روشندلان روشنفکر
انسانهایی هستند که به شکل مادرزاد نابینا هستند و از همان ابتدا در برخورد با هرچیزی شروع به تصویرسازی در ذهنشان میکنند. آنها تصورشان از هر چیزی مطابق منطق خودشان است. معنای آسمان برای آنها با واقعیتی که ما میبینیم به کلی تفاوت دارد اما هستند کسانی هم که بعد از گذراندن نیمی از عمرشان در روشنایی، نیمه دیگر عمرشان را در جهانی تاریک زندگی میکنند؛ این افراد دنیای متفاوتتری دارند. انگار دو زندگی متفاوت را تجربه کرده اند. عده ای این اتفاق را یک حادثه بد و غمانگیز میدانند و از این بابت خود را در عذاب قرار میدهند، افراد دیگری هم هستند که این اتفاق را نوعی شانس تلقی میکنند، شانس تجربه دو زندگی متفاوت؛ کسانی مثل امیر سرمدی، مثل حمید بهمنی.
امیر سرمدی در ابتدا نیمهبینا بوده. در سن ششسالگی وارد دبستان دکتر خزائلی شد که یکی از دو مدرسه ویژه نابینایان در تهران است. دانشگاه نیز در رشته مترجمی زبان انگلیسی پذیرفته شد و همزمان در دو ترم آخر دانشگاه به سمت روزنامه نگاری رفت و از سال91 با شبکههای رادیویی، خبرگزاریها و روزنامه ایران سپید نشریه مخصوص نابینایان همکاری میکند.
مهمترین اتفاق زندگیتان؟
شاید مهمترین مساله در زندگی من به 31اردیبهشت سال82 بازمیگردد که در یک شب بینایی ام را از دست دادم. صبح که چشمانم را باز کردم دیگر جایی را ندیدم و از سن چهاردهسالگی زندگی جدیدی را تجربه کردم. به هر کسی میگویم تعجب میکند اما واقعیت این است که شبکه چشم من از ابتدا ناقص تشکیل شده بود و به علت یک بیماری نادر به نام «ROP در یک شب کلیه سلول رنگدانه شبکیه چشم من از بین رفت و دیگر جایی را ندیدم. صبح جایی را نمیدیدم. چراغ را روشن کردم، باز هم اتفاقی نیفتاد. روزهای سختی بود.
تا قبل از آن بیناییتان چگونه بود؟
تا قبل از آن به راحتی کارهایم را انجام میدادم. حتی دوچرخهسواری میکردم و کتاب را به صورت بینایی درشت خط میخواندم. از آنجا بود که مسیر زندگی ام کاملا عوض شد و به سمت رسانه رادیو آمدم. البته در ایران سپید روزنامه ای که مختص نابینایان است مینویسم که بیشتر در حوزه ورزشی است. به جز ورزشی مطالب اجتماعی هم مینویسم و مشکلاتی که این قشر دارند را مطرح میکنم. به نظرم اتفاق اردیبهشت سال 82 بود که مرا در این مسیر قرار داد و من الان در اینجا قرار دارم.
گزارش های میدانی هم انجام میدهید؟
بله، زیاد.
یکی از ابزار خبرنگاران برای گزارشنویسی، خوب دیدن است. چطور با این موضوع کنار آمده اید؟
من گزارشهای میدانی زیاد کار کرده ام اما طبیعتا افراد نابینا با مشکلات بیشتری در این مورد روبرو هستند. شاید سرعت کار کمی متفاوت باشد که این موضوع هم بعد از تمرین و تکرار برطرف می شود.
در مورد گزارشهای میدانی، گاهی همراه با خودم دارم و گاهی هم تنها گزارش را میگیرم. البته الان حدود دو ماهی است که متاهل شده ام و همسرم به عنوان عکاس همراه من است.
مهمترین مشکلات فرهنگی در ارتباط با نابینایان کدامند؟
یکی از مهمترین موضوعاتی که مردم کشور ما باید بدانند و رسانهها در این مورد ضعیف عمل کرده اند این است که مردم هیچ اطلاعی ندارند که افراد نابینا مثل دیگر افراد جامعه میتوانند تمام فعالیتهای روزمره یک انسان سالم را داشته باشند. میتوانند با کامپیوتر کار کنند، میتوانند در سایتهای اینترنتی بروند، میتوانند پیام کوتاه بفرستند و تمام کارهایشان را انجام دهند. اول باید این دیدگاه درست شود و اطلاعات عموم مردم از نوع زندگی افراد نابینا افزایش پیدا کند و نحوه برخوردشان با افراد نابینا تغییر کند. اصلا به نظر من باید آموزشهایی به آنها بدهند که چطور به یک فرد نابینا کمک کنند، چون واقعا گاهی اوقات به جای کمک، باعث اذیت این افراد میشوند. باید رفتار صحیح با این افراد در جامعه فرهنگسازی شود.
چطور با دنیای مجازی ارتباط برقرار میکنید؟
افراد نابینا با نرم افزارهای تبدیل متن به گفتار با جهان خارج ارتباط برقرار میکنند. مثلا این افراد تمام اخباری را که افراد بینا با چشم میخوانند، با این نرم افزارها میشنوند. به همین ترتیب برای تایپ و ارسال مطالب و ایمیل زدن هم به همین شکل عمل میکنند و هیچ مشکلی ندارند. من در حوزه خبر بیشتر به شکل خبرنگار تحریریه هستم و با این نرم افزارها تمام اطلاعات را تایپ میکنم و هم پرینت بریل آن را استفاده میکنم و هم فایل نوشتاری آن را. اما به هر حال اینطور نیست که ما هیچ مشکل و محدودیتی نداشته باشیم. خیلی اوقات نداشتن بینایی کار من را در حوزه خبرنگاری بسیار دشوار کرده است.
اما به هر حال ندیدن خللی در رسیدن به اهدافمان ایجاد نمیکند.
یک سوال کلیشه ای؛ به نظر شما معلولیت محدودیت است؟
به نظر من این دور از واقعیت است که بگوییم معلولیت محدودیت نمیآورد. اما محدودیت میتواند خلاقیت را با خود به همراه داشته باشد و این مساله ای است که من بهشخصه تجربه کرده ام. من همیشه میگویم نابینایی بهترین نوع معلولیت است. من با وجود این شرایط به آن چیزی که اهدافم بوده رسیده ام. اگر من ناشنوا بودم اصلا به جایی که الان بودم نمیتوانستم برسم. به نظرم افراد ناشنوا دارای محدودیتهای بیشتری هستند. خیلی از افراد میگویند من عادت کرده ام اما واقعیت این است هرچقدر مقایسه میکنم خدا را بیشتر شاکر هستم.
/////////////////////////////
/////////////////////////////////
حمید بهمنی در سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران کار میکند. عضو انجمن خبرنگاران ایران و اتحادیه خبرنگاران آسیا، اروپا و آمریکا و گروه مستندسازان تلویزیونی سازمان ملل un است، اما نابینا. برایمان میگوید داستان از کجا شروع شد.
بیشتر در چه حوزههایی فعالیت دارید؟
من در حوزههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فعالیت داشتم اما ورزش را خیلی دوست دارم و بیشتر به علت علاقهام به ورزش حوزه اخبار ورزشی را انتخاب کردم. ورزش کاری بود که به من آرامش میداد و تنوع کاری در آن بسیار زیاد است. در بسیاری از ورزشهای جهانی برای تهیه گزارش حضور داشتم. از همان ابتدای شبکه جامجم یعنی سال73 شروع به فعالیت در حوزه ورزش کردم. کاری را که همه با دوربین استدیکم انجام میدادند من با دوربین روی دست انجام میدادم! ۹۰دقیقه کنار زمین، هیچکدام از پرتابها و کرنرها را در کنار زمین با همین شرایط از دست ندادم. اولین فیلمبردار ایرانی بودم که با دوربین ۱۵کیلویی با چتر از آسمان پریدم!
داستان جدید زندگیتان از کجا شروع شد؟
داستان از جایی شروع شد که ماموریتی در شهر بصره به من دادند و من برای تهیه گزارش به آنجا رفتم. در سومین روز از این عملیات بر اثر انفجار بمب آمریکاییها هر دو چشمم نابینا شد. من در سه جنگ حضور داشتم. جنگ ایران، افغانستان و عراق. سال۸۲ با حکم رسمی سازمان صداوسیما به عنوان فیلمبردار به عراق رفتم و بر اثر انفجار در جنگ عراق و آمریکا نابینا شدم و به ریهام هم آسیب جدی وارد شده و با کپسول اکسیژن حرکت میکنم.
در آن دوران چه حسی داشتید؟
وقتی نابینا شدم خدا را شکر کردم، خوشحال شدم از این هدیه و از همان لحظه شروع کردم به فعالیت. البته اوایل برایم سخت بود اما تا به این ساعت هنوز به نابیناییام فکر نکردهام. آن موقع چشم سر بود و الان چشم دل. وقتی به دنیای جدید وارد شدم با آدمهای تازهای مثل خودم آشنا و به مشکلات و درددلها و احساساتشان نزدیک شدم و سعی کردم یک زندگی جدیدی را آغاز کنم. دیدم جامعه نابینایان مشکلات فراوانی دارند که بسیاری از آنها مشکلات فرهنگی است. ما کشوری بودیم که ۸سال جنگیدیم و بیشترین مجروحان از ضایعات نخاعی و جانبازان دو چشم مجروح را داریم. آرزوی من این بود که بتوانم این کار را به تصویر بکشم و با تمام وجود سعی کردم با اشارهای به مخاطبم بگویم که ما دچار مشکلی فرهنگی هستیم و خانوادهها بیشتر به این افراد توجه کنند و جامعه نیز بیشتر به این افراد احترام بگذارد.
خودتان هم اهل ورزش بودید؟
خودم در رشته دوومیدانی دونده بودم و این ورزش را به صورت حرفهای دنبال میکردم. در آن زمان قهرمان سوم دوی ماراتن ایران بودم و با حسین فاضلی و وجدانزاده و زارعی همدوره بودم. جدا از کار ورزشی عضو انجمن خبرنگاران ورزشی ایران، عضو اتحادیه خبرنگاران آسیا، آمریکا و اروپا هستم. خبرنگار بینالمللی و خبرنگار رسمی سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستم. پیشتر جزو گروه سازمان بینالمللی در بخش مستند حیات وحش بودم و با آقایان اینانلو و میرفخرایی به عنوان فیلمبردار کار کردهام.
از اولین اجرایتان برایمان بگویید. چه حسی داشتید؟
اولین باری که برای اجرا در تلویزیون رفتم حس خیلی قشنگی داشتم و باید از تمام کسانی که مسبب این کار بودند تشکر کنم. من آنجا بود که خودم و تواناییهایم را باور کردم و احساس کردم لازم است تمام جانبازان من را ببینند و بدانند همهچیز امکانپذیر است، کافی است باور داشته باشند. من عاشق رسانهام و همیشه پشت دوربین بهترینها را دیدهام. زمانی که بینایی داشتم و کار میکردم همهچیز را با چشمم میدیدم، اما وقتی نابینا شدم فهمیدم در آن زمان نابینا بودم و تازه بینا شدم! چون با چشم دل دیدم و فکر میکنم الان با هوشیاری کامل کارهایم را انجام میدهم.
۱۵ دیدگاه دربارهٔ «روزنامه همشهری بیستم مهر ماه 94 / روایتی متفاوت در تاریکی/مصاحبه با امیر سرمدی و حمید بهمنی»
درود بر شما.
مصاحبه جالبی بود. ممنون که اینجا انعکاس دادید.
فقط یک کلام امیر خان رفیق دمت گرم خاطره های آقا بهمنی هم واقعا لایک داشت
سلام ,
باید این دو بزرگوار رو تحسین کنم و به اونها تبریک بگم که گفتند خواستن توانستن است .
ممنون که این مصاحبه رو انعکاس دادید .
موفق باشید.
درود. از خانم سرمدی بخاطر ارسال این مطلب میتشکرم. ولی ورود جناب بهمنی عزیز را به جمع نابینایان را اصلا راضی نمیشوم که تبریک و خوشامد بگویم. ولی امیدوارم که ایشان به جمع ما در این محله ملحق شوند و ما مقدمشان را گرامی میداریم. البته من با این اظهارات جناب بهمنی چندان موافق نیستم.
«وقتی نابینا شدم خدا را شکر کردم، خوشحال شدم از این هدیه» «آن موقع چشم سر بود و الان چشم دل.»
ما چیزی بنام چشم دل نداریم آگاهی داریم که داشتن آگاهی ربطی به نابینا بودن یا بینا بودن ندارد. و هر کس بیشتر تلاش کند علم بیاموزد مطالعه کند به آگاهی و خودآگاهی میرسد هرچند آن فرد دارای دو چشم بینای سر هم باشد و چنان چه مطالعه نباشد کسب علم و دانش نباشد به آگاهی و خودآگاهی نمیرسیم هرچند نابینا و یا به اصطلاح عوام روشندل باشیم. ما باید بیاموزیم و به دوستانی چون جناب بهمنی هم یادآور شویم که نابینایی الزاما روشنی دل نمیآورد و سعی کنیم که از این عبارات و کلمات کلیشه ای کمتر استفاده کنیم.
پیروز باشید.
big like!!!
سلام به زنداداش، امیر و حمید جان بهمنی. خوشحال شدم از خوندن این مصاحبه. اما حرفهایی تو دلم هست که سر دوراهی گفتن یا نگفتنشون گیرم!.
منو شهروزو امیر از سال ۹۲ که یه تیم رسانه ای تشکیل دادیم تا الان چه اون موقع که با هم تو رادیو فصلی و رادیو ورزش بودیم و چه الان که داریم هر کدوم جدا از هم تلاشمونو ادامه میدیم تا دوباره به هم و کار کردن کنار هم برسیم خدا وکیلی از جون مایه گذاشتیم!
یادم نمیاد که برنامه یا جایگاهی رو تو رسانه با سفارش و تعامل سازمانهای حمایتی نابینایان با رسانه به دست آورده باشیم! هر چی که از برنامه و مصاحبه و حضور تو رسانست که از ما میبینید خودمون واسه خودمون گرفتیم!.
خدا کنه که خسته نشیم و با همین فرمون و انگیزه بتونیم بریم جلو.
زنداداش: اینا رو گفتم که شما و اون بنده خدایی که کار شما واسه امیر رو داره واسه من انجام میده بدونید که ما راه ناهموار و سختی رو داریم طی میکنیم و وقتی که از این دست مصاحبه و برنامه ها رو با موفقیت به سرانجام میرسونیم قطعا شیرینترین لحظات کاریمونو تجربه میکنیم چون کار ما بازتاب حقیقی این واقعیت که: با دست خالی هم میشه به خیلی از جاها رسید.
ممنون، ببخشید که طولانی شد.
سلام بر تبسم. مصاحبه صادقانه و واقعگرایانۀ امیرو لایک می کنم، در مورد آقای بهمنی عزیز هم عمو حسین به بهترین وجه حق مطلبو ادا کرد، اما یه دستت درد نکنه هم به تو بدهکاریم، دیگه چی؟ تو خیلی جاهای دنیا از ژاپن گرفته تا آمریکا حتی تو همین ترکیۀ بغل گوش خودمون رسم بر اینه که وقتی کسی شوهر کرد فامیلی پدریش یه جورایی میره تو پرانتز و از فامیلی شوهرش استفاده می کنه، تو هم می خوای از این رسم تبعیت کنی یا نه؟ خلاصه بهت بگیم، خانم چلوی یا سرمدی یا سرمدی (چلوی) هر وقت دوست داشتی اعلام موضع کن اونش با خودت، هههههههه، بای.
سلام و عرض ادب خدمت آقایان جعفری٬ خوشی٬ ترخانه٬ موحدزاده٬ آذرماسوله و مصدق. تشکر از لطف و حضورتون. آقای مصدق هرجور راحتین. ولی عکسشم میتونید بگیناااا. مثلا آقای امیر چلوی خخخخخخخ
سلام تبسم جان
ممنون از انعکاس این مصاحبه تو محله
راستی برای منم تو مشهد دعا کن
زیارت پیشاپیش قبول.
سلام
زندهباد آقای سرمدی خودمون و همینطور آقای بهمنی
امیدوارم که همیشه موفق باشند
از دوست عزیزم تبسم هم تشکر میکنم بابت این مصاحبه ی جالب و شنیدنی
سلاااام بر لبخندی دختر خودم.
میگم دختر جون تو چرا به جای اینکه گربه رو دم حجله بکشی بدتر داری شبانه روز بهش رو میدی خخخخ
دو روز دیگه باید این شوهرو خانوادشم باااد بزنی خخخخ
به حرف من که گوش نمیدی و حسابی ش ذ شدی هاهاهاها
امیر الدوله خوشبخت خوش به حالت واللاه .اسپند بریز روی آب .
راستی جناب بهمنی همون دوست مشترکتونه آیا ؟؟
لایک بر لبخند و لایک بر این پست
با درود
با شرمندگی تمام، به نظر من مصاحبه ضعیفی بود. من نمیدانم خبرنگار منظورش از این مصاحبه چه بوده است؟ چه میخواسته بگوید؟ اگر میخواسته نابینا را معرفی کند و از توانمندیهای آنها برای افراد عادی بگوید که این راهش نیست، در این زمان کم و با این چند جمله و سؤال کلیشهای…
به نظر من که خبرنگار بدون اینکه خودش هیچ نگاه و نگرش درستی نسبت به نابینا داشته باشد و بدون آنکه به خودش زحمت تحقیق بدهد، صرفا برای رفع وظیفه و تهیه یک مطلب به مناسبت روز جهانی نابینایان یک مصاحبهای انجام داده است، کسانی همچون ما که همنوع هستیم و سختی این راه را میدانیم کف و سوت میزنیم، ولی این مطلب آنقدرها که باید گویا و رسا نیست که بتواند توجه افراد عادی را به موضوع نابینایی و توانمندی نابینایان معطوف کند.
تشکر که این پست را منتشر کردید.
راستی من چیزی در این میان ندیدم که بتوان آن را روشنفکری نامید. یک سرگذشت بود و بس. البته این خرده گیری به دوستان عزیز سرمدی و بهمنی نیست، بلکه منظورم تیتر زدن جناب خبرنگار همشهری است.
روشنفکری در جامعه شناسی و علوم انسانی تعریف دارد. در علوم انسانی اصطلاحا کسی را روشنفکر مینامند که علاوه بر تحصیلات دانشگاهی و استاد بودن در موضوعی، در آن موضوع خاص نظریه داشته باشد. اینکه کسانی نگاه و نگرش متفاوتی نسبت به جامعه یا موضوعی خاص داشته باشند به آن اوپن مایند open mindمیگویند. یک فرد اوپن مایند ممکن است یک پیرزن یا پیرمرد بیسوا ته یک ده کوره باشد یا یک نابینا یا ناشنوا یا یک استاد دانشگاه. در این میان تحصیلات و داشتن نظریه و تئوری مطرح نیست، صرفا نگاه نو مطرح است.
از یک رسانه سراسری همچون همشهری این اشتباه بعید بود. البته نمیخواهم بگویم که خبرنگار حرفی برای گفتن نداشته است، خواسته با تیتر زنی مطلب را بزرگ کند. خود جناب سرمدی که دوره دیده خبرنگاری است حتما این شگردها را میداند، ولی عزیزان این شیوه برخورد رسانهها دقیقا به ضرر جامعه نابینایی است و نه تنها جامعه را با مشکلات، توانمندیها و زندگی ما آشنا نمیکند، بلکه آنها را بیشتر از ما دور میکند.
سلام و تشکر از خانم ها پریسیما و کاظمیان و رعد. آقایان ویسی پور وصابری. در کنار مرقد امام رضا نایب الزیاره و دعا گوی همه ی عزیزان بودم.
رعد بزرگ چه کنم دیگههه. چرا که من به داشتن همچین همسر ی افتخار میکنم و جهت پیشرفتش چه در زمینه فردی و چه در جامعه قدم به قدم در کنارش خواهم بود. . آقای صابری عزیز صحبتاتون کاملا متین و به جا هستش. در جامعه شناسی روشنفکر رو حتی بالاتر از دانشمند میدونن. این چیزی بود که خودم بهش توجه نکرده بودم. ممنون از نظرات ارزشمندتون. ما به داشتن افراد فرهیخته ای همچون شما میبالیم که بسیار خوب و مودبانه نظرات و انتقادات خودتونو مطرح میکنید. بازم ممنون.
سلامی مجدد و اندکی دیر
خانم چلویی از لطف و عنایت شما سپاسگزار هستم.
شما و جناب سرمدی خودتان از فعالان رسانه هستید و از آنچه من گفتهام مطلع هستید. واقعیت این است که گاه ما فریب برخی شگردهای رسانهای را میخوریم و گمان میکنیم که رسانه در راستای خواسته ما پیش رفته است، حال آنکه شیوه برخورد رسانه میتواند به نحوی باشد که در عین تعریف و تمجید ظاهری، موضوع را تخریب کند. اینکه من بیان کردم صرفا یک نقد رسانهای به شیوه برخورد روزنامه بود و از نظر من روزنامه باید وقت و فضای بیشتری را به چنین موضوعی اختصاص میداد و به شکلی عمیقتر به موضوع نابینایی یا زندگی یک نابینا میپرداخت. در جایی که بابت هر دزدی در کشور همه رسانهها صفحات خود را از تمامی زوایای آن دزدی و حتی زندگی خصوصی فرد خاطی پر میکنند، زحمات یک شهروند نابینای تلاشگر و موفق جایی بیش از این در رسانه میطلبد.
موفق باشید.