سلام دوستان عزیزم
حالتان چطوره؟
امیدوارم که حالتان خوب باشد و آخرین روزهای تابستان را هم با خوبی و خوشی سپری کنید.
در این پست می خواستم نوشته ای از خودم با نام حدیث عشق را برایتان بگذارم.
حدیث عشق
در روزی از روزها به آسمان نگاه می کردم و می گفتم: خدایا کمکم کن تا بتوانم حدیثی از عشق بنویسم.
ندایی آمد و گفت: بنویس حدیث عشق را …
گفتم: خدایا ورق ندارم.
برگی از آسمان بر جلویم افتاد و ندایی آمد و گفت: بنویس.
گفتم: خدایا قلم ندارم.
کبوتری از آسمان عبور کرد و پری از پرهایش جدا شد و بر جلویم افتاد و ندا آمد و گفت: حالا بنویس حدیث عشق را …
گفتم: خدایا چطور بنویسم؟ من دوات ندارم!
تف کرد توی صورتم و گفت: این هم دوات. حالا بنویس …
گفتم: خدایا چه بنویسم؟ من عقل ندارم …
ندایی آمد و گفت: در خطّ اول بنویس:
به نام پیوند دهنده قلبها
در خطّ دوم بنویس:
به نام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین عشق آتش نگیرد.
در خطّ بعد بنویس:
به نام حاکمان شهر عشق لیلی و مجنون
در خطّ بعد بنویس:
به نام تک درخت کویر قلبم …
در آخر هم بنویس:
چه کنم؟ عاشقم و دیوانه ام و دیگر ندارم طاقتی …
ندایی آمد و گفت: امضاء بلدی؟
گفتم: نه بلد نیستم …!
ندایی آمد و گفت: به جای امضاء هم بنویس:
شب گردم و عاشقم …
موفق باشید
۲۸ دیدگاه دربارهٔ «حدیث عشق»
سلام خیلی زیبا بود بهتون تبریک میگم به خاطر داشتن این طبع شعری بسیار عالی موفق باشید منتظر متنها و شعرهای بسیار خوبتون هستیم
سلام مهدیه خانم.
سپاسگزارم از لطفی که به من دارید. امیدوارم همیشه موفق و شاد باشید.
با احترام
سلام به به مهدیه خانمی جونی خوبی
چرا نبودی نیستی چرا عزیزم با امتحانات ترمت رفتی و نیامدی عسیسم شکلک سیتایی که بعد کلی زمان مهدیه رو دیده و خوشحال در آغوش میگیره و ابراز دلتنگی میکنه
غمگینم
چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد
پسرش نیست….
مایاکوفسکی
دستتون درد نکنه…
خوش باشید و سلامت…
یاحق…
سلام بر رهگذر محله.
ممنونم از مطلب زیبایت.
شما هم خوش باشی و سلامت. مرسی که هستید.
موفق باشی
قشنگ بود به خصوص اونجا که خداونت تف میکنه تو صورتت و میگه بنویس. پس تفش رنگی بوده. خخخ
قشنگ بود
سلام .
ممنون از حضورتون .
سلام ممنون
موفق باشید
سلام خواهش می کنم.
شما هم موفق باشید.
سلام نوشتتون عالی بود لایک میکنم باز هم از این ها بزارید
سلام بر شما.
ممنونم از حضورتون .
سلام . خوبی عمو نعمت خخخخ راستی تو همون وحیدی که اسمتو نعمت گذاشتم خخخ
شناس نومچتو مرور کردم. دستشون بشکنه اگه مقصر در نبین شدن تو داشتند. باز خوبه که خودتو پیدا کردی . دعاااای رعد مستجاب الدعوه به همراهت . اینم ی شعر که کپی مپی بوده .
رععععد بزرگ بیشتر تو خطو خوطه حافظ و سعدیه . ولی گفتم شما جووون موونا شاید چیز دیگه ای پسند کنید .
از همان روزی که در باران سوارم کردهای
با نگاهت هیچ میدانی چکارم کردهای؟
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی
با همان یک لحظه عمری بیقرارم کردهای
جرعهای لبخند گیرا – از شراب جامدت
بر دلم پاشیدهای – دائم _خمارم کردها
تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خندهات ، مویت ، شکارم کردهای
در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصه دارم کردهای
رأس ساعت میرسی ، میبینمت ، ردمیشوی
کم محلی میکنی بی اعتبارم کردها
در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بودهام
خوبکردی آمدی….مجنون تبارم کردهای
سلام بر عمو رحمت خودمان خخخ .
درسته من همونم که بهم گفتی نعمت.
خانم رعد بارانی دکترها نقشی در نابینا شدن من نداشتند. منظورم این است که دکترها نتوانستند برای من و امثال من راه چاره ای پیدا کنند.
هر وقت دکتر می رفتیم ناامید بر می گشتیم. واسه همینه که گفتم دکترها درست کردن بلد نیستند و فقط بلدند خراب کنند.
از شعر زیبایتان هم ممنونم.
مرسی که هستید .
با احترام فراوان به شما
سلام
خب خوبه که بنویسین پس بنویسین
به امید دیدن نوشته های بهتر از شما.
موفق باشین
سلام سیتا خانم.
ممنونم از شما و مرسی که هستید.
موفق و کامیاب باشید.
سلام وحید.
متن که قشنگ بود.
منتها شما امشب تو شب نشینی باید توضیح بدی که این ندا دقیقاً کیه که هی با تو حرف میزده؟
چه معنی داره خخخ.
سلام شهروز جان.
ممنونم از لطفت.
منظور از ندا در اینجا حسی است که به من می گوید تا با کمک آن بتوانم نوشته خود را بنویسم.
فکر بد نکنی هاااااا . من مجنون نیستم. لیلی هم ندارم. خخخ خخخ
مرسی که هستی
موفق و شاد باشی
با درود
ببخشید من که اصلاً نپسندیدم!!!
بسیار سبک و مبتذل نوشتید
تو را به خدا اینها چیه که به عنوان پست منتشر میشه؟
قابل توجه تیم مدیریتی!!!
این قسمتش که دیگه نوبر بود
تف کرد توی صورتم و گفت: این هم دوات. حالا بنویس …
دوست عزیز، امیدوارم از من نرنجید.
بدرود.
سلام آقای ویسی پور.
بنده این قسمتی که شما گفتید را از سخن یکی از معلمهای دوره راهنمایی ام برداشت کردم و در نوشته ام اضافه کردم.
ای کاش کامنت یکی از دوستان هم خوانده بودید که در اینجا احترام خودش را هم نگه نمی دارد چه برسد به من.
بهر حال من قصد ندارم دیگر از این جور نوشته ها در سایت منتشر کنم.
تا زمانی که احترام نباشد پس بهتر است پستی هم نباشد.
ضمنا شما بزرگوار هستید و من از شما ناراحت نیستم.
موفق باشید.
سلام آقا وحید ممنون خوندمش تشکر
سلام بر خانم کاظمیان عزیز و ارجمند.
ممنونم از حضورتان و امیدوارم همیشه موفق و شاد باشید.
با احترام فراوان به شما
راستی آقا وحید الآن بلدید نیمرو درست کنید؟ خخخخ
خخخخ خخخخ خخخ آره خانم کاظمیان.
خوب چراغ خاموش سوتی های ما را می خواندید هااااا خخخ خخخ خخخ
شاد باشید
هیییی…وحید نیمرو ساز ماهیتابه بساب…نبینم ناراحت باشیا…
ماها تا بهمون انتقاد نشه که رشد نمیکنیم…من نمایشگاه داشتم مهر ماه…یه استادی اومدن تو نمایشگاهمو یه دوری زدند و اومدن وایسادن روبه روم…با لهجه ی اصفهانی غلییییض گفتند: اینا کارا شوماس؟ گفتم: بله…بفرمایید هستم در خدمتتون…
-تو که نگارگریو مالوندِی تو هم!
سکوت کردم…
-اینا جاشون تو سطل آشغالیه س نه رو دیفار…
من حرص خوردم؟ نه به جان مدیرا…کلی خندیدم …آخر سر فهمیدم سنتی کاره و از کار مدرن و اعتراضی خوشش نمیاد…دست آخر که دیگه با هم رفیق شدیم و میخواس از نمایشگا بره بیرون گف: این نمایشگا همه شم بد نبود…یه جنبه مثبتم داشت…خوشحال شدم…فک کردم بالاخره یه تابلو رو تأیید کرده…
گف: تنها جنبه خب نمایشگا خوددون بودین که از انتقاد نرنجیدین…خخخخخ..کلی حالمو گرفت ولی خب…احترامش برام سر جاشه هنوز…چون از اساتید سنتی کار اصفهانه….
سلام بر رهگذر عزیز و ارجمند محله
رهگذر من اصلا ناراحت نشدم و نرنجیدم.
من هر جا مطلب خاصی باشد احترام طرف مقابل را نگه می دارم و به هیچ عنوان به خودم اجازه بی احترامی به کسی را نمی دهم. چون من خیلی کوچکتر از آنم که بخواهم به کسی بی احترامی کنم.
متأسفانه ها در یکی از کامنتها دوستان احترام خودشان را هم نگه نداشتند چه برسه به من. البته من اصلا این مسایل را به دل نمی گیرم چون از هر کسی باید به اندازه درک و شعورش انتظار داشته باشم.
من خودم به شخصه اگه با انتشار این پست باعث ناراحتی دوستان شدم عذرخواهی می کنم و دست تک تک عزیزان این سایت را هم می بوسم و از تمامی مدیران این سایت بخصوص جناب آقای خادمی پوزش می خواهم.
از شما رهگذر عزیز نیز که به بنده لطف دارید صمیمانه ممنونم و به صحبت شما هم احترام می گذارم.
بودن با افراد بینایی چون شما و خانم رعد بارانی و ترانه خانم موجب افتخار ماست و امیدوارم که ما را هم از خودتان و در کنار خودتان بدانید.
با احترام فراوان
خب من فکر میکنم اختلاف سلیقه و اختلاف نظر دیگه تو محله زیاد شده.
دلیلشم اینه که روز به روز محله داره بزرگتر میشه.
منتها مسأله ای که هست اینه که باید بتونیم با وجود این اختلاف سلیقه ها در کنار هم با احترام زندگی کنیم و از محتوای سایت استفاده کنیم.
شاید یه پستی از نظر شما خوب باشه و یه پستی از نظر من خوب باشه و اتفاقاً پستی که شما دوست دارید رو من دوست ندارم و بالعکس.
ولی من به سلیقه ی شما احترام میذارم و فقط پستهای مورد علاقه ی خودم رو دنبال میکنم و شما هم همین کار رو میکنید و مطمئن باشید که همه ی ما با هم با توجه به تمام اختلاف سلیقه ها یه سلیقه ی مشترک داریم و اون هم دوست داشتن این محله و اعضای اونه.
پس بهتره که بیشتر به اشتراکاتمون فکر کنیم تا این که با شاید حرفی که بیغرض هم میزنیم باعث رنجش کسی بشیم.
مطمئن باشید اگر در پستی کوچکترین اثری از ابتذال ببینیم منتشرش نخواهیم کرد و شک نکنید پستی که رو سایت منتشر میشه کاملاً در چارچوب اخلاق انسانی هست.
صرفاً این که من یه پست رو نپسندم و دوست نداشته باشم معیاری برای مبتذل بودنش نیست و بهتره که اگر هم میخوام این نپسندیدنم رو ابراز کنم با شکل بهتری این کار رو انجام بدم که دل کسی خدای نکرده نشکنه و رنجش خاطری پیش نیاد.
ببخشید طولانی شد ولی گفتم شاید برای خاتمه دادن به این سوء تفاهم کمی توضیح لازم باشه.
همگی موفق باشید.
سلام بر شهروز عزیز و ارجمند.
سپاسگزارم از توضیحاتی که دادی و من به شخصه به شما مدیران سایت ایمان دارم و مطمئن هستم که همه شما عزیزان خیلی با اخلاص هستید و همیشه مصلحت سایت را در نظر می گیرید و برای پیشرفت این محله دوست داشتنی تلاش می کنید.
بر خودم لازم می دانم از زحمات تک تک شما عزیزان تشکر و قدردانی نمایم و امیدوارم که لایق محبتهای شما مدیران عزیز باشیم.
با احترام فراوان به شهروز عزیز و همه مدیران سایت و همگی دوستان عزیزم.
دوست گرامی، منظور من ابتذال شعری بوده، نه ابتذال در اخلاق، همین و بس.