خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ویژه نامه (23مهر)بخش یازدهم-پایانی

مفهوم نابینا:دانشجوی نابینا (رویکردهای علمی)

پرسپکتیو 1 (منظر)

در این بخش، دانشجویان نابینا، از خلال تخصصشان مفهوم نابینا را به تحلیل میکشند.

نابینایی واژه ای بیش نیست!

نویسنده:حسین عسکری

دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه تهران

نابینایی و کلا معلولیت در چه بستری باید مورد مداقه قرار گیرد و بر اساس کدام مکانیسم باید به آن اندیشید

من به تبعیت از بوردیو معتقدم که نابینایی نامی بیش نیست و این نام نابینایی است که من را گرفتار کرده است و قدرتی که این نام دارد برای من تولید مسأله کرده است

مسأله این است:آیا نابینا بودن مسأله است یا خیر؟ یعنی اینکه اگر من نابینا باشم حال نسبت میان من و رفتارم و افکارم چیست؟

به عبارت دیگر نوع برخورد من با این مسأله در چیست؟ یعنی نابینا بودن تا کجا میتواند که ادامه داشته باشد؟ و تا کجا است که به عنوان یک مسأله برای من مطرح و مفتوح است؟

فرد نابینا کیست؟ کسی است که صرفا نمی تواند ببیند؟ کسی است که توان دیدن را در خود ندارد؟

یا اینکه کسی که نمی تواند ببیند پس درگیر مسائل دیگری نیز میشود!

نابینایی خود یک امر زیستی است که توسط اطراف تعین یافته است یعنی اینکه من قادر نیستم فلان حرکت را انجام دهم ناشی از این است که نابینایی در من تأثیر فیزیکی نداشته است بلکه این امر مسأله ای است که میتواند برای هر کس رخ دهد و هر کس آن را درک می کند اما اینکه چرا برای من رخ داده است این خود یک نکته جالب است ولی اجازه دهید که به این مسأله این گونه بی اندیشم که فرد نابینا اولا در بستری از تعینات اجتماعی زیست میکند و این فرد بنا بر تعیناتی که با آن درگیر است مسأله خود را یعنی نابینایی را تفسیر و از خلال آن تعینات اجتماعی است که به امر نابینایی خود جهت و رنگ و بو می بخشند.

لذا نمی توان نابینا ها را به صرف ندیدن در یک زمره قرار داد گرچه سیستم اجتماعی چنین سعیی دارد اما صرف سعی داشتن این سیستم بر این مبنا به این معنا نیست که این کار آنها لزوما صحیح است.یعنی فرد نابینا راه های بیشماری برای تفسیر خود به عنوان یک فرد نابینا را دارد و وی توانایی خاص خود را می تواند بیافریند.اساس این تحلیل بر این پایه است که هدف انکار مفهوم نابینا است مفهومی که خود زاییده شده است و عاملان اجتماعی سعی در انجام این امر زاییده شده را دارند و خود را به بینا و نابینا، مرد و زن، دختر و پسر، پیر و جوان، کوچک و بزرگ و غیره تقسیم میکنند.دورنمای مهم و شور انگیز این تحلیل این است که تقسیم بندی های این چنین تحمیل نظم نمادینی است که ما بر اساس آن سعی در تفسیر و معنا دهی به محیط اطرافمان را داریم و لذا میتوان نتیجه گرفت که واقعیت کنونی امری فریب کارانه است که ورای آن چیزی قابل دفاع نیست و افراد اجتماعی این را لازم دارند که عبور کنند از چه؟از اینکه نابینایی فاقد ارزش دفاع بودن است از اینکه نابینا بودن صرفا امری انتزاعی است، امری است که صرفا برای تولید طبقه بندی های نمادین شکل گرفته شده است، دسته بندی های این چنین همان ساده انگاری هایی است که عاملان اجتماعی در تولید آن اصرار دارند دسته بندی هایی که صرفا در صدد نام نهادن هستند بدون آنکه تلاشی برای فهم خود مسأله نمایند.بنا بر این، به صرف اینکه گفته شود این فرد نابینا است نمی توان او را شناخت و به تبع آن خدمات به وی داد و اندیشید که او چون نمیبیند پس همین امر لازم است تا او را در دسته ای جداگانه قرار داد و حتی خود افراد نابینا نیز بر پایه همین تحلیل و به تبعیت از همین دسته بندی های نمادین به سمت خود این نوع جداسازی ها تمایل دارند و آنگاه که از ایشان پرسش میشود که مثلا برای چه همسری نابینا اختیار میکنی یا چرا دوست نابینا داری در جواب شما خواهند گفت که«راحتیم دیگه»یا «او منو بهتر از یه فرد بینا درک میکنه»حال آنکه همه اینها ناشی از سوق دادن افراد در دسته بندی ها و راضی نگه داشتن ایشان میباشد و احساسات خود نیز مهری برای تعید این دسته بندی ها تلقی میشود.آنچه که جای تأسف است ای○ن قضیه میباشد که هنوز این عده که اصطلاحا افراد نابینا خوانده میشود شناخته نشده است و جای کار زیادی را میطلبد.

نابینا:نمای نزدیک (دوستان صمیمی)

پرسپکتیو 2 (منظر)

در این بخش، دوستان صمیمی بینای  افراد نابینا، تجربه دوستی خود را در رابطه با دوستان نابینایشان در میان گذاشته اند.

عادی بودن جامعه افراد نابینا

نویسنده:روح الله فتح آبادی

 

من دوست صمیمی مسعود می‌باشم. دوستی با ایشان در دانشگاه ولی از ترم شش به صورت خیلی صمیمانه شروع شد. بنده قبل از این که وارد دانشگاه شوم، هیچ برخوردی با  فرد نابینا نداشتم اما در دانشگاه که با گروه افراد با آسیب بینایی تعامل کردم انگار وارد دنیای دیگری شدم. چرا که قبل از آن اصلا درباره نابینایی فکر نکرده بودم. همچنین برخوردی با آنها نداشتم تا در مورد آنها قضاوت کنم و مطمئن بودم که اگر هم برخوردی داشتم، نمی‌دانستم که آنها گرچه از لحاظ بینایی مشکل دارند، می‌توانند با تقویت تواناییهای دیگر خود خویشتن را به نرم   جامعه و حتی فراتر از آن برسانند. البته من در این دوره ای که با مسعود بودم فکر می‌کردم که نابینایان اکثرا مثل ایشان فعال، تیزهوش، بشاش و پر انرژی هستند و می‌خواهند که نقص بینایی اصلا مشکلی در برقراری ارتباطاتشان ایجاد نکند ولی بعد از مدتی که با افراد دیگری که دارای آسیب بینایی بودند، برخورد کردم به این درک رسیدم که جامعه آنها مثل دیگر افراد دارای تواناییها و ضعفهای گوناگون هست. دقیقا مانند جامعه عادی و جامعه آنها مثل یک طیف هست که از فرد دارای تواناییهای گوناگون را شامل می‌شود تا فردی بسیار وابسته، گوشه گیر و منزوی. در بین آنها هم آدم خوب و هم آدم بد، هم آدم فعال و هم آدم غیر فعال پیدا می‌شود. دقیقا مثل همه اعضای جامعه و این نکته خیلی مهم است که ما به آنها مانند افراد عادی نگاه کنیم نه به خاطر برخی از تواناییهایشان، آنها را به عنوان نابغه نگیریم و نه ضعیفتر به خاطر آسیب بیناییشان تلقی نکنیم. اگر نگاه ما تغییر کند، برخوردمان نیز با آنها عوض می‌شود و همین برخورد سبب می‌گردد که این افراد مانند افراد عادی متقابلا برخورد کنند و مثل ما، با دیگر اعضای جامعه ارتباط برقرار نمایند. همین عوامل باعث می‌شود که آنها به استقلال کافی برسند و سلامت روانشان حفظ گردد و افراد عادی نیز نگرش مناسب و معقولی نسبت به این افراد پیدا کنند.

 

نابینا:نمای دور (دیگران)

پرسپکتیو 3 (منظر)

در این بخش، کسانی که با افراد نابینا رابطه نداشته اند تصور و درک خویش را از نابینا و نابینایی در میان گذاشته اند.

تصور و درک از نابینا و نابینایی:

چشماتون رو ببندید

نویسنده:زهرا تیموری نژاد

گفتم: «چشماتون رو ببندید!» کلاس هم مثل من ساعت نداشت و زمان از دستمان در رفته بود. درس تمام شده بود و بچه ها درحالی که کلاس را روی سرشان گذاشته بودند منتظر صدای زنگ خانه بودند تا هوراکشان به سمت در کلاس هجوم ببرند. من با توانی به انتها رسیده باید آنها را در مدت زمان باقیمانده در کلاس آرام نگه می داشتم. چند نفرشان با تعجب نگاهم کردند. بلندتر از قبل تکرار کردم: «چشماتون رو ببندید! فقط برای چند دقیقه؛ می خوایم بازی کنیم.» امیدوار بودم این بازی مثل سالهای قبل روی این بچه ها هم جواب بدهد. جواب داد؛ چند لحظه بعد همه چشمهایشان را بسته بودند و سکوت در کلاس حکمفرما شده بود. آنکه از همه عجولتر بود طاقت نیاورد و صدایش درآمد: «به اینم میگن بازی! حالا باید چیکار کنیم؟!» گفتم: «هیییس، فقط برای چند دقیقه… صبر کن…» خیلی هایشان لبخند می زدند و چند نفرشان ریزریز می خندیدند؛ ذوق زده بودند. حالت صورتهایشان کم کم داشت تغییر می کرد که ناگهان صدای زنگ از بازی بیرونشان کشید. اگر فقط چند دقیقه زنگ دیرتر به صدا در می آمد آنوقت شاید می فهمیدند که ندیدن رنجی بزرگ است که دنیایی شگفت انگیز دارد! دنیایی که ناخودآگاه آرامت می کند. دنیای ندیدن وسعتی عجیب دارد که محاسبه فاصله ها در آن بی معناست. در این دنیای یک­رنگ صدا رنگ و بو دارد و درخت و گل آوا و صدا. مهرو محبت اشیا از مسیر انگشتان به دل می رسد و هیچگاه بیرون نمی رود. با خدا که باشی ندیدن اجباری می شود برای هجوم درک و فهم که تحملش سخت تر از ندیدن است و اگر تاب بیاوری تازه آنجاست که همه چیز دیده می شود. بچه ها به در حیاط رسیده بودند و خدا می داند که اگر صدای زنگ نمی آمد تا کجا تاب می آوردند.

۴ دیدگاه دربارهٔ «ویژه نامه (23مهر)بخش یازدهم-پایانی»

سلام
بهتون خدا قوت میگم
امیدوارم تو بقیه ی کارهاتونم موفق باشید و بتونید نابینایان رو به جامعه بشناسونید
امیدوارم این کارها مختص به مهر ماه نباشه و ادامه داشته باشه و شما از تهران شروع کنید و فرهنگ سازی بکنید.
مجموعه ی خوبی بود
موفق باشید .

سلام پریسیمای عزیز.
بسیار ممنون، نظر لطف شماست.
ان شا الله . ما هم امیدواریم و خوشحال می شیم که سهمی هرچند کوچک در جهت فرهنگ سازی و زندگی بهتر نابینایان و کم بینایان عزیز داشته باشیم. سبز باشید.

دیدگاهتان را بنویسید