورده بی انصافی کردیا یعنی چی واقعً بی تقصیر بودی؟
ببین امید وارم برای هیچکی پیش نیاد بعضی وقتا اتفاق اینقدر سریع می افته که آدم می مونه چه کار کنه. میگم کلش شاید ۱۹ ثانیه هم نشد.
ممون از نظرت

درود
درود بر شما معلم بزرگوار
خوش آمدی به محله ، جای بسی شعف و شادمانی دارد حضور شما عزیز ،
ضمنا نوش جانت تهران رو بعله اما تبریز رو نمی دانستم ؟ منم در زمان بیست سال قبل در تاکسی تهران نشستم و دوست دانشجویم جلو نشست و دو نفر خانم وارد شدند من خودم را کنار کشیدم و به در کناری چسباندم اما خانم جوان با چشمانی همچون عقاب نگاه کرد و بعد هنوز ننشسته به من تذکر داد که جمع و جور بشم تا اون و همراهش و دو تا بچه اش جا بگیرند ؟ من که غریب بودم ! سکوت کردم اما وقتی دوست دانشجویم به پشت نگریست و وضعیت مرا دید که چطور به کنجی خزیده ام و مچاله شدم به آن خانم گفت : نگران نباش اگه جا نمی شی می تونی رو پای دوستم بنشینی ؟!خخخ من که راغب نبودم از تاکسی سوار شدم و در کنار دوستم مسیر را ادامه دادیم .
حالا حافظ جان نگفتی استخر خوش گذشت یا نه ؟
همواره پاینده باشید و رستگار و امید که بشه به شما کورها اعتماد کرد !

درود! من هر چه منتظر ماندم که در پایان ماجرا بگویی: بعدش از خواب پریدم نگفتی: حالا برو از ویرایشگران و ویرایشکچلان محله خواهش کن تا بیایند و در پایانش بنویسند: آخرش از خواب ناز پریدم که داشتم از تشنگی میمردم!

راستش پرسش جالبی بود می دونی اونوقت یه کمی خجالتی بودم و شاید عقیده داشتم سکوت خوبه یا هر توجیهی که قبلاً داشتم. ولی حالا یقیناً نه تنها پیاده نمی شدم بلکه با کیفم یا عصام می زدم و دعوای اساسی راه می انداختم. آدما هر سال که از عمرشون میگذره. اندیشه هاشون عوض میشه. ولی امیدوارم هیچ وقت پیش نیاد.
سپاس.

درود عدسی بشاش امید وارم همیشه بشاش بمونی کاش یکیم تو رو بزنه اینجوری اونم تو بیداری ببینی که چه حالی داره. عدسی جان زشته تو جمع خودتو رسوا می کنی من می دونم که از اینکه مادر شوهرت منو زده ناراحتی و می خواستی با من رو هم بریزی ولی داداش ما صاحب داریم.
بعدشم خوبیت نداره خودتو اینجوری رسوای عالم کنی میدونم خوشگلم و شیفتم شدی
وای که خوشگلی چقدر دردسر داره.

ولی شرمنده دیگه دیر رسیدی نمی تونم بهت افتخار بدم افتخارم تموم شده. برو یکی از بچه ها نیشکونت بگیره. همون اسی که میگی اینو یه نیشکون بگیر بچم عقده ای شده.
بچه ها کی نیشکون بلده بیاد وسط.
سپاس خیلی خندیدم سرگرم شدم.

درود
حافظ جان، اولین پستت رو بهت تبریک میگم،خوش اومدی.
راستش من از طرز انشا و نگارشت نمیدونم چرا بیشتر خنده ام گرفت تا ناراحت بشم، جالب بود، مخصوصاً این تیکه اش.

زمونه عوض شده پسر کور ببین چه غلطی کرده که اینجوریش کردن. دیگه به اینا هم نمیشه اعتماد کرد. کورم کورای قدیم. ناموسمونو می تونستیم بسپاریم بهشون. یا امام زمان ظهور کن و ریشه ی ظلم و فساد رو بکن.

به هر حال زیبا و ظریف نوشتی، دمت گرم.
خوش باشی عزیز.

سلام آقای حافظ بهتون خوشامد می گم من ترانه م راستش ازین دست رفتارها تو جامعه مون زیاده و ظاهرا” کاریش هم نمی شه کرد به نظر من حق داشتین ازشون شکایت کنین و کار درستی نکردین که به راحتی گذشت کردین حداقل گذشت رو می ذاشتین برای وقتی که متوجه رفتار زشتشون بشن …خجالت هم خوب چیزیه در ضمن آدم آبرومند هیچ وقت این جوری خودشو انگشت نمای خاص و عام نمی کنه به عنوان یه بینا می گم نابیناها بعضی وقتا لازم نیست زیادی از حقشون بگذرن تا مبادا بقیه به لای قباشون بر بخوره شان همه ی انسان های روی زمین برابره و هیچ کسی حق نداره متعرضش بشه

سلام حافظ داداش اولین پستت را تبریک میگم اگه من جای تو بودم حسابی دعوا میکردم چون در بعضی از مواقع باید جواب دندان شکنی به این آدمای نفهم بدیم جالبه برخی از افراد جامعه میبینند که ما نابینا هستیم حتی اگه از نظر ترحم و دلسوزی هم باشه چنان برخورد خوب با ما میکنند ولی بعضیها هم هستند که فقط از نابینا بودن ما سو استفاده میکنند واسه خودم خیلی مواقع پیش اومده وقتی که به مجالس عروسی رفته ایم یکیش را بگم که وقتی که به خونه طرف رفتیم یکی از دخترا سریع اومد و گفتش که اینم مثل داداش خودم دست منو گرفت و راهنمایی کرد و این را نیز بگم که یارو همشهری خودمون نبود از تهران اومده بودند آقا فرهنگ ادب و معرفت هم خیلی مهم هستش دوووووووست دااااااارم

درود وحید جان شرمنده انگاری وقتی به تو کامنت می دادم کی بردم قات زده آخه می دونی لب تاب خودم صفحش سوخته و با سیستم یکی دیگه اومدم یکمی باهاش آشنایی ندارم.
شرمنده.
ممنون که پست دادی. می دونی دست آدم رو گرفتن و راهنمایی کردن در اصل مشکلی نداره ولی نحوه ی برخورد خیلی مهمه داداش.
سپاس

سلام بر حافظ،میگم یعنی چیزه منم سعدی،خخخخی،خوبی آیا،
اول که ورودتو به عنوان نویسنده و اولین پستتو تبریک و مبارکا میگم بهت،امیدوارم پستای بیشتری ازت اینجا ببینیم،یاد بدی بهمون و از اینجا هم یاد بگیری،
بعد اینکه خاک یعنی خااااک بر سر اون عروس و مادر شوهر نفهم و بیفرهنگ بشه که چنین کار غیر اخلاقی رو انجام دادن،واقعا واسشون باید افسوس خورد که از حماقت محض بیان بیرون،ای کاش سطح فرهنگ تو جامعه ما یکمی بالاترترترترترا میرفت که،یعنی کلا رسانهها یکمی به خودشون زحمت میدادن و در این باره به بالا رفتن سطح فرهنگ جامعه و افکار عمومی کمک میکردن اما افسوس و صد افسوس،میسی،پست جالبی بود،خدافسی

درود ممنون که نظر دادی. می دونی من اینجور ترحم ها و افراط ها رو تو ایران دیدم. من چند تا کشور خارجی رفتم، ولی اینجوری نبود شاید دست آدم رو خانمی بگیره ولی خیلی با احترام با آدم برخورد می کنن. یعنی به انسانیت آدم احترام میذارن چند سال پیش تو استامبول بودم یه خانم تو مترو اومد گفت سلام احساس می کنم که بار اولت هستش که اینجایی اگه ناراحت نشی اجازه بده کمکت کنم. و برخورد های دیگه. می دونین نمی دونم چرا ولی اونجا انسان به عنوان انسانیتش ارزش داره.
سپاس از اندیشه و سخنانتون

سلام بر حافظ خان حسینی.
اول اینکه ورودت به جمع نویسندگان گرامی باد.
بعدش هم اینکه پاسخت به پرواز عزیز رو بسیار میلایکن در حد تیم ملی والیبال خخخ.
در آخر هم خیلی متاسف شدم که همچین اتفاقی برات افتاده.
در آخر آخر هم منم یه خاطره بگم:
یه سال که برای یه سفر دوستانه به شهر آبادان رفته بودم سوار یه تاکسی شدم که یه خانم جوان بغل دست من پشت سر راننده نشسته بود و من وسط بودم که به یک باره اون خانم با شدت به من هشدار داد که آقا لطفا جمع بشینید، این چه وضع نشستنه؟
منم برگشتم و ازش عذرخواهی کردم که به محض اینکه متوجه ضعف بینایی من شد بهم گفت، ای وای ببخشید، کاملا راحت باشید و هرطور دوست دارید بشینید، من فکر کردم که قصد آزار منو دارید.
من هنوز هم متوجه نشدم که بد نشسته بودم یا خوب نشسته بودم خخخ.
اون آخر آخر آخرش هم تشکر میکنم که این خاطره رو منتشر کردی.

درود شهروز جان شایدم تو راست میگی کیفرم مادر شوهر زد.
الآن که دارم دقت می کنم مشتی که عروس به پهلوم زد زیادم محکم نبود.
خخخخ
نمیدونم شایدم باشیم من محل تولدم کرج بوده دوره ی ابتدایی رم اونجا بودم بعدش به خاطر مشکلات تنفسی پدرم اومدیم آذربایجان ولی اصلیتمون آذری هستش.
ممنون که نظرتو نوشتی گل پسر.

سلام.
جدی از دیشب خواستم کامنت بدم ولی مونده بودم چی بگم در وصف این ها. راستش هنوز هم توصیف مناسب رو پیدا نکردم. ولی خودمونیم عجب صبور بودید شما! اینهمه اتفاق افتاد و اینهمه زدن بدون خوردن حتی۱ضربه! واییی کاش دستش الان برسه۱چیزی رو بزنم عصبانیم.
ولی واقعا مردم ما در مورد ما شدیدا به آگاهی احتیاج دارن. من واقعا امیدوارم از این مدل دردسر ها دیگه واسه ما ها پیش نیاد. نه از نوع شور و نه از مدل شیرینش.
راستی یادم رفت بهتون خوش آمد بگم. اینجا خیلی محله خوبیه آقای حسینی. حالا که اومدید دیگه نمیرید چون هم خیلی خوش می گذره هم ما اینجا۱عادتی داریم که تقریبا هر کسی بیاد دیگه نمی ذاریم بره.
امیدوارم دیگه هرگز همچین تجربه های وحشتناکی نداشته باشید.
ایام به کام.

درود به بانو پریسای نیک اندیش. می دونین دلیلی که من این پست رو رو سایت قرار دادم خاطره ی شما بود. وقتی خاطرتونو خوندم نا خود آگاه یاد اتفاق رخ داده برای خودم افتادم. می دونین به قول یه نفر قربون برم خدارو یه بام و دو هوارو اینور بام سرما رو اونور بام گرمارو.
یه طرف کشور یکی شما رو بغل می کنه های های می زنه زیر گریه اینور کشور یه نفر از سر نادانی می زنه تو سر من.
اینا هر دوشون اشتباه هستند. راستش صبور نبودم میشه گفت شوکه شدم چون همه چی در چند لحظه اتفاق افتاد و قدرت عکس العمل رو از من گرفت.
سپاس از نظرتون.

درود! آهای علی کریمی تو که خیلی ادعا داری زود باش بیا اون قابلامه که گذاشتم توبقلت تا تمبک بزنی را بگذار توبقل این حافظ و غمبر تا در تاکسی تمبک بزنند و این خانمهای از خود راضی را شاد کنند و مجبور نشوند در تاکسی جانماز آب بکشند و مؤمن بازی دربیارند و از سوی خانمهای افسرده کتک بخورند، ایران داره به اروپا تبدیل میشه دیگه نیازی نیست در جاهای عمومی بین مذکر و مؤنس دیوار بکشیم، ما باید اجازه بدهیم همه آزادانه زندگی کنند و یکدیگر را در تاکسی فشار دهند و اعتراض نکنیم، حافظ جان اون عروس خاسته از مادر شوهرش انتقام بگیره که تو مانع کارش شدی و ضربه خوردی، تو باید مفهوم آن مشت را متوجه میشدی که نشدی، بازم بگم یا شیرفهم شدی عزیزم!

درود عدسی جون خداییش خیلی نمک داری ها!
من اهل جانماز آب کشیدن نیستم و مشکلی هم با فشار و این کارا ندارم و مخالف تفکیک جنسیتی هستم می دونی من عقیده دارم اگه دو جنس رو از اول با هم یک جا قرار بدیم بعداً مشکلاتی که الآن داریم پیش نمیاد. آخه ببین فشار دادن و این حرفا با له کردن فرق داره اینا ظاهراً خیلی چاق بودن و وزن هردوشون تو پراید رو من بود.
واسه همین من صدام در اومد.
وگر نه خوب آدم آزار نداره که خودشو از فشار نجات بده.
خخخخ
نمیدونم باید بشینم مشت عروس رو بیشتر آنالیز کنم.
خخخخ
راستی اسمت منو گشنه می کنه و یاد عدسی میندازه.
بی زحمت عوضش کن.
وگرنه مدیونم میشیا!
آخه من عدسی دوست دارم.
راستی یه توصیه ی آشپزی تو عدسی اگه سویا بندازید خوشمزه میشه ها!
سپاس.

سلام به آقای حسینی
به این محله خیلی خوش اومدین
خدمت شما و رهگذر عزیز عرض کنم اون خانوما حتی ۱ ثانیه در روز هم مطالعه نداشتن و اصلا نمیدونستن فمنیست یعنی چی! یک رابطه ی مستقیم بین مقدار مطالعه ی فرد و افزایش عقل و خرد انسان با رفتار فیزیکی اون هست ،البته آدمهای زیادی هم هستن که مطالعه ندارن ولی پدر و مادرشون انسانیت رو هم بهشون آموزش دادن، به کشورهایی هم که سفر کردین مطمئن باشین هر چقدر میانگین مطالعه ی مردم اون کشور بیشتر باشه ، فرهنگ بالاتری دارن و برای انسانها و انسانیت ارزش قائل هستن.من همیشه بزرگمهر رو بیرون می برم تا جامعه رو بشناسه ولی وقتی بزرگمهر کوچک تر بود ،بی دقتی کردیم و بزرگمهر رفت خورد به یک آقایی…ایشون هم یک کلمه ی بی ادبانه نثارمون فرمودن قیافه شون هم پر از نفرت بود. من عذرخواهی کردم ولی … بگذریم …در پناه ایزد مهربان مهربان همیشه پیروز باشید و سربلند

با درود به شما مادر گرامی و کوشا. من به عنوان یک نابینا خوشحالم که با مادری چون شما آشنا شدم. می دونین از اینجور کلمات که شنیدین من و خانوادم کم نشنیدیم. چون رسانه های ما کور رو بد جلوه می دن بگذریم.
سپاس از اندیشه های بزرگ وارتون.

درود! اون میخواسته تورو بقل کنه ولی در پراید جای نبوده مجبور شده فشارت بده و لهت کنه که تو ظرفیتت پایین بوده و بی موقع اعتراض کردی و حقتو دادند! حلیم عدس یا پولو عدس با کیشمیش یا عدسی بخور و حال کن!

سلام
چه ماجرایی!
واقعا براشون متأسفم
شما با سکوتتون به اونا اجازه دادید که هرطور دوست دارن رفتار بکنن ولی این رو هم قبول دارم که بعضی وقتها آدم همچین هنگ میکنه که بعدا متوجه میشه که سکوت چه لطمه ی بدی بهش زده حالا اشکالی نداره حالا که دیگه تصمیم گرفتید که سکوت نکنید و این درست و مهمه
ورودتون رو به جمع گوش کنیها تبریک میگم و خوشحالم که یه آذری دیگه به جمعمون اضافه شده
خوش گلمیشیز

دیدگاهتان را بنویسید