خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ای کاش می توانستم!

سلام به تک تک دوستان خوب گوش کنیم. امیدوارم که حالتون خوب باشه و سوگواریهاتونم قبول باشه.

این روزا دلم بدجوری گرفته و نمی دونم به کجا پناه ببرم. دلم گریه می خواد در حد … هر حدی که برای تو دوست خوبم ,بالاترین حده. می خوام احساسی که چند روز پیش بهم دست داد و بارید رو دفتر خاطراتمو برات اینجا بنویسم. ببخش اما ,اگه خسته شدی.

سال هاست که از گذشته می گریزم.

چشم هایم را می بندم تا این بار ,دیگر آرام به خواب بروم. اینکه آرام و بی دغدغه بخوابم ,به یک ای کاش بزرگ بدل گشته است. می دانم که باز هم تا طلوع سپیده ,شب زنده دار خواهم بود. امشب اما چشمان بسته من به دوردست ها خیره شده اند.امشب ذهنم “ای کاش های ” سالهای گذشته را مرور می کند. با خود می اندیشم که انگار … هزاران سال زیسته ام!

چقدر فاصله ها دور می نمایند,چنان که گاهی فکر می کنم او … هرگز , من نبوده ام!

کاش می شد بازگشت و به کودک دیروز گفت :ترس هایت را فریاد بزن!

کاش می توانستم به کودک دیروز بگویم: تو نیز همچون همسالانت می توانی با شوق بخندی و از خشم فریاد بزنی!

کاش می توانستم به او بیاموزم ,هیچ گاه از آنچه که هست شرمگین نباشد. کاش می توانستم بگویم… یکی هست آن بالاها کنار ماه, شاید هم … همسایه همان ستاره ها که هر شب نگاهشان می کنی… که هوادار قلب پردرد توست. شاید او برخلاف دیگران که به چشم هایت خیره می شوند, به قلب تو خیره می شود!

کاش می توانستم بگویم زندگی کن, بی هراس از اینکه تو را برنده بخوانند یا بازنده.

چشم هایم باز است …… و خیره به سقف تاریک اتاقم. باران می بارد انگار!شاید نوجوان آن روزها عاشق آسمان ابری و هوای بارانی است. او با ترنم باران سراغ دفتر خاطراتش می رود و می نویسد که … واااااای باران! باران! و جملات به هم ریخته اش را روی برگه های سفید دفترش آوار می کند. او می نویسد تا قلب تنهایش آرام گیرد. یک دفتر, دو تا …. سه تا و هشت یا شاید هم بیشتر!!!

ای کاش باز می گشتم و به او می گفتم … که دفترهایش را دور نیاندازد. ای کاش قدرت آن را داشتم تا به او بفهمانم , آن نوشته ها هر اندازه هم که نازیبا باشند , از همه آنانی که تنهایش گذاشتند… مهربان ترند. آنها یادگار لحظه های بارانی اش بودند. آنها یادگار آغاز فصل روییدن و شکوفایی بهار بودند.

اکنون می خواهم فریاد بزنم و به نوجوان امروز بگویم که خاطرات بهار 15 سالگی ات را هرگز … به دست باد نسپار تا به سرزمین های ناشناخته ببرد!آنها را در امن ترین قفسه های قلبت , نگاهشان دار!

دیوانه وار می گِریَم. هزاران ” چرا ” و “چگونه به اینجا رسیدم” توامان , مثل خوره به جان مغزم افتاده اند. می گریزم تا … به امروز و امشب و این ساعت برسم و از هجوم بی امانشان رها شوم. خسته تر از مواخذه خویشم!ای کاش ها انگار نمی خواهند تمام شوند.

ای کاش…. زمانی که کسی دست یاری به سوی آن روزهایم دراز کرده بود , دستی که از روی مهر به سمتم آمده بود را به گرمی می فشردم!ای کاش .. می پرسیدم تمام آنچه که از پرسیدنشان در هراس بودم.

می گریزم تا به این لحظه برسم. به این لحظه که می رسم … دلم برای کودکان , نوجوانان و همه آدمهایی که قلبشان سرشار از ناگفته ها و فریادهاست , دلواپس است.

آرزو می کنم که ای کاش در ورای تمام آن لحظه های تلخ, یک نفر در ژرفای قلبم نجوا می کرد که:

به صورت پاک احساست سیلی نزن و عاشق زیستن , خندیدن , عشق ورزیدن و رسیدن به زیباترین اتفاق زندگی باش !

لحظه هاتون سرشار از عشق و امید به آینده ای روشن !

۳۸ دیدگاه دربارهٔ «ای کاش می توانستم!»

یکی هست آن بالاها کنار ماه, شاید هم … همسایه همان ستاره ها که هر شب نگاهشان می کنی…

یکی هست…
یکی هست…یکی هست…
منم همیشه تکرار میکنم توی دلم یکی هست…و واقعا هم هست…همون که بهش گله میکنم….باهاش قهر میکنم…باهاش آشتی میکنم…گاهی هم اون قهر میکنه…گاهی قایم میشه…دنبالش میگردم…میگردم ….میگردم….دلم براش تنگ میشه…اشکام که میاد انگاری پیداش میکنم….میخندم…نگام میکنه…..نگاش میکنم….دوسم داره…دوسش دارم……
همیشه میدونم فراموشم نکرده فراموشم نکرده…و همیشه هست…همیشه ی همیشه

خیلی ناز مینویسی لنا جان.

سلام بر سارای عزیزم.
تنها بودم و بدجوری دلم می خواست یکی باشه. سالها بود که دنبالش گشتم و گشتم و گشتم بی آنکه بدونم داره تو قلبم باهام حرف می زنه. پیداش که کردم شد همه زندگیم. شد آبی ترین لحظه هام درست مثل آسمون … اون وقت که صاف صافه. آبی آبی و هیچی روشو نپوشونده حتی یه تیکه ابر!
بهش شک کرده بودم . بهش می گفتم : اصن هستی؟اگه هستی پس کجایی؟اگه راستی ,خودت دلیل بودنت باش و باهام حرف بزن!
حرف زد سارای . تا چند روز پیش …. اما حالا…. قهره انگار باهام.می دونم صدامو می شنوه اما …. جوابی ازش نگرفتم.
اگه دیدیش بهش سلامم برسون و بهش بگو لنا می خواد صداش کنی بلند بلند. اون هیچ وقت از زبون اشاره خوشش نمیومد.فقط بگو صدام کنه.
مرسی عزیزم . خیلی خوشگل بود احساست و احساسمو سرریز کرد. موفق و شاد باشی.

سلام لِنا.
وقتی داشتم برای انتشار پستتو میخوندم، انگار که دارم پست خودمو میخونم.
انگار تک تک کلماتش رو خودم نوشتم.
انقدر نزدیک به حال و روز این روزهای من بود که حس کردم این پست، پست خودمه.
انقدر زندگیم این روزها به هم ریخته و داغون هست که حرف به حرف پستت رو با تمام وجودم حس کنم.
به حدی که شاید معجزه تنها راه نجاتم باشه.
خیلی عالی بود.
موفق باشی.

سلام بر شهروز. ای کاش های من تمام نمی شوند انگار! ای کاش حال و روز تو و حال و روز هیچ آدمی تو دنیا غمگین نباشه. این لحظه ها می گذره و می دونم که می گذره اما … به خدا دیگه نمی دونستم کجا آوار بشم. امیدوارم که لحظه هات همیشه پرنور باشه و به هر آنچه که برات بهترینه برسی. موفق و شاد باشی.

سلام لٍنای مهربون.
همه ی ما در تحقق نیافتن اون چیزی که فکر میکردیم در گذشته باید میکردیم و نکردیم به نوعی مقصریم.
البته ما آدما عادت کردیم که خیلی با گذشته هامون بازی بازی میکنیم و خودمون رو آزار میدیم.
ولی دیگه گذشته ها گذشته.
الآن کاری نکنیم یا کاری بکنیم که در آینده حسرت الآن مون رو نخوریم، چون زندگی در این دنیا یک بار برای همیشه هستش.
آیندهت روشن و پر از سعادت دوست خوب من.

سلام عموی خوبم. با شما کاملاً هم عقیده هستم در اینکه نباید تو گذشته و حسرتش و خاطراتش در جا زد اما…. گاهی وقتا باید فکر کنیم که سرچشمه درد امروز و رفتار نادرست امروز به کجا برمی گرده. به کدوم روز؟کدوم لحظه و حتی کدام برهه از زمانی که زیستیم. یه واکاوی شاید…. گاهی وقتا و نه همیشه … لازمه واسه آدم تا تلنگری بشه واسه حرکت و پویایی بیشتر. سالهاست که از این فکرا نمی کردم باورتون میشه ولی یهو عقده گشایی کردم خخخخخ خب دوست خوب داشتن نتیجه اش همینه . اگه شماها نبودین , من این حرفا رو تو همون دفترم نگه می داشتم. مرسی بینهایت از حضور ارزشمندتون و نظرتون که مثل همیشه مفید و راهگشا بود. مرسی که هستین.

سلام بر خانم کاظمیان مهربون که همیشه نسبت به نوشته های من لطف داره.امیدوارم که شما هم هرگز دلتون لبریز از اندوه نباشه. امیدوارم شمام هیچ وقت دلتون نگیره. واقعاً ممنونم که اومدین و خوندین و نظر دادین. شاد باشین همیشه!

سلام فاطمه جان عزیز و مهربون. خب عزیزم شما زیبا می بینی و احساسش می کنی. خیلی خوشحالم که این نظرو نسبت به دلنوشته من داشتی و منم لذت بردم که تو دوسش داشتی. شاد باشی و لبخند به لب تا به ابد.

لنای عزیزم ی چیزی بگم شاید برات خیلی عجیب باشه !
اصلا دوست ندارم به گذشته ها فک کنم ،مگر اینکه شادی و خاطرات دلنشینی درش باشه .

لنا اون قسمت از گذشته ها که در اون افسوس و حسرته از ذهن من پاک شده . هر وقت هم که ناخودآگاه میاد سراغم بلند بلند برای خودم آواز میخونم که صدای واگویه هاشو نشنوم .

من میدونم اگه به گذشته ها برگردم دوباره همون کاراییو که انجام دادم میدم .
لنا دوست ندارم خودمو مواخذه کنم . کمی به خودم میگم باید از تجربه هام استفاده کنم . البته از تو چه پنهوون عبرت بگیر نیستم .
این روزا هم هوای ابری و هم هوای آفتابیش لذت بخشه . میخوام ی نفس عمیق بکشم و احساس کنم شادم . هر چند که نباشم خخخخ

سلااااااااااااام بر رععععد عزیز و دوست داشتنیم. بابا بزرگ عزیز محله … معلم عصا به دست خخخخ آخه من چی صدا کنم شما رو خب؟یه راهکارایی میدیا. خب مگه من بهش گفتم بیاد تو ذهنم مخمو بخوره خودش اومد این یک خخخ من داشتم می خوابیدم خیر سرم.
آواز بخونیم اما….. خب اینکه بدتره . آدم بیشتر یاد غم و غصه هاش می افته و منم از اوناییم که هر چی بیشتر بیاوازم… ینی همون آواز بخونم .. بیشتر می زنم زیر گریه. خب این دومیش. خوندم نشد نخون نمیشه خخخ
باشه به شادیام فکر می کنم. قوووووووووول می دم قول قول قول.
مررررسی از حضورتون و خیییلی خوشحالم کردین. شاااااااااد باشین و سلامت .

درود بر بی سایه بزرگوار. بینهایت از لطفتون ممنونم و خوشحالم که مورد پسند شما واقع شد. گذشته ها که گذشت, ولی امیدوارم آینده همه آدمای دنیا خوب و روشن و توأم با موفقیت باشه. ممنون از حضور ارزشمندتون.

لنا جون اگه فقط یک ساعت به ای کاش ها فک کنم دیوونه میشم
میدونی چرا ؟؟چون سراسر زندگیم لبریز از اشتباهات بوده خخخ
ی پستی نوشته بودم انداختمش توی زباله دونی خخخ
اونجا گفتم که به دانش آموزا اول سال میگم که هر چی باید و نباید و هر چی ای کاش و هر چی نمیتوانم هایی که دارند بنویسند روی کاغذ بعد با هم میریم توی زمین دفنشون میکنیم .
هیچ کس نباید انباشته از ای کاش و حسرت باشه . باید به خودمون بگیم حالا چه کار میتونم انجام بدم .
لنایی عزیزم فقط تنها کار اینه که به گذشته و آینده فکر نکرد . من فرزند لحظه ی حالم . و الان هر کاری که از اون شاد میشم و به کسی ضربه و ضرر نمیرسونه رو انجام میدم .

باران رعدی میگه :
لنا حرفای این رعععدیو باور نکن . من شاهدم که الان کلی گریه کرده . خخخ
مجبوره بره بیرون . به خاطر همین کاتش کرده
آهان داره با خودش میگه :چی میگه :نمیدونم خیلی آروم داره میگه .میدونم که در نهایت همه چیز به نفع من تموم میشه .
آره داره به خودش میگه دست کائنات و تمام هستی تمام امور رو اونجور که به نفع منه دارن انجام میدن .
لنا رعععد اشکاشو پاک کرد . دمااااغشو بالا کشید و داره ی سیب میخوره . خخخ داره بلند بلند با خودش آواااااز میخونه . البته چون رفته روی سایلنت صداش انگار از ته قبر بلند میشه خخخ
گل گلدون من
ماه ایوون من
از تو تنها شدم
چو ماهی از آب
آسمون آبی میشه
دره مهتابی میشه

لالای لالای لاااااااا
دا رام دارام رااااااا

خخخ خخخخ خخخخ رععععد جون تو رو خداااااااااا من همینجوری هنگ هنگم . قاطی پاتی . بالاخره چیکار کنم آیاااااا؟خب مگه مجبورید بخونید!!! بگین یکی براتون بخونه. منم دعا می کنم که همه چی به نفع شما تموم شه. سه هیچم تموم شه, باشه؟بااااااااااااشه. خخخ مرسی از راهکاراتون. مثل همیشه حساب شده.

سلام بر لِنای مهربون و دل گرفته که الآن احساسم بهم میگه که آروم‍تره
عزیزم خیلی قشنگ مینویسی همین نوشتن خیلی وقتها دوای درده.
گذشته رو رها کن البته میدونم که بعضی وقتها نمیشه که بشه ولی سعیتو بکن عزیزم
به آینده فکر کن و بدون که هر چیزی که بهش با تمام وجودت فکر کنی و بخوای اتفاق می افته.
برات شادیهای زیاد توأم با موفقیت رو در آینده آرزو میکنم
موفق باشی.

سلام بر پریسیمای پری سرشت و دوست داشتنیم.عزیزم احساست درست میگه و الان دیگه حالم چیزی شبیه بی حالیه خخخ نه خوشحال,نه بدحال شبیه هیچی هه.آره رهاش میکنم بره گذشته ها رو.مرسی ک بهم سر زدی و حالمو بهتر کردی.می دونی ک حضورت چقدر خوشحالم می کنه.خوشحالم ک هستی مهربونم.شاد باشی

سلام بر لِنا خانم هرف دل را زدید این پست شما هزاران بار لایک داره
خیلی زیبا نوشتید آفرین

بچـــه کـــه بـــاشی …
از “نقـــاشی”هـــایتـــ هـــم …
مــی‌ تــواننــد بـــه روحیـــاتــ و درونیـــاتتــ پی ببــرنـــد ،
بـــزرگ کـــه مــی‌ شـــوی …
از حــرفهـــایتـــ هـــم نمــی‌ فهمنـــد تـــوی دلتــ چـــه خبـــر استــ !

“خدایا از تو معجزه می خواهم؛
معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت…
تو خود بهتر می دانی،
معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند.
نا امید نیستم
فقط دلتنگم…!”

نقش یک درخت تنومند اما پیر را بازی میکنم، نمیدانم منتظر آمدن بهارم باشم
.
.
.
.
.
یا هیزم شکن پیر…

چه سخت است ، تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ، تا رهگذری ، بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند

یک سوال ؟
عذاب قبر دردناکتره یا عذاب قلب ؟

پاییز را دوست دارم…
ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ !
ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ
ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ!
ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﯾﺎﺩﻡ
ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ؛ ﻟﻪ ﻧﮑﻨﻢ؛ ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﻧﺪ …!!!

شکستنی‌تر از آنم که سنگ برداری
و یا به خاطره‌ای دیرسال بسپاری
تویی که می‌روی از پیش من ، نمی‌دانم
چه‌قدر از من و حال دلم خبر داری ؟
من و دل و غزلم سال‌هاست زندانیم
در این اتاقک مرطوب چاردیواری
گره زدند مرا مثل عنکبوتی پیر
به تار حوصله‌ی روزهای تکراری
مرا بگیر و تماشا کن و سپس بشکن
همیشه آینه پیدا نمی‌کنی .. آری

شرمنده دل ما هم گرفته بود

درود بر آقا طاهای بزرگوار و گرامی.خیلی خوشحالم و ممنونم ک خوشتون اومد از این غمنامه بی سر و ته.
واااااای چقدر زیبا بود این شعرتون!!!واسه متن خودم این اندازه بغض نکردم ک با خوندن سطر ب سطر این شعر منقلب شدم.
خیلی زیبا بود خیلی.بینهایت ممنونم و بهترینا را براتون از یگانه مهربون هستی خواستارم.

ترانه جان ای کاش این روزهامو ب قدری تند ورق بزنن ک ب انتها برسم.تو همیشه بهم لطف داری و من از اینکه دوست مهربونی مثل تو دارم بی اندازه خوشحالم.زندگیت همیشه برقرار و لحظه های آبی رنگ زندگیت آسمونی تر.

لنا خانم سلام حالتون خوبه؟ خوب هستید؟ متنی که نوشتید بسیار عالی بود. من یک مطلب به مطلب شما اضافه میکنم که خودتون از من بهتر میدونیدآینده برای حرکت کردن به سمت آینده ای موفق هیچ وقت دیر نیست. من با توجه به اراده ای که در شما دیدم شما میتونید خیلی خیلی در این مسیر راه موفقیت را طی کنید.
انشا الله دوباره با انگیزه بیشتری فعالیتتون رو در گروه مکالمه زبان آغاز کنید. التماس دعا.

قلبم دردگرفت لنا درد……!
امروز هم ۲۸ صفر هست و تو هم نوشتی سوگوواری هاتون ….. نمی دونم حس می کنم شاید تصادفی بین پست های تصادفی نبوده این مطلب…..
لنا همیشه امیدوار باشه به خود خدا فقط خودش …. برات از صمیم قلبم آرزوی رسیدن و شدن و شادی دارم….. شکلک بوس

دیدگاهتان را بنویسید