خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه پست تگری، اونم از نوع گازدارش

سلام بچه ها.
چه طورید؟
بچه ها اینجا هوا یه کم خنک شده ولی میشه هنوز رفت قدم زد. منم الآن دارم با عصا تقتق کنان واسه خودم تو پیاده رو میرم. اوخ. این دیگه چیه عَصام خورد بهش؟ یه چیزیه که افتاده رو زمین. بذار ببینم چیه؟ آخیییی! یه شیشه نوشابهههه.
سلام شهروز.
یا خدا. این کی بود؟
منم. همون شیشه ای که تو دستته.
برو بابا. مگه شیشه نوشابه هم حرف میزنه؟
خب میبینی که دارم باهات حرف میزنم.
ببین اگه یه نفر هستی که از نابینایی من سوء استفاده میکنی رفتی این پشت مشتا قایم شدی با من داری حرف میزنی خیلی شوخی بیمزه ای داری میکنی.
بابا شوخی چیه؟ اصلاً منو ببر دم گوشِت ببین صدام از توی شیشه میاد.
بذار ببینم. خب حالا حرف بزن.
الآن صدای منو میشنوی؟
آره. مثل این که واقعاً تو داری حرف میزنی.
خب مثل این که به سلامتی باور کردی.
ولی بذار ببینم. مگه هنوز نوشابه شیشه ای هم هست که تو الآن اینجایی؟
آره هست. ولی خیلی کم. این نوشابه الکیها که تو این بطری پلاستیکیها جدیداً اومدن، حسابی بازار ما رو کساد کردن.
نه بابا. خداییش شما یه چیز دیگه بودید. اصلاً مزه ی نوشابه هایی که با شما میخوردیم یه چیز دیگه بود. میگم راستی تو شیشه نوشابه ی زرد هستی یا مشکی آیا؟
من شیشه ی نوشابه ی مشکی هستم.
ایول. من مشکیشو اتفاقاً دوست داشتم. حالا تو اینجا گوشه ی این پیاده رو چی کار میکنی؟
نوشابه هامو یه نفر خورد بعدش منو انداخت این گوشه. شانس آوردم وقتی خوردم زمین نشکستم.
عجب. مگه نباید تو رو میبرد پس میداد به مغازه؟
نه بابا. الآن دیگه از این خبرا نیست. همینطوری میخورن بعد میندازنمون بیرون.
عجب. ولی واقعاً یادش به خیر. ما قدیما چه قدر با شما خاطره داشتیم. تقریباً روزی نبود که یکی از شماها رو نخوریم.
آره. قدیما ما پیش همه محبوب بودیم. کوچیک و بزرگ، پیر و جوون، زن و مرد همیشه ما رو دوست داشتن. همیشه به خصوص تابستونا که میشد بازار ما هم داغ میشد. تو مهمونیها، عروسیها، عذاها، خلاصه هر مراسمی بود ما هم بودیم.
آره من خوب یادمه. آخه بابا بزرگ خدابیامرزم مغازه داشت. توی مغازش پر از جعبه های شما بود. همیشه جعبه خالیهای شما رو میبردم میذاشتم دم در مغازه روش میشِستم.
شهروز.
بله.
چرا دنیا یه دفه اینطوری شد؟ چرا همه چی به هم ریخت؟ یه زمانی بود که همه ی آدما صاف بودن. من عشق میکردم وقتی تو دست یه پسر بچه بودم و اون با لذت از من نوشابه میخورد. من عاشق این بودم که یه کارگر که چند ساعت زحمت کشیده، با دستای زبرش منو بگیره و یه جا سر بکشه. من عاشق این بودم که تو عروسی، دوماد با تمام عشق و علاقش منو برای عروس باز میکرد و میداد بهش. ولی الآن چی؟ میدونی اینی که نوشابه ی منو خورد کی بود؟
نه. کی بود؟
یه حیوون تمام معنا. انقدر مال مردم خورده بود که تو گلوش گیر کرده بود. منو خورد که از گلوش بره پایین. اولین بارم نیست. هر دفه که این اواخر رفتم کارخونه و دوباره پر شدم و برگشتم، با کسایی مواجه شدم که هیچ شباهتی به آدمهایی که قبلنها میدیدم نداشتن.
اینطوریها هم نیست. هنوزم آدمای خوب پیدا میشن.
آره. ولی کم شدن. همونطور که قدیما آدم بدا کم بودن، الآن آدم خوبا کم شدن. همه به فکر خودشون هستن و نجات خودشون. آدما یا دارن با ضربه زدن به دیگران خودشون رو بالا میکشن، یا نهایتاً اگر هم به کسی ضربه نمیزنن، خیرشون هم به کسی نمیرسه. ولی قدیما چی؟ قدیما یادمه خیلی وقتا میشد که مثلاً یه نفر میومد یکی از ما رو میخرید و بیدریغ میداد به دوستش. انقدر این کار در مورد ما زیاد اتفاق میفتاد که یه ضرب المثل ازمون ساختن.
منظورت همونه که میگه طرف کلی نوشابه واسه فلانی باز کرد آیا؟
آره. وقتی یه نفر از یه نفر خیلی تعریف میکنه یا تحویلش میگیره، میگن داره واسش ما رو باز میکنه. ولی الآن نه. الآن دیگه مردم یه لیوان آب رو هم بیدریغ به هم نمیدن.همه چی شده دو دوتا چهارتا. برای هر کارشون حساب کتاب میکنن ببینن خودشون اول ضرر میکنن یا به نفعشونه بعد یه کارو انجام میدن.
آره خب. یه کم اون صمیمیتها کم شده. خب جمعیت زیاد شده، مردم مشکلاتشون بیشتر شده، زندگیها سخت شده. همش هم تقصیر ما آدمها نیست.
شهروز یادمه چند سال پیش دوتا پسر بچه منو خریدن. قرار شد دوتایی منو شریکی بخورن. چون وضعشون خوب نبود که بتونن نفری یه دونه از ما بخرن. وقتی موقع خوردن من شد، اولی یه ذره از من خورد. بعد شیشه رو داد به دومی. دومی بهش گفت پس چرا کم خوردی؟ اولی گفت من معدم اذیت میکنه بقیش رو تو بخور. ولی من فهمیدم که دوست داشت رفیقش بیشتر از خوردن من لذت ببره. ولی الآن دیگه از این خبرا نیست. حد اقل من این مدت اخیر همچین چیزی ندیدم.
نمیدونم چی بگم. حرف حساب جواب نداره که. ولی یادش به خیر. قدیما چه قدر شماها رو با کیک میخوردیم. با کیک، تیتاب، کلوچه، حتی بیسکویت، بعدها هم با چیپس شماها رو میخوردیم خیییییلی میچسبید.
آره. ولی تیتاب و کیک و چیپس هستن ولی ما دیگه داریم منقرض میشیم. یادته چه طوری گازمونو میگرفتید؟
خخخ آره. اول حسابی تکون تکونتون میدادیم بعد بازتون میکردیم تشتکتون میپرید هوا. یادمه حتی بعضیها بلد بودن تشتکتون رو با زمین زدنتون بپرونن. خیلیها هم به جای در باز کن با قاشق تشتکتون رو باز میکردن. یه سری هم که دیگه خیلی عجیب بودن با دندون بازتون میکردن.
آره. همیشه انواع و اقسام بازیها و سرگرمیها با موضوع باز کردن تشتکهای ما برقرار بود. بعدشم تشتکهای ما رو جمع میکردن و باهاش چیزای جالب درست میکردن. مثل دستبند و گردن بند و از این چیزا. تو یه مراسمی هم یادمه یه بار به جای این که تشتکمون رو باز کنن، با پیچگوشتی اونو سوراخش کردن و از تو سوراخش نی رد کردن و دادن به مهمونا.
آره آره منم این شکلیشو دیده بودم. ولی واقعاً مزه ی نوشابه ی شما یه چیز دیگه بود. این جدیدها که تو این قوطیهای فلزی  و بطریهای پلاستیکی یه نفره و خانواده میدن واقعاً مزه ی آبقند میدن. کلی هم ضرر دارن مثل این که.
بالاخره باید نوشابه ی مردم امروز به خودشون بیاد دیگه! ماها بی کلک ساخته میشدیم. موادمون بهترین مواد بود. همیشه کیفیتمون عالی بود. ولی الآن چی؟ شنیدم حتی آب معدنیها هم یه سریهاشون آلوده هستن چه برسه به ما نوشابه ها. من میدونم که شما آدمها یه روز بدجوری ضربه ی این رفتارهاتون رو میخورید. شاید اون روز دیگه پشیمونیتون فایده نداشته باشه.
آره. واقعاً نمیدونم چی بگم. میگم من داشتم میرفتم خونه. میخوام تو رو هم با خودم ببرم. میخوام یه شیشه نوشابه یادگاری نگه دارم. هرچی باشه کلی خاطره از شماها داریم.
واقعاً؟ یعنی میخوای منو با خودت ببری؟
آره. میبرمت میذارمت توی کمدم. اونجا به عنوان یادگاری نگهت میدارم.
هورررررا. ببین فقط یه کاری کن.
چی کار کنم.
تشتک من یه کم اون طرفتر افتاده. بیا با هم بریم راهنماییت کنم پیداش کن با خودمون ببریمش.
باشه. از کدوم طرف برم؟
مستقیم همینو برو، یه ذره دیگه، بازم برو، داری بهش میرسی، آهان، خب حالا برو سمت راست، یه کم دیگه، همین جاست. جلوی پاته دقیقاً.
خب بذار ببینم، آهان پیداش کردم. خب الآن میذارمش تو جیبم، آهان، خب دیگه بریم سمت خونه.
باشه بریم.
ببین من یه سری آدم میشناسم که مطمئنم خاطره ی امروزو براشون تعریف کنم کلی خوشحال میشن.
واقعاً؟
آره. اصلاً با هم میریم براشون تعریف میکنیم. ما یه محله داریم با کلی آدمای خوب. از همون آدما که تو دنبالشون میگردی. مطمئنم اونا هم کلی خاطره با دوستای تو دارن که دوست دارن برات تعریف کنن.
محلتون اسمش چیه؟
اسمش محله ی نابینایانه. کلی هم محله ی شلوغیه. از همه جا هم توش هستن. تو اینترنت این محله رو درست کردیم و همه با هم دوستیم. الآنم خاطره ی تو رو براشون مینویسم. اونا هم میان خاطراتشون رو با دوستات مینویسن من برات میخونم.
این خیلی خوبه. خیلی. مدتها بود همچین حس خوبی رو نداشتم. دیگه داشتم احساس فراموش شدن میکردم. قول بده همه ی خاطراتشون رو برام بخونی.
قول میدم. اصلاً من خاطراتشون رو برات میخونم، بعد تو هرچی دوست داشتی بگو که من بهشون بگم.
باشه باشه. پس زود برو بنویس. زود باش. اه چه قدر یواش راه میری بدو دیگه!
خیله خب بابا چرا میزنی؟ رفتم. پس پیییش به سوی محلهههه.
آره. پیییش به سوی محلههه. بزن برییییم.

۶۲ دیدگاه دربارهٔ «یه پست تگری، اونم از نوع گازدارش»

سلام شیشه. من از بچه های اینجام. حالا به شهروز بگو برات معرفیم می کنه. آخ که من چه داستان هایی داشتم با خودت و تشتکت! به جان خودم اگر بنویسم چه کار هایی که نمی کردیم میشه۱دفتر کلفت. یادش به خیر! یادت به خیر! یادمون به خیر!
نه بابا اشتباه نگفتم واقعا یادمون به خیر!
دنیامون، دل هامون، خنده هامون، دل هامون، دل هامون! یادمون به خیر!
۱دفعه من با۱کسی مسابقه گذاشتم هر کدوم زود تر محتویات یکی از شما ها رو تمومش کنیم. واسه اینکه ببرم کم مونده بود خودم رو به کشتن بدم ولی آخرش نبردم. خواستم یادگاری نگهت دارم ولی فروشنده بهم ندادت. خخخ!
شیشه اینقدر دلم می خواد می شد یکی پیدا بشه بهم جواب بده! بگه ما چرا این طوری شدیم، چی شد که به اینجا رسیدیم، چه جوری میشه برگردیم عقب و برسیم به خودمون، دلم تنگ شده. واسه شما ها، واسه خودم، واسه اون جهان شیشه ایه قشنگ، کاش می شد تو بدونی ما از کجا باید شروع کنیم تا همه چیز درست بشه. الان میگی از خودت. من بلد نیستم باور کن راست میگم. سعی می کنم ولی اطرافم از بس سیاهه دوباره می بینم که نمیشه. زمان گذشت. زمان شما ها گذشت. زمان ما هم گذشت. الان زمان نوشابه های تقلبی و آب مدنی های آلوده و دل های دود گرفته هست. چه زمان تاریکی!
با تمام این ها، من خوشحالم تو اینجایی. کلی سبک شدم باهات درد دل کردم. توی کمد شهروز مطمئنا دیگه شبیهت نیست ولی اگر۱زمانی۱جایی شبیه های خودت رو دیدی، بهشون بگو آدم ها خودشون هم از خودشون و این مدل امروزشون خستهن. دسته کم بعضی هاشون. دلشون واسه دیروز ها و واسه شما ها خیلی تنگه. راستی می دونستی ما توی محله رستوران و سالن اجتماعات و به نظرم سوپر مارکت های از همه چیز موجود است هم داریم؟ به شهروز بگیم نوشابه های محله ما رو شیشه ای کنه. یعنی به نظرت میشه؟ خوب دیگه من باید بلند شم برم سر کار. تو هم خستگی این سال ها رو در کن.
شاد باشی.

سلام پریسا.
شاید من و تو خسته باشیم از الآنمون.
ولی اونهایی که باعث خستگی من و تو شدن الآن دارن عشق دنیا رو میکنن.
همیشه یه عده تاوان خوشی یه عده دیگه رو باید بدن. تا بوده همین بوده.
مرسی از کامنت عالیت.
موفق باشی.

شیشه کجایی ؟؟ می خوام فقط باهات حرف بزنم ازت بپرسم .این نوشابه ها قبلا چه جوریا بودن که ضررشون از نوشابه امروزی ها کمتر بوده .شیشه بهم بگو چرا چرا فقط به تو و هرچی برا گذشته بوده باید فکر کنم ؟؟ اصلا تو چرا باید موجب حسرت من باشی ؟؟ خب چرا چیزی نمیگی ؟؟ من که پیدات می کنم که .آهان این جایی .خب حالا بگو چرا من اصلا هیچ خاطرهی باهات ندارم ؟؟ شکلک عصبانی شدم .شیشه رو برمیدارم و .تق .شکلک خورد و خاکشیر شدن شیشه .شکلک پشیمونی .شیشه منو ببخش اصلا الان خورده شیشه ها تو جمع می کنم.شکلک در حال جمع کردن خورده شیشه ها .وای شیشه رفت تو دستم آی آی .شیشم شیشه های قدیمی نشکن بودن گارانتی داشتن اما حالا چی ؟؟

سلام آقای حسینی مثل همیشه عالی بود. واقعا این سبک نوشتنتون رو تحسین میکنم، راستی جدی دیگه چرا نوشابه شیشه ای مثل قدیما نیست؟ یادش به خیر همه ی ما با این شیشه نوشابه ها خاطره داریم. این پستتون برای خیلیهامون یادآور دوران بچگیمون هست، بازم به خاطر این سبک نوشتنتون بهتون تبریک میگم شما قلم روان و شیوایی دارید. پیروز باشید.

سلام بر خانم محمدی.
ممنون از لطفتون. هنوز هم خیلی کم از این نوشابه ها پیدا میشن. یه سری از رستورانها و ساندویچیها هستن که برای جذب مشتریشون از این نوشابه ها میدن.
ولی خب به ندرت پیدا میشن.
ممنون از حضورتون.
موفق باشید.

سلام شهروز خیلی با حال بود کلی لذت بردم یه بار که با برادرم اومده بودیم تهران برای دکتر برادرم یه نوشابه زرد با یه کیک خرید با هم خوردیم چقدر بهمون چسبید هنوزم که هنوزه مزه ی اون کیک و نوشابه یادم نرفته یادش بخیر مرسی که ما رو به یاد قدیما بردی شاد باشی

بهبه سلام شیشه ی عزیز. حالت چطوره!! مطمئنم از اینکه با شهروز هستی بهت خوش میگزره. یاد تو و دوستات واقعا بخیر. یادمه تو رو زمانی پنجاه تومن میخریدیم. و همیشه با تشتک هات بازی میکردیم. ما تو بوکان تشتکهاتو با سنگ له میکردیم بعد با میخ دو تا سوراخ توش درست میکردیم بعد از اون سوراخ ها نخ رد میکردیم. بعد اون نخ رو براش دو تا جا انگشتی میذاشتیم و نخ رو مدتی میچرخوندیم. بعد میکشیدیم. و اون عین فرفره میچرخید. و یک صدای با حال هم داشت ما هم بهش کاغذ های باطله رو نزدیک میکردیم و وقتی قیژ پاره میشد از ته دل میخندیددیم. من هنوزم از تشتکهای تو یک پلاستیک تو کمدم دارم.!!! میدونی چرا سرطان و کلی مریضی دیگه زیاد شده!! آخه همه چیز تقلبی شده. از نوشابه گرفته تا آبلیمو و…… الآن تو بوکان صبحها اگه شیر آب رو باز کنی ازش نوشابه خارج میشه!!! آره بابا چرا تعجب کردی باور کن راست میگم آبش ترش مزست. از این بگذریم یادته قبلا آبلیمو رو هم میریختن تو شیشه های شبیه شما!! از شهروز بخوا پست دیروز محمدرضا رو واست بخونه راستی به نظر تو چرا الآن بچه ها هم دیگه شاد نیستن!!! به نظر من چون زمان ما بازی ها واقعی بودن اما حالا حتی بازی ها هم تقلبی شده. هیچی سر جای خودش نیست همه دیگران رو پله های نردبان میدونن واسه بالا رفتن خودشون. ای کاش اون موقعها اون مؤسسه که محمد رضا ازش حرف زده بود به ایران میاومدن. بیخیال من پاشم برم به دانشگاهم برسم تا از درسها و کلاس تقلبی هم جا نموندم. راستی از شهروز هم بابت اینکه از تو برای ما حرف زد بینهایت ممنونم. مراقب شهروز باش نذار زیاد از این نوشابه ها و دوغهای تقلبی با غضاهای فسفوتی بخوره. آخه ما فقط یک آقا شهروز با معرفت و مهربان داریم.!!!!

سلام ابراهیم.
آره واقعاً پنجاه تومن بودن یادشون به خیر.
البته قبلتر از ما ارزونتر هم بوده.
میگم مگه نوشابه ترشه آیاااا؟
شیشه آبلیمو هم یادش به خیر. چه قدر این تشتکها توی بازیهای کودکی ما نقش پررنگی داشتن. واقعاً یادشون به خیر.
من جات باشم تشتکها رو به عنوان یه یادگاری عزیز ازشون مراقبت میکنم که حتی یکیشون هم کم نشه.
مرسی از حضور و لطفت.
شادکام باشی.

درود. نظرات دوستان رو خوندم کامنت پریسا رو لایک میکنم و همچنین تو که خیلی عالی نوشتی.
یاد یه خاطره از دورانی که تو ابابصیر بودیم افتادم.
مجتبی و بچه های اون دوران خوب یادشون میاد که روزای جمعه که چلو کباب میدادند نوشابه بعضی وقتها نبود و بچه ها واسه اینکه نوشابه باشه پول رو هم میذاشتند و نوشابه میخریدند واسه ناهار روز جمعه میبردند سالن ناهار خوری.
یادش به خیر. واقعاً خاطرات اون دورانو واسم زنده کردی.
باز هم دمت گرم که عالی نوشتی.

آخخخخیی! یادم اومد! از قلم انداخته بودمش! واقعا یاد اون روزا بخیر! حتی کسایی که واسه چلو کباب اون روز به هر علتی مشارکت نمی کردند هم سهم نوشابه ی شیشه ای داشتند و بچه ها اونقدر پول می دادند که بشه به تعداد همه نوشابه شیشه ای خرید! خوب یادمه بعضی ها همیشه پول سه چهار تا نوشابه رو می دادیم که بعدا اگه به ی دانش آموز ضعیفتر ی لیوان یا نصف شیشه می دادند، بتونیم اعتراض کنیم و کامل ی شیشه از توزیع کننده ها واسش بگیریم.

سلام بی ادعا.
خوبه باز به شما با ناهار نوشابه میدادن.
تو محبی که در بهترین حالتش آب خنک بود که خیلی وقتها هم آبش گرم شده بود توی پارچ. فقط اگر به مناسبتی جشن تو مدرسه داشتیم ناهار نوشابه بود. اونم به خاطر مهمونهایی که از اداره و این طرف اون طرف میومدن نه خود ما.
مرسی که هستی.

کلاس اول دبستان بودم. هفت سال بیشتر نداشتم. آره شیشه، بیستو پنج تومان بیشتر نبودی. به اضافه ی ی کیک، رو هم میشدید پنجاه تومان. چقدر با دوستم از دم در مدرسه داد می زدیم بچه ی سوپری میومد دو تا از شما ها رو میآورد با دو تا کیک! چقدر گاز شما رو می گرفتیم و شربت با کیک می خوردیم! چقدر با شما ها مسابقه می ذاشتیم! چقدر وقتی قیافه ی یکی از شما ها متفاوت بود، کیف می کردیم. کافی کولا ها رو باید یادت باشه، همونا که وسط کمر‌شون تو رفته بود! یادش بخیر شیشه. چقدر قاچاقی وقتی شام خوابگاه مدرسه خوب نبود، شما رو با ی کنسرو لوبیا یا ماهی می خریدیم پشت شمشاد ها که سرپرست ها نبینند شما رو می زدیم به بدن!
یادت بخیر شیشه!

میگم برای قلبت خوب نیست. ولی دلت نخواد من اون زمانها مفتکی از مغازه ی بابا رمضون نوشابه میگرفتم میخوردم خخخ.
یعنی یه حااالی میداد که نگوووو.
تو مدرسه هم با بچه ها از بوفه نوشابه میگرفتیم میخوردیم. یه مسابقه ی بد هم با هم میدادیم که اینجا نمیشه گفتش خخخ.
لذت ببر از زندگی.

سلام حسینی.
میدونی کلی خاطرِ برام زنده کردی,من هم میگم این نوشابه ها یه مزِ ی دیگِ دارن.
من خیلی وقت بود که از این نوشابِ ها نخوردِ بودم تا اینکه توی یه مراسم همین تابستون دیدم,خیلی تعجب کردم چون فکر میکردم دیگِ نیستن,اما باز هم به همون خوشمزگی بود.
مرسی برای این پست.
راستی سلام شیشِ,من هم خیلی با تو خاطرِ دارم,بچه که بودم خیلی از رفقای تو را میدیدم,نمیدونم چرا تازگیها کمیاب شدید.
راستی کامنت پریسا را لایک میکنم,خیلی زیبا حرف دل همهی ما را زده.
مرسی حسینی باز هم مثل همیشه زیبا نوشتی و یه دنیا خاطرِ برامون زنده کردی.

سلام فاطمه.
آره هنوز هم یه جاهایی از این نوشابه ها گیر میاد.
خیلی واقعاً مزه ی اونها با این نوشابه های جدید فرق داشت.
چند شب پیش یه خانواده باز کردیم ریختیم تو پارچ که یخ توش بود.
باور کن دو دقیقه نکشید که ریختیم تو لیوان بخوریم مزه ی آب گرفته بود.
اون شیشه ای ها حتی ده دقیقه هم تو پارچ میموندن مزه ی خودشون رو از دست نمیدادن.
مرسی از حضورت.
شیشه هم سلام میرسونه.
شاد باشی.

هر چی بفکر نداشتم فشار میارم هیچی یادم نمیاد ازت آکله ….خخخخخخخخ… تنها چیزی که یادمه اینه که باید بعد از خوردنتون جسمتونا پس میدادیم…
خب ما دختر مخترا که اهل شیطنتای پسرونه نبودیم که گازشا بیگیریم و بپاشیم و ملتا چسبناک کنیم… ماها خنگ بودیم… مینشستیم یه گوشه مث بچه آدم میخوردیم نوشابه مونا بعدم وخمیسادیم میرفتیم…خخخخخخخخ. اما یه چیزی بین تو و نوادگانت مشترکه… اینکه من هیچوق نتونستم درتونا باز کنم…خخخخخخ… تازه شم من اصلاً با مشکیت نمیتونستم ارتباط برقرار کنم… خب بنظرم اصلاً با احساسات زیبایی شناسی من سازگار نبود… چیه مشکی؟ وااااااای خدا به دور…خخخخخخخ

سلام رهگذر.
عمراً بهت نمیاد که بچگیت مثبت بوده باشی من که باور نمیکنم.
ولی خب من که تونستم درشون رو باز کنم واقعاً یعنی تو نتونستی آیا؟
آره نوشابه زردها هم کانادا بودن و من هم خیلی وقتها کانادا میخوردم.
مرسی که هستی.

سلام….پست تگریت چسبید….یه نفس سر کشیدیم…خخخخ
من هم بابام مغازه داشت اما هیچ وقت نوشابه نمیخوردم چون دوست نداشتم
ولی همیشه پسربچه ها رو میدیدم که توی کوچه با تشتکاش بازی هایی برای خودشون ابداع میکردند بازی میکردند…یه سری تشتکو میچیدن رو هم بعدش میرفتند از دور با دمپایی هاشون نشونه گیری میکردند و میزدند…خخخخ…نمیدونم معنیش چی بود….یهویی هم میپریدند هوا …..کلی سرو صدا میکردنو تو سر کله ی هم میزدند هی میگفتند…من قاقم…من قاقم…خخخخ…نفهمیدم معنی قاقم چی بود میگفتن اما….انگاری هرکی زودی میگفت نفر بعد اون میزدش…خخخ…کلی با این بازیشون حال میکردند…هی….یادتون بخیر که من اصلا دوستون نداشتم…خخخخ….اما خاطره هاتونو دوست دارم.
آقا شهروز شما هم برای خودت یه پا نوستالوژی های ناب خلق می کنی ها.
آفرین موفق باشی

سلام سارای.
خب این بازی که نمیدونم چیه قضیش.
فقط میتونم حدس بزنم که ممکنه اینطور بوده که باید با دمپاییها اون دیوار تشتکی رو کامل خراب میکردن تا امتیاز بگیرن.
شایدم چیز دیگه ای بوده نمیدونم.
به هر حال اینم نوعی خاطره میتونه باشه.
ممنون از لطف و حضورت.
پیروز باشی.

سلام. اولا که واسه چی تشتک بدبختو گذاشتی تو جیبت؟ بذارش رو شیشه باد بهش نخوره سرما میخوره ها!.
دوما: اون موقع ما تعداد زیادی از این شیشه خالیا داشتیم که هر وقت میخواستیم نوشابه از مغازه بخریم اونا رو با خودمون میبردیم تحویل مغازه دار میدادیم و شیشه پر از نوشابه رو میخریدیم و این روال همچنان ادامه داشت.
آخرین باری که نوشابه شیشه ای با همون شیشه های معروف خوردم برمیگرده به سال ۹۰ که تو منطقه شهر ری نزدیک دانشگاهمون یه مغازه بود که ساندویچ فلافل میفروخت و هر وقت میرفتیم اونجا ناهار بخوریم از همون نسل نوشابه شیشه ایهای معروف میخوردیم.
قدیما که اون مغازه پیتزا فروشی میدون فاطمی رو داشتیم که خاطراتشو قبلا نوشته بودم با این شیشه ها و جعبه ها سر کار زیادی داشتیم که یادش به خیر!.
راستی یادت رفت که از شیشه نوشابه حال خواهرش شیشه شیرای قدیمی و حال خواهرزادش یعنی شیشه های شیرکاکائو قدیمی رو بپرسی!!!.
باریکلا خوب بود پستت، فقط حیف که نمیتونم لایک بزنم! ولی:
لایک!.

سلام اشکان.
آره ما هم که چون بابا رمضون بود همیشه جعبه ی شیشه خالیها رو میبردیم مغازش و جعبه ی شیشه های پر از نوشابه رو میگرفتیم.
قشنگ یادمه که خاور میومد و جعبه های شیشه خالی رو از مغازه میبرد و جاش نوشابه خالی میکرد.
ماشین شیر هم واقعاً یادش به خیر.
چه صفی میبستن برای شیر مردم.
من اهل شیر خوردن نبودم ولی شیر کاکائو چرا. یادمه یه باز اومدم در فویلیش رو باز کنم محکم وسطشو فشار دادم سوراخ شد خخخ.
مرسی بابت لایک.
شاد باشی.

سلام
اول این که منم کامنت پریسا را خیلی دوست داشتم بعد هم این پست را خیلی دوست داشتم
اما متاسفانه من نمیتونم مثل شما قلم خوبی تو نوشتن داشته باشم
خب منم خاطرات زیادی با این شیشه ها داشتم
یادمه یه صندوقش را تو خونه داشتیم تا مدت ها ازشون استفاده میکردیم حتی وقتی نوشابه خانواده اومد من دلم نمی اومد که بریزیمشون دور آخرش هم نفهمیدم که چی بر سرشون اومد منم مشکی ها را بیشتر دوست داشتم
یادش به خیر خیلی خاطرات برام زنده شد.
پدرم خیلی این نوشابه ها را دوست داشت همیشه برای باز کردنشون اونا را به در و دیوار و نرده های آهنی میزد تا باز بشند جالب این بود که خود شیشه نمیشکست وای خدای من یادش به خیر
روز های آخر عمرش وقتی میومد تو شبانهروزی دوتا نوشابه میخرید با دو تا کیک برای من و خودش باهم میخوردیم
وقتی میخواست بره به من میگفت برای من دعا کن که برم پیش مامانت نمیتونم بدون اون زنده بمونم
آخرش هم سه ماه بعد از مرگ مادرم با ما خداحافظی کرد و رفت وای خدایا دیدی گفتم من نمیتونم درست بنویسم آخرش هم خراب شد.
ببخشید همگی.
راستی آقای حسینی چه قلم خوبی دارید
ای کاش میشد منم از شما یاد بگیرم
راستی اون ترانه چی شد آخه؟ خخخخ

سلام خانم کاظمیان.
اختیار دارید. حرف دل نوشتن قلم نمیخواد. از این بهتر نمیشد بنویسید که نوشتید.
خدا پدر مادرتون رو بیامرزه.
هر کدوم از ما با این پست به روزهایی رفتیم که شاید حاضر باشیم برای هر ثانیش سنگینترین هزینه ها رو بپردازیم.
ممنون از حضورتون.
موفق باشید.

سلام شهروز.خخخخخخخ کللی خندیدم اونجاهایی که شیشه نوشابه هه با یه عالمه حسرت تو صداش صدات می کرد و کلی عمیق ب آدمای خوب گذشته و انسانهای حق مردم خور امروز پرداخته بودی.طنزی بود که خیلی حرف توش داشت.حرفایی ک مجبوری واسه گفتنشون از هم کلامی با ی شیشه نوشابه کمک بگیری.عجب دنیای خوشگلیه,عجب!
تازه این کلی نکات پزشکی و بهداشتی و اینام داشت.یعنی با ی شیشه نوشابه می تونی ی پست طنز اجتماعی,اقتصادی,فرهنگی,سیاسی,ادبی …..خخخخخ بابااااااااا این همه هنرررر شاهکاره ها!من خاطره ام آخه چی بگم؟هیچی دیگه فقط می تونم بگم منم مشکی دوس داشته بودم ک شاااااااد باشی همیشه!

سلام لِنا.
اصلاً این نوشابه شیشه ای ها کلی توانایی داشتن که ازش بیخبر بودیم خخخ.
تازه کلی میشده ازشون تو دعواها استفاده کرد خخخ.
یادمه کارگرهای بابام که اهل افغانستان بودن این نوشابه شیشه ای ها رو میگرفتن با نون بربری میخوردن کلی هم کیف میکردن.
خلاصه واسه خودشون یه پدیده ی اجتماعی فرهنگی سیاسی اقتاادی ورزشی بودن خخخ.
مرسی که هستی.
موفق باشی.

سلام شیشه جون.
یادت به خیر.
من در دوران کودکی در شهرک راهآهن زندگی میکردم و از تفریحات سالم ما خوردن کیک و نوشابه، و بعدش هم انداختن تشتک نوشابه زیر قطار بود، که بعد از رد شدن قطار به صورت یک تکه فلز دایره شکل بسیار بزرگ در میومد و ما اونها رو یادگاری به دوستامون میدادیم و خیلی هم کیف میکردیم که یه عمل متهورانه انجام دادیم و این هم نتیجهشه.
آخی، من عاشق اون صدای قلپ قلپ تو بودم که وقتی خالی میشدی و هنگام گذاشتنت توی جعبه ی نوشابه، به جیرینگ جیرینگ می افتادی.
مواظب خودت باش که این بچه ی سر به هوا نزندت به در و دیوار یه وقت لبپر بشی، تو حیفی، تو جزیی از خاطرات کلاسیک زندگی همه ی ما هستی.
به خواهرت، یعنی شیشه نوشابه ی زرد، و همچنین اون عمه ی با کلاست، یعنی شیشه ی سون آپ هم اگه دیدیشون سلام منو برسون خخخ.
خب حالا میاییم سراغ شهروز:
سلام شهروز.
ببینم، چیپس و نوشابه؟ اه اه اه، حالم دگرگون شد.
چیپپپپپپپس و نوشاااابههههه؟
شور و شیرین؟ خب البته از تو بیشتر از اینها هم نمیشه انتظاری داشت.
این بار ببینمت، میخوام به خوردن لواشک و نوشابه مهمونت کنم خخخ.
ولی روی هم رفته پست باحال و خاطره انگیزی بود ممنون.

سلام عمو.
خخخ خب چیپس میخوردیم بعدش روش نوشابه میخوردیم دیگه.
مشکلش کجاشه الآن آیااا؟
راستی یه آدرس تو کرج بهت میدم برو نوشابه شیشه ای بگیر بزن به بدن حالشو ببر.
برو متروی گلشهر.
توی مترو ظاهراً یه جایی هست که از این نوشابه شیشه ای ها میده.
برو بخر یه جعبه هم بگیر بده به من خخخ.
مرسی که هستی.

سلام شیشه جون
خوبی شیشه جون؟
چه خبرها شیشه جون؟
هان چی؟ خبری نیست شیشه جون؟
پس این همه حرفی که برا شهروز زدی چی بود؟ خبر نبود آیا؟
از ما دلگیری آیا؟
ببین شیشه جون من اصلا نوشابه دوست ندارم اما اومدم به شهروز بابت نوشته ی خوبش تبریک بگم و ازش تشکر کنم.

شهروز نازنین باز با نگارش زیبا و شیوایت من را بردی به روزگاری که ده ریال که میگفتند یک تومان میدادیم نوشابه میخریدم زمانی که محتویات دوستت را خوردی دوستت را به مغازه دار تحویل میدادیم چهار ریال پس میگرفتیم فکر نکن واقعییتی که گفتم بر میگرده حدودا به چهل سال قبل پیدا کنید پرتقال فروش را شهروز ممنون از تو که باعث شدی کلی خاطره بازی کنم

سلام به سعید عزیز.
واقعاً عجب دورانی بوده که ما نبودیم حیف باشه خخخ.
راستی چند روز پیش دیدم که موشعیر شمس دوباره وارد بازار شده.
یکیشم خوردم واقعاً عالی بود.
احتمالاً شما باید خوب این شمس رو یادت باشه.
ممنون از حضورت.
موفق باشی.

سلام
همون موقعهایی که این نوشابه ها باب بودن تو خونه هامون براشون یه سبد ششتایی یا دوازده تایی خریده بودیم که فقط و فقط مخصوص آوردن و بردن این شیشه ها بود از مغازه میخریدیم و وعده های بعد شیشه های خالی رو با پرش عوض میکردیم.. حالا یه چیز خنده دار که هنوزم نقل مجالس خندمون هست: یه سوپری همسایمون بود که نوشابه هاش نمیدونم چرا فاسد شده بودن و هیچ گازی نداشت، مزه آب شیرین هم نمیداد، بوشم بد بود.. یه بار رفته بودیم نوشابه با کیک ازش بخریم دید بچه هستیم خودش پیشنهاد داد برامون باز کنه ما هم خوشحال نشستیم با کیکمون بخوریم. تشتکش رو که برداشت هیچی صدای بیرون اومدن گازش نبود.. اصلا انگار نه انگار تشتک نوشابه بر میداره! خودش دید قضیه داره بودار میشه با دهنش ادای بیرون اومدن گاز رو در آورد و گفت: پیس.. بعدش هم گفت: عجب گازی لامذهب داشتها.. آخ که نوشتنش نمیشه شبیه ادایی که برادرم در میاره تا خنده داریش معلوم بشه!.
ممنون مثل همیشه عالی بود.

سلام بر خانم شفیعی.
آره ما هم یکی از این سبد ششتاییها داشتیم.
نوشابه ها حالت دایره دور تا دور تو جای خودشون قرار میگرفت.
یه دسته هم وسطش داشت که با اون بلندش میکردیم.
مال ما که این شکلی بود برای شما رو نمیدونم.
خخخ خاطرتون هم خیلی جالب بود.
ممنون از حضورتون.
موفق باشید.

وااااااااااااااااای من تو سطل زباله چیکار میکنم بااااااااااااااز؟ خخخخخخخ…. بزودی میکشمت مدیر خان… خونت رو میریزم تو این شیشه نوشابه ها و به جای نوشابه تو اردوی بعدی میدم دس ملت گوشکن…. بیبین کی گفتم… نگی نگفتی؟ خدایا من با این بچه چیکار کونم؟ خخخخخخخخخخ…. عاقت میکنم حسینی… فقط که عاق والدین نداریم… عاق رهگذرم در روایات اومده… از عاق والدین عقوبتش سنگین تره…خخخخخخ… خدا شاید اونا ببخشه… ولی اینا نیمیبخشه که… فک میکنی خدا ازت میگذره که یکی از بهترین بندگانش رو هی چپ و راس شوت میکنی تو سطل آشغال؟ خخخخخخخخخخخ… هععععی ولی من چون خییییییییییلی خوبم و خیییییییلی مؤمنم و از نیکان روزگارم و کارم درسته نفرینت نمیکنم… چیکار کنم دیگه؟ ….خخخخخخخخخ…. بخشیدمت… هاهاهاهاهاهاهاهاها…

خخخ خخخخخخخ
شیشه جونم شرمنده
آخه من با این که کودکیم با تشتکات خیلی کارا داشتم
یادته با چه زحمتی سعی میکردم اون پلاستیک داخل تشتکت رو سالم دربیارم و به چه انگیزه ای نمیدونم. یادته چندین بار هم تشتکت دستم رو زخم میکرد
اما تو مشهد عجب حالتو گرفتم.
چطوریشو یادته هی این آقای گارسن تو و چند تا از اهالی خانوادتو میآورد و من و دوستم پس میزدیمت آخه آجی دوغ رو ترجیع میدادیم خخخ
بعدش تو و اون دوستات با آقاهه ناراحت میرفتین. الهی
بعد چند دقیقه بطری لوغ بشیر میرسید و ما نوش جان میکردیم خخخخ
ولی نفرینت گرفت که سفر مشهد بعدی حالم گرفت خخخخ
سلام حسینی این آموزش لباس شستن با ماشین چی شد
منتظریماااااااااا
بازم خیلی خوب نگاشته بودین. خلاقیت تشخیص داخل پرانتز جان بخشی به اشیات بالااااست.

راسی؛ مامانم شیشه نوشابه رو به همراه یک لنگه جوراب ساق بلند و یک مشت کنجد،
برای سر سفره هفت سین سبزه درست میکنه
خییییلی ناز میشه دقیقا شبیه درخت سرو سبز کوچیک
که اصلا از نمای بیرونی اثری از شیشه خان و جوراب نیست
بنظرم خیلیاتون بلدین. و اگه نابلدین یادش بگیرین که خیلی عالیه

دیدگاهتان را بنویسید