خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطرات شیرین من

سلام دوستان. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟ منم خوبم. بد نیستم. شکر خدا. الان داشتم جوابی که رعد بزرگ و دوست داشتنی به کامنتم داده بود رو مطالعه میکردم. یعنی پارس آوا داشت مطالعه میکرد. بلند خواند منم شنیدم. چقدر مهربون خخخخ. داشتم میگفتم. رعد نوشته بود قرار بوده آشناییت با میلاد رو برامون بنویسی. گفتم بیام یک چیزایی بنویسم.

یادش بخیر. هشت تیر 93 بود که من به کرمان رفتم. کسی باورش نمیشد. خودمم باورم نمیشد. چون خانوادم خیلی سختگیر بودن. اما از اونجایی که خدا میخواست راهی شدم و بعد از نامه نگاری های فراوان اقامتمو در خوابگاه گرفتم. روز دهم تیر تو بهزیستی کلاس داشتم که میلاد باید ما رو میبرد. خب بعد از چند روز ما به مشهد هم راهی شدیم. وقتی که اومدیم یکی از دوستام گفت مهدیه این آقا تو رو دوست داره. من که اصلا تو این خطا نبودم. چون زیاد اعتماد به نفسمو از دست داده بودم. فکر نمیکردم کسی به من علاقمند بشه. گفتم بیخیال بابا. خلاصه به من یک بار گفت: اگر من ازت خواستگاری کنم چی جواب میدهی؟ منم که بسیار مغرور بودم گفتم: منم میگفتم نه. بالاخره میلاد به من چیزی که واقعیت داشتو گفت. با مادرم میام خواستگاری. وقتی که مادرش فهمیده بود من نابینا هستم کلا ریخته بود بهم و مخالفت فراوان. ما هم همچنان تلفنی با هم میحرفیدیم. خیلی بهش علاقمند بودم. اما اون مثل من وابسته نبود. خیلی گریه میکردم. خلاصه یک روز به این نتیجه رسیدم که دیگه باید بیخیالش بشم. اونم اولش خیلی مصمم بود. اما از اونجایی که این مریخیا خیلی مادرشونو دوست داشتن، گیر کرده بود. فروردین 94 بود که بهش گفتم: من دیگه نیستم. سیمکارت همراه اولمو شکستم. نوچ نوچ حیفش. اما میلاد ایرانسلم رو هم داشت. من فکر میکردم دوست داره هرچه زودتر از دست من راحت بشه. اما اشتباه میکردم. چند بار به ایرانسلم پیام داد که منو ببخش، حلالم کن و از اینجور حرفا. من دیگه واقعا بیخیالش شده بودم. یک روز دوباره بر حسب اتفاق مجبور شدم برم کرمان که میلاد هم اومد. با کلی حرف زدن دوباره آشتی کردیم. بعدشم فهمیدم که یک آدم نامرد که از دوستای نابینام تو خوابگاه که من زیاد بهش محبت کردم، حتی غذا عم گرم میکردم جلوش میگذاشتم، اما اون رفته پیش خانواده ی میلاد زیرآبمو زده بود. خلاصه به هزار بدبختی مادر میلاد اومد خونه ی ما. همون بار اول خیلی خوشش اومد. هم از من هم از خانوادم.

حالا یک خاطره هم از خواستگاری تعریف کنم. من شربت آوردم جلوی مهمونا. وقتی به آخرین نفر که زن داداشم بود رسیدم، لیوان شربت از تو سینی سر خورد که میلاد دید و کلی هم خندید. دوستان من به اندازه ی تمام عمرم تو این یک سال زجر کشیدم. الان هم راضیم شکر. مشکلات هست فراوان. اقتصادی، اخلاقی، اما مجموعا شکر. با پست شهروز خیلی به فکر فرو رفتم. دوستان تو رو خدا یکی بهم بگه من باید چیکار کنم که میلاد اینجور نشه. به خدا دیگه تحمل ندارم. همه میگن به پسرای این دوره و زمونه نمیشه اعتماد کرد. گاهی اوقات با خودم فکر میکنم، بیخیال بچه شم. حد اقل یک چند وقتی. اما اطرافیانم میگن نه. میترسم برام دعا کنین. شوهر من گاهی اوقات باید کفش بذاره جلوی پاهام. باید دستمو بگیره. منم خیلی بهش گفتم. حتی اون موقع که دوست بودیم، نامزد بودیم، اما همیشه میگه تا وقتی تو دوستم داشته باشی، منم همینم که هستم، تغییر نمیکنم. نمیدونم. ببخشید. زیاد حرف زدم. التماس دعا. امیدوارم مامان ملیسا هم خوب بشه. چون خیلی به فکرشم. تو دلم براش دعا میکنم. امیدوارم یک روز بیاد که همه شاد باشن. فعلا. بازم میام.

۴۴ دیدگاه دربارهٔ «خاطرات شیرین من»

سلام مهدیه.
یا خدا بدبخت شدم خخخ.
ببین چیزه. اون داستانو بیخیال شو. اصلاً ببین من یه چیزی نوشتم. ببین فکر کن مثل دفعات قبل که با در و دیوار حرف میزدم این دفه هم خل شدم با یه چیزی حرف زدم خخخ.
بابا همه که مثل هم نیستن. تازشم داستان من برعکس بود. خانمه بینا بود آقاهه نابینا بود.
ببین من کلی خانم نابینا میشناسم که در نهایت خوشبختی با شوهر بیناشون دارن زندگی میکنن. نمونه ی بارزش همین خانم هماوندی الآن شاید بیش از هفده هجده ساله که یه زندگی خیلی خوب داره و کلی هم خوشبخته.
خلاصه این که اگر از همین الآن برای خودت انرژی منفی ایجاد کنی ممکنه چیزی که دوست نداری اتفاق بیفته. پس خیلی به این چیزها فکر نکن. پست من فقط یه داستانه که شاید هیچ وقت اتفاق نیفته. اگر هم بیفته، مطمئن باش دلیلش هر دو نفر قصه هستن. پس تو سعی کن به سهم خودت مانع این اتفاق بشی. تو باید قوی باشی و تا حد امکان مدیر زندگیت باشی. مرد داستان من مدیر زندگیش نبود و تمام بار زندگی رو به دوش زنش گذاشته بود و نتیجش هم شد اونی که خوندی. ولی تو اگر مدیر زندگیت باشی مطمئن باش همیشه زندگی خوبی خواهی داشت.
خلاصه این که کلاً بیخیال پست من بدبخت شو خخخ.
موفق باشی.

سلام شهروز خوبی آیا آره حق با تو هست خدا کنه اینجور که میگی باشه منم سعی میکنم که زندگیمو مدیریت کنم وقتی با هم تلفنی هم حرف میزدیم همه میگفتن بهش اعتماد نکن اما حرفای اونا برعکس شد چون خودم بهش ایمان داشتم به مهربونیش به سادگیش میلاد خیلی ساده و بیکینه هستش التماس دعا موفق باشی

درود! ازدواجت مبارک، نترس و ترس به دلت راه نده، تو قویتر از این حرفهایی، نمیدونم این که میخواهم بگویم در اینترنت وجود دارد یا نه، حالا امتحانش ضرر نداره در اینترنت سرچ کن مشاوره خانم عشقی نژاد، این مشاوره در اصفهان برگزار شده و چهار فایل صوتی است که اگر هر خانمی گوش کند و به آن عمل کند زندگی صد درصد موفقی خواهد داشت و کسی نمیتواند بلایی سرش بیاورد، من مشاوره های زیادی گوش کرده ام، اما این که گفتم کامل تر و دقیق تر است، امیدوارم بی ادبی نکرده باشم، شاد و پیروز و موفق باشی، راستی این چهار فایل ۶۱ مگابایت است که دو فایل ۱۵ و یکی ۲۳ و یکی حدود ۹ مگابایت است فایل اول ۲۳ فایل دوم حدود ۹ فایل سوم و چهارم هر کدام ۱۵ مگابایت است، امیدوارم درست راهنمایی کرده باشم!

سلام به بهترین عدسی دنیا نه شما خیلی هم با ادب هستین اتفاقا افرادی مثل شما خیلی مهربون هستن اگر فایلها رو پیدا نکردم میتونید یک جوری به دستم برسونید ممنون از شما امیدوارم همیشه همون سیزده ساله باشید شاد باشید

سلام بر مهدیه خانم خوبین ؟؟

عزیزم پستت رو خوندم .ببین خودت رو نگران برخی مسائل نکن اصلا این که آقایون بشورن و بسابن و کار خونه انجام بدن که جز وظایفشونه خخخخ راستی یه وقت تصمیم نگیری بنده خدا آقا میلاد رو با چایی امتحان کنی خخخ

بگذریم.من معتقدم شما این قدر خوب هستی که آقا میلاد خواستن با شما باشن .البته نمیگم نگرانیتون کاملا بی مورده اما فکر نمی کنم درست هم باشه که زندگیه مشترکتون رو بی جهت پر از اضطراب و کنی این جوری هم خودت رو اذیت میکنی و هم همسرت رو

من با ازدواج یه نابینا کاملا مخالفم اما انکارم نمیشه کرد که نابینا هایی هستند که ازدواج موفقی داشتن من مطمئنم شما هم ازدواج موفقی داری پس با این فکر را خرابش نکن اصلا بریزشون دور

گلم اینا رو حمل بر نصیحت نگیری .فقط یه هدیه بدون از یه دوست یهویی

شاد باشی تا همیشه البته نه به تنهایی شاد باشی در کنار آقا میلاد .شاده شاده شاد

سلام مهدیه.
اینو شک نداشته باش که عشق واقعی و بدون حساسیت خود بخود همه چیز رو حل میکنه.
عشق میلاد به تو اینقدر هست که همیشه اگه کاری برات انجام میده کاملا معمولی و عادی به نظر میرسه، اگه برای هر کار کوچیکی حساس باشی، کم کم این امور به چشم میاد و غیر عادی میشه.
مطمینا هزارتا کار دیگه هم تو با زن بودنت برای میلاد انجام میدی که امور معمولی و پیش پا افتاده هستن، ولی بسیار ارزشمند.
از الآن فقط فکرت رو به امور عادی زندگیت معتوف کن و از این فکرای بیهوده که خودت برای خودت میسازی و ادامه ی این افکار خان مان بر انگیزه نکن که خطرناکه مهدیه.
زندگی شاد و مملو از سعادتی رو برای تو و میلاد آرزومندم.

سلام عمو مرسی از آرزوهای قشنگتون وقتی همچین دوستای خوبی دارم خدا رو هزار بار شاکرم آره خداییش ما خیلی همو دوست داریم حتی بیناهایی که من فکر میکنم زیاد خوشبختن بهم حسادت میکنن چون میلاد خیلی هوامو داره التماس دعا شاد باشید

سلام مهدیه خانم هم ازدواجتون مبارک هم سالگردش مبارک خخخ به دلتون بد راه ندید
ایشالله همیشه خوشبخت باشید خب به عقیده ی من شما خیلی خوش شانسید که یه بینا اومده توی تقدیرتون که همه جوره با شرایطتون کنار اومده و دوستتون داره
من فکر میکنم بیناهایی که بتونن نابینا رو درک کنن خیلی کمیابن چون خودم با دو سه مورد به نیت ازدواجآشنا شدم ولی شکست عشقی خوردم یا طرف هی میگفت من خواب دیدم تو بینا شدی یا میگفت باید به فکر چشات باشی و مرتب بری پیش این دکتر و اون دکتر پیگیر باشی
اینا همش نشان دهنده ی این بوده که اونا نمیتونستن به طور کامل شرایط من رو بپذیرن موفق باشید.

عزیزم نگران نباش…ما زنها اگه بخوایم فقط اگه بخوایم تمام مردای دنیا مث آب خوردن تو دستمونن… فقط دریچه های قلبت رو باز کن و تا میتونی شوهرت رو دوس داشته باش… مردام که وحشی نیستن آخه… مردا موجودات گنده ای ین که دلای کوچولویی دارن، مث آقا غولای تو قصه ها… تا بهشون یه لبخند بزنی جلوی پات زانو میزنند و مجنونت میشن… اونها مگه از زنها چی میخوان جز صداقت و عشق و محبت؟ اما حواستم باشه که زبل و زبر و زرنگ باشیا، تا میتونی مستقل باش… این فقط مختص نابیناها نیس… دخترای بینام باید مستقل باشن تا آقا غولای مهربون زندگیشونا خسته و درمونده نکنن… از اونن طرف آقاغولام باید مستقل باشن تا خانوم کوچولوهای زندگیشونا عاصی نکنن…
بابت حرفای شهروز حسینی ام تو پستش نگران نباش، خودم با شازده خانوم دس به دس هم میدیم و آقا غول عاشق محله رو یه گوشمالی حسابی میدیم…خخخخخخخخ…

سلام به رهای محله خوبی آیا آره واقعا مردا اون عجایبی که میگن نیستن من خیلی میلادو دوست دارم اما زرنگی ندارم یعنی باهوش نیستم راستی به شازده خانم سلام برسون بگو به شهروز بگه پست شادی آور بزاره خخخخ مرسی از حضورت موفق باشی

سلام مهدیه.
قبل از هر چیزی برات آرزوی خوشبختی و سعادت دارم امیدوارم که ریشه های زندگیت روز به روز مستحکمتر بشن.
به نظر من شکست خوردن در زندگی هیچ ربطی به بینا یا نابینا بودن نداره به توانایی هر کس مربوط میشه, و تو میتونی با تکیه به توانایی هات زندگیت را زیبا کنی چون زندگیت و همسرت را عاشقانه دوست داری.
امیدوارم که تمام عمر خوشبخت و سعادتمند زندگی کنید.

خب حالا اومدم نظرمو بنویسم.
با گوشی اومده بودم نمیتونستم طولانی بنویسم.
مهدیه جان چندتا نصیحت خواهرانه بکنم و برم امیدوارم گوششون بدی و بهشون عمل بکنی.
من از مخالفین سر سخت ازدواج نابینا با بینا هستم اما درباره تو که نیمه بینا هستی وضع فرق میکنه.
تو هم میتونی با میلاد تماس چشمی برقرار بکنی میتونی عشقتو با چشمات بهش القا بکنی و میتونی کارهایی رو انجام بدی که با چشم بهتر انجام میشن
میتونی کاری بکنی که میلاد ذره ای حس نکنه با یه خانم نابینا طرفه.
خب وقتی اون احساس کنه که کمبود نداری دیگه احساس نمیکنه که اشتباه کرده.
نابیناهای مطلقی رو هم داریم که تونستن به راحتی با یه بینا زندگی کنن و اینکه بگیم یه زندگی حتما به هم میریزه یا هیچ بینایی وجود نداره که از روی عشق بیاد سراغ نابینا اشتباه محضه.
وابسته ی میلاد نباش اما عاشقش باش
با وابسته بودن و ضعیف بودن تو کانون خانواده طرف رو فقط از خودت میرونی و روز به روز دورترش میکنی اما با محبت و اطمینان صد درصد روز به روز موفقتر میشی.
اینو بدون که بعد از ازدواج زمان مناسبی برای ترسیدن و ای کاش گفتن نیست.
وقتی ازدواج کردی یعنی دیگه انتخاب کردی و دیگه حتی یه ذره نباید شک کنی که آیا خوب میشه یا بد
آیا موفق میشم یا نه به اینا باید موقع نامزدی فکر میکردی که الآن زمانش گذشته پس دیگه بهش فکر نکن و ثابت قدم به راهی که انتخاب کردی ادامه بده.
خوشبخت باشی عزیزم.

سلام مرسی پریسیما جون از حرفای بسیار قشنگت آره سعی میکنم از این به بعد زیاد وابسته نباشم اما اینم بگم من نیمبینا نیستم کمبینا هستم من همیشه وقتی میخواهم با کسی حرف بزنم بهش نگاه میکنم وقتی در حال انجام کاری هستم به دستام نگاه میکنم هرچند برام فرقی نداره نگاه کنم یا نه اما این کارو انجام میدهم اینو همیشه مادرم تو گوشم خوانده مرسی از حضورت شاد باشی

مهدیه اگه از قسمت غصه دار پست شهروز بگذری و احساساتی نشی میتونی به چیزهایی برسی که تو زندگی مشترک حتما پیش میاد
پس باید برای مشکلاتت راه چاره پیدا کنی و وقتی پیش اومدن خودتو نبازی
بامان از حرف مردم که حتی اگه زا روی دلسوزی هم باشه خانمان بر اندازه.
تو و همسرت به خصوص همسرت از طرف دوست و آشناهاتون حرفهایی رو میشنوید که اگه زرنگ نباشید کبریت میزنید به زندگیتون و آتیشش میزنید
مثلا شاید به تو بگن مطمئنی شوهرت زن دیگه ای نمیگیره یا دوست دختر دیگه ای نداره؟ مطمئنی این بهت وفاداره ؟ یا مطمئنی پات وای میسته؟ یا یه کم وایستا همیشه که زندگی اینجوری شیرین نیست بزار یه کم وارد مشکلات بشین ببین چطوری میذاره میره یا آخه مگه مردها هم میتونن عاشق بشن یا مگه مردها هم میتونن به داشتن یه زن اونم نابینا قانع باشن و از این حرفهای چرت که تنها کاری که میکنی اینه که حتی تو دلت هم ذره ای تردید به خودت راه نمیدی مصممتر ادامه میدی طوری از همسرت دفاع میکنی که دفعه دیگه جرأت نکنن اینا رو بهت بگن حتی اگه روز قبلش با شوهرت سخت ترین دعواها رو کرده باشی
وقتی ببینن محکمی و همسرت هم دوستت داره کم کم دیگه کاریت ندارن
میلاد هم باید محکم باشه و به حرفهای دیگرون که نونت نبود آبت نبود زن نابینا گرفتنت چی بود! یا برات غذا میپزه؟ همه چیز ردیفه؟ وقتی باهاش میری بیرون خجالت نمیکشی؟ میلاد کم و کسری که ندارید اگه داری بگو ها و از این حرفها اهمیت نده و محکم باشه.
اگه دخالتهای دیگران رو از زندگیتون حذف کنید شصت درصد پیش رفتید.
مهدیه هیچ وقت تحت هیچ شرایطی از خونه ی شوهرت به قهر نرو نمیگم قهر نکن دعوا برا همه پیش میاد اما رفتنت کم کم باعث میشه میلاد به خلأ نبودنت عادت کنه
هیچ وقت باهاش با بی ادبی حرف نزن و سعی کن همیشه بهش احترام بذاری
مردها غرورشون زیاده اگه بشکنیش تلافی میکنن و اون تلافی به نفع تو نیست.
تو دعواهاتون نگو اگه جوابشو ندم کم کمیارمسعی کن اون لحظه اونجا رو ترک کنی و بعد صحبت مکنید
اینارو چون میدونم زیادی غرور داری بهت میگم تو زندگی مشکترکمن نداریم دیگه من رو بذار خونه ی بابات برو خونه ی همسرت
غرور باعث میشه نتونی به زندگیت مسلط بشی
چه اشکالی داره اگه میتونی دعوایی رو با یه معذرت خواهی یا برخورد عاشقانه حلش
کنی این کارو انجام بدی؟
شوهر تو پدر یا مادر تو نیستن که تحت هر شرایطی نازتو بکشن و حقو به تو بدن
شوهر تو هم ناز پرورده ی یه خونه ی دیگه ست و هیچ وقت نمیاد مثل پدر یا مادر تو هرچی میگی گوش بده و بله چشم قربان بگه
مرد اگه خسته بشه ترکت میکنه میخوای لیلی باشی یا یه فرد عادی.
پس به جای نگران شدن از بینایی میلاد به ساختن زندگی که شروعش کردی فکر کن و بس
ببخش طولانی شد امیدوارم نرنجی.

نه عزیزم نرنجیدم عالی بود واقعا ازت ممنونم زیاااااد خودم خیلی از این حرفا شنیدم اما اینم گفتم که مردم هرگز دست از سر من برنمیدارن تا وقتی مجرد بودم میگفتن عروس نشدی حالا میگن این به خاطر پول باباش اومده گرفتش در صورتی که روزی که میلاد به من پیشنهاد ازدواج داد اصلا خانوادمو نمیشناخت مرسسسسسییییی موفق باشی

رعععد بزرگ تکیه داده بر اریکه سلطنتی خخخ زیر چشمی به نوه نگرونش نیگا میکنه و با صدای پر ابهتی میگه :
ای دختر غم به دلت راه نده . عاشق شووور گلت و خونوادش باش. سعی کن همیشه از حق طرفداری کنی .
به خاطر کسی هم ایثار نکن. همیشه خودت باش. و اگه از خود گذشتگی کردی منتی بر سرش نذار.
بله اون موقع میبینی که چه خوش خوشکی خخخ
قربون شکل ماهت برم ،مادر خاور جون که با خاور زیارتشون کرده بودم بهم گفت مهدیه زبرو زرنگ و مستقله .
به خاور من هم کمک کن . مادرش با دست گرفتن عصا مشکلی نداره . به نظرم خاور حتما باید عصا دست بگیره . ببینم میتونی راضیش کنی . ؟؟
رعععد بزرگ دستای خستشو به طرف آسمون بلند میکنه و میگه ای خداوند سایه رحمتتو بر سر زندگی مهدیه بکش و خودت پشتو پناهش باش.

راستی بعدا که خاورو با عصا دوست کردی بیا و اونو محله ثبت نوم کن .
به نظرم خاوری اگه بیاد اینجا پیشرفت میکنه . درست مثل خودت .

سلام مرسد جونم بازم برام دعا کن راستی با خاور قوم هستیم بهشم گفتم بیا اینترنت بهت یاد بدهم اما خودش زیاد پیگیر نشد بهش بگین بهم زنگ بزنه یا تو واتساپ پیام بده مرسی از حضورتون شاد باشید ی از حرفای بسیار قشنگت رع

درود. حرفای پریسیما خانم رو لایک میکنم شدید.
همچنین حرفای رهگذر رو هم لایک میکنم.
کلاً این پست شهروز به جای اینکه مردم به آموزنده بودنش فکر کنند به نکات منفیش فکر میکنند و دیگه قید ازدواج رو واسای همیشه میزنند.
من حالا غیر از راه حلهای دوستان بهت میگم که با خانمهایی که با آقای بینا ازدواج کردند ارتباط بگیر و از تجربیاتشون استفاده کن.
رمز موفقیت نابینا با بینا دقیقاً اینه که هرچه مستقلتر و مدیریت بهتر زندگی بادوامتر و شیرینتر.
به نظر من اگه خیلی حساسیت داری بهتره که اول تنهایی و بعدش دوتایی به یه مشاور خوب و کارکشته مراجعه کنی تا از اتفاقات خدایی ناکرده تلخ بعدی جلوگیری کنی.
خوبی پست شهروز اینه که بدونیم ممکنه این اتفاقات حتی به احتمال کم امکان وقوعشون هست و بهتره که قبل از اینکه بارون بیاد چترمونو باز کنیم و جلو اتفاقات تلخ رو بگیریم تا بتونیم موفق باشیم.
به امید خدا که هممون هدایت بشیم.
به قول یکی عزت مستدام.

سلام مهدیه جان
معلومه تو برای رسیدن به این قسمت تلاش کردی
و خداوند نیز تو را کمک کرده
شک و ترس همیشه با آدمه
پس همیشه از خداوند یاری بخواه
هیش کی نمی‌تونه بودن همسر, پدر یا مادر و غیره را تا پایان عمر پیش خودش ضمانت کنه
پس افکار منفی را از سرت بیرون کن
و همیشه فکرهای خوب و مثبت کن.
راستی عزیزم, سعی کن قبل از این که به فکر بچه دار شدن بشی
اگر نابینایی تو منشا ژنتیکی دارد با یک پزشک از لحاظ ژنتیکی مشورت کنی
و بی گدار به آب نزنی.
برایت روزهای شیرین را در زندگی آرزو دارم.
موفق باشید

سلااام بر مهدیه خانمی عزیز کم پیدای خودمون
عزیزم تو همیشه خودت رو باور داشته باش و بدون که می تونی و تو بهترینی …. مهدیه میلاد کلی به داشتن تو مفتخر هست و این رو حقیقتا باور کن همیشه برای خودت و برات صمیمانه آرزوی خوشبختی و سعادت دارم …..

خوبم سمانه جان… نیستیا…
خانوم کاظمیان این چه حرفیه آخه؟ شما دلتون از منم جوونتره… راسی اون کتابی که دوسش داشتید تموم شداااااااااااا… شاد باشید… چن روز دیگه آقای عابدی میذارتش رو سایت…

سلام.
چون مطلبتون رو در نهایت صداقت و صمیمیت نوشتید من هر چی به ذهنم می رسه که حس می کنم می تونه یک خرده هم به دردتون بخوره براتون می نویسم.
نمیخوام الکی امیدواری بهتون بدم و تعریف و تمجید های الکی بکنم ولی معتقدم اگر با شناخت جلو اومده باشید قطعاً بقیه مسیر رو هم در کنار همسرتون می تونید پیش برید.
سختی ها هست مشکلات هم هست ولی به هر صورت برای هیچ کس آسونی و راحتی و بی دغدغگی مطلق وجود نداره و همه انسان ها به اندازه خودشون مشکلاتی دارند ولی هر کس به تناسب فکر و برنامه ریزیش می تونه از سد مشکلات و موانع عبور کنه و راه موفقیت رو طی کنه اگر شما خودتون و شأن و مقامی که دارید رو درک کرده باشید و به قولی عزت نفس داشته باشید و همین طور اعتماد به نفس و در مقابل شوهرتون رو هم بشناسید و نقاط ضعف و قوتش رو بدونید می تونید به خوبی و خوشی در کنارش زندگی کنید.
اگر در زندگی در کنار هم هر کدومتون به تناسب توانایی هاتون و اندازه ای که ازتون بر میاد تلاش کنید و انرژی بذارید قطعاً مشکلاتی از قبیل چیز هایی که در داستان شهروز بود براتون پیش نخواهد اومد.
سعی کنید در تمام جوانب، تعادل رو رعایت کنید نه زیاد سخت بگیرید و نه زیاد بی خیال باشید و به آسونی بگذرونید؛ چون خواهری نابینا دارم و تا حد زیادی روحیه دختران نابینا رو می شناسم میگم سعی کنید قبل از این که دیگران براتون تصمیم بگیرند خودتون تصمیم گیرنده باشید و همین طور توانمندی هاتون رو به شدت بالا ببرید.
سعی کنید در زندگی مشترکتون خودتون باشید بدون هیچ نقش بازی کردنی خودِ خودتون باشید بی کم و کاست با تمام توانمندی ها و ناتوانایی ها.
در کل معتقدم اگر به خودباوری برسید می تونید خیلی زیبا زندگی کنید.
درسته که من حقوق می خونم و حتی درسی هم با نام حقوق خانواده و تکالیف و وظایف زوجین در برابر هم داریم ولی در پایان این درس بسیار مهم استادمون گفتند: بالا ترین و زیبا ترین قانون که تکالیف و وظایف زوجین رو در برابر هم مشخص می کنه قانون گذشت و محبت هست و البته که این گذشت و محبت ها هم باید دو طرفه باشه.
خلاصه می بخشید این همه حرف زدم.
موفق و پیروز باشید.

سلام خیلی حرفاتونو لایک میکنم واقعا عالی بود گذشت واقعا اگر باشه همه چیز بهتر و بهتر میشه من شاکر خدا هستم که فردی مثل خودم رو بهم داده من اصلا کینه ای نیستم میلاد هم همین طور هست اگر بگه مثلا من از شوهر خواهرت بدم میاد هزارتا هم که تو عصبانیت قسم بخور وقتی حالش خوب باشه یادش میر توکل به خدا امیدوارم همه ی مشکلات درست بشن راستی استاد تون هم خیلی درست گفتن مرسی از حضورتون موفق باشید

سلام مهدیه خانم
شما جوان هستید و داشتن چنین دغدغه هایی بخصوص در سالهای اول زندگی با وجود امکانات مزاحم امروزی مثل شبکه های اجتماعی کاملا طبیعی است
ولی سعی کنید مانند کامپیوتر رفتار کنید و خودتان را به اطلاعات ویروسی وصل نکنید و حتما از آنتیویروس استفاده کنید تا ذهنتان همیشه چابک و سرحال بماند و فکرهای منفی را تقویت نکند.
فرمایشات دوستان در کامنتهای قبل بسیار متین بود
توصیه میکنم باز با دقت و فکر آنها را بخوانید و از آنها استفاده کنید.
معتقدم اگر توکل بر خدا کنید و صادق و وظیفه شناس و قدردان در قبال همسرتان باشید انشا الله بهترین زندگی را خواهید داشت.

سلام از همه ی دوستان زیاد متشکرم و همچنین شما منم تو زندگیم همیشه به خدا توکل کردم هیچ وقت هم از توکلم پشیمون نشدم خداییش همیشه سعی میکنم صادق باشم و از بقیه هم توقع دارم صادق باشن ممنون از حضور دل گرم تون شاد و موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید