خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کمی خودمونی از خودم.

سلام به همگی.
احوالات؟ تابستون هم داره میره و از شما چه پنهون من از رفتنش خوشم نمیاد.
بگذریم.
چند روز پیش، چندین روز پیش، روز ها و هفته های پیش یکی2تا از خیرخواه های بسیار عزیز که من خیلی دوستشون دارم در طی ماجرا های مدل به مدل توصیه هایی به من می کردن و می کنن که یکیشون این روز ها کمی حواسم رو به خودش جذب کرده.
-به چیزی که بهش دل میدی اعتمادت رو اگر می خوایی بده ولی اعتقادت رو نه.
پیش از این نمی فهمیدم و شاید هنوز هم نمی فهمم ولی دارم سعی می کنم بفهمم.
-تا حدی به دلت اعتماد کن. فقط تا همون حد. اعتماد کردن با اعتقاد داشتن متفاوته. تو اعتماد نمی کنی. تو اعتقاد داری. به مثبت بودن چیزی که بهش دل میدی مطمئن نمیشی. بهش معتقد میشی. یعنی بهش یقین می کنی و این افتضاحه پریسا.
از شما چه پنهون الان2ساعتی میشه دارم خیلی جدی در این مورد فکر می کنم. دارم سعی می کنم درکش کنم. آیا واقعا اینطوریه؟ یعنی من، به چیزی که دل بهش میدم اونقدر اعتماد می کنم که به اعتقاد بزنه؟ اصلا این2تا یعنی اعتماد و اعتقاد الان اینجا چه سنخیتی با هم دارن؟
توی این2ساعت تا اینجا به این نتیجه رسیدم که اعتقاد داشتن به1چیزی یا1کسی، یعنی اینکه من یقین دارم اون چیز یا اون نفر سراسر مثبته و هیچ طوری نمی خوام و نمی تونم مدل دیگه ای ببینمش. بدون هیچ مکث و تردیدی با همه زورم ازش دفاع می کنم و فقط دفاع می کنم و زمان به خودم نمیدم توجه کنم که واسه چی دارم با چی می جنگم. اعتماد فقط اعتماده. کم یا زیاد. و اعتقاد داشتن از نظر من الان همون اعتماده در حد بسیار بالاترش. و اینطور که بهم میگن، من به چیزی که دل بهش میدم به جای اینکه مطمئن باشم معتقد میشم. چندتا مصداق هم واسم گفته بودن که من چندان توجهی بهشون نمی کردم.
یادمه دفعه آخری که این بحث شده بود من به یکی از اون بسیار بسیار عزیز ها گفتم ببین! بینش خودمه. دیگه بس کن!.
-دیگه بس کن.- این خط پایان بحث من با اون افرادی بود که سعی داشتن توجیهم کنن. و البته موفق نمی شدن.
نمی دونم چی شده که دارم فکر می کنم. نمی دونم چرا امروز زد به سرم که تفاوت بین اعتماد و اعتقاد رو ببینم. نمی دونم واسه چی حس کردم باید توجه کنم ببینم اون ها که بهشون گفتم بس کن چی می گفتن و میگن. شاید واقعا من در اشتباه باشم!.
هیچ خوشم نمیاد این رو بپذیرم و باورش کنم ولی شاید لازم باشه که این دفعه به خودم نگم بس کن.
بله اون ها که می گفتن و هنوز هم میگن درست میگن. من واقعا این طوری هستم. درست همون مدلی که توصیفم کردن. و امروز و الان به نظرم می رسه که حسابی اشتباهه اگر کسی این مدلی باشه و اگر من بخوام این مدلی باقی بمونم. اگر واقعا درستی این نتیجه گیری رو باور کنم باید خیلی چیز ها واسم عوض بشه. خیلی اعتقاد هام باید ترک بردارن و خیلی اعتماد هام باید کمی تردید قاتیش بشه و خیلی چیز ها که بهشون دل دادم، به مفهومی که در منطق خودم شناختم بهشون دل دادم رو باید آهسته کمی رها کنم. شاید بعدش لازم بشه آهسته بکشم عقب از دور تر تماشاشون کنم ببینم خودم کجا سیر می کردم.
نمی دونم این ها رو واسه چی به شما ها میگم. شاید چون دلم می خواد1جایی واسه1کسی بگم. شاید هم می خوام مثل کسی که درسش رو بلند می خونه و حفظ می کنه این ها رو بلند بگم تا بتونم بهتر از حال و هوای خودم سر در بیارم. شاید هم واسه اینه که دلم می خواد با1کسی در موردش حرف بزنم و اینجا الان توی جهان حقیقی در اطرافم کسی نیست.
به هر حال به نظر خودم باید بیشتر از این2ساعتی که سپری کردم بهش فکر کنم. خیلی بیشتر و خیلی جدی تر. زیاد خوشم نمیاد. از فکرش و از نتیجهش و از عملی کردن نتیجه گیری هام ولی به نظرم باید باور کنم که این باید بشه وگرنه کمترین پیامدش اینه که من حسابی اذیت میشم. بیشتر از پیش اذیت میشم چون اعتقاد اگر ترک برداره وجود آدم باهاش می شکنه ولی اعتماد اگر خط بی افته فقط زخمی میشی.
یادم باشه بعدا یکی رو گیر بیارم این آسمون ریسمون ها رو برام ترجمه کنه خودم بفهمم چی شد ولی در هر حال من با گفتنش1کوچولو سبک تر شدم.
کاش بتونم با درد کمتری این تَرَک ها رو رد کنم. کاش بشه که خیلی دردناک نباشن و کاش اصولا افرادی شبیه من کمی عاقل تر باشن و از همون اول به جای گفتن بس کن، در جواب توصیه کننده هاشون2دقیقه سکوت کنن و فکر کنن و درگیر این مدل داستان ها با خودشون نباشن که بعدش بخوان با کسی حرف بزنن و2ساعت فکر کنن و آخرش هم واسه خودشون دعای ای کاش بگیرن!
ایام به کام همگی.

۱۳۶ دیدگاه دربارهٔ «کمی خودمونی از خودم.»

سلام پریسا.
از نظر من اعتماد کاملا با اعتقاد فرق داره.
البته در تقابل نیست، ولی هیچ ربطی هم به همدیگه ندارن.
اگه به کسی دل دادی، یا اعتماد کردی، کاملا میشه و باید فارغ از زخم اعتقاد باهاش پیش بری.
حالا این طرف میخواد دوست باشه و یا معشوق، اصلا فرقی نمیکنه.
اعتقادت رو با اعتمادت پیوند نزن که میبازی.

اعتماد و اعتقاد…چه بحثی رو پیش کشیدی دختر!!! من دو سال باید روش فک کنم تا یه چیزی به ذهن خنگم برسه تا بگم…پس چیزی نمیگم…ببینم بچه ها چی میگن…شاید چراغ ذهن منم روشن شد…
اما من همیشه به دلم اعتماد میکنما…هر چی بگه، میگم چشم…هر چی شما بفرمایید…عقلمم بهش اعتماد ندارم…آک نگهش داشتم…هنوز از پلاستیکش درش نیاوردم…قیژ قیژ میکنه…

سلام به معصوم عزیز من.
می دونی؟ من هم شبیه خودتم. با اینکه میگم این مدلی نیستم ولی اول و آخر حرف رو دل میگه و تمام. همیشه هم به همین خاطر سرم بلا میاد و عاقل های محترم اطرافم هر دفعه و هر دفعه میگن بهت نگفتیم؟ ببین! ما بهت نگفتیم؟
ولی تو… قیژ قیژ؟! خدا حفظت کنه عزیز جدی مدلت و مدل نوشتنت و کلا مدل کلی که اینجا ازت می شناسم رو عجیب دوست دارم. الان هم از دستت دارم مییی خندم حساااابی. قیژ قیژ! عجب!
شاد باشی خیلی زیاد شاد باشی.

سلام بر پریسای فیلسوف پست مدرن نویسم اینا همه رو هم کلا یعنی چه؟ باور کن هی میخونماااا ولی تو بگو یه خورده که سهل هس یه سر سوزن سواد نمکشیدمو جا به جا کنه لطفا پانویس در پست های بعدی بیاید باشد که به قول بانو خانمی رستگار شویم آره بحث جالبناکی هس که مخ دوستاران اندیشه رو لواشکی میکنه ولی هی دوست جان هیف که الان حوصلم با مشکلات زندگیم دعواش شده و حال فک کردن رو به زمین زده

سلام فرشته جان.
خدا نکنه خانمی مشکلات چیکار کردن حوصله هم محلی ما رو؟ بگو همگی بریم این مشکلات رو گیرشون بیاریم۱فصل سیییر کتک ازشون بخوریم داقون برگردیم اینجا!.
مشکلات همیشه هستن دوست من. حوصلهت هم حالش جا میاد. بذار۱کوچولو بگذره. مشکل یا حل میشه یا حوصله باهاش کنار میاد یعنی۱طوری دورش می زنه. مطمئن باش.
هااا ایها که وگفتییی یعنیییچه! به جان خودم نفهمیدم چی شد.
اعتماد و اعتقاد و باخت. کاش من اشتباه کنم و به قول خیلی ها که این رو بهم میگن منفی بین باشم!. ولی از نظر من اعتماد کاملا بی خط و خش و سفت و خیلی سفت میشه یقین. میشه اعتقاد به درستی چیزی که بهش مطمئنی. یعنی تردید بی تردید و وااای به زمانی که یکی بیاد بخواد حواست رو جمع کنه که آخه۱درصد کوچولو هم احتمال خطا رو درمورد فلان چیز یا فلان کس در نظر بگیر. آخ آخ خدا نصیب نکنه. این میشه اعتقاد. آخر یقین. آخر اعتماد.
خودم در مواردی که کم هم نبودن گرفتارش شدم و برای هیچ کسی تجویزش نمی کنم که هیچ خوب نیست.
ممنونم از حضور با ارزشت.

درود. منم که مثل معصوم هستم خخخخ. گفتم مثل معصومما خودم معصوم نیستماااا. من که کلا با این مفاهیم ایده آلیستی بیگانه ام، و چیزی ازش سر درنمیارم، که اصلا اعتقاد یعنیییییی چه؟ اعتماد یعنییییی چه؟ خخخخخ. آیا میتوان یک تعریف قابل فهم از اعتقاد و اعتماد بدست داد؟ به هر حال از پریسای فهیم و پر احساس تشکر میکنم که باب این بحث را گشود، شاید که عقل منو معصوم هم کمی از آکی دربیاد. ممنون پریساااا

سلام عمو جان. خیلی خوش اومدید صفا آوردید و از این لفظ ها.
عمو جان این۲تا رو که روی هم بذاریم از نظر من۱زهر ماری درست میشه که اسمش هست سرخوردگییییی،ییییی،ییییی.
شما و معصوم جان هر۲تا بسیار محترمید و بسیار گُلید و بسیااار عزیزید.
ممنونم که هستید عمو جان. راستی باز هم ممنونم بابت آرامشی که اون لحظه دلواپسی افتضاحم بهم دادید. شاید به نظر خیلی ها مسخره بیاد ولی من واقعا از شدت نگرانی به شدت سرگیجه گرفته بودم. تکیه داده بودم به اپن و۱دستی داشتم می خوندم و می نوشتم چون۱دست دیگهم تکیهم رو گرفته بود که از شدت سرگیجه ولو نشم روی زمین. کامنت شما اون لحظه۱دفعه انگار جریان خون توی سرم رو کنترل کرد. می خندید؟ خوب بخندید من عمو رو جای دیگه نمی دیدم ازش تشکر کنم کجا بهتر از توی پست خودم؟
ممنونم که هستید عمو جان. ممنونیم که هستید.

سلااام خوبی پریسایی،اعصابم لهیده،رفتم کوچه اونوری پست درگذشت خواهر فرهاد رو دیدم کلا یه جوریم شد که،اصن مخ و مخچه،م انگاری پوکیده،لهیده،کلا و کلا لواشکی شده که،ولی اونقدر میتونم بهت بگم که اعتماد و اعتقاد دو مقوله مجزا از هم دیگه هستن،و کلا با هم دیگه فرق میکنن،اعتماد=یعنی اینکه تو به خواست و اراده خودت به اون چیزی که میخوایی معتمد میشی و و و و و ،،،اما اعتقاد=یعنی اینکه تو به خواست و اراده قلبی بخوایی کاری رو انجام بدی،فعلا همینقدر عقلم میکشه نانازم،پست تفکر بر انگیزی بود گیگیلی من،بووووس،خدافسی

سلام ملیسای مهربونم.
اون پست رو من هم دیدم و باور می کنی۱دفعه چنان شوکه شدم که نزدیک بود سیستمم از توی بغلم بی افته زمین. کاش جمله های بهتری داشتم توی کامنتم واسه فرهاد بنویسم ولی هرچی کردم هیچی نتونستم بگم جز۱تسلیت خالص. خالص! جز همون اخلاص هیچی براش نداشتم. جهان بی معرفتیه. این رفتن ها هم فلسفه تاریک و عجیبیه. خدا به دل بازمانده هاش از جمله فرهاد آرامش بده!
در مورد اعتماد و اینکه وقتی خیلی خیلی زیاد بشه و به۱۰۰درصد برسه و به یقین کامل تبدیل بشه واقعا اسمش میشه چی خودم هم موندم. به نظرم میاد این شبیه اعتقاد به۱چیز میشه. چیزی که اصلا بهش تردید نداریم. نمی دونم این تعبیر چه اندازه درسته ولی می دونم اسم این هرچی که باشه اشتباهه. هیچ چیز جهان اینقدر کامل نیست که اعتمادی از جنس یقین یعنی اعتماد۱۰۰درصد بهش بدیم. و این چیزیه که من باید بلدش بشم و هنوز بلدش نشدم.
ممنونم که هستی ملیسای عزیز دلم. می بینی؟ این عزیز دلم رو اگر نگم نمیشه. پس تا مجبور نشدم به خاطرش۱کامنت جدا بذارم بذار همینجا بگم حل بشه. ملیسای عزیز دلم.
باز هم ممنونم که هستی. بوس از اون بوس هایی که می فرستی و من آخرش هم یاد نگرفتم بنویسمشون.

سلام پریسا جان
به نظر من ما به یک چیز ممکنه اعتقاد داشته باشیم ولی بهش خیلی هم اعتماد نباید بکنیم.
مثلا من یا تو به یک دوست و بینشش اعتقاد داریم, ولی اعتماد شاید نشه کرد.
تو می‌گی من به چیزی که اعتماد دارم, اعتقاد هم دارم, ولی فکر کنم اول اعتقاد پیش می‌آید.
اگر تو به چیزی اعتماد داری پس خیلی مهمه و می‌تونه اعتقادت هم درست باشه.
تو باید معتقد باشی تا بتونی اعتماد کنی.
دختر جون قاط زدم به خدا خخخ

سلام مریم جان خودمون. چطوری عزیز؟ یعنی مریم به نظر تو اول معتقد میشیم بعد مطمئن؟ نمی دونم از این طرف تماشا نکردم ولی حق داری دور از جونت قات بزنی آخه من خودم هم که میام از اینورش نگاه می کنم سرم به چند جهت مختلف در آن واحد میگیجه. باور کن این مدلی که دیدمش موندم توش. من برم۱لیوان آب زرشک بخورم بلکه یادم بیاد کجام.
مریم عزیز. ممنونم از حضورت و از توضیحت که برام قابل تأمله. باید بیشتر بهش فکر کنم.
موفق باشی.

سلام بر پریسا خانم.
به نظر من اعتماد و اعتقاد دو مقوله جدا از هم هستند اما در تقابل با یکدیگر نیز قرار ندارند.
هر دو بحثهای مربوط به خودشان را دارند. اگر به کسی یا چیزی اعتماد شود انگار که ما به آن چیز یا فرد یک حالت اطمینان را داریم و از آن مطمئن هستیم ولی اگر به کسی یا چیزی اعتقاد داریم، این نشان از یک عقیده و ایده قبلی نسبت به آن است که با ایده ما تکمیل تر شده و این اعتقاد یک ریشه ذاتی و درونی نیز دارد.
باز هم از شما به خاطر پست خوبتان ممنونم.
با احترام

سلام وحید عزیز.
این۲تا الان در نظر من شبیه۲تا خط موازی هستن که در موازات هم پیش میرن و۱طوری به هم مربوطن ولی چشمی که این۲تا خط رو تماشا می کنه تشخیصش نمیده چطوری. نمی دونم چطور توضیح بدم. این واسه بینا ها پیش میاد که به۱موضوعی توی۱نقاشی خیره میشن و حس می کنن۱چیزی توش هست ولی چشمشون اون۱چیز رو تشخیص نمیده و در عین حال با اطمینان دارن می بیننش که هست. من بلد نیستم توصیفش کنم معصوم بینای محله ای دست ترانه رو بگیرید بیایید اینجا با هم آب زرشک بخورید این رو هم توضیح بدید.
جدی با توصیف شما وحید عزیز این تصویر در نظرم مجسم شد. الان احساس می کنم می تونم حس کنم که این۲تا باید با هم باشن تا هم رو کامل کنن. اعتماد و اعتقاد. ولی نمی فهمم این چه حسیه که داره بهم میگه حتی در این صورت هم هیچی روی این زمین خاکی به نتیجه ترکیب این۲تا نمی ارزه و باید در مورد تمام عوامل روی خاک خدا از ترکیب این۲تا پرهیز کرد.
من نتیجه می گیرم ولی عمل نمی کنم. کاش۱کوچولو عاقل تر باشم. فقط چند درصد ناقابل.
ممنونم که هستید.
پاینده باشید.

Confidence
اعتقاد
__________
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.
روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،
این یعنی اعتقاد.
Trust
اعتماد
__________
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد ….. چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.
Hope
امید
__________
هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید.
با اعتقاد،اعتماد و امید زندگی کنید

سلام shahoo.
خوشحالم اینجا می بینمت. توضیحاتت هم دقیق بودن. مختصر و مفید. ممنونم ازت shahoo.
دل من میگه فلان مورد مثبته. به مثبت بودنش مطمئن میشم، اعتماد می کنم، به یقین می رسم که این مثبت کامل و اعتمادم درسته و به جایی می رسم که اگر کسی بخواد برعکسش رو بهم ثابت کنه انگار نعوذ بلاه به مقدساتم توهین کرده. این در نظر خودم اعتقادیه که حاصل اون اعتماد صد درصده. شاید تفسیرم اشتباهه ولی این هرچی که هست خوب نیست و به نظرم باید در خودم ضعیفش کنم و از بین ببرمش.
shahoo ممنونم که اومدی و ممنونم که نظر دادی و ممنونم که هستی.
پیروز باشی دوست من.

سلام بر آبجی پریسا ی خودم سر تیتر پستت را که دیدم فکر کردم بازم جایی زیرو رو شده یا بازم یه جایی رو ترکوندی وقتی وارد شدم و خوندم فهمیدم بیشتر ناراحتیها و دردهایی رو که میکشی و تحمل میکنی مال اینه که مثل خودم زود به هر کس اعتماد میکنی و لابد مثل من پایش را هم میخوری ولی نمیدونم مثل من بخاطر اعتقاداتت اعتماد میکنی من هر بار که به کسی اعتماد میکنم و لطمه میبینم با خودم میگم این آخرین باره دیگه به کسی اعتماد نمیکنم ولی اعتقاداتم بهم میگن پنج انگشت دست یک اندازه و یک جور نیستند و آدمها هم همینطور ولی بازم پایش را میخورم و این دور باطل همینطور در گردشه بدبختی ی من اینه که برای کسانی که بهشون اعتماد میکنم هر کاری که از دستم برمیاد انجام میدم و اطرافیان و خانواده ام را وادار میکنم مثل خودم هر کاری میتونند برای معتمدم انجام بدن و بعد شرمنده ی اونا هم میشم خدا منو ببخشه تو رو خدا تو هم اگر اینطوری هستی تا جا داری و میتونی خودت رو عوض کن و اینطوری نباش تا وقتی که به سن من میرسی وقتی به پشت سرت نگاه میکنی یه دنیا پشیمونی رو نبینی و حسرت عمری که برای دیگران صرف کردی و بدهکار خودت و عزیزانت شدی رو نخوری کاش من و امثال من یاد میگرفتیم و میفهمیدیم کمی هم برای خودمان زندگی کنیم کاش یاد میگرفتیم و بگیریم در این زمینه ها میانه رو و منطقی باشیم ولی تو فرصت زیادی داری پس تو مثل من نباش تا یه روز جز یه قلب خراب مریض و داقون چیزی برات باقی نمونه آرزویی که همیشه برات داشتم رو بازم برات دارم امیدوارم جز شادی سراغت نیاد که این جز با منطق زندگی کردن میسر نمیشه راستی با خودم قرار گذاشتم دیگه خیلی جاها نباشم مگر پستهای شهروز و کتاب و رمان و پستهای تو اگر راهم بدی البته الان پر رویی کردم و اومدم بد جوری منو یاد خودم انداختی کمتر غصه بخور و بیشتر شاد و بیخیال باش کاری که من نتونستم انجامش بدم برام اگر قابل میدونی زیاد دعا کن خدا یار و همراهت

وااای خداجونم سلاااام داداش علی خودم! کجا هستید دلم تنگ شده بود حساااااابی!
اول آخرش رو بریم. اختیار دارید داداش علی شما گل پست های من هستید اگر افتخار بدید من از خوشی حسابی حالم جا میاد. چه خوشحالم اینجایید داداش علی.
هستم داداش علی دقیقا همین مدلی هستم که فرمودید. افتضاحه ولی من این مدلی هستم و هر دفعه هم که زمین می خورم میگم ای خدا دیگه هرگز تکرار نمی کنم خدایا تو شاهد باش دیگه دیگه دیگه هرگز. ولی دفعه بعد باز هم تکرارش می کنم و باز هم بلا سرم میاد و باز هم این قصه تکرار میشه. همین الانش هم پشت سرم رو که نگاه می کنم محاله آه نکشم و چشم هام خیس نشن. کاش بشه من عاقل بشم داداش علی. برام دعا کنید به خدا دیگه از دست خودم خسته شدم. بریدم از بس بهم ثابت شده اشتباه کردم و۱مدتی تصور این اشتباه شب و روزم رو یکی کرده و تا اومد از سرم بپره باز هم اشتباه کردم. دیگه واقعا این رو دلم نمی خواد. کاش بشه من متعادل تر و معتدل تر بشم. ممنونم داداش علی که هستید. اگر خدا بخواد و بشه می خوام بیشتر این طرف ها باشم. پس امیدم رو از دست نمیدم که باز هم توی پست هام ببینمتون.
به امید خدا.
روزگارتون خوش.

سلام عدسی. عدسی صفای محله خود خودتی می دونستی؟ اگر نبودی من یکی دلم بد می گرفت مخصوصا این روز ها که بد خسته هستم.
این که گفتی همون بازی با کلماته دیگه نه؟ ایول زدی به هدف ها! بین خودمون باشه. خخخ!.
ممنونم که هستی عدسی. شاد باشی خیلی خیلی زیاد هم شاد باشی. شادیت زیاد باشه و همیشگی.

سلام بر پریسای مهربون محله، امیدوارم حالتون خوب باشه. من هم مثل عمو حسین و خانم معصومه نمیدونم چی بگم. فقط یک چیز به عقل ناقصم میرسه و اون هم اینه که گاهی وقتها این اعتماد کردن زیاد به یک فرد ممکن است ما را از اصل خودمون دور کنه. ممکن است خودمون و خدای خودمون رو فراموش کنیم من فکر میکنم بین اعتماد و اعتقاد یک فاصله ای هست البته میزانش را نمیدونم. به نظر من این روزها نمیشه به هیچ کس چه در دنیای مجازی و چه در دنیای حقیقی اعتماد کرد. آبجی پریسای مهربون محله امیدوارم همیشه شاد باشی و دیگران را هم شاد کنی.

سلام هادی. چطوری هم محلی؟ مگه میشه با وجود شما ها من شاد نباشم؟ شما که هستید، همین حضورتون بسه که من حسابی حالم جا بیاد.
باهات موافقم هادی. اعتماد صد درصد مال زمین و عوامل خاکی نیست. من باید این رو بفهمم و نمی دونم کی می فهمم. کاش زود تر باشه وگرنه حسابی گناه دارم.
ممنونم که هستی هادی. ممنونم و خوشحال.
در پناه حق.

درود! خوب من رفتم نظرات را خواندم و اومدم، خوب اگه بجای گفتن دیگه بگوییم قابلامه خیلی خوب بزه، راستی دیگه و میشه تکراری شده که من همه جا بجای دیگه میگم: قابلامه و بجای میشه میگم: بزه، حالا یه سؤال برای من پیش اومده… راستی اگه هریک از بچه های محله بعد از صد سال بمیره کی خبر مرگش را اینجا پست میکنه؟ یعنی کی از کجا میفهمه که من مردم یا کی مردس، حالا آدمک مردس یا زندس؟ مثلا یه نفر چند روز به محله نیامد و تلفن منو هم جواب نداد و من فکریدم که مردس ولی وقتی اینجا دیدمش فهمیدم که زندس!

خدا حفظت کنه عدسی از شدت خنده نمی تونم بنویسم باور کن نیشم تا بناگوووش بازه دارم می نویسم. اون۱نفر چیزی نمونده بود واقعا بمیره تصور تو درست در بیاد و متوفی هم دشمنشاد بشه. فقط اینکه خبر مردنش نمی دونم چه مدلی به محله می رسید و … ولی اون۱نفر الان زنده هست و اینجاست و از شیطون با معرفت و مهربون محله معذرت می خواد که جوابش رو نداد چون نمی تونست جواب بده. الان هم اومده اینجا داره حسابی از دستت می خنده.
عدسی! یادمه۱دفعه دیگه هم گفتم بیخیال تکراری بشه باز میگم. تو از اون دسته افرادی هستی که از نظر من صد درصد لیاقت و شایستگی همیشه شاد بودن رو داری. از خدا می خوام در هر لحظه از عمرت با من موافق باشه و این شادی رو هر لحظه بهت بده.
کامیاب باشی.

سلام مجدد به آبجی پریسا شرمنده من مسافرت بودم برای همین نبودم ولی با گوشی میاومدم محله ولی بلد نبودم کامنت بذارم حتی چند بار سعی کردم با حساب کاربریم وارد بشم تا بتونم توی پستهای شهروز کامنت بدم ولی قبول نمیشد و میگفت خطا اینم بگم سایتهای نابینایی دارند از رونق می افتند دلم برای پستهای دور همی بد جوری تنگ شده اون پستها خوب میتونند هممونو دور هم جمع کنند حد اقل کمی میگیمو میخندیم و بیخیال ناراحتیها و مشکلات میشیم میگم چطوره همین شب جمعه یه قهوه خونه راه بیفته اگر مدیرش خودت باشی چی میشه قول بهت میدم از همه ی قهوه خونه ها شلوغ تر بشه اصلا محله رو میترکونیم بد جوری تو کفش هستم منتظرن هاآآآآآآ حالا برم سراغ عدسی میگم اگر منظورت منم نه متاسفانه نمردم هنوز دارم به دنیا زحمت میدم ولی کی زنگ زدی البته اگر منظورت من بودم توی این مدت فقط خانم کاظمیان محبت کردند و منو شرمنده کردند و بهم زنگ زدند شاید هم من متوجه نشده باشم اگر منظورت من بودم ازت عذر میخوام راستی کرج که بودم به مادرم گفتم برام حلوا درست کن میخوام قبل از همه حلوامو بخورم شانس اوردم گوشهاش سنگین شده وگر نه یه کتک درستو حسابی ازش میخوردم عوضش خواهرم و پدرم و خاله ام از خجالتم در اومدن و حلوای نخورده رو کوفتم کردند حالا اگر منظورت من بودم بهم یه تک زنگ بزن تا با نام خودت سیوش کنم و خودم بهت زنگ بزنم اگر ایرانسلی باشی که آلی میشه چون صد هزارتومن شارژ دارم تا زمان هست باید خرجش کنم پریسا تو سعی کن مثل من نباشی زود باش ترکش کن میخوای ببرمت مرکز بازپروری بجنب خیلی زود دیر میشه تا همینجا هم کم دیر نشده برای تو باید راحت تر از من باشه نمیگم به کسی اعتماد نکن ولی سنجیده و منطقی اعتماد کن به کسی که لیاقت و ارزش اعتماد رو داشته باشه راستی یادم رفت توی کامنت قبلی بگم کامنت داداش چشمه رو بارها و بارها لایک میکنم راست میگن من که هزار بار بهش رسیدم یعنی همون باخت تو سعی کن دیگه این قماری که سخت بازی کننده اش را پشیمون میکنه رو تکرار نکنی سعی کن اول خوب بشناسی بعد اگر ارزشش رو داشت اعتماد کنی تا زرر نکنی منتظر یه پریسای شاد و شلوغ و ترکیدن یه جا به دستش هستم شاد و موفق باشی

دوباره سلام داداش علی. اولش که بله یادش به خیر دورانی بود که گذشت و رفت و به نظرم هیچ راهی نیست جز تأیید و یادش به خیر. قهوه خونه اون هم من؟ نه نه داداش علی ممنونم من نیستم. هوای قهوه خونه های خودم برام سنگین میشه کار دستم میده. ایشالا۱زمانی بشه که بشه باز همگی از ته دل بخندیم. همه با هم نه به هم. بیخیال.
باید ترک کنم داداش علی. کاش بازپروری واسه این مدل مرض ها هم بود! و با عرض معذرت فراوون تمام اون کتک هایی که خوردید البته ببخشید خیلی ببخشید ولی باید می خوردید. آخه این چه حرفیه؟ خدا رو شکر که مادرتون نشنید وگرنه دلش خیلی می گرفت. مادر ها معجزه های خدا روی زمین هستن. نباید دل هاشون بگیره. من۱دفعه عصبانی شدم به مادرم گفتم کاش پیش از زاییدنم صقتم می کردی و تموم می شد. مادرم خیلی دلش گرفت خیلی. از رو رفتم. بغلش کردم گفتم مادری من که نمردم اینجام زنده و سرپا مگه نمی بینی؟ دیگه هم از ین چیز ها بهش نگفتم. شما هم نگید. اینجا هم نگید که حسابی دلگیر میشیم. من که میشم باقی هم همینطور. دیگه چی بود؟ یادم رفت. باز هم ممنونم که هستید و… برام دعا کنید درمون بشم.
در پناه خدا.

سلام پریسا جونمی عسیسم خب متن پست که فلسفی بود منم از بچگی با فلسفه بیگانه بودم البته بگم رابطه ام با منطق بد نبوداااا
یادمه که از اول تا پیش همش زدیم تو سرمون گفتیم هستی وجود است وجود هستی نیست آخرش هم گیج شدیم خخخ
یا یادمه از اول تا پیش گفتیم که قضا و قدر و اختیار و جبر حالا چی به چی شد خدا میدونه خخخ
الانم برای عرض ارادت اومدم آخه که الانم تازه از خواب بیدار شدم فکر کنم که فکرم هنوز خوابه لالاایی خخخخ
ولی بحث جالبی هست اعتماد، عنصری ناب
اعتقاد ارزشهای کمالی یک انسان

سلام سیتای بعد از خودم حسابی شلوغ محله.
خیلی خوش اومدی عزیز. سیتای نازنین! جدی میگم. شاد میشم از شادیت. امیدوارم همیشه همین مدلی باشی!.
شکلک تردید دارم آب بپاشم بهش خوابش کامل بپره یا نه. هان! هوم! بپاشم؟ نپاشم؟ بپاشم؟ نپاشم؟ بپاشم؟ بپاشم! شکلک آب پاشیدم به سیتا خیس خیس شد گناه داره ولی عوضش خوابش تا خود صبح دیگه رفت بایبای.
سیتاجان می دونی من سال آخر فلسفه چند می شدم؟ واااای وااای وااااآااااآاااای نمیگم آبروی نداشتم میرههههه! بیخیال ولش کن خلاصه اینکه من هم با فلسفه میونه نداشتم هنوز هم ندارم ولی عوضش منطقم بدک نمی شد. این اعتماد و اعتقاد و عوالم و عواقبش که اینجا نوشتم هم درد خود من بود که نمی دونم درمون داره یا نه. کاش داشته باشه که من اینهمه حرصی نشم از دست خودم! بعدش هم اعتماد و اعتقاد و اشتباه و همه رو ولش کن. خودت رو عشقه و حضور عزیزت رو که اینجایی و هستی و ممنونم که هستی و خوشحالم که اینجا می بینمت و عزیز دلمی و شاد باشی از حالا تا همیییشه.

هاهاهاهاهاهاههاهاهاهاها…چند میشدی فلسفه تو پریسا؟
من ادبیات خوندم دبیرستان…ترم اول معدلم شد ۹…ترمای بعدی بهتر شدم دیگه میشدم ده یازده…انضباطم بالای ۱۵ نمیرف لامسب…
اکثر درسامو دو بار و سه بار خوندم…
بذار یه چن تاشا برات بذارم..
منطق : ۵…دفعه دوم: ۱۰
شیمی: ۵…دفعه دوم: ۷… دفعه سوم: ۱۳
زیست که اختیاری بود…۳/۷۵…دفعه دوم: ۱۰
بقیه شم یادم نیس…کارنامه هامو باید ببینم باز…حیفه یادم نیس…خخخخخخ…..یه بیست داشتم تو کارنامم اونم مال طراحی بود که اونم اختیاری بود…
قرآنمم اصلاً اول ترم دبیرمون بیرونم کرد گف تا آخر ترم نیا سر کلاس…منم از خدام بود…آخر ترم رفتم آویزونش شدم ، راضی شد ازم امتحان بگیره، شدم ۱۲….این جزء بالاترین نمراتمه…نخند…

معصوم۱چیزی بگم؟ از بس الان دوستت دارم دارم میمیرم. عشقی به خدا. من عاشق شرارت های ین مدلی بودم هنوز هم ذات پلیدم اصلاح نشده. میگم اصلاح نمیشم مگه نه؟ شکلک مظلوم و متفکر دارم نگاهش می کنم منتظرم جوابم رو بده.
من نقاشی و طراحی و این مدل هنر ها رو خیلی دوست داشتم معصوم. هنوز هم دوست دارم. اون زمان ها به همکلاسی هام گیر می دادم برام نقاشی هایی که دلم می خواست رو بکشن رنگی رنگیش کنن ساعت ها می نشستم تماشا. چندتا دفتر داشتم پر این نقاشی ها. ۱سری خیلی بزرگ کارت های مقوایی دستساز هم داشتم که خودم بریده بودم و درست کرده بودم روشون نقاشی هایی که دوست داشتم بودن. بعدش که بیناییم کمتر شد دیگه خودم اصلا نتونستم بکشم حتی از روی نقاشی های بچه ها. نشستم عکس ها رو با حوصله بریدم مقوا هم بریدم عکس ها رو چسبوندم روی مقوا بعدش چسبوندم به کارت ها و به دفتر هام. عکس هام شدن نقش های برجسته مقوایی. چشم می چسبوندم بهشون و تماشا می کردم. چه عشقی می کردم! یکی از لذتبخش ترین تفریحاتم بود. بعدش هم عکس ها تیره تر و تیره تر شدن. بعدش هم غیر قابل تشخیص شدن. ۳سال پیش هم کامل رفتن. دیگه ندیدم. دفتر ها و کارت هام رو تا اون زمان داشتم. بعدش دیگه نتونستم نگهشون دارم. هنوز عاشق نقاشی هستم. هنوز رنگ های تیره و روشن رو دوست دارم. عجب۱دفعه یادم افتاد! امشب اگر وقت کردی۲دقیقه جای من تماشا کن.
وای معذرت می خوام عزیز ببخش باشه؟ نمی دونم۱دفعه به کجای سرم زد. شکلک بوسش می کنم قلقلک میدمش یادش بره!

هییییی…پری جان…تو الان معلمی و مطمئنم که دانش آموزات عاشقتن…من در عوض عرضه معلمی ندارم دختر…گیج گیجم… هر کسی را بهر کاری ساختند…نقاشی مال خود آدمه…ولی معلمی یعنی تربیت یک نسل و دو نسل… یعنی که حسابی کارت ارزشمنده و نقاشی هر چقدرم بدوه به گرد پاش نمیرسه…
قدر معلم بودنتا بدون…
چشم…من امشب به جای تو نگاه میکنم…
توام بجای من از عشقی که دانش آموزات بهت دارن لذت ببر…که من ازش حسابی بی نصیبم…

بذار امشب روراست باشم. واسه اولین بار بدون وای نه اینطور ها هم نیست و از این حرف ها اعتراف می کنم که آره درست میگی بچه هام دوستم دارن. حتی اون هایی که همه می دونن چیز یاد نمی گیرن و بی خودی با کمک مراحل کاغذی میان مدرسه و از دستشون کتک می خورم هم دوستم دارن. نمی دونم چرا ولی دارن. ۱بچه دارم۱۲سالشه ولی مثل۶ماهه ها رفتار می کنه هیچ وقت هم درست نمیشه. تشنج داقونش کرده هیچ کاریش هم نمیشه کرد ولی اون هم دوستم داره. توی کلاس پیشش که نیستم داد می زنه وقتی میرم پیشش پا می کوبه می خنده. معصوم تا امشب واسه هیچ کسی اینطوری نگفته بودم باورت میشه؟ همیشه می گفتم بابا از این خبر ها هم نیست نه بابا چی میگید چیم رو دوست داشته باشن این ها؟ ولی امشب، نمی دونم چی خورده توی سرم. راست میگی بچه هام دوستم دارن. میگم معصومه! میگم بچه ها! این فرشته های بی گناه خدا دوستم دارن به نظر شما ها میشه که خدا هم این ها رو به عنوان پارتی من بپذیره دوستم داشته باشه؟

شک نکن که خدا بیشتر دوسِت داره…خدا دلش با بچه هاس…دلش از بچه هام مهربونتره…
بچه ها تا اونجا که من میدونم اگه از آدم بچه گی نبینن، صداقت بچه گانه نبینن، طرف آدم نمیان… آدم باید کودک درونش بیدار باشه تا بچه ها دوسش داشته باشن…
خب تو کودک درونت بیداره…خدام بچه ها رو دوس داره…پس خدا دوسِت داره…خیلی معادله پیچیده ای نیست…

شکلک سیتای خیس آب شده شکلک سیتای سرما خورده، خخخ پریسایی جانم من سیتا عشق آبم اما نه که خیسم کنند بلکه آب تراپی کنی یعنی سیتا رو برداری بندازی تو یک استخر پر آب سرد که .
راستش پریسا جانم من خیلی تو دنیای حقیقی نه شلوغم نه آروم
اما تو این محله نمیدونم که منو برق چی میگیره چراغ نفتی یا هم نت نفتی مدیر خخخ به من چه خود مدیر خادمی یک روز آمده گفته که بیایید نت نفتی داریم گازی خبری نیست.

سیتا جان استخر رو هستم اساسی. بچه ها۱چیزی بگم؟ من پیش از این یعنی بچگی و نوجوونی هام از بس آب بازی می کردم بهم می گفتن اردک. هنوز هم همونم سیتا بریم استخر؟ وای جدی دلم خواست الان تو بودی من هم بودم هر کی دیگه هم دلش می خواست باشه بود با هم می زدیم به۱استخر آب آخ می چسبید! کاش می شد!
دیشب۱بنده خدایی که تازه۱کمی شناسونده شده بودم بهش یعنی تازه شناخته بودم می گفت اصلا تصور نمی کردم با همچین کسی طرف باشم. زدم زیر خنده بهش گفتم شما احتمالا اومدی محله ما کامنت قهوه خونه های محله رو خوندی بله؟ مطمئن نیستم ولی به نظرم۱کوچولو خندید. می خوام بهت بگم شلوغی های من هم از جنس مال خودته. توی جهان حقیقی هم اگر پیش بیاد جیغکی می زنم ولی اینجا، اینجا گوش کنه. اینجا۱چیز دیگه هست. اینجا، … باز من شروع کردم!. لعنت بر شیطون!. سیتا بیشتر باش تا بیشتر ببینیمت. اینجا که بی صدا میشه من در جهان حقیقی افسردگی نیمه عمیق می گیرم.
همیشه شاد باشی سیتای عزیز.

پریسایی عزیزم من که کلا پایه ام بریم استخر بعدش شما همش قُوَق قُوَق غُوَق کنین درست مثه اردک منم قور قور کنم درست مثه قورباغه خخخ
امید که ی روزی همو ببینیم. و همیشه دوستای خوبی برای هم باشیم.
ممنونم که لطف داری خودت هم باش که ما ازت بیشتر بهره مند بشیم

آخجون ثواب کردم این۲نفر هم رو اینجا دیدن الان ساندویچ پفک و از این خوردنی خوشمزه ها میاد وسط اینجا به هم می ریزه بچه ها بیایید پفک پرت کنی بازییی،ییی،ییی،ییی،ییی،ییی،ییی،ییی آخجون عاشق خرابکاری هستم من دربست!

اصلاح میکنم کامنت بالایی رو، بعضیاشو اشتباه کردم…رفتم کارنامم رو کشیدم بیرون از زیر خاک و خولا…
بذار درستش رو برات بذارم…
نمیدونم مال ترم چنده این: مهم نیس…
قرآن: ۱۲/۵
متون ادب فارسی و املا: ۱۳
نگارش و دستور زبان فارسی: ۹
زبان خارجی: ۱۱
دانش اجتماعی: ۱۰
شیمی: ۷
آزمایشگاه شیمی: ۱۰
ریاضی ۱: ۵/۲۵
تربیت بدنی: ۱۴
زیست شناسی: ۴/۲۵
انضباط: ۱۵
هعیییییی…چه دوران خووووبی بود…خیلی خوش میگذشت…

صادق باشم و شجاع.
من دبیرستان که بودم۱نمره۵از املا داشتم و نمی دونم سال چندم بودم که۱نمره حدس بزن، نمی تونی. ۱نمره نیم هم داشتم و۱نمره۲۵صدم هم داشتم. باورت نمیشه خدا شاهده خودم هم به زور باورم میشه یعنی اون من بودم؟ درس مشکل نبود من گاهی نمی خوندم و عجب نمی خوندم! فلسفه سال آخر هم۶.۴.۲ونیم، … وااای من رفتم بمیرم.

هاهاهاهاهاههاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها…من و تو باعث افتخار محله ایم…خخخخخ.
امیر سرمدی بیا با ما مصاحبه کن…خخخ
وقتی من انضباطم ۱۵ بوده، تو باید ۵ بوده باشی…تو شیش برابر من شولوغی…خخخخخخخ
برم نمازمو بخونم….

راست میگی معصوم؟ یعنی من۶برابر تو شلوغم؟ وای خدا معصوم خیییلی خوبی خوشم میاد یکی پیدا میشه شرارت های شدید جوهرم رو کشف می کنه و برام میگه. معصوم میگه من۶برابر خودش شلوغم. معصوم من۶برابر گذشته دوستت دارم.
برم شلوغ کنم. آخ جون.

سلام پریسا جان
وااای چی نوشتی یعنی هنگ کردم
ببین به نظر من اعتماد و اعتقاد دو مقوله ی جدا از هم هستن ولی مقابل هم نیستن
اعتماد نباید صد درصد باشه ولی اعتقاد باید صد درصدی باشه
اعتقاد فقط مذهبی نیست من میتونم به دوست بودن دوستم اعتقاد داشته باشم و بعد بهش اعتماد کنم
حالا این اعتماد به دوستی که به دوستیش اعتقاد دارم میتونه از پنجاه تا صد درصد باشه که بهتره همون شصت هفتاد درصد باشه
ولی اگه به دوست بودن دوستم اعتقاد نداشته باشم هیچ وقت نمیتونم بهش اعتماد کنم

سلام پری سیما جان. رفیق آروم و مهربون من.
اعتماد و اعتقاد و همه این چیز ها پری سیمای عزیز از نظر من فقط واسه خداست و بس. اعتقاد به هیچ عامل خاکی تضمین نداره عزیز. شاید زیادی بد بینم ولی باید یاد بگیرم تمام یقینم رو به چیزی نبخشم. تو درست میگی عزیز. باید خوردش رو نگه دارم واسه روز مبادا. پری سیما! دلم تنگ شده بود برات. راستش با خودم گفتم دیگه بیخیالم شدی نگو سفر بودی. ممنونم که هستی عزیز.
شاد باشی و کامیاب.

لایک پری سیما. میگم بیا در های محله رو کلید کنیم نذاریم ایشون دیگه بره.
در تکمیل کامنت قبلیم باید بگم نمی فهمم من که اینهمه لالایی بلدم چرا اینهمه شب زنده داری توی کارنامه عمرم ثبته. کاش از حالا بهتر باشم! باز هم ممنونم که هستی.

سلام پریسا خوبی پست جالبی زدی آفرین

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل بجز از خون جگر نیست مرا
بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا

سلام طاهای عزیز. خواستم در جواب شعر قشنگت شعر بنویسم بیخیال شدم ننوشتم و به۱ممنون بلند و از ته دل بسنده کردم. طاها! شعرت قشنگ بود. حضورت هم با ارزش بود یعنی هست. نوشته من نمی دونم اون لحظه که می نوشتم فقط می نوشتم بعدش هم که ویرایش می کردم فقط می خواستم ایراد هاش کمتر باشه که ویرایش گر های محله رو کمتر اذیت کنم. طاها! دیگه دلم نمی خواد این مدلی باشم. خسته شدم از … تو دلت از بس پاکه عکس خدا می افته توش. نخند به خدا تصورم اینه. برام دعا کن عقلم بیاد سر جاش دیگه با خودم داستان های این مدلی نداشته باشم باشه؟ ممنونم که هستی. ممنونم.
پیروز باشی و پاینده.

به به واقعا چه شعر زیبایی،
این طاهای شعر خوان محله هم مثه عمو نوروز میمونه عید به عید میآد اما دست پر خخخ
یادش بخیر اون روزای اولی که می اومد اینجا با این نام کاربری تاها یعنی با ت دو نقطه، کلی کامنت میذاشت، اما وقتی شد طاها با ط دسته دار، دیگه شد عمو نوروز محله خخخخ

سلام پریسا!
خوشحالم که اوضاع و احوالت بهتر شده. یه غلطی کردم و گفتم برم به وبلاگ پریسا یه سر بزنم ببینم چی مینویسه. تا ۱۲ ساعت حسابی درگیر بودم. زندگیمو میکردم ولی اون خودزنیهایی که تو با خودت داشتی همیشه جلو چشمم بود. خدا رو شکر از تو هیچی هم نداشتم که بیام نصیحتت کنم و از تجربههای احمقانه خودم بگم و از این که با این درگیریها فقط خودمو باختم و هیچی به دست نیاوردم. امیدوارم که اوضاعت بهتر شده باشه.
سعی کن یه خرده کمتر صادق باشی. بعضی چیزا رو نباید به همه گفت.
به نظرم تو میخوای بگی بعد از این که به کسیاعتماد یا اطمینان میکنی این اعتمادو انقدر پیش میبری که میرسی به ایمان. ایمان فقط شایسته خداست. ولی خیلی سخته که تشخیص بدی واقعا فرد یا موضوع یا هر چیز دیگه ای رو زیادی دوست داری یا نه؟ آیا این حسی که تو نسبت به اون داری ایمان نیست؟ سخته باید جنگید.
ولی من یه چیزی بهت میگم. به کسی نگی ها!
بعضی وقتا وقتی ایمان آدم به خدا از بین بره یا ضعیف بشه، آدم به چیزها و کسای دیگه ایمان میاره. عجله نکن که باورش کنی. فعلا نگهش دار، اگه یه روز به کارت اومد بهش رجوع کن.
یه معیار مناسب برای تشخیص اینی که گفتی هست. ما باید خودمونو از همه کس و همه چیز بیشتر دوست داشته باشیم. اشتباه نکن این غرور نیست. این اعتماد به نفسه. این نقطه مقابل همونیه که تو گرفتارش شدی.
ربطی نداره ولی من آدمیم که نمیتونم برای خودم زندگی کنم. فکر کنم تو هم اینجوری باشی و همین مسأله باعث ایمان تو به کسی میشه.

آها راستی یه نصیحت دیگه، همیشه آدمای زیاد عقلگرا و آدمای زیاد احساسگرا (نه دلگرا) زندگیشونو اشتباه میرن و میبازن. یادمون باشه که احساس با دل فرق داره.
السلامُ علیکم و رحمتُ اللهِ و برکاتُه

سلام یکی از ما. وایی۱۲ساعت! شما۱۲ساعت اون طرف ها بودی؟ کدوم هاش رو خوندی خیلی دلم می خواد بدونم من اونجا چیز زیاد نوشتم شما چی هارو خوندی؟
نمی دونم چرا کامنت شما رو که خوندم دارم لبخند می زنم. نه به این خاطر که۱۲ساعت توی وبلاگ من بودی. شاید چون مدل نوشتن شما به نظرم۱طوری جالب اومد. نمی دونم. ولی این! آهان گرفتم. خود خودشه. دقیقا همینه که شما الان گفتی. این درست همون چیزیه که من می خواستم بگم. همین طوری میشه وقتی من در اعتماد کردن های از سر محبتم پیش میرم. باور کن یکی از ما نمی خوام اون مدلی بشه ولی… به خدا نمی خوام از خودم فرشته بسازم ولی من هم مثل شما نمی تونم واسه خودم زندگی کنم. اتفاقا همین دیروز۱نفر از عزیز هام از دستم به این خاطر شاکی بود. من۱کاری رو دلم نمی خواست کنم و از انجام دادنش به خاطر خودم منصرف شدم ولی۱کسی ازم خواست که ببین پریسا منصرف نشو بیا ادامه بده تو بیخیال شی من ناراحتم و به نظرت چی شد؟ هیچی مثل بوق ها گفتم باشه و رفتم واسه ادامه الان هم درگیرم البته موضوع جدی نیست ولی گاهی واقعا اعصابم رو خورد می کنه. من برای خودم نمی تونم زندگی کنم یکی از ما. نمی دونم این چه مرضیه که دچارشم. ایمان به خدا. درست میگی به نظرم من زیادی توش ضعیفم. همه جا خدا خدا زیاد می کنم ولی به نظرم ایمانم تقویت لازمشه.
یکی از ما! سر صبحی اولین چیزی که اینجا دیدم اسم و کامنت شما بود و این غافلگیری حسابی حالم رو جا آورد. ممنونم که هستی. توصیفاتت و توضیحاتت هم دقیقا درست بودن. ممنونم. راستی به خودم جرات میدم و میگم اگر حوصله داشتی باز هم بیا وبلاگم. شیطونه میگه اون داستان آخریه رو ادامه بدم! خخخ.
تشکر از حضورت و از توضیحات با ارزشت و همینجا تشکر به خاطر اینکه اومدی وبلاگم رو خوندی.
ایام به کامت.

خب پریسا جون برام عجیبه به کسی اعتقاد داشتن رو چون اعتقاد به نظر من مال صفاته مثلا” اعتاد به وجود و یکتایی خدا اعتقاد به خوب بودن خوبی و اعتقاد به حقیقت اعتقاد به راستگویی و غیره ولی اعتماد به نوع اعتقاد ما به صفات شخص بر می گرده مثلا” وقتی عقیده داریم فلانی خوبه و ویژگی های خوبی داره بیشتر باهاش می مونیم و بیشتر بهش اعتماد می کنیم حالا بحث اینه چه مدت زمان رو در نظر می گیریم برای اعتماد کردن و با چه معیارهایی که متاسفانه نه تنها تو همه عادت داریم تو اعتماد کردن زودهنگام به بقیه …دلشاد باشی دوستم

سلام ترانه جان. هم محلی کمیاب و عزیز من. حالت چطوره دوستم؟ درس و اگر اشتباه نکنم پایان نامه به کجا رسید؟ امیدوارم مثل جریان رود آهسته و پیوسته پیش بره و آروم و راحت تموم بشه و تو آزاد تر بشی بیشتر ببینیمت.
ترانه جان درست میگی. مشکل اینجاست که وقتی مثلا عقیده به مثبت بودن۱چیزی یا۱کسی به مرحله ای می رسه که دیگه شک بهش نمیاریم، یعنی نمیارم، میشه یقین و به نگاه من میشه اعتقاد. بعدش اگر کسی بخواد خلافش رو بهم ثابت کنه انگار خلاف اعتقاداتم رو گفته. بی هوا باهاش می جنگم که دیگه بسه اصلا این رو نباید بگی. بعدش هم که اتفاقات مشخص می کنن طرف درست می گفته من از شدت ضربه ای که بهم وارد میشه۱عمر گیجم. کاش این مدلی نباشه! کاش دیگه این مدلی نباشم! ممنونم که هستی ترانه عزیز محله. امیدوارم گرفتاری هات هرچه زودتر سبک بشن تا بشه بیشتر اینجا بیایی. دلمون تنگ میشه واست وقت هایی که غیبت هات طولانی میشن.
کامیاب باشی.

قربون عزیزم برم خب الحمدلله آبجیت فعلا با موفقیت کامل از پایان نامه گذشتهو حالا فقط مونده جمع و جور کردن و ویرایش و غیره
درباره ی این شوک ها هم نگران نباش تا ما خوبتر باشیم برامون بد بودن بقیه سخت تره و غیر قابل قبول تر بر خوب بودن تو ایرادی نیست تقصیر از بدی بقیه س .فدایی داری.

سلام پریسا
باز دوباره آب زرشک مونده خوردی مغزت اتصالی کرده
شاعر خسروی میگه بین کلمه رحیم تا رجیم نقطه ای بیش نیست ولی دنیایی بیش هست این فاصله
بنظرم اعتقاد نظام سازنده اعتماد هست اگه اعتقاد نباشه اعتمادی توی کار نیست و اعتقاد بالاتر از اعتماد هست
در مرحله اول اگه آدم بخودش اعتقاد داشته باشه اعتمادش زیر سوال نمیره
اعتقاد حاصل تفکر هست و اعتماد حاصل احساس

سلااام فری. چطوری فری؟ رو به راهی؟ خدا کنه باشی! فری چه ذوقی کردم اینجایی! خدا رو شکر کسی سر صبحی اینجا خواب نبود وگرنه چنان بلند اسمت رو گفتم که بیدار می شد سر صبحی۱لنگه دمپایی می خوردم اساسی. وای فری نمی دونم این آب زرشکه به نظرم مارکش رو با چسب زده بودن بهش مال خودش نبود من هم که… چیزه نه زشته من هم که نابینا، نخوندم و شیشه رو رفتم بالا بعدش فهمیدم که این مارک رو شیشهه رو از رو پاکت گرد نخودچی برداشتن زدن بهش الان هم حالم خیییلی افتضاحه. خخخ خخخ خخخ.
فری. اعتماد های من مثل همه چیزم از حد رد میشن و شورش توی زندگیم درمیاد. من هیچ وقت توی هیچ چیزی متعادل نبودم و هنوز هم نتونستم یاد بگیرم که متعادل باشم. همیشه یا این طرفم یا اون طرف. یا۰یا۱۰۰. بهم میگن این درست نیست و درست هم میگن ولی من تا اینجای عمرم نتونستم طور دیگه ای باشم. ای کاش دسته کم توی بعضی موارد مثل موردی که اینجا نوشتم بتونم عاقلانه تر رفتار کنم. به خدا پدرم در اومد از بس به خاطر اشتباه های این مدلی خورده توی سرم فری. ضربه هاش که هیچ. این دیدی بهت گفتم های بعدش رو بگو که خدا نصیب هیچ کافری نکنه! عین اسید اعصابه لامذهب. سعی می کنم۱کمی کمتر دیوونه باشم. فری شاهد باش من الان دارم میگم ببین کی می زنم زیرش.
شکلک درمونده شدم از دست خودم.
فری! خیلی خوشحالم که هستی. بیشتر باش فری باشه؟
شاد باشی و شادکام تا همیشه.

سلام
پریسا راستی من تا حالا به این دو موضوع فکر نکرده بودم اما این حرفت را قبول دارم که اعتماد یه واژه ی خیلی سختی هست و نباید به این سادگی به کسی اعتماد کرد منم باید سعی کنم که بیشتر روی این دو کلمه فکر کنم و از هم جداشون کنم.

بَه بَه ببین کی اینجاست! سلااام خانم کاظمیان خودم و خودمون به قول بانو جونم بسی بسیااار عزیز! بابا کجایی اینهمه کیمیا نباش دیگه! شکلک دستش رو گرفتم توی دستم در نره۱وقتی الان دارم۱دستی می نویسم هرچی اشتباه نوشتم تقصیر… تقصیر نقطه چینه. اهم بیخیال بیخیال. خانم کاظمیان عزیز من خودم هم تا حالا بهش فکر نکرده بودم ولی از شما چه پنهون پریشب۱دفعه فشارم پرید پایین دیگه نیومد بالا پریشب و دیروز رو ولو بودم۱گوشه و چون خرابکاری دیگه ای نمی شد کنم مجبور شدم برم توی کار تفکر و نشستم فکر کردم رسیدم به اینجا. بله خیلی سخته و باز هم بله اعتماد کردن اون هم از مدل اعتماد کردن های من از افتضاح۱چیزی اون طرف تره. کاش هرگز واسه کسی پیش نیاد!.
خانم کاظمیان! عزیز من! مواظب دلت باش. نذار بگیره. من دوستت دارم عزیز! شاد باشی.

سلااام بر پریسای عزیز

خط به خت پستت رو درک کردم مثل همیشه
فقط ی اعترافی کنم این بار ۳ بار خوندمش تا برام جا بیفته
خوب میفهممت
فکر کنم منو یکی فقت از پستات مو رو از ماست میکشیم بیرون خخخ
پریسا جان خیلی احساسی برخورد میکنی همین باعث زمین خوردنت میشه منم این طورم خیلی زود اعتماد میکنم و زخم های زیادی دارم
اعتقاد و اعتماد جدا از همن من از اعتماد کردن این روزا خیییلیییی میترسم ههه
راستی نمره های درخشانت رو یادم میمونه خخخخخ یک جااایی به دردم میخوره صداقتت کار دستت داد
راستی در جواب به کامنت تاها شعر میزاشتی تا تفسیرش میکردم
خیلی امشب دلم تفسیر کردن میخوااد خخخ تازه فاله عشقی هم یاد گرفتم یادم باشه آمدم ساری برات فال عشقی بگیرم خخخ
این روزا سرم به خاطر همین شلوغه میرم سره پارک میشینم هرکی رد میشه میگم بیا تالت بگیروم
ببینمت چنااان فالی بگیرم و معنی فالتو تفسیر کنم که به عمق اعتماد و اعتقاد پی ببری
خخخخخ
ال فرااار
اگر نفرینم کنی یکی رو صدا میزنم هاااا

سلام آریای عزیز. چطوری همراه آن سوی شب؟ حال گرفتاری ها چطوره؟ کاش زده باشی پدرشون رو از بیخ در آورده باشی! وای نه یکی نه اینجا هم می خوایی بیاریش حالم رو بگیره! ول کن بیکاری آریا یکی بیاد اینجا تمام محله میره هوا از دستش. همینه آریا. همین طوریه که گفتی. جای ضربه هاش هم آخ که چه دردی می گیره بعدش! نه آریا نکن. بیشتر از اندازه ای که لازمه به هیچ عاملی اعتماد نکن. می خواد۱نفر آدم باشه می خواد۱موضوع یا۱چیز باشه. هرچی. هر کسی. تا می تونی فقط اون اندازه بهش نزدیک شو و بهش اعتماد کن که لازمه باقیش فاجعه میشه. ببخش نصیحت نمی کنم تجربه هام رو میگم بهت.
آخ آخ آخ بچه ها اصلا این آریا رو یادم نبود وگرنه عمراً نمره هام رو اینجا می نوشتم. شکلک دارم یواش یواش می زنم توی سرم از پشیمونی۱دستم رو هم گاز می گیرم که حالا چیکار کنم. تفسیر؟ وایی خداجونم یادم نبود خوب شد شعر ننوشتم! وای فراموش کرده بودم یادم باشه هر جایی آریا احتمال داره پیداش بشه شعر ننویسم این میاد پدر خودم و شعر و شاعر و کلا پدر کل شعر و شاعری رو درمیاره با تفسیر های کامل و دقیقش! فال عشقی! یعنی آریا من توی آن سوی شب دستم بهت می رسه که! اونجا اندازه اینجا کوچه باغ نداره در بری. فقط۱جنگل داره که نمی دونم هنوز هست یا درخت هاش رو زدن باهاش کاغذ درست کنن. حالا اونجا بهت میگم. شکلک تهدید با حرکت انگشت.
آخ جون هرچی شلغمه یکی رو بیخیال شو صداش نکن این اینجا رو یاد نگیره ما همگی گناه داریم. خخخ. نخونه این ها رو بیچارم می کنه!
ممنونم که هستی آریاجان.
شاد باشی و کامروا از حال تا همیشه.

سلام پریسا , ,
با آقای چشمه موافقم , این دو با هم خیلی تفاوت دارند ولی من خودم رو میگم, . از وقتی که نابینا شدم بسیار محتاط و شاید ترسو شدم .
منم هنوز کارهای بی پروا میکنم , عادته دیگه ولی هیچ دلم نمی خواد یا میترسم از اینکه بخوام اعتماد کنم . چه برسه به اعتقاد . ولی تو حوض نمیشه نهنگ شکار کرد . باید دل به دریا زد . کاشکی دل ما آدم ها یه اف ۵ هم داشت که هر چند یک بار یک بازبینی ای درش صورت میگرفت و به روز میشد. از من میشنوی اعتقاد فقط یکی را سزاست .
و اعتماد هم باید درجه بندی داشته باشه . من یکی که زخمی روزگارم , کمتر طاقت شکست دوباره رو دارم .
امیدوارم حرف هایم گمراهت نکرده باشه ولی تو این دنیا هیچ چیز مطلق نیست .
موفق باشی دوست عزیزم

سلام هم محلی عزیز من. صحبت های شما گمراهم نکرد دوست عزیز. به هیچ وجه. موافقم. باید خودم رو جمع و جور کنم. دسته کم بیشتر از الان. به نظرم دیگه حسابی خسته شده باشم از بس فهمیدم اشتباه رفتم. دیگه واسم بسه. کار های بی پروا. زیاد کردم. هنوز هم می کنم و این لحظه به شدت حس می کنم کمی استراحت لازم دارم. دلم رو باید کمی پاکش کنم از این اعتماد های سفت و بی قاعده که آخرشون چندان سفید تموم نمیشن. تا الانش رو بیخیال تجربه کردم. کاش دیگه این تجربه ها رو تکرار نکنم. می خوام اگر خدا یاری کنه شروع کنم به تعادل. برای شروع باید عقب بکشم. از چیز هایی که خیلی بهشون عشق دارم باید شروع کنم. از محبتم کمی کم کنم. از خط مهرشون دلم رو چند قدم بکشم عقب. سخته. همین الان که دارم میگم حس می کنم حالم… ولی این باید بشه. کاش خیلی سخت نباشه! نه بیشتر از اینی که الان در این لحظه دارم احساسش می کنم.
ممنونم که هستید دوست من. ممنونم.
امیدوارم دیگه هرگز زخم رو تجربه نکنید. واقعا امیدوارم. از ته دلم.
ایام به کام شما.

سلام پریسا خانم، اصول موفقیت و دانش مندان علم موفقیت میگند کسانی که اعتماد می کنند از کسانی که احتیاط می کنند موفق تر هستند، البته لزوم هر دوی اینها به صورت نسبی است. اما به نظر من اعتماد با اعتقاد فرق میکنه و من هم نظر خودت و دوستان را در باره ی جدایی این دو لایک میکنم. راستی چند روز پیش با یک راننده می خواستم قرار هماهنگی بذارم، پرسیدم فامیل شریفتون چیه؟ گفت: ایام به کام، با تعجب دوباره پرسیدم و واقعاً فامیلش ایام به کام بود، به یاد شما افتادم که همیشه از این عبارت استفاده می کنید، پس به قول خودتون ایام به کام.

سلام آقای حاتمی. فاطمه عزیز چطوره؟ سلامم رو بهش برسونید و بهش بگید من این گل شما رو ندیده دوستش دارم.
اعتماد و اعتقاد خوبن ولی مشکل اینجاست که من زیاده روی می کنم. اینقدر پیش میرم که اعتمادم میشه یقین و میشه اعتقاد و بعدش که خلاف تصورم رو می بینم۱چیزی فراتر از داقون میشم. طبیعیه که برخلاف تصورم رو ببینم. اونی که اعتماد و اعتقاد صرف بهش اشتباه درنمیاد فقط خداست و من باید این رو توی خاطرم بنویسم تا یادم نره. کاش دیگه یادم بمونه. راستش دلم از اصلاحاتی که باید در خودم شروعشون کنم گرفته. محبت ها و اعتماد ها و غیرت ها و عشق هایی که فکر کم کردنشون چشم هام رو خیس می کنه و همین حالا هم خیس کرده ولی این باید بشه. باید خیلی پیش از این می شد و نمی دونم چی شد که من از سر حماقت یا شاید از سر ضعفم تعلل کردم. کاش این دفعه بشه تا آخرش برم! ای کاش!
ممنونم از حضور شما. برام آرامشبخشه این حضور. جدی میگم. ممنونم.
شاد باشید.

خخخخ باااشهه میام پستاتو از این به بعد تفسیر میکنم ننه
یادته تو یک پستت ننه کوچیکت بودم خخخ
منو این هیبت ننه اونم ننه کوچیک مگه میشه مگه داااریییم خخخ
راستی خیلی وقته در مورد آب زرشکات گیسو گیس کشی نکردیم هااا نگی حواصت نیست که هستش
در مورد اعتماد خیلی وقته تصمیم گرفتم یعنی ازمم رو جذب کردم که به هر کسی اعتماد نکنم
اما یه جایی دلم به عقلم پیروز میشه و براش شکلک در میاره
هعیی من برم آن سوی شب ببینم چه خبراست یه خورده اون ور آتیش بسوزونم
شاااد باشی

ماماااآااااآااان آب زرشک هام! ببین دستت بهشون خورده باشه میدم… چیکارت کنم باید۱چیزی پیدا کنم الان هیچی به نظرم نمیاد. دل من از این شکلک ها زیاد در آورده و دیگه باید تنبیهش کنم تا از این بلا ها کمتر سرم در بیاره. آریااا آن سوی شب رو صبر کن من بیام!
شکلک خیز برداشتم بهش برسم الان اون طرف بیچارم می کنه.
پیروز باشی.

آقای حاتمی…اصفهانی جماعت به هیشکی اعتماد نمیکنه…ولی موفقه…دیدین همه چیزشونا قایم میکنن؟ یا خدااااااا….طرف چار سال دوست من بود نمیدونستم معدل اول کلاسه… اون یکی خودم براش کار پیدا کردم بش میگم حقوقت چنده نمیگه حقوقشا…یکی دیگه شون رفته مالزی…زنگش میزنی مامانش میگه بیرونه…بعد از دو هفته کاشف بعمل میاد خانوم مالزی بوده…
میگم رتبه ارشدت چن شد؟ میگه نمیدونم…انگار با بچه طرفه…میگم خونه تون کجاس؟ سکوت میکنه…میدونم فردوسی میشینه…از بچه مایه دارای اصفهانه ها…نمیدونم چرا قایم میکنه…انگار من دزدم!!!! هیچوق با اصفانی جماعت آبم تو یه جوب نمیره…الله اکبر…واسه چی اینهمه محافظه کارن؟ ولی خب…موفق هم هستند خداییش…

معصومه شاید با هیبت دیشبت رو به روشون ظاهر شدی ترسیدن بنده های خدا. جدی مدل اون هایی که بهشون بر خوردی اینطوریه؟! شکلک قیافهم شده شبیه علامت تعجب. گفتم فقط خودم مواظبم نگو از خودم مواظب تر هم پیدا میشه.
باز هم جدی، شاید واسه همین موفق هستن. اینکه اجازه نمیدن شبیه من بشن. ولی خداییش این ها که تو دیدی دیگه زیادی عجیبن. نه دیگه تا این حد. ول کن این ها رو تو هم با سیتا بیا۳تایی بریم آب بازی خوش می گذره. هر کسی دلش می خواد رو هم دستش رو بگیر بیار زیاد بشیم زیاد خوش بگذره.

بابا اون بالا شتر با بارش گم میشد گفتم بیام این پایین بنویسم خخخخ معصوم با اون دو کامنتت که نمرات طلاییت رو نوشته بودی رو به خواهرم هم فرستادم کلی با هم بهت خندیدیم خخخ خدااااا ما رو هدایت کن،
بمیرم برای سیتا که همش نمره هاش عالی بود خخخ
تازه خواهرم میگه اونجا کجاست که تو میری به منم بگو منم بیام اونجا
گفتم اینجا برای شما نیست یعنی چیزه برات مناسب نیست، معصوم حالا همش گیر داده تو کجا میری که برات مناسبه اما برای من نهههه
از کی هست که تو شوک بهره اینه

سیتااا! گناه داره خواهرت. ترانه و معصوم هم گل های محله هستن. شکلک خودشیرینی بسیااار شدید واسه این۲تا ببین محله. شکلک زیر چشمی دید می زنم ببینم معصوم و ترانه باشن بشنون دارم خودشیرینی می کنم. شکلک عقبکی یواش یواش از دسترس سیتا دور میشم لنگه کفشی که توی دستشه در صورت پرتاب شدن نخوره توی سرم. شکلک شکلک های بی توصیف.
سیتای عزیز و جفت ببین های محله هر کدومشون۱باغ گُلَن. به خدا این دفعه دیگه خودشیرینی نبود از ته دل گفتم. دوستتون دارم سیتا، معصوم و ترانه بسیار عزیز.
شاد باشید تا همیشه.

سلام بر آبجی پریسای محله، امیدوارم که حالتون خوب باشه. راستش من به پستتون کمی بیشتر فکر کردم. به نظر من شما خیلی نکته سنج بودید و هستید که این پست را گذاشتید این صحبت شما میتونه مصداق کلی داشته باشه چون متأسفانه ما فاصله ای بین اعتماد و اعتقاد قائل نیستیم. گاهی اوقات اعتماد بر اعتقاد غلبه پیدا میکنه به نظر من این مطلب شما هشداری به خودم و امثال خودم هم هست. شما یک حرف بسیار قشنگی زدید و گفتید که اعتماد فقط به خدا صحیح است. از حسن سلیقتون سپاسگزارم. شاد باشید.

سلام هادی عزیز.
نکته سنج، نمی دونم هادی ولی شاید باریک بین یا جزئی بین یا۱همچین چیزی باشم. گاهی۱چیز هایی که از نظر بقیه دیده نمیشن یا۱مدل دیگه دیده میشن۱دفعه تکونم میدن که بیدار شو! پاشو داری اشتباهی میری دیگه بسه. درسته اعتماد و اعتقاد فقط مال خداست که غلط درنمیاد و کسی نمی تونه بیاد بگه دیدی بهت گفتم؟ ممنونم که هستی هادی.
موفق باشی.

دوباره سلام.
نه بابا! مگه بیکارم ۱۲ ساعت تو وبلاگ تو باشم. خخخخخخخخ
تو اون پستی که احوال گوشکنیها رو پرسیده بودم. اسمتو که دیدم، به سرم زد برم تو وبلاگت. فقط دو تا پست آخرتو خوندم. اعصاب و ذهن و روانمو به هم ریخت. تا ۱۲ ساعت بعد از خوندن اون دو تا پست. منهای ساعات خاب این به هم ریختگی ادامه داشت. بقیه شم که تو کامنت قبلی گفتم.
نخیر! دیگه نمیرم. میترسم خداییش. مگه این که مطمئن بشم اوضاع عوض شده.
خیلی خوبه که باعث خوشحالیت شدم.

باز هم سلام یکی از ما!
واااآاااآااایی۱۲ساعت فقط واسه۲تا دونه پست! شکلک تعجب بسی بسیااار. بابا چه حساسی شما یکی از ما! بیخیال!
معذرت می خوام اینهمه اذیت شدی دوست عزیز. واقعا این رو دلم نمی خواست. اذیت شدن هیچ تنابنده ای رو دلم نمی خواد. اوضاع وبلاگ من گاهی این طرفیه گاهی اون طرفی. ولی شما بیا عادت می کنی. خخخ!
خودم هم امیدوارم اوضاع عوض بشه. خیلی دلم می خواد خیلی. ممنونم که هستی یکی از ما. کاش دفعه بعد گذرت به هر مکان مجازی و حقیقی خورد فضای شادی باشه و کاش همیشه شاد باشی.

سلام بر آبجی پریسا و الان معصومه خانم و بعدا نمیدونم چیچی آخه تا حالا اندازه ی مردم یه شهر اسم عوض کردی بابا یه اسم برای خودت بذار و خلاص و سلام به پریسیما خانم شما دوستان خوبم وبهم لطفی دارین که شایسته اش نیستم راستش پریسیما خانم و پریسا و معصومه خانم شماها نمیذارین آدم کارش رو بکنه خانم کاظمیان رو هم اضافه کنم و خیلیهای دیگه اگر گذاشته بودین چند ماه پیش محله رو از لوث وجود مزاحمم پاک کرده بودم آخ جون سوژه آریا جان ضمن اینکه تذکر میدم مصرع آخر رو که پخخخ بود رو نگفتی خواهشا فعلا این نمره ها و نمره های بینظیر و درخشان معصومه خانم رو بذار برای من میخوام بفرستم برای آکِسفُرد ببینن چه نُقته چیز ببخشید چه نخبه هایی داریم یعنی حالا هم خودتون و هم ما باید مواظبتون باشیم که آمریکاییها یا چینیها ندزدنتون شماها نه تنها باعث افتخار محله هستید بلکه باعث مباهات ملت هم هستید برای خودم متاسفم که شما رو در این زمینه دیر کشف کردم گمونم کل عمرم بر فناست میگم شما دو تا بیاین یه کاری بکنین هر کدومتون نمره های زیر ده رو به هم قرض بدین تا تکمیل بشه آخیش راحت شدم از دیشب که حجم ترافیکم تمام شده بود و با گوشی اومدم و این شاهکارها رو دیدم بدجوری توکف بودم تا بیام و تقدیر و تشکرات خودم رو به عرض برسونم خداییش شما دوتا آخرشین از کسی که نونو پفک میخوره و اون یکی که لوله بازکن بجای آب زرشک میخوره نباید بیشتر از این انتظار داشت آریا مواظب باش دادم آزمایشگاه گفتن لوله باز کنه نخوریهاآآآآآآآ فسیل میشی اینا برای تو و شهروز گرفته منظورت پریسا از چندتا نقطه و یکی همون شهروزه دیگه مگه دوباره زیر آبی رفتی برم صداش کنم بیاد دادگاه سهرایی رو تشکیل بدیم خیلی جدی شده بود حالو هوای پستت پریسا خوب بودن این سوژه ها منم که عشق سوژه راستی معصومه خانم هنوز دارم روی پروژه ی قبلی کار میکنم توی شمال و کرج و همین چند روز دیگه اهواز برای مورد مناسب دارم میگردم هنوز کاندید مناسبی رو پیدا نکردم میخوام یه سی چهل تایی پیدا کنم که صبح قبل از غذا ظهر قبل از غذا و شب قبل از غذا یکیشونو بهتون معرفی کنم تا اژدهاتون باز بشه برای رژیم گرفتن خیلی خوبه هاآآآآآ پریسا حالا کمی هم جدی بشم میگم بیا به خودمون قول بدیم از این به بعد دیگه به کسی صد درصد اعتماد نکنیم میتونم به جرات بگم توی مدت عمرم کمتر کسی با من برخورد داشته و من بهش خیری نرسونده باشم خیلیها قدر شناس بودن و بعضیها نه نه خدای نکرده کسی فکر نکنه من برای کارهایی که کردم منتی بر اونها داشتم یا ازشون انتظاری داشتم من برای رضای کسی که بهش ایمان و اعتقاد دارم و برای دل خودم که این رو هم از خدای خودم دارم برای کسی کاری انجام میدم یکی تشکر میکنه و یکی هم دست آدم رو گاز میگیره در هر دو صورت من توی قلبم احساس رضایت میکنم و میدونم خدا هم راضیه پس خودم رو با همین چیزها تسکین میدم تا از ناسپاسی ی کسانی که فقط آدم رو برای احتیاج میخوان بیش از حد ناراحت نشم همینجا هم حرفهایی که از بعضیها شنیدم و فهمیدم که از سر کج فهمی و نفهمیدن منظورم زده شد چون خطاب به خودم بود اصلا ناراحت نشدم و هنوز اینجام آخه من از زمان جنگ تا حالا و از این به بعد هم یاد گرفتم که مثل بچه های جنگ به خودم فکر نکنم اگر جایی هم صدام درمیاد فقط برای دفاع از ارزشها و از دیگران هست اگر ما یاد بگیریم که شخصیت و وجودمون ارزشمنده و هرجایی نباید خرجش کنیم و برای هر چیزی و یاد بگیریم اگر توی این دنیا هیچ چیز نداشته باشیم ولی باید شخصیت داشته باشیم که با مغرور بودن زمین تا آسمون فاصله دارند دیگه اون بحثها و دلخوریها پیش نمیاد اینکه چند وقته که میخوام نباشم خدای من شاهده که برای ناراحتی از کسی نیست خودم به این نتیجه رسیدم که افکارم به درد کسی نمیخوره و کمتر کسی منو میفهمه و شاید هم بقول بعضیها افکارم پوسیده است و شاید هم درست میگن اینجا هم این بهم ثابت شده پس چرا باید باشم و خیلیها از این بودن ناراضی باشند اینا حرفهایی هستند که توی دلم تلنبار شده بودند ببخش پریسا که اینجا گفتم قصد ندارم پستت رو به حاشیه ببرم صرفا یه درد دل بود حالا هم با خودم قرار گذاشتم توی پستهای بعضیها که تو هم جزو همون بعضیها هستی وارد بشم تا دیگه چیزی رو نخونم که صدام رو دربیاره ببخش که خیلی طولانی شد یا حق

سلام داداش علی. ای بابا باز هم که از رفتن میگید که! من بقیه پست ها رو نمی دونم داداش علی اگر من موندنی شدم تا من هستم و پست می زنم شما هم باید باشی برو برگرد هم نداره. آخیش این شد.
چرا بهش گفتید توی بتری ها لوله باز کن ریختم آخه؟ می ذاشتید می خوردش حالش رو می بردم دیگه! نقطه چین یعنی چیزه. اینه. بیخیال داداش علی شکلک بحث رو عوض می کنیممم.
من پفک می خوام.
داداش علی من خودم اینجا شکل حاشیه هستم بابا راحت باشید.
با این قول دادنه موافقم. بلکه دفعه بعد سر خاک بر سری هام مچ خودم رو بگیرم و یادم بیاد که به۱کسی قول دادم و از سر غیرت هم شده همچین کاری با خودم نکنم.
داداش علی خدایی که باید بدونه می دونه. پس باقی رو بیخیال. خیر رو نمی دونم ولی زمانی که گفتم با کسی یا پای چیزی هستم تا هر جا از دستم بر اومده بودم و هستم. ولی الان۱چند وقتیه که حس می کنم در بعضی موارد دارم یواش یواش میرم که بیشتر از این از دستم بر نیاد. آخه از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تحمل هم تا۱جایی می تونه کش بیاد. مال من دیگه آهسته آهسته داره ته می کشه.
من قول میدم و سعی می کنم سرش بمونم. شما هم برام دعا کنید که بتونم باشه؟
خوشحالم که هستید داداش علی عزیز من.
در پناه خدا.

معصوم جواب کامنت داداش علی رو چرا برداشتییی؟ مال تو اینجاست بابا اون یکی رو ببر پسش بدههه! خدا نکنه خسته باشی معصوم جونم! خستگی ها تموم میشن عزیز. تحملشون کن. فردا که بلند شی اون ها دیگه نیستن. مطمئن باش.
ایام به کامت.

سلام.
یعنی انصافاً اون بیست و پنج صدم رو جااان من برو پیگیری کن برگه ی امتحانیشو بیار بزن اینجا ببینیم لا اقل چیچیو درست نوشتی که همونو بهت داده خخخ.
معصوم ما دیوار راست رو بالا میرفتیم انضباطمون میشد نهایتاً هجده.
عملیات نظامی میکردی که انقدر انضباطت پایین میشده آیا؟
پریسا. زندگی ما به خاطر اعتماد الکی نابود شد.
میدونی که چی میگم؟
همون کامنت معروف پست شب یلدام.
همون که آخرش هیأت شام نداد خخخ.
خلاصش این که تا پدر طرف رو با آزمون و خطاهای مختلف جلوی چشاش نیاوردی اعتماد نکن.
اعتقاد هم به نظر من نقشش مشخصه.
تا هم عقیده و مشابه اعتقادات خودت رو پیدا نکنی نمیتونی به کسی اعتماد کنی.
پس زمانی به کسی اعتماد میکنی که اعتقادات مشابه داشته باشید.
یا یه همچین چیزی چه میدونم نصفه شبی خخخ.
ایام به تخم مرغ شانسی خخخ.

سلام شهروز و سلام بقیه. بچه ها ببخشید من تا فردا اینترنتم داقونه واسه همین تا حالا نبودم و شاید تا فردا هم به زور باشم. شما ها باشید من میام.
شهروز کامنت شب یلدات رو یادمه. راست میگی باید آزمون و خطا باشه. ولی من عاقل نیستم. تا حالا که نبودم. دوران ترکم شروع شده. از یکی از موارد خیلی خیلی خیلی عزیزم هم شروعش کردم. باید کمی کمتر بخوامش. خیلی کمتر از الان. تا دوباره گریهم نگرفته،
ایام به کامت.

سیتااا! اولا عدسی رو در خواب گیرش آوردی کامنتش یعنی جواب کامنتش رو چرا برداشتی. زود ببر بذار سر جاش مال تو اینجاست. دوما عزیز به خدا من گروه نساختم من فقط توی چندتا گروه عضو هستم و خیلی عجیبه که این واتساپ۱دفعه این طوری بین بچه های ما منفجر شده. شب می خوابم صبح بلند میشم می بینم توی یکی۲تا گروهی که اصلا نمی دونم چیه عضو شدم کارم شده اینکه صبح گوشی رو چک کنم و از گروه های ناشناس بپرم بیرون و ترکشون کنم. در حال حاضر هم مدیر هیچ گروه واتساپی نیستم البته با چیز هایی که دارم می بینم و دردسر هایی که مدیر های گروه های واتساپی باهاشون درگیرن، خوش به حال خودم!
حالش رو ببر سیتا و حالش رو ببرید بقیه. من بر می گردم.
ایام به کامت سیتا و همگی.

سلام عدسی من درمونپذیر نیستم به نظرم همه اون هایی که می خواستن۱روزی درمونم کنن جوابم کردن جز یکیشون که بنده خدا هنوز امیدکی داره. الان۲روزه دارم از خودم می پرسم این بنده خدا چه قدر طول می کشه ازم نا امید بشه. فعلا که گفته منتظره موفق بشم و…
این واتساپ هم به نظر من بیشتر از ارزشش داره دردسر میشه. باقی رو باقی می دونن.
ایام به کامت عدسی.

سلام دوباره پری سیمای عزیز من. مگه میشه کسی دلش نخواد تو باهاش باشی عزیزمن؟ تو خیلی خوبی پری سیما. خیلی زیاد. من که جزو اون بعضی ها که گفتی نیستم و اصلا تصور نمی کنم همچین کسی وجود خارجی داشته باشه. شیطونی های اصفهان. یادش به خیر! کاش باز هم پیش بیاد.
ایام به کامت.

درد واره ها

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

من درختی کلاغ بر دوشم خبرم درد میکند بدجور ساقه تا شاخه ام پر زخم است تبرم درد میکند بد جور جنگجویی نشسته بر خاکم در قماری که هر دو میبازیم پسرم روی دستم افتاده سپرم درد میکند بد جور مثل قابیل بی قبیله شده ام بوی گندم گرفته دنیا را بس که حوا هواییش کرده پدرم درد میکند بد جور هر چه کوه بزرگ می بینی همگی روی دوش من هستند عاشقی هم که قوز بالا قوز کمرم درد میکند بد جور تو فقط صبر میکنی تجویز من فقط صبر میکنم یکریز بس که دندان نهاده ام رویش جگرم درد میکند بد جور (مرتضی شایگان)

قشنگه یکی از ما. باید سر فرصت چند بار بخونمش. جالبه و گویا. کاش این یکی دیگه ییر کامنتت بره نمی دونم چرا امروز جواب ها رو هرچی به ترتیب میدم سر جاشون نمی افتن. ممنونم از شعر قشنگت و بیشتر ممنونم از حضور با ارزشت.

وااااااایی آقا معلم چی باحال نوشتین.
بس که حوا هواییش کرده.
پریسا دختر گل کامنتات خوب ثبت میشه این به خاطر ی تغییر کوچیکه که مدیر و دست اندر کاراش انجام دادند که من از این مساله کلی راضیم.
شما هم خیالت راحت که کامنتا سر جاشند

تغییر؟ ندیدم الان باید برم بچرخم ببینم چی دستگیرم میشه. آخه تازه دستم به اینترنت درست و حسابی رسیده به نظرم بشه بیشتر توجه کنم. چیزی از این تغذیره سر در نیاوردم ولی مدیر ها توی محله هر تغییری داده باشن حتما مثبته.
ممنونم سیتاجان که دلداریم میدی. شکلک با چشم های تا حد امکان گشاد شده تماشا می کنم و می زنم توی سر خودم.

سلام آریا جان حرف به حرف این شعر بینهایت بار لایک عزیز دلم خیلی خیلی درست و بجا بود اشک من رو که در آورد لایک لایک لایک آبجی پریسا پستهای تو رو که محاله از دست بدم اگر از در بیرونم کنی از پنجره میام تو اگر از اون هم بیرونم کنی از دودکش میام خلاصه که از دست من خلاسی نداری آریا جان انگار فعلا با نمره ها کاری نداری من یه پرینت ازشون بگیرم برای ناسا بفرستم شاید این دوقلوهای به هم نچسبیده به دردشون بخورند خداییش اینا دارن اینجا حروم میشن هیفن بخدا الفراآآاآآاآآار

پخ آریا. آخجان خوب گیرت آوردم دلم خنک شد. آریا هر جایی که من باشم و۱کوچولو اختیار دست من باشه تو مجاز هستی به شیطونی تا حد اکثر توان. اون ور که کامل مال خودمه و آزاد باش کامل داری. اینجا هم پست خودمه و تا مرز های اختیارات محدود من تو مجازی که حالش رو ببری. تو و بقیه. پس شاد باشید شااااد تا خودم حساب آریا رو وسط شلوغی برسم.

تا زمانی که من اینجام شما هم باید توی پست های من باشی داداش علی. برو برگرد هم نداره. اگر شما نیایی من میام. اگر باز هم نیایی من با پستم میام. اگر باز هم نیایی من با پستم و آریا و عدسی و نمی دونم هر کسی دلش می خواد روی سر شما هوار بشیم میاییم. دیگه با خودتون.

سلام آبجی پریسا حالتون خوبه امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه.یک متن کوتاه را مناسب امروز دیدم گفتم تقدیم حضورتون کنم.
پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دل گرفتگی میدهد.
چه مهمانان بی درد سری هستند رفتگان، نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را آزرده میکنند تنها به فاتحه ای قانعند.
برای شادی درگذشتگان فاتحه ای را قرائت کنید.
انشا الله تا وقتی که هستیم به یاد یکدیگر باشیم و در غم و شادیهای یکدیگر شریک باشیم.
در پناه خدا باشید خواهر مهربان محله ما.

عدسی این طوری نگو. تو خیلی خوبی باور کن حرف دلم رو زدم. به نظرم توی محله دیگه من رو شناخته باشی. از کسی خوشم نیاد صاف میگم خوشم نمیاد خیالم هم نیست بعدش چی بشه. تو خوبی عدسی. من که لایکت می زنم.
شاد باشی همیییشه.

سلام میگم آریا جان چرا جا بجا اون پخخخخ جاش اینجا بود نه توی پست شهروز پریساآآآآ نمره های شما رو برای یه فامیل توی آمریکا ایمیل کردم به همین زودیها تو و معصومه از طرف یه نهاد برجسته ی آمریکایی دعوت نامه دریافت میکنید یه دوستی دارم رفتن اونجا پسرش اینجا کلاس اول دبیرستان بود و ریازیش آلی بود وقتی رفتند اونجا بعد از امتحانی که ازش گرفتند گذاشتنش سال دوم دانشگاه پیش بینی میکنم برای شما دوتا کمتر از پُرُفِسُری رو در نظر نگیرند عدسی جان من شماره ی شما را با اجازه برداشتم و با نام خودت سیو کردم ولی گذاشتم روز جمعه باهات تماس بگیرم تا احیانا مزاحم کارتون نشم درضمن بعید میدونم کسی از شما ناراحتی یی داشته باشه خداییش ماهایی که برای اردو مزاحم شما و خانواده و فامیلتون شدیم هنوز از زیر دینتون خارج نشدیم من یکی که تا آخر دنیا مدیون زحمات و محبت شماها هستم مطمین هستم باقی ی بچه ها هم همین نظر رو دارند پریساآآاآآ به نیابت از طرف آریا و شهروز پخخخخ

سلام داداش علی آریا بگم خدا چیکارت کنه به جان خودم تلافیش رو در میارم ببین چیکار کردی الان من با این داداش علی چیکار کنم آخه؟
در مورد عدسی تماما صحبت های داداش علی رو لااایک می زنم و دیگه چی بود خواستم بگم؟ یادم رفت. همه رو یادم رفت جز اینکه خیلی عزیز هستی داداش علی و عدسی و بقیه اهل محله. از آخر برم بالا بلکه جواب ها سر جاش بشینه. دلم نمیاد پخ کنم داداش علی رو الان میرم به جاش حال آریا رو جا میارم آخجون!

سلام سیتای عزیز من. کامنت هام یعنی جواب هام جا به جا شدن و بچه ها به خدا این تقصیر بی نظمی من نیست نمی دونم چرا این طوری شد من همه رو زیر کامنت های مربوطه زدم ولی همه جا به جا شده بودن الان باید برم اون بالا ببینم چه جوریه. شاید واسه خاطر این بوده که اینترنتم داقون بود و تا فرستادنم تأیید بشه من عجله می کردم روی دکمه فرستادن بالا پایین می رفتم از بس راه رفتم روی کلید ثبت این طوری شد. شاید. حالا بیایید برام مثل اون ماجرای یواش زدن کلید اینتر دست بگیرید. شکلک خودم گفتم که خیلی ضایع نباشم.
شکر خدا من همچنان هستم و بد نیستم. امیدوارم تو هم عالی باشی سیتای نازنین.

آریا هر جا هستی همونجا باش که۱گروه کامل تجسس فرستادم پیدات کنن. به جان خودم گیرت بیارم مجبورت می کنم تمام کامنت های وبلاگم رو دونه دونه کپی پیست بزنی بریم توی۱جای جذیذ که کد امنیتی نداشته باشه.
شاد باشی دوست عزیز من.

سلام پریسا جانمی خوبی عسیسم،
این جابجاییا از بی نظمی شما نیست از ی تغییر کوچیک تو کامنتدونی محله توسط مدیریت هستش،
دیشب پریسیما هم تو پست خودش اقرار کرد که دارم از این کامنتا گیج میشم اینطوری وسطا ننویسین. راستی گفتم پریسیما خخخ یاد دیشب و اینکه جات خالی افتادم برو تو پست دانلود تست ها پریسا، فقط مواظب باش که گم نشی،
راستی پریسایی منو چی لااااایک میکنی یا رد خخخخ

سلام سیتاجان.
اتفاقا دارم از همونجا میام. از توی پست پری سیما. واییی چه گرد و خاک دلنشینی بلند شده بود اونجااا! دیر رسیدم از دستم رفت! دیشب نت نداشتم عزیز یعنی نت درست و حسابی نداشتم. از عصر۴شنبه با گوشی توی محله می چرخیدم و خدا می دونه با اینترنت ضعیف ییلاق چه پدری ازم در اومد ولی تازه امروز به پست پری سیما رسیدم. تو رو لایکت نمی کنم عزیز از لایک بالاتر لازمی از نظر من. بغلت می کنم۱بوس از ته دل می ذارم روی پیشونی مثل ماهت.

سلام بر پریسای عزییز
میگما اگر راحی پیدا کردی برای کامنتا
بدون تاروف من حاضرم تو جابه جایی هاش کمکت کنم باور کن
قبلا هم گفتم الانم میگم پخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
اوه اشتبا شد ببخشید قبلا هم گفتم دباره میگم رو من و کمکم حساب کن
شااد و موفق باشیییی

سلام آریاجان. پخخ! یعنی ببخشید خخخ! یعنی نه این نوودش که! آهان یادم اومد.
ممنونم ولی به نظرم جز کپی پیست هیچ راهی نیست اون هم دیگه اصل کامنت ها نیست فقط کپی اون هاست. نمی دونم کاش راهی واسش بود. خیلی از این کد ها بدم میاد.
ممنونم از اینکه هستی. ممنونم.
ایام به کامت.

اتفاقا۱دوست بسیار عزیز هم بهم توصیه کرد بیخیال اصل و فرع بودن کامنت ها بشم و جا به جا کنمشون ولی… آخه چه جوری؟ مگه می تونم اصل کامنت ها رو بیخیال بشم آریا؟ کامنت های تو، کامنت های مینا و حسین و یکی و بقیه رو. این ها ارزش معنویشون برای من خیلی بالاست آریا. تک تک کامنت های اونجا رو دوست دارم. حتی اون هایی که بهم منفی گفتن. باز هم منتظر میشم بلکه بلاگ اسکای راه خروج باز کنه.

سلاآآآآام پریسا راستی یه بار اومدم توی وبلاگت یه خورده ول گشتم دیدم خیلی از دکترا به بالا هست من هم فقط در حد بیلو کلنگ میفهمم خواستم برات یه کامنت بذارم خودمو کشتم کلی نوشتم بعد خوردم به گزینه ی امنیتی مگه داری اونجا فعالیت هسته ای انجام میدی که اونجا رو مین گذاری کردی منم که وبیسون نداشتم کلی از دست خودم و روزگار منظورم علی رضا روزگار هست کفری شدم میگم اگر تونستی اون داستانهایی رو که نوشتی رو برای ما توی سایت پست کن یا اگر هنوز حق ناشر محفوظ هست پارتی بازی کن و برای من به صورت یه فایل داک یا تی اکس تی از طریغ اسکایپ بفرست بلاخره برادری گفتن خواهری گفتن همیشه شادیت آرزوی قلبی ی منه

سلام داداش علی. ببخشید اینهمه دیر کردم. فکر نمی کردم اینجا هنوز کامنت بیاد. معذرت می خوام.
داداش علی این چه حرفیه؟ شما استاد من هستید. من اینجا از همه شاگرد ها شاگرد ترم. کد امنیتی رو من نذاشتم. کار خود بلاگ اسکایه. واسه خاطر خلاصی از دست همین کد ها خواستم از بلاگ اسکای برم ولی کامنت هام اونجا گیرن و هیچ راهی واسه انتقالشون نیست. کممنت هام رو می خوام داداش علی. این بود که موندنی شدم.
داستان های من اولا اینهمه نمی ارزن. دوما هم چون توی وبلاگ فسقلی خودم زدمشون به نظرم۱طور هایی درست نیست اینجا هم بزنم و بی خودی با پست تکراری اون هم از این مدل فضا رو شلوغش کنم. چه بد شد که کامنت شما اونجا نیست. کاش۱زمانی بشه بی دردسر از دست کد ها خلاص بشیم! هر زمان که تشریف بیارید من در خدمتم. خوشحال میشم. متن های تایپی رو هم اگر خدا بخواد در خدمتم. سعی می کنم کپی پیست بزنم پشت سر هم و بدم خومتتون.
شاد باشید از حال تا همیشه.

دیدگاهتان را بنویسید