خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نم باران،لب دریا،غم تو،تنگ غروب

سلام و هزاران سلام خدمت شما هم محلیهای عزیزم
امید که حال همگی خوب و سرحال باشین
بعد مدتی اومدم با یک شعر زیبا.
بدونه مقدمه میریم سراغ شعر.
*****
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی،
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی.

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی

من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی

غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «نم باران،لب دریا،غم تو،تنگ غروب»

سلام. شعر قشنگی رو انتخاب کردید.
فکر کنم احسان نصری که سراینده اش هستند از آقای مهدی فرجی الهام گرفتند چون ایشون هم شعری دارند که خیلی شبیه این شعر که شما نوشتید است و شاید هم آقای فرجی از آقای نصری الهام گرفتند.
شعر آقای مهدی فرجی رو می نویسم که متوجه رابطه ای که گفتم بشید:
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛
چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از وامق و مجنون شده است
می توانی عذرا باشی، لیلا بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی.

پنجره ات را باز کن:
جیره ى شهریورت دارد به اتمام مى رسَد،
هوا دلش هواىِ عاشقى کردن مى خواهد،
هوا دلش قدم زدن روى برگ ها را مى خواهد،
از قدم زدن کنار ساحل خسته شده است،،
بگذار باد پاییزى بر طره ى موهایت بوزد،
اجازه ده که بارانِ پاییز وجودت را خیس کند،
نترس، چتر لازم نیست: اعتماد کن،
خودت را به باران بسپار ،
دستانت را باز کن،
سرت را رو به آسمان نگاه دار،
بگذار قطرات باران خیسىِ چشمانت را بشوید،
نفس بکش،در میان پاییز نفس بکش،
بس است گرما،بس است بى بارانى و بى بادى،
که گفته است پاییز غمگین است؟
وقتى که صداى برگ هایش ،در زیر پاى توست؟
وقتى که وزش بادش لاى موهاى توست؟
وقتى که تلفیق رنگ هایش،به هارمونىِ گونه هایت نزدیک
است…
پاییز خوب است،،
پاییز عاشق است،،
عاشقى کن،پنجره ات را به رویش باز کن،
“هوا هم هوایى شده است،دلش عاشقى مى خواهد”

سلااام به به
اینجا رو بیبین که هم رععععد غران و هم تراانه جونمی همه در محول عشق جمعند
نم باران
لب دریا
غم تو
تنگ غروب
تنهایی سیتا
شعر کلش یک طرف
زیبایی این مصرع تیترش هم یه طرف
ممنونیم از این شعر
ترانه چرا تو شب شعر ما نبودین خخخخخ

جمع عاشقانه؟ اووووووو…مای گاد…
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن…
این را در معرفی خودم بیان نمودم…
اعصابم خیط خیطی نبود برات شعر میخوندم یوخده…ولی خیط خیطیه…پس شعر نیمیخونم برات یوخده…

دیدگاهتان را بنویسید