خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آش شله قلمکار

درود بر شما دوستان عزیز.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
خب بذارید ببینم از کجاش شروع کنیم، آهان.

اول از لطفی که همه ی شما و به خصوص مجتبی به من داشتید تشکر میکنم.
من به واقع لایق این همه محبت شما دوستان نیستم.
من یه اخلاقی دارم که نمیدونم چه قدر درسته. اگر بخوام کاری رو انجام بدم، اگر همه ی دنیا هم جمع بشن نمیتونن منو از انجام اون کار منصرف کنن.
از طرفی اگر هم نخوام یه کار رو انجام بدم، اگر همه ی دنیا جمع بشن نمیتونن منو مجبور به انجام اون کار بکنن.
پس بدونید که من با کمال میل و با تمام وجودم اینجا هستم و اگر هم کاری انجام میدم عاشقانه هست نه مسئولانه.
خواستم تو همون پست کامنت بذارم اینها رو بنویسم ولی دیدم شاید اونجا نتونم جبران محبت شما رو اونطور که هست بکنم.

اما ما سه چهار روزی رفتیم مشهد.
من، امیر سرمدی، تبسم، اشکان، سیتا و سارای، از محله توی این اردو که از طرف انجمن نابینایان ایران برگزار شد شرکت داشتیم.
مثل پارسال، محبت مادر بزرگمهر گرامی شامل حال ما شد و ما ساعاتی رو مهمان ایشان بودیم و حسابی ایشون و خانواده ی محترمشون و به خصوص همسر محترمشون ما رو شرمنده ی الطاف بیحد خودشون کردن که جا داره بارها و بارها از این هم محله ای خوبمون تشکر کنیم که همیشه برای ما و این محله سنگ تموم گذاشتن. باور بفرمایید ما چنان محبت و مهمان نوازی از این خانواده دیدیم که من هرچی هم بخوام بگم کلمات نمیتونن وصف این بزرگواری این عزیزان رو بکنن. واقعاً از این گرامیان متشکریم، متشکریم و متشکریم.
اما در کنار این مهمان نوازی، محبت مسئولین محترم باز هم شامل حال ما شد. قضیه از این قراره که توی همایشی که قرار بود برگزار بشه و محلش هم دانشگاه فردوسی بود که کانون تاک این دانشگاه بانی این همایش بود و موضوع هم آشنایی با محصولات شرکت پکتوس بود، جناب دولابی که حسابی دیگه وصف حالشون رو همه میدونن و از مدیران برجسته ی مشهد هستن و مدیریت مدرسه ی امید رو بر عهده دارن، فرموده بودن با حدوداً بیست و چهار نفر از دانش اموزان و اعضای مدرسه در این همایش شرکت خواهند کرد و حتی تا شب قبل همایش هم این قرار سر جاش بود. از طرفی بهزیستی هم اعلام کرده بود که با تقریباً صد نفر از نابینایان مشهد در این همایش شرکت خواهد کرد. در نتیجه با توجه به اعضای کانون تاک، باید این همایش با حدود صد و پنجاه نفر برگزار میشد.
اما وقتی ما وارد سالن شدیم و تجهیزات رو مستقر کردیم، مدتی که گذشت دیدیم خبری نیست.
وقتی دلیل رو پرسیدیم گفتن که مدرسه ی امید بچه ها رو به حرم برده تا در مراسم روز عصای سفید شرکت کنه و صبحانه هم مهمان اونجا هستن.
حالا ما هی فکر میکنیم وسط محرم مراسم روز عصای سفید، اونم سه روز بعد از بیست و سوم مهر، آخه چه طور ممکنه، خلاصه این دوستان مجدداً دست ما رو توی پوست گردو گذاشتن. ظاهراً یه لقمه نون و پنیر و یه لیوان چای کیسه ای خیلی مهمتر از چیزهایی بود که شاید بتونه برای بچه ها مفید باشه و بتونه بهشون کمک کنه.
از طرفی هم متوجه شدیم که بهزیستی هیچ امکان رفت و آمدی برای اون صد نفر فراهم نکرده و صرفاً یه اس ام اس اطلاع رسانی زده و توقع داشته که بچه ها خودشون مستقل برن و در همایش شرکت کنن.
این دیگه آخر مدیریت بود و من فقط میتونم در این مورد سکوت کنم.
ولی این رو نمیشه نگفت. واقعاً خسته نباشید. اصلاً اگر شما اون اس ام اس رو نمیدادید آثار مدیریت بینقص شما مشخص نمیشد.
نمیدونم واقعاً دوتا اتوبوس تو اون سازمان پیدا نمیشد که بچه ها رو بیاره و ببره یا دوستان تنها چیزی که براشون ارزش و اهمیت نداره مشارکت در این مسائل هست.
حتی بچه های کانون تاک گفتن که با کانون نابینایان دانشگاه آزاد هم هماهنگ کرده بودن که در این همایش شرکت کنن ولی این دوستان هم ما رو پیچوندن. البته دانشگاه آزاد هست و پیچوندنهای خاص خودش. کلاسشو به زور میرن دیگه همایش اونم تو یه دانشگاه دیگه که جای خود داره. من خودم دانشگاه آزاد درس خوندم و این در مورد خودم هم صدق میکنه. پس به کسی بر نخوره لطفاً. ولی به هر حال از کانون تاک تشکر میکنیم که لا اقل خود اعضای این کانون حضور خوبی در این همایش داشتن و بچه ها زحمت زیادی کشیدن. محمد میرقاسمی رو هم اونجا دیدیم که خیلی کارش درست بود.
من فقط یه جمله در این مورد اضافه کنم.
تا دیروز هممون بهانمون این بود که پکتوس با نابیناها تعامل نداره. همش میگفتیم که اونها هر کاری بخوان میکنن و محصولات بی کیفیت ارائه میدن و هزارتا چیز دیگه هم پشت سرشون میگفتیم.
ولی حالا که پکتوس خودش پیشقدم شده و قصد تعامل و همفکری با بچه ها رو داره، این ما هستیم که داریم میدون رو خالی میکنیم. بچه ها من یک ریال این حرف برام منفعت مالی نداره. ولی معرفت هم چیز بدی نیست. پکتوس برای این همایش هزینه ی هنگفتی پرداخت کرده بود که بتونه برگزارش کنه، ولی متأسفانه استقبال خوبی از این مسأله نشد. از این به بعد دیگه اگر روزی پکتوس جا بزنه و خودشو کنار بکشه و بگه همین که هست، مقصرش خود ما هستیم نه اونها. دیگه صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
خلاصه این که مشهد به ما خیلی خوش گذشت و میگم که اگر هم انتقادیه به مسئولین هست نه به بچه ها. ما خیلی این سفر بهمون چسبید و کلی خاطره ی ماندگار ازش برامون به جا موند.

اما بریم سراغ یه مطلب دیگه.
حالا که مجتبی این کار رو کرد و اون پست رو زد، منم این مطلبو مینویسم.
بچه ها واقعاً من از این گروهها و باندها و سایتها و بازیهاشون خسته شدم.
ما تا به حال سه تا پست مصاحبه با سه تا مقام مسئول مهم در کشور داشتیم.
اول مصاحبه با سهیل معینی، بعد دکتر علی صابری و در نهایت دکتر نحوی نژاد معاون توانبخشی بهزیستی کشور.
لینک همه ی پستها رو هم برای این دوستان مسئول فرستادیم.
متأسفانه حضور نابینایان در این پستها اون چیزی که باید باشه نبود.
اول هم از هم محله ایهای خودم شروع میکنم به گله که چرا نبودید؟ ما هی به این مسئولین گفتیم که سایت بزرگی هستیم و هزاران بازدید داریم و کلی مخاطب. اونها هم حاضر به مصاحبه شدن.
ولی تقریباً توی پستهاشون که براشون فرستادیم هیچ اثری از بزرگ بودن اینجا به چشم نمیخورد.
البته از دوستانی که شرکت کردن تشکر میکنیم ولی آیا واقعاً پتانسیل اینجا همین قدر بود؟
من خیلی از مدیران سایتهای دیگه دلخورم. ما متأسفانه فقط شعار متحد بودن میدیم و فقط تو دعواها پشت هم یا مقابل هم هستیم. من شخصاً توقع داشتم که با وجود اطلاع رسانی گسترده، بقیه ی سایتهای نابینایی و در رأس اون مدیران این سایتها، در پست معاون توانبخشی بهزیستی مشارکت کنن تا بتونیم به نوعی خواسته های خودمون رو با صدای بلندتر به گوش این مقام مسئول برسونیم.
ولی متأسفانه نه مدیران و نه حتی کاربران این سایتها هیچ کدومشون در این پست مشارکتی نداشتن و باز هم بیش از پیش نشون دادیم که ما متحد نیستیم.
حتی من به یکی از مدیران این سایتها توی اسکایپ پی ام دادم و ازش خواستم که با ما همکاری کنن و ایشون جواب سربالا به من داد.
به هر حال من فکر میکنم که این باند بازیها و گروه بازیها و لشکرکشیها و سایت بازیها آخرش دودش تو چشم خودمون میره و هیچ کس به جز خود ما ضرر نخواهد کرد.
من اگر به خاطر تعصبم به گوشکن نخوام توی یه حرکتی که شب روشن یا باتو انجام میده و میتونه یه مسئول رو مجبور به پاسخگویی کنه شرکت نکنم، اول کوچک بودن خودمو نشون دادم و بعد هم ضررش رو خودم خواهم کرد.
مطمئناً اگر مدیران شب روشن یا باتو توی این پست مشارکت میکردن، به تبعیت از اونها بقیه ی کاربرانشون هم میومدن و در بحث شرکت میکردن و برای یک بار هم شده اتحادمون رو ثابت میکردیم.
ولی خب ظاهراً این قصه سر دراز دارد.

خب بذار ببینم دیگه چی بگم، آهان.
این آقای نماینده ی مجلس هم که دور و گوهر از کلامشون همینطوری میبارید دیگه جای هیچ حرفی رو نذاشتن.
واقعاً باید همیشه نیمه ی پر لیوان رو نگاه کرد.
خب اگر آقای کاتب میگفت به جای نابیناها یه دونه از این مدل لباس پلاستیکیها ببرید بذارید تو مجلس خوب بود آیا؟
خب اون مدل پلاستیکیها هم نه حرف میزنن و نه میشنون و نه توان رأی دادن دارن و در کل خیلی خوبن. ولی ایشون با یه درجه تخفیف، این افتخار رو دادن که در خدمت ناشنوایان در مجلس باشن و در نتیجه اصلاً نابینا رو چه به مجلس؟ چه توقعاتی دارن مردم! واقعاً که!

هیچی دیگه. همینطوری گفتم بعد از چند روز یه کم با هم گپ بزنیم.
خب چیه مگه چند روز نبودم، بعد چندتا چیز هم به ذهنم رسید، گفتم یه چیزی بنویسم همش تو هم تو هم باشه که همه چیز توش باشه که خلاصه بشه چهارتا حرف حساب توش پیدا کرد.
حالا اگر پیدا نشد هم دیگه به بزرگی خودتون ببخشید.
اگر به خاطر اون قسمت مجلس پست به سوسک تبدیل نشدم یا از روزگار محو نشدم تو کامنتها میبینمتون.

تویی که همزاد منی، به من بگو خونه کجاست،
مرزِ میونِ مَنو تو، کجای این پنجره هاست.
به من بگو خونه کجاست، تو این شبای تو به تو،
ریشه دلتنگیِ ما، توی کدوم خاکه بگو.
کنار تو دریاییَم، که از شبو طوفان رهاست،
هر جا مَنو تو باهمیم، گستره ی خونه ی ماست.
دور مَنو عطر خودت، حصاری از رؤیا بچین،
خونه همینه نقطه ای، فراتر از خاکو زمین.
دستای امن تو هنوز، شبیه سرزمینمه،
دنیا همین جاست که تویی، اگرچه دورُو مبهمه.
با من از آینده بگو، کنار مرز انتظار،
تو این حریم خونگی، سر روی شونه هام بذار.

مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۷۸ دیدگاه دربارهٔ «آش شله قلمکار»

درود. خب من شاید اول بشم فکر کنم ولی واقعاً حرف حساب جواب نداره.
فقط در مورد اتحاد بگم که اول ما باید از خودمون شروع کنیم که آیا همه ی هممحلیها که نه. حد اقل نصبشون تو اون پستها شرکت کردن یا نه. خب وقتی ما فعلاً تو مرزهای خودمون مشکل داریم, پس دیگه چه امیدی به بیرون از مرزها.
آهان یادم رفت بگم زیارت قبول. دیگه چیزی نیست بگم جز ابراز تأسف از مشکلات پیش اومده.

سلام به خانم کاظمیان.
فقط کافی بود که بخشی از مشکلاتی که دارید رو مینوشتید.
به هر حال هدف اصلی ما انتقال مشکلات بود و در کنارش بالا رفتن کمیت نفرات شرکت کننده که توی اولی موفق بودیم ولی در هدف دوم نسبتاً ناکام بودیم.
ممنون از حضورتون.
موفق باشید.

سلام شهروز.
در مورد پست مجتبی که باید بگم خیلی دیر هنگام این کار رو کرد، و به همین دلیل هم من لج کردم، دندونامو کج کردم و نرفتم اونجا کامنت بذارم، البته چون خودت نبودی لزومی هم ندیدم.
خیلی زودتر از اینا باید این اتفاق میفتاد، در روزهایی که پر از درگیری و تشنج بود، نه حالا که تو اصلا نبودی و در مسافرت بودی.
من که بو وجود دوستی مثل تو افتخار میکنم و زحمتهات رو ارج مینهم، میخوای باور کن و میخوای، همون باور کن.
در باره ی مسوولین مشهد که مقصر خود شما بودید.
ماجرای پارسال خیلی زود یادتون رفته.
زخم ماجرای پارسال خیلی زود التیام پیدا کرده، نباید به این زودی فراموش میکردید.
مدیرا همون مدیرا بودن و روسا همون روسا.
مرد حسابی، کی نون و پنیر و چای کیسه ای رو رها میکنه و میاد دنبال تجهیزات مورد نیازش که اینا دومیش باشن؟
همونطور که در مورد همکاری سایتهای دیگه با گوشکن این اتفاق نیفتاده.
دیگه چی بگم؟
آهان، احتمالا مسافرت خوبی بوده با وجود دوستان خوبی که همراه شما بودن و مهمون نوازی مادر محترم بزرگمهر و خانواده عزیزشون، خوب حالشو بردید ها ناقلاها.
خب، شلمشورباهای من هم تمام شد.
لذت ببر از زندگیت، خداییش یاد کی افتادی؟ خخخ.

سلام به عمو چشمه.
ما از پارسال تجربه داشتیم.
منتها گفتیم کانون تاک با ما پارسال همکاری کرد و امسال هم میکنه.
این قولها رو هم مسئولین به خود کانون دادن نه ما.
کانون به ما گفت که مدرسه ی امید و دانشگاه آزاد و بهزیستی قول صد در صد همکاری داده.
ما هم گفتیم اینا لابد یه چیزی میدونن.
منتها دیدیم که تو مشهد به همدیگه هم رحم نمیکنن چه برسه به ما.
مرسی از حضورت.
شاد باشی.

درود بر آقای حسینی عزیز.
خوشحالم که روی هم رفته، سفر خوبی داشتید و به شما هم خوش گذشته.
من جزء همان دسته ای بودم که در پست دکتر نحوی نژاد کامنتی نگذاشتم اما به این مصاحبه گوش دادم. گوش دادنی فعال. صحبتهای ایشان را به هر جمعی انتقال میدهم. خبر برگزاری نمایشگاه را هم از ایشان شنیدم. پیگیر شدم و در قالب یک کاروان بیست نفری متشکل از افراد نابینا، جسمی حرکتی و یا فردی از افراد خانواده آنها در این نمایشگاه حاضر شدیم. اتفاقا عصر روز جمعه آقای دکتر نحوی نژاد هم در آنجا مشغول بازدید بودند. مستقیما وقتی مطمئن شدم که از لا به لای آن همه خبرنگار و عکاس و همراه، متوجه حضور کاروان ما شده اند و دارند با من صحبت میکنند، به ایشان گفتم که مصاحبه را از گوش کن شنیده ام و همچنین خبر برگزاری این نمایشگاه را.
آقای حسینی گرامی! همانطور که میدانید پستهای من جزء پستهاییست که معمولا افراد کمی به آن نظر میدهند و این اصلا سبب ناراحتی من نیست چرا که میدانم پاسخ یک پست کاربردی حتما یک نظر نوشتاری نیست.
در حد توانم گزارشی هم تهیه کردم و تقدیم نمودم به تمام کسانی که در نمایشگاه حضور نداشتند.
تازه من، یکی از کسانی هستم که این پست را شنیده. هیچوقت به بزرگی این سایت شک نکنید.
نگاهتان به دور ترها باشد. اگر روزی نابینایان و کم بینایان و سایر اقشار آسیب دیده در سایه اتحاد باشند، این تأثیر کسب اطلاعاتیست که خود از فضاهای محبوبی چون “گوش کن” به دست آورده اند.
پایدار و سرافراز باشید.

سلام به خانم جوادیان.
من با شما موافقم.
ولی وقتی حرف شما درسته که مردم عقلشون به چشمشون نباشه.
من وقتی لینک پست رو به دفتر ایشون بفرستم و ببینن که تنها بیست سی نفر تو این مصاحبه مشارکت داشتن، دفعه ی بعد که بخوام برم یه بار دیگه باهاشون گفتگو کنم، از در ساختمون هم راهم نمیدن چه برسه به دفترشون.
به هر حال ما باید یه جامعه ی آماری گسترده تشکیل میدادیم که این اتفاق نیفتاد.
وگرنه بزرگی این سایت سالها هست که ثابت شده.
مثل این میمونه که یه تجمع بخواد برگزار بشه، ده نفر بیان و یه هفته بعدش شصت نفر برن به مسئولش بگن که ما هم میدونستیم تجمعه.
دونستن مهم نیست.
یه وقتایی باید در صحنه بود و در صحنه فریاد زد نه در پشت صحنه.
ممنون از حضورتون.
موفق باشید.

سلام
رسیدن بخیر، در مورد پست مسئولین ببخشید دیگه برای آدم های اهل وعده وعید بدون عمل هیچ رقمه دستم به نوشتن نرفت چون اتلاف وقت بود ولی لایک زدم که پر مخاطب باشه و زحمات دوستان خودم به باد نره
در مورد ماجراهای مشهد هم خوب همینه دیگه وقتی تجربه ها را ندید بگیری و با خیال واهی شاید این بار فرق کنه جلو برید همین میشه، شاید بهتر بود نماشگاه در اصفهان برگزار می شد، آخه ما خیلی خوبییییم خخخخخخخخخ
در مورد اون تیکه راجع به مجلس اصلا نگران نباش من تو صفحات شخصیم از این تند و تیز تر نوشتم هنوز که خاکستر نشدم خدای تو هم بزرگه
آش شله قلمکارتو با کامنت معجونی جواب دادم خخخخخخخخخخخخخخخخ

سلام به روشنک.
خب توی اصفهان این همایش برگزار شده همین یکی دو ماه پیش.
اتفاقاً استقبال خوبی هم شده بود.
انصافاً در این طور مواقع اصفهانیها خیلی خوب همکاری میکنن.
حالا البته امیر بیشتر در جریان جزئیات هست و من فقط یه نظر شخصی دادم.
به هر حال از حضورت ممنون.
پایدار باشی.

سلام شهروز خان. من تازه توی این محله آلونکی خریدم و هنوز حتی نرسیدم دستی به سر و روش بکشم. خوب این از عذر بدتر از گناه. از اینکه بگذریم باید عرض کنم که ما نابیناها خودمون توی منزوی کردن خودمون و سلب امکاناتی که از قبل داشتیم ید طولایی داریم. ماشالا یادت نره. حالا فرض کن ما اومده بودیم و پکتوس نیومده بود. اون وقت هرچی نابینا بودیم با انبوهی از فحش و یا انتقاد سازنده میریختیم رو سر پکتوس و مصیبت نامه ای از این قضیه درست میکردیم که سنگ میترکید. شما هم اگه میخوای ما از همایش های اینچنینی استقبال بفرماییم به اسم همایش ساندویچ نون و پنیر و چای شیرین اعلامیه بزن وقتی ما تشریف آوردیم بهمون بگو چه تجهیزاتی نیاز داریم. اینطوری بهتر میشه ها. از ما فرمودن بود. به خدا میسپارمت.

سلام دکتر.
آقا خونه ی نو مبارک.
بابا به خدا ما هم آب میوه و کلوچه دادیم فقط یادمون رفته بود تو اطلاعیه بزنیم خخخ.
از این به بعد میگیم آب میوه و کلوچه هست، برای پذیرایی هم برجسته نگار نشونتون میدیم خخخ.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

سلام شهروز جان
رسیدن به خیر
زیارت قبول
از خواندن نوشته ات لذت بردم
این ذکر مصیبتی که فرمودی مبتلا به جامعه بخصوص نابینایان است ولی نگران نباش و به کارت محکم و استوار ادامه بده
تا دیر نشده گزارش کامل سفر مشهد را بنویس تا ما هم لذت ببریم.
به هر حال دوستت دارم فراوان

سلام
زیارت قبول
با حرفاتون موافقم، ولی چی بگم. به قول دوستان از ماست که بر ماست.
در مورد پست مصاحبه دکتر نحوینژاد من هم اون پست را با کامنتاش کامل خوندم ولی نکته ای غیر از آنچه که دوستان فرمودند به ذهنم نرسید که مطرح کنم. هر چی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه که یه آش شله قلمکار درست کنم. ههه. موفق باشید.

سلام بر شبو شور زیارت قبول .
من از حرفاتون سر در نمیارم . نه اینکه سر در نیارم ، چون کاملا در جریان نیستم ، سرم نصفه میون این بحثا گیر کرده . هاهاهاها
به امید اینکه نبین ها چوب ندونم کاریاشونو زودتر بخورن و متنبه بشن خخخ
ما ببین ها که هر روز چوب که چه عرض کنم ، گرز آهنی توی سرو صورتو کمرمون میخوره ولی هیات !!!
اینم ی شعر تقدیم به همه : امیدوارم صفحه خونا گوششون و زبونشون گویا بشه. اگه براتون نخوند ، ندا بدید که رهااای رهگذری بیاد بنویسش یا گویاش کنه . خخخخ
.. با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها،

با تو اکنون چه فراموشیهاست .

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد !

من اگر ما نشوم، تنهایم

تو اگر ما نشوی،

– خویشتنی

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را درگوش کن

باز بر پا نکنیم

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم .

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟

چه کسی با دشمن بستیزد ؟

چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

– آویزد

دشتها نام تو را می گویند .

کوهها شعر مرا می خوانند .

کوه باید شد و ماند،

رود باید شد و رفت،

دشت باید شد و خواند .

در من این جلوه اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه پرهیز – که چه ؟

در من این شعله عصیان نیاز،

در تو دمسردی پاییز – که چه ؟

حرف را باید زد !

درد را باید گفت !

سخن از مهر من و جور تو نیست .

سخن از

متلاشی شدن دوستی است ،

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

سینه ام آینه ای ست،

با غباری از غم .

تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار .

من چه می گویم،آه …

با تو اکنون چه فراموشیها؛

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست .

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من .

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

درود بر شهروز عزیزم. ببین من تو پست ببخش مجتبی کامنت نذاشتما ولی این به اون معنی نیست که حرفای مجتبی را لایک نمیکنم. منم مثل بقیه دوستان دوستت دارم و از زحمات بی دریغت تشکر وافر میکنم.
فقط با اینکه مرتب از مسؤولین دیگر سایتها انتقاد کنی و بگویی چرا نمیآیند و نظر نمیدهند، موافق نیستم. ما باید کار خودمون رو بکنیم و خود را از واکنش دیگران بی نیاز بدانیم. واقعا شاید حرفی برای گفتن ندارند. آخه ما یاد گرفته ایم که فقط انتقادهای بدون سند و مدرک بکنیم ولی اگر قرار بشه مطالب و حرفهایمان را بطور مستند و با پشتوانه ی عقل و منطق بیان کنیم در جا میزنیم و از عهده اش برنمیآییم. و این میرساند که ما باید بیشتر آگاهی و اطلاعات بدست بیاوریم. این را نباید فراموش کنیم که نابینا بودن الزاما بمعنی متخصص بودن در امور نابینایان نیست. پس بنظرم بر سکوت دوستان نباید خرده گرفت و از آن تعبیر بد و منفی کرد. ببین خانم کاظمیان چطور صادقانه می گوید که چیزی بنظرش نرسیده است که بنویسد خب دیگران هم احتمالا با همین مسئله مواجه بوده اند. چون یا باید از آقای نحوینژاد تعریف و تمجید میکرده اند یا باید انتقاد و گلایه میکرده اند، خب کسی که در کوران امور نیست و مثلا از سازمان و مسؤولیتهایش آگاهی کافی و وافی ندارد طبیعیست که بی مورد و بی جهت اظهار نظر نکند.
پس شهروزم از هیچ کس دلگیر و دلخور نشو و این را بعنوان عدم اتحاد تلقی نکن. از بابت شرکت پکتوس هم نگران نباش اینها نشان داده اند که خستگیناپذیرند و شرایط را درک میکنند و بسیار صبور و با حوصله هستند. در خصوص مدیر مدرسه امید هم فکر کنم باید یکی دو جعبه گز بخرم برم سراغش ببینم حرف حساب این دوست عزیز چیه که اینطور بدقلقی میکنه. فکر کنم منتظره که خودم برم باهاش مصاحبه کنم خخخخخخ. در مورد برخورد مسؤولین بهزیستی مشهد هم توصیه میکنم که همین متن را برای دکتر نحوینژاد ارسال کن بذار در جریان قرار بگیره. دفعه ی قبل هم گفتم این کار رو بکنید و نکردید. راستی من در جریان سخنان مخالفین اصلاح قانون انتخابات مجلس نیستم اگر کسی فایل صوتی یا متنی این جلسه و سخنرانیها را داره لطف کنه در محله بذاره تا در تاریخ و آرشیو گوشکن بمونه و ما هم مطالعه کنیم.
از شعر قشنگی که گذاشتی هم تشکر میکنم همچنین از رعد میتشکرم و میگم که صفحه خوانها بخوبی از پس شعرش برآمدند و تشکر بیشتر از اینکه گاه سر بزنگاهها خوب به یاریمان میآید مثل اون شعر دزدش که واقعا زیبا بود.

سلام به عمو حسین عزیز.
من نمیگم چرا مدیرای سایتها نیومدن شرکت کنن.
میگم لا اقل میتونستن اطلاع رسانی کنن.
اطلاع رسانی که دیگه تخصص نمیخواد.
از کجا معلوم که همه ی کاربرهای این سایتها در جریان این پست بودن؟
خب میشد اطلاع رسانی وسیعتری کرد و قطعاً میشد در این پست پر رنگتر بود.
به هر حال ما وقتی میگیم سایت بزرگی هستیم، باید مستنداتی هم در این رابطه ارائه بدیم.
به هر حال ممنون از حضورتون.
موفق و پیروز باشید.

سلام. ما برگشتیم و اتفاقا خیلی هم مسافرت عالی بود. درست که شهروز نکات خوبی رو گفت اما از شیرینی سفر ما به مشهد چیزی کم نمیکنه.
درد مشترک ما این که: خدا وکیلی نمیدونیم از زندگی و دور و برمون و آدماش چی میخوایم! و اصلا چی باید بخوایم! چرا باید خودمون یه جا بشینیم ساکت و بی حرکت و منتظر باشیم بیاین و همه ی ملزومات زندگیمونو بیارن دم در خونمونو بهمون تحویل بدند؟
تازه اگر این کارو بکنند شاید راضی بشیم. چرا همه رو چه خوب باشند و چه بد، چه کار بکن باشند و چه نه، با یه چوب میرونیم؟
حد اقل میتونیم حضورمون رو نشون بدیم یا نه آیا؟.
روز عصای سفید که میشه میگیم که در حق ما چه جفاها که نشده! اما انصافا اگه کسی بخواد کاری واسه ما بکنه ما چهقدر به سمتش میریم؟
از اینا بدتر کار زشت و ناپسند دوست فرهنگی بود که تو پست امیر سرمدی مطالب اهانتآمیزی رو نوشته بود! فکر کنم رعایت ادب توقع زیادی نباشه!
خودزنیهایی که این روزا ما نابینایان گرفتارش شدیم بد و ناگوار! حالا چه توسط آقای دولابیها و مسئولین بهزیستی مشهد صورت بگیره و چه توسط خودمون با حرفامون و کارامون و … .
در پایان مطالبم میخوام تشکر بیحد و فراوان و بسیار داشته باشم از مادر محترم بزرگمهر و خانواده ی گرانقدرشون که خیلی به ما لطف داشتند و من شخصا واسه تشکر از این همه لطفو محبت دقیقا نمیدونم که از کجا باید شروع کنم و چی باید بگم.
باقی مطالب پست هم بسیار ارزشمند بود و اتفاقا دوست دارم راجع بهشون بنویسم اما الان نه! ایشالا در فرصت مناسبتر.

سلام اشکان.
خب ما هنوز داریم با تفکر چند سال پیش جلو میریم.
اون زمانی که این سایتها نبودن، هیچ صدای واحدی هم نمیشد باشه مگر این که همتی بشه و یه تجمعی چیزی راه بیفته که اونم نمیشد.
یه بارم که شد چهار نفرو خریدن و همه چیز تموم شد.
اما الآن با این همه پتانسیل، سکوت ما نمیدونم چه توجیهی میتونه داشته باشه.
شاید الآن آهنگهای جدید و مداحیهای جدید و نرم افزارهای اندرویدی یا آپدیتهای آنتیویروسها دغدغه ی اصلی ما هستن و ما هستیم که داریم راه رو اشتباه میریم.
به هر حال ممنون از حضورت.
پیروز باشی.

دوست عزیز من واقعیت را نوشتم حالا اگر شما خوشت نیومد به بزرگواری خودت ببخش چند روز پیش از طرف همین شرکت با یکی از دوستان تماس گرفته شده بود و از ایشون خواسته بودن که به بهزیستی تقاضای برجسته نگار بدن و برای این که ایشون را بیشتر به این بازار یابی تشویق کنن ایشون را دکتر خطاب کرده بودن این برجسته نگار هشت میلیونی شما را حتی اگر مفتی هم به من بدن قبولش نمی کنم ضمنا وقتی اون پست جناب سرمدی با کامنتای خودش فقط ۱۱ کامنت می خوره معلوم میشه این شرکت چه قدر هوادار داره راستی کامنت تو و امیر چیزی از فرهنگی بودن من کم نمی کنه من یک خدمت گزار هستم و در حد وظایفم دارم کارم را انجام میدم

سلام خوبین ؟خیر مقدم می گم و همیشه در سفر باشین و البته یه سفر که خالی از حرص و غم باشه به هر حال منم موافقم که نابینا ها به دلایل ناشناخته ای اتحاد ندارن متاسفانه وگرنه شرایط براشون خیلی بهتر بود تا زمانی که نابینا ها حرف همدیگه رو نمی شنون از بقیه چه انتظاری میشه داشت البته این مشکل به فردیت بر نمی گرده به ضعف ارتباط بر می گرده و من اینجا مخم جرقه زد یه بحث ارتباطی قوی این وسط پیاده کنم !ایده ها این جوری خلق می شن دیگهههه!

سلام به ترانه.
منتظر اجرایی شدن ایده هات هستیم.
ولی این که ما متحد نیستیم هم چیزیه که چند دهه هست داره اذیتمون میکنه.
چند وقت پیش با یه نفر تو اسکایپ حرف میزدم، میگفت به یکی از مدیرای فلان سایت گفتم چرا تو بحث فلان پست گوشکن که باید همه مشارکت میکردیم شرکت نداشتی و تو سایتت بازتاب ندادی، طرف گفته که بیخیال، من خودمو قاطی نمیکنم. هر وقت تونستن به نتیجه برسن منم کنارشون ازش استفاده میکنم.
یعنی همچین تفکری رو باید طلا گرفت.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

سلام استاد ..رسیدن به خعععععععععععععر …خوش گذشت بتون ؟؟؟آقا میگفتین گاوی .ببعیی ..چیزی مینداختیم زمین برا قدومتون …استااااااااااااااااد …
استاد من شرمندم استاد …
من عذر خواهی میکنم ازتون استااااااااااد .
به خاطر همه بی حرمتی هایی ک بتون شده منو ببخشید …
وای استاد …استاد معظم جناب حسینی …شما ناراحت نبااشین ….شما بزرگوار تر از این حرفا هسین که برنجین .دلتون دریاس …
استاااااااااااااااااااااد …

سلام حسینی زیارت قبول.
من توی پست آقای خادمی گفتم به خودت هم میگم خسته نباشی جدا.زمانی که من به این محله اومدم و تو خیلی معمولی اومدی و بهم خوشآمد گفتی خیلی تعجب کردم بهت گفتم که من از اختلاف سلیقه ی تو و حافظ خیلی خوب خبر داشتم ولی وقتی کامنت تو را دیدم و بعدها برخوردت را فهمیدم که کاملا بیغرضانه توی این محله رفتار میکنی.و این نشان دهنده ی شخصیت تو هستش که میخوای ما با تمام اختلاف سلیقه ها با هم و در کنار هم باشیم.پس خسته نباشی جدا.
اما در باره ی پست آقای نحوینژاد به نظر من اگر حرفها تکراری هم بود باید زده میشد تا ایشون متوجه بشن که این مشکلات را همه دارن شاید من یه حرفی میزدم که مشکل خیلی ها هست ولی اونجا فقط من این مشکل را مطرح کردم و آقای نحوینژاد متوجه نمیشن که این مشکل همه ی دوستان هست.حرف تکراری همیشه بد نیست گاهی هم نشان دهنده ی بزرگی مشکل هستش.شاید حرف من بد باشه ولی نظر شخصی من اینه.زمان انقلاب همه میرفتن و میگفتن مرگ بر شاه اگر اون زمان هم مردم میگفتن اون یکی رفته من چرا برم خوب انقلاب سر نمیگرفت.من نمیگم انقلاب کنیدها خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ فقط یه مثال بود که به ذهنم رسید.
من نمیدونم ما کی یاد میگیریم که باید با هم باشیم تا بتونیم کاری از پیش ببریم این متحد نبودن تا کی قراره اینجوری بهمون ضربه بزنه.
راستی این جریان نمایشگاه شما من را یاد یه جوک انداخت خواستم بنویسم گفتم دوستان من را هم کافر خطاب میکنن وقتی برای یه پست ساده این همه حرف و حدیث درآوردن چی بگم والا.
شرمنده خیلی طولانی شد.

سلام به فاطمه.
اول بابت لطفت ممنون.
ما اینجا صدها نفر هستیم با صدها نوع تفکر متفاوت.
پس دلیلی نداره که همه کامل همدیگه رو قبول یا رد کنیم.
ولی از طرفی هم دلیلی برای دشمنی وجود نداره.
با اختلافها کنار هم بودن هنریه که هر کسی ازش بهره نمیبره.
در مورد پست دکتر نحوی نژاد هم کاملاً باهات موافقم.
سکوت من یعنی بیمشکل بودنم و این اصلاً درست نیست.
به حافظ سلام برسون.
کم پیدا شده بگو ما غیبت طولانی داشته باشه از حقوقش کم میکنیم خخخ.
موفق باشی.

سلام چندباره. من خودم تو پست آقای نحوینژاد رفتم همون روز اولم رفتم! اما یک هفته بعد کامنت نوشتم و اتفاقا مطلبی رو هم نوشتم که جای دیگه ای به آقای پورشعبان از دیگر معاونان ریاست بهزیستی پیشنهادشو داده بودم.
پس من که حرفامو زده بودم چرا دوباره اومدم همون حرفای تکراری رو در قالب کامنت واسه آقای نحوینژاد نوشتم؟… .
به هر حال وقتی فرصتی فراهم میشه همه ی ما باید ازش استفاده کنیمو حرفامونو بزنیم اگر فرصتو از دست دادیم دیگه نباید از شرایط فعلی گله کنیم. اتفاقا من با شهروز موافقم و معتقدم که لازم حضور بچه ها تو اینطور پستها عمیق و جدی باشه. برای خود من هم چند بار پیش اومده که میخواستم حرکاتی از این دست رو به یک جنبش خوب تبدیل کنمو اجتماعی بزرگ از نابینایان رو ساماندهی کنم که نشد!
برای همین که مثلا کسی آنچنان که باید حضور نابینایان رو در عرصه های عمومی جامعه مثل رسانه و مجلس و … جدی نمیگیره.
ما باید خودمونو توانمندیهامونو از راههای صحیح نشون بدیم اما غر زدنهای مداوم و انتقادات بدون سند و پشتوانه جزأ این راهها نیستند.

سلام منم از دسته کسانی هستم که حتی به پست سر هم نزدم میدونی چرا چون از وعده های مسوولین خسته شدم و از این که بهشون بگم چه مشکلاتی دارم بدم میاد یادم میاد که چند سال پیش سرود اجرا کردیم آقای دکتر احمدی که رییس بهزیستی سیرجان بود گفت من بهتون جایزه میدهم هنوز خبری نیست البته اینم بگم که رییس بهزیستی عوض شده خخخخ من این وعده ی دروغ شده ملکه ی ذهنم و از وعده های مسوولین بیزارم در باره ی اتحاد نابیناها که نگو امسال به من گفتن گروه سرود جمع کن تا روز عصای سفید براتون جشن بگیریم به اولیش زنگ زدم ناز آورد و توقع داشت من نازشو بکشم منم زنگ زدم انجمن گفتم بیخیال اونم گفت نابیناها فقط خودشون مقصر هستن که حتی یک جشن هم براشون برگزار نمیشه یعنی حقتونه لیاقت جشن ندارین طرف همیشه در حال گشت و گذار هست بعد انجمن میرسه میشه فقیر و بدبخت آخه چرا بعضی از نابیناها فقط یاد گرفتن دنبال مفت باشن من خودم حاضر بودم برم دنبال بعضیاشون و منت همسرم رو هم میکشیدم سرود هم دان میکردم و حتی با دست خودم براشون مینوشتم اما بعضیاشون دوست داشتن من ناز بکشم خداییش وقتی مجرد بودم حتی ناز هم میکشیدم چون دوست داشتم دیده بشیم و همش ناشنواها رو تو سرمون نزنن اما الان وقت این کارو ندارم نمیشه راستی زیارت هم قبول از ماست که بر ماست موفق باشید

سلام مهدیه.
خب به نظر تو الآن که سکوت کردی و چیزی نگفتی مشکلاتت حل شد آیا؟
تا حرفی زده نشه، اون مسئول اینطور برداشت میکنه که مشکلی نیست که حرفی هم زده نمیشه.
من فکر میکنم ما سکوتمون اگر باعث محرومیتمون شده باشه، میزان مقصر بودنمون اگر بیشتر از مسئولین نباشه، کمتر هم نیست.
پس بهتره خودمونو کنار نکشیم و همه چیز رو به گردن این و اون بندازیم.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

درود بر شهروز
زیارت قبول تا بوده همین طور بوده سالهای قبل به دوستان می گفتیم به مناسبت های مختلف برای مسئولین پیامک بفرستید یا پیام صوتی بگذارید و از طریق برخی پیام گیرها اطلاع رسانی می کردیم بعضیا می گفتند :شما که پیام دادید مگه چی شد !
تا وقتی این طرز فکر بین نابینایان هست هیچ مشکلی حل نخواهد شد زیرا باید خواسته های خودمان را از مسئولین مطالبه کنیم و الا حقوقمان را پایمال می کنند .
درمورد پکتوس باید بگویم در سالهای قبل برخی از دوستان محصولات این شرکت را خریداری کردند و نتوانستند از آن استفاده کنند و شرکت پکتوس نیز پاسخ گو نبوده است و همین الان سی دی پک جاوز برروی بکامپیوتر نصب نمی شود و قابل استفاده نیست و اگر فایل صوتی تهیه شود و آموزش نصب و معرفی محصولات در آن قرار داده شود نیاز به هزینه های زیاد و رفتن به مشهد با این اوصاف نیاز نیست .
درباره توهین آقای کاتب نیز فقط آقای صابری با پیامکی خواستار واکنش به این موضوع شدند و دیگر دوستان خاموش
حداقل کار این بود که با تماس با مجلس و گذاشتن پیام صوتی برروی پیام گیر آن اعتراض می کردید و از حق برابری خود دفاع می نمودید .
با تشکر

سلام به رضای عزیز.
خب من در مورد پکجاز بگم که من سی دی رو نصب کردم و مشکلی هم پیش نیومد.
فقط اگر ماهور داشته باشی باید اول پاکش کنی بعد پکجاز رو نصب کنی.
احتیاجی هم به ه مشهد رفتن نیست.
این همایش به بهانه های مختلف در شهرهای مختلف در فرصتهای مناسب برگزار خواهد شد.
در اصفهان هم برگزار شد و در مشهد هم که به هر حال برگزار شده.
در شهرهای دیگه هم اگر فرصتش پیش بیاد برگزار میشه.
در مورد مجلس هم امشب منتظر باشید.
موفق باشی.

درود بر شهروز عزیز.

دست مسئولین درد نکند که کمال همکاری با شماها داشتند.
و همچنین دست بعضی از همنوعان با معرفت هم بیدرد.
چه میشه کرد از ماست که بر ماست.
در انتظار سپیدی، در انتظار نور
با این پای شکسته کجا توانیم رفت.
پای اراده در گچ غفلت و جهالتست.
سپاس

سلام به عطای عزیز.
ممنون از حضورت.
بله هیچ کاری نمیشه کرد مگر این که ما اهدافمون مشخص باشه.
مشخص باشه که آینده برامون مهمتر هست یا امروز. مشخص بشه که اولویت ما اشتغال، ازدواج، مسکن و نیازهای اصلی و به حقمون هست یا آهنگهای جدید و پستهای کپی و محتوایی که نهایتاً امروز ما رو تأمین کنن.
تا هدف نباشه مسیری هم برای طی کردن نیست.
موفق باشی.

سلام به همه و شما شهروز خان زیارت هم قبول و همیشه دلخوش در مورد پتانسیل که حقیقتا همه اش ما مقصر نیستیم نشون به اون نشون حضور در نامه به روحانی که هیچکی ککش هم نگزید و اون همه مشارکت بود این ها دیگه کلیشه ای شده فکر و تحول اساسی و ریشه ای لازمه اون هم اون دنیا انشا الله در مورد شرکت در همایش ما عزیزان نابینا یدی طولانی در استقبال از بهزیستی و مکان های اینچنینی داریم شده دو سه برابر اون هزینه رو بدیم به آژانس و بریم این کار رو می کنیم و در سخنرانی هامون میگیم من دیگه از این نابینا ها بریدم نمی رم نمیام و در جواب سئوال می شنویم که فلانی از این طرف ها جواب میدن هیچی فلانی سریش شد و الا من عمرا می اومدم یا گفتم بچه ها رو ببینم و چیزهایی از این دست که خدا به داد همه امون برسه در حالی که خرید سنگک و خوردن گوجه با پنیر عصر تو یک پارک با چایی نزدیک خونه چهار نفر از این نابیناها هیچ کدومشون پایه اش نمی شن یکی عمه اش میخاد بمیره یکی بچه داری یادش افتاده یکی خرید میخاد بره یکی هم میگه که باشه فردا حتما میریم این هست انشای من حال اگر انجمن یا بهزیستی بود هیچکی کاری نداشت همه حضور فعال داشتن حالا پیدا کنید پرتقال خور عزیز رو موفق باشید.

سلام به سجاد.
به هر حال این حرکتها اگر هم سودی نداشته باشه ضرری هم نداره.
ولی اگر هیچی نگیم، فردا میگن ما از مشکلات خبر نداشتیم و چون کسی چیزی نگفت فکر کردیم که مشکلی نیست و از این حرفا.
پس لا اقل طرح مسأله میکنیم که نگن نگفتید.
مرسی که هستی.

سلام به آجی سارای.
خوشحالم که اولین تجربه ی حضور بین نابیناها برات خوب بوده و بهت خوش گذشته.
بابت سگک هم خدا رو شکر.
منم امیدوارم لا اقل تا صد سال آینده مشکلات برطرف بشه خخخ.
مرسی که هستی.
موفق باشی.

سلام.
عجب آشی پخته بودی برامون ها!!!
امیدوارم فقط امیدوارم روز های خوبی در راه باشه برای همه مون.
تو ناخواسته به یکی از سؤالاتی که بچه ها از من می پرسند که چرا منی که هفت سال مشهد درس خوندم و تقریباً همه جاش تمام محله های لازمش رو مثل کف دستم که نه ولی در حد خیلی عالی بلد هستم شیراز رو برای درس خوندن امتحان کردم جواب دادی.
در هر صورت خوشحالم که برگشتی.

سلام حسین.
امیر اومد گفت که با امید و محسن و سعید رفتید بیرون.
تکخوراااا خخخ.
آره متأسفانه ساختار مدیریت در مشهد فراتر از تصور خرابه و هیچ اراده ای هم برای بهبودش نیست.
به هر حال امیدوارم شرایط تغییر کنه.
موفق باشی.

شهروز تعجب میکنم که کامنتهای پست مربوط به سخنان نمایندگان مجلس را بستی. چه لزومی داشت که بسته شود. مگه نمیخواستی که بچهها اعلام موضع کنند خب باید میذاشتی همینجا یعنی تو محله حرفاشون رو بزنند شاید خیلیها نتونند از ایران سپید استفاده کنند و شاید ترجیح دهند تو محله نظر بذارند. واقعا جالبه که از طرفی به بچهها میگیم فریاد بکشند و اعتراض کنند ولی از طرف دیگه جلوی دهنشون رو میگیریم. خخخخخ. به هر حال من به وظیفه ام عمل کردم.

سلام عمو.
هدف از بستن کامنتها بستن دهن بچه ها نبود.
این حرکت در ایرانسپید شکل گرفته و بهتره که آراء و نظرات بچه ها یهجا جمع بشه و بتونه یه جامعه ی آماری وسیع رو شکل بده.
به نظر من اگر ما یه پایگاه قوی و گسترده داشته باشیم بهتره تا چند گروه بشیم و با صداهای ضعیفتر فریاد بزنیم.
ممنون از حضورتون.

سلام بر شهروز خان زیارت قبول بسیاری از سخنان شما مورد قبول من هم هست البته من از شرکت پکتوس گله مند هستم ولی در مورد بهزیستی شایان ذکرست که مسؤولین بهزیستی به گفته خودشان مشکلات را حتی بهتر از نابینایان میدانند اما این که نمیتوانند یا نمیخواهند حل کنند بحث دیگریست باز هم از این که تا این اندازه به فکر هم نوعانتان هستید بسیار متشکرم….

سلام؛
سلامی به بلندای خوبی دلها سلامی به بلندای همت مدیران؛ سلامی به بلندای مهمان نوازی مادران بزرگمهرها، سلامی به پاکی مهربانی مادران؛ سلامی به زیبایی چشمان تماشاگران؛ سلامی به بلندای امید دلهای امیدوار نو عروس دامادان؛ و سلامی به افق امید دلهایی امیدوار که به امید سایه ای امن منتظرند. سلامی به بلندای تنهایی سی تا ها؛
این ها که نوشتم برداشتهای کاملا واقعی و زنده از یک سفر معنوی با دوستانم بود.
آقای حسینی زیارت شما و دوستانتون قبول باشد. انشاالله.
دوستان هم محلی من؛ دلم خیییلی براتون تنگ شده بود. تو این سفر هر جا دلم شکست و ظرفیتم نمایان شد برای شما هم دعا کردم. خرسندم که از نزدیک سعادت دیدار با دوستان هم محلی نصیبم شد. از بزرگواری مادر بزرگمهر و همسر محترمشون هر چی بگم کمه؛ اصلا توان توصیف نیست و در کلمات نمیگنجند. از مهربانی مادر آقای حسینی و مادر آقای آذر ماسوله هم همینطور.
مادر بزرگمهر عزیز برای شما و خانواده محترمتون و خصوصا برای بزرگمهر دوست داشتنی بهترینا رو آرزومندم.
من روز یکشنبه در حرم از نزدیک شاهد ناراحتی دوستان از واکنش نمایندگان مجلس بودم و حسابی ناراحت ناراحتی دوستان شدم.
به امید روزی که همه آگاه بشیم و با روشنفکری اندیشه کنیم.
راستی اولش فک کردم واقعا پست آموزش آش شله قلمکار هستش؛ بعدش با دیدن نام نویسنده شاخ درکرده اینتر زدم. آخه رعد بزرگ ازم خواسته بود آش شله قلمکار درست کنم. خخخخ

بچا دوباره سلام.
میگم کمی مونده منم مثه بعضیا بگم سلام چندباره خخخخ
ولی با اجازه مدیر مطلبی بگم برم آخه حیفه که نگم.
آها فقط یکی میگم
دوستان سارای دوست خوب هم محلی ما هستش که جدیدا ثبتنام محله ما شده. بگم که سارای یک دخمل بینا با چهره ای خندون متین در اوج مهربونی بودند با اینکه اولین تجربه اردو با بچه های ما رو داشتند اما خدایی چقدر با تلاش ظاهر شده بود خودش یک تنه دو سه نفر رو همراهی میکرد. مثه خودم با انرژی و زرنگ بود؛ حالا خود تعریفی نشه خخخ ولی این رو گفتم که بدونین که هر کی دیر با سارای مهربون و دوست داشتنی دوست بشه ضرر کرده. ببینین که کی گفتم
خلاصه از ما گفتن بود.
سارای مهربونم عزیزم افسوس که سفر کوتاه بود و زمان با تو بودنم کم بود. دریغ که نتونستم حسابی باهات همکلام بشم. همسفر گلم به امید دیداری دوباره ولی این بار با زمان خیییلی زیاد
راسی خیلی خوشحال شدم سگک کفشت پیدا شد هر چند که اگر پیدا نمیشد سگک کفش تبسم را کنده و تقدیمت میکردم خخخخ .

فدای مهربونی هات سیتا جان
خودت گلی ….سنبلی…
نه بابا ….کاری نکردم که….اگر اون دخترای گل نابینا نبودن که همش مارو پیچوندی رفتی میمردم از تنهایی اونجاااا که…خخخخخ
شوخی بوداااا…نارخارت نشی….میدونم کار داشتی و من نمیتونستم و نمیخواستم بیام چون دوست داشتم با بچه ها باشمو باهاشون آشنا بشم.
خیلی خوش گذشت به من…هم در کنار شما بودن و هم آشنا شدن با بچه ها و هم زیارت …هم سرسره بازی نصفه شبی با دخترای نابینا….خخخخ
بچه ها که خیلی خوب و با گذشت بودن و ناشی گریهای منو زیر سیبیلی رد میکردند….البته بگم سیبیل نداشتناااا…خشگل مشگل بودن همشون…..خخخخخ
آره تبسم شانس آورد که پیدا شد….خخخخ…چون کفشش یه کمی شبیه کفش من بود….خخخ
ان شاء الله سفرهای بعدی

خخخخ سارای عزیزم اگه میخوای ناراحت رو مثه من بگی باید بگی ناراخت یا هم نایاخت نه که نارخارت خخخخ
شایدم این مدل ابداعی خودت باشه
اون روزی کاش روز آخری تو قطار میدیدی که چی گفتم همه از جمله مامان مدیر زدند زیر خنده خخخخ
راستی من بازم شرمنده. البته که کم سعادتی من بود.

سلام به همه دوستان این مطلب شاید ربطی به این پست نداشته باشه ولی عزیزان من وقتی می خواهیم کامنت ها رو بخونیم من یکی حقیقتا از اسم های عجق وجق بدم میاد چرا ما جرات نوشتن اسم واقعی خودمون رو نداریم نمی خواهم اسم ببرم که شر بشه ولی چه عیبی داره ما خودمون و اسممون واقعی باشه یعنی چی این اسم های وامونده چی رو می خواهیم ثابت کنیم یعنی ما خیلی شاعرانه و پر هنر تشریف داریم یا داریم به ریش داشته و نداشته دوستان خودمون می خندیم به هر حال نکنید نسازید بگذارید زمین اون صندلی ها رو نمی خواهد بلندش کنید بزنید سر من .

سلام:
متأسفم شهری که زادگاه من است اینقدر بیسر و سامان شده است.
و متأسفانه روز به روز نیز به قهقرا میرود.
من به یاد دارم چند سال پیش این هرج و مرج فعلی آنقدر زننده و آشکار نبود.
ولی چه بگم.
وقتی ملاک های دیگری جایگزین صلاحیت و لیاقت افراد در انتصاب سمتهای اداری گردد، شرایط بهتری را نیز نمیتوان انتظار داشت.
در ضمن من و امیر و دوستان که رفته بودیم گردش، هرچند کوتاه بود ولی خیلی هم خوش گذشت.
جای تو هم خالی
دوستت داریم.

سلام محسن.
البته من نمیتونم در مورد شرایط مشهد نظر قطعی بدم.
ولی چیزی که ما تو این دو سال دیدیم عدم همکاری و مسائلی بود که شاید خیلی مناسب نبوده.
به هر حال امیدوارم شرایط روزی بهتر بشه. مشهد پتانسیل بالایی از نظر نابینایان موفق داره.
موفق باشی.

درود! میدونی چرا از جاهای دیگر چرا طرفت نیامدند؟ چون گفتی بزرگترین سایت… متأسفانه مدیران هر سایتی سایت خودشان را بزرگترین میدانند و زمانی با سایت دیگری همکاری میکنند که از خودشان بزرگ تر نباشد، مثلا خود من قبلا در همه ی پستها بدون استثنا چیزی مینوشتم، اما از زمانی که پستگذار شدم متوجه شدم که کارم اشتباه بوده و نباید در هر پستی که میخوانم حتما چیزی بنویسم، ما که مغز خر نخوردیم که همیشه خر باشیم، راستی وقتی پیامک داده میشه که در فلان مکان فلان جلسه برپا میشه چه لزومی داره که سرویس گذاشته بشه؟ وقتی چندتا کور از استانهای دیگر شرکت میکنند چرا کورهای همان استان باید توقع سرویس داشته باشند و آنقدر تنبل باشند و به خود زحمت ندهند که از خانه بیرون بیایند! ببین شهروز: من نمینویسم: وقتی هم مینویسم سعی میکنم واقعیت ها را بنویسم، حتی طوری بنویسم که تو خوشت نیاید و بیایی پتک کوبم کنی، من با تبلیغات میانه ی خوبی ندارم، من با شعار میانه ی خوبی ندارم، من با افراد خود نما میانه ی خوبی ندارم، من در بعضی از پستها یکی از این سه نشانه را میبینم که یا سکوت میکنم یا چنان مینویسم که دلم میخواهد، من تو را دوستت دارم که در پستهایت میکوبمت!

سلام عدسی.
ببین تو اون روز که همایش بود هوای مشهد خیلی سرد بود.
لا اقل میشد بهزیستی کمک بیشتری بکنه که بچه ها بیان به همایش.
ضمن این که بهزیستی وقتی مسئولیت قبول میکنه میگه من صد نفرو میارم، دیگه باید واقعاً این کارو بکنه.
در مورد بزرگترین سایت هم فکر نمیکنم کسی شکی داشته باشه که این سایت بزرگترین پایگاه نابینایان در فضای مجازی هست.
حتی خود مدیرای سایتای دیگه هم این رو میدونن.
ولی این دلیل نمیشه.
به خاطر یه حس رقابت طلبانه بخواهیم منافع عمومی رو نادیده بگیریم.
به هر حال مرسی از نظری که دادی.
موفق باشی.

سلام به آقای حسینی
از اینکه با شما و دوستان محله بیشتر آشنا شدم خوشحالم و صد البته یکی از بهترین روزهای زندگیم روز آشنایی با مادر بسیار محترم شما و مادر آقای آذر ماسوله هست مطالبی که مادران شما توضیح دادن شاید برای شما عادی باشه ولی به نظر من شگفت انگیزه و اونها گنجینه ای از تجربه هستن و دونستن روشهای تربیتی اونها برای من و بقیه والدین ضروریه و دنیا رو تبدیل میکنه به جایی بهتر از اونچه که الان هست آشنایی با تبسم و سیتا هم برام افتخار بزرگی بود و نشاط و شادابی سیتا همونقدر زیبا و دوست داشتنی بود که وقار و متانت تبسمِ عزیز انشا الله که همیشه پیروز باشند و سربلند.
اما در مورد دانشجویان یا دانش آموزانی که کسی اونها رو به دانشگاه نیاورد بر اساس تجربیات من یک یا حتی چند نفر باید در مشهد پیگیر کار شما میبودن اگر به شهری رفتین و بهزیستی یا مدارس با شما همکاری داشتن بدونین ی افرادی ساعتها برای اون برنامه وقت گذاشتن و پیگیری کردن مثلا همین اصفهان فکر کنم بیشتر انجمن های نابینایان از دوستان محله هستن و این یعنی چند نفر پیگیر ماجرا و دوندگی برای وقت مصاحبه یا موارد دیگه هستن …من هم گفتم از این محله دارم درس میگیرم تا بدونم چطوری وقت بیشتری برای دوستان خودم و بزرگمهر بذارم و خیلی دوست دارم با آموزش و پرورش استثنایی بیشتر همکاری کنم تا هم وسایل بهتری برای بچه ها تهیه بشه و هم وقتی دوستان به مشهد میان شاهد همکاری بیشتری باشیم چون وقتی میرم آموزش پرورش استثنایی رئیس اداره انسان معقول و پر تلاشی هست و پیشنهادهای من رو همیشه می پذیره فقط من برای هر کاری چند بار میرم و کلی وقت میذارم چون میدونم وظیفه دارم این برنامه ها رو انجام بدم ولی کسی برای هماهنگی با بخش های خارج از اداره مثلا ایران سپید یا پکتوس نیست امیدوارم سالهای بعد بتونم در حد توانم همکاری داشته باشم در پناه حق همیشه سربلند باشید

سلام به مادر بزرگمهر گرامی.
باز هم از مهمان نوازی شما نهایت تشکر رو داریم.
خاطره ی اون روز تا همیشه توی ذهن ما خواهد بود.
واقعاً یکی از بهترین خاطرات ما رقم خورد.
در مورد هماهنگی هم کانون تاک نهایت تلاش خودش رو کرده بود. منتها در مشهد آنچنان تشکل قوی و منسجمی مثل اصفهان وجود نداره که بشه روشون برای این مسائل حساب کرد.
به هر حال تجربه شد که دیگه چندان توقعی از مسئولین و نابینایان مشهد در این موارد نداشته باشیم که این اتفاقات هم نیفته.
باز هم تشکر و سپاس فراوان از لطف بیکران شما.
موفق و سربلند باشید.

دیدگاهتان را بنویسید