خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دیدار دوباره رعد اینبار با کم بینا

سلام بر همتون . یعنی ببین نبین کم ببین و خیلی ببین ، اصلا سلام به همگی خواننده ها .

بچه ها جمع شید که براتون ی خاطره از غروب پنجشنبه دارم. غروبی خنک و مطبوع . ای وای خُنَکو که متضاد گرمه چی میخونه براتون ؟؟
ای صفحه خونا مدیونید اگه خِنگ مترادف خُل بخونید خخخخ کم درگیری ذهنی دارم ، حالا باید به خوندن این صفحه لغت نشناسای بی وجدان هم باید فکر کنم.

القصه از اون جایی که رعععد بزرگ با تمام نبینها و کم ببینهای اقصی نقاط جهان طرح دوستی ریخته ، چند وقت پیش یکی از کم ببینای غیر گوش کنی به رعععد پیغوووم داد که قراره بیاییم خونه ی خاله خانوم در تهرون ، میام ببینمت .

خب بچه ها بیایید ی اسم شیک براش انتخاب کنیم ی اسم مستعار که به سن و سالش بخوره . آخه زیر 20 سالش بود . خب زحمت نکشید اسمشو رعععد با سلیقه انتخاب کرده ، به نظرم خاور خوب باشه . ههههه نداره . روی آب شنا کنید . رعععد آینده نگره خب . دو روز دیگه که پیر شد خیلی هم جالب میشه که صداش کنن ننه خاور . بعععله

خب اسم مادرشم ی اسم بذارم ، چون مادرش هم نقش اوله در داستان بعععله اسم مادر خوبش هم نسیم جون بذاریم .
اسم خالش هم بگیم خاله خاوری . شوهر خالش هم دیگه برای اینکه ی عده نگن رعععد به آقایون بها نمیده ، دیگه نمیگم مریخی . بله اسم شوهر خالش هم میذاریم آقا پسر .

خب جونم براتون بگه که چهار شنبه خاور جون باهام تماس گرفت و گفت ما پنجشنبه میییایم زیارت عبدالعظیم. اما گویا پنجشنبه اول رفتن بهشت زهرا و بعد راهی شهررری شدن. من گفتم خاور جون هوا دیگه تاریکه ، فک نکنم بتونم بیام. پنج دقیقه بعد خاله ی مهربون خاور زنگ زد و گفت ما میاییم دنبالت . خاور چند وقته داره ثانیه شماری میکنه برای دیدار.
آقا پسر هم گوشی گرفت و گفت با آقا پسر عزیز تر از جونت بیا که شام در خدمتتون باشیم و آدرس بده که بیاییم دم خونتون .
ای بابا دیگه نمیشد کاری کرد . گفتم شما برید منم میام.

قرار گذاشتیم. اما من وقتی رسیدم کسیو ندیدم. چون اصلا خاور جونو ندیده بودم که بخوام شناساییش کنم . ولی صداشو که خوب میشناختم. چون هر روز در واتس آپ و اسکایپ فکو کتک میدادیم خخخخ

ی دفعه صداشو شنیدم که داره به مامانش یا همون نسیم جون میگه : میدونم که رعععد بزرگ چادریه . خب منم خندیدم توی دلم. چون توی حیاط حرم که بی چادری راه نمیدن.
خوبیش این بود که چادر رععد مثل امانات اونجا چادر دربو پنجره و پاره ای نبود خخخخ
دیدم که خاور بازوی مامان نسیمشو گرفته . مطمئن شدم خودشو و یوهو کنان پریدم جلو و گفتم سلام بر خاور مهربون خخخ

بعد از مااااچو موووچ کردن رفتیم نشستیم. آقا پسرشون که در حدود 55 یا بیشتر بود سر رسید و به محض دیدن من گفت : شما که ببین هستی خخخخ من فکر کردم باید یک نبینک همسنو سال خاور باشی ههههه بیچاره آقا پسر قصه از ببین بودن و باستانی و پیر بودن من تعجب نموده بود ههههه

نمیخوام بیشتر ازین وارد جزییات داستان بشم ، چون وقت ندارم . میخوام دو تا نکته رو بگم

1- تازه فهمیدم که کم ببینها هم دست کمی از نبین ها ندارن . چون واقعا به نظرم نمیبینن .
2- مامان نسیم جون خییییلی عجیب فکرش روشن و بهتره بگم منور بود .
من منتظر بودم که با ی مادری مواجه بشم که با عصا و بیرون رفتن دخترش مشکلی داشته باشه ، اما اصلا این طور نبود . 3 تا دختر داشت که دوتاش نبین بودن ، میگفت چون با پسر عموم ازدواج کردم ، قبلش ازین مسائل میترسیدم و گفتم باید بریم آزمایش ، و به ما گفتن مشکلی ندارید و شاید بچتتون دچار یرقان یا هموون زردی بشه که مشکلی نداره و به راحتی مداوا میشه .

نسیم خانوم متولد 53 بود و 5 سال از من بزرگتر بود ، ولی خیییلی مقاوم و با اراده بود . یواشی گفتم دلت برای خاور نسوزه و ازش کار بکش . گفت تا حدودی بهش آشپزی یاد دادم ، اما همش داره با گوشی ور میره و دل به کار نمیده .
گفتم نسیم جون خاورو بفرست نونوایی تا بتونه بره بیرون . گفت ای رعععد دلت خوشه . دو تا عصا برای دخترام گرفتم اما بیرون نمیرن که نمیرن .

گفتم دیگه مشکلش چیه ؟ گفت وقتی مهمون میاد میرن توی اتاق و بیرون نمیان. چون هم خودشون خجالت میکشن و هم باباش دوست نداره . سر خاور داد زدم گفتم چرا میچپی توی اتاق ؟ مگه تو آدم گریزی ؟ گفت رعععد میترسم پام بخوره به چایی و یا ظرف میوه .
اما نسیم خانوم با لهجه ی نازنینش گفت خب بخوره ؟ مهمونا که نبین نیستن و باید حواسشون باشه .

بعد منم گفتم خااااور خوبم اگه وسایل پذیرایی روی میز نباشه خب ببین ها هم ممکنه پاشون بخوره به چایی و یا پیشدستیا .

نسیم خانوم گفت مجبورش میکنم که بره برای خودش شارژ بگیره ، اممما همش سر باز میزنه .

خب تا اینجا هر چی از خاور بدی گفتیم حلااالمون . بریم سر مهربونیاش . از اول تا آخر دست های منو دو دستی توی دستش گرفته بود از بس با احساس بود .
کار با گوشیشو بهم یاد داد . باید دو ضربه میزدیم . تا مثلا گروه خودمون باز بشه . من هر چی دو ضربه میزدم باز نمیشد خخخ بعد خاورک بهم گفت سرعت عملت پاییینه هاهاها

تایپ که با اعمال شاقه بود. میزد روی حروف تا این صفحه خوانای بی وجدان اون حرفو اعلام کنه . داشتم دیییووونه میشدم تا نوشت سلام خووبی ؟؟

به نسیم جون گفتم این بلای خانمان سوزو ازش بگیر خخخ این دیگه چه مارو اژدهای نبین خوریه . باور کنید خیلی وقت گیره . صداش هم اونقدر بد بود که چندتا پی امو باهاش گوشیدم ، خدا میدونه سرم درد گرفت .

جالب اینجاس که من برای نبینای خودم همیشه لینک پستهای خودمو ارسال میکنم . اونا میتونن بخونن ولی نمیتونن کامنت بدن. چون سرعت اینترنت پایین بود گوشکن باز نشد که بهش یاد بدم.

تازه عجیب تر که خاور خان کار با کامپیوتر هم بلد نبود . اما لاینو وایبرو واتس آپو اسکایپو ی نفس قورت میداد .

ازش قول گرفتم که سال بعد که به تهرون اومد هم عصا زدنو بلد باشه و هم آشپزی . در ضمن گفتم که فقط یک الی دو ساعت در روز با گوشیت باش.

به نظرم هر کس هر کاریو خودش دلش بخواد انجام میده و بالعکس . این همه مادرش اصرار داره که عصا دست بگیره و بره بیرون ، امما کو ؟
راستی گوشکن و بقیه سایت های نبینی هم به مادرش معرفی کردم و گفتم بیا ببین که چه نبین های موفقی که در ایران دارن زندگی میکنن . از خانم کاظمیان مهربون که مستقل زندگی میکنه گفتم و ااز عقاب دکتر آمپول بزن ، و از رضوان و لیلای آشپز . از پری سیرت کارمند و از مریم شیبانی کدبانو و خانم محب دبیر و بانوی وکیل درجه یک دادگستری از مادر بزرگ مهر و امیر شاخ شمشاد هواشناس و خلاصه از همه و همه . نسیم جون خیلی ذوقید که آینده دختراش با کمک خودش و سعی خودشون میتونه روشن باشه .

هیچ کسی دیگه بهووونه نیاره که خانوادم فلانو بهمان ، باید برای رسیدن به خواسته هاتون تلاش و اصرار کنید . اگه نمیذارن با عصا برید بیرون سرشون نق بزنید . با منطق در برابرشون قد علم کنید . دخترا پاهاتونو بزنید زمین . مادراتون حوصله زیادی ندارن و زود تسلیم میشن . زود خسته نشید و برای رسیدن به حق مسلمتون تلااااش کنید .
بچه ها خدا نگهدار همتون برم که خیلی خسته ام. دوستتون دارم.
در ضمن رعععد بزرگو همون که هست قبول کنید . بااااور کنید شخصیت واقعیم این جور نیست . اگه به آقایون میگیرم همه جنبه ی شوخی داره . به خانوما هم گیر دادم . برید تدریس حرف ز رو بخونید خخخخخ بیچاره ها صداشون در نیومد . چون فهمیدن رعععد فقط قصد خندوندن و در کنارش یاد دادنو داره .

راستی من به دعا خیلی اعتقاد دارم . اگه براتون ارزشی دارم همین الان از خدا بخواهید که موانع سر راهمو سهل و آسون کنه و خدا بهم صبر فرااااووون بده .
تا دیدار نبین بعدی خداحافظ .

۷۸ دیدگاه دربارهٔ «دیدار دوباره رعد اینبار با کم بینا»

چون خیلی برام عزیزی تحریمم رو شکستم تا بیام لایکت کنم آبجی رعد نازنینم…
کارت و حرفات عالی…نوشتنت عالی…خودتم عالی…انشالله حال و روزتم عالی میشه…نبینم غصه بخوری؟ شاد باش…تو که شاد باشی مام شادیم…
فدای محبتهای بی دریغت…قربونت برم…بوس بوس…خدافست…

سلااام رهااایی . نبینم ذهنت مشوشه و کارات روی دستت مونده .
خیلی نگرانتم. آره متوجه شدم که گوشیو موشیت هم خاموشه .
ای بابا نکنه جریان ی چیز دیگس ؟؟؟
تو که چند وقتیه کارات تلنبار میشه خخخخ راستشو بگو چی شده ؟؟؟
دعای رعد بزرگ گیراس و بی گیره . برات دعا میکنم خخخخ
چشمای تو زیبا میبینه و میخونه . من که این نوشته چکنویسم بود

ای داد ای بیداد . آی شبو شور آی پریسیرت ساکتی خان بی زحمت این پست دست نویسمو بر دارید . چون همین پستو بعدش تصحیح کردم . خخخخ شما هم گویا حواس ندارید .
بی زحمت اونی که درستو درمونه منتشر کنید خخخ
رهااایی تحریم چی ؟؟؟ کامنت رهایی هم به اون یکی پست منتقل کنید تا بیام اونحا جواب بدم.

رفتم نگاه کردم و پست درستو درمون شده امو نیافتم.
شکلک رعععد داره میزنه توی سر کیبوردش . مگه دستم بهتون نرسه .
بابا من رفتم و پستمو اصلاح کردم اون کجا رفته ؟؟؟
رهاییی تحریم خخخخ خوبه .ولی چرا ؟؟
داره مهر میاد و منم باید برم توی قحطی هاهاها از تحریم بدتر

مدیرا تو شب نشینی ان…خخخخخ…خیلی سرم شولوغه رعد…حتی دو روزه گوشیمم خاموش کردم… داغووووونم…. لهیده و پهیده ام… باید کارامو جمع و جور کنم…
زندگی قصه تلخی است که از آغازش…بسکه آزرده شدم…چشم به پایان دارم….
ما نمیتونیم شاد باشیم…تو شاد باش جای ما…

میبینم که هایده هم میگوشی ههههه
خوب میکنی . معین و ستار هم بگوش . صداشون معرکس.
رهایی منم از بس مراعات گردنمو نکردم به کمردرد هم مبتلا شدم.
هر چند میدونم درد تو روحیه. ولی مواظب جسمت هم باش. نقاشی خیلی به گردن و کمر فشار میاره .
راستی پاک نویسمو که کامل کردم گویا ارسالو نزدم. خیییلی حیف شد . آخه اسم خیلیارو درش ذکر کردم. طنزش بیشتر و جمله بندیاش بهتر بود . خخخخخ امیدوارم هر چی زودتر مشکلاتتت مثل متن رعد بره تو هوا نیست بشه

شبو شور گویا یادم رفت پس از اصلاح دکمه بازبینی برای ارسالو بزنم .
فک کنم پرید رفت توی کهکشان و آسمان خخخخ
بابا پسر در مورد رعععد چی فکر کردی ؟؟؟ فک میکنی اونقدر حوصله دارم.
فک کن فردا اول مهره . هزار تا کار روی سرم ریخته .
مرسی پسرم. خدا برات ی ایمیل شیک برفسته . رعد حالو حوصله ی ایمیل نداره هاهاها

سلام سلام
خاطره ی جالبی بود!‏
حالا میبینی ما چی میکشیم با این صفحه خوان های بد صدا؟!‏
خدا بهمون صبر بده!‏
راستی به نظر من اون دختر الآن همه ی حرفات یادش رفته
باید پیگیر باشی,یعنی هی بهش زنگ بزنی یا پیام بدی که چیکار کردی و چقدر پیشرفت داشتی و این حرفا
ولش نکن,اگر بتونی توی اون دختر تغییراتی ایجاد کنی,یعنی آینده و زندگیشو ساختی
موفق باشی

سلام بر محمد خان کامپیوتر دان.
تا حالا توی این محل باهاتون همسخن نشدم. چون مخ کامپیوتری و من توی پستای کامپیوتری راه ندارم.
میدونی کلا نیمکره چپ مغزم تعطیله خخخخ ولی راستی حسابی فعاله .
محمد جان البته این دختر حسابی زبرو زرنگ بود . میدونم که آشپزی میکنه و توی شستن ظرفا هم به مادرش کمک میکنه ولی گویا از وقتی گوشی لمسی گرفته تنبل شده .
راستی قبلنا با ی دختر نبین آشنا شدم و کلی برنامه بهش دادم و پیگیر اما افاقه نکرد که نکرد. چون به حرفم گوش نمیکرد .
ولی این یکی فرق داره . باید عصا بدم دستش

سلام بر دوست با محبت ما به راستی اگر تنها چند نفر مثل شما تو این دنیا بودند و بی تفاوت از کنار دیگران رد نمیشدند آخ که دنیا چه گلستانی میشد اما افسوس که تا گوش کار میکنه میشنویم که مشکل خودته حالا جالب این جاست این جمله در زبان فارسی معادل نداره و از زبان بیگانه گرفته شده واقعً این وقت گذاشتن شما برای بچه ها خیلی برای من جالبه اون هم تو این روزها که کسی برای خودش هم وقت نداره کنجکاویهای شما من رو خیلی امیدوار میکنه و باور میکنم هنوز هستند افرادی که بشه نام انسان رو روشون گذاشت ولی یک گله خیلی بزرگ گفتید که من رو فراموش نمیکنید همین جا مچ شما رو گرفتم آخه هر چی دنبال اسم خودم گشتم نبود که نبود من میرم که قهر کنم باز هم سپاس در
پناه حق

سلام مرضیه جون خوبی دختر گلم.
باور کن این نوشته چک نویسم بود . توی پاک نویس از شما و سیتا و پرواز و کیووون شاه و زهره و زهرا جهت یاب و خیلیای دیگه نام بردم ولی چه کنم که فراموشکارم و بر خلاف شما از کامپیوتر و این جنگولک بازیا سر در نمیارم. خخخخ
حیف متن پاک نویسم. کلی بساب بساب کردمش . حاشیه هم براش کشیدم. خخخخ خوب میشد اگه که میشد . همش تقصیر خودمه . هاهاها
آخه به یکی از نبینها گفتم که سیتایی توی دانشگاه تدرس داره ولی میگفت نه بابا …. خخخخخ من آمار همو رو دارم خخخ

سلام خانم رعد درسته خیلیها میگن ما کم بینا هستیم ولی بعد که باهاشون معاشرت میکنیم میبینیم که زیاد فرقی با ما ندارن یعنی زیاد نمیبینن
واقعا اونایی که از ترس خطا کردن جلو مهمون و برخورد کردن با یه مانع از اتاق نمیان بیرون اشتباه میکنن
من خودم هر وقت مهمون میاد میرم جلوشون بعد اگه میزی چیزی جلوم باشه خودشون راهنماییم میکنن اصلا به فرض هم که ما دست گل به آب بدیم نباید برامون مهم باشه
به هر حال ما باید واقعیتها رو در مورد خودمون قبول کنیم در مورد عصا هم خیلی از خانواده ها عقیدشون این هست که اگه بذارن بچه هاشون برن بیرون شاید اتفاقی براشون بیفته مثلا به عقیده من عبور از خیابون یه خورده خطرناکه چون اکثر راننده ها حواسشون به دور و برشون نیست.

سلام بر وحید شیرازی .
خوش اومدی پسرم.
بله ی نکته ی خوبیو اشاره کردی و اون رانننده ها هستن. واقعا من خودم ازون دسته هستم . چون حواسم همیشه ی جای دیگس خخخخ
بعد خیلی خوبه که اعتماد به نفس داری .
البته متولد شهریور معمولا هر کاری بخواد انجام میده و در نهایت موفق هم میشه خخخخ
مرسی که اومدی .

سلااااااام
رعد تو خیلی خوب و مهربون هستی
عزیزم مرسی که به فکر دوستای ما هستی
حالا بگو ببینم مگه میشه اسم یه نفر خاور باشه اما اسم مامانش نسییییم هاااان؟
بزار چند نکته رو بهت بگم تا بتونی خاور جونو خخخ کمک کنی
اول اینکه بهش کامپیوتر یاد بدی یا ازش بخوای که بره تو شهرش کامپیوتر یاد بگیره وقتی کار با گوشی رو بلده میتونه این رو هم یاد بگیره
دوم اینکه بهش تکلیف بدی و ازش تحویل بگیری
ببین مثلا بهش بگو امروز باید برای مامان و بابات خودت چایی دم کنی و بریزی و ببری بعد بگو برای برادر و خواهرت این کارو بکن
بعد بگو چایی مهمون رو خودت ببر البته مهمونهای نزدیک چون اقوام دور زمان لازمه تا بتونه باهاشون راحت بشه
بعد بگو یه نیمروی مشتی برای خانواده ت بپز بعد غذاهای راحت
بعد یواش یواش ادامه بده هر روز یه تکلیف بهش بده و از مامانش بپرس ببین میتونه انجامش بده یا نه
عزیزم من میخوام برم مشهد مطمئن باش برات دعا میکنم
برای رهگذر هم همینطور کاش زود برگرده
ممنون از پست خعلی باحال بود.

سلااام پری چهر .
اولا که من اصلا مهربون نیستم. و دوست داشتم که باشم . و ای کاش که دستم باز بود و واقعاً میتونستم برای نبین ها وقت بذارم و به دیدارشون برم. و حواسم بهشون باشه . ولی صد حیف …..
دوماً که نکته ی نامگذاری منو خوب گرفتی . معلومه که حواس جمعی .
خوشم اومد …..
خب من به فکر آینده ی نسیم بودم و این دوره زمونه کسی خاور ماور نمیپسنده هههه
ولی خاور جون وقتی پیر بشه دوباره ایرانیا به اسم های قدیمی رجعت میکنن و کلی این اسما بورس میشه . میگی نه ؟؟
من مرده و تو زنده . ببین کی گفتمت ؟ خخخخ

میگم کمپین دعا گذار و دعا خون و دعا کن برای منو رهاااایی تشکیل بدید خخخخ ما دوتا ببین خیلی وضعمون خرابتر از خرابه هاهاهاها

بهبه ببین کی اومده ؟
ملوسک من
چرا اینجوری میحرفی ملوسک بابابژلگی ؟
چرا دیگه شادان شادان نیستی ؟؟
کی تو رو اذیت کرده ؟
بگو که برم قیر داغ بریزم توی گوشش خخخ
انگشتاش هم داغ میکنم . که نتونه بلمسه . تو اسم بده جنازه ی پور شده تحویل بگیر خخخخ

مرسی که جوابمو دادی سعید خان.
راستی معلومه که اهل شعری . خیلی خوبه .
اسمت برام آشناس ولی اصلا نمیشناسمت .
شکلک دیگه جرات ندارم سن و میزان ببین بودن بچه ها رو بپرسم خخخ
بعدا که غده های فضولیم عود کرد میفهمید چی میگم ههههه

درود بر رعد گرامی.
بابا من همسر رضوان ولی زاده هستم
اسم رضوان هم توی پست شما بود دیگه!!!
من هم مثل شما آذرماهی هستم!!!
یه مریخی ماه! حرف ندارم! باور ندارید ازش بپرسید!!!
یکی یه دونه، گلِ گلخونه!!!
راستی آذریا با مردادیا طالعشون چگونه است استاد؟

اوه اوه . همش فک کردم ی پسر ۱۷ ساله ای . این رضوان اونقدر از شما تعریف کرد که به جمع خائنین به ونوسیا پیوست خخخ
گویا سحرو جادوش گردی . ی سعید میگه صدتا سعید از دهنش میریزه .
متوسطه . تو سعید خان همش به فکر استقلال وآزادی و تکروی هستی ولی رضوان هی قربون صدقت میره هههه
قدر رضوان زرنگ و با سلیقه رو بدون . ولی رضوانه کارت زرد گرفته . مگر اینکه توبه کنه و اینقدر از شما تعریف نکنه . اععععههههه هاهاهاهاها

روشنک ؟؟؟؟
آی خانوم کجا کجا ؟؟؟
دخمل خوبم چرا من نمیشناسمت ؟؟
ببینی یا نبین یا کم ببین ؟؟
نزدیک بود متوجه کامنتت نشم . وااااای .
رها رو میشناسی ؟؟؟
رهی خستس درمونده شده . دردای خودمو فراموش کردم. میدونم کار بهونس . جریان چیز دیگه ایه خخخخ

هعی آخه مگه بابام نیسی …خب یه کامنت ک تو پست پدر گذاشتن ک وخت آدمو نمیگیره …
پدر ..تو خعععععععععلی میربونی ..فقط چرا با بقیه ….چرا حق من ک پسررتمو نمیدی …میدونی حق الناس به گردنته ؟؟؟؟؟؟؟
هعی شروع سال تحصیلی جدید رو بت میتبریکم ..امیدوارم موفق بشی تو این سال جدید ..
برا منم دعا کن ..ترم پیش ک کلا خیییییییییییلی اذیت شدم ..شاید چون ترم ۱ بود کمی اذیت شدم …تا مرز انصرااااااااااااااف رفتم .ولی جلومو گرفتن …گفتن اگه انصرااااااااااااااااااااااااااف بدی دیگه تو خونمون رات نمیددیم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ/
باس بری تو خونه مستقل زندگی کنی …. … …ههعععععععععععععی … بی ادبن دیگه چیکارشون کنم ..اون زمون ک درس میخوندم ک میگفتن خودتو اذیت نکن و اینا الان ک قبول رفتم میگم بذارین انصراف بدم میگن عاق والدینت میکنیم خخخخخخخ.
خواهر برادررامم گفتن مام عاق خواهر برادرت میکنیم و بدعتی جدید در عاق به وجود میاوریم …خلاصه این ک پدر …خداحافظ …خداحافظی از جنس پاییز …پاییزت مبارک …

سلام پروازی .
سلام به پسر دکترا دیده ام خخخ
من توی پست به تو و به پسر بزرگم کیوون شاه عروضی هم اشاره داشتم ولی شرمنده که نشد که بشه خخخخ
تو که چشمو چراغ سایتی .
ای کاش آزمون آموزش و پرورش قبول بشی ، اون موقع خودم میام و انصرافتو میگیرم.
عاقو پاقتم نمیکنم.
واقعا درکت میکنم . حیف عمرمون که داره اینجوری به استرس سپری میشه .
میگم تعداد واحدتو کم بردار .
پروازی مرسی که اومدی . دیدن پسر ته تغاریم منو شاد میکنه . حالا کی میای به تهرون ؟؟؟

سلااام بر رعد کبیر خودمون خیلی خوشحالم که تونستید یکی دیگه از دوستان ما رو از نزدیک ببینید و امیدوارم بتونید تاثیر مثبتی روش بذارید تا بتونه یه دختر کاملا مستقل بشه منم خیلی دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم ولی حیف که خاله ندارم بیام تهران خخخخخخ مگه اینکه اتفاق دیگری برام رقم بخوره تا مجبور بشم بیام تو اون بلاد کبیر خخخخ به امید دیدار شما دوست خوب تمام نبین های ایران

سلاااام بر آسمانه ی با وقار . سلااااام بر آسمان زیبا و پرتو افشان سایت.
ببین مگه تو رهاییو ندیدی ؟؟
رها و من یک روح در دو جسمیم. ولی این رهاااایی کمی زرنگ و دست کج بود تمام هنرای منو کش رفت. یعنی دو تا خط صاف هم نمیتونم بکشم.
آسمانه جون مطمئن باش که اگه در تقدیرمون باشه همدیگه رو ملاقات میکنیم.
بابا ما ی فامیل درجه یک اصفهوون داریم. خدا رو چه دیدی شاید من اومدم دستبوس شما . راستی دستتو کرم ایرونی نزنی که هیچ بوشو دوست ندارم خخخخ
دعا نمیکنم که تو ساکن تهرون بشی چون واقعا دیگه نفس کشیدن اینجا سخت شده .
مرسی از حضور ملایم و پر محبتت

سلام خانم رعد
من این مطلب و یا خاطره را پسندیدم.
عجب یک بار دیدم مادر یک کم بینا یا نابینا اصرار بر عصا داشتن فرزندش داره.
من که هنوز در جنگم ولی من را دست کم نگیر بالاخره حرفم را به کرسی می‌شونم.
خب برای مادرها هم سخته
راستش رعد بزرگ من خواهرم مریضه از همون بیماریهایی که اسمش می‌آید همه می‌ترسند, البته خدا را شکر که بعد از چهار سال جنگیدن با این بیماری داره بهبود پیدا می‌کنه
برای همین مادرم و خانواده‌ام کم طاقت شدند.
آغاز سال تحصیلی را هم تبریک می‌گم
دیگه تعطیلی بسه شما هم مثل بقیه کارمندها از فردا باید برید سر کار هاهاها
به امید دیدار

سلام بر دختر ترو تمیز و کدبانوی سایت.
تا میتونی برای به دست آوردن حقت بجنگ و اصرار کن.
توی این مورد ارزششو داره که با والدین بحث کرد . البته با مهربونی .
خدا رو شکر که حال خواهرت رو به بهبودیه .
مریمی واقعا من تعطیلات نداشتم. همش کلاسای ضمن خدمت .
اگه مدیرا بهم نزنگن منم نمیرم. خخخخ بعدش هم میگم خب تماس باید از سوی مدیرا باشه هاهاهاها
خوب کردی که اومدی . به امید دیدار

سلام بر رحمت خودمون.
ممنونم از پستت. واقعا که انسان خوب و با محبتی هستی.
امیدوارم مشکلاتت هم هر چه زودتر برطرف بشه و سرحال تر از همیشه ببینیمت. من که برات دعا می کنم.
سال تحصیلی جدید را هم بهت تبریک می گویم. اگر در سال تحصیلی جدید اگر بخواهی این قدر بی حال باشی، جریمه ات می کنم و باید ۲۰۰ بار از روی درس تصمیم کبری بنویسی خخخخ خخخخ خخخخ
امیدوارم همیشه موفق باشی.

سلام نعمت خان .
من از روی درس کوکب خانوم هر روز دارم مینویسم. خخخ پس نگو مشقامو اشتباه نوشتم.
راستی من خیلی جدی هستم. زیر بار دست گرفتن هیچ نبینی نمیرم . رحمتو نعمت هم نمیشناسم خخخ یعنی حتی دست دخترا هم نمیگیرم. پس خیلی جدی و نامهربونم .
مرسی که برام دعا کردی . میگم نکنه دعاهاتون بره برای رعععد واقعی خخخ

سلام یک نبین به یک ببین
رعد اگه اسم باباش رو بنز میذاشتی ثواب داشت راه دوری نمیرفت
نکته ای که به ذهن پاره آجریم رسید اینکه درصد بینایی بچه های کم بینا مثل قد یا وزن اونا میمونه مثلا یه فرد سی ساله از پنجاه کیلو بگیر تا صد به بالا و و …. بینایی کم بینا ها هم اینجوری هست یکی در حد بینای بینا یکی در حد نابینای نابینا
یه دوست دارم قلقلی سرخ و سفید و آبیه . نه یه دوس دارم که مثلا میره پشت میز کامپیوتر بعد گردنش رو مثل زرافه شصت و شیش متر دراز میکنه تا بتونه متن ها رو بخونه بعد بهش میگم راه برو شَل میشه هر چی بدستش میدهم میشکنه . نه یعنی بهش وقتی میگم بیام واست صفحه خوان ها رو نصب کنم که اذیت نشی میگه نه نیازی نمیبینم
یکی دیگه هست وقتی میریم پیشش بهش میگم این چند تاست یخورده مکس میکنه میگه دوتا یا فلان تا میگم چرا دو تا میگه پس چند تا . بعد میگم دکتر دستام رو پشت کمرم قایم کرده بودم
دنیا یالان دنیا ده حیدر بابا
در کل انشا الله مشکلات شکلات بشه شیرین کام باشی
یا حق

وای پدر ….هععععععععععی خب چرا اینو میگییییی آخه ؟؟؟
حالا من به قول تو نادونم هی میام پیشت درد دل میکنم تو چرا تایید میکنی /؟؟؟
اون آزمونم اگه بشه دکترام در اولویته ….مطمئن باش ..اگر جنازم بیفته باید دکترامو بگیرم …هعععععععی مرگ والاتر از اینه ک من با مدرک فوق لیسانس زندگی کنم …..هعععععی
خب این از این.
فرموده بودی واحدامو کم بردارم …!!!! تو دکترا ترمی ۶ واحد ارائه میشه ..میخوای من دو تا بیشتر برندارم خخخخخی ……
مگه داریم.مگه میشه…….
۵شنبه اگر جنازه نشم انشا الله قدم بر چشمان تهرانیا میگذاریم تا چشمانشان .به دیدار آن جمال روحانی و نورانی روشن گردد ….
هعی

برو بابا .
پس حقت که این همه عذاب بکشی …
وقتی آزمون رو قبول شدی دیگه فرقی نمیکنه دکتری باشی یا سیکل.
چرا این همه برات مهمه . به چه قیمتی ؟
من که فک نکنم دوست داشته باشم ادامه تحصیل بدم.
حالا انشاله قبول بشی بعدش خودم انصرافتو میگیرم.
خب ۶ واحد اندازه ۶۰ واحده گویا خخخخ
من باشم نیم واحد میگیرم. چرا نشه ؟ چرا نداشته باشیم خخخخ
مواظب خودت باش .

سلام رعععد!
درسمون چی شد پس خانم یا آقا معلم! خخخخخ.خخ
همون کلاسهای غلط نکنیمو میگم. خخخخخخ.
من یه زمانی تخصص عجیبی در ریختن چای داشتم. یعنی یه جوری چایو میریختم که یه قطره هم تو لیوان نمونه. بعدم خانوادگی میزدیم زیر خنده. غیر از بابام که یا داد و بیداد میکرد یا فحش میداد یا آهی از ته دل میکشید که از همه اینا بدتر بود. بعد چند مدت همه اعضای خانواده یاد گرفتن و من دیگه این کارو گذاشتم کنار. البته تجربههای دیگه هم دارم. مثلا ریختن سالاد یا قدم زدن تو حلوا. ولی توصیه میکنم اگه کسی میخواد چای بریزه کل سینی چایو با هم بریزه. اگرم بذاره سرد بشه بعد بریزه دیگه بهترر. لذت بیشتری هم داره. جدیدا زدم تو خط شکوندن لیوان و پارچ. اونم یه جوری که خورد خمیر بشه. یَک میچسبه که نگو. توصیه میکنم همه امتحان کنن. البته این کارا روشها و اصولی داره که در این مقال نگنجد.
رعد! تو تا حالا با ونوسیهای متأهل هم که همسرش هم کور باشه ملاقات کردی؟ یه ملاقاتی ترتیب بده و گزارششو بنویس برامون بیار. بعد برای خاور هم تعریف کن. تا بفهمه دنیا اینجوری هم نیست. به هر حال اینا به نظم خونه هم ربط داره. که اصلا تو خونه ما معنایی نداره.مرسی.

سلام بر خودمونی خودمون .
کلاس غلط نکنیم هم ببینم کی حالشو دارم. آخه کتاب حاج نجفیو که توی لپ تاپ ریختم اول باید بخونم بعد توی دفتر خلاصش کنم .
و بعد بیام تایپ کنم.
در ضمن حس میکنم که تاثیر چندانی نداشته باشه .
بی زحمت نزنی تو خط روغن داغ ریختن روی خودت خخخ وای خورشته قیمه بادمجونو که چربه نریزی روی سفره . هاهاهاها
به نظرم باید همه ی نبینا توی خونه میز نهار خوری بزرگ داشته باشن . و اونجا هم میوه و چایی بخورن . اگرم خونتون مثل رعععد قوطی کبریته که دیگه هیچی نخورن بهتره .
بی خیال غرولند پدرت. کلا پدرها همیشه با پسرای جووون و مجردشون مشکل دارن خخخ میخیا کلا همینن دیگه .
نه تا حالا با ونوسی همسر نبین نرفتم بیرون .
شما اگه ی دختر نبین نشون کردی به من بگو و بعد از ازدوووجتون بذار ببینمش خخخ ای کلک عاشق شدی ؟

بازم سلام رعد عزیز من که خوشحال میشم شما تشریف بیارید اصفهان تا زیارتتون کنیم جمیعا تمام نبین های اصفهانی به استقبالتون میاییم جوری که تابه حال اینقدر نبین یه جا اونم از نوع ونوسیش ندیده باشید خخخخخ خب هم من رها رو دیدم هم رها منو البته بیشتر رها منو دید چون من که نمیتونم درست حسابی ببینم و تشخیص بدم رها واقعا خانم خوب و مهربون و با وقاری بود از اون خانمای با کلاس و زبر و زرنگ خخخ نمیدونم نظر رها در مورد من دختر تنبل و ….. چی بوده ای کاش میتونستم بدونم خخخخخ میشه اگر رها از من چیزی بهتون گفته در گوشی بهم بگید قول میدم بهش چیزی نگم خخخخخ

ببینم این رها خانوم جیغ ویغ کرد یا نه ؟
آخه صداش توی هزار نفر ونوسی معلوم میشه .
ای کاش به جای نقاشی بیاد بره به شغل گریه زاری برای میتای بی کَسو و بی پول هههه
برای یک ساعت جیغو ویغ کلی پول به جیب میزنن.
به نظر منم تمام نبینای دنیا نصفشون اصفهونیند . هاهاهاها همش زیر سر مشتبه خان کم پیداس

نه ررعد! منظورم اینه که که زن و شوهر نابینا تا حالا دیدی؟ بعضی از این ونوسیها خییییلی زرنگن. برو پیداشون کن و ببین و به تحیر خویش در شناخت نبینان بیفزا. گیر ما که دیگه نمیاد رعد. اون مال قدیم بود. خخخخخخخ حالا ببیناشم کار نمیکنن.

نه ندیدم.
خب دوست دارم خود نبینا هم مشتاق به دیدنم باشن. ولی تو هم خودتو لوس نکن .
برو ی دختر نبین پیدا کن و برید سر خونه زندگیتون . منم میام میبینمتون خخخخ
بهتره زودتر آستیناتو بالا بزنی . من خودم کلی دختر خوب میشناسم .
مشکلات مالی هم واقعا خدا بزرگه . اینو جدی میگم .
تو کار و شغلتو داری . میمونه بقیه چیزا که تا نامزد کنی مثل معجزه جفتو جور میشه . ی چیزی میدونم که میگم .

سلام بر رعد مهربون
ما هم خیلی تو رو دوست داریم عزیزم. همیشه با حرفهای شیرین و شیطنت آمیزت به ما کلی انرژی می دی.
پستی هم که نوشتی خیلی عالی بود. در عین سادگی و زیبایی تلنگری برای همه ما بود تا نقاط ضعفمون رو پیدا کنیم و برای رفعشون تلاش کنیم.
ای کاش این قدر که برای دنیای مجازی وقت می گذاریم همون قدر هم به دنیای حقیقیمون توجه می کردیم و فقط به عنوان تفریح به این دنیای مجازی نگاه می کردیم. افراط در هیچ چیز خوب نیست. به خصوص نوجوان ها و بچه هایی که تازه اول راهند و باید خیلی چیزها رو یاد بگیرند.
مرسی که هستی عزیزم.

سلام بر فرشته ی بهشتی .
اگه توبه کردی بگو تا بدونم خخخخ
خیلی خوبه که متوجه میشید که من شوخی میکنم . البته آقایون و همسران مریخی رو باید گذاشت رو سر تا نبینیمشون هاهاهاها
از شوخی بگذریم سعید خان کرد خیلی خیییییلی روشن فکریه . البته این خصیصه آذر ماهیاس ههههه
هرزگاهی سعید به سکوت احتیاج داره زیاد دم پرش نچرخ . این کار عصبیش میکنه . بذار بعضی مواقع بره توی لاک خودش خخخخ
واه واه مردادیا که مثل شیر ژیان میمونن . خدا نکنه چنگولاشونو بیرون بیارن . هیچکی زنده نمیمونه خخخخ
+++++
در مورد دنیای مجازی موافقم. خودم واقعا لاین و تلگرامو حذف کردم. و فقط در اسکایپ و وات حضور دارم. همونم باید حذف کنم . وقت گیره

سلااااااام بر حسین خودمون .
پسر به سلااامت رخت سفر بربستی . ؟؟
تنهایی خوش میگذره ؟؟؟
نمیدونم خاطراتم با عصمتی اولین نبین گه دیدمو خوندی یا نه ؟
چون ساعت بیشتری با هم تنها بودیم کلی آگاهی نصیبم شد ههههه
یادش بخیر فروردین ماه بود .
عصمتی رفت و منو تنها گذاشت خخخخ دیگه به دیدارم نمیاد خخخخ
حسین خان میدونستی که خیلی محترم و صبور هستی ؟؟؟
من به بودن در کنار شما افتخار میکنم .

سلامی دوباره.
بله رفتم شیراز و الآن الکی الکی داره دو هفته میشه که شیرازم.
بله خاطره دیدارتون با عصمت خانم رو همین جا خوندم خیلی هم برام جالب و خنده دار بود.
واسه همین گفتم خاطرات شما با انواع ببین و نبین ها منحصر به فرد هستند.
وقتی رسیدم ترمینال شیراز یکی از دانشجوهای آشنا با نبین ها که خودش ببین هست رو دیدم با هم تاکسی گرفتیم که بریم خوابگاه.
پول قبض تاکسی رو هم اون داد.
خوابگاه اون ها کمی پایین تر از خوابگاه ما هستش.
قبل این که پیاده بشه بهش گفتم: بفرمایید این ده هزار تومان به هر صورت باید … که حرفم رو قطع کرد و گفت: نه نه نه! ناراحت میشما این چه حرفیه! این قدر که نصف کرایه نبود که! پنج هزار تومانش رو برداشتم و گفتم: خب، این هم پنج هزار تومان؛ بفرمایید که گفت: گفتم که قابلی نداره، نمیخواد تازه اگه می خواستید پول بدین باید شش هزار تومان می دادید
شکلک شاخ در آوردن.
که هزار تومان دیگه از کیفم در آوردم و بهش دادم.
خلاصه غرض از این خاطره بی ربط می خواستم بگم نمی دونم چرا ما این قدر الکی با هم دیگه تعارف می کنیم؛ من که پول ایشون رو حاضر بودم از همون اول بدم ولی نمی دونم چرا خودشون این همه تعارف کشکی می کردند که آخرش هم با چه مسخره بازی پول رو گرفتند.
من که می خواستم پول رو بدم دیگه این همه تعارف رو نمی دونم چرا باید انجام می دادیم.
موفق باشید تا دیداری دوباره رععععععععععد بزرگ.

واقعا بعضیا با خودشون هم تعارف بی جا دارن خخخ
تا میتونی ازین افراد تعارفی و خود درگیر دوری کن .
بعضیا هم هستن که میگن فلونی داری کرایه منو حساب کنی پول خرد ندارم بعدا بهت میدم و اصلا به روی خودشون نمیارن.
با یکی از همکاران رفتم بیرون ، پول مانتوش کمتر از ۵۰۰ هزار نیست. خیلی خررراجه ولی بیرون رفتن باهاش یعنی مصیبت . چون کلی خرج رو دستمون میذاره و بعدا هم نمیده قرضشو هاهاها

سلاااااام بر رععععععد جون خیییییلی خیییییلی بزرگ خودمون. چقدر دیدتو نسبت به استقلال نبینا ستایش میکنم. من خودم تا ۶ ماه پیش هنوز مستقل نشده بودم یعنی خودم تنها با عصا نمیرفتم بیرون اما با تلاشهای خودم و کمک یکی از بهترین دوستام که خیییییییییلی دوسش دارم و واسم عزیزه تونستم خونوادمو راضی کنم اما در حین مستقل شدنم دوستای ببینی که داشتم مدام بهم میگفتن تو دیوونه ای که میخوای خودت تنها بری این طرفو اون طرف بشین توی ماشین مامانو بابات ببرنت تو هم حالشو ببر و با این جملات کلللللللللیییییی حرصمو در میاوردن. آآآآآآآآآآخیییییییش که تموم شد. خیلی خوبه که شما اینطور فکر نمیکنی. اما ی نکته واسه این خاور غیر مستقل. باید درک کنه که اگر مستقل نباشه بعدها ی عالمه مشکل داره خصوصا واسه تحصیل توی دانشگاهو انتخاب شغل. خیییییلییی اذیت میشه ولی خودش باید این قضیه رو بفهمه و احساسش کنه. اون موقع دیگه هیچی نمیتونه برای مستقل شدن جلوشو بگیره.
ببخشید آقای پدربزرگییییییی خیلی حرف زدم. از خودت خیییییلی مراقبت کن. راستی اول مهر مبارک

سلام بر ونوسی با وفا .
من فکر کردم شما فقط توی کلاس غلط ننویسیم حضور میابی خخخخ
پس اسمتو میذارم زبل خان. خخخ زبل خان اینجا ، زبل خان اونجا هههه
زبل خان همه جا ، فقط کافیه زبل خان دستشو دراز کنه تا صدتا رعععدو اسیر خودش کنه هاهاهاها
میدونی دوستای ببینت از سر نادونی و دوستی خاله خرسی تو رو منع میکردن.
بله خطرات زیادی در کمین ونوسیا ، چه ببین و چه نبین هست. اما با احتیاط میتونیم خطراتو کم کنیم.
مگه پدر و مادر تا چند سال میتونن به ما سرویس بِدَن ؟
آیا روزی که خود دخترها مادر شدند نباید از فرزندان خود مراقبت کنن ؟
باید برای رسیدن به آرامش خودمون از هیچ تلاشی دریغ نکنیم.
شاگرد زبل خدا رو شکر که تو دختر فهیم و زبلی هستی . خخخ
پاورقی : زبل خان اسم کارتون دهه ۶۰ بود که رعععد خیلی دوسش داشت . عاشق آهنگش بودم.
مرسی به امید استقلال شما در خونه ی خودتون و مسافرت به تنهایی هههههه

سلام رضا خان دانا و با محبت هههههه
آقا رضا فکر میکنم که دوستمون با خوندن این کامنتا متوجه بشه که باید تکونی به خودش بده .
البته میدونم که از لحاظ درسی بسیار بسیار موفقه . خوشبختانه با کار کردن و آشپزی هم بیگانه نیست .
فقط باید عصا زدنو یاد بگیره و در جمع شرکت کنه .
روحیه اش هم خیلی شاد و دوست داشتنیه .
راستی نمیدونم شما شغلت چیه ؟ گویا همسن و سال رعععد کبیر و باستانی باشی ، نمیدونم . در هر صورت برات آرزوی تمام خوبیهارو دارم

سلام رعد جونم.
در مورد عصا و استقلال، رعدی میدونی چیه؟ من خودم مجبور شدم که مستقل شدم و الگوی خوبی داشتم که مستقل شدم. زندگی تنهایی توی تهران و همسرم که مستقل بود و خیلی به من در مستقل شدن جرأت داد. قبل از اون خیلی جرأتشو نداشتم اما دغدغه این موضوعو از نوجوونیم داشتم.
چیزی که هست اینه که باید آموزش هم ببینه و نمیشه همینطوری یه عصا دستش بگیره و راه بیفته توی خیابون.
مرسی از پست قشنگ و آموزندهت.

سلام بر محب و خانومی که اگه صد سال پای حرفاش بشینم خسته نمیشم.
محبی که افکارش خیلی زیباس و کلامش مایه ی مباهات سایته .
واقعیتش من دیگه این موضوعو ها رو بی خبرم. ولی چه کسی باید بهش یاد بده ؟
من فقط نوشته های زهرا جهت یابو بهش معرفی کردم .
راستی توی پستم از تحصیلات عالیه همسر شما و پسر ته تغاری خودم پرواز هم صحبت کردم ولی خب گویا پرت شد و رفت.
به امید فردایی بهتر

سلام بر ترانه ی خوش آوای سایت
شما لطف داری . نه چرا همه فکر میکنن من مهربونم خخخ
باور کن اگه توی اردوی نجف آباد بودم مثا رهاااایی کلی کار نمیکردم و از تمام نبینا میخواستم که بلند بشن و کار کنن ههههه
رعععد بزرگ خییلی سنگدله . با بچه های کوچولو هم خیلی جدی و مثل آدم بزرگا رفتار میکنم . کنار من که باشن شلوغی توی کارشون نیست خخخخ ترانه من رععععد خشن آهنگم

وااااای سعید تو همون سعید پسر ساکتی هستی که توی پستای غلط ننویسیم همیشه اون ته کلاس بی سرو صدا میشینی ؟؟
سعید ویسی پور که همسر خانم رضوانه .
سعید همیشه فک میکردم که کم سنو سال باشی ولی الان این کامنتت نشان از ی بزرگمرد ۳۰ به بالارو میده . شاید هم ۴۰ به بالا .
اگه دوست داری جواب بده خب : شما نبینی یا کم ببین ؟
باید به ترانه بگم ی صندلی داغ و تنوری برات مهیا کنه خخخ
میدونی چیه سر کلاسای درسم هم همیشه میرم پیش بچه های ساکت میشینم. و همیشه انشاهاشونو با دقت میخونم که متوجه بشم توی ذهنشون چیه .
من رعععد کنجکاوم
خیلی ممنون پسرم.

سلام رعععد، کارت خوب بود، در مورد استقلال اون دوستت کاملا حق با خانم محبه، این کار یه کمی پیچیده و خاصه که در تخصص یه ببین معمولی نیست، باید یه نابینای حرفه ای و مستقل که تو دخترام کم نیستن اونو به راه بیاره. مادرش جز روحیه دادن خیلی نمی تونه کمک کنه تازه شاید مجبورش کنه بره بیرون بعدشم اون بخوره به جایی یا مشکلی واسش پیش بیاد و بیشتر بترسه، باید یکی مثل خودش از راهش وارد بشه، بگذریم، ببینم تو کلا بیرون امامزاده یا حرمم چادری هستی؟ اگرم چادریم باشی از اون با کلاساشی دیگه چادریام چند دستن. بازم بگذریم، ریاضیت چرا ضعیفه؟ تو فقط ۴ سال از مادر خاور کوچیکتری نه ۵ سال. تازه دو سالم از من کوچیکتری و خوب شاید اگه عید دیدمت بهت عیدی دادم چون میگن بزرگترا باید به کوچیکترا عیدی بدن، بعدشم معصوم اگه حالش خوب نیست آمادش کن یه دیاسپام بزنم بهش سه روز بخوابه خوب میشه نترس. بای.

خب میدونم اطرافش دختر نبین عصا به دستی نیست و مدرسه عادی هم گویا درس میخونه.
آره من چادری هستم . من رعععد اساطیری هستم و توی این محله ریش سفید محسوب میشم خخخخ
ولی خب عیدی اگه تراول ۵۰۰ هزار تومنی باشه دستتو رد نمیکنم خخخ
رهاااایی نمیدونم چشه . خودم هم کمر درد شدید دارم .
میگم نکنه ما دو تا ببین داریم میمیریم خخخ
آمپولت نگه دار واسه ی عقابای شکار شدت ههههه
از حضور دکتر ریاضیدان و حسابگرمون ممنونم هههه

بابا بزرگ ببخش، میخوام تو پستت یه کامنت بیربط بدم، چون که می دونم اکثر دخترای نابینای خودمون میان تو پستت ببخش واقعا لازمه، ببینید دوستان ونوسی نابینا، یه ایرادیو که بارها شنیدم بیناها بیمورد راجع به زنای نابینا مطرح کردن اینه که این چطور میخواد بچه داری کنه؟ چطور میخواد بهش برسه یا مثلا عوضش کنه، اصلا چطور تشخیص میده الان وقت عوض کردنشه و …… من تو چندین محفل از بیناها اینو شنیدم، و چون تو حیطه کاریم نیست گفتم منم مثل شما بلد نیستم نه به خاطر این که نمی بینم بلکه به این خاطر که مردم و دنبالش نبودم مطمئنم کسانی بودن که به خوبی از عهده حل این مشکلات بر اومدن، پس خواهشا برای اثبات به اون گروه بینا بیان و بنویسن، کلا در مورد آشپزی، کارای خاص خونه و بچه داری آموزش بدن یا حتی ضبط کنن، خانم محب خوب شروع کرد و یه فرنی درست کرد و فرایندشو ضبط کرد، ولی ادامه نداد این دیگه دست شما رو می بوسه بجنبین. ببخش بابا بزرگ لازم بود. بای.

عاشق کامنتای بیربط اما عمیق و پر مفهوم هستم .
من که توی عمرم اصلا بچه ایو عوض نکردم. فقط وقتی میخندن بغلشون میکنم و زود ازشون خسته میشم.
لیلا عظیمی هم گویا آشپز قهاریه . رضوان خانوم و دوست خانوم کااظمیان که همخونشه بنام اعظم جون .
خودم چندتا دختر نبین میشناسم که تنهایی هم زندگی میکنن .
منتظر کامنتای بی ربطتتون هستم خخخخ

سلام، دوای کمر درد تو رو هم دارم چارش یه متا کارباموله که معمولا تو آمپولای ده سیسی ارائه میشه اینو باید معمولا تو دو تا سرنگ ۵ بکشی و تزریق کنی، به خانمم از اینا زیاد زدم چون اونم کمر درد داره. برو یه متا کاربامول از دارو خونه بخر تا بیام بای.

عقاب بلند پرواز به فکر این باشید که دخترا و پسران نوجووونی که مستقل نیستن و یکی باید ببردشون بیرون ، برای اونا چه کار میتونیم کنیم .
کمر درد منو بی خیال
من را بگذارید بمیرد،به درَک، اصلا برود درد بگیرد،به درَک
هاهاها
پس رعععد رفتنی و مردنیست.
اما دوست دارم نوجووونها به خودشون بیان. آخه اومدیم توی ی شهر کوچیک کسی نبود بهشون کمک کنه .
میدونم خیلی از دخترا توی شهر کوچیکشون نابینایی نمیشناسن . پس باید خودشون عصا زدنو شروع کنن. و کم کم قلق کارو یاد بگیرن.
شاگرد جدید کلاس فک کنم ۲۳ سالش باشه و تازه مستقل شده .
بزرگترا من که واقعا بی خبرم ولی یکی بلند شه و همه رو تشویق به استقلال کنه . آخه تا کی باید سوار آژانس شد ؟ مگه پول علف خرسه ؟

سلام فرزندم.
چرا تنها ؟؟ این همه آدم وجود داره چرا تنهایی ؟؟؟
اما بی نشونه نیستی خخخ چون خودت گفتی با خواهرت دوستم .
خب فک کنم یک مریخی مهربون هستی که بعد از مدتها اومدی به رعععد پیر سر بزنی .
فرزندم قول نمیدم تا همیشه موندگار باشم . شاید تو افتادی و من مُردم.
هاهاها
خوشحالم که نوشته های چپ اندر قیچی من به شما روحیه میده .
خوب شد که از پنجره ها وارد گوشکن شدم و الا ممکن بود کامنت شمارو نبینم .
پسرم یا شایدم دخترم خیلی خوشحالم که اومدی پیش دوستای دیگت .
مرسی . راستی اسمت خیلی به دلم آشوب میاره .
حداقل اسمتو بذار غریب آشنا خخخخ به امید دیدار فرزندم

واااای رعععد بزرگ بدبخت شد خخخ
دیشب یکی به گوش خاور رسونده بود که رعععد پست جدید زده بود با فلان موضوع .
خاور هم توی وات به من پیام داد که شنیدم پست جدید زدی !!! منم گفتم آره ولی دیگه تاریخ انقضاشم سر اومده خخخ فک کنم شصتش خبر دار شده بود و گفت بفرست توی وات برام .
بعد میدونید بهم چی گفت ؟؟؟
گفت که ای رععععد به خیال خودت بزرگ من کامپیوتر بلدم خوبشم بلدم . من فقط کار با اینترنت رو در لپ تاپ بلد نیستم.
در ضمن گویا هنوز هم به عصا علاقه نشون نمیده . فک کنم بیاد تهرون و زبون رعععد دهن لقو از حلقومش بکشه بیرون .
راستی اگه کسی به روش نبینی میدونه که چطور با گوشی میشه کامنت گذاشت بگه . خدا خیرتون بده .
هر چند که میدونم کسی این کامنت منو نمیبینه . ولی خب شاید یکی دید و راهنمایی کرد .
پس من همین جا از خاااور جون معذرت میخوام که گفتم کامپیوتر بلد نیست .

خاوری اسمت هم به ی اسم دیگه تغییر میدم .
ی اسم تو مایه های اسم خودم چطوره ؟؟توفان خوبه ؟کولاک چی ؟
کوفان از همه بهتره . تلفیق توفان و کولاک میشه کوفان
من برم تا روغن داغ نریخته توی دهنم خخخ چون نسیم جون میگفت خاور خوب کتلت و کوکو سبزی درست میکنه

دیدگاهتان را بنویسید