خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ویژه نامه (23مهر)بخش ششم

مفهوم نابینا:دانشجوی نابینا (رویکرد های علمی)

پرسپکتیو 1 (منظر)

در این بخش، دانشجویان نابینا، از خلال تخصصشان مفهوم نابینا را به تحلیل میکشند.

از شایستگی تا عزت نفس

نویسنده:همایون  شاهمرادی

دانشجوی دکترای روان شناسی دانشگاه تهران

معلولیت محدودیت نیست.

دنیای نابینایی دنیای تاریکی نیست.

اگر خدا از روشندلان عزیز یک حس را گرفته، در عوض هزاران قابلیت دیگر به آنها بخشیده که هر فرد بینایی را متحیر می­سازد.

جملات و عبارات فوق نمونه­ای از ادبیات رایج عموم مردم در برخورد با نابینایان است که هر ساله با فرا رسیدن روز جهانی عصای سفید بسامد استفاده از چنین عباراتی، در رسانه­ها و نیز در کلام مسئولین و متولیان امور معلولین تشدید می­شود.

شاید بتوان گفت هیچ فرد بینای سالمینیست که با هدف تخریب سازمان روانی شخصی که از نعمت بینایی محروم است این جملات را به کار ببرد. در واقع چنین ادبیاتی نشانگر حسن نیت جامعه در مواجهه با افراد نابیناست که به صورت تلویحی قصد افزایش عزت نفس ایشان را دارد. منطق حاکم بر چنین رویکردی این است که باید با توسل به بزرگنمایی ویژگی­های مثبت شخص و کوچکنمایی محدودیتهایی که نابینایی بر فرد تحمیل کرده، به نابینا عزت نفس داد تا بتواند در زندگی توفیق بیشتری کسب و نهایتا رضایت بیشتری را تجربه کند.

این امر در کوتاه­مدت نتیجه مطلوب را به دنبال خواهد داشت. اما متأسفانه واقعیت زندگی اجازه تداوم این نتیجه شیرین را نمی­دهد. من این جریان را بسان  چاپ پول بدون پشتوانه­ ای می­دانم که در کوتاه­مدت لذتبخش است، ولی در بلندمدت نتیجه­ ای جز تورم و بیماری سیستم اقتصادی در پی ندارد. این گونه بالا بردن عزت نفس تضمین کننده موفقیت و رضایت از زندگی نیست؛ بلکه بالعکس، احساس شایستگی ناشی از رویارویی موفقیت­آمیز با امور مختلف متناسب با شرایط فرد است که منجر به افزایش واقعی عزت نفس وی می­شود.

هر کسی، اعم از بینا و نابینا، توانمندی­هایی دارد که ممکن است برای دیگران دست نیافتنی بنماید و محدودیتهایی را تجربه می­کند که ممکن است خیلی­ها حتی تصورش را هم برای خود نتوانند بکنند. واقعیت این است که نابینایی از آنجایی که امکان استفاده از یکی از حواس پنجگانه بشری را از فرد سلب می­کند -و این در شرایطیست که جامعه فرصتهای برابری را برای اقشار مختلف فراهم نکرده است- محدودیت شدیدی را بر زندگی تحمیل می­نماید. نادیده گرفتن این محدودیت و اجتناب از مواجهه با واقعیت، دو پیامد ناخوشایند به دنبال خواهد داشت. 1- افزایش غیرمنطقی انتظار فرد از خود. 2- جلوگیری از تلاش فرد برای تطبیق هرچه بیشتر با شرایط زندگی نابینایی. این دو، دست به دست هم داده و توان فرد برای مواجهه سالم با چالشهای زندگی و به دنبال آن، احساس شایستگی ناشی از چیره شدن بر این چالشها را تضعیف می­کند. نتیجه چنین وضعیتی شکستن عزت نفس فرد است که این خود می­تواند منجر به ایجاد مانع بر سر راه شکوفایی استعدادهای وی گردد.

حال اگر فرد با در نظر گرفتن محدودیتها و استعدادهای خود و نیز داشتن انتظاری منطقی از خود، تلاشی سازنده جهت تجهیز خویش برای رویارویی با مسائل پیش رو کند، احساس کفایت و شایستگی خواهد کرد و رضایت قرین لحظات زندگیش می­گردد. در چنین شرایطیست که فرد جسارت برداشتن گامهای بلندتر را پیدا می­کند و با پشتوانه­ ای محکم در مسیر زندگی حرکت می­کند.

نابینا:نمای نزدیک (دوستان صمیمی)

پرسپکتیو 2 (منظر)

در این بخش، دوستان صمیمی بینای  افراد نابینا، تجربه دوستی خود را در رابطه با دوستان نابیناشان در میان گذاشته­ اند.

دوستی از جنس بلور

نویسنده: سروه حبیبی

 

 تا لحظه ای که با کژال از نزدیک آشنا نشده بودم اطلاعات کمی در مورد افراد نابینا و کم بینا داشتم که اون مقدارم مربوط به دیدن فیلم بید مجنون و رنگ خدای آقای مجیدی بود و هیچ وقت فکر نمیکردم که دست تقدیر باعث بشه که من یک روزی بتونم یک نابینا رو از نزدیک ببینم و کژال حتی با داشتن دو سال اختلاف سنی به یکی از بهترین و صمیمی ترین دوستای دوران زندگیم تبدیل بشه. دوستی که قدرت درکش از خیلی از دوستایی که از خیلی وقت پیش داشتم بیشتره و من همیشه باهاش احساس راحتی می کنم.

در دیدار اول که در سر کلاس ادبیات داستانی بود از رو به رو شدن با کژال هم  ترس و دلهره داشتم و هم حس کنجکاوی و خوشحالی.ترس و دلهره از این بابت که نکنه چیزی بگم و یا کاری بکنم که باعث ناراحتی اون بشم ولی در عین حال کنجکاو بودم چون به علت کار کلاسی مشترک قرار بود یک دوست داشته باشم که با بقیه متفاوت بود و یک دنیایی دیگه ای داشت و من هم برای شناخت اون دنیا لحظه شماری می کردم

اون روز کژال با خواهرش ویدا به دانشگاه آمده بود آروم جلو رفتم و باهاش دست دادم و سلام کردم و بعدش خودم رو معرفی کردم. راستش من اولش براساس پیش فرض هایی که داشتم فکر می کردم که الان دستپاچه میشه و نمی تونه بهم جواب بده ولی در عین تعجب نه تنها اون به آرامی و گرمی جوابم رو داد حتی رتبم رو تو برگه حضور و غیاب کلاس بهم یادآوری کرد و وقتی که فهمید که قراره باهام کنفرانس بدیم خیلی خوشحال شد.

هیچ وقت روز کنفرانس رو یادم نمیره که کژال خانون بخاطر اینکه اضطراب من کمتر بشه خودش اول رفت ارائش رو داد و به قدری هم آروم، شمرده و خوب بود که خیلی از بچه های کلاس رو تشویق کرد که ازش شماره بگیرن و مثل من باهاش دوست صمیمی بشن.از اون روز به بعد بود که من با دنیایی متفاوت و در عین حال زیبای کژال آشنا شدم و فهمیدم که

–       مشکل بینایی یک چیز ارثی و ژنتیکی نیست

–       افراد نابینا فقط از نظر حس  بینایی با بقیه تفاوت دارن و سایر حواسشون سالم و مثل ما از اونا استفاده میکنند  به خصوص حس شنوایی و لامسشون

–       شاید از لحاظ رفت و آمد دارای مشکلاتی باشن ولی اگه یه مربی دلسوز و متخصص داشته باشن این مشکلشون هم حل میشه.

–       برخلاف تصور قبلی من که ناشی از اطلاعات ناقص و نادرست بود بچه های نابینا هیچ مشکل خاص توی ارتباط اجتماعی ندارن و اگه تن صدای افراد شبیه به هم نباشه به راحتی اون رو تشخیص میدن.

–       از لحاظ تحصیلی شاید از روی ناچاری به مُنشی و یک نفر برای انجام کاراشون احتیاج داشته باشن ولی این به معنای ضعف تحصیلی یا گرفتن نمره از استاد با ارفاق نیست.

–       از لحاظ مهارت های زندگی من یاد گرفتم که همیشه یادم باشه که از هر وسیله ای که استفاده میکنم اون رو دوباره سر جای اصلیش بذارم وگرنه تصویر ذهنی نابینا ها رو از محیط بهم می ریزم و باعث بهم خوردن زندگیشون میشم.

–       یکی از نکات دیگه ای که تو این مدت دوستی با کژال یاد گرفتم اینه که کژالم درسته که مشکل بینایی داره ولی در عوضش کلکسیونی از توانایی تو زمینه های مختلفه،  به عبارتی اونم یک دختری شبیه تمام دوست ها و دخترای همشهریم و دقیقا باید مثل اونا باهاش رفتار کنم یعنی به صورت کاملا عادی.

–       کژالم دقیقا شبیه ما دخترا حق برخورداری از تمام امکانات و شرایط ما مثل ازدواج،آموزش و… داره البته با مقداری تغییر و کمک

ای کاش ما آدما یاد می گرفتیم که به محض شنیدن واژه معلول و یا دیدن یک فرد معلول پیش خودمون شروع به پیش داوری های کاملا  اشتباه و زدن انگ هایی که نه اون رو توصیف میکنه و نه دوست دارن نکنیم و همیشه به یاد داشته باشیم که اونا رو بدون هیچ توجیه منطقی و عقلی از امکانات،محیط ها و شرایطی که حق مسلم همه انسان هاست محروم نکنیم

نابینا:نمای دور (دیگران)

پرسپکتیو 3 (منظر)

در این بخش، کسانی که با افراد نابینا رابطه نداشته اند تصور و درک خویش را از نابینا و نابینایی در میان گذاشته اند.

تصور و درک از نابینا و نابینایی:

نابینایی، آیا محدودیتی برای حضور در جهان اجتماعی است؟!

نویسنده:نیما  شجاعی

دوستی از من خواست تا در مورد نابینایی که ندیدمش مطلبی بنویسم. احساس می‌کنم زمانی که آن‌را تجربه نکرده باشی، سخت خواهد بود خود را جای وی قرار دادن و از منظر وی نوشتن. ولی حداقل کاری که می‌توان انجام داد این است که به معنای ذهنی وی و جهانش نزدیک شد. برای این کار می‌خواهم از یک مشاهده شروع کنم. چند روز قبل، زمانی که جلوی کتابخانه مشغول هواخوری بودم، ناگهان خانم نابینایی را دیدم که در خیابان در حال قدم زدن است. تقریباً متمایل به وسط خیابان بود، و ماشین‌ها هم به‌سرعت از کنارش رد می‌شدند. نگران شدم و خواستم که پایین رفته و به او کمک کنم تا مسیرش را در پیاده‌رو ادامه دهد، تا اتفاق ناگواری برایش رخ ندهد. ولی، با کمال تعجب دیدم که کمی جلوتر، مانند دیگران که برای تاکسی گرفتن مقداری وسط خیابان و در جایی که مناسب توقف تاکسی باشد می‌ایستند، منتظر شد تا یک تاکسی او را سوار کند و به مقصد برساند. پس از چند ثانیه، ماشینی ترمز کرد و او هم بعد از صحبت با راننده، سوار شد و رفت. همان لحظه با خود فکر کردم که چه خوب شد که به وی نرسیدم، تا به او کمکی کرده باشم. مسئلۀ کمک کردن به دیگران و «یاریگری» به‌نظرم یکی از حساس‌ترین لحظه‌های شکل‌گیری هویت اجتماعی یک انسان است. آنچه در آن لحظه مرا  به فکر واداشت این بود که نابینایی نباید و نمی‌تواند ذاتاً مانعی در شکل‌گیری هویت اجتماعی و حضور افراد در جهان اجتماعی باشد، بلکه برخورد دیگران با افراد نابینا است که می‌تواند مانع مهم شکل‌گیری آن هویت باشد. در مورد اهمیت هویت اجتماعی افراد، می‌توان به تجربه کودکان و استقلال پیدا کردن آن‌ها در جوانی نیز اشاره کرد.

کودکان از وقتی که به دنیا می‌آیند به‌شدت به یاری دیگران نیاز دارند. ولی زمانی که به‌مرور بزرگ شده، خواهان استقلال بیشتری بوده، و به همین دلیل با افرادی که تا پیش از این، به آن‌ها وابسته بودند، به مبارزه برمی‌خیزند، تا استقلال و عدم وابستگی‌شان را نشان داده، و ثابت کنند که هم‌اکنون خود می‌توانند «گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند». می‌توان گفت که استقلال افراد، به‌نوعی برابر با تکوین هویت اجتماعی آن‌ها است – هرچند می‌دانیم که هر دو چقدر سیال هستند. ولی پرسش این است که دیگران چه وظیفه‌ایی در مواجه با افرادی دارند که به‌مرور خواهان استقلال بیشتری هستند؟ آنچه از جامعه‌شناسی آموختیم این است که در شکل‌گیری هویت اجتماعی کودکان، کیفیت و نحوۀ برخورد پدر، مادر و اطرافیان با وی بسیار تأثیرگذار است. بنابراین، می‌توان این ادعا را مطرح کرد که کیفیت، ثبات و میزان استقلال رأی آن‌ها، به میزان به رسمیت شناسی هویت اجتماعی، که برابر با به رسمیت شناسی حقوق آن‌ها به مثابه فردی از جامعه می‌باشد، وابسته است. به راستی که سوژه مدرن از دل همین نوع مناسبات اجتماعی زاده می‌شود. در این لحظه است که فرد احساس می‌کند که نه تنها دارای استقلال بوده و حضورش در جهان اجتماعی مخل آسایش دیگران نیست، بلکه از این توانایی برخوردار است که بر دیگران نیز اثر بگذارد. به رسمیت شناسی هویت اجتماعی یک فرد نابینا نیز از چنین منطقی تبعیت می‌کند.

برای درک معنای ذهنی یک فرد نابینا، بیایید  یک سفر تفریحی دسته‌جمعی را تصور کنیم که در آن جمع، فردی حضور دارد که نیازمند یاری دیگران است. این فرد نابینا است. قاعدتا  او قادر است بسیاری از کارهای خود را بر عهده گرفته و حتی در برخی موارد به دیگران یاری رساند. زمانی که این گروه به محل مورد نظرشان در سفر می‌رسند، احتمالاً نیاز است تا آن فرد را راهنمایی کنند تا از مسیر ناهمواری عبور کرده و به مقصد نهایی‌ای برسند که قرار است در آن اتراق   کنند – مثلاً در یک کلبه. تا اینجا او مقداری به یاری دیگران نیاز داشته، اما این مسئله آنچنان نبوده که مخل آسایش دیگران شود. در آن کلبه، هر کس مشغول به کاری شده تا شرایط استقرار چند روزه گروه مهیا شود. آن فرد نیز در حد توان خود کمک‌هایی را کرده، و احتمالاً تمام کارهای خود را انجام داده است. حال، همه چیز آماده است تا گروه دور هم نشسته و شروع به گفت‌وگو کنند. در این شرایط، فردی که بیش‌ترین یاری را برای استقرار گروه انجام داده، شاید از یک حس برتر نسبت به دیگران برخوردار باشد. از طرفی، فردی که کمترین کمک را کرده، شاید تا حدی احساس معذب بودن داشته باشد. این شخص می‌تواند همان فرد نابینای ما باشد. به عبارت دیگر، فرد اول بیشترین و دومی کمترین پاداش را از آن گفت‌وگو به‌دست می‌آورد. در صورتی که فرد دوم بسیاری از کارهای خود را خود انجام داده و حتی در برخی موارد به دیگران نیز یاری رسانده است. فقط نکته این است که آن کارها را در حد توان خود انجام داده است. یادمان نرود که این یک سفر تفریحی دسته‌جمعی بوده که معمولاً در آن هر کس در حد توان خود کاری را بر عهده می‌گیرد و از نتیجه آن همه به صورت جمعی منتفع می‌شوند. باری، این همکاری می‌تواند کمتر یا بیشتر باشد، ولی، در این سفر تفریحی نمی‌توان با معیارهای بازار، مقدار کمک‌های افراد را سنجید، و به تناسب، به آن‌ها پاداش (سود) داد؛ و سپس کسی که در حد توان خود بیشترین یاری را رسانده، بیشترین سود، و کسی که کمترین کمک را انجام داده است، کمترین سود را دریافت کند. اگر به این ترتیب عمل شود، در زمان گفت‌وگو، شاهد ارتباطی «مخدوش» خواهیم بود؛ به عبارت دیگر، افراد ضعیف‌تر به شکل پنهان «برچسب» فرودست خورده و از فرایند گفت‌وگو حذف یا نادیده گرفته می‌شوند. بعد از این، با توجه به این منطق، و با ادامه پیدا کردن همین فرایند «برچسب‌زنی» – حتی نسبت به دیگر افرادی که نابینا نیستند – کل آن سفر تفریحی به هم می‌خورد.

آنچه در برخورد انسان‌ها در دنیایی واقعی نیز رخ می‌دهد از یک چنین منطقی تبعیت می‌کند. بنابراین، آن خانم نابینایی که نیاز به کمک من نداشت، آن جوانی که دوران کودکی را پشت سر گذاشته و برای استقلالش مبارزه می‌کند، و آن نابینایی که در سفر تفریحی در یک گروه حضور دارد، افرادی از جامعه هستند که «برچسب»های دیگران در شکل‌گیری هویت اجتماعی ایشان و به رسمیت شناسی‌شان به مثابه یک سوژه مدرن بسیار مهم است. نابینایی، ذاتاً محدودیتی برای حضور در جهان اجتماعی نیست، بلکه «برچسب»های دیگران است که می‌تواند مانع آن شود. هویت اجتماعی افراد، فارغ از بینا یا نابینا بودن‌شان است که تعیین می‌کند آن‌ها تا چه میزان می‌توانند در جامعه حضور داشته، و از آن، در برابر فعالیت‌هایشان پاداش بگیرند. شاید در این میان، فردی (چه بینا و چه نابینا)، در جایی، به یاری دیگران نیاز داشته باشد، ولی دیگران می‌توانند نه از این جهت که آن افراد به کمک نیاز دارند، بلکه با این منطق که «من به تو کمک می‌کنم، چون برای تو خوب است»، به حضور مؤثر وی در جهان اجتماعی به‌عنوان یک سوژه مدرن کمک کنند. در غیر اینصورت، منطقِ اجتماعی با هم زیستن، یا «با هم بودن»، بر هم می‌خورد.

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «ویژه نامه (23مهر)بخش ششم»

سلام برو بچ کانون…
قربون دستتون این نوشته هاتونا یه روز در میون بذارید…اینطوری ما داریم دنبال شما میدویم… فک میکنم یه جلسه از دس دادم… عجبااااااااا…شایدم دو جلسه…باید برم بجورمشون…
این یک هم مثل قبلیا خوووووب…و عااالی…سپاسگزارم…

سلام بر کانون خان .
خوبی پسرم ؟؟؟نه گویا کانونی جان دخترم هستی خخخخ
اصلا دخترو پسر نداره شما پات روی جفت چشام .

ببین کانونی هر روز داری پست میذاری منم که با گوشی میام . واقعا نه وقت دارم نه حال دارم که پستاتو دقیق بخونم .
اصلا ۱ عادت بد دارم که وقتی خسته ام از پاراگراف آخر مطالبو میخونم . خخخ
آهان داره یک سال میشه که من با نبین ها آشنا شدم .
ولی توی این یک سال فقط دوتا نبین از نزدیک دیدم و باهاشون حرف زدم .
حالا تا شب باید کم کم مقالتو بخونم . چرا این همه تو فرزی خخخ
……
در پناه حق و الطافش باشی و باشید .

رهااااایی باز که لایک یادت رفته خخخ
ای خدا این دختر نبین چقدر بی دقته خخخخ
اگه از این دفعه لاااایک یادت بره میام غلطای املایتو جار میزنم و کلی بهت میخندم خخخخ

تو که نقاشیات به این قشنگیه راستی خطت هم خوبه و بلدی خطاطی کنی آیا ؟

سلام.
بچه ها لطفاً رعایت کنید.
اون وقت میگن چرا تذکر میدی.
خب بچه ها یه طوری کامنت ندید که ارزش پست بیاد پایین.
این نکته رو هم بگم که این پست به صورت ویژه نامه ی هفته ی عصای سفید هست و ویژه نامه اصولش اینه که هر روز باید منتشر بشه.
پس سعی کنید خودتون رو به بچه ها برسونید.
اما نظرم. به نظر من پرسپکتیو سوم این پست فوق العاده بود.
این آقا نیما واقعاً نظرات عالی و خوبی دادن که اگر به ایشون دسترسی دارید ازشون خیلی خیلی تشکر کنید.
ممنون و موفق باشید.

سلام آقای خادمی عزیز
وقت گذاشتن، خوندن ، نظر دادن برای ما خیلی ارزشمنده. در حال حاضر بزرگترین حامی ما همین لطف و عنایت شما دوستان عزیزه. به امید روزهای بهتر برای همه

دیدگاهتان را بنویسید