خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دکتر محمدرضا برزگر خالقی، نابینایی که پله های پژوهش را درنوردید

نابینایی که پله های پژوهش را درنوردید:
خیلیها با شنیدن واژه «پژوهش» به این می اندیشند که پژوهش کار چندان سختی نیست و با اندک مطالعه ای میتوان کاری پژوهشی کرد. شاید یکی از مهمترین دلایل این نوع تفکر، انتشار تعداد قابل قبول کتابهاییست که در صفحه نخست آن کتابها و زیر عنوان نویسنده واژه «پژوهشگر» خودنمایی میکند. اما حقیقت موضوع غیر از این تفکر است؛ چرا که پژوهش نیازمند صرف زمان و هزینه بسیاریست تا به سر انجام برسد. سختی کار پژوهش برای هر شخص معین و مشخص است، اما این سختی زمانی مضاعف میشود که پژوهشگر، یک فرد نابینا باشد و بر اساس موضوعی که در ذهن داشته، قصد تحقیق و مطالعه پژوهشی کند. با توجه به مشکلاتی که نابینایان در امر تحصیل، از جمله کمی منابع درسی و متناسب نبودن محیط کتابخانه های تخصصی دارند، مضاعف بودن این سختی کاملاً مبرهن است. مع الوصف هستند نابینایانی که با تحمل تمام این سختیها، اقدام به فعالیتهای پژوهشی میکنند و برخی از این مرحله عبور کرده، به امر تألیف کتب متعدد با استناد به مطالعات پژوهشی میپردازند. «دکتر محمدرضا برزگر خالقی» استاد و پژوهشگر قزوینی در رشته ادبیات، از جمله این نابینایان است. او که در کارنامه خود، تألیف 26 کتاب و 45 مقاله پژوهشی را دارد، از تجربه هایش در رسیدن به این مدارج سخن میگوید: «در 15 سالگی بر اثر یک حادثه بیناییم را از دست دادم. روزی یک شاخه درخت در حین بازی در چشمم فرو رفت و عملاً به علت شدت جراحات وارده، بیناییم از بین رفت. همین باعث شد کم کم بینایی چشم دیگرم نیز از بین برود.» محمدرضای نوجوان بعد از نابینایی اقدام به ادامه تحصیل میکند، اما برخورد اطرافیان به گونه دیگری بود: «وقتی اصرار کردم که میخواهم درس بخوانم، پدرم خواست تا نزد او کار کنم. شغل پدرم آزاد بود. یکی از بستگان گفت: تو که نمیتوانی حتی یک نامه بنویسی، برای چه میخواهی درس بخوانی؟» با این حال او دست از اصرار نمیکشد و بالاخره برای ادامه تحصیل از قزوین، به تهران میآید: «یک روز از روزهای سال 48 از رادیو شنیدم که گزارشگری از مجتمع نابینایان رضا پهلَوی، (شهید محبی کنونی) گزارش تهیه کرده و پخش میکند. این گزارش بارقه امید را در من ایجاد کرد و برای ادامه تحصیل تصمیم گرفتم به تهران بروم. در مجتمع، موافقت نکردند تا دانشآموز شبانه روزی شوم، چون بزرگسال بودم؛ بنابر این تصمیم گرفتم هر طور شده کلاس هشتم را به صورت روزانه در آن مجتمع بگذرانم. اما برای اقامت، یک اتاق زیر پله ای در منطقه نواب اجاره کردم.» با وجود نابینایی از پس کارهایی مثل آشپزی برآمده، یک سال را در آن اتاق میگذراند و از سال بعد به عنوان دانشآموز شبانه روزی، در مجتمع، ادامه تحصیل میدهد: «اوایل خیلی سخت بود. یک چراغ نفتی داشتم و با آن آشپزی هم میکردم و عملاً وسیله گرمایش من هم بود.» اما بعد از دو سال، از محیط نابینایی بیرون آمده، به شهر خود باز میگردد: «دو سال در شهید محبی کنونی، درس خواندم، اما راضی نبودم، برای همین به قزوین برگشتم و در دبیرستان عادی «رهنما» ثبت نام کردم.» ابتدا با ممانعت مدیر دبیرستان مواجه میشود: «اول موافق نبودند تا در آنجا ثبت نام کنم، اما من پافشاری کردم. بالاخره مدیر راضی شد، مشروط بر اینکه من تعهد کنم هیچ نوع خدماتی از آنها نخواهم.» عاشق ریاضی بود، اما ادبیات میخواند: «خیلی ریاضی را دوست داشتم، اما در دبیرستان بینایی ابزار مطالعه ریاضی مثل لوح حساب نبود، به همین علت به ادبیات رو آوردم. مشکل اصلی زمان امتحان بود، مدیران مدرسه نمیتوانستند منشی در اختیارم قرار دهند، بنابر این تصمیم گرفتم تایپ بینایی را نزد یک مربی ارمنی به نام مادام آرمیک آموزش ببینم.» به هر سختی دبیرستان را سپری کرده و در کنکور رشته ادبیات پذیرفته میشود: «به من گفتند که امتحان نهایی کلاس دوازدهم را باید به بریل بنویسم تا به مرکز رفته، به بینایی برگردانده شود. گفتم این کار بسیار طول میکشد، بنابر این سه ماه آخر را به صورت متفرقه خواندم و امتحان دادم تا بتوانم در کنکور شرکت کنم.»
دکتر خالقی گفت که پس از تحصیل در دبیرستان متفرقه به مدت سه ماه، مثل سایر همکلاسهایش در کنکور شرکت کرد و در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شد: «مقطع کارشناسی ما هفت سال طول کشید، چون با ایام پیروزی انقلاب مصادف شد و وقایع انقلاب اسلامی باعث شد که تحصیل ما در مقطع کارشناسی به طول بینجامد. در طول تحصیل آن مقطع، هم اساتید دانشگاه و هم دانشجوها در ضبط کتابها و همچنین ضبط کلاسها با من همکاری خوبی داشتند.» پس از پیروزی انقلاب و در طول مدت تحصیل دانشگاه، به امر تدریس، آن هم در دبیرستان عادی مشغول میشود: «حدود دو سال در یکی از دبیرستانهای عادی درس بینش اسلامی را تدریس کردم. در واقع یکی از معدود نابینایانی بودم که در مدرسه عادی تدریس میکرد.» با وجود نابینایی، با بازخوردهای مثبت مواجه میشود و معلولیت، هیچ نوع حجابی میان او و دانشآموزان ایجاد نمیکند: «دانشآموزان کلاس همیشه در برگزاری جلسات و در حین تدریس، همکاری خوبی با من داشتند. من معلم دانشآموزان سال چهارم دبیرستان بودم، از آنجا که دانشآموزان آن مقطع خود را برای آزمون سراسری آماده میکردند، جدیت را در ارائه تکالیف رعایت میکردند.» دو سال تدریس را بی هیچ مشکل سپری میکند تا خود را برای شرکت در آزمون کارشناسی ارشد رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تازه تأسیس تربیت مدرس آماده سازد: «من سعی میکردم پیش از هر جلسه، درس مربوط به آن را کاملاً مرور کنم تا در اداره کلاس مشکلی نداشته باشم. برگزاری امتحانات هم بدون سختی خاص انجام میشد و نهایتاً برگه های پاسخنامه دانشآموزان را با کمک همسرم تصحیح میکردم.» بالاخره بعد از اخذ مدرک کارشناسی، اقدام به شرکت در آزمون رشته ادبیات دانشگاه تربیت مدرس میکند، اما در همان آغاز راه، با ممانعت اساتید و مدیران آن دانشگاه مواجه میشود: «زمانی که خواستم در آزمون کارشناسی ارشد تربیت مدرس شرکت کنم، با شرکت من در کنکور آن دانشگاه مخالفت شد. این در حالی بود که فقط تا روز کنکور دو روز فرصت داشتم، مخالفان شرکت من در کنکور هم اساتید بنام رشته ادبیات بودند و استدلالشان این بود که فرد نابینا چون نمیتواند درست درس بخواند، از اداره کلاس هم ناتوان است. از ما اصرار و از آنها انکار و در نهایت، قرار شد من با حضور یک ناظر و با استفاده از منشی، در آزمون شرکت کنم. اتفاقاً در آزمون آن سال فقط دو نفر قبول شدند، من و یک خانم که بعدها استاد دانشگاه الزهرا شد. بعد از گذراندن آن مقطع، یک آزمون روش تدریس هم از ما گرفتند و نهایتاً به این نتیجه رسیدند که منِ نابینا بدون هیچ مشکل قادر به تدریس هستم.»
این پژوهشگر نابینا که حدود 26 تألیف در زمینه عرفان و ادبیات را به زیور چاپ آراسته و نزدیک به 45 مقاله در نشریات تخصصی منتشر کرده در ادامه صحبتهای خود به تجربه هایش در زمینه تحقیقاتی که انجام داده است، میپردازد و به همنوعانش توصیه میکند که در این کار هر نا امیدی را از خود دور سازند: «پژوهش و تحقیق واقعاً کار دشواریست و این دشواری برای ما نابیناها در مقایسه با دیگران مضاعف است. بنابر این هر دانشجوی نابینا که تصمیم به تحقیق میگیرد، در نخستین گام باید از نا امیدی پرهیز کند و با هر اتفاق تلخ در مسیر کار، خود را وامانده نبیند و بر تلاشش تا به سر انجام رساندن کار، اصرار کند.» دکتر خالقی بر این باور است که پژوهش و پژوهشگری ریشه در عشق انسان به کار پژوهش دارد: «من معتقدم که هر کس وارد وادی تحقیق و پژوهش میشود، باید عاشق باشد؛ انسان عاشق تلخیها را شیرین می انگارد و بیتوجه به مشکلات پیش رو، برای رسیدن به هدفش عاشقانه به کارش دل میسپارد.» او در شرح فضای کار تحقیق و پژوهش، یک توصیه خودمانی به همنوعانش میکند: «به نظر من نابینایان باید یک نکته مهم را همیشه آویزه گوش خود کنند و آن عبارت از برقراری روابط دوستانه و صمیمی با دانشجوها و همکلاسیهایشان است. به هیچ عنوان نباید از اطرافیان توقع بیجا داشته باشند.» پژوهشگر زاده قزوین در بیان حکایت عاشقیش به کار تحقیق، از رنج سفرهای هفتگی برای شرکت در کلاسهای اساتید بزرگ میگوید: «من با وجودی که دانشجوی دکترا بودم، به صورت مستمع آزاد در کلاسهای بزرگان فرهنگ و ادب کشور حاضر میشدم. هفته های بسیار ساعت 5 صبح با اولین اتوبوس از قزوین به تهران میآمدم تا در کلاسهای دکتر سیدجعفر شهیدی شرکت کنم. تمام کلاسهای دکتر شهیدی را ضبط میکردم و حاصل آن رنجها، تألیف کتاب شرح دیوان خاقانی شد.» او یادداشتها و فیشبرداری دانشجو را یکی از مهمترین منابع تحقیقی میداند: «خود من در دوران کارشناسی ارشد، دائماً نکات مهم کلاسها را یادداشت میکردم و از همان یادداشتها فیش برمیداشتم. یک قفسه 32 خانه ای بر اساس حروف الفبای فارسی در کتابخانه ام درست کرده ام و فیشهای مختلف را بر اساس حروف الفبا در آن قفسه قرار داده ام. الآن هم برای تحقیق به همان فیشها مراجعه میکنم.» دکتر خالقی حفظ شأن محقق نابینا را مهمترین نکته در کار تحقیق میداند: «من برای تألیفات یا تحقیقات منشی استخدام میکردم و اجازه نمیدادم کسی از سر ترحم در این کار به من کمک کند؛ اگر کسی هم بی هیچ چشمداشت با من همکاری میکرد، از سر دوستی صمیمی بود. یکی از مهمترین افتخارات من این است که دکتر شفیعی کَدکَنی در انتشار نخستین کتاب من که درباره عرفان نظریست، استاد راهنمای من بودند و ارتباط صمیمی با من داشتند»

منبع ایران‌سپید

۱۶ دیدگاه دربارهٔ «دکتر محمدرضا برزگر خالقی، نابینایی که پله های پژوهش را درنوردید»

سلام عمو حسین پست جالبی بود ممنون واقعا تلاشهای این مرد برای من قابل تحسینه
چه قدر ما توی دوره ی دانشجویی برای انجام تحقیقاتمون باید این در و اون در میزدیم و دوندگی میکردیم مسلما هیچ گاه نباید به خاطر سختیها نا امید بشیم و دست از کوشش برداریم

درسته وحید کار تحقیق برای ما سخته. من که یادم نمیاد در دوران دانشجویی حتی یه تحقیق انجام داده باشم. قرار بود نیمۀ دوم سال تحصیلی ۶۷ ۶۸ یه تحقیق انجام بدم که مصادف شد با روزهای تعطیلات طولانی از ۱۴ خرداد به بعد که کلا همه چیز به هم خورد خخخخ. راستی در اواخر جنگ هم تصمیم گرفتم برم به مناطق جنگی که یهو گفتند جنگ تموم شد خخخخخ. ما اینیم دیگه سر چشمه بریم چشمه خشک میشه.

درود بر حسین تلاش!گر عزیزم. همینطوره وجود افرادی مثل جناب خالقی باعث ایجاد شور و انگیزه در دیگران میشه. حالا نمیدونم که آقای خالقی هم الگویی داشته یا نه؟ امیدوارم تو هم یکی بشی مثل آقای خالقی حسین عزیز یعنی الگو بشی برای دیگران. پیروز و پاینده باشی پسر خوبم.

نابینایان باید یک نکته مهم را همیشه آویزه گوش خود کنند و آن عبارت از برقراری روابط دوستانه و صمیمی با دانشجوها و همکلاسیهایشان است. به هیچ عنوان نباید از اطرافیان توقع بیجا داشته باشند.»
این نکات مهم از سخنان و تجربیات استاد را باید با طلا نوشت و بر سردر محله آویخت، تا همگان بخوانند و استفاده کنند،
سلام عموی مهربانی سپاس

پژوهش خیلی شیرینه سیتا. پژوهش یعنی رسیدن به سؤالاتی که تو ذهن داری یعنی ارضای حس کنجکاوی. مثل همین کاری که دکتر درویش داره میکنه. راستی بچهها امروز لولههای دکتر رسید. هشت لوله فرستاده که من و ۷نفر دیگه از اعضای خانواده‌ام باید بریم به یه آزمایشگاه و بگیم که ۵سیسی از خون‌مون رو بگیرند و پست کنیم برای دکتر. امیدوارم که تا حالا دوستان از این طرح خوب استقبال کرده باشند. در ضمن دکتر گفت که این یک تحقیق دانشجویی نیست، یک طرح ملی است. پس بشتابید به همکاری با دکتر درویش.

دیدگاهتان را بنویسید