خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من آمدم با کوله باری از تجربه اگر شما هم تشریف بیاورید خیلی خوش حال خواهم شد.

سلام دوستان وقت همگی خوش سلامتی و دل خوشی رو برای تک تک شما آرزو مندم.
امروز اومدم تا یک اتفاق تلخ و در عین حال شیرین رو براتون تعریف کنم تلخیش که روشن و آشکار هست اما چرا شیرین چون این اتفاق به ظاهر نا مبارک تجربه های خوبی رو برای من به ارمغان داشت. و بی راه نگفتند که تجربه گرانبها تر از علم است.
اتفاقاً مهمترین هدف من هم از این تعریف کردن انتقال و کسب تجربه هست.حالا بماند که برای سبک تر شدن جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم مثل هدایت هم هنر نوشتن برای سایه ی خودم رو هم ندارم پس برای شما مینویسم تا هم با حرفای شما انرژی بگیرم و هم تجربه هامون روبا هم قسمت کنیم.
قبلش باید به خاطر دو چیز پوزش بخوام
اول از بابت طولانی شدن پست و دوم از اونجایی که من عادت به عامیانه نوشتن ندارم و بیشتر نوشته های من رسمی هستند و اما این پست رو نمیشه رسمی نوشت ممکنه که کمی در هم از آب در بیاد
خب خیلی مقدمه چینی نکنم
ماجرا از این جا شروع شد. اواسط تابستون بود که به دنبال یک حس درونی و تشویق و البته تحریک دوستان تصمیم به مستقل شدن و زندگی جداگانه گرفتم وقتی در تصمیم خودم ثابت قدم شدم با خانواده در میان گذاشتم ابتدا کمی مخالفت کردند اون هم بیشتر به خاطر تنها شدن خودشون بود چون چند سالی میشد که من تنها رفیق پدر و مادر بودم و اونا دوست نداشتند که من هم برم اونها میدونستند که من از پسش برمیام آخه پیشتر چند سالی تنها زندگی کرده بودم
خلاصه مثل همیشه وقتی پای پیشرفت من به میون که اومد اونها موافقت کردند این شد که تمام خانواده برای پیدا کردن خونه ای با مشخصاتی که من داده بودم بسیج شدند. هر کسی از یک جای شهر شروع کرد و در نهایت بعد از یک ماه جستجو خونه ای با همون مشخصات پیدا شد. خونه ای شیک زیبا و بسیار دل باز در وسط شهر که همه بر مناسب بودن اون اتفاق نظر داشتند. تنها مشکلش این بود که نو ساز بود و من اولین میهمان اون خونه بودم در نتیجه برای سکونت خیلی کار داشت. باز هم دست خانواده درد نکنه که برای آماده کردنش هم بسیج شدند هر کی یک گوشه ی کار رو گرفت خودم که دیگه نگید و نپرسید تو تمام زندگیم تا این حد خسته نشده بودم.سرتون رو درد نیارم بعد از مدتی خونه شد مثل دسته گل. حالا نوبت نقشه کشیدنهای من بود کلی تصمیم های جور وا جور مثل دعوت کردن از دوستان و مطالعه ی کتابهایی که خیلی وقت بود آرزوی خوندنشون رو داشتم اما نمیشد درست کردن غذاهای سالم . و نقشه هایی دیگه از این دست
در قدم اول کسانی رو که با من در این پروژه شرکت کرده بودن به پا بوس آقآ بردم تا هم از اونها تشکر کرده باشم و هم از آقآمون کسب اجازه.

برای قدم آخر لپ تاپ و هاردم رو هم منتقل کردم و آماده شدم برای ساختن زندگی نو.
آخر هفته سه تا عروسی داشتیم با خودم گفتم حالا که همه چیز آماده شد میرم خونه هم تو عروسیها شرکت میکنم و هم یک دل جویی از پدر و مادر.
خلاصه این که شال و کلاه کردم و رفتم شهرمون.
جای شما خالی عروسی اول خیلی خوش گذشت.
در عروسی شب دوم بودیم که چشمتون روز بد نبینه همسایه بالای سرم بهم زنگ زد که خانوم زارع چرا در خونه رو باز گذاشتید گفتم محاله گفت پس چه نشستید که اولین میهمون براتون رسیده و دیده شما نیستی رفته و اون هم کسی نبود جز آقآ دزد مهربون بله درست شنیدید من که تا دقایق اول فکر میکردم اشتباه شنیدم بعد هم که شکّم بر طرف شد که درست شنیدم فکر کردم که شوخی میکنه اما افسوس حقیقت داشت حالا از جزییات که بگذریم عروسی رو نیمه کاره رها کردم و با آقای 110 رفتم به خونه ی عزیزم باز هم چشمتون روز بد نبینه دیدم بلایی سرم اومد که امیدوارم سر کافر و نا مسلمونش نیاد تمام زندگیم وسط ریخته بود و همسایه ها اون هم فقط آقآیون نشسته بودن اطرافش وای که چه صحنه دردناکی نمیدونستم کدوم رو اول جمع کنم اصلاً دلم میخواست خودم رو تمام قد مینداختم روی وسایلم جلوی چشم این نامحرم ها.
آقای 110 همه جا رو باز رسی کرد و چون نشانی از دزد مهربون نبود صورت جلسه کرد و رفت. از همسایه ها خواستم که برند و رفتند من ماندم و خونه ای که انگار دقیقاً وارونه شده بود و هیچ چیز سر جای خودش نبود. نمیدونم میتونید حال اون لحظه من رو تصور کنید یا نه.
اگر این اتفاق چند ماه بعد میافتاد این اندازه تأثیر بد نداشت اما من هنوز شادی مستقل شدن رو زیر زبون فکرم مزمزه نکرده بودم
جالبه  که بدونید درِ این خونه ضد سرقت هست و با تمهیدات امنیتی بالایی ساخته شده و هم برای من و هم برای آقآ پلیس سوال شد که این میهمان نا خوانده با چی و به چه شکلی دست گیره و بخشی از در رو شکونده
خب تا اینجا که اصل داستان بود حالا این که بر من چه گذشت و هر کس چه نظری داد بماند.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

این قسمت رو هم تعریف میکنم تا با هم بخندیم
وقتی همسایه ها فهمیدند که صاحب خانه نابیناست هر کس سعی در متهم کردن من داشت
اولی گفت حتماً در رو قفل نکردی گفتم اگر قفل نکرده بودم که نیاز به شکستن و این همه زحمت نداشت
دیگری گفت چرا برق ها رو خاموش کردی گفتم ممکن بود حوادث دیگه ای رخ میداد.
دیگری گفت چرا پرده رو انداختی من هم که دیگه خسته شده بودم چیزی نگفتم مسخره اینجاست که همسایه دیگری گفت میدونی چیه شما خیلی خوش تیپ و تمیز میری بیرون و توجه همه رو جلب میکنی تو همون چند روز هم توجه همه رو جلب کردی سعی کن تو محله ای که غریب هستی این شکل رفت و آمد نکنی ممکنه اتفاق بدتری هم رخ بده. نتونستم درکش کنم فکر کنم منظورش این بود که باید کثیف و شلخته برم سر کلاس تا مشکلی پیش نیاد.

اما هدف اصلی من از این خاطره انتقال این تجربه ها بود که بهشون اشاره میکنم چون تا همیشه که نمیشه در کنار پدر و مادر بمونیم اگرچه که حتی بهشت هم مثل خونه بابا نمیشه اما تا کی ای کاش اونها تا همیشه بودند اما باز هم افسوس و فکر میکنم مستقل شدن در بود اونها خیلی بهتر از خدایی نکرده در نبود اونهاست.

1 در صورت امکان در مجتمع ای خونه بگیرید که سرایدار داشته باشه اینجا که خیلی کمه
2 اگر مجتمع نشد در ساختمانهای شلوغ و پر جمعیت باشید و نه مثل من در یک ساختمان 3 واحده
3 به دنبال ساختمانی باشید که در هر طبقه چند خونه باشه و نه مثل من که فریب خلوتی و راحتی این ساختمون رو خوردم
4 سعی کنید در طبقه اول نباشید.
5 در خانه همیشه در یک شرایط نباشید یعنی گاهی پنجره را ببندید گاهی باز کنید گاهی پرده را کنار بزنید و گاهی نه برق ها را کم و بیش خاموش کنید تا به راحتی پی به حضور و عدم حضور شما نبرند
6 در راه پله یا بیرون از خانه با تلفن یا هر دست گاه دیگری برنامه خروج خودتان را بیان نکنید ممکن است کسی در کمین باشد فکر میکنم این بزرگترین اشتباه من بود.
7 قبل از ساکن شدن حتماً در مورد همسایه ها کمی تحقیق کنید اگر در میان همسایه ها فرد پخته تری باشد میتوان با خیال راحت تر زندگی کرد دو همسایه من جوان هستند و سر به هوا.
8 همه از همسایه های کنج کاو در فرارند درست مانند خود من اما برای یک نابینا حضور یک همسایه کنج کاو بسیار مفید است همه
می گویند اگر صدایی هم میشنیدیم کنج کاوی نمیکردیم.
9 اگر برای خانه خرید کلی میکنید نا محسوس و در چند مرحله به شکلی که توجه کسی جلب نشود به خانه منتقل کنید یکی از همسایه ها میگفت شاید دزد همان کسی باشد که از او خرید میکردید چون شما خریدار خوبی بودید و همیشه دست پر به خانه بر میگشتید به حق چیزهای نشنیده.
از این دست تجربه ها زیاد بود اما خیلی شما رو خسته کردم.

اما دو تجربه آبکی
1 هیچ چیز را برای روز مبادا قرار ندهید که شاید هیچ روزی مباداتر از امروز نباشد و در آینده شانس استفاده از آن را نداشته باشید. این مهمان مهربان درست چیزهایی را برد که برای روز مبادا کنار گذاشته بودم سعی کنید در لحظه زندگی کنید.
2 وسایل قیمتی را دم دست تر قرار دهید و نه در مکانهای پنهانی
از شرح و توضیح بیشتر معذورم .

اما حالا نوبت نظر و تجربه شماست که از هر چیزی برای من مهم‍تره اول لطف کنید و برام بگید که اگر شما به جای من بودید چه میکردید؟ چون هر کسی یک چیز میگه خانواده میگه بهتر که برگردی اما باز خودت تصمیم بگیر.تو مخ داری. دوستانی میگن دیگه دزد اون طرفا پیداش نمیشه یک بار اومده و دیگه نمیاد حالا با خیال راحت زندگی کن از این به بعد خونت امن شده. دوستانی میگن بی عقلی کامل موندن اینجا تازه دزد فهمیده که یک دختر نابینا اینجاست و فلان و چنان اون یا دوستانش حتماً برمیگردند آخه من میگم من که تو خونم شامپو پرژک ندارم که مجرم بخواد دوباره سر صحنه جرم برگرده پس چرا باید دوباره بیاد؟

خودم هم که از شما چه پنهون دلم برای خونه مون باغ باغچه و درختامون تنگ شده برای اتاقم که رو به یک باغ بزرگ باز میشد و هزار چیز دیگه اما هیچ وقت از تسلیم شدن و پا پس کشیدن خوشم نیومده. به راستی اگر شما جای من بودید چه تصمیمی میگرفتید؟
منتظر نظرات و تجربیات شما هستم
از حوصله و وقتی که خرج کردید بسیار بسیار ممنونم. در پناه حق.

۸۸ دیدگاه دربارهٔ «من آمدم با کوله باری از تجربه اگر شما هم تشریف بیاورید خیلی خوش حال خواهم شد.»

سلام عزیزم
من تو هنگم هنوز
واقعا نمیدونم چی بگم چون تجربه ی تنها زندگی کردن رو ندارم
آپارتمانت رو اگه اجاره گرفتی فسخش کن و برو یه جای دیگه به نظر من یه جای شلوغتر خیلی بهتره البته نظر خودت هم همین بود.
کوتاه نیا و به زندگی مجردیت ادامه بده اولش سخته ولی باید از یه جایی شروع کنی دیگه
من هم آپارتمانم رو تحویل گرفتم و دارم با خانواده بحث میکنم که موافق بشن برم مستقل زندگی کنم اما هنوز موافق نشدن با خاطره ی تو یه کم ترسیدم حس میکنم هنوز نتونم از پس این مشکلات به تنهایی بر بیام.
دزد اگه خونه ای رو یاد بگیره خودشم نیاد دوستاشو میفرسته و این خیلی بده اونجا رو هر طور شده ترک کن چون احتمال اینکه همسایه ها دزد باشن خیلی زیاده.
تجربیاتت خیلی خوب و به درد بخور بودن پستی بود که نظیرش فعلا تو گوش کن نبود هیچ کس نیومده بود این جور مشکلات رو مطرح کنه
الآن حس میکنم که چقدر جای این پستها تو محله خالیه
دوستانی که مستقل زندگی میکنن مثل خانم جوادیان اگه بیان و تجربیاتشونو بگن عالی میشه.
موفق باشی عزیزم.

سلام پری جان. خودم هم هنوز تو هنگم خیلی دلم میخواد یکی صدام بزنه و بگه بسه چقدر کابوس میبینی اما افسوس هر روز که پیشتر میریم و تعداد وسایل گمشده بیشتر میشه من هم بیشتر باورم میشه کاش میشد اما صاحب خونه قبول نمیکنه و میگه تا آخرش باید بمونی پولم رو پس نمیده تازه قرار بود خونه رو ازش بخرم که این طور شد و پشیمون شدم اون هم انگار لج کرده. نه عزیزم نترس همیشه که این اتفاق رخ نمیده این بار از شانس من بود. حتماً مستقل شو میدونی با تمام اینهایی که تعریف کردم مستقل شدن بی اندازه لذت بخشه پاینده باشی راستی از بابت همه چیز هم ممنونم دعا کن این سرعت یاری کنه و بتونم پاسخ گوی دوستان باشم.

درود بر بانوی استقلال طلب.
هرچند که مشکلاتی خواهد داشت و باید کاملا مواظب بود.
اما اگر همچنان افکار استقلال طلبانه در سر دارید پس تسلیم نشوید.
و فراموش نکنید که یک بانو هستید و باید تمهیدات لازم را ملحوظ دارید.
موفق باشید

سلام دوست عزیز خودم هم بر آنم که به تسلیم تن در ندهم ان شا الله که لطف خداوند هم دست گیر خواهد شد. بانو بودنم هم همیشه آویزه گوش و پیش روی چشم خواهد بود ممنون که قدم رنجه فرمودید.

سلام لایک اول مال خودم شد چون جدا لایک داری.
منم خیلی دوست دارم یه زندگی مستقل داشته باشم ولی خانوادم این اجازه را بهم عمرا بدن.
منم مثل خودت عمرا یه کاری را که انجام دادم نیمه کاره رحا کنم این را هم باید در نظر بگیری که تو الان توی اون خونه چه حسی داری یعنی احساس ترس میکنی یا نه.این شرط اوله یعنی آرامش داشتن خودت توی اون خونه.
از اونجایی که من در کل خیلی سخت میترسم اگر جای تو بودم و خونه سیستم امنیتی داشت مثل خونه ی تو.اگر اشتباه نکنم گفتی داره؟با کمی دقت بیشتر باز ادامه میدادم به زندگیم.
البته دلتنگی برای خونه و خانوادت بحثش جداست.
برات آرزوی موفقیت و سربلندی دارم.
راستی خیلی به نظرات همسایه هات خندیدم یعنی چی مرتب نباش یا خرید زیاد داری.خخخخخخخخخخخ از اون حرفها بود.

سلام فاطمه جون. آره خیلی خوبه امیدوارم هر چه زودتر تجربش کنی. خانواده رو هم باید هنر راضی کردنشون رو پیدا کنی از تو چه پنهون هنوز کمی میترسم اما هر شب کمتر میشه اوایلش که تا سر حد مرگ بد بود. حالا هم خیلی عادی نشده اما من عادت نکردم به این زودیها جا بزنم سرسختتر از این حرف ها هستم امیدوارم که بتونم ادامه بدم دل تنگی هم درست میشه زود زود بهشون سر میزنم فقط مهم این که من وابسته نباشم نه این که ترکشون کنم. خودم هم کلی خندیدم چی بگیم آخه. موفق باشی گلم.

درود بر استاد مرضیه ی گرامی. از اتفاقی که برایتان افتاده متاسف شدم. امیدوارم که دیگر مبتلا به چنین مصائب و مشکلات نشوید. حقیقتش نمیدونم اگه جای شما بودم چه میکردم، ولی فکر میکنم دیگر میترسیدم در اون خونه بمونم. هیچ بعید نیست که یکی از ساکنین این خانه دست به این کار زده باشد مگه میشه که فرد غریبه ای وارد این خانه ی سه طبقه بشه و اقدام به دزدی بکنه اونم با اون شرایطی که توصیف کردید. یعنی این دزد نگفت که ساکنین طبقات دیگر متوجه میشوند چطور توانست با حوصله و با دستگاه در ضد سرقت را بشکند. واقعا دیگر به چه چیزی و چه کسی میشه اعتماد کرد. ولی شهامتتان برای مستقل بودن را میستایم. اما اگه خانه ی پدری بزرگ و دارای شرایط مناسب است چه اصراری برای رفتن از آن دارید. از اینکه تجربیاتتان را با دیگران به اشتراک گذاشتید و اینطور مفید و خلاصه جمعبندی کردید واقعا ممنونم. پیروز باشید و همیشه سربلند و پر افتخار. جان و تنت از هر گزندی دور باد.

سلام عموی مهربون ممنونم من هم امیدوارم.به نکته خوبی اشاره کردید. حق کاملً با شماست من هم رک به اینها گفتم دزد آشناست و خودی. هیچ فرد خارجی نمیتونست همچین وقتی در اختیار داشته باشه. البته اونها میگن ما در این ساعت خونه نبودیم البته اونا میگن خدا بهتر میدونه من به یکی از اینها کاملً مشکوکم اما از تهمت ناروا میترسم. ولی باز هم میگم آشنا بود حالا پشیمون شدم که چرا رک بهشون گفتم احساس میکنم برام درد سر خواهد شد راستش رو بگم از این مورد خیلی بیشتر از دزدی ترسیدم عموجون اصراری نیست اما تا کی وتا کجا پیش خانواده آخه ما هم آدمیم عاطفه داریم و خیلی آرزوهای دست نیافته ببینید عمویی اگر این نامرد نبود همه چیز داشت خوب پیش میرفت از لطف شما هم ممنونم برام دعا کنید تا حالم بهتر بشه همچنین.

سلام مرضیه خانم. از خدا پنهون نیست بگذار از تو و سایر هم محله ای ها هم نباشه. من و همسرم دو سه روزی میشه که به یه خونه جدید توی کرج اسباب کشی کردیم. تجربه جالبی بود. هنوزم که هنوزه داریم اسباب می کشیم و اسباب های کشیده شده رو می چینیم و اسباب های چیده شده رو گم و دوباره پیدا می کنیم. تجربه ای که به اشتراک گذاشتی واسم جالب بود. از این صغری کبرای نسبتا مفصل که بگذریم، فکر می کنم اگر جای تو باشم سعی می کنم مثل یه بازی بهش نگاه کنم. شاید اگر جای تو بودم سعی می کردم توی همین خونه بمونم و مقابله با سارقین رو به یه تفریح چالش بر انگیز واسه خودم تبدیل کنم. راستش من خودم همیشه اینجوری زندگی کردم و اصلا دوست ندارم واسه کسی نُخسه بپیچم. آره ماهور درست خوند: نُخسه! موفق باشی.

سلام من چون از زندگی مجردی وحشت دارم نمی تونم ناصح خوبی باشم!اما به نظرم قبل از این که شخصا” اونا رو تجربه کنی و ضرر بدی قبلش به تجربیات اونایی که مجردن گوش کن و خیلی سریع مجرد نشو چون همیشه تجربیات با قیمت جایگزین قابل پرداخت نیستن !

سلام ترانه جان. یک زمانی برای من هم وحشت ناک بود اما چه میشه کرد شرایط آدمی رو مجبور به خیلی کارا میکنه آخه همون طور که اشاره کردم این تجربه اولم نبود پیشتر چند سالی تنها زندگی کرده بودم ئ به بخاطر شرایط شغلی برگشتم در اون چند سال حتی به چنین اتفاقی فکر هم نکرده بودم جالب این جاست که اون وقت اصلاً خونم در و پیکر درست و درمون هم نداشت میشه گفت همسایه هم نداشتم این هم یک جور بازی زندگی بود ممنونم که اومدی

سلام مرضیه جان! نه اینکه بخوام بجای شما تصمیم بگیرم فقط نظرمو میگم: من اگه جای شما بودم برمیگشتم خونه پدری چون اولا یه تجربه بزرگ به دست آوردم برای روز مبادا -هرچند شما مبادا را رد کردید-. دوما به قول خودت آدم باید در لحظه زندگی کنه. شما حالا از نعمت پدر و مادر بهره مندی چه تضمینی هست که تا آخر عمر از این نعمت بهره مند باشی؟ البته امیدوارم که همیشه سایه والدین گلت روی سرت باشه. اما ببین این استقلال چی بهت میده و چی ازت میگیره. آیا اگه یه مو از سر والدینت کم بشه حسرت این روزهای باهم بودن را که تنها گذروندی نمیخوری؟ مطمئنا تو خونه پدری هم با کمی برنامه ریزی میتونی به چیزهایی که میخوای مثل آشپزی کتاب خوانی و خیلی چیزهای دیگه برسی. آیا استقلال فقط به تنها زندگی کردنه؟ اگر این طوره چرا بشر همیشه زندگی جمعی داشته؟ آیا حالا با خیال راحت سر رو بالش میذاری یا وقتی خونه پدری بودی؟ یه وقتی آدم مجبوره تنها زندگی کنه و منم مخالف تنها زندگی کردن تو شرایط اجباری نیستم ولی وقتی آدم میتونه هم خدا را داشته باشه هم خرما را چه کاریه که یکی رو انتخاب کنه و یکی رو کنار بزنه؟
این قسمت از کامنتم مربوط به شما نیست ولی چون مرتبط با پست شماست اینجا مینویسم: خیلی از ما فقط برای همرنگ جماعت شدن تصمیم میگیریم که تنها زندگی کنیم. من خیلی از نابیناها را میشناسم که فقط به خاطر اینکه دوستشون مجردی زندگی میکنه تصمیم به مستقل زندگی کردن میگیرن. اما آیا این کار واقعا درسته؟ توجیه خیلیهاشون هم اینه که نمیتونم تابع قوانین خانواده باشم. در جواب این توجیه باید گفت: آیا اگر متأهل بودی به همسرت میگفتی من نمیتونم تابع قوانین زندگی باشم؟ آیا فکر میکنی که طرف مقابلت می نشست کنار تا شما براش هر تصمیمی میخوای بگیری؟ هر زندگیی قانون خاص خودشو داره و ما هم باید اگر مخالف قوانین خانواده هستیم با گفتگو و سماجت شرایطمونو بهتر کنیم. خیلی از بچه های نابینا با اینکه درآمد و کار مشخصی ندارن خودشونو فقط برای زندگی مستقل از شهرستان آواره مراکز استانها میکنن که من شخصا نمیتونم دلیل موجهی برای این کارشون پیدا کنم. البته میدونم خیلیها با نظر من مخالفن ولی من نظر خودمو بهترین نظر میدونم چون دلم میخواد تا پدر و مادرم هستند کنارشون باشم و خودمو پرورش بدم برای روزهایی که امیدوارم نباشه ولی اگه مجبور شدم تنها و مستقل زندگی کنم.

سلام بر ندای عزیز. کار بسیار خوبی کردی که نظرت رو گفتی اصلاً هدف هم همین بود. ولی ببین دوست خوبه من به نظر من مستقل شدن من در این زمان همراه با اقتدار اما در اون روز خدا نیاردش همراه با اجبار و من همیشه زندگی با اقتدار رو میپسندم قرار نیست من از اونها فاصله بگیرم و اونها از من بلکه قرار بود در کنار اونها و با هدایت اونها زندگیم رو بسازم آخه بعد از اونها چه کسی این طور دل سوزانه پا به پا کمک خواهد کرد چرا باید بعدها حسرت ببرم وقتی با مستقل شدن من یک پایگاه دیگه برای اونها باز میشه قرار بود هفته ای یک بار میهمان من باشند و آخر هفته من میهمان اونها. خیلی چیزها هست که اینجا نمیشه بهش اشاره کرد بماند که شهر ما شهر بسیار کوچکی هست و کمترین امکانات رو برای من و حتی برای دوستان بینایم نداره. ببین ندا جون دوست نابینایی دارم که از هر لحاظ مستقل هست تا زمان بودن پدر و مادر در کنار اونها بود و بعد از اونها به ناچار مستقل شد همیشه میگه ای کاش مادرم قبل از رفتنش به من این اجازه رو میداد اگر قبلاً مستقل میشدم زودتر میتونستم با زندگی کنار بیام من الآن که اینجا هستم پشتم به وجود اونها گرمه اما بعد ها باید به پشت گرمی چه کسانی باشم. شاید تا اون وقت خودم رو عادت دادم. خلاصه این که من بانظر شما که البته محترم هست کاملً مخالفم دلایل زیادی هم برایش دارم که این جا جایش نیست. ممنونم که بودی و هستی و خواهی بود

راستی این رو هم فراموش کردم شرایط شغلی من هم در این تصمیم دخیل بود خانواده در شهری دیگه هستند و محل کار من در این شهر در زمستون مجبور بودم ساعت ۶ از شهرمون حرکت کنم الآن از این نظر خیلی خوب شده اون وقتها بیشتر زمان من در جاده صرف میشد بماند که این جاده بسیار خطر ناک بود دیگه فکر میکنم دلایلم برای استقلال کافی بوده باشه.

بازم سلام البته که با این شرایط دلایل شما برای جدا زندگی کردن کافیه با شرایط ما جاده خطرناک تر از دزده. مرضیه جان طرز نگاه ماست که اجبار و اقتدار رو مشخص میکنه و من امیدوارم که شما همیشه به خودت مقتدرانه نگاه کنی. اما دوستان کامنت من ظاهرا سوء تعبیر شده. من خودم هم از مخالفین سرسخت وابستگی هستم. نظرم این بود که تا جایی که میتونیم با خانواده زندگی کنیم اما زندگی مستقل و با برنامه زندگیی که مارا به کمال برسونه نه اینکه جلوی پیشرفت مونو بگیره. من استقلال را به محل زندگی نمیدونم. مثلا خیلی از نابیناها به زعم خودشون مستقل زندگی میکنن چون از خونه پدری اومدن بیرون ولی نقش خانواده رو همسایه ها برای این افراد ایفا میکنند. مثلا صغری خانم برای نابینای مستقل ما نون میگیره کبری خانم براش جارو میکنه اصغر آقا براش میوه میاره و بالاخره به قول ما همه همه داری کنید تا نابینای ما خونه داری کنه و مستقل بشه. اینه که میگم مستقل بودن را عملکرد ما تعیین میکنه نه محل زندگی ما.

سلام,من با کامنت ندا خانم موافقم
واقعا حرفاشون درست هست,حتما روشون فکر کنین,پدر و مادر بزرگ ترین نعمت خدا هستن
پس تا هستن از وجودشون استفاده کنین
باور کنین که بعدا حسرت میخورین,من هم معتقدم با یه برنامه ریزی ی درست میشه توی همون خونه ی پدری به هرچی که میخواین برسین

حالا اگر خونه ی پدریتون کوچیک بود یا پدر مادر بدی داشتین یه چیزی!‏
ولی اینطوری که من از حرفاتون فهمیدم,خونه ی پدریتون همچین کوچیک نیست,پدر مادر بدی هم ندارین که جلو ی پیشرفتتونو بگیرن
پس دیگه نمیدونم,من اصلا دلیل مستقل شدنتونو متوجه نمیشم!!

سلام اما من کاملاً مخالف بودم بخشی از دلایلم رو هم بالا بیان کردم نمیدونم چرا فکر میکنید قرار بود دیگه از وجود اونها استفاده نکنم اتفاقاً داشتم در کنار اونها و زیر نظر اونها زندگی رو میساختم همین هم خیلی خوشحالم میکرد برای نمونه هر روز که مادر زنگ میزد و کلی گزارش کار میدادم و برای مشکلات ازشون راهنمایی میگرفتم هر دوی ما کلی خوشحال میشدیم. وقتی پدر هر زمان که خسته میشد برای آرامش راه خونه من رو در پیش میگرفت باز من به خودم میبالیدم. نمیتونم بفهمم چرا حسرت مگر خدایی نکرده ما با هم مشکلی داشتیم نه خونه کوچیک بود و نه مشکلی وجود داشت دلایل استقلال رو که هم بالا گفتم اون برنامه ها مه اشاره کردم در حاشیه این زندگی بود من در خونه پدر هم میتونستم همه اینها رو داشته باشم. ممنون که اومدید.

سلام
از این اتفاق متاسفم . ولی باید پند بگیرید
این شهامت شما ستودنیه و این طور که دستگیرم شد شما برای نیل به هدفی بالا قصد استقلال دارید و این باعث میشه بیشتر بجنگید . برای شکار نهنگ , باید دل به دریا زد . ولی نه بی گدار .
چند نکته به ذهنم میرسه , تعویض سریع مغزی قفل های منزلتان . همون طور که میدونید این دسته کلیدی که در دست شماست , قبلا به کس دیگری تعلق داشته بعد مشاور املاک و غیره , که ساختن یدک از اون بسیار ساده هست . بعد بهترین سیستم امنیتی دزدگیر آهنیه یا به قولی حفاظ آهنی که خیلی موثره , هم پنجره هم درب ورودی . و از قفل کتابی که قفلی بسیار مطمین هست و از جنس برنج هستند استفاده کنید .
مستطیل شکل هستند و نسبتا سنگین و سمت و سوی قلاب شدن شان کاملا متفاوت هست . یادم میاد یک ماشینم رو به خاطر همین قفل ها نتونستن بدزدند . حتی سوییچ ماشین هم یکسره شده بود ولی پدال های ماشین توسط یک پدال بند ارزان با این نوع قفل , بسته شده بود که منتهی به سرقت ضبط و باند و آچارهای ماشین فقط شد . شما میتونید اون رو حمل نکنید و در موقع بودنتان در منزل روی یک لنگه از حفاظها, قفل شده رها کنید.همچنین قفل های چهار پره نیز یکی از قفل های ایمن هستند , شکل کلید این قفل ها به صورتی هست که از چهار سو دارای دندانه هست , و باز کردنشان مشکل تر و زمان بر تر هستند . خیلی شاید توی دلتون رو خالی کردم ولی احتیاط شرط عقل هست و برای سارقین یکی از فاکتورهای مهم میتونه زمان باشه که باید اون رو سلب کرد و دیگریش حفظ سکوت هست , که بریدن دزدگیر آهنی و شکوندن این قفل ها نمی توانه کار عاقلانه ای باشه . خوب شاید بشه یه پست این جوری ترتیب داد برای مستقلان .
ولی مرضیه خانم شما به نظرم کار مهمی رو شروع کردید و تجربه تازه ای برای شماست و شباهتی با زندگی همراه خانواده تون رو نداره . ببینید کجا طبق عادت رفتاری رو تکرار کردید که نباید انجام میدادید . مثلا همین روشن کردن چراغ , خیلی میتونه مهم باشه . همسایه خوب هم نعمت هست و حتی باید کمی هم فضولیشان رو نادیده بگیرید و با اونها مدارا کنید .
سخن اشتباهی هست که نباید خرید کرد یا باید شلخته گشت . ولی بهتره که بیشتر همرنگ جماعت باشیم و خیلی از اسرارمون رو میتونیم با تیزهوشی از غریبه ها پنهان کنیم . ..
کاش میتونستم در این موقعیت , اعتماد به نفس شما رو بهتون بر می گردوندم که میدونم از همیشه بیشتر بهش نیاز دارید. به هدفی که دارید فکر کنید و بدونید که دنیای ساده ای نیست و خوبه که زود گوش به زنگ شدید . اگه اشتباه نکنم قبلا بینایی داشتید و بهتر میتونید به شرایط مسلط بشید و از تجربیاتتون بقیه رو مطلع کنید شما هم میتونید از تجربیات دوستانی که تنها زندگی میکنند استفاده کنید به شهامتی که دارید تبریک میگم .
موفق باشید .

سلام سلام سلام. با تک تک جمله ها و حتی با تک تک کلمه های شما موافقم جالبه که خیلی خوب من رو شناختید و درک کردید روشنه که پست رو با دقت بالایی خوندید که خیلی ممنونم کاملاً برای اهداف بالایی مستقل شدم که أن شاء الله به همه اونها دست پیدا میکنم. از راهنمایی شما هم بسیار ممنونم مغزی رو هم قبلاً عوض کردم و هم حالا از همون کلید های برنجی هم استفاده کردم حق با شماست همون طور که برای عمو حسین هم نوشتم اون وقت زیادی داشته و از هیچ چیز هم نترسیده تنها مونده بود که برای خودش چای درست کنه و با شیرینیهای من بخوره. تازه اون از راح قفل وارد نشد دستگیره و بخشی از در رو شکونده پس به راحتی میشه نتیجه گرفت که خودی بوده اما چون اینجا چند ماهی میهمان هستم نمیخوام دنبال درد سر باشم بله این رو هم قبول دارم که باید کمی بیشتر دقت میکردم من به هوای شهر خودمون بودم که همه آشنا بودند و اونجا دزد فقط تو فیلمها بود. حالا خیلی زرنگ شدم همسایه کنجکاو برای ما خیلی خوبه اما همسایه های من میگن نیستیم خیر سرشون دکتر مملکت هستند. چی بگه آدم. اتفاقاً حرفاتون خیلی آرومم کرد اعتماد به نفسم هم بعد از این اتفاق بیشتر شد دوستام میگن تو خیلی پر رو هستی و همین که این اتفاقها برای تو میافته بله باز هم درسته من در نیمه راه زندگی نابینا شدم. از محبت شما ممنونم در پناه حق.

درود. ضمن تشکر از مرضیه خانم برا انتشار این پست, من هم یه چند تایی حرف مفت بزنم شاید به درد بخوره.
۱. شهامتتونو برای مستقل شدن میستایم.
۲. همیشه هم دلیل استقلال آدما کوچیک بودن خونه یا مناسب نبودن فضای حاکم بر اونجا نیست. گاهی وقتها آدم باید تنها باشه و تنها زندگی کنه تا تجربه به دست بیاره.
۳. من اگه جای شما بودم حتماً دیگه تو اون خونه نمیموندم و به یه جای دیگه نقل مکان میکردم.
۴. ضمن عرض تأسف برای اتفاق پیش اومده, ازتون میخوام هیچ وقت تسلیم شرایط نَشین و همیشه ثابت‍قدم باشین.
۵. من به این نظر واقعاً معتقدم که دیگران و اطرافیان برا ما مهمند ولی نه به اندازه ی خود ما. به عبارت دیگه هر مانعی که سر راه پیشرفت من باشه, یا باید خودش کنار بره, یا باید کنارش زد.
موفق باشید و منتظر پستهای خوب و پر محتوای شما هستم.

سلام بر استاد ادیب .
دخترم این که میخوای بمونی یا از اون خونه بلند بشی میل خودته .
ولی اثاث کشی دوباره واقعا کار سختیه .
ببین دلت چی میگه .
اگه خودم باشم که عمرا بخاطر ی دزد بخت گردو دزد و نخورده گوشت خودمو بندازم توی سختی .
اما سال دیگه اگه دلت خواست بلند شو .
من دوباره بر میگردم کلی حرف ناگفته دارم .
حالا گردوها مغز شده بود یا با پوست ؟

سلام سلام به به خوش آمدی بله فکر میکنم همین راه رو انتخاب کنم آخ از اثاث کشی نگید که فریاد میزنم آره اون که خیلی بد بخت و گشنه بود ای کاش به خودم میگفت با هم میرفتیم یک رستوران خوب و یک شام گرم میخوردیم نه این که گوشت یخ زده رو ببره دست رو دلم نذار که خونه مغز بود اون هم چه مغزی کیلوی ۶۸ تومان خریده بودم برگرد که منتظرم.

خداای من! خیلی جالبه که من متن پست رو هم با همین موضوع مستقل شدن نوشتم که بذارمش واسه میزگرد بعدی! شدید نیاز داشتم به تجربیات دوستان! و اما سلااام استااد خوبیها و مهربونیها!! منم میگم به احتمال قوی از بین همسایه ها بوده! منم خیلی وقته که دوست دارم مستقل بشم ولی پول نداارم! تک تک نظرات بچه ها من رو به فکر فرو برد, جالب بودن, من میگم مستقل باش ولی هفته ای یکی دو بار به خانواده سر بزن کاری که خودت هم انجام میدادی,
اگه بگم همون خونه باش شاید بهتر باشه چون دزده آگاهه که چیزی واسه دزدیدن نداره, فاطمه هم درست میگه ببین آرامش داری یا نه!! فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه! پست به جایی بود,

سلام گلم الکی نگفتند که دل به دل راه داره اصلاً دزد خواسته کار تو رو راحت کنه. امیدوارم به زودی شیرینیش رو بچشی سعی هم کن که در بود مادرت مستقل بشی میدونم که منظور من رو خوب درک میکنی اتفاقاً به نکته جالبی اشاره کردی که دیگران نکردند خودم هم فکر میکنم چرا باید برگرده اون آشنا بوده و فکر میکرده اینجا چه خبر باشه اومده و رفته دیده هیچ خبری نبوده این رو هم میدونه که اگر تا حالا خبری بوده از این به بعد نیست ممنون که هستی.

منظورم دزد گردو دزد ، بود .
راستی فک نکن این دزدها فقط به خونه ی نبینها میان نه ، یکی از دوستام حرص میخورد و میگفت دزد اومده خونمو تکونده و تمام فریزرو خالی کرده رفته .
چقدر غصه ی باقالی و سبزی قورمه هاشو خورد خخخخ
میگم مرضیه جان ، چقدر این دزدا بدبخت و بدشانس شدن ، دزدا ،قدیما کلی سکه و طلا به جیب میزدن ولی حالا فقط اگه خوش شانس باشن توی فریزر گوشت هم پیدا میشه خخخ
همین جا بگم که فریزر رععععد پر از خالیست ، چون من از مواد فریزر شده خیلی کم استفاده می کنم ههههههه
آآآآآی دزدا برید خونه ی مشتبه خان که مدیر مدیراس خخخ
دوباره میام .

سلام عزیزم متوجه شدم خیلی جدی نگیر همین که بشه منظور رو منتقل کرد کافیه من هم چون عجله دارم دارم خیلی بد و به هم ریخته مینویسم. از بد شانسیش که نگوو یادت هست که گفتم چی رو ندید و از دست داد حیف که نمیشه اینجا بگم آخه همون طور که میدونی اون هارد عزیزم رو هم برد وای باز یادم اومد تمام میان ترم هام تمام فایلهای تدریسم تمام کتابهام رفتند یکی نبود بگه آخه نا مرد این به چه کار تو میآمد>؟ آهان این رو میگفتم چون هارد رو برد و توی اون خیلی چیزها از این محله بود میترسم به اینجا هم سر بزنه من هم فریز شده نمیخورم برای روز مبادا بود. باز هم بیا.

سلام بر شما
ممنونم از پست مفیدتان. به نظر من اینکه شما تصمیم گرفتید مستقل باشید خوب است. اما از طرفی هم باید خیلی از مشکلات را هم تحمل کنید. اما به نظر من هیچ جایی امن تر از کنار پدر و مادر بودن نیست.
یه کم فکر کنید. آیا آن موقع که کنار پدر و مادر بودید شبا راحت می خوابیدید یا الان؟ آیا آن موقع احساس راحتی می کردید یا الان؟ آیا آن موقع مسیر پیشرفتتان هموارتر بود یا الان؟ آیا آن موقع با خاطری آسوده زندگی می کردید یا الان؟ آن موقع مشکلات و سختی های زندگیتان زیاد بود یا الان؟
شما باید با خودتان فکر کنید. راه درست را باید خودتان انتخاب کنید. همیشه باید کنشی عمل کنیم تا واکنشی.
امیدوارم بهترین تصمیم را بگیرید و در زندگیتان هم موفق باشید.
با احترام به شما

سلام خواهش میکنم ببینید این خود مستقل شدن به تنهایی خیلی مفید بود این اتفاق اون رو کمی تلخ کرد که اون رو ه زمان درستش میکنه با شما موافقم اما باز هم میگم تا کجا و تا کی بعد که نبودند تازه بشینیم و فکر کنیم که چه کنیم نه اون وقت دیره اگر قبل از این اتفاق و شاید هم کمی دیرتر میپرسیدید در جواب تمام سؤالات شما میگفتم الآن و اینجا با سپاس از شما

درود بر مرضیه عزیز و با شهامت.استقلالت مبارک .تصمیم فوق العاده ای واسه مستقل شدن گرفتی و برو تاریخ استقلالتو ی جا بنویس تا هر ساله جشن بگیریش.دزدو ولش کن بابا.دزدم کارش دزدیه دیگه لابد لازم داشته خخخخخ شوخی کردم.دستش بگم چی بشه ولی بییییخیال سرت سلامت.خب اگه خیییلی احساسی هستی ب خونوادتم سر بزن ولی ارزش استقلالتو دست کم نگیر.منم اگه پول کافی داشتم این شیوه رو دوس داشتم و دیگه…..پستتو فکرتو و شهامتتو ب شدددت لایک میکنم.شاااااد و سرسبز همچون بهاران سرسبز شهر زیبایت زندگی کن!

سلام بازم دوباره.آهان حالا دیگه کامنتارو خوندم خون ب مغزم رسید خخخخ .کامنت ندام قابل تأمله ها اما ولی ببین دلت چی میگه.اگه الان دوس داری اینطوری زندگی کنی تجربه اش کن اما اگه به خاطر کل انداختن با این و اونه ولش کن ارزش نداره.خوش باش و از لحظه هات نهایت لذتو ببر

سلام خانمی ممنونم گلم. آره خیلی شیرین بود به خونه که زیاد سر میزنم اونها هم زیاد میان اینجا اصلاً ما نمیتونیم بی هم باشیم فقط حالا من خیلی چیزها رو یاد میگیرم ندا جان هم حرفاش محترم بود اما بنا به شرایط مفید حال من نبود همه چیز رو از اول میسازم میدونم که در این اتفاق هم مصلحتی بود باهات موافقم هر کدوم یک شغلی داریم خب اون هم داشته نمیتونه بیکار بمونه ولی خیلی دلم براش سوخت چیز درست درمونی به دستش نیومد نه که نبود با لطف خدا ندید البته قابل توجه آقآ دزده دیگه همه قیمتی ها رو بردم خونه بابا و قرار مثل درویشها زندگی کنم.

سلامی دوباره به دوستان.
من میگم دلبستگی با وابستگی یه دنیا فرق داره ما همه انسان هستیم و یه دلبستگی به خانواده داریم و این غیر قابل انکار هستش.ولی تا زمانی که خانواده هست و میتونه حمایت کنه از فرزندش به نظر من باید بهش کمک کنه که یاد بگیره که چه جوری مستقل زندگی کنه.من نمیگم مستقل که شدی بیخیال خانوادت بشی نه میگم در سایه ی خانوادت راه و رسم مستقل زندگی کردن را یاد بگیری و از تجربیات اونها استفاده کنی.تا فردا روز که مجبور شدی مستقل زندگی کنی یه باره با مشکلات رو به رو نشی و کسی هم نباشه که راهنماییت کنه.
این مستقل بودن دلیل بر این نمیشه که شخص بره و دیگه به خانوادش سر نزنه.مامان من گاهی بهم میگه من که همیشه نیستم این را یاد بگیر اون را یاد بگیر تا فردا اگر بلای سر من اومد تو نمونی.اون اوایل خیلی از این حرف بدم میومد ولی یه چند بار که مامانم رفت سفر و من تنها موندم با خونهداری دیدم نه راس میگه.
ببخشید که طولانی شد.

ببینید بچه ها مگه پدر و مااادر قراره تا آخر عمر با ما باشن .
این یک حقیقته که اگه اتفاق ناگهانی برای فردی رخ نده شاهد مرگ والدین خودش خواهد بود .
قبول کنید به جز پدرو مادر هیچ کس بدون منت حاضر نیست با فرد دیگه ای زندگی کنه .
حالا اگه جوون هستیم و مستقل نشیم وقتی به چهل یا پنجاه رسیدیم اصلا نمیتونیم .
زن داداش یا خواهر و شوهر خواهر و برادر هم که هیچ کدوم دوست ندارن که فرد دیگه ای جز خانواده ی خودشون باهاشون زندگی کنه .
پس مرضیه جان به هیچ عنوان از مستقل شدن هراسی در دل راه مده .
البته احتیاط شرط عقله .
دل قوی دار . توکل کن و خودتو به خدا بسپار . هر وقت هم توی دلت ترس اومد بلند شو بیا گوشکن و خودتو سرگرم کن .

سلام بر دوستای گلم. نمیدونم اگر شما نبودید باید به کجا و به کی پناه میبردم. من رو ببخشید که دیر رسیدم همون طور که خیلیهاتون میدونید از صبح تا همین حالا سر کلاس بودم اما در تمام طول کلاس فکرم پیش شما و نظرات دل گرم کنندتون بود. تمام نظرات رو با دقت خوندم خیلی حرفها برای گفتن دارم اما امشب میهمونی هستم و اینترنت همراه اجازه جواب دادن رو با این سرعتش به من نمیده ان شا الله وقتی برگشتم جواب محبتهای تک تک دوستان رو خواهم داد پس به امید دیدار.

منم با خودت ببر و الا به دزدا ندا میدم که مرضیه خانوم دوباره زده رفته بیرون خخخخ
اینم یک شعر طنز تقدیم به شما
دوش دیدم من به خواب ِ نیمه شب ، بسیار دزد

پشت ِ درب ِ خانه دزد و بر سر ِ دیوار ، دزد

هر طرف کردم نگه ، دیدم سبیل اندر سبیل

در اتاق و هال ، دزد و گوشه ی ِ تالار ، دزد

دور ِ حوض ِ خانه ، دزد و داخل گلخانه ، دزد

توی مطبخ ، پر زِ دزد و داخل ِ انبار ، دزد

نصف ِ شب آسیمه سر ، از خانه بیرون آمدم

توی کوچه ، دزد دیدم تا سر ِ بازار ، دزد

جانب ِ صحرا دویدم ، هر کجا کردم نظر

پشت ِ تپه دزد دیدم ، بر سر کُهسار ، دزد

گله ای از میش و بز دیدم به صحرا می چرید

سبزه ، دزد و گله دزد و شیشک و پرواز ، دزد

موقع پِشکل فکندن میش و خوردن ، بره دزد

اُشتر گردن شکسته موقع نُشخوار ، دزد

سر درون ِ باغ کردم ، جملگی یاران بدیدم

گرد هم گرد آمده ، از مست و از هُشیار ، دزد

نوبهاران بود و باغی دلگشا ، اما چه سود ؟

باغ دزد و زاغ دزد و مرغ ِ در گفتار ، دزد

جانب ِ میخانه رفتم ، پیر را دیدم به خواب

ساقی و میخانه ، دزد و پیر ، در کردار ، دزد

رفتم از بهر مداوا ، جانبِ دارالشفا

تخت ، دزد و رخت دزد و دکتر و بیمار ، دزد

بر در ِ دکان نجاری گذشتم از قضا

چوب ، دزد و تخته دزد و اره دزد و الوار ، دزد

داخل بازار گشتم ، دیدم از خرد و کلان

تاجر و دلال ، دزد و مُفلس و بیکار ، دزد

خواستم گیرم زِ عطاری ، کمی فلفل نمک

سنگ ، دزد و کفه دزد و طبله یِ عطار ، دزد

خرقه پوشی یا علی می گفت با صوت جَلی

صوت ، دزد و جُبه دزد و خرقه و دستار ، دزد

روزه دار مومنی دیدم به افطاری نشست

جُرعه دزد و لقمه دزد و سفره یِ افطار ، دزد

عاشقی با عشق پاک آسمانی می رود

عاشق و معشوق ، دزد و دلبر و دلدار ، دزد

با لباس خاص دیدم عده ای قانونگذار

قاف ، دزد و نون دزد و چوب ِ قانون دار ، دزد

گربه ای در خانه دارم همچو شیر از بهر موش

گربه یِ بی پیر ، دزد و موش ِ لاکردار ، دزد

الغرض در خواب دیدم ، دزدبازاری عجیب

هر چه دیدم مرگ تو از خواب و از بیدار ، دزد

پاک دزد و شسته دزد و شسته و ناشسته ، دزد

شحنه و داروغه ، دزد و سارق و اشرار ، دزد

هر چه گویم ، راست گویم سر به سر حتی رفیق

“خسرو” شیرین سخن در گفتن اشعار دزد

سلام مرضیه خانم
عجب اتفاقی
چقدر خدا به خود شما رحم کرده
من فکر کنم دزد می‌دونسته که شما نابینا هستید
راستش هر کسی یک نظری داره و یک شخصیتی
من که فکر نکنم هیچ وقت خانواده‌ام بذارند تنهایی زندگی کنم
خودم هم زیاد دوست ندارم البته استقلال خیلی شیرینه ولی گاهی آدم باید بعضی چیزها را قربانی برخی نکنه
و اما نظر من اینه که یا برگردید نزد خانواده و تا می‌توانید از کنار آنها بودن لذت ببرید
یا فوقش در همسایگی آنها خانه بگیرید
مگر همه دختران حتی سالم جامعه ما مستقل هستند که ما نابیناها فکر می‌کنیم استقلال در جدا کردن خانه است.
من فکر می‌کنم اگر به جای شما بودم بر می‌گشتم

به هر حال تصمیم گیرنده شما هستید
شما را به خدای مهربان می‌سپارم
موفق باشید

سلام مریم جان. شاید میدونست که بعید هم نیست چون به نظر من خیلی آشنا بود. اما به هیچ وجه به ندیدن من مربوط نمیشد چون من اگر بینا هم بودم چشمانم رو با خودم به عروسی میبردم در خانه که نمیموند تا مراقب باشه نه این اصلاً دلیل نمیشه. این جا هم از وجود اونها لذت میبرم حتی بیشتر گفتم که دلیل اولم شرایط شغلی بود. ممنونم که اومدی

چرا مریم جان؟
چرا باید نزدیک خانواده خونه بگیره؟
اگه نزدیک اونا خونه بگیره هیچ وقت مستقل نمیشه همه ش به این فکر میکنه که حالا اونا هستن دیگه و توی هر مشکلی زود به اونا مراجعه میکنه اتفاقا به نظر من دورتر باشه بهتره.
چرا فکر میکنی چون میدونستن نابیناست ازش دزدی کردن؟
مرضیه خونه نبوده و قرار هم نبوده به این زودیها برگرده دزد هم میدونسته که خونه خالیه و حتی اگه صاحب خونه بینا هم بود دزد کارشو انجام میداد.
ببین اگه در حضور مرضیه این اتفاق می افتاد حرف تو درست بود اما الآن نمیتونه اینطور باشه.
اگه به این فکر کنیم که نزدیک خونه ی خانواده مون خونه بگیریم مستقل و نترس نمیشیم
ما نابیناها باید تلاش کنیم به دیگرون بفهمونیم و اینو فرهنگ سازی کنیم که میتونیم به تنهایی بدون کمک یه فرد دیگه زندگی کنیم
این وظیفه ی تک تک ماست.
خانواده ی منم اجازه ی مستقل شدن رو بهم نمیدن ولی دارم قولشو میگیرم که هفته ای یه روز برم خونه ی خودم و تنها زندگی کنم تا بتونم شرایط تنها بودن و مستقل شدن رو تجربه کنم.
منم یقین دارم که حرفهای ندا تا حدودی درسته نعمت پدر و مادر یه چیز ارزشمنده ولی دائمی نیست.
خودم هم تا دو سال قبل همین فکرو میکردم اما تا کی ما باید وابسته باشیم؟
اگه خدایی نکرده یه روزی اتفاق بدی به پدر و مادر ما بیفته اون موقع دیگه اصلا نمیتونیم به تنها زندگی کردن فکر کنیم چون تنبل شدیم و به وابسته بودن عادت کردیم
اون وقت دیگه باید منت خواهر یا برادرمونو بکشیم که ما رو پیش خودشون نگه دارن یا حواسشون به ما باشه.
این افکار منه و شاید درست نباشه.

درود! من این پست و نظرات دوستان را خواندم، البته یک بار گذرا خواندم و نظرم را مینویسم و اگر فرصتی داشتم دوباره با دقت بیشتر میخوانم و اگر نظر داشتم دوباره می آیم، خانم زارع خواهر گرامی: به نظر من هیچکس نمیتواند جای کسی باشد یا بجای کسی فکر کند، به قول قدیمیا که میگن: هر سری عقلی دارد، تو اگه دوست داشتی به این مطالب با دقت فکر کن و بیندیش و تصمیم آخر را خودت بگیر، وقتی دزدی به خانه ای میزنه چه نیتی داره و برای چی دزدی میکنه؟، آیا برای دزد تفاوتی دارد که یک دختر یا یک پسر یا یک زوج بینا یا یک زوج نابینا یا یک زوج که یکی بینا و یکی دیگرشان نابینا است یا پسر یا دختر تنها بینا است یا نابینا است یا یک خانواده ی سه نفره یا بیشتر در این خانه بوده اند، به نظر من برای دزد اینها مهم نیست و مهمترین آن این است که خانه یا آپارتمان خالی باشد و در آن چیزی برای دزدیدن پیدا شود، تو سعی کن اتفاقاتی که برایت می افتد را برای خانواده ات بیان نکنی و سعی کنی در برابر ناملایمات زندگی خونسردی خود را حفظ کنی، تو سعی کن سالهای اول زندگی مجردیت از تشریفات بکاهی و برای خودت یک زندگی مسافرتی داشته باشی و جلو مردم و همسایگان خود را سرمایه دار نشان ندهی، به صورتی بخور و بپوش و کیف دنیا را بکن که کسی حسودت نباشه و کسی حسرتت را نخوره، سعی کن از آخوندها بیاموز و دعاهای چشم ضخم و دور ماندن از نگاه حسود و دور شدن دزد را در گوشه و کنار خانه ات قرار بده، مثلا آویزان کردن آیه الکرسی و و ان یکاد را بالای درب خانه آویزان کنی، برای هر یک از این مطالب دلیل و تجربه دارم ولی ولی وقتم برای توضیح دادن کم است، با آرزوی موفقیت برای تو و دیگر دوستان در تمام مسائل و زندگی، به خود و استقلالت امیدوار باش و ترس به دلت راه مده، موفق باشی! امیدت را از دست مده!

سلام بر دوستان با مستقل شدن به شدت موافقم این هم یک حادثه هست که برای همه می تونه اتفاق بیفته البته از سر سهل انگاری شما به قول یکی از دوستان که اشاره کردند اولین کارتون تعویض مغزی درب ورودی بود که انجام ندادید من با هر چند نو بودن مغزی درب در اولین ورود مغزی رو عوض کردم و کنارش گذاشتم با ده هزار تومان به هر حال به نیتتان شک نکنید و ادامه بدید با اطمینان کامل به مستقل شدن چون نمی شه به این و اون تکیه کرد موفق باشید.

درود! راستی اگه پول داری و برایت امکان داره خانه ات را به دزدگیر مجهز کن و آنرا طوری تنظیم کن که وقتی صدایش بلند شد مبایلت زنگ بخورد و خبردار شوی که یا دزد به خانه ات زده یا یه مورچه ی مزاحم داره روی قسمتی از دزدگیر رژه میره، این کامنت را طنز حساب کن و به کامنت قبلی بیشتر بیندیش!

ببین /چن روز نبودماااااااااااا
آه پدر …وای از تو رعد ناخلف …چطور تونستی پسر کوچکت را دزد سر گردنه بخوانی ای ناپدری …
خب شخصیتم که له رفت دیگه //…کاش .کاش زبون مینای پارساوا لال میشد ک نمیشنیدم این شعر رو ….سبزه ، دزد و گله دزد و شیشک و پرواز ، دزد
من دیگه میرم انصرااااااااااااااف میدم بچه ها …باعثشم این به ظاهر پدر هست …هییییی چار روز دیگه میخواد بیاد بنویسه پرواز معتاد انگل اجتماع …!!!
هعی سلام خانم زارع راسش من اگه جای شما بودم .و این اتفاق واسم می افتاد .دیگه مستقل زندگی نمیکردم //…
نمیدونم چرا ؟.ولی مطمئنم ک دیگه بیخیال میشدم .//….

سلام بر استاد گرامی مرضیه خانوم آفرین کم نیارید مقاوم باشید
این حادثه برای همه پیش میاد
من هم تا چند وقت دیگر مستقل میشم

«فهمیدن یعنی زجر کشیدن»
خسته ام،
در این دنیای نابرادری
سر را به کدام شانه بگذارم
کجا می توان بغض را
فریاد کرد
دلتنگی را با که قسمت کنم
کجاست مرهمی؟

به خود میگویم:
صبور باش
باید به دردها خندید
دریاتر از دریا

گفتم چون رود خروشان
به دریای صبر روم و بگریم
دردا که دریا و رود خشکید!

آری باید خندید
باید به جسارت دلتنگی خندید!
دلم احساس بغض می کند

می روم
باید رفت
باید رفت و مظلومیت را
در سر چاه گریست…

سلام بر دوست ادیب ما. ممنون از لطف شما. با این مطلب که ممکنه این حادثه برای هر فردی رخ بده کاملً موافقم. امیدوارم هر چه زودتر مستقل شید لذتی داره وصف ناپذیر از بابت شعر هم ممنونم خیلی بهش نیاز داشتم در پناه حق.

سلام مجدد شما اشاره ای به تعویض مغزی درب در نوشته خودتان نکردید فقط گفتید که درب ضد سرقت هست ضد سرقت تا زمانی که کسی کلید قبلی و رمز و رموز اونجا رو بلد نباشه دوما شکستن می تونه برای رد گم کنی باشه خودی بوده و به نظرم برای رد گم کنی این کار رو کرده دوست صمیمی من و همکلاسی قبلی من پلیس هست همین چند مدت قبل تعریف میکرد که شخصی پول حسابی دستش بود و داشت تعقیب می شد که در بعد از رفتن شخص به داروخانه شبانه روزی و ترک آنجا یک موتوری بهش حمله می کنه و به ضرب چاقو پول هاش رو میگیره و یک ضربه هم نثارش می کنه که تو این هول و ولا پیر مردی بهش می رسه و سریع قائله رو می خوابونه و میگه نگران نباش شماره اش رو برداشتم می گیریمش میبرن بیمارستان و تلاش سه ماهه برای گیر آوردن دزد نتیجه ای نداشته تا با پارتی و بازبینی دوربین های مدار بسته فروشگاه اون ور خیابون که چند صد متری جلو تر بوده می بینن که همون پیرمرد میاد و سوار همون موتور می شه و میرن گرفتی حالا که به قول مجتبی چی به کجا شد بگم که تا اونجا دوربین های سر مسیر همه باز بینی شده بودن طرف پارتیش قوی بوده به هر حال بعد از این مدت توسط همون پیرمرده گیرش آورد ولی بخشی از پول هایش رفته به هر حال استقلال رو بچسبید که پرسپولیس آب هست موفق باشید

درودی دو باره. شاید در پست اشاره نکرده باشم اما در کامنتها گفتم که اولین کارم تعویض مغزی در بود اون هم چه تعویضی با قبلی کاملً متفاوت بود و کاراییش خیلی بیشتر از اولی بود. در این که خودی بوده هیچ حرفی نیست اما شکستن رد گم کنی نبوده چاره دیگری نداشته علاوه بر این صاحب خانه من اصلً در این شهر نیست تا کلید رو داشته باشه جالب بود تو این زمونه چیز عجیبی نیست سپاس که باز هم زحمت کشیدید

درود! من به این پست و نظرات دوستان و پاسخهایی که صاحب پست به دوستان داده زیاد فکر کردم بنده در باره ی استقلال دختران و پسران تحقیقاتی کرده بودم و تجربیاتی کسب کرده ام که حالا نمیدانم که آنرا کوتاه در یک کامنت بنویسم یا صبر کنم و در آینده در یک پست مفصل تر بنویسم!

مرضیه خانم بنظر من اشتباه دیگر شما اینه که نخواسته اید قضیه رو پیگیری کنید. نمیدونم به پلیس اطلاع دادید یا نه. اگه اطلاع ندادید حتما باید این کار رو میکردید. ساکنین باید بازجویی میشدند. باید انگشت نگاری صورت میگرفت. کوتاه آمدن ما در این جور مواقع سبب سوء استفاده دیگران میشه. شما میگید کاش نگفته بودید که کار خودی و آشناست در حالی که بنظر من کار خوبی کردید و باید اصرار میکردید که پلیس و آگاهی دخالت کنند. بازم حس استقلال طلبی شما را میستایم و برایتان آرزوی سعادت و موفقیت دارم. در ضمن اگر از خونه خوشتون اومده بخریدش باید مسئله را حل کرد و نه اینکه صورت مسئلهرا پاک کرد. همچنین سعی کنید از دوربین مدار بسته هم استفاده کنید.

درودی دو باره. آخه عمو جون شما کجا بودید که این نا مرد هارد من رو برد و حالا معلوم نیست که کتابهام و از اونها مهمتر مقالات و آزمون بچه هام کجاست. همون طور که گفتم با آقآی ۱۱۰ برگشتم اولش فکر کردم چیزی نبرده اون هم گفت چون چیزی گم نشده پلیس انگشت نگاری نمیکنه فرداش که متوجه شدم چیا نیست باهاش تماس گرفتم و اون هم گفت دیگه فایده نداره راستی چرا؟ وای نکنه اون هم با اینا هم دست بوده. ؟ خواستم خودم پیش رو بگیرم اما تا همین یکی دو روز در پی راضی کردن صاحب خانه بودم که نشد به ما که میرسه مملکت قانون داره و شکستن قانون برابر با ریختن خون میشه. از اون که نپرسید خیلی دوستش دارم با وجود این همه اتفاق ازش خیلی خوشم میاد تازه عمویی از کجا معلوم اونجا بهتر از اینجا باشه و دزد نداشته باشه اتفاقً خانواده هم همین رو میگن یعنی میگن تو تازه اونجا شناخته شدی دیگه با این اتفاق اونجا غریبه نیستی و همه دقت بیشتری میکنند دیگه متوجه شدند که تو تنها نیستی و کلی آدم پشتت هست و کلی حرفها از این دست از لطف شما بسیار زیاد ممنونم عموجونم زحمت کشیدی که دو باره بهم سر زدی همچنین در پناه حق.

راستی عموجون اینا به قدری ناراحت شدند که من ترسیدم تصمیم به تلافی بگیرند به قول یکی از دوستان کمی داستان رو جناحی کردم. آخه یکی نیست بگه دکترای مملکت هم مگه دست به دزدی میزنن به کی بگم این درد رو دلم خوش بود که دکتر هستند.

با سلام خانم زارع مشکل این بوده که رفتار شما جلب توجه میکرده و اعمال شما باعث شده همسایه ها و آقا دزده توجهشون به شما جلب بشه و اینکه تازه به آن محله نقل مکان کرده اید همه اینها زمینه ساز سرقت از منزل شما بوده است و کلا تو چشم بودین.

خانم زارع سلام، از اینکه شما هم رشته ای من هستید بسیار خوشبختم. من به این اراده شما که تونستید به استقلال برسید تبریک میگم من نمیدونم شما چه قدر برای این استقلال هزینه پرداخت کردید شاید هم اصلاً لازم نباشه که بدونیم چه قدر هزینه پرداخت کردید، با صحبتتون موافقم که ما باید به استقلال برسیم بالاخره پدر و مادرمون تا آخر عمر پیش ما نیستند. من یک چیز برایم جالب بود با توجه به اینکه شما چند سالیست که نابینا شدید این جسارت شما میتونه کمک کنه به خیلی از نابینایانی که تازه نابینا شدند. انگیزه شما ستودنیست.

سلام دوست عزیز. وجود یک ادبیاتی دیگه در جمع دوستان برای من هم جای خوش حالی. از هزینه ها نپرسید که اگر بگم باورتون نمیشه و من به قدری خوش حال بودم و هستم که به چشمم نیومد. از لطف شما ممنونم ان شا الله که این طور باشه.

سلام به استاد عزیز
من یک پیشنهاد جدید دارم البته ممکنه شما دوست نداشته باشین ولی من عاشق سگها هستم با اینکه ی کم ازشون میترسم ولی به نظرم خیلی مهربون و باوفا هستن و بشدت مراقب صاحبشون هستن اگه ی سگ از نژادی که اندازشون زیاد بزرگ نمیشه داشته باشین توی خونه تنها میمونه و درعوض همه میدونن شما سگ دارین و در نبود شما اگه کسی وارد بشه پارس میکنه موقع خرید هم میتونه با شما باشه و اگه کسی بخواد مثلا کیف شما رو بگیره بهش حمله میکنه اگه با کلینیک حیوانات خانگی صحبت کنین ی سگ واکسینه شده و سالم براتون تهیه میکنن در کشورهای صنعتی سگ های مخصوص رو برای نابینایان تربیت میکنن و مثلا آموزش میبینن چراغ راهنمایی رو قرمز کنن تا ماشینا بایستن و صاحبشون رد بشه البته قبول دارم داشتن سگ در فرهنگ ما زیاد جالب نیست ولی چون هم فکری همه رو خواسته بودین منم این موضوع به ذهنم رسید و نوشتم خودم هم دوست دارم برای بزرگمهر یک سگ کوچولو بخرم فقط منتظرم بزرگتر بشه تا خودش از سگ مراقبت کنه . در پناه حق همیشه سربلند باشید

سلام بر مادر خانومی گل گلاب. وای نفرمایید قبل از همه خودم از ترس میمیرم میدونم تربیت شده هستند اما من از مجسمه اونها هم میترسم آخه یک بار تو ییلاق مون دنبالم کردند و اگر به دادم نرسیده بودند الآن دیگه اینجا نبودم اصلً بگید همون دزد بیاد سگ نه. اما جدا از شوخی اگر خاطره بد نداشتم فکر خوبی بود. ان شا الله که هر چه زودتر بزرگ میشه ممنون که به من سر زدید.

سلام دوستان. وقت خوب. فکر میکنم هر دوستی که همچین مطلبی رو منتشر میکنه و دوستان هم لطف میکنند و نظر و پیشنهاد میدن شایسته این که اون ناشر در پایان یک جمع بندی یا نتیجه گیری حتی کوتاه داشته باشه. من هم دوست دارم این جمع بندی رو بنویسم البته در حد دانایی خودم. اگر چه این جمع بندی جامع و مانع نیست و بی تردید نظر دوستان عزیز در این نتیجه گیری راه گشا بود. اول این که همون طور که پیشتر اشاره کردم مهمترین دلیل من برای مستقل شدن شرایط شغلی و نزدیکی به محل کار بود. قبلً شرایط خیلی سخت بود برای مثال من امروز تا ساعت ۵ اینجا کلاس داشتم و اگر میخواستم برگردم شهرمون یک چیزی نزدیک به ساعت ۷ میرسیدم اما اینجا ۱۵ دقیقه بعد در منزل بودم علاوه بر این برگشتنم در اون وقت شب بی درد سر برای خانواده نبود اما حالا این درد سرها کاملً برداشته شده. بماند که امکانات آموزشی تفریحی این شهر خیلی بیشتر از شهر ماست. پس من نه برای هم رنگ شدن با جماعت کوچ کردم و نه برای فرار از عقاید مخالف. این رو گفتم که به دوستان بگم این مدل استقلال بعد از استقلال مالی و شغلی شایسته تر هست نه این که نوع اول خوب نباشه گفتم این نوع زیبنده تره پس قدم اول باید تلاش برای ایجاد شغل مناسب باشه که اون هم بخش مهمش به خود ما برمیگرده. و اما بعد همون طور که شما عزیزان هم اشاره کردید این اتفاق میتونست برای هر فرده دیگری هم رخ بده و کمترین ربطی هم به ندیدن من نداشت. پس دلیلی برای تسیم شدن من با این بهانه نمیمونه. از طرفه دیگه باز هم همون طور که بالا گفتم تصور کنیم که از این جا نقل مکان کنم از کجا اونجا امنتر باشه حال که این جا صدها ویژگی داره. پس دارم فکر موندن در همین خونه رو تقویت میکنم. اما این بار عاقلانه تر و با تکنیک بیشتر. من باید یاد بگیرم شرایط زندگی در این شهر بزرگ کاملً با زندگی در شهر کوچیک خودم که همه با هم آشنا هستند و اونجا دزد فقط تو فیلم هاست متفاوته. باید یعنی دارم یاد میگیرم اینجامراقب ااطرافم بیشتر باشم. اما شاید این خونه رو نخریدم بگردم یکی مثل این رو در یک مجتمع پیدا کردم چون برای یک خانوم چه بینا و چه نابینا در جای شلوغتر بودن خیلی بهتره خدا رو هم چه دیدید شاید تا سال دیگه شرایط به کلی عوض شد. این رو دره گوشی گفتم. پس اگر خدا بخواد همین جا میمونم و اول تلاش و بعد توکل میکنم. کاش همگی اینجا بودید و موندنم رو تو خونه دوست داشتنیم با هم جشن میگرفتیم در پایان از همه شما که اومدید نظر و انرژی دادید و از همه مهمتر با بودنتون من رو با فکر کردن به دزد تنها نذاشتید خیلی ممنونم اگر حالم انقدر خوبه مهمترین دلیلش وجود شماست. بابت همه چی ممنونم. ان شا الله به زودی با یک پست شادتر برمیگردم. پس به امید دیدار در پناه حق.

سلام.
خب من ظاهراً دیر رسیدم.
ولی به نظر من شما اگر امکان مالیش رو دارید دوتا کار رو انجام بدید.
اول نصب دوربین مداربسته هست که در صورت لزوم ازش استفاده کنید.
دوم هم بیمه کردن خونه و وسایل درونش هست.
بیمه برای منزل کمی شاید گرون باشه ولی خیال شما از حوادث مثل زلزله یا سیل یا آتشسوزی و سرقت راحت میشه.
ممنون از پست مفیدتون.
موفق باشید.

سلام بر خانم زارع, امیدوارم هرچه زودتر این خاطره ناراحت کننده را فراموش کنید. من برای دو سال تجربه زندگی مجردی را داشته ام, بسیاری تجربیات به دست آوردم, انواع غذاها را پختم و از هیچ کاری حتی تعمیرات مذایقه نداشتم. جدا از مزایا و معایب زندگی مجردی, من در حال حاضر زندگی در کنار خانواده را ترجیح می دهم, ممکن است خیلی زود دیر شود و مجالی برای جبران و با هم بودن نباشد. بدرود.

دیدگاهتان را بنویسید