خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بدترین و بهترین خاطره من از اولین سفرم با همسرم

سلام دوستان خوبین امیدوارم که عالی باشین بریم سر اصل مطلب یکی چایی بیاره چون من قرار هست دهنم خشکیده بشه و شما قرار هست گوشاتون سوت بکشه من به اتفاق همسرم و مادر و پدرش به مشهد رفتیم این اولین سفر من با همسرم بود از راه نیشابور عازم شدیم مادر و پدر شوهرمو رسوندیم یک امام زاده ای که خیام هم همونجا بود من و همسرم رفتیم به آرامگاه عطار اونجا من و همسرم سوار شتر شدیم وااااای نمیتونم بگم که چقدر ترسیده بودم همسرم هم ترسیده بود من که خواهش میکردمو میگفتم آقا به این شتر بگو بایسته اما شوهرم برای دل گرمی من میگفت نترس عزیزم من هستم من میدونستم که خودشم ترسیده اما اون روز با اینکه زیاد ترسیده بودم خیلی هم خندیدم با هم عکس هم گرفتیم که فکر کنم خیلی عکس قشنگی شده بود حالا از بدترینش که شب همون روز عالی برام رقم خورد براتون بگم شب ما همگی رفتیم قدمگاه آقا خیلی هوا سرد بود به خاطر همین همه پرده های چادر رو کشیدیم نصفه های شب من با صدای کودکی که کنار چادر ما خوابیده بودن بیدار شدم مثل آدمهایی که چند کیلو متر دویده باشن شده بودم حدود شاید دو ساعت این جوری بودم نمیدونستم چرا این حالت بهم دست داده تو دلم دعا میکردم که خدایا میلاد از خواب بیدار بشه تو همین اوضاع آقا از خواب سنگینش بیدار شد به سختی گفتم در چادرو باز کن رفتم بیرون هرچی میگفت چی شدی نمیتونستم بگم فقط اشک میریختم خب به بدبختی درمونگاه پیدا کردیم و یک خانم دکتر مهربون یک آمپول به سختی در دست من فرو کرد شاید بپرسین چرا به سختی چون رگ پیدا نمیشد اکسیژن هم در بینیهای مبارکم گذاشت تا من برگشتم به حالت اولیه ولی اونجا بود که فهمیدم بدتر از درد ما هم دردی وجود داره اونم نفس تنگی هست خیلی بد هست حالا همه دستها تون رو به آسمون خدایا همه مریضها رو شفا بده بگو آمین خخخخ مرسی خب بازم میام با خاطرات کوچیک و بزرگم پیش شما اینم بگم شاید باور نکنین که من تا حالا شتر از نزدیک ندیده بودم وقتی رفتم بالا تازه بلا نسبت شما فهمیدم چه غلطی کردم خخخخ

۲۹ دیدگاه دربارهٔ «بدترین و بهترین خاطره من از اولین سفرم با همسرم»

سلام بر رعد بزرگ و تک خودمون خوبی آیا آره این مریخیها جز عجایب هستن به خدا همچین میخوابن انگار نه انگار داره دور و برشون اتفاق میافته منم که اگر مورچه راه بر از خواب بیدار میشم حیف این ونوسیهای مهربون خخخخ چی باید بکشن مرسی رعد که هستین راستی به سارا هم گفتم قرار هست بیاد تا اینترنتو یادش بدهم بای بایی رعد جونم

سلام مهدیه جان….آره نفس تنگی خیلی بده…من پارسال از پودر رنگ نساجی استفاده کردم و رعایت اصولی را که استاد گفته بودا نکردم…یعنی استفاده از دسکش و ماسک و خوردن شیر بعد از استفاده از رنگ… یک ماه افتادم به سرفه های شدیییید….الانم که خوب شدم نفس تنگی رو دارم… اینکه احساس میکنی هر چی تلاش میکنی هوا وارد ریه هات نمیشه خیلی سخته…
شتر را منم خیلی دوسش دارم… ولی فقط در مقام هم صحبت…نه مرکوب…خخخخخ….خیلی ارتفاعش زیاده خب… حق داشتی دختر… ایشالله سفرای بعدیت پر از خاطرات شیرین باشه برات…
اون بچه رم کاری نداشته که…میرفتی تو چادرشون میکشیدیش بیرون میزدی لِهش میکردی… آمپول چرا آخه…

سلام به دوست خوبم خوبی آره نفس تنگی خیلییییی بد هست خدا به روی کسی نیاره خدا خیر به اون بچه بده اگر بیدارم نکرده بود نمیدونم شاید تو خواب اتفاقی برام میافتاد در مورد آمپول چی بگم دکتر مهربون تشخیص داد ممنون که بودی و هستی

سلام بر مهدیه خانمی عروس خانم عزیزم
مرسی از پست و خاطراتت البته امیدوارم و مطمئنم که الآن حالت خوب شده و در سلامتی کامل به سر می بری و خوشحالم که به خیر گذشته …..
شتر رو هم بچه بودم سوار شدم ولی در مورد این که اگه پیش بیاد سوار بشم یا نه مطمینم سوار میشم ولی در حالی که می ترسم و می لرزم خخخ شکلک مخم تاب داره گویا خخخ

درود بر مهدیه. اولاً ممنون که خاطراتتو با هم محلی هات به اشتراک میذاری. فقط بگم که یه کمی در مورد خاطره و جزئیاتش بیشتر توضیح بده. همیشه برات زندگی خوب و سرشار از خوبی و سر افرازی آرزو میکنم. باز هم میگم مبارک باشه. به این میلاد بگو بیاد دستشو بزنه تو سر ما شاید یه شفایی گرفتیم. واللا. خودتم دستتو بزن تو سر دخترای محله تا همگی بریم به سمت روزای قشنگ. موفق باشی راستی یادم رفت بگم من هم قبلاً شتر سوار شدم و هیچ ترسی نداره. یاد بچگیها بخیر.

سلام ببخشید من نویسنده خوبی نیستم فقط هرچی که به ذهنم میاد مینویسم امیدوارم همه ازدواج کنن و خوشبخت بشن آره حق با شماست شتر شاید ترس نداشته باشه من دختر لوسس و ترسویی هستم ممنون از شما شاد و پیروز باشید

سلام زهره جون مرسی عزیزم پستشو زدم نخواندی نفس تنگی نگو زیاااااد بد هست مرسی از لطفت راستی اگر خواستی بدونی در مورد ازدواجم تو جست و جو مهدیه رو بزنی میاد دومین پستم هست فکر میکنم مشخصات شوهرمو تو یکی از کامنتا توضیح دادم چون اونجا حسش نبود ننوشتم شاد باشی انشا الاه عروسی تو

سلام به مهدیه خانم
ممنون از خاطره پسرای من عاشق شتر سوارین و عید نوروز که اغلب طبس هستیم و پشت باغ گلشن ۲تا شتر مخصوص سواری هست حتما سوار میشن یکی از زیباترین صداها در ذهن من صدای زنگوله ای هست که به گردن شتر بسته شده خیلی زیباست آدم رو یاد داستانهای قدیمی و مسافرت با کاروانهای شتر میندازه
انشاالله همیشه مسافرتها خوش بگذره و خاطراتشون رو برامون بنویسی شاد باشید

سلام مهدیه جان
خخخخی همیشه چیزهای هیجان آور خیلی جالب هستن و برامون به و اتفاقاتی که با اونا برامون افتاده شیرینن
در مورد حالت هم که بد شده باید بگم که احتمالا به خاطر این بوده که اون جا هواش تفاوت داشته با محل زندگیت
یا رطوبت زیاد بوده یا به هر حال هواش مثل شهر خودتون نبوده و تو هم بهش عادت نداشتی
در پایان هم برات آرزو میکنم که بهترین اتفاقها برات با همسرت بی افته

سلام به بهترین زینب دنیا خوبی آیا آره شاید احتمالات تو هم درست باشن هیجان واااای عاشقشم وقتی از شتر اومدیم پایین به شوهرم گفتم با اینکه ترسیدیم اما خیلی کیف داد مرسی از آرزوهای قشنگت عزیزم موفق باشی

مهدیه جون خععععلی ماهی که به دوستای نبینت کمک میکنی . بهش گفتم تا مهدیه نرفته ازش چیز میز و اینترمه و اون ترمه یاد بگیر که اگه بره خونه ی شوور دیگه پیداش نمیکنی خخخ
راستی بذار بگم که دخترا بعد از گذشت یکسال از ازدوجشون یاد دوستاشون میفتن و خیییلی دلشون هوای قدیمارو میکنه . پس هیچ موقع بخاطر هیچ کس دوستاتو فراموش نکن . هاهاها

سلاااام عروس خوب و ناز محله؛ نو عروس خانومی جونمی خوبی
خیلی خوشحالم که اولین سفرتو با مریخی زندگیت تجربه کردی.
انشاالله که بازم برامون از خاطرات شیرین دو نفرتون و به زودی از سه نفرتون برامون بگین گوشتو بیار نزدیکتر بیبین با آمار و جمعیت کشور قرارداد بستم که تبلیغ کنماااا خخخ

سلام
خیلی خاطره های جالبی بود
منم یه دفعه میخواستم سوار اسب بشم اما اینقدر ارتفاع زیاد بود که منصرف شدم
یه دفعه هم سوار یه خر شدم و بعد هم اون رم کرد و من را از اون بالا با تمام احساساتش پرت کرد پایین
وااااای نمیدونی چقدر ترسیدم
راستی ازدواجتون هم مبارک باشه امیدوارم در کنار هم خوشبخت بمونید.

دیدگاهتان را بنویسید