خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خوش به حالش، مگه نه؟

ی عشقک ده ساله ای من دارم که خبر ندارید. اینقدر مغروره و ماهه که نمی دونید. اینقدر تو دل برو و بی‌مهر تشریف داره که خدا میدونه. اینقدر باهوش و سر به هواست که نمیدونید. شناسنامه نداره. حق مدرسه رفتن هم که حتما نه. با همه ی این حرف ها، بازم بچه ی زرنگیه. خوندن نوشتنو ی کم از ی معلم مهربون یاد گرفته و متأسفانه کودک کاره. فقط خیال نکنید از اون کودکانیه که بتونید بهش ترحم کنیدا. از اون هایی نیست که بتونید بهش بگید آخی طفلی. غرورش صدتا منو شما رو میذاره تو جیبش. لجبازیش از بچگی های خودم بدتره. مث ابریشم نرم و مث پولاد سخته. بچه ای نیست که با چیپس و پفک، خر شدنی باشه. ی خوبی داره که امیدوارم همیشه حفظش کنه. هرکی هرچه به این بچه محبت کنه، این بچه بهش دل نمیبنده. از اینش خیلی خوشم اومده. اگه چنین کودک کاری قرار باشه به هر رهگذری که توی زندگیش اومد و رفت دل ببنده، خیلی واسش بد میشه. همچین بچه ای هر روز از رها شدن توسط این و اون، ضربه میخوره. خوشحالم این از اون ها نیست که ضربه بخوره. منم بیشتر از شش هفت ماهی میشه هر از گاهی باهاشم ولی اینقدر فاصلهم رو رعایت کردم و خودش اونقدر باهوشه که دل نبنده. فقط میخوام لحظات خوشی که دارم رو یکی دیگه هم با خودم سهیم و شریک باشه. اگه من واسه خودم ی چیز خوب تهیه می کنم، اگه ی چیز خوشمزه می خورم، اگه ی سرگرمی یا بازی خوب دارم، اگه ی لحظه شادم، میخوام اونم همینطور باشه. هر وقت وقت کنم، میگمش ماهی دو سه بار باهمیم. سینما، استخر، پارک، رستوران، خیابون، کله‌پزی، کافینت برای آموزش کامپیوتر، هرجا بشه میریم ول خوش می چرخیم.

از اینکه میدونم به من حس علاقه ی شدیدی نداره، از اینکه میدونم هر روز حس تشکر توش نیست، از اینکه دغدغه ی ذهنیش نیستم، از اینکه هست ولی نیست، از اینکه فقط لحظاتی که باهاشم رو هست و به باقیش فکر نمیکنه، از اینکه هنوز کودکه، خیلی خوشحالم. هر وقت بتونم، میریم لباس و کفش واسه خودمون می خریم. ی تیشرت واسه اون، یکی واسه من. ی جفت کفش واسه اون، ی جفت واسه من. ی شلوار واسه اون، اون یکیش واسه من.

هرکی هم تا حالا خواسته قدمی در راه شاد کردن عشقکم برداره و زمینه ای رو فراهم کرده که واسه عشقکم هدیه بخرم یا هدیه واسه عشقک من خریده، گذاشتم که این کارو بکنه تا اون هم بتونه طعم لذت شادی بخشیدن به دیگران رو مزمزه کنه.

ریا میشه؟ بذار بشه. من میگم. چون میدونم شما هم از شادیش شاد میشید این خبر خوش رو میدم که شاید در آینده ای نزدیک، من و بعضی از دوستای داوطلبم بخواهیم واسش ی هدیه شاید ی دوچرخه ی خوشگل بخریم. خوش به حالش. مگه نه؟

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «خوش به حالش، مگه نه؟»

سلام مجتبی!
این کامنتم طولانی میشه. ببخشید! ولی میدونم ناراحت نمیشی.
بهت تبریک میگم بابت اینجور کارها.
مجتبی! این بچههای کار با توجه به تجربه و احیانا اطلاعات خودت از کجا میان؟ بذار اینجوری بهت بگم، واقعا چند در صدشون خریداری شدن. و چند در صد برای مادر و پدرشون کار میکنن. دقت کن که منظورم بچههای کوچیکن.
چقدر پدر و مادر داریم که بچه ۵، ۶، ۷، یا حد اکثر ۱۰ سالشو ببفرسته دستفروشی؟ و حتی یادشون بدن، التماس کنن و از مردم پول بگیرن و بیارن برای اونا! آیا دست فُروشای زیر ۱۰ سال کسانی نیستن که دیگران به بردگیشون گرفتن؟ و فروخته شدن؟
بهت گفتم که من هم این کارا رو دوست دارم. فقط در این حد که بتونم از بردگی رهاشون کنم و یا بهشون بفهمونم که قرار نیست که شما برده باشین. یادمه یه انجمن بود که از اینجور بچهها حمایت میکرد. همیشه دوست داشتم که اینجور بچهها رو ببرم اونجا. ولی چون جرأتشو نداشتم. از طرف دیگه با شرایط فیزیکی که من دارم ممکن بود برام دردسر بشه تا حالا نتونستم این کارو بکنم.
یه بچه ۶-۷ ساله تو مترو اومد گفت دسمال میخری؟ مونده بودم که بخرم یا نه. اگه قرارباشه پولشو به یکی دیگه بده فایده نداره. یه بیسکویت بازم داشتم. گفت واسه من؟
گفتم بِبَر.
گفتم پول دسمالا رو به کی میدی؟
گفت به مامانم.
فرصت اینو نداشتم که باهاش بیشتر صحبت کنم تا مطمئن بشم راست میگه یا نه. چون ازم خواسته بود یه پولی همینجوری بهش بدم. ۴ تومن بهش دادم. اونم دوید و رفت به سمتی که احتمالا مامانش اونجا بود.
سعی میکنم دفعه دیگه اگه همچین فرصتی پیش بیاد. با خودم ببرمش و براش چیزی بخرم و از این فرصت برای آشنایی بیشتر استفاده کنم. امیدوارم بتونم.

من فک میکنم که یه جوری کمکش کنید بفرستینش مدرسه عاقبت بخیر ترمیشه تا دوچرخه براش بخرید…اعضای جمعیت امام علی اصفهان، که منم عضوشم داره تلاش میکنه که این کودکان کار رو سر و سامونی بهشون بده…مثلاً چن وقت پیش داشت کتاب جمع آوری میکرد در مقطع ابتدایی تا به بچه ها آموزش بده…متأسفانه من بخاطر مشغله زیاد الان خیلی باهاشون در تماس نیستم.. ولی میدونم که داشتند یک مرکزی را براشون راه اندازی میکردند به اسم خانه ایرانی…قراره تو این مرکز بهشون درس بدند…اگر فک میکنی میتونه کمک کننده باشه، همین جا بگو تا من فردا زنگ بزنم و آدرس مادرس و ریز فعالیتهاشونا بپرسم برای دوست کوچولوت…در ضمن اگه خیلی دوسشون داری میتونی بری عضو انجمن شی…اکثراً دانشجوان و اهل دل و جوون…

مجتبی واسش دوچرخه نخر،در وهله اول دوچرخه واسش اولویت نیست،اول با همون پول نیازهای واجبش رو تامین کن،مثه کمکش کن بره مدرسه،درس بخونه و به مدارج بالا برسه،و و و و و ،در وهله ی آخر اگه این نیازهاش برطرف هست یا شده بعد دوچرخه،ولی مجتبی خوش به حال تو که خدا اینقدر دوست داره و دل مهربونی بهت داده،…

مرسی از همه ی کامنت ها، والا آره. قبول دارم که مدرسه واسش خیلی مهمتر از دوچرخه هستش ولی اصن وضعیت اسکان‌شون درست مشخص نیست که باقیش بخواد درست بشه. با ی نفر به اسم احمدرضا از جمعیت امام علی اصفهان در ارتباط بودم که قرار بود ی کارایی بکنه ولی نمیدونم چی شد کاراشون مسکوت موند.
بازم واسش همه جوره پیگیرم که ی محل اسکان دائمی و درستو درمون و ی مدرسه واسش جور بشه که از همه چی واسش مهمتره.
اگه خواستید لطفی در حق این بچه ها بکنید، بهترینش اینه که دست‌شون رو بگذارید توی دست ی انجمن حمایتی.
من خودم قصد داشتم که این کارو بکنم ولی انجمن های اصفهان قوی نشدند هنوز.
یعنی فعلا منطقه ی جغرافیایی‌شون محدوده به زینبیه و سمت اتوبان فرودگاه.
بابت ابراز لطف، مشارکت و نظرات‌تون ممنون.

با سلام. کارت عالیه مجتبی حرف حساب جواب نداره، انسانی، منطقی و جوانمردانه. این که گفته شده شناسنامه نداره نشون میده که احتمالا از تبعه افغانستانه، خوب متأسفانهشرایط مدرسه و تحصیل برای این بچه های عزیز بسیار سخت جور میشه. ما برای هر کمکی آماده ایم، البته من فکر می کنم، انسانهای مستعد تدریس مثل رعد بزرگ تو تهران و معصوم تو اصفهان می تونن چنتایی از این بچه ها رو جمع کنن و هفته ای یکی دو بار تو خونه یا جای دیگه بهشون تدریس کنن، متأسفانه این کار از ما نابیناها ساخته نیست ولی ما هم از نظر پولی می تونیم کمک کنیم. به امید زندگی بهتر برای همه کودکان کار، من شخصاً کودکان کار سوری و بخش عرب نشین عراق را توی سلیمانیه دیدم و ساعتها از مصاحبتشون لذت بردم، این که لایق بودم کمکشون کنم یا نه بماند. بای.

سلام من هم با صحبت ملیسا موافقم که اول باید نیازهای اولیه این افراد تهیه بشه. امیدوارم که بتونید یک مکان مناسبی برای این فرد یا افرادی در این سطح پیدا کنید. من هم اگر کمکی از دستم بر بیاد در خدمتتون هستم. آقای خادمی موفق باشید. در پناه حق

درود! خوشا بحال اون دختر که ده سال است که با تو دوست شده و با هم پیتزا میخورید، ولی من مطمئن هستم که دوست دختر از ازدواج دائم هزار برابر بهتر است، برو باهاش خوش باش که ما بخیل نیستیم، حالا برم نظر دوستان را بخونم و دوباره بیام!

با سلام مجتبی با یکی از رفقا که مدیر یکی از مدارس تهران است پرسیدم که این بجه ها میتوانند در مدارس ثبت نام شوند گفت که آری البته همان طوریکه دوست نازنین مرتضی خان مصدق حدث زدند من هم فکر میکنم که احتمالا از دوستان افغانی هستند اگر کمکی از دست من هم برآید با کمال میل در خدمتم.در ضمن آقای مصدق راهی که بتوانم با شما ارتباط داشته باشم بفرمایید بینهایت مشتاقم.

سلام.عرض ادب.
آدرس دفتر مرکزی جمعیت امام علی را میگذارم اینجا که اگرکسی خواست بتونه بهش مراجعه کنه…شمام اگر تونستید دست این طفل معصوم رو بگیرید و ببریدش اونجا…
زینبیه. روبروی حرم. کوی آزادی. کوچه ۴۵. بن بست اول. دست راست. کوچه سهراب سپهری. در آبی رنگ.
از فروردین آموزش این بچه ها رو شروع کردند، بیشترشونم افغانی اند و بدون شناسنامه…عین پسر خودت…الانم دارند برای مهر ثبت نام میکنند…بدوید تا دیر نشده…
شماره تلفن صاحابشم براتون ایمیل میکنم…
خوش باشید…

سلام به جناب مدیر
فکر میکنم در مرداد ماه آموزش پرورش ۵ روز مهلت داد تا بچه های بدون شناسنامه یا تبعه ی غیر ایرانی در مدارس ثبت نام کنند که اونها گله مند بودن از اینکه تا مدارک مورد نظر رو فراهم کنن مهلت تموم میشه ولی موضوع اینه که ظاهرا داره پذیرفته میشه اگه ی کودک در ایران زندگی کنه و بیسواد بمونه دودش در چشم همه ی جامعه میره و تحصیل حق هر کودکی هست مطمئن هستم این آقا پسر عزیز هم مدرسه خواهد رفت البته با همت شما
دوچرخه هم یک هدیه دوست داشتنی برای پسربچه هاست واقعا خوش بحالش
هر دوی شما در پناه حق شاد باشید و سربلندتر از همیشه

وای شرمنده فکر کرده بودم قبلی اینجا کامنت گذاشتم ….
سلام و عرض ادب
خب به دلایلی که حالا هم می دونم ولی نمی گم قبلا با سکوت از کنار این پست گذشته بودم … الآن یادم رفته بود این سکوتم رو ….
شکلک واقعا برای این دوست عزیز ده ساله و دوستان و هم نوعانش که کم هم نیستند آرزوی آینده ای روشن دارم

دیدگاهتان را بنویسید