خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه رهگذر محله به دخترای محله. خصوصا سمانه خانم

سلام. شاید یک ماه گذشته باشد از موقعی که رهگذر به مناسبت تولد سمانه خانم این فایل صوتی جذاب را ضبط کرد و به من داد تا در محله منتشر کنم. توی این مدت یکسری مسائل پیش آمد که نگذاشت بموقع انجام وظیفه کنم و خلاصه شرمنده هردو بزرگوار عزیز شدم. تا بیش از این دیر نشده ضمن عذرخواهی مجدد, فایل را از
این لینک
تقدیم حضور شما می کنم. امیدوارم سمانه خانم تبریک بیات مرا به مناسبت تولدشان بپذیرند.

۸۵ دیدگاه دربارهٔ «هدیه رهگذر محله به دخترای محله. خصوصا سمانه خانم»

آقای عابدی از شما هم خیلی ممنون که صدای این دختر گریزپا و شیطونو برای ما گذاشتی خخخ
آخه همش فکر می کردم این آتیش پاره کتاب گویا و پویا میکنه یعنی چی ؟؟؟
در ضمن رعععد بزرگ فقط میتونه بگه مرسی و لایک داری .
راستی خواهر رهگذر خخخ چه خوب هم لهجه ی اصفهونیارو بلدی خخخ

رعععد مثل ی طوفان رفت پیش سمونه جون و بهش گفت که کادوی تولدش رو برای همه به نمایش گذاشتن .
رهگذر خواهری برای توولد منم باید گویا پویا داشته باشی . البته داستانشو خودم بهت میدم خخخ
گفته باشم که آذرماه جیم نشی و فوتو دود بشی بری هوا هاهاهاها

خب رهگذر حالا میری توی پست مردم به رععععد بزرگ میگی لا تجسسوا خخخ
کلی خندیدم . عاشق این متلکا هستم
. خوب میدونم که دوسم داری هاها
رععد بزرگ اعتماد به عررررش داره ، بعله .
خب باید بگم صدات مثل دختر اففه ایا میمونه خخ دخترای با کلاس و لوووس خخخ
صدا باید مثل رععععد باشه،خشنو با هیبت که هولو ولا بیفته تو قلبت ،
نه صدای تو که مثل نسیم آدمو خواب میکنه و قلقلک میده خخخ

می دونی تو یه قدم از من جلوتری….صدای تو باعث میشه که شوهرت ازت حساب ببره، یه هواااااااار میزنی…..یه غرش می کنی!!!!! چار ستون بدنش به رعشه می افته ومی شینه سر جاش و می گه: چشششششششششششششششم، رعد السلطنه، هر چی که شما بفرمایید…..ولی صدای من باعث میشه که شوهر خدابیامرزم هر کار دلش خواس بکنه و محلمم نذاره….شکلک گریه و فین فین

رهگذر به روح اعتقاد داری
به عمه چی
من گفتم الان شماره بازی شده و تولد نوه نتیجه رو میخوای بگی بعد آخر میگی
هیچکس همراه نیست تنهای اول
لحن صدات هم شبیه خدا بیامرز خانم سوسن کوری بود یجورایی هم به سیاوش قمیشی شباهت داشت البته زیاد نه خیلی کم
شکلک لبخند خرکی
موفق باشی یا حق

سلام به رهگذر عزیز! داستان جالبی بود! اون پسره عجب سیریشی بودااااااااااا! خخخ. هیچ کس تنها نیست همراه اول! خدا پدر هفت جد و آبادشو بیامرزه، به موقه به دادش رسید! خخخ. فقط میگم رهگذر جون اگه وقتی که دارید داستانای ایرونیو میخونید لحنتونو عوض کنید بهتره، منظورم قسمتایی بود که داشتید از زبون دختره می خوندید. گمان کردم دارم یه رمان خارجی یا یه فیلم خارجی دوپله شده می گوشم! البته این نظر شخصی منه. اینم اضافه کنم که به طور کلی گویندگی شما عالیه و تسلطتون بر متنی که می خونید خیلی عالیه. موفق باشید.

خانومم این داستان نبود…خاطره ی شخصی خودم بود سر راه دانشگاه…از تو دفتر خاطراتم خوندمش براتون….
راس میگی خودمم لحنم رو تواین نوشته دوس نداشتم…میدونی؟ از بس کتابای خارجی خوندم لحن ایرانیم رو از دست دادم….باید یه مدتی برم تو کار صادق چوبک و هدایت و دولت آبادی، تا درست شم…مرسی آباجی….

سلام بر ره گذر خانمی محله خودمون
اومدم بگم شدید تر از شدید مرسی شکلک البته با یه اندک غبطه که ان شا الله تو تولد من هم جبران می کنی دیگه مسأله ای نیست که باشه ….. بازم مرسی خیییلی زیییااادتا شدییید …..
از آقای عابدی هم ممنون و همیشه سربلند باشید.

چیطوری رهگذر؟! میگما حالا که جا پات سفت شد یه اسم دیگه بذار, والا از من بیشتر کامنت میدی, خخخ, خوشحالم که ماها رو دوست داری, ما هم دوستت داریم,
ببین تو که میدونی همشهری, همچین ما جونیمونا میدیم تا پول بدیم, پَ بیا آ یه کاری بکن, حجمی اینا بنویس, اَِگه زیری دَ بود مَ میرم دانلود میکنم, اگه زیری ۱۵ بود, پنجا درصد دانلود میکنم, اگه بالا بیس بود, اسش دانلود نمیکنم!!!!
راسی منا با این گوشی گنده منده هام, پیامیدا دیدما ولی نتونسم جوابدا بدم, شرمنددم آبجی بقبقووو!!

شلام که،خوبی رهگذر جووونم،میسی نانازم بابت این هدیه قشنگ،آهااا راستی بیا بگو هدیه من پس کو آیاااااااا،زووود یالا منم هدیه میخوااام که خخخخی،میسی دستت درد نکنه،گیگیلی جونم،شکلک بپربپر،هولالالاااایییی،خدافسی

سلااام وای بازم که غافلگیر شدم از همگی تشکر بابت این کار بسیار خدا پسندانه خخخخخ به خصوص دوست خوبم که تازگی ها پیداش کردم به نام ….رهگذر و آقای عابدی بزرگوار که زحمت کشیدن فایل رو سایت گذاشتن ببخشید من دیر کامنت میدم بیرون بودم تازه رسیدم گفتم اول یه عرض ادب کنم خدمت دوستان گرامی بعد برم بگوشم ببینم چیچی هست این کادو …. رهگذر جان باور کن تا پایان عمرم این محبت و لطفت رو فراموش نخواهم کرد و تا جایی که بتونم از این فایل مراقبت میکنم البته اول میگوشمش خخخخخ بازم خیلی خیلی ممنون

خیلی قشنگ و باحااااال بودی ایول مرسی خیلی خیلی زیااااد خیلی دوستش داشتم با اون لهجه شیرینه خودمون خخخخخخخ بازم تشکر بازم از این کارا بکن رهگذر جااااان صدات هم به نظرم محشره واقعا عالی میخونی و اجرا میکنی بازم تشکر خیلی عالی بود

آبجی…توی این متن صدا مدا رو ول کن….لهجه رو بچسب… و این را در نظر داشته باش که من یک ترک اصیلم…و گاهی توی فارسی حرف زدنم هم حتی لهجه ی ترکی را دارم…ولی ببین شما اصفهانیها چه بلایی سر آدم میارین؟!!! اصفانی شدم رف….بقول خوددون: بیبین کارادا….

من بمب استعدادم بخدا….خخخخخخخخخ…ولی نمی دونم چرا کسی کشفم نمی کنه..خخخخخخخ……ای کسانیکه ایمان آورده اید، ای کسانیکه ایمان نیاورده اید، ای کسانیکه اصلا نمی دونید ایمان چیچیه….ای کسانیکه می خواید ایمان بیارید، اما نمی دونید به کی باید ایمان بیارید……یکیدون بیاید منو بجوریدم…..آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه…هیشکی بمن ایمان نداره سمانه فینگلیش….

سلام بر سمانه خانم فینگلیشی محله خودمون من خیلی دوست دارم بیشتر با شما آشنا بشم دوست عزیز چطور میتونم باهاتون ارتباط داشته باشم ……… راستی رهگذر اصالت تو این دوره زمونه که خیلی جدی نیست لهجه رو بچسب دختر خخخخخخخ حتی اصفهانی های اصیل هم کم کم دارن لهجه هاشون رو فراموش میکنند چه برسه به شما که تو صحبت کردن عادیت هم لهجه خبی داری دختر هههههه راستی کی بریم پله برقی بازی منم هستم البته قول میدم یادتون بدم که ترستون بریزه ههههه اگر مجبور میشدی مثل من روزی سه چهار بار این پله برقی ها رو بالا پایین کنی دیگه نمیترسیدی خخخخخ

سلام سلام بر سمانه فارسی دوست خودم! منم همین‌طور عزیزم، خیلی خوشحال میشم. شاید بااااورت نشه، ولی الان تو زندگیم فقط یه جیمیل دارم و یه خط مبایل! اسکایپ هم قشنگ باهام لج کرد، نشد که نشد.
آدرس ایمیلم اینه عزیز، خوشحال میشم بیای پیشم!
s.shabani1368@gmail.com
See you!

سلام و سپاس رهگذرِ عزیز… خیلی جالب بود هم نحوه ی نوشتنِ خاطره تون… هم جالب از اصطلاحاتِ عامیانه بهره برده بودین… و زیبا هم اجرا کرده بودینش… تصور می کنم پیشتر صداتونُ در کتابهای گویا شنیده بودم… سالها پیش هنرمندِ خوبِ کشور شبنم طلوعی برنامه هایی رادیویی اجرا می کردن با همین سبکُ سیاق… داستانهایی بودن که راویِ اول شخص داشتن و به خاطره گویی شبیه بودن… میانِ روایت هر چند دقیقه موسیقی ای هماهنگ با حالُ هوای اثر هم قرار می گرفت… به نظرم استعدادِ بسیار خوبی دارین در نوشتن… پیشنهاد می کنم ادامه بدین… اگر به همین شکل ضبطشون کنین البته قدری حرفه ای تر همراه با موسیقی در ابتدا، انتها و اواسطِ روایت خیلی جالب می شه و می تونین در soundcloud عضو بشین و علاوه بر اینجا هر فایلی رو پس از تولید در اونجا قرار بدین… اگر دوست داشتین با شکلِ حرفه ایترِ اجرا و تولیدِ این فرمت از برنامه آشنا بشین فکر می کنم جستجو کنین در اینترنت برنامه های خانمِ طلوعی رو هم پیدا خواهین کرد شنیدنشون می تونه کمک کنه بهتون… خلاصه من امشب شما و استعدادتونُ کشف کردم… واقعا حیفه اگر پرورشش ندین… امید که همواره موفق و موید باشین…

آخ جوووووون….من کشف گردیدم….یکی منوجست آخرش….آقای مرد اردی بهشت، من تا حالا اسمsoundclud رو نشنیده بودم… و بلد هم نیستم آهنگ بذارم اول و وسط و آخر نوشته هام…مرسی می گردم پیداش می کنم ببینم چیکار کرده این خانم…ممنون از راهنماییتون…
راستی من گوینده ی نابینایانم…شاید یه کتاب ازم شنیده باشین…
جالبه براتون بگم که کار اصلی من چیز دیگریست….و استعدادم هم جای دیگریست….این گویندگی برام تفریح بود، یکساله شروعش کردم و توش بسرعت دارم پیش میرم…همه لطف دارند و تشویقم می کنن، اونقدر که باورم شده تو این زمینه هم استعداد داشتمو نمی دونستم….ای دل غافل….چطور این همه سال گذشت و من نمی دونستم که می تونم بخونم؟!!! ای گندت بزنن بخت و اقبال…چطور این همه معلم ادبیات که سر کلاساشون خودمو می کشتم تا اجازه بدن از روی درسا بخونم، یکبار بهم نگفتن بچه تو خوب می خونی؟چرا یعنی؟!!!! آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بازم ممنون ای زاده ی اردی بهشت…

درود! خخخخهاهاهاهاهاهاها مریم نشیبا کجایی که یه نفر داره بجای تو داستان تعریف میکنه؟،‏ یادش بخیر زمانی که اون سه ریال از تلوزیون پخش میشد،‏ همون سه ریال که زندگی نامه اوشین بود،‏ این صدا همون صداست،‏ صدای اوشین از زمانی که مادربزرگ شده بود،

زنده باشین… من اگر دبیرِ ادبیاتتون بودم پیشترها کشف می شدین… 🙂 در موردِ soundcloud باید بگم مثلِ youtube که مهمترین سایتِ مرجعِ انتشارِ فایلهای ویدیویی هست، این سایت هم معتبرترین سایتِ انتشارِ فایلهای شنیداریه… مانندِ youtube سایتِ soundcloud هم در واقع به نوعی یک شبکه ی اجتماعیِ تخصصیه… با حسابِ گوگل یا فیسبوکتون می تونین عضوش بشین یا به طورِ مستقل عضو بشین و به صورتِ دسته بندی شده فایلهاتونُ ذخیره کنین…. دیگران می تونن پس از شنیدنِ هر فایل لایکش کنن… براش کامنت بذارن یا به راحتی در شبکه های اجتماعی به اشتراک بذارنش… خوبیش اینه که در فضایی امن و رایگان و به شکلی منظم فایلهاتون باقی می مونن و به گوشِ مخاطبینِ زیادی می رسن… برای قرار دادنِ موسیقی در ابتدا، انتها و میانه ی برنامه هم می تونین از نرم افزارهای ساده ای که قابلیتِ میکس و مسترینگ دارن استفاده کنین… نرم افزارهایی مثلِ goldwave یا wavepad کاربریِ ساده ای دارن تکه ای موسیقی که مناسبِ ابتدا هست به طورِ مثال انتخاب می کنین گزینه ی میکس رو میارین میزانِ بلندی و کوتاهیِ صدا رو مشخص می کنین و بعد در اون قسمت قرار می گیره… کارِ سختی نیست…. خانمِ طلوعی از بازیگرانِ برجسته ی تئاتر بودن که چند سالی میشه به فرانسه مهاجرت کردن… صدا و بیانِ بسیار زیبایی دارن و حتم دارم از شنیدنِ برنامه هاشون لذت خواهید برد… در موردِ کتاب هم باید بگم بله… احتمالِ قوی کتابی با گویندگیِ شما شنیدم اما الآن حضورِ ذهن ندارم چه اثری بوده… در موردِ استعدادی که پرورش دادینش هم حدس می زنم در زمینه ی نقاشی و تصویرگری باشه با توجه به اشاره ای که در خاطره تون شده بود… اما استعدادِ خوبی در نوشتن هم دارین… مشخصه مطالعه در زمینه ی ادبیاتِ داستانی هم دارین… اگر مطالعه و تمرین رو ادامه بدین قطعا اتفاقاتِ خوبی در انتظارتون خواهد بود…

آفرین…من نقاشم….و بزودی هم یک نمایشگاه نقش برجسته برای نابیناها برگزار خواهم کرد انشاالله….شاید اونجا مرد اردیبهشتی را زیارت کنیم!!!
احتمال میدم تبریز مه آلود رو شنیده باشین…این کتاب رو خیلیا گوش کردن…البته جزء کارای اولم بود اون…
و باید بگم من از وقتی مدرسه رفتم ، درس نخوندم، ولی کتاب زیاد خوندم…خصوصا رمان…یا بقول شما ادبیات داستانی…
ممنون بابت راهنماییهاتون…آره باید امتحانش کنم…این نرم افزارها رو هم باید تهیه بنمایم….تو این شبکه های اجتماعی ام دیگه کم کم باید عضو شم…چقدر کار دارم….یاخدااااااااا…..

نگران نباشین…. به همه این کارها می رسین به سلامتی… 🙂 چه قدر عالی…. خوشبختم از آشنایی با انسانِ هنرمندُ فرهیخته ای چون شما… نگاه کردم آرشیوِ کتابهامُ… من رمانِ همنامُ با اجرای خوبِ شما دارم… تبریزِ مهآلود رو هم سرِ فرصت خواهم شنید… من متاسفانه اصفهان نیستم… ساکنِ تهرانم… مشتاقِ لمس کردنِ نقاشیهای نقش برجسته تون هستم… و از دیدارتون هم خوشحال خواهم شد… تا چه پیش آید… من هم مثلِ شما در کوچه پس کوچه های هنر پرسه می زنم… ممنونم به خاطرِ فعالیتهای مثبتی که در زمینه ی اجرای کتابها برای نابینایان دارین… نمی دونین چه قدر خوشحال می شم وقتی یک اثرِ درخشان با یک اجرای خوب به دستم می رسه… این کارتون بی اندازه ارزشمنده… اگر احیانا در موردِ نحوه ی تولیدِ برنامه ای که پیشنهادشُ بهتون دادم و چگونگیِ انتشارش سؤالی داشتین خوشحال می شم یاریتون کنم… همینطور در موردِ پرورشِ استعدادتون در حوزه ی ادبیات… اگر سؤالی یا مطلبی بود بهم بگین… mardeordibehesht67@gmail.com

آره همنام…گوگول گانگولی…حالا که میبینم علاقمندید، از این به بعد، هرکتاب جدیدی که گویا کردم، بهتون خبر میدم تا دانلودش کنید، باشد که مورد رحمت الهی قرار گرفته و شاید، شاید رستگار گردید….خخخخخخخخخ …..سپاس که کشفم کردین…
در ضمن ای مرد اردیبهشتی، این متن را از برای زنان در این محله آورده ایم….شما مردان را چه میشود؟!!!!!!! آیا از خداوند بهشت طلب می کنید؟ درحالیکه در پست زنان آزادانه در رفت و آمدید؟ چرا توبه نمی کنید؟!!!که خداوند پذیرنده توبه و رحمن و رحیم است…..خخخخخ
بروید و خوش باشید….

شما که کله سحرا زنگ میزمید آدمو از خواب می پرونیدا…..گوش بیگیرید، چیچی میگم…..صب به صب جا مردم آزاری و قوقولی قوقو، روزدونا با یه داستان شوروع کونیند….خدا وم بیشتر خوششون میاد….
بعد ماه رمضون رو پله برقیا منتظردونم آباجی….شکلک آدم بدجنسای تو فیلما….

به قولِ مولانای نازنین: (ما را نه غمِ دوزخُ نه حرصِ بهشت است…) 🙂 اما عذر می خوام اگر رفتُ آمد کردم به این پست…. 🙂 من کمتر فرصت دارم برای حضورُ گذاشتنِ دیدگاه در اینجا… دو علت باعث شد نظر بدم… یکی مواجه شدن با استعدادِ جالبِ توجهِ شما در نوشتن و اجرا که سعی کردم با نوشتنِ نظرم و پیشنهادهایی که به ذهنم رسید هرچند اندک کمکی کرده باشم به پرورشِ استعدادتون و هم این که باعث بشم تا جدیترش بگیرین… نکته ی بعدی هم این بود که فهمیدم یکی از بزرگوارانی هستین که تلاش می کنین برای ضبطِ آثارِ درخشانِ ادبی در کنارِ جنابِ عابدیِ عزیزُ بزرگوار که با فعال کردنِ بخشِ نابینایانِ کتابخانه ی شهرداریِ اصفهان خدمتِ بزرگی به جامعه ی نابینایان کردن و خواستم تا تشکر کرده باشم ازتون… در خصوصِ این که فرمودین لطف می کنین و بهم اطلاع می دین از این به بعد هر اثری رو که اجرا کردین باید بگم بزرگوارین و لطف می کنین… باز هم سپاس از شما و زحماتتون… امیدوارم همواره دلتون خوش و لبتون خندون باشه… 🙂

سلام رهگذر من برای اینکه اعتراض نکنی چادر سرم کردم و به محله اومدم با همون چادر دانلود کردم و شنیدم عالی ی عالی بودی ولی خداییش این صدا کجا و اون صدای تبریز مهآلود و سرگذشت ندیمه کجا من بیشتر شما رو کشک ببخشید کشف کردم شما الاوِه بر گوینده ی توانا میتونید بازیگر توانا و نویسنده ی خوبی هم باشید آخه خیلی خوب تیپ میگیرید و خیلی خوب هم مینویسید دلم میخواد به کسی شما رو معرفی کنم تا در زمینه گویندگی تست بدید اون فامیل هست ولی میترسم میترسم بعد از دیدن شما بشه دشمن خونیم آخه اگه یکی از بلاهایی که سر نابیناهای بختبرگشته ای که تحت عنوان راهنمایی آوردی سر اون بیاری دیگه بخونم تشنه میشه تازه الان خودم هم از رفتن به سه جا دیگه میترسم اول از رفتن روی پله برقی که تخصص عجیبی برای رفتن روی اون دارم تا جایی که بیناها هم تعجب میکنند البته بچه های نابینا همه همین طور هستند ولی از حالا باید مواظب باشم که نکنه شما پشت سرم یا کنارم باشید دوم برای رفتن به کتاب خانه ی فاطمه ی زهرا علیها سلام اونم بخاطر تحدید آشکاری که توی پست قبلی ی آقای عابدی کردید سوم بخاطر دیدن کردن از نمایشگاه تون و برای رفتن به این سه جا مجبورم همراه بادیگارد مخصوصم باشم میدونید که کیو میگم ایال مربوطه راستی چرا اون پسره رو دعوت به راهنمایی نکردی زورت فقط به نابیناها میرسه اونجا موش شده بودیهاآآآآآ من الان بیست و شش سال هست که اصفهان زندگی میکنم ولی مثل شما رنگ عوض نکردم چطور میگید ترک هستید گفتید که رععععد تا صداشو بلند کنه آقاشون چاهار ستون بدنش میلرزه بابا اون بیچاره دیگه ستونی برای بدنش باقی نمونده که بلرزه راستی یه مطلبی برای شما که کلاغها رو دوست دارید بنویسم شاید هم شنیده باشید وقتی جمعیت کلاغها اونقدر زیاد بشه که نتونن براحتی غذا پیدا کنند برای تعدیل جمعیت تعدادی از اونها داوطلب میشن و به صورت دسته جمعی خودکشی میکنند یعنی اونقدر عوج میگیرند و میرند بالا تا اینکه به صورت یه خال در میان اون وقت بالهاشون رو میبندند تا مثل یه تکه سنگ به زمین بخورند و بمیرند اونها بعضا توی دسته های هزارتایی اقدام به این کار میکنند ولی ما آدما بعضیهامون حاضریم حق دیگری رو که از ما ضعیفتر هست رو بخوریم یا زیر پا بزاریم تا به چیزی که حقمون نیست برسیم حالا راستی دوست دارید که گویندگی کنید اگر دلتون بخواد توی کامنت بگید تا یه راهی براش پیدا کنم زنده و شاد و موفق باشید

سلام آقای سعدالله خانی….از صبح وایسادم سر خیابون فروغی تا بیاین، بلکه راهنماییتون کنم اونور خیابون….هر چی وایسادم خبری نشد که نشد…دیدم مغزم مث مغز کله پاچه ی شب چله داره از دماغم میزنه بیرون، بیخیال شدم، اومدم خونه….فردا میرم سر پله برقی دروازه شیراز وای میسم…با خانوم کاظمیان تشریف بیارین…اصلا افطاری دعوتید بابا…..پاشین بیاین اون بالا دور هم باشیم….
و اما گویندگی و بازیگری…وقتی بچه بودم، ازم که میپرسیدن: آییییی نیم وجبی!!! بزرگ شدی میخوای چیکاره شی؟….میگفتم: بازیگر….از بد حادثه، یا از خوب حادثه خانواده من بشدت مذهبی ان….همین نقاشی رو هم با هزار جور بدبختی بدستش آوردم….گویندگی رم اصلا نمی دونستم که بلدمش!!!!!! بسکی ترکم…خخخخخخخخ…… تو مدرسه که همیشه خدا از کلاس بیرونمون می کردن و سال و ماه میومد و میرفت ما رنگ نیمکت و کلاس بخودمون نمیدیدم….تو دانشگاهم که مشغول درس بودم….من حتی تا پارسال نمی دونستم صدام خوبه!!!!!!!!تا اینکه برای پایان نامه با نابیناها آشنا شدم…اولین بار بچه های نابینا بهم گفتن صدات خوبه….من اصلا تو باغ نبودم….
گویندگی تو رادیو مادیو رم دوست ندارم…اونجا حرفای صدمن یه غاز میزنن…ترجیح میدم بشینم تو اتاق خودم و شاهکارهای ادبی رو گویا کنم…فکر می کنم اینطوری مثمر ثمر تر خواهم بود…این فضا رو خیلی دوست دارم…گویندگی برای نابیناها برام جذابیتش از گویندگی برای بیناهایی که هیچ وقت متوجه صدای من نشدند، جذابتره…بیناها همیشه بهم می گن: ساکت….اینقدر سر و صدا نکن…میدونی صدات تا کجا داره میره؟!!! از سر کوچه که داشتم میومدم فقط صدای تو میومد…..شکلک گریه!!!!فین فین…..
ممنون بابت بفکر بودنتون…من بالای پله برقیا منتظرتونم….خخخخخخخ

سلااام بر رهگذر خخخ
من خیلی ازت خوشم اومده ؛ البته ی وقت غره نشی ها … رعععد بزرگ از مارمولک روی دیوار هم خوشش میاد وای به حال تو که جغجغه ای
راستی املای جغجغه درسته یا نه ؟؟
راستی جغجغه جونم ، ی جا گفته بودی بلد نیستی پست بذاری ، اگه اونجایی که نوشته درود رهگذر و ی کادر مشکی داره رو مستقیم به سمت راست بری کلمه ی تازه رو که کنارش علامت+ رو بزنی میتونی مطالب پستتو بنویسی و بعد بزنی برای بازبینی . خداییش بیا برامون پست بذار که کمی بخندیم خخخ
من اصلا نمیتونم با لهجه بنویسم . ولی تو ی جور مینویسی که معلومه لهجه ی اصفهونیه خخخ
خیییلی بودنت انرژی به من میده . بیا و باش

مرسی رعدالسلطنه…..دارمت….آره دارمت…هنوزم دوست دارمت….فک نکن دست خدا می سپارمت….
ممنون که داری بهم درس پست دادن تو محله را میدی!!!! خخانوم اجازه!!!! اجازه خانوم!!! ما اگه سوالی داشتیم می تونیم بیایم از خودتون بپرسیم؟
دارمت برو دارمت….هنوزم دوس دارمت…..

جغجغه میدونستم که بلدی پست بذاری و داری رععد ببو نارنگیو
مچل میکنی خخخ
راستی حالا تو که دهه ۶۰ تی به من بوگو چطوریا صدامو میثی تو بضبطم و توی محل بذارم خخخ
آخه رععععد بزرگ توریست نه تروریست شده و میخواد با صدای عزرائیلیش جون بچه های محلو بیگیره خخخ اولیش خودت رهگذرم .
راستی بیا پیش خودم ی اسمی چیکو پیک برات بذارم. هاهاها
رهگذر هم شد اسم آخه ؟؟دلم میپکه با شینیدن اسمتا خخخ

کاری نداره، برو سر کوچه تون از یه لوازم کامپیوتری یه soundforg9 بگیر رو سیستمت نصبش کن….اگه مث من پای سیستم میشینی باید میکروفون داشته باشی…اگه لپ تاب داری که خودش میکروفون داره و حله…بعد بشین و هر چه میخواهد دل تنگت بغررررررر……بعدش بذارش رو سایت….
کار با ساند فورجم خیلی راحته…راحت تر از آبگوشت پختنه!!! دیدی نخود و لوبیا و گوشتا میریزی تو قابلمه، می شینی پا تلویزیون…پامیشی می بینی پخته؟….بهمین راحتیه!!! اون قدر راحته که من گیج دارم باش کار می کنم…الکی نمی گما….گیج گیجم….از آقای سعدالله خانی بپرس…اون میدونه!!!!
و اما رهگذر….بابا من چند ماه پیش، نشسته بودم و واسه خودم داشتم وب گردی میکردم، اینجا رو پیدا کردم….دیدم همه ریختن سر یکی و دارن بش تبریک می گن!!!!گفتم بذار منم یه تبریکی بگم!!!! نمی دونستم به چه اسمی کامنت بذارم، یه هو رهگذر به ذهنم رسید!!!! نمی دونستم که قراره موندگار شم!!!!!
راستی اگه گوشیت خوب ضبط می کنه که دیگه نیازی به ساندفورج ماندفورج نداری…ضبط کن بره…

سلام به سمانه خانم منم با اینکه دیر شده تولدتون رو بهتون از صمیم دل تبریک عرض میکنم حواسم پرته نمیدونم اصلا براتون توی محله جشن تولد گرفتن یا نه و نمیدونم اگر گرفتن اونجا کامنت دادم یا نه همش هم تقصیر رهگذره آخه با این بی چشمی باید حواسم به شیش طرفم باشه یه وقت بلایی سرم نیاره به هر حال امیدوارم جشن صد و بیست سالگیتون رو توی محله بگیریم همیشه شاد خندون و موفق باشید

سلام بر جناب آقای عابدی ی عزیزم وظیفه ی خودم دونستم که هم بابت این پست و هم بابت تمام پستهای پربار و ارزنده ی شما ازتون تشکر و قدردانی کنم انشاالله بعد از ماه مبارک رمضان خدمت میرسم و هاردم رو هم همراه میارم تا شاید بعضی از کتابهایی رو که تا حالا حدود ششصد و پنجاهتا شدن و تا وقتی که خدمت برسم حتما بیشتر هم خواهند شد باز هم ازتون ممنونم و امیدوارم در تمام مراحل زندگی خصوصا در انجام کار ارزش مندتون روز به روز موفقتر باشید با آرزوی شادی و پیشرفت روز افزون برای شما

سلام به آقای عابدی خانم رهگذر عزیز سمانه جان و تمام دوستان
اتدا از آقای عابدی تشکر میکنم بابت گذاشتن این خاطره زیبا
و دوم از خانم رهگذر واقعا انتخابتون عالی بود
نوع خوندنتونم واقعا میپسندم
خوش به حال سمانه که همچین هدیه ای رو به مناسبت تولدش گرفت

سلام زینبم….خانومم تو چرا فکر کردی که از این هدیه ها نمی گیری؟ من یه فمنیست دو آتیشه ام، و قراره برای تولد دخترا، هی متن بخونم بهشون کادو بدم….تولدت که شد غافلگیرت می کنیم….حالا که گفتم دیگه مزه ش رف!!!!!! اه ه ه ه ه ه بیمیری رهگذر، با این سورپرایز کردنت….
نه زینب جان نه…دیگه باید بشینم سر کارام و وقت گویا مویا کردن ندارم!!!! شکلک رهگذر با دماغ دراز پینوکیو……

پیش از این که بیناییمُ از دست بدم مثلِ شما نقاشی می کردم با آبرنگ و گواش… در کنارش شعر هم می سرودم… بعدها شعرُ دنبال کردم و چهارده ساله ترانه هم می نویسم و با خیلی از هنرمندانِ برجسته ی موسیقی هم همکاری داشتم تا کنون… در کنارش سالهای اخیر به ادبیاتِ نمایشی و ادبیاتِ داستانی هم می پردازم…. تحصیلاتمم در کارشناسی و کارشناسی ارشد زبان و ادبیاتِ فارسی بوده… البته مسیرِ هنر بی انتهاست و هرچه پیشتر می ری بیشتر پی می بری که چه اندازه راهی که پیموده ای اندک و راهی که پیشِ رو داری بی نهایته…

بابا دم شما گرم….پس از خودمونید…
آبرنگ؟ پس روحیه شاعرانه ای هم دارید…..
من لیست کتابهایی رو که گویا کردما براتون فرستادم….
حالا که همه جوره استادید، اگر کتابی دیدید که خوبه گویا بشه، یه خبر بمن یا آقای عابدی بدین…ممنون میشیم….
راستی نمایشنامه ها گویا شدند؟!!! شکسپیر و چخوف و ایبسن را حدس میزنم باید گویا شده باشن….این نمایشنامه ها و فیلمنامه های ایرانی چطور؟ بیضایی و مجیدی و مخملباف و اینا؟خوبه یه وقتی رم بذاریم اینا رو گویا کنیم…جالبه ها….
اوووووووو مای گاد….رهگذر! وقتی یک ارشد ادبیات به آدم بگه خوب می نویسی، خوب حتما خوبی دیگه!!!!!!!!!!
مرسی آقای اردیبهشتی….مرسی…..خوش باشید و سلامت….ایشالله دیگه چیزی رو از دست ندین و تا میشه، فقط بدست بیارید….

خواهش می کنم…. زنده باشین…. لطف کردین… متاسفانه در زمینه ی ادبیاتِ نمایشی تعدادِ آثاری که گویا شدن بسیار اندکن…. تنها کسی که مجموعه تمامِ آثارش گویا شده شکسپیره… از نمایشنامه های چخوف نیمیشون گویا شدن… (باغِ آلبالو، مرغِ دریایی، دایی وانیا و سه خواهر) از ایپسن من تنها نمایشنامه ی (خانه ی عروسک) رو شنیدم… تعدادِ بسیار زیادی نمایشنامه ی درخشان از برجسته ترین نمایشنامه نویسانِ جهان که نه تنها جزوِ مهمترین آثارِ نمایشی بلکه جزوِ آثارِ مهمِ هنریِ دنیا هستن متاسفانه تبدیل نشده… در زمینه ی نمایشنامه های ایرانی هم این اتفاق کمتر افتاده… من حتما فهرستی از آثارِ درخشانی که تا کنون ضبط نشدن رو با شما در میون می گذارم و جنابِ عابدی تا با همتِ شما، ایشون و دیگر عزیزانِ کتابخانه ی شهرداریِ اصفهان گویا بشن… تا جایی که من دیدم یکی از مهمترین اهدافِ آقای عابدی ضبطِ آثارِ مهمیه که شوربختانه تا کنون ضبط نشدن… و تا به حال هم از زمانی که در کتابخانه ی شهرداری مشغول شدن این کار ان شده خوشبختانه که موجبِ خوشحالیِ منه…. تا جایی که بتونم و برام مقدور باشه به لحاظِ هزینه های تولید هم یاری خواهم کرد…

آره برامون بفرستین…حتما بفرستین….تا گویاشون کنیم..بازم ممنون….
آره آقای عابدی از اون نیکان روزگارن که دارن به خوبی کار می کنن!!!! متاسفانه خیلی قدرشونا نمی دونیم…خدا خیرشون بده…
من همین جا از طرف بچه ها از ایشون تشکر میکنم…
من خودمم از همین فردا میگردم نمایشنامه های خوب را پیدا می کنم وشروع می کنم آروم آروم گویا کردن….
این پست چه پست پر برکتی شد…خدا خیرتون بده…کلی انرژی مثبت دادین…من و آقای عابدی متظر فهرست کتابهای شما هستیم…خوش باشید….

سلام به دوستان عزیزسمانه رهگذر و آقای عابدی
رهگذر عزیز صداتون محشره ، خیلی صدای شیک و با کلاسی دارین واقعا لذت بردم البته هنوز آخر قصه رو نشنیدم ولی تشبیه ماست و خیار خیلی جالب بود ! بقیه ی قصه، صدای بزرگمهر از صدای شما بیشتر بود متوجه نشدم! باید صبر کنم بزرگمهر بخوابه گوش بدم شاد باشید دوست خوبم

سلااااااام…مامان خوب محله….شیک کجا بود؟ کلاس چیه؟ اینا همش الکی یه…واقعیم خیلی خاکی پاکیه….ماست و خیار؟ آره خیلی با حال بود…یک دوست سن بالا تو کلاس داشتیم که متاهل بود و کلی بچه داشت و خیلی خلاق بود….همه رو به شکل میوه و غذا و رنگ می دید…و عجیب اینکه این اسامی بشدت به شخصیت طرف میومد!!!!اسم منم نارنجی بود….گاهی ام بم می گفت کلاغ!!!!
آره….تا آخرشا گوش کنید…و تمام تلاشتونا بکنید که دوستش داشته باشید…خوش باشید و روبراه….

درود! دیشب خواستم یه تیکه بهت بیندازم ولی خوابم برد، حالا دوست دارم افسانه ی لیلی و مجنون اثر نظامی گنجوی را با لهنی خاص برایم اجرا کنی که برایم جلوه ی واقعی داشته باشد، چند سال پیش مجری شبکه جوان رادیو در برنامه مجله ی بامدادی جناب آقای دوستی خیلی عالی اجرا کردند و من خوشم آمد!

چشم….
تقدیم بشما….
لیلی به کرشمه زلف بر دوش
مجنون به وفاش حلقه در گوش
لیلی به صبوح جان نوازی
مجنون به سماع خرقه بازی
لیلی به درون پرند می دوخت
مجنون ز برون سپند می دوخت
لیلی چو گل شکفته می رست
مجنون به گلاب دیده می شست
لیلی سر زلف شانه می کرد
مجنون در اشک دانه می کرد
قانع شده این از آن به بویی
وآن راضی از این به جستجویی
از بیم تجسس رقیبان
سازنده ز دور چون غریبان
تا چرخ بدین بهانه برخاست
پیک نظر از میانه برخاست

رهگذر محترم متاسفانه فعلا فرصت نکردم فرمایشات گوهر بارتان را گوش کنم فقط ۱۰ ۱۵ ثانیه اما به محض شنیدن صدایتان اولین تصورم این بود صدائی است آشنا همانند صدای دوبلور های بسیار حرفه ای سپاس و تشکر از زحمتتان که در این سایت برای شادی دوستان می کشید . لطفا در صورت امکان مستمر باشد که جای بسی تشکر و سپاس را دارد .

سلاااااااااااااااام بر میترای خودم… خب اون دفعه بسکه هِره کِره کردید اص نفهمیدید چی به چی شد…خخخخخخخخخ… میترا عجیب دلم هوای اون کارگاهها رو کرده… دقیقاً هم همون کارگاه شماره شیش… خوش اومدی به محله نابینایان… اینجا محله با صفاییه… جمعمون جمعه میترامون کمه… جناب سروانم بیارش… محله مون کلانتری نداره خب….خخخخخخخ… به جناب سروان بگو بیاد خاطراتشا برامون بذاره… وااااااااااای… چه ترسناک…خخخخخ
منم دوسِت دارم… بقول شاعر معاصر: تو عزیز دلمی…

دیدگاهتان را بنویسید