خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ششمین مقالۀ ارائه شده در همایش جامعۀ بینا شهروند نابینا، خودِ رشدیافته در روشن ضمیران

این مقاله را با حجم 887 کیلوبایت از

اینجا

دانلود کنید

 

پیروز باشید مهرتان پایدار

 

خودِ رشد یافته در روشن ضمیران

 

زینب السادات اطهری اصفهانی[1]

مبیناغربا[2]

چکیده

پژوهش حاضر با هدف شرح و توصیف و اهمیت بینایی به عنوان یکی از حواس پنج گانه که نقصان و یا عدم وجود آن تبعاتی را در مسیر هویت یابی افراد کم بینا و نابینا پدید می آورد و نقش مؤثری بر نحوه ظهور و حضور این افراد در جامعه دارد تدوین گردیده است. آن چه مسیر زندگی افراد کم بینا و یا نابینا را دشوار می سازد تنها عدم وجود بینایی و یا نقص در آن نیست؛ بلکه نحوه واکنش افراد جامعه به حضور این افراد و گُمانه هایی است که نسبت به عملکرد افراد کم بینا و یا نابینا دارند؛ به همین خاطر از آن جا که آدمی خود را در آینه دیگران می بیند، ،   زمزمه های به گوش رسیده از اطراف و اکناف بر یکی از مهم ترین ابعاد وجودی انسان که همانا هویت است تأثیر می گذارد؛ بنابراین لازم است که نحوه هویت یابی روشن ضمیران و احساسات ذهنی آنان نسبت به خودِ رشد یافته آنان در اجتماع مورد بررسی قرار گیرد. به همین منظور این پژوهش با روش کتابخانه ای به بررسی هویت(نابینایان )که مفهومی سازمان یافته می باشد پرداخته است. نخست، ،   به مفهوم‌شناسی هویت در نابینایان، ،   سیر تحول خود و بحران هویت، ،   خود پنداره مثبت در نهایت نتیجه گیری پرداخته می شود.

کلید واژه خود رشدیافته(هویت)، ،    کم بینا ونابینا، ،   تمامیت درونی

 

مقدمه

احراز در لغت به معنی دریافتن و رسیدن به چیزی است و هویت به معنای حقیقت شیء یا شخص بوده که مشتمل بر صفات جوهری او باشد و با کلمه شخص و شخصیت نیز معادل است. در اصطلاح حقوقی، ،   شخص موجودی است که دارای حق و تکلیف بوده و دارای زندگی حقوقی است و می تواند در این زمینه با اعمال حقوقی و انجام دادن تکالیف خود،   نقشی ایفا کند(صفایی،    1374به نقل از اسلامی نسب، ،    1374). “برخی واژه­ ها و مفاهیم هستند که بدیهی به نظر می­ آیند؛ از جملۀ آنها هویت بوده که در نگاه نخست صحبت از آن سهل و آسان می­نماید. هویت در زمره مفاهیم پرمناقشه­ ایست که هم سهل بوده و هم ممتنع. سهل از این نظر که بسیاری به صورت متداول از آن استفاده می­ کنند و اکثریت استفاده­ کنندگان متعارف، ،   فهم نسبتا درستی از آن دارند. ممتنع؛ از این نظر که در کنکاش پژوهشگرانه و مصداقی، ،   به راحتی نمی­ توان به توضیح موضوعات مربوط پرداخت”( بهزادفر، ،   1390: 15)؛”علاوه بر این می­ توان ردپای این مفهوم را در گفتمان­ های علوم انسانی به ویژه در رشته­ های روان­شناسی، ،   جامعه­ شناسی و انسان­شناسی یافت. این مفهوم حتی با کنار گذاشتن چالشی که در تعاریف خود با آن مواجه شده،   در روند ناگزیر جهانی شدن و تعامل فرهنگ­ها و تمدن­ها و نیز تبادل باورها، ،   ارزش­ها و هنجارها و در برخی موارد نفوذ شیوه­ ها و سَبک های مختلف زندگی، ،   تبدیل به یک دغدغه برای بسیاری از ملت­ها و دست اندرکاران گردیده­ است”(غراب، ،   1390: 22). در کل، ،   این گستردگی معنایی و چندپارگی هویتی که اغلب از آن سخن به میان می­ آید را نمی­ توان بی­ ارتباط با چالش­های عصر نوین و سَبک های زندگی وابسته به آن دانست. بنابراین، ،   شاید اولین مرحله از شناخت این مفهوم جستجوی معنای لغوی باشد؛ در خصوص معنی و ریشه واژه هویت، ،   نیکلسون معتقد است که هویت در اصل واژه ای عربی بوده و از مصدر جعلی «هو»  ضمیر مفرد غایب، ،   گرفته شده­ است(نیکلسون[3]، ،   به نقل از اسلامی نسب 1374). در  لغت نامه دهخدا نیز برای بیان ریشه و اصل کلمۀ هویت، ،   از لفظ «هو» استفاده شده­ است. “هویت اشاره به غایت است و آن درباره خدای تعالی است که به کنه ذات او به اعتبار اسماء و صفات و با اشعار به الوهیت آن پدیدار می گردد. هویت گاه بر وجود خارجی اطلاق می­ شود و گاه بر ماهیت با تشخص که عبارت است از حقیقت جزئیه” (دهخدا، ،   1372: 20866). در زبان­های لاتین، ،   واژه هویت را در برابر واژه «identity » برگزیده­ اند. در فرهنگ وبستر [4]در مقابل این واژه چهار معنا بیان شده؛ و در مدخل آن، ،   ریشه «idem» به معنی مشابه و یکسان ذکر شده که در فارسی به «این­ همانی» ترجمه می­ شود.

بنابراین تنها موجودی که دغدغه هویت داشته و دارد انسان بوده که به منظور شناخت خود از دانش در دسترس استفاده می­ نماید تا بتواند به این سوال همیشگی: من کیستم؟ پاسخ گوید. با یک نگاه اجمالی در میان علومی که چالش هویتی را مطرح می­ نمایند می­توان به مفهوم مطلق هویت در فلسفه اشاره کرد، ،   علاوه بر آن به این مفهوم به شکلِ اصطلاحی و در کنار دیگر مفاهیم مانند: هویت اجتماعی، ،   هویت فرهنگی، ،   هویت فردی، ،   هویت جنسی و هویت شهری و. . . در جامعه شناسی، ،   روان شناسی و انسان شناسی. . . . پرداخته­ اند. “در جامعه­ شناسی، ،   مقوله هویت به عنوان یکی از مهم­ترین ویژگی و خصوصیات افراد و گروه­ های اجتماعی از جایگاه با اهمیتی برخوردار است و دیدگاه­ ها و نظریات مختلفی در مورد آن ارائه شده­ است. به عقیده گیدنز، ،   هویت در واقع همان چیزیست که فرد، ،   به آن آگاهی دارد. و به عبارت دیگر،   هویت شخصی چیزی نیست که در نتیجه تداوم کنش­های اجتماعی فرد به او تفویض شده­ باشد، ،   بلکه چیزیست که فرد باید آن را به طور مداوم و روزمره ایجاد کند و در فعالیت­های بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد. در مقابل این دیدگاه که هویتِ شخص را بازتابی از خودآگاهی شخص به خود تعریف می­ کند، ،   عده­ ای دیگر از جمله جامعه­ شناسانِ نظریۀ کنشِ متقابلِ نمادین، ،   اعتقاد دارند که هویت قبل از آنکه پدیده­ ای فردی باشد امری اجتماعی بوده که هویتِ قومی، ،   ملی و دینی براساس همین تعریف شکل می­ گیرد. نکته حائز اهمیت این است که هویت به مثابه امری در حالِ شدن است. یعنی به دلیل شکل­ گیریش طی یک فرآیند، ،   دائما در حال تغییر و دگرگونی بوده و کاملا پویاست. در نگاهی روان­شناسانه به هویت، ،   می­ توان فهمید که بیشتر، ،   تمرکز بر فرد بوده اما در عرصه اجتماعی ما با چیزی به نام انسان و اجتماع مواجه هستیم. نقطه اشتراک در این دو علم همان مفهوم شخصیت یا تشخص بوده که هویت اعتبار خود را از آن می­ گیرد. بر این اساس، ،   نخستین گام در راه تشخیص هویت، ،   امکان بازشناسی پدیده مطابق شباهت­ های آن با پدیده­ های هم­سنخ و تفاوت­هایش با پدیده­ های غیرهم­ سنخ در ذهن است”(بهزادفر، ،  1390: 21-22-23)؛ براساس مطالب گفته شده هویت امری پویاست که بر اساس تفاوت های فردی که یکی از مهم ترین مباحث مطرح شده در علم روانشناسی می باشد در افراد مختلف نحوه شکل گیری، ،   پذیرش و تثبیت آن متفاوت است. به همین منظور براساس عنوان پژوهش مورد نظر به بررسی هویت و نحوه هویت یابی در افراد نابینا به عنوان بخشی از اجتماع پرداخته خواهد شد.

 

هویت در نابینایان

اعتبار هویت برای آدمیان به سبب موقعیت فعلی و نگرش آنان نسبت به آینده ایجاد می گردد. با توجه به این که پژوهش حاضر نظر خود را معطوف به روشن دلان نموده است، ،   جرویس[5](1979) در مطالعه خود نشان داده است که اعتبار هویت برای این قشر از نظر میزان آینده نگری نشان از نوعی بیمناکی نسبت به آینده دارد و در زمان حال هم نسبت به خود نگرش منفی دارند(یزدی و مستعملی، ،  1384)؛ یعنی به طور کلی، ،   هویت نوعی آگاهی و درک از «خود» است که از رهگذر تاسیس «دیگری» حاصل می­شود. از این رو می­توان نتیجه گرفت که هویت حاصل نوعی تعامل و کنش متقابل «من» با «غیر من» یا «دیگری» است. پس این مفهوم، ،   بیش از آنکه خود را در یگانگی و شباهت بیابد، ،   در تکثر و تفاوت مطرح می­ کند بدین صورت که نابینایان آنگونه که پارسون[6](1989) بیان می دارد در ارتباط با افراد گمان می کنند که افراد دیگر توانایی بیشتری در انجام امور مختلف دارند و بدین ترتیب است که تعاملشان با دیگران موجب بروز نوعی هویت منفی آنان می شود که نتیجه تصور خودشان نسبت به توانایی شان می باشد و موجب می شود نابینا نتواند هویت موفق را در خود رشد دهد(یزدی و مستعملی، ،  1384).

اریکسون[7] (1968؛ به نقل از برزونسکی[8]، ،   2003) احساس هویت را هماهنگی ادراکی فرد از خویشتن  با ادراک دیگران از او تعریف می کند و هویت یابی را در مقابل بحران هویت یا «بی هویتی»، ،   پدیده ای روانی- اجتماعی می داند که در دوره نوجوانی ظهور می کند. بنابر گفته اریکسون (به نقل از کروگر[9]، ،   2007) مفهوم هویت معانی بسیاری دارد و تنها از طریق ژرف نمایی های متعدد قابل فهم است. در طول سال ها توجهات بسیاری به کاربردی کردن و آزمون مفهوم هویت صورت گرفته است. عده ای معتقدند، ،   هویت به معنای یک وجود فرضی و انگیزشی یک وجود درونی، ،   مهارکننده و هدایت کننده اعمال در مقابل انگیزه ها، ،   ترس ها و نیازها است(پتروویچووا[10] به نقل از آنیک، ،  2004) و در نابینایان آن گونه که افروز(1373) بیان می نماید: بدین خاطر که نقص بینایی را مانعی در تعامل با دیگران می بینند نیروی انگیزشی جهت ارتباط و معاشرت با اطرافیان اندک می شود و به بیانی انگیزش که بار قوی اجتماعی برای انسان ها به حساب می آید در نابینایان کم می شود. گاهی هویت وسیله ای برای ارضای تمایل برتریجویی در آدمی می باشد که آدلر[11] (۱۹۶۹) با معرفی مفهوم خود خلاق،   معتقد است که این خود برای ارضای تمایل برتریجویی و بکارگیری عوامل زیستی و اجتماعی در تجارب تازه و فعالیتهای ابتکاری مورد استفاده قرار می گیرد (دانشمندی، ،   ۱۳۷2). سالیوان[12] (۱۹۶۳) با بکارگیری واژه نظام خود، ،   آن را یک عامل انگیزشی می داند که می تواند فرد را حفظ و حمایت کند (همتی نژاد، ،   1374) اما شریفی درآمدی(1379) معتقد است، ،   خود حمایت کننده در نابینایان بدلیل آن که آنان در مهارت های اجتماعی دچار فقدان و یا کمبود هستند در سطوح پایین تری نسبت به افرادی که نقص بینایی ندارند قرار می گیرد؛ چرا که این نوع هویت و یا همان خود حمایت کننده ارزشمندترین نوع هویت به حساب می آید که در نابینایان دچار خلأ است. راجرز خود را جزئی از میدان پدیداری می داند که از آن جدا شده و در اثر عمل متقابل ارگانیزم و محیط بوجود می آید. در این تعامل قسمتی از کل میدان ادراکی جدا می گردد و عنوان خود پیدا می کند که آگاهی انسان را از وجود و کنش وری خویش بوجود می آورَد که شامل: احساسات، ،  افکار، ،   عواطف و تکاپوهایی که فرد نسبت به آن هشیار است و آنها را به عنوان اینکه متعلق به او هستند ارزیابی می کند، ،   می گردد. خود عبارت است از آگاهی به اینکه هست و کنشی دارد. این ادراک در نظر راجرز[13] با حضور و تعامل در میدان پدیداری قابل حصول است. به عبارت دیگر خود به صورت مجرد قابل ادراک نیست. خود موجب می شود که انسان حضور خویش را در میدان پدیداری به عنوان یک شخص ادراک کند و با دیگران و پدیده ها تعامل برقرار کند. در این نگاه که یک نگاه ارگانیسمی است، ،   خود و میدانی که در آن قرار گرفته است، ،   لازم و ملزوم یکدیگر محسوب می شوند. این میدان برای نابینایان آن گونه که استنک[14](1996) بیان می دارد شامل اعتماد به نفس، ،   عزت نفس، ،   احترام به خود و دیگران و رشد اخلاقی است که نقطه ثقلی میدان، ،   هویت فرد نابینا است که با تک تک موارد گفته شده ارتباط دارد (یزدی و مستعملی، ،  1384). کانتور و کیلستروم[15] (۱۹۸۷) مفهوم “خود” را یک پردازشگر می دانند که توانایی درون شد، ،  اندوختن و برون شد را دارد(بویاتزیس، ،  2002). در نظر آرنسون[16] (۱۹۹۹)، ،   خود یک پردازشگر فعال اطلاعات و یک شناساگر محسوب می شود. این معنا عمدتاً درنظریه های شناختی مطرح می شود. درنظریه های شناختی مفهوم پردازش اطلاعات عاملی برای تعیین پاسخ انسان به محرک ها می باشد. برخلاف نظریه های رفتاری نگر که صرفاً به محرک و پاسخ می اندیشند و به نحوه پردازش داده های محیطی در درون انسان توجهی ندارند ؛ نظریه های شناختی نقش تعیین کننده ای برای مرکز پردازش قائل هستند. در نظر آنان لزوماً پاسخ های انسان متناسب با محرک ها نخواهد بود، ،   بلکه این نوع پردازش از محرک هاست که پاسخ انسان را معین می سازد و این از ویژگیهای انسان است که می تواند رفتاری مغایر با محرکی که دریافت کرده است، ،   از خود نشان بدهد(دولین[17]، ،  2006) اما نوع پاسخ فرد نابینا به محرک ها بر اساس نظریه شناختی آن گونه که کامیسکی[18](1996) مطرح نمود به محدود نمودن دامنه و تنوع تجربیات گسترده نابینایان مرتبط می باشد که در قیاس با همتایان بینای خود در عرصه شناختی دچار آسیب های جدی می باشند(قمرانی و جعفری، ،  1383). هر اندازه “خود” در انسان رشد یافته تر باشد، ،   پردازش با قوت بیشتری صورت می پذیرد و پاسخ های انسان در قبال محرک های درونی و بیرونی رشد یافته تر خواهد بود و رفتار وی با نظارت خود به صورت محترمانه ای سامان می یابد. این موضوع نشان می دهد که نظریه های شناختی تبیین واقعی تری از انسان دارند(باین[19]، ،  1991).

در نظر مولفان متعددی خود به عنوان احساس مفعولی من در نظر گرفته می شود که موجب کنش سازشی فرد می شود (چامپینگ[20]، ،  1996). جلالی (1381) این گونه بیان می دارد که بنیان اصلی کنش سازشی در افراد نابینا بر مدارهایی نظیر مواجه با تجربیات خوشایند و ناخوشایند و برخورد منطقی با شکست ها ونهراسیدن از آن ها استوار است. نکته مشترک این تعاریف، ،   هشیاری، ،   آگاهی یافتن، ،   قابلیت سازماندهی و ایفاگری نقش میانجی با دنیای بیرونی است. آن چه در این پژوهش مورد توجه قرار میگیرد در خصوص پل ارتباطی درون وبیرون فرد نابیناست چرا که یک فرد نابینا با تمام استقلال وجودیش یکی از سازندگان اجتماع است و هویت وی که شخصیت ساز نابیناست بر اجتماع نیز تأثیر میگذارد و از آن تأثیر می پذیرد به نوعی تأثیر و تأثر متقابل بین هویت فرد نابینا وعملکرد وی در اجتماع وجود دارد.

نقص بینایی در نابینایان، ،  عوامل مربوط به خانواده ها و اطرافیان، ،  احساس گناه و غم خانواده ها در قبال نقص فرزندانشان،   حمایت های افراطی والدین، ،   برخورد ترحم آمیز والدین و اطرافیان،   رفتار فرد نابینا و تأثیر واکنش آن بر دیگران، ،  رشد شناختی، ،  رسانه های گروهی و دستیابی آسان به امکانات رفاهی و آموزشی از جمله مواردی است که در شکل گیری هویت فرد نابینا مؤثر است. زمان لازم برای انطباق یک فرد نابینا و یا حتی خانواده وی و سازگاری آنان با شرایط جدید نسبت به افرادی که سلامتی جسمی دارند و احراز هویت می نمایند، ،   بسیار متغیر است. برخی از نگرانی های والدین کودکان نابینا این است که تحصیلات و نیازهای اجتماعی در آینده چگونه خواهد بود، ،   وجود چنین کودکی چه تأثیری بر سایر اعضای خانواده خواهد داشت و این که آیا جامعه این حقیقت را قبول می کند که نابینایی ناتوانی نیست؟ والدین که برای نخستین بار مطلع می شوند که فرزندشان از دو چشم محروم است دچار سردرگمی یا تکذیب و انکار می شوند و نمی دانند چه عملکردی باید داشته باشند، ،   از کجا شروع کنند و از چه کسی راهنمایی بخواهند. از آنجایی که از وضعیت جدید اطلاع  کافی و مناسب ندارند، ،   ناباوری، ،   ترس و اضطراب بر آنها مستولی شده و نگران آینده می شوند. بیشترین واکنشی که در رابطه با تولد یک کودک نابینا مشاهده می شود، ،   افسردگی است که اغلب به صورت اندوه یا سوگواری بُروز می کند. دیگر واکنش های اعضای خانواده شامل شوکه شدن، ،   نامطمئن بودن، ،   ناامیدی، ،   عصبانیت، ،   تنفر، ،   تحقیر، ،   حقارت، ،   پوچی، ،   ظلم و تبعیض، ،   ناکامی و احساسی چون گناه، ،   انکار، ،   ترس یا احساس رضامندی است. چنین احساسی می تواند مجموعه ای از نگرش های گوناگون و رفتارهای متفاوت از جمله پرخاش، ،   حمایت های افراطی، ،   گوشه گیری، ،   رفتارهایی چون طَرد کردن، ،   اجتماع گریزی، ،   تلافیجویی، ،   بی تفاوتی، ،   دشمنی، ،   اجتماع ستیزی و یا رفتار معقول و منطقی را در بر داشته باشد. دلیل این همه اضطراب آن است که والدین هرگز مسأله نابینایی را نشناخته اند. آن ها آسیب بینایی را فاجعه ای بزرگ می پندارند و نمی دانند که احساس کودک نابینای ایشان با احساس آنان به کلی متفاوت است به همین خاطر نگرش آنان و نحوه رفتارشان به صورت مستقیم و غیر مستقیم در نحوه برخورد سایرین که در تعامل با فرزند این خانواده هستند تأثیر می گذارد و این موارد جملگی در تصویر سازی فرد از خودش نقش مهمی ایفا می نماید(هالاهان[21]، ،  1375).

 

خود پنداشت و یا روان بنه در نابینایان

انسان به عنوان یک واحد کلیت یافته که احساس وحدت می کند، ،   با دیگران تعامل برقرار می کند. او در مناسبات خود با افراد و پدیده های گوناگون به عنوان یک «واحد» شرکت می کند. او احساس یکی بودن و وحدت را بر اساس درکی که از « خود » دارد، ،   بدست می آورد. به همین دلیل هنگامی که احساس تفرد و یکی بودن را از دست می دهد، ،   نمی تواند در تعامل با دیگران و پدیده های گوناگون شرکت کند ؛ که این امر یک جنبه مَرَضی را مطرح می سازد. نکته دیگر آن است که خود سازمان یافته به منزله یک عامل پیش بینی کننده و پردازشگر می تواند انگیزه برای رفتار ایجاد کند و آن را در جهت اهداف مورد نظر سامان دهد. به عبارت دیگر خود، ،   رفتار را پدید می آورد و آن را جهت می دهد. وقتی فرد احساس « خودی » و یکی بودن داشته باشد، ،   خود را فاعل فعل می داند و این آگاهی موجب برون شدهای رفتاری می شود. البته نمی توان همه رفتارهای انسان را هشیارانه دانست. اما وقتی آدمی به رفتارهای خویش هشیار می شود، ،   همان رفتارها را نیز به « خود » نسبت می دهد. یک شخص، ،   مجموعه ادراکهای مربوط به خود و صفات و رفتار خویش و نیز نگاه دیگران را در یک تصویر کم و بیش منسجم و مستحکم و بیش و کم عینی متشکل می کند که این کلیت را می توان درک از خود و یا خود پنداشت نامید (کامپوز[22]، ،   2004)؛ که نقطه نظر عینی فرد را از مهارتها، ،   خصوصیات و تواناییهای خویش بیان و توصیف می کند و بنا بر نظر شیولسون[23] و همکاران (۱۹۷۶)به عنوان ادراک یا فهم هر شخص از خود می باشد (برنت[24]، ،   1986) وکاتلین[25] (199۸) آن را مجموعه پیچیده، ،   سازمان یافته و پویا از باورهای یادگرفته شده، ،   بازخوردها و نظراتی که هر شخص درباره هستی خویش دارد تعریف کرده است همچنین وان لییرد[26] (۲۰۰5) آن را به عنوان یک محصول تربیتی در درون فرد می داند که به منزله یک متغیر میانجی متغیرهای دیگری چون پیشرفت و موفقیت، ،   بویژه موفقیت تحصیلی را توصیف می کند. روان بنه، ،   یک شاکله اصلی از خود پنداشت است که به عنوان یک کلیت شخصیتی، ،   اطلاعات و تجربیات بعدی، ،   در درون آن درونسازی می شوند و خود پنداشت پیچیده تری را تشکیل می دهند. نتایج مطالعات نشان داده اند که روان بنه، ،   فرایند درونسازی اطلاعات را در کلیت و سازمان پیچیده آسان می سازد آن چه مسلم به نظر می رسد نقش سلامت جسمی در رشد خود پنداره مثبت و افزایش عزت نفس است. در جستجو برای آگاهی از محیط پیرامون حس بینایی، ،   آدمی را به سمت تعامل با افراد و اشیا، ،   هدایت تعامل، ،   موفقیت در تعامل پیش می بَرَد. بینایی فعالیت حرکتی و اکتشاف و شناسایی محیط را تسهیل می نماید و از این رو باعث شکل گیری پایه های رشد شناختی و در نهایت رشد هویت می شود(هانت ومارشال[27]، ،  2002). اگرچه نابینایان از حس بینایی محروم هستند اما برای شناخت دنیای پیرامون خود از دیگر حواس بهره مند هستند نقص آگاهی و نگرش های منفی نسبت به توانمندی نابینایان ممکن است به صورت غیر مستقیم شخص نابینا را از تجربه های ارزشمند محیط پیرامون محروم سازد (سالو، ،  1987 به نقل از هانت و مارشال2002). از سوی دیگر حمایت های بیش از حد اطرافیان و والدین به فردیت و استقلال نابینا لطمه خواهد زد زیرا منجر به شکل گیری احساس فقدان کفایت وعدم اعتماد به نفس در فرد می شود و این احساسات به نوبه خود تأثیرات منفی بر روی فرد خواهد گذاشت(شریفی درآمدی، ،  1379). شکل گیری هویت در نابینایان با خود انگاره آن ها رابطه جدایی ناپذیری دارد.

در افراد نابینا براساس توانایی هایی که در وجودشان نهادینه شده است، ،   باور خودشان به این توانایی ها وتلاش برای اثبات آن ها تعیین می گردد؛ به عنوان مثال میلار(1989) معتقد است حافظه متفاوت نابینایان یکی از باورهای پویا و پیچیده ایست که نابینا خود را با آن معرفی می نماید و تصویر منسجم خود را بواسطه آن در اغلب مواقع شکل می دهد که از آن تحت عنوان خود مستحکم و یا روان بنه یاد نمودیم چرا که اشخاص نابینا نقص ادراک بینایی خود را بواسطه به کارگیری زیاد از درون داد هایی که بواسطه سایر حواسشان کسب می شود جبران می کنند در صورتی که یک فرد بینا شاید به درونداد کسب شده از طریق سایر حواس توجهی ننماید. کوجالا[28](1997) معتقد است یکی دیگر از مواردی که شاکله اصلی خود پنداشت نابینایان را موجب می گردد توجه تقسیم شده دو وجهی[29] می باشد که استونز وهمکارانش(2005) معتقدند این شاکله به راهبردها و کارکردهای ادراکی نابینایان مرتبط است که موجب می شود به توانایی خود اطمینان یابند وپیشرفت چشم گیری نسبت به سایرین داشته باشند. مارکوز معتقد است کمیت و تنوع محرکهای اجتماعی بیش از آن است که فرد سازماندهی می کند. افراد بعضی محرکها، ،   نه همه محرکها، ،   را مورد توجه قرار می دهند، ،   یاد میگیرند، ،   به یاد می آورند و انتخاب می کنند. به عبارت دیگر هر تجربه ای در روان بنه، ،   درونسازی نمی شوند ؛ بلکه این روند به شخصیت و ساخت شناختی فرد بستگی دارد. این ساخت ها برای کدگذاری و به یادآوری اطلاعات، ،   چارچوب یا قالب خوانده می شوند. این مفهوم را آبکلوسون[30] (۱۹۷۵، ،   نقل از کاپاندجی[31]، ،   ۱۹۹7) به عنوان دستورالعمل نامیده است. روان بنه ، ،   پایه ای است که بر مبنای آن ساخت های مربوط به خود بنا می شوند. روان بنه خود تعیین می کند که اطلاعات چگونه سازماندهی شده و چگونه در کلیت شخصیت، ،   درونی می شوند. بر این اساس، ،   درونسازی اطلاعات در روان بنه مقدماتی فعال شده و بتدریج در اثر تعامل با محیط و برون سازی، ،   ساخت های متحول تری پدید می آیند این ساخت های درونی که در اثر تعامل با محیط اطراف و اکناف به مَنصۀ ظهور میرسند و یا به بیانی بالفعل می گردند بر اساس مشاهده توانمندیهای فرد نابیناست که خود آن را ببیند و در قیاس با هم تایش روند صعودی خود را مشاهده نماید و جمله “من توانستم بهتر از آن فرد بینا انجام دهم” را بگوید و این توانمندی را از آن خود و خود را فاعل آن بداند. تغییرات جبرانی عملکرد در افراد نابینا براساس نظر رودر[32](2003) بسیار بالاست و همین انعطاف پذیری بالا ساخت درونی افراد نابینا را مستحکم می سازد. مایر[33] (1999) بیان می دارد که: روان بنه اولیه بتدریج به ساخت های متحول تر و پیچیده تری تبدیل می شود و انواع خودپنداشت اختصاصی تر را بوجود می آورد. روان بنه خود، ،   عنصری ذهنی است که موجب دریافت از خویش در ابعاد مختلف مادی، ،   اجتماعی و روانی می گردد و بطور قابل ملاحظه ای اطلاعات اجتماعی ما را تحت تاثیر قرار می دهد (یزدی، ،  1384). در نظر مولفان دیگر، ،   خودپنداشت عمدتاً بوسیله نقش فرد تعریف می شود. بامیستر[34] (۱۹۹۹) معتقد است که خود پنداشت نوجوانان سفید و سیاه بر یک پایه شکل می گیرد که ناشی از «خود کلی» است ؛ اما نقشهای اجتماعی که برای افراد سیاه و سفید در نظر گرفته می شود، ،   خود کلی را اختصاصی تر کرده است. دیگر برای خودپنداشت دو مشخصه اصلی تعیین کرده اند که یکی توصیف کننده است ؛ مانند تصور کلی بدنی و دیگری ارزیابی کننده همچون حرمت خود که موفقیت و غلبه بر شکست را تداعی می کند در خصوص این مبحث نابینایان اغلب به علت تأخیرات رشدی و عدم درک زبان بیانی در ارتباطات پیش از ایمان به توانایی های خود و درک آنها تصور خوب و مثبتی نسبت به جسم خود ندارند چرا که علت اصلی نقص در تعامل با افراد را نقص جسمی خود می دانند(کف[35]، ،  2000) . وجوه دیگری از «خود پنداشته» توسط مولفان متعدد مطرح شده است. یکی از این عناوین، ،   خودآگاهی است. این عنوان بارها توسط دورال و ویکلند[36] (۱۹۷۲) در روانشناسی اجتماعی مطرح شده است(یوسفی، ،  1387). وقتی انسان ها خودشان را با متوسط اشخاص و یا با کسانی که واجد توان کافی هستند مقایسه می کنند ؛ معمولاً احساس خوبی پیدا می کنند و خود را در این ارتباط، ،   توانا، ،   جذاب و دوست داشتنی می دانند و یا برعکس(هاردمن[37]، ،  1389). تایلور و براون[38] و ویلز[39] (1988) معتقدند این توصیف که تداعی کننده تواناییهای فرد است و فرد نسبت به آن هشیار است ؛ خود آگاهی نامیده می شود که براساس خود پنداشته مثبت ایجاد می گردد (حسنی، ،  1383). البته بنابر نظر بامیستر(1999) ممکن است آدمی از بعضی جنبه های خودآگاهی دچار نابهنجاری شود ؛ همانند وقتی که وی نسبت به بعضی رویدادهای تنش آور هشیار می شود ؛ رویدادهایی که در صورت تداوم می توانند موجب تنیدگی گردند. خودآگاهی می تواند درون نگری و توصیف نسبت به خود را گسترش دهد که تاثیرات آن در حوزه رفتاری کاملاً مشهود خواهد بود (سخنگویی، ،  1380). مشخصه دیگر خود پنداشت، ،   ارزیابی فرد از خویشتن است. این ارزیابی به صورت مورد قبول بودن و مورد قبول نبودن خود احساس می شود. حرمت «خود» یک قضاوت شخصی از ارزشمندی یا ناارزشمندی خود است که به صورت فاعلی و ذهنی انسان وجود دارد (لاروکا[40]، ،  1987). باتل[41] (۱۹۹۲) هویت را یک ساختار درباره ارزش خود و عامل اصلی خود پنداشت و یک احساس مثبت و منفی کلی درباره خویش می داند(قمرانی، ،  1383). احساس مثبت و منفی در افراد تقریبا به حالت تعادل وجود دارد اما گاهی احساس منفی نقش احاطه گر می یابد بر اساس پژوهش مارتز لیونه، ،   پرایب ودومر(2005)در مورد افراد نابینا عامل کلیدی جهت ایجاد احساس مثبت در افراد نابینا کسب مهارت های اجتماعی بالاست به همین خاطر نابینایان به دلیل فقدان حس بینایی بیشتر احساس منفی در آنان غالب شده و ساختار ارزشی آنان در مورد هویتشان، ، منفی انگارانه بنا شده است که کف (2000) معتقد است احساسات منفی نابینایان ناشی از نقص جسمیشان، ،   هویت منفی را در آنان شکل داده است؛ که خوشکام وملک پور(1387) بیان نمودند که جهت حرکت به سمت هویت جامع و خود پنداشت باید حمایت اجتماعی وشیوه های مقابله کارآمد برای افراد نابینا وجود داشته باشد. مکا، ،  اسمالسر و اسکان سلو[42] (۱۹۸۹)، ،   حرمت خودپنداشته مثبت را بازخورد مثبت نسبت به خود به عنوان یک فرد مستعد و قدرتمند در مهار زندگی می دانند (راجرز[43]، ،  2000). سه عنصر درونی در احساس هویت برتر و یا خودپنداشته مثبت نقش مرکزی را بازی می کنند: یکی، ،   ویژگیهای بیولوژیکی، ،   که در خِلال بزرگ شدنمان تغییر پیدا می کنند؛ دیگری،   نیازها، ،   علائق، ،   احساسات و حامیان  ویژه روانشناختی و دیگری، ،   سابقه اجتماعی  و فرهنگی خودمان، ،   که فرصتها را برای بیان و بازشناسی تشکیل دهنده های هردو فراهم می کند.

 

سیر تحول خود و بحران هویت

سیر تحولی خود در افراد بینا و نابینا متفاوت است بدین صورت که بنیان تصور از خود در کودک در پایان اولین سال شکل می گیرد. این تصور بدلیل تعامل کودک و والدین به صورت خود –رضایتی درطفل بنا می شود. وقتی کودک درمییابد که شکایت فوراً پاسخ داده می شود، ،   جرأت و کوشش می کند که برای بدست آوردن شیء مورد تقاضای خود با دیگران تعامل نماید و این حس درکودک بوجود می آید که جهان قطعی و منسجم است (تورپین[44]،   ۱۹۹۰؛ نقل از هرتن[45]،   ۱۹۹۶)؛ اما هارتر معتقد است که مفهوم کلی خود قبل از ۸-۷ سالگی به صورت یک ساخت و کلیت شکل نمی گیرد. آمویک[46] (1384)، ،   معناسازی مغز را اساس تحول خود می دانند وی می گوید اگرچه جنبه های مختلف هیجانی، ،   اجتماعی، ،   شناختی و اخلاقی برای خود پنداشت وجود دارد اما این معانی توسط خود و شخص ساخته می شوند. در نظر او ارتباط شیء و شخص، تحول را سامان می دهد . کیگان مراحلی را برای تحول خود پیشنهاد می کند که از خود اجباری آغاز می شود و بتدریج عملی شده و با درک موقعیت ها و روابط بین شخصی، ،   فرد را به بالاترین مرحله تحول خود میرسانَد که در آن ایدئولوژی و هدفمندی در زندگی دارای اهمیت است. در یک نگاه کلی، ،   سیر تحول خود در کودکان بدین شرح است که کودکان تا سن ۷-۶ سالگی خود را برحسب ویژگیهای جسمانی و مادی توصیف و کمتر خود را به عنوان موجودی روانی معرفی می کنند. وقتی فرد از مرحله کودکی اولیه گذر می کند، ،   در اواسط کودکی بتدریج توصیف خود را انتزاعی تر می کند و شکل اجتماعی و روانی به آن می دهد و از توصیف خود به صورت مادی و فیزیکی دور می شود ؛ گرچه هیچ گاه انسان از توصیف خود به صورت فیزیکی چشم پوشی نمی کند (دیمون و هارت، ،   ۱۹۸۲ ؛ هارتر، ،   ۱۹۸۳ ؛ سلمن، ،   ۱۹۸۰؛ موهر، ،   ۱۹۷۸(. در این سن، ،   کودک بین ذهن و بدن، ،   بین آن چه در درونش می گذرد و وقایع خارجی و بین خصوصیات روانی و انگیزشی تمایز قایل می شود در نتیجه وی می تواند درباره خودش فکر کند و افکار خود را مهار نماید (براتون، ،   ۱۹۸۷). موهر (۱۹۷۸، ،   نقل از ماسن و همکاران، ،   ۱۹۸۴) در یک تحقیق، ،   ویژگیهای مقاطع تحصیلی اول، ،   سوم و ششم را به ترتیب بیرونی (توصیف با ویژگیهای مادی و جسمانی، ،   مالکیت، اسم و … ) رفتاری (توصیف به صورت رفتار فعال و آشکار) و درونی (توصیف به صورت افکار، ،   احساسات و انگیزش) بیان کرده است. به عبارت دیگر هر اندازه کودکان به سنین بالاتر می روند، ،   توصیف آنها از خود، ،   روانشناختی تر و درونی تر می شود. بدون خویشتن پذیری، خودباوری غیر ممکن است. اگر در الگویی از خود انکاری محصور باشیم، از رشد فردی مان جلوگیری می شود و بدین ترتیب هرگز خوشحال نخواهیم بود اما در خصوص فرد نابینا از آن جایی که معلولیت بینایی انواعی از واکنش های روانی را بدنبال دارد، ،   موجب افزایش نگرانی، ،   کاهش اعتماد به نفس ومشکلات روحی عدیده می گردد به همین خاطر سیر تحول و کشف خود در فرد نابینا احتمالا با تأخیر روبروست(اسلامی نسب، ،  1372).

اریکسون( 1969) در ارتباط با سیر تحول هویت، ،   اظهار می دارد که: «شکل گیری هویت جایی آغاز می شود که سودمندی همسان سازی پایان می یابد. هویت از انکار گزینشی و درون سازی متقابل همسان سازی های کودکی و جذب آن ها در یک شکل بندی جدید نشئت می گیرد که در جای خود وابسته به فرایندی است که یک جامعه فردیت جوان را شناسایی می کند؛ در حقیقت استقلال افراد و فردیت آنان به عنوان یک موجود متفاوت مطرح می گردد که با همه تفاوت هایشان ملزم به سازگاری با افرادی هستند که با آنان زندگی می کند.

مارتز لیونه وپرایب[47](2005) معتقدند: فقدان حس بینایی بسیاری از سازگاری های انسان را با محیط اطراف دستخوش اختلال می کند که بر هویت افراد نابینا تأثیر گذار است. هر فرد در طول زندگی، ،   تصویری را از خود درونی می سازد که این تصویر در ابتدا جسمی است و بویژه در دوران نوجوانی که دوران گزینش و تثبیت هویت است فرد نابینا به دلیل تصویر جسمی نامطلوب از خود در روند هویتی اش خلل وارد شده و به نوعی مبتلا به بحران هویت می گردد بدین صورت که تصویر بدنی منفی، ،   خُلق منفی را در نوجوان نابینا بوجود می آورَد و سازش اجتماعی وی روند نزولی پیدا خواهد کرد. وایت[48](2003) وشهیم(1381)در پژوهش خود به این نتیجه دست یافتند که در افراد نابینا نارساییهای رفتاری در زمینه استقلال و خود مختاری که از عناصر سازنده هویت می باشند دیده شده است. نقص بینایی به مثابه مانعی در تعاملات اجتماعی باعث فقر ارتباطات اجتماعی می شود و چون ادراک از خود و هویت دارای بار قوی اجتماعی است لذا نابینایی بر ارزیابی مثبت از خود تأثیر می گذارد و عدم ارزیابی مثبت فرد نابینا از خودش وی را با مشکل هویتی مواجه می سازد (افروز، ،  1382).

 

نتیجه گیری

براساس مطالب بیان شده در بالا بسندگی هویت در افراد نابینا از تنزل ساختار شخصیتی ایشان در جامعه جلوگیری می نماید. در واقع یکپارچگی نابینایان و اعتماد به نفس آنان، ،   مرهون هویت یابی نظام مند آن ها می باشد این ساختار منسجم و یکپارچه، ،   خود روابط درون فردی و بین فردی میان نابینایان را تسهیل می نماید. هویت یابی در نابینایان عنصر اساسی در تعییین سرنوشت آنان می باشد، ،   چرا که هویت فردی، ،   خانوادگی، ،   اجتماعی و. . . در ایفای نقش آنان در جایگاه های شغلی، ،   تحصیلی و اجتماعی آنان نقش شایان توجهی را دارا می باشد و باید توجه نمود، ،   نحوه رفتار اطرافیان بر تمامیت روحی و روانی نابینایان تأثیر خواهد گذاشت؛ به این ترتیب که رفتار نامناسب؛ توجه افراطی وتأکیدات لفظی بسیار زیاد به افراد نابینا و کمبینا بحران خلأ هویتی برای آنان را موجب می گردد. اگرچه نابینایان از حس بینایی محروم هستند اما برای شناخت دنیای پیرامون خود از دیگر حواس بهره مند هستند نقص آگاهی و نگرش های منفی نسبت به توانمندی نابینایان ممکن است به صورت غیر مستقیم شخص نابینا را از تجربه های ارزشمند محیط پیرامون محروم سازد؛ در افراد نابینا براساس توانایی هایی که در وجودشان نهادینه شده است، ،   باور خودشان به این توانایی ها وتلاش برای اثبات آن ها، ،   وجوه مثبت هویت در آنان شکل می گیرد.

 

منابع:

-اسلامی نسب، ،  ع، ،  (1374). روان شناسی اعتماد به نفس، ،  تهران:انتشارات مهرداد

-افروز، ،   غلام علی، ،   (1379)، ،  مقدمه ای بر روان شناسی و آ. پ کودکان استثنایی، ،  تهران: شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی – گروه روان شناسی

افروز، ،   غلامعلی، ،  (1382)، ،   مقدمه ای بر روان شناسی آموزش و پرورش کودکان استثنایی، ،   تهران: دانشگاه تهران

-آمویک، ،  جیمز، ،  (1384)نابینایی و توانمندی اجتماعی، ،   رهنمودهایی برای توانمندسازی نابینایان، ،   ترجمه پرویز شریفی درآمدی، ،  تهران: آوای نور

-بهزاد فر، ،  مصطفی، ،  (1390)، ،  هویت شهری، ،  تهران: نشرشهر

-حسنی، ،  علیرضا، ،  (1383)، ،  میزان شیوع ناهنجاری های ستون فقرات در دانش آموزان استثنایی (نابینا و ناشنوا)، ،  پایان نامه کارشناسی ارشد، ،   دانشکده تربیت بدنی و علوم ورزشی دانشگاه اصفهان

خوشکام، ،  زهرا، ،   ملک پور، ،   مختار ومولوی، ،   حسین، ،  (1387)، ،   اثر بخشی حل مسأله گروهی بر مهارتهای اجتماعی دانش آموزان با آسیب بینایی، ،   پژوهش در حیطه کودکان استثنایی، ،  8

-دانشمندی، ،  حسن، ،   قراخانلو، ،  رضا، ،  علیزاده، ،  محمد حسین، ،  (1372)، ،  حرکات اصلاحی و درمانی، ،  گیلان:جهاد دانشگاهی

-دبیری، ،  عذرا، ،  زندی پور، ،  طیبه، ،  (1385)، ،   آموزش و پرورش دانش آموزان استثنایی، ،   تهران: آیینه

-دهخدا، ،   علی اکبر، ،  (1372)، ،  لغت نامه دهخدا، ،  تهران: دانشگاه تهران

-سخنگویی، ،  یحیی، ،  (1379)، ،  حرکات اصلاحی، ،  تهران: اداره کل تربیت بدنی وزارت آموزش و پرورش

-سخنگویی، ،  یحیی، ،  موسوی گیلانی، ،  سیدرضا، ،  (1380)، ،   بررسی مقایسه ای میزان شیوع ناهنجاری های ستون فقرات در دانشجویان دختر و پسر دانشگاه علوم پزشکی زاهدان، ،  “تربیت بدنی، ،  المپیک”، ،  20

شریفی درامدی، ،  پرویز، ،  (1379)، ،   روانشناسی و آموزش کودکان نابینا، ،  تهران: گفتمان

-شریفی درآمدی، ،   پرویز، ،  (1379)، ،   روان شناسی کودکان استثنایی، ،  تهران: روانسنجی

شهیم، ،  سیما، ،  (1381)بررسی مهارت های اجتماعی در گروه هایی از دانش آموزان نابینا از نظر معلمان، ،   مجله روانشناسی و علوم تربیتی، ،  32

-غراب، ،   ناصرالدین، ،  (1390)، ،  هویت شهری، ،   تهران: راه‌دان

-قمرانی، ،  امیر، ،  جعفری، ،  حمیدرضا، ،  (1383)، ،  درآمدی بر هوش هیجانی و نابینایی، ،  علوم تربیتی”تعلیم و تربیت استثنایی”، ،  36

قمرانی، ،  امیر، ،  جعفری، ،  حمیدرضا، ،  (1383)، ،  درآمدی بر هوش هیجانی ونابینایی، ،  علوم تربیتی_ تعلیم وتربیت استثنایی، ،  31

لطف آبادی، ،  حسین، ،  (1381)، ،  روانشناسی رشد(2)، ،  تهران:سمت

-منصور، ،  محمود، ،  (1368)، ،  روان شناسی ژنتیک، ،  تهران: جوانه

-هاردمن، ،   مایکل، ،  (1389)، ،  روان شناسی و آموزش کودکان استثنایی، ،  ترجمه حمید علیزاده و فریبا یادگاری، ،   تهران: دانژه

-هالاهان، ،  کافمن، ،  جیمز، ،  (1997)، ،  کودکان استثنایی مقدمه ای بر آموزش های ویژه، ،  ترجمه مجتبی جوادیان، ،  مشهد:قدس رضوی

-هرتن، ،  جی کرک، ،  (1996)، ،   توانبخشی و آموزش و پرورش دانش آموزان آسیب دیده بینایی در مدارس عادی، ،  ترجمه عباس میکانی، ،   تهران:آوای نور

-همتی نژاد، ،  مهرعلی، ،  رمضانی نژاد، ،  رحیم. (1374)، ،  بررسی وضعیت بدنی و میزان آمادگی قلبی_تنفسی دانشجویان پسر دانشگاه گیلان

یزدی، ،  سیده منور، ،  مستعملی، ،   فروزان وحسینیان، ،   سیمین، ،  (1384)، ،   تأثیر اموزش مهارت های اجتماعی بر افزایش اعتماد به نفس دختران نابینای شهر تهران، ،  18

-یزدی، ،  سیده منور، ،  مستعملی، ،  فروزان، ،  حسینیان، ،  سیمین، ،  (1384)، ،  تأثیر آموزش مهارت های اجتماعی برافزایش اعتمادبه نفس دختران نابینای شهر تهران “علوم تربیتی: کودکان استثنایی، ،   4

-یوسفی، ،  علمدار، ،  خانبانی، ،  مهدی، ،  خواجه پور، ،  لیلا، ،  حاتمی، حجت، ،  (1387)، ،  تصویرسازی دیداری و حرکتی دانش آموزان نابینا و عادی، ،   “علوم تربیتی. کودکان استثنایی” ۳۰

 

 

 

 

 

 

_Annic. V. & Chantel. M. & Defalque. W. (2004). Abilities and Strategies of blind and sighted sudjects in visuo_spatial imagery. Acta Psychlogical.

_Boyatxzis. E. (2002). Developing emotional intelligence. Tobe published in francico: jossey_Bass

_Brandt,TH,Buchele W,Krafczyks. (1986). “Training effects on experimental postural in stubility:A model for clinical ataxia therapy”. in:Bles,W. Brandt TH. Editors Disorders of posture and gait. NewYork:Elsevier.

_Byl NN. sinnoN PI. (1991). Variations in balance and body sway in middle-aged adults-subjects with healthy backs cumpared with subjects with law back dysfunction,

_Champing counseling center. (1996). “copy right by the Beard of truste of II linois university of II linois: at urban all. , USA

_Compos,A. (2004),The virdness of imagery in a person who has been Blind for three years,Journal of visual impairment &Blindness.

_Dulin. D. &Hatwel,Y. (2006). The effevts of visiual experience and trainning in raised_line materials on the mental spatial imagery of blind.

_Kapandji,I. A. (1997). The physiology of a Joins,churchill Livingstone.

_Kathleen. M. Alexander. Tanya,L. Kinney Lapir. 1998:Differences in Between normal subjects and International Migration Group and the Labor and Employment Relations Practice Group

_Kendal,H. O. , Kendal,F. P,&Boynton,D. A. (1970). Posture and Pain,New York:Robert E. Krieger Publishing co.

_Knauff,M. & May. E(2009). Mental imagery reasonning and blindness The Quarterly Journal of Exprimental psychology.

_La Rocca H, Nachemson AL,(1987). “Scientific approach to the assement and management of activity_ related spinal disorders. ”

_M. Halper,R. Hicbernt,M Nerdin

_Vanlierde,A. & wanet,D & Marie,C. (2005). The role of visual Experience in mental imagery “, journal of visual impairment & Blindness.

adolescence and young adulthood: A meta-analysis”. Journal of Adolescence xxx.

-Berzonsky, M. D. (2003a). ” Identity style and Well-Being: Does commitment matter?,”

-Burke, P. J. (1997),” An Identity model for network exchange”. American Sociological

-Erikson, E. H. (1969). ”Identity: Youth and Crisis”. New York. London

-Hunt,nancy& Marshal,K(2002), Exceptional children and yauth. Houghaton Mifflin company

Identity: An International Journal of Theory and Research.

-Kef, S. , and Dekovic, M. (2004). The role of parental and peer support in adolescents wellbeing a comparison adolescents with andwithout a visual impairment. Journal of Adolescence, 27, 435-466.

-Kroger, J. , Martinussen, M. ,   Marcia, J. E. (2009). ” Identity status   change   during

-Kujala,T,ALho,K,Kekonij(1997) Imagery instruction improve memory in the blind subjects. Bull. psychon. so. 5

-Marcia, James. E. (2002). Identity andpsychosocial development in adulthood. Identity: An international Journal of

-Martz, E. Livneh, H. Priebe, M. Wumer, LA. Ottonamelli, L. (2005). Predictors ofpsychosocial adaptation among people withspinal cord injury or disorder. Arch phys MedRehabi

-Millar,S,(1982),Studis of the deaf and the blindReview

_ Persons,Journal of visual Im pairment & Blind persons

Roder,Brigitt,Frank,Rosler&Helen,(2001),Auditory memory in congenitally blind adults,a behavioral-electrophysiological in vestigation cognitive Brain

-Rogers,s. (2000). “inter ventions that facillitate socialization in children whith autism journal of Autism and Developmental Disorderstheory and research.

-White, L. G. (2003). Problem solving, self-efficacy, community interaction, andemployment of blind adults. A dissertationpresented for the Doctorate of Philosophy inHawaii University.

-White, L. G. (2003). Problem solving, self-efficacy, community interaction, andemployment of blind adults. A dissertationpresented for the Doctorate of Philosophy inHawaii University

 

[1] استادیار گروه علوم تربیتی دانشکده علوم انسانی دانشگاه کاشان

  1. athari. edu@gmail. com

 

[2] کارشناسی ارشد برنامه ریزی درسی دانشگاه کاشان

Mobina. ghoraba@gmail. com

 

 

[3]. Nicholson

[4]. webster

[5]. Jerowis

[6]. Parson

[7]. Erikson

[8]. Bersonsky

[9]. Kroger

[10] Petrovičová

[11]. Adler

[12]. Sullivan

[13]. Rogers

[14] Estank

[15]. Kantuor& Kihlstrom

[16]. Aronson

[17]. Dulin

[18] Kamiski

[19]. Byinn

[20]. Champing

[21]. Halahan

[22]. Compos

[23]. shiolsoun

[24]. Brandt

[25]. Kathleen

[26]. Vanlierde

[27]. Hunt &Marshal

[28] Kujala

[29] Bimodal divided attention

[30]. Abklosoon

[31]. Kathleen

[32] Roder

[33]. Maier

[34]. Baumeister

[35] Kef

[36]. Doral & Vyklnd

[37]. Hardman

[38]. Taylor & Brown

[39]. Wales

[40]. La Rocca

[41]. Battle

[42]. Mocco, Asmalsr & Vaskan

[43]. Rogers

[44]. Turpin

[45]. Herten

[46]. Amvice                                                                                                                                                                                                                                    

[47]. Martz. Livneh, Priebe

[48]. White

 

 

۳ دیدگاه دربارهٔ «ششمین مقالۀ ارائه شده در همایش جامعۀ بینا شهروند نابینا، خودِ رشدیافته در روشن ضمیران»

دیدگاهتان را بنویسید