خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من و نون‌وایی یهویی،!! خاطره ای متفاوت،!

سلااامی به داغی و تازگی نونی که من دیروز خریدم،

خخخ،

ایم مدلشو ندیده بودم که تجربش کردم،

یکی بود یکی نبود،

یه دختری بود که نابینا بود،

یه روز که اون دختر خانم گلللل از خونشون رفته بود بیرون، تا کاراشو انجام بده،

نزدیک ظهر،

یه دفعه حس کرد که دل مالش گرفتس, نه اییینجوور نه اونجوور، جوری بدجوری!!

وقتی میخواست از اتوبوس پیاده بشه که بره سراغ کارهای بعدیش،

تصمیم گرفت که بره مغازه،

خلاصه رفتو رفتو رفتت تا رسید به یه دکاان بزرگگ،

یه الوییه خرید،

کاکائو خرید،

آدامس خرید،

رانی هلو خریید،

براتون بگم که اون رانی خیلی خنک و خوشمزه بود،

یه دفعه فهمید که نون نداره،

نمیشه که الویه رو تهنا تهنا بخوره،

از قضا یه نون‌وایی اون نزدیک بود،

اولش میگفت برم، نرم،

آخه بین این همه آدم،

من برم تو صف نون‌وایی!،

القصه تصمیم خودشو گرفت و رفت ایستاد بین بقیه داخل صف،

یه آقایی که اونجا بود، میخواست کار اون دختر خانم زود راه بیفته،

یعنی خارج از نوبت،

این وسط یه خانم با فرهنگی که فکر کنم با نابیناها ارتباط داشت و میدونست که نابیناها از ترحم خوششون نمیاد،

به اون آقاهه گفت،

حجی آ چه همچین میکنی، دخترو غمگین میکنی،

اونم مثل همه،

آقاهه گفت،

خب دوتا بیشتر نمیخواد و گناه داره،

دوباره خانمه گفت،

ایشون هیچ فرقی با بقیه نداره،

بین این کشمکشها آقای نانوا دوتا نون داد به اون دختر خانم،

و گفت نمیخواد حساب کنی آبجی،

دختره گفت،

نه نه اصلا، ممنون و اینا،

دوباره اون آقا قبلیه گفت نه خواهرم بیا برو،

اون خانمه گفت،

یعنی چی ترحم میکنی آقا،

آقاهه گفت ترحم نیست شما صبرو طاقتتو ببر بالا،

من دارم گره از کار مردم باز میکنم،

خانمه گفت اینا گره نیست ترحم بیجاست،

این وسط دختره یه چندتا لبخند تحسین بر انگیز قایمکی تحویل خانمه داد،

دوباره آقاهه نونارو گرفت و برای باز شدن گره ای دیگر از اون دختر خانم، گذاشت داخل مشما،

دوباره خانمه گفت آقاااا یعنی چی این کاراا،

این خانم به این خوبی و زرنگی این بی احترامی و اشتباهه محضه،

دختره هم که نمیدونست از کی حمایت کنه،

گفت حالا دعوا نکنیدو،

اختیار دارینو،

ولی واقعا نمیدونست که چطور برخورد کنه که نه به اون آقا که کمکش میکرد بربخوره که نگه چقدر نمک نشناس،

نه میدونست چی به خانمه بگه،

هرچند با کلماتی مثل دقیقا و مرسی و .. هرزگاهی حرفای خانمه رو تأیید میکرد،

بعد دید خیلی اوضاع قمر در عقربه،

همه افتادن به جون هم،

واسه همین فرار رو بر قرار ترجیح داد و رفت،

و آنها سالیان دراز در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردن،

حالا بچه های گل،

شما چه نتیجه ای گرفتین،؟

اون دختر خانم باید چیکار میکرد،؟

نتیجه ای که من گرفتم،

ما باید کوشا باشیم، خوب و توانا باشیم،،

سعی کنیم گشنگی رو تحمل کنیم حتی اگه تا 5 ساعت دیگه بیرون هستیم،

بشینیم تو خونمون از جامونم تکون نخوریم،

چون مردم ما نگرشهای متفاوتی نسبت به معلولین دارن یکی از اون ور بوم افتاده یکی از اینور بوم،

و ما نباید همه رو بندازیم به جون هم و الفرار،،

تازه باید دندانهایمان را هر شب مسواک بزنیم،

قصه ی ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید،

****

گاهی نه آشنا درد را می فهمد .!!! نه حتی صمیمی ترین دوست .!!! گاهی باید تنهایی ، درد را فهمید .!!! تنهایی ، خلوت کرد .!!!

تنهایی ، آرام شد .!!! و‌تنها خدا می داند .!!! چه می گذرد در دلت …….

****

۶۷ دیدگاه دربارهٔ «من و نون‌وایی یهویی،!! خاطره ای متفاوت،!»

درود زهره بانو. جالب بود. نمیدونم اون دختره نون گرفته فرار کرد یا نگرفته، اگه نگرفته رفته که خییلییی بده. ما باید ملاک هدف‌مون باشه. هدف اون دختر نون گرفتن بوده پس باید سعی میکرد که به هدفش برسه و عوامل مختلف نتونند او را از رسیدن به هدف باز دارند. درود بر همۀ دخترا و پسرایی که هر روز برای رسیدن به اهداف‌شون مبارزه، مقاومت و پافشاری میکنند. و درود بر نویسندۀ این پست که یکی از همون مبارزان و تلاشگران است.

ببینم بقبقو باجی…
من با این هیبت و شوکت و جلال و جبروتم یه نصفه نون میخورم سیر میشم تو چطوری دو تا نون خوردی؟ چاااااااااااااااق…
بنظر من کم کاری کردی… باید یه کار میکردی که کل اون راسه بیفتن به جون هم و همدیگه رو آتیش بزنن…خخخخخخ
نزدیکه کتابخونه فروغی یه نونوایی هس، من هر دفعه که میرم کتابخونه چون بعداز ظهرا میرم و دیگه خسته و کوفته ام و از گشنگی رو به موت یه نون میگیرم و میبرم تو کتابخونه خالی خالی سق میزنم…

صدها درود و آفرین بر قهرمان قصه های من. خوبی گلم؟ قهرمان میبینم که به نان وایی هم سر زدی. احتمالا مسیر بعدی کله پزی هست ولی انصافا اونجا رو تنها نرو من رو هم با خودت ببر. ببین من اگر در چنین شرایطی باشم تنها به راه افتادن کارم فکر میکنم چون زمانه بدی شده هر کس در پی پیش رفتن کار خودش هست و اگر ما خیلی حساس بشیم از قافله عقب میمونیم و از طرف دیگه برخورد من با این افراد گذرا هست و من قرار نیست در کنار اینها زندگی کنم تا فرهنگ سازی کنم البته با نگرفتن پول مخالف هستم. اما چه اشکالی داره که کار ما رو زودتر انجام بدند راستی این رو هم خوب میدونی که ارادتم کامل کامله هیچ شکی هم در اون نیست. دوستت دارم یک عالمه هر چی بگم باز هم کمه. شاد باشی عزیزم.

سلام بر استااد عزیزم،
به من لطف داری زیااد،
دقیقا باید همین کارو انجام داد،
بخوایم حساس بشیم عقب میمونیم،
اینم تو جامعه ما که پره ازین اتفاقها،
اتفاقا کله پزی رو هم بلدم،
سر مسیرم هست،
ولی خب بیشتر آقایون میرن اونجا،
تو بیاا اصفهان همه جوره در خدمتم،
افتخار نمیدی که استااد،
منم دوستت دارم بدون ذره ای ناخالصی و اندازه ی ستاااره هاا،

سلام بر مظاهری خانمی عزیز و گرامی
اول که ان شاالله هیچ وقت دلت نگیره و همیییشه شاد شاد شاد باشی ….
ولی فکر خوبیه ها من آموختم اگه دلمون گرفت برا خودمون کاکاوو پفک مینو و رانی هولو بگیریم, اگه بستنی هم بود می تونیم بستنی برجی هم خریداری کنیم…..
و اما در مورد نونواییی خب خخخ چه جنگ جهانی راه انداختی بین این ور بومی ها و اون ور بومیها, ها … خخخ من بودم بدون پرداخت پول نمی رفتم البته بدون نون هم…..
زندگیت همیشه گرم و شیرین, مثل نون تازه مثل شکلات

سلام.
بزنم به تخته خوب هم به خورد و خوراکتون می رسید ها خخخخخ
ولی از شوخی که بگذریم قرار نیست همیشه همه قضایا درست و حسابی حل و فصل بشن و به یک نتیجه عالی برسند و در مباحث یک طرف پیروز بشه و طرف دیگه شکست بخوره.
همین که شما اون جا رفتید و اون دو نفر با هم حرف زدند و یه جوری تضارب آرا و افکار پیش اومده این خودش زمینه فرهنگسازی خوبی میشه که هر کس شاهد اون بحث بوده خودش با عقل خودش بسنجه ببینه حق با کیه دیگه نتیجه اش هر چی شد به من یا شما زیاد ربطی نداره
بابت خاطره جالبتون بسیار ممنون که با ما به اشتراک گذاشتید.

سلاام،
آره من خوراکی های مختلف رو خیلی دوست داارم،
خخخخ آخه باید ۱۵ تا ۲۵ دیقه فقط بدوییم غیر از نرمش و خود گلبال،!!
باید انرژی داشته باشییم،،،
این سارینا هم که دم به دیقه کیف منو میاره بهش بهبه بدم خخخ،
القصه،
آره ازین جنبه به قضیه نگاه نکرده بودم،،
ممنونم کاری نکردم،

سلااام عسیسمی
اون نابینا چه پولدار بوده اصن اصفهانی نبوده یا بوده هاااان خخخخخ
یه الوییه خرید،
کاکائو خرید،
آدامس خرید،
رانی هلو خریید،
من هم نتیجه میگیرم زهره بانو نانوایی که هیچ،، هیچ جا نره، که همه رو به جون هم بندازه خخخ مردم کم درد سر دارند
حالا ی حسی به منم میگه سیتاااا فرار رو بر قرار ترجیح بده خخخخ

سلااام ناژی ناژی،
نرو نرو، اگه بری جات خالیه، خخخ
فکر کردی رو هم رفته چقدر شد؟!
۵ ۶ تومان،
ولی من خرید رو خیلی دوست دارم با حااله،
میخوای برا تو هم شوکولات بخرم؟؟!!
کلا من ماجرا می آفرینم،
اینم قسمتی از سیمای شهر بود دیگه،

با کسب اجازه از صاحب پست باید به اطلاع دوستان برسونم که لولههایی که دکتر درویش قولشو داده بود رسید و حالا من و ۷نفر دیگه از اضای فامیل باید بریم آزمایشگاه و بگیم که ۵سیسی از خونمون رو بگیرند و بعد بفرستیم برای دکتر درویش. در ضمن دکتر گفت که این یک تحقیق دانشجویی نیست و یک طرح ملی است. پس از عزیزانی که واجد شرایط هستند میخوام که با این طرح همکاری کنند. اگه شماره دکتر درویش یادتون رفته دوباره مینویسم.
۰۹۱۱ ۱۷۸ ۳۴ ۳۱
بهش زنگ بزنید و باش هماهنگ بشید.
بازم از زهره بانو بخاطر این پیام بازرگانی پوزش میطلبم.

زهره بانو معلومه که کم به محله سر میزنی. چند روز پیش یه پست زدم که اسمش جنین نابینا را نمیشه سقط کرد بود. برو پیداش کن بخون تا بفهمی چی به چیه. اتفاقا شامل خودتم میشه چون ظاهرا تو خانوادهتون دو نابینا هستید. بدو بدو تا تموم نشده هاهاهاهاها.

سلام وتشکر از اینکه خاطره که نه واقعیت روزانه خود رو با ما به اشتراک گذاشتید صحبت ریشه ای و عمیق تر از این حرف هاست نه آموزش خاصی نه دانش خاصی نه فرهنگ خاصی کشور جهان سوم و این همه بی قانونی تبعیض و خیلی مسخره بازی های دیگه که نمی شه راهکار منطقی و دقیقی بهش داد چون هر چی بگی یک طرف قضیه می لنگه همین طوری بی هدف و بگیر برویی اومدیم و میریم و میگذریم و تموم می شیم حالا کجا و تا چه اندازه تا چه حدی به چی گیر کنه و چقدر نتیجه داشته باشه یا نه معلوم نیست و نمی شه نظر قاطعی داد کشکی هست هر کی با یک چیزی سرش گرم میشه و میره پی کارش کدوم معلول کدوم منطق فرهنگ قانون و خیلی چیزهای دیگه مواظب خودتون باشید نظر خاصی ندارم چون اینجا ایران است.

اصلا چه معنی داره نابینا توی صف وایسه به نظر من هر جا یه نابینا بود نباید توی صف منتظر بمونه حالا چه نانوایی چه بانک و چه هر جای دیگه البته اگر صف کتک باشه قضیه فرق می کنه راستی شهروز اگر من بخوام عکسم را بگذارم باید چه کار کنم

رععد به قول تو عظیم الجثه این پستو پسندید .
چون عاشق خوندن خاطرات نبینهاس .
مخصوصا وقتی که ببین ها رو به جون هم بندازن و به ریششون بخندن خخخخ
از رعد حکیم این نکته رو به گوش بیگیر عزیزکم خخخ
هر وقت دیدی که اوضاع بدون کلک و فریب تو به نفعته ،استخاره نکن . خیرو منفعتو توی هوا بقااااپ و برو .
شاید به این رفتارا بگی ترحم . ولی دور نیست روزیو که میگید چرا آدما این همه سنگدل شدند.

سلام ترحم همیشه هم بد نیست چون که از کلمه رحمت گرفته شده است در بسیاری از موارد ما متوجه میشویم که افراد بینا هم از دیگر افراد میخواهند که رعایتشان را بکنند و بگذارند آنها خارج از نوبت کارشان را انجام بدهند به هر حال در این گونه موارد نباید رفتار ما نابینایان طوری باشد که به عنوان یک فرد حقناشناس شناخته بشویم …

درود! به نظر من خود تحریمی عدم موفقیت است، همه جا برویم و همه چیز بخریم و محترمانه بگوییم لطفا پولش را بگیرید تا ببرم و اجازه ندهیم کسی از موقعیت سو استفاده کند، ما باید سعی کنیم محترمانه به فروشنده بفهمانیم که وضعیت مالی خوبی داریم و نیاز به کمک مالی نداریم و از محبت وی تشکر کنیم! در این ماجرای جالب هم آن خانم چهره ی زشت فروشنده و مشتریان را مشاهده کرده که وارد عمل شده و ای کاش آن بانوی نابینا نانها را میگرفت و پولش را روی میز میگذاشت سپس محل را ترک میکرد تا درس عبرتی باشد برای فروشنده و مشتریان!

درود! خوب من دیدگاه و نظرات دوستان را خواندم و خیلی دوست دارم در این پست تیکه بیندازم و شوخی و خنده کنم… اما تجربیاتم میگه پررو نشم و نینی خانمهارو اذیت نکنم، من فقط اومدم بگم پست باحالی زدی، راستی حقوق ماهیانه دو ملیون موج نور حلالت باشه و خوشت باشه! برو باهاش نون و خوردنی های خوشمزه بخر و بزن به بدن مبارک و غمت نباشه و خوش باش!

ههه باشه،
ولی میدونستین من به عنوان بازرس چه پارسال که اصلی بودم و چه امسال که علی البدلم یه سیدی رایگان نگرفتم،
اگه میدونستین یه بار رفتم اونجا سیدی اندروید میخواستم گفتن فردا توضیع شروع میشه و پارتی بازی نکردن،
اگه … اگه …
ولی خب راحت باشین،
شاد باشین که از شادی شما ما هم شاد میشیم،

سلام زهره پست جالبی هست
یه روز که من خیلی هوس نون سنگک کرده بودم رفتم صبح زود از خونه بیرون تا بخرم
چون نزدیک خونه ی ما نون سنگک نیست خیلی پرس و جو کردم که آقا، خانم نون سنگک کجا میتونم تهیه کنم باورت میشه از دیوار صدا بلند شد اما از این همه مردم که داشتند کنار من راه میرفتند صدا در نیومد حالا جالبه که اونوقتی که نیاز به کمکشون داریم هیچ کس نمیپرسه که کجا میخوای بری ولی اونوقت که کمک نمیخوای هی میپرسند که خانم کجا میخوای بری؟ میتونم راهنمایی تون کنم؟ یا مثلا راهنمایی اشتباهی میکنند مثلا دست چپ خودشون که روبرو ما هستند را میگند برو دست چپ ما هم میریم یهو میفتیم تو جوبی جایی وای ببخشید پر حرفی کردم
خلاصه که ما اون روز دست از پا دراااااااز تر برگشتیم خونه و از نون های تو فریزر استفاده کردیم.

سلاام بر کاظمیان عزیزم،
جدی جات چقدر خالیه وقتی نیستی یا دیر میای،
کاملا محسوسه،
کلا حرفات که صحیح،
ولی به نظرم چون کمتر نون سنگکی تو سطح شهره، باید قبلش یه اطلاعات کلی میگرفتی،
مثلا محدوده ی مکان نون سنگکی، ممکنه کلا اطرافتون نباشه،
ههه یه بار به من گفت راست میدونستم راستم جوبه، رفتم چپ،
مرده کلی خندید خودش، گفت آره همون چپ خخخخ

سلااااام به دوست گلم آخی ای کاش منم باهات بودم اون موقع به جای ۲ تا نون ۴ تا نون میداد خخخخخ. واقعا خیلی جالب بود من هم این جور مواقع یا ساکت میشم یا مثل تو جوری حرف میزنم که کسی ضایع نشه. موفق باشی عزیزم.

زهره…
بنظر من باید تو اینطور موارد غرورت برات مهم تر باشه… پولتم نگرفتن پولا بذار و برو… کاری با نابیناییت ندارما… با زن بودنت کار دارم… ما نباید اجازه بدیم بهمون ترحم بشه… ببین محبت یه چیزه… ترحم یه چیز دیگه… بعضی وقتا میبینی طرف دلش میخواد بهت محبت کنه… خب آدم متوجه میشه دیگه، بذار بازش نکنم…خخخخخخخ…تو اینطور مواقع که طرف داره بهت محبت میکنه، بقول داداش من رد احسان جایز نیست…خخخخخخخ… ولی وقتی داره ترحم میکنه بنظر من قبول کردنش جایز نیس… من باشم زیر بار نمیرم… یه بار گیر کردم شارژ نداش گوشیم…. یه بنده خدایی واسم شارژ فرستاد… چیکار کردم به نظرت؟ پا شدم شال و کلاه کردم رفتم پول شارژشا بش دادم و برگشتم… دو سه ساعتی وقتمو گرف این کار… ولی ارزشش رو داشت… توام این دفعه که داری از جلو نونوایی رد میشی برو پول یارو رو بده… بنظر من البته…

حج خانوم اول پست و کامنتارا قشنگ بوخون بعد حرفایی فلسفی بزن خخخخ،
اصلا به من میاااد پول نداده رفته باشم،
فکر کنم بیشتر از حدش هم از من گرفت، چون گفتن ۲۱۰ تومنس،
البته خب ممکنه چون کنجدی بوده و بهم پلاستیک هم داد، ۵۰۰ گرفته باشه،
مرسی حچ خانوم خخخخ،
گرفتم منظورتو کلا! منم مثل خودتم،
بوچ بوچ

یعنی باور کنم که باور کردی،
بگو که شوخی میکنی!
من اگه دو میلیون پول میگرفتم گوشام دراز بود سوار اتوبوس بشم و ینقدر پیاده و سوار بشم تاازه برم تو صف نونوااییی،
راننده شخصی میگرفتم،
زنگش میزدم که حجی یه پرس جوجه برا من بسون برا زنا بچدم هرچی میخی با حسابی من بسون برو، خخخخ خخخخ

سلام
در مورد فرمایش خانم کاظمیان که مردم ما بیشتر کارهایشان افراط و تفریط هست , درش شکی ندارم و موافقم .
پیشنهاد رهگذر رو هم می پسندم و منم اگه به جای شما بودم , پول رو بعدا پرداخت میکردم .
اگر چه شاید مبلغ ناچیزی باشه , ولی میتونه جوابی بسیار خوب و واکنشی فرهنگ ساز به کل این ماجرا باشه , در عین نزاکت .
من خودم رو میگم , من نابینا بسیار آدم زودرنجی شدم , درک متفاوتی از جریاناتی که در اطرافم اتفاق می افته دارم و خیلی وقتها با سو تفاهم روبرو میشم و بیشتر , طرف مقابلم رو به اشتباه میندازم . بیشترشون نمیدونند که چه عکس العملی نشون بدن که درست باشه . اگه خوب به جامعه مون نگاه کنیم میبینیم که هزاران برابر این مشکلات در بدنه جامعه که بینا هستند بین خودشون ایجاد میشه .
امیدوارم رانی تون گرم نشده بوده باشه و ازش لذت برده باشید , اونم نه به تنهایی که در آخر پستتون گفتید . پیروز باشید .

بابا به پایه میز پیشخوان نونوایی قسم که من پول دااادم،
خخخخ خخخخ،
اصلا یکی از نکاتی که میخواستم همه بهش پی ببرن همین بود، منتها روشن مطررحش نکردم،
که هرچقدر هم که هواتون رو داشته باشن حتما پول رو پرداخت کنید، ،
رانیم که خنک بود چند دقیقه ای بعد از ناهار نوش جان کردم، خیلی مکیف شدم با خوردنش،
یه بازییی توپیی هم انجام دادم، مر۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ۰ از حضورتون

سلام بر زهره خانم خب اون نون و الویه نوش جونتون والا منم نمیتونم این ترحمها رو تحمل کنم یه بار یه راننده ی تاکسی من رو رسوند به مقصد ولی گفت نمیخواد پول بدی برو منم عصبی شدم پول رو گذاشتم روی داشبورد و اومدم پایین
منم موافقم انگار یه وقتایی ما باید گشنگی رو تحمل کنیم به خاطر این مردم کوته فکر
توانا بُوَد هرکه صبرا بود یعنی صبور خخخ میخواستم بیتی که سرودم نریزه به هم
اون متنی که آخر پست نوشتید هم خیلی زیبا بود ممنون.

درود! خیلی باحال بود که همه روی دو ملیون دلار یا تومن حساب میکنند، حالا اگه دو میلیون ریال یا دو میلیون شاهی یا دو میلیون عباسی به اضافه ی دریافتی یارانه هم باشه تو دختر خوشبختی هستی، راستی مدتی پیش با یه خمینی شهری از ورزشگاه از گلبال برمیگشتیم دوتا کور با عصا در پیاده رو خیابان شریعتی نجف آباد به سمت سه راه فرهنگ میرفتیم، مردکی از رو به رو گفت: چپ چپ چپ… دوستم گفت: راست راست… و مرتیکه به خودش آمد و گفت: آره راست میشه راست میشه راست میشه و همینطور تکرار میکرد که من یه تیکه مردونه انداختم و مرتیکه به لکنت زبون افتاد و سکوت کرد… وقتی چند متر گذشتیم دوستم گفت: چرا این تیکه را انداختی؟ اون بدبخت اصلا آمادگی شنیدن چنین تیکه ای را نداشت و خندیدیم، حالا این خاطره نقل مجلس گلبالی های نجف آباد شده و خنده بر لبان دوستان مینشاند! راستی تیکه ی مردونه حرف ناجوری نبود بلکه یه شوخی و ضد حال به طرف مقابل بود!

سلام
پسر عموم رفته کربلا
هر چند وقت یه بار یه عکس می فرسته:
من و یه عراقی همین الان یهویی
باز عکس فرستاده:
من و فرودگاه عراق همین الان یهویی
باز عکس فرستاده:
من و یه عراقی همین الان یهویی
منم براش کامنت گذاشتم:
ایشالله به زودی یه عکس دیگه بفرستی من و داعش همین الان یهویی
پخخخخخخ
خواستم یه چیزی گفته باشم.
الفراااااار

دیدگاهتان را بنویسید