خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

محفل شعر دوستان محله نابینایان به مناسبت روز شعر و ادب فارسی

سلام به همه گوشکنیها! و یه سلام ویژه به سرسپردگان شعر و ادبیات فارسی.
سلام ای حریفان شعر و ادب،
سلام ای رفیقان پهنای شب،
خخخ اینو همین الان یه هویی از خودم در وکردم. بهتره که بیخیال شم و با زبون آدمی زاد صحبت کنم.
میدونید که دیروز روز شعر و ادب فارسی و بزرگداشت استاد شهریار بود. گفتم بهونه خوبیه که اهالی شعر و ادَبو دور هم جمع کنم و حق این روزو ادا کنم. من که متأسفانه هیچّی در مورد ایشون نمیدونم. هر کدوم از شما که اطلاعاتی در باره ایشون دارید تو کامنتها بنویسید. جسارتا اگه میخواید مطلبی از یه سایت کپی کنید، دقت کنید که منبعتون موثق باشه. ولی اگه از کتاب بنویسید عالی میشه. به نظر من مطلبی که میزارید، بهتره که در مورد آثار و اشعار ایشون باشه و خیلی تخصصی نباشه. دونستن زندگینامه شهریار و این که عشق باعث شد تحصیلو ول کنه و مواردی از این قبیلو منم میدونم و دونستنش در عمل به ما کمک نمیکنه.
من عاشق شعر و ادبیاتم و اُوقاتم رو با خوندن شعر و بحث در مورد اون و گوش دادن به موسیقی سنتی که پر از اشعار عرفانیه طلَف میکنم. نه ببخشید ، اشتباه شد، میگذَرونم. الانم ده دوازده ساله که دانشجوی ادبیات فارسیَم و هنوز به هیجّا نرسیدم و هیچّی یاد نگرفتم. خب غیر از این تنها کاری که تونستم بکنم اینه که هی انجمن ادبی محله ای تشکیل بدم و هی به خاطر اعضای کم و تنبلی خودم و عوامل دیگه جمعش کنم. از روزی که شبکههای اجتماعی رواج پیدا کرد و مردم به جای حضور تو انجمنهای مختلف عضو گروههایی که تو این شبکهها تشکیل میشه شدن، منم هوای ساخت گروهی ادبی تو این شبکهها رو در سر میپروروندم و بالاخره تصمیم گرفتم که بر اندیشه خویش جامه عمل بپوشانم. تصمیمم رو با دوستی در میان نهادم. به اتفاق گروهی ساختیم و جمعی از اقربا و دوستان ادیب خویش را گرد آوردیم.
خلاصه گروهو ساختیم و سر انجامش این شد که الان بیست و اندی عضو داره و فقط شیش هفت نفر فعالن. اونا هم فقط شعر میفرستن. ولی الان میخوام گروه دیگه ای رو در کنار این گروه با هدف و برنامه مشخصی تشکیل بدم. الان دیگه کسانی که عضو میشن با شیوه کار گروه موافقن و همون رَوَندو دنبال میکنن.
اهداف گروه:
1. هدایت ذوق شعری افراد به مسیر درست.
میدونید که هیشْکی زوری شاعر نمیشه. یعنی حتما باید ذوقشو داشته باشه، که اینجا همه دارن. ولی گاهی چیزی که تو احساس یا اندیشش هست رو نمیتونه رو کاغذ بیاره یا یه کم زیاده روی یا کمروی میکنه، یا قالب اندیشه شو اشتباهی انتخاب میکنه، یا نمیدونه باید چجوری شروع کنه و چجوری تموم کنه و هزار و یک سؤال دیگه داره. خب تو گروه ما متخصصهایی هستن که میتونن کمکش کنن. اصلا کسی که ادبیات خونده غیر از اینکه به شاعرا چنین راهنماییهایی کنه به هیچ دردی نمیخوره. به قول یه دوست، اگه شاعرا نباشن دکترای ادبیات میخواد چی کار کنه؟ خخخخ
2. تقویت قوه نقد.
نقد کردن فقط ویژه کسایی که ادبیات خوندن نیست و تو این گروه کسایی هستن که ادبیات نخوندن و خیلی بهتر از تحصیلکردههای ادبیات مینقدن. نقدم که میدونیم ایراد گرفتن نیست. ولی اونقدم سخت نیست و با تمرین میشه یادش گرفت. میخوام تو این گروه همه مون این نقد کردن و پذیرفتن نقد رو یاد بگیریم. البته نقد ادبی. پس قراره همه هم شعر بگیم و هم شعرامونو نقد کنیم.
3. آشنایی با ادبیات معاصر.
اگه بخوایم شعر بگیم، اصولا بهتره که شعرامون رو به زبان عادی و امروزی بسراییم. بهترین راه برای نزدیکتر شدن اشعارمون به زبان امروز خوندن شعرهای قوی معاصره.
هر کس میخواد عضو این گروه یا گروهی که فقط برای فرستادن شعره بشه، به من پیام بده و اسمشو بگه و بگه که میخواد عضو کدوم گروه بشه. اسم اون گروه پنیان هفترنگه و اسم گروه جدید خانه دوسته. اینم بگم که گروه مخصوص نابینایان نیست و عضو بینا هم داره.
برنامه گروهم با هم مشخص میکنیم. فقط یا پنج شنبهها یا جمعهها بداهه سرایی داریم که موضوعی مشخص میکنیم و همه در مورد اون شعری میسرایند و به نوبت میزارن تو گروه و بقیه در موردش نظر میدن. شایدم یه روز در هفته مشاعره داشته باشیم.
شماره من: 09192261989 منتظرم.

و اما آخرین سخن: این فکر دیروز به ذهنم رسید ولی تا نوشتمش و تا منتشر شد، امروز شد. خخخ حالا اشکال نداره. وُژداناً بیاین بداهه سرایی کنیم. یه موضوع میدم در موردش بسرایید. خودمم هستم. خیلی لذتبخشه. نمیتونم توصیف کنم که از این کار چه لذتی میبرم. الان که دارم مینویسم در پوست خودم نمیگنجم. آها! موضوعو یادم رفت بگم. خود شعر. درباره شعر بسرایید. مطمئنا خودتونم خوشتون میاد. خواهشا همکاری کنید و نگید من بلد نیستم. اینجا همه دوستیم. قرار نیست امتحان تافل بدیم که تخصص خاصی بخواد. فقط ذوق میخواد که مطمئنم همه تون دارید. بیایید، ذوق خودمونو محک بزنیم.
اینم یه غزل معروف از شهریار تقدیم شما.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وَه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر اَفکنده بود
ای لبِ شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
اینم یه غزل زیبا از استاد با صدای خودش

خب فعلا خداحافظ. تنهام نذارید.

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «محفل شعر دوستان محله نابینایان به مناسبت روز شعر و ادب فارسی»

درود بر یکی از ماها. اول بذارید این پستو صد هزار بار لایک کنم چون حیفه یه بار لایک بخوره پستی که به شعر و ادبیات مربوط میشه.دوم یه شعر از استاد عشق و حافظ ثانی یه شعر تقدیم حضورتون کنم. شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بی‌تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه می‌کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایه‌ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می‌کند
این هم اگر چه شکوه‌ی شحنه به شاه کردنست
عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه‌ی “لطف آله” کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکوه زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسه‌ی تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزه‌ی آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم
بی‌تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
سوم : در مورد گروهی که تشکیل دادین براتون جداً آرزوی موفقیت می کنم اما….. یه اما داره که امیدوارم به عنوان یه دوست این نقد منو بپذیرین و مبنی بر انرژی منفی دادن و این حرفا تلقی نکنین. ببینین این گروها خیلی خوبه و آدم اولش با یه ذوق و شوق خاصی میره سراغ ساختنش . خب اولای کار خوب پیش میره و با خودت فکر می کنی که واااااااااای داره عااااااالی پیش میره ولی بعدش چی میشه.؟چی میشه؟ خب …….. اعضای گروه هر کدومشون میرن واس خودشون یه گروه جداگونه میسازن و گروهتو رها می کنن و هر کی خلاصه به فکر گروه خودشه. کم کم فعالیت کم و کم میشه و هر میری سی خودش. گروه من که به هیچ جا نرسید و اگه گروه خودم نبودش تا حالا هزززززززززار بار لفتش داده بودم. الان کللی گروه ادبی ساختین که همش هم داره یه هدفو دنبال میکنه ولی خب اگه یه گروه ادبی باشه و همه این مباحث باشه بهتر نیست آیا؟ببخشیییییییییید. شکلک زیاد حرف زدم ولی خب من از این پستا دوست دارم. خخخخخخ
چهارم: شعر راجع به شعر بگیم؟
دفتر شعرم را ورق می زنم, گویا آشفته ترین شاعر این دیار منم.
نگاه کن …….خوب نگاه کن. ماه مهربان من ! با من از آرامش سخن گفتی و مرا به شور شاعری وعده دادی اما………… هنوز در وادی حیرت و سرگردانی پیشه ام چیزی جز آشفته سرایی و ناله های ممتد گنگ و مبهم نیست!!!!!!!
طنز از ……….لنا خخخخخخخخخخ
موفق باشین. وااااااااااای من میرم. چقدر نوشتم.

سلام لنا خانم! مرسی از لیوکتون. میگم شهروز یه چیزی میدونست ها!
شعر شهریار عالی ای بود.
خوب اگه نمیخواین بیاین چرا بهونه میارین؟ خخخخخ نه، چرا باید بگم انرژی منفیه. نظره دیگه. فوقش قبول نمیکنم. نمیدونم والّا! بچههای ما که تغریبا کسی نرفته، مگر این که از دست من ناراحت شده باشه. خخخخخخ ولی فعالیتشون کم شده. حالا نمیدونم این به خاطر اینه که خودشون گروه ساختن؟… فکر نکنم. به هر حال مهم نیست. من به این کار عشق میورزم و اگه خدای ناکرده کسی هم رفت ادامه میدم. ولی من نمیدونم چرا باید این کارو بکنن! برنامه گروه شما چیه؟ شاید منم بیام.
خب ما تو اون گروه فقط شعر میفرستیم. اینم بچهها خواستن. چون ۹۹ در صد پیامایی که میرفستن، شعره. اونم شعر دیگران نه خودشون.
ولی اگه از اول مشخص میکردم که دقیقا باید چه مطالبی تو گروه بفرستیم، کسایی میومدن که اون روشو میپسندیدن و همونو دنبال میکردن. الان این گروه یه جورایی تخصصیه. منم اینجوری ترجیح میدم و فکر میکنم، مدیریت و کنترلش برای رسیدن به هدف، راحتتر باشه. وگرنه از مسیر خارج میشه. اتفاقا تو اون گروه قرار بود به همه مسائل مربوط به ادبیات بپردازیم ولی به این سمت کشیده شد.
آفرییین شعرتون خییییییلی زیبا بود. مرسییی. نمیدونم چرا جدیدا شاعرا دفتر شعرشون پریشان شده؟ خب، کم کم استعدادها رو دارم میشناسم. راستش یکی از اهدافم تو این پست همین بود.

سلام حسین! چه جالب! اتفاقا فایلی هم که از شهریار فرستادم، همون شعریه که تو تو شبنشینی گذاشتی. اگه افتخار بدی و دستی به قلم ببری و ذوق خویش را نمودار کنی، بسی مایه فخر است. دوست دارم، ببینم، نوشتن تو چجوریه. فکر کنم شعرات بیشتر فلسفی باشه. نمیدونم. ممنون از حضورت.

سلام وحید!
خواهش میکنم. کوچیکترین کاری بود که باید انجام میدادم. حتما اضافت میکنم وحید. فقط باید ببینم چند نفر از بچههای سایت درخواست میدن. چون از پرنیان فکر نکنم تعداد زیادی بیان. مرسی از حضورت. یه شعری هم بنویس بخوانیم و لذت ببریم. فکر کنم باید برای بهترین شعر جایزه تأیین کنم. خخخخخخ استقبال خیلی کمه.

سلام بازم دوباره. دوستان اگه کامنتای من تو این پست طولانی میشه معذرت ,ولی خب بدجوری حس و حال نوشتن دارم تو این هوای بارونی و یه محفل ادبیه دیگه خب!!! خخخ . مرسی که نظرمو انرژی منفی برداشت نکردین. گروهم راستش اگه یه ماه پیش بود با یه آب و تاب خاصی ازش حرف می زدم ولی الان اصن باور می کنین دیگه حتی دوست ندارم تبلیفشم بکنم. گروه آموزش زبان انگلیسی با هدف آموزش و مکالمه به زبان انگلیسی. منم نمیگم اعضای گروه ترک می کنن گروهمو. اتفاقاً اعضای خوب گروه هستن, ولی گروه دیگه فعالیت سابقو نداره و من ترجیح می دم برم جایی که همه توش فعال باشن.
در مورد عضویت تو گروه شما بهونه نمیاااااااااااااارم بخدا. دلم می خواد در اولین فرصت که مشکلاتم حل شد به جمعتون بپیوندم. حضور تو گروه ادبی و شاعرانه یه حال و دل خوش می خواد که از شعر پرت و پلای من معلومتون شد من ندارم اون حال خوشو. خخخ
شما گفتین دفتر شعر شاعرای امروز؟؟؟خب … اینجاشو که با من نبودین اصن چون من که شاعر نیستم. ولی خداییش امروز من بدجوری زده به سرم و دارم ناپرهیزی می کنم و بی مهابا می نویسم.اسم این سبک چیه حالا؟؟؟ خودم میگم. خط خطی بازی خخخخخخخ . برای شما و گروه خوبتون آرزوی موفقیت دارم.

سلام. من که مشکلی ندارم. هرچه میخواهد دل تنگت بنویس. دو صفحه بیشتر نباشه مشکلی نداره. خخخخ در تعداد کامنتها هم محدودیتی نداریم. منم لذت میبرم از خوندن کامنتهای شما.
آها! من فکر کردم شما هم گروه ادبی دارین.
من از انگلیسی خوشم نمیاد. ولی قصد دارم اگه یه زمانی بیکار شدم و حوصلَم سر رفت انگلیسی یاد بگیرم. نگین که من شاعر نیستم که بهم بر میخوره. البته فقط همین یه شعرو از شما خوندم. یکی دوتا دیگه بفرستید، شاید نظرم عوض شد. خخخخخولی بنویس. خیلی عالیه. حتما به نتیجه میرسی. این که میگی، شعرای من بده، از یه نظر خوبه که میخواین تغییر کنی. ولی هیچ وقت ارزش نوشتههای خودتو پایین نیار.

راستی لنا خانم! الانم میتونید بیایین. واجب نیست که حتما شعر خودتونو بفرستید. اصلا اگه کسی تا حالا شعری نسروده باشه، یا اصلا دوست نداشته باشه این کارو بکنه، یا نخواد شعر خودشو بفرسته تو گروه، میتونه عضو بشه و اشعار شاعران معاصر رو بفرسته و آستین به نقد بالا بزنه. به هر حال میل خودتونه.

خب مثل این که باید خودمم، مثلا شعر خودمو بذارم.
.
شعر تعبیر هستی است…
شعر بیداری چشمان شاعر است…
شعر شراب هوشیاران است…
شعر ظهور حقیقت است در دستان شاعر…
شعر شعر است. فراتر از بودن تو و نشان بودنت…
شعر اکسیری است… که رها میکند… بودنمان را برای شدن…..

و اما یک شعر از استاد شهریار…
حیدر بابا کندین تویون توتاندا
قیز گلینلر حنا پیلته ساتاندا
بیگ گلینه دامنان آلما آتاندا
منیم ده او قیزلاروندا گُزوم وار
عاشیق لرین سازلاریندا سوزوم وار…
حالا برای اینکه گرفتار تیر غیب ویرایشگر نشیم ترجمه شم میزارم براد…
حیدر بابا وقتی تو داهات عروسی به پا میشه، دخترا و عروس حنا میبندن و دوماد از بالای پشت بوم به دامن عروسش انار میندازه، منم اون وسط دارم چش و چار دخترا مردمو درمیارم و با نوای ساز عاشیق کلام عاشقونه میخونم؟
چی شد؟ چرا همچین شد؟ مصرع آخرش ترجمه ش سخته…یکی از ما بهترون…اگه یه ترک اومد این طرفا مخشا کار بیگیر تا مصراع آخر این شعرا درست تر بترجمونه…
پاورقی: عاشق در اینجا منظور نوازنده س…ترکا به نوازنده های سنتی شون که داستانهای عاشقانه میخونه میگن عاشیق…
ادامه متن…

یکی از ماها شعرتون لاااااایک.آهان اینو میگن شعر!!!به به!!!یکی دو تا از نوشته های فاخر !!!خخخ من تو این سایت هست که .بخوانید و لذت ببرین از نوشته هام.خخخ شکلک دیگگه نوشته هاما دست کم نمی گیرم و دست بالا می گیرم.گروهتونم ک فعلا هست.من به وقتش میام.
رهگذر جون شعر خودتم بذار خب!

سلام عباس جان
ممنونم از پست عزیزت
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی‌قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر زادن فلک آوازه‌ی مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس

۵
الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی
به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد
کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی
چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی‌تیشه فرهادی
قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره، مگر طوطی قنادی
من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوه‌ی شوخی و شیدایی تو بیدادی
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه‌گاهی تو هم از من کنی یادی
خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی
جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز
تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه‌ی بادی
به پای چشمه‌ی طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایه‌ای هم دیدی و داد سخن دادی

ای ترک اصفهانی که از کوچه ما میگذری! بر حذر باش که کامنتت حضف میشه. چرا شعر ترکی میزاری و نصفه ترجمه میکنی؟ بذار ببینم استعداد ترکیم چقدره. فکر کنم مثرأ آخرش به این معنیه که ای نوازنده! آهنگ سوزناک نزن. خخخخخ

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم

سلااام آریا جان! خیلی خوشحالم کردی اومدی.
شعراتم عااالی بود. خیلی مرسیتم. اگر تو هم میسرایی، که به نظر میاد دستی بر قلم داری، ما رو با شعرهای خوبت مهمون کن. یه بداهه سرایی هم بکن بخوانیم و لذت ببریم.
مرسی از مشارکتت.

«ای کاروان آهسته ران، کآرام جانم می‌رود»
درد درون سینه ام، تا اند (End) رانم می‌رود
دنیا چه تکراری شده، گاهی تنوع لازم است
با دلستانش می روم، با دلستانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان، عینک به سر، ابرو کمان
یک ون گرفتش ناگهان، با ون امانم می‌رود
باور نکن این قصه را، هرکس بگوید: عاشقم،
آماده ام تا پای جان، پایت بمانم؛ می‌رود

قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم
فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم

فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر
روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم

حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است
قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم

من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم
که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم

امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم
نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم

گر تفنگی برسانند به من، نامردم
تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم…

باشه حالا که اصرار داری میذارم برات…
صب رفتم نونوایی دو ساعت وایسادم تا نوبتم بشه…نوبتم شده نونوائه میپرسه خانوم نون میخوای؟!!! میگم: پَ نَ پَ اومدم حالتو…احوالتو…سفید روی تو…سیه موی تو… ببینم بروم….خخخخ….

استاد ی سوال؟فرق شعر و دلنوشته یعنی همین نثرهایی ک نوشته میشه و اسمشو میذارن شعر نو,این دو تا را من هنوز دستگیرم نشده چی هستن؟یادمه ی بار تو پست یکی از دوستانم اینو پرسیدم ولی ی جواب موثق می خوام.مثلا اولین پست من ک روشنای من سکوتت را بشکن مگه دلنوشته محسوب نمیشه آیا؟

من استاد نیستم.
فرق دلنوشته و شعر سپید و هایکو و از این چیزا هم نمیدونم چیه. خخخخخخ جواب قانعکننده تر و کاملتر از این تالا شنیدی؟
ببینید شعر اگه وزن و قافیه نداشته باشه میشه شعر سپید. تازگیها هم شعرهای جدیدی اومدن که راستش من نمیدونم دقیقا چجورین و چه تفاوتی با شعر سپید دارن. خب هر چیزی که یه نفر بنویسه و مثلا هاوی افکار و احساساتش باشه، نمیشه شعر. اگه بخوایم مرز دقیقی بین دلنوشته و شعر سپید پیدا کنیم باید اول شعرو تعریف کنیم. بعد بگیم شعر سپید چیه. که خیلی مفصله و من خیلی از پسش بر نمیام. همونطور که هنر تعریف واحد و دقیق و مشخصی نداره. شعرم تعریف مشخصی نداره. یکی از ویژگیهای شعر اینه که قابلیت برداشتهای مختلف رو داره. یعنی هر کسی از یه شعر معنی متفاوتی میفهمه. مثلا اون روشنای من که من خیییلی از خوندنش لذت بردم، یه شعره. اگه به کامنتاش دقت کنی، متوجه این موضوع میشی. ولی دلنوشته لزوما این حالتو نداره. ولی ممکنه تو بخشهایی از یه دلنوشته حالت شعری پیدا کنه. مثلا عاشقانههایی که نوشتید بیشتر حالت دلنوشته داره. نویسنده دلنوشته فقط احساسات خودشو نسبت به یه مسأله خاص به طور طبیعی مینویسه. و منظورشو میشه فهمید. ولی شاعر مستقیما حرفشو نمیزنه. تا حدی که ممکنه یه محقق ادبیات یه تعبیری از شعر یه شاعر بکنه ولی وقتی اونو به شاعر میگه شاعر نمیپذیره و میگه منظورم این نیست. اصلا تو شعر همچین چیزی معنی نداره. نمیشه بگیم فلانی منظورش از سرودن این شعر چیه. ولی دلنوشته اینجوری نیست. از یه شعر برداشتهای متفاوت و حتی متضاد میشه ولی ممکنه از یهدلنوشته همه یه دریافتی داشته باشن. تو شعر کلمات به شکل دیگه ای کنار هم قرار میگیرن. ممکنه دو تا کلمه متضاد در کنار هم بیان و معنی جدیدی بگیرن. یا یه کلمه رو شاعر به مفهوم دیگه ای بگه. که اصولا تو شعر همچین اتفاقی زیاد میفته. شعر زمستان اخوانو اگه شنیده باشید، متوجه میشید منظورم چیه. اصلا منظور اخوان از زمستان خود زمستان نیست. ولی تو دلنوشته کمتر همچین اتفاقی میفته و اصولا کلمات با ترتیب مشخص در کنار هم قرار میگیرن. و معنای خودشونو دارن. اصلا یه مفهومی داریم به نام شعریت. که تغریباً معنیش همیناییه که گفتم.

سلام بر عباس عزیز
چشم اینم شعری از خودم:
هوا ابری است
آسمان را می گویم که با من حرف می زند
گویا با خود نسیمی آورده است
اما من را در طلب این سوغاتی وا می دارد
شاید از جانب یارم باشد
اما نسیم آمدنش را از جانب باران معنا می کند
و من در حسرت پیغام دوست زانو زده ام
وقتی باران بارید، تمام قطره هایش حرف می زدند
کنجکاو شدم
هر قطره ای که بر صورتم می نشست حس عجیبی داشت
حسی عجیب تر از رویا
رؤیایی از جنس محبت های کهنه
آن حس به من می گفت:
دلم هوایت را کرده
و من
از سر عشق فریاد می زدم
و با خودم می گفتم:
کاش هوای معشوقم هم بارانی باشد.

حالا دیدین بیراه نگفتم استاد؟من یه چی می دونم که میگم دیگه. خیییییییییییییلی توضیحاتتون عالی و کامل بود. کاملاً تفاوت شعر و دلنوشته رو متوجه شدم. جداً ازتون ممنونم بینهایت فراوونا.مرسی که پستای منو خوندین.
شعر آقا وحیدو به شددددت لایک می کنم.استعداد شعری اینه ها آقای یکی از شماها………نه …. یکی از ماها. خخخخخ موفق و شاد و شعر دوست بمونید. بای دیگه من خسته کردم شماها رو از بس اومدم اینجا خخخخخ

اِِ! نه.
خدا رو شکر که توضیحاتم کامل بود و شما جواب سؤالتو دریافتی. من که هنوز نفهمیدم. خخخخ واقعا خوشحال شدم.
اون روشنای من رو که قبلا هم خونده بودم و نظر هم دادم. فکر کنم کُپیشم کردم. البته حالا نمیدونم کجاست.
هیچ وقت ناراحت نمیشم از حضور شما و اهالی شعر تو این پست. بازم بیاین. یه شعر دیگه هم بفرستید بخونیم و لذت ببریم.

مثل سیگار خطرناکترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین…زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت اینهمه سیگار نکش
آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم
توله گرگی که در اندیشه شریان منی
کاسه خونی جگری سوخته مهمان منی….

دوباره تَش زده بر قلب نازک سیگار
هوای سرد و تو و فندک و پُک سیگار
تو طبق عادت هر روز می نویسی باز
به روی صندلیت “عشق” با نوک سیگار
و سرفه می کنی و یاد حرفهای منی
که گفته بودم انگار با تو که سیگار،
برای حنجره ات خوب نیست دست بکش
و دست می کشی از آخرین پُک سیگارنمیدونی کی بود؟
نه! جای پای کسی نیست جز خودت اینجا
فقط زمین و تن بی تحرک سیگار
کسی نمی رسد از راه، سخت می رنجی
و می روی که ببینی تدارک سیگار
نجمه زارع

اوه! اینجا رو دود برداشت. چه شعریه گذاشتی رهگذر! خخخخخ
قشنگ بود. مخصوصا بیت اولش. شاعرش

دیدگاهتان را بنویسید