خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

به شب یلدا نشینی محله ی نابینایان خوشامدید:

سلاااااام بر بر و بچ محله ی نابینایان و محله های اطراف خخخ.

یلدا تون مبارک.

چطور موتورید دوستان.

میبینم که همگی هندونه خورده و انار ترکونده و آجیل شکسته اومدید پای کامپیوترها و گوشیها و تبلت هاتون

بابا ایول، ایول بابا ایول.

آخی، گفتم یلدا یاد اون ترانه افتادم: یلدا یلدا یلدا، عشق مو یلدا، نه مثل اینکه اشتباهی گفتم، اون دریا بود، یلدااااااای من کجاااااایی؟ یلداااااا چه بیوفااااااااایی، ای بابا اونم که شهلا بود نه یلدا، پس چی بود یادم رفت، آهان یادم اومد میخوام برم یلدا کنار یلدا کنار هنوز قشنگه، مطمینم که دیگه همین بود خخخ.

خب دوستان خ%8

۱۴۴ دیدگاه دربارهٔ «به شب یلدا نشینی محله ی نابینایان خوشامدید:»

سلام
فکر کنم فقط من اینجا تو شب یلدای محله نشستم اون به خاطر شکلک سحر خیزی خونواده مون و نتیجتا زود می خوابیم شبا دیگه خب خخخخ البته من الآن مشغول کار کاسبیم تا حالا بیدار موندما

خب اینم بگم و برم که شکلک خمیازه:
ما امشب یه کیک خامه ای به شکل هندونه داشتیم که خعععلییی هم پر خامه بود جاتون خالی
هندونه نداشتیم که با عنایت به این که من زمستون ها حس هندونه خوردن ندارم مشکلی نبود
انار و نارنگی و سیب و موز هم موجود بود و شام هم داشتیم ولی کسی نخورد خخخ عمه م هم برامون کله پاچی اورد که باز اونم کسی نخورد خوخوخ شکلک خواب های خامه ای ببینید و البته صورتی

سلام بر عمو چشمه و دیگر دوستان.
پست جالبی بود عمو من همیشه فکر میکردم که چله و چله کوچیکه را ما ترکها داریم.
خیلی جالب بود. یه چیز را میشه از این پست فهمید که این آداب و رسوم از هر شهری به شهر دیگه رفته و همه تمام این رسوم را به جا میارن و این خیلی قشنگه.

من علان تو یه خونه نشستم دارم آجیل و هندونه میخورم و با یک دستم هم دارم مینویسم خیلی کیف میده

اینجا همه خوابن و منم که داشتم تا الان درس میخوندم و حالا اومدم یه سر به شب نشینها بزنم و از اونجایی که آبجیم میره مدرسه مراسم ما زود شروع شد و زود هم تموم شد.

سلام.
همگی خوشامدید.
من فقط یه سوال از رضا دارم، آدم نابینا چطوری میتونه با یه دستش بنویسه با اینکه دو دستی نوشتن اصل کار نابیناهاست، و با یه دست دیگه هندونه رو که دو دستی هم خوردنش سخته بخوره؟ خخخ.
تو رو خدا به ما هم یاد بده.

امشب رعد به همشیرش گفت که ای کاش شام در شب یلدا حذف شود تا بلکه بیشتر بتوانیم با آجیل ماجیلا و خوراکی ها خودکشی نرم نماییم هاهاها
راستی من با هندوانه اصلا ارتباط نمیگیرم . واقعا خوردن هندونم نمیاد

نه حسینی برفی در کار نیست خیلی دوست دارم که برف بیاد ولی نیومد.
امسال هیچیش به شب یلدا شبیه نبود حال منم بده از ظهر تا حالا چهارتا قرص خوردم توی این امتحانات سرماخوردگی را کم داشتم که اون هم اومد پیدام کرد خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
آره رعد من هم از شام خوردن توی شب یلدا خوشم نمیاد امشب هم چیزی نخوردم یعنی نمیتونم بعد از شام آجیل و پشمک بخورم فقط یه انار خوردم که حالم را بهتر کنه.

ما امشب به خونه ی خواهر ساناز رفتیم آخه پسر خواهرش تازه ازدواج کرده و براشون شب یلدایی آورده بودند جاتون خیلی خالی بود ما حسابی اونجا ترکوندیم وای خیلی خوردیم ما همه ی چیزهایی که تزیین کرده بودند را دیدیم مثلا نارگیل را دورش چوبشور چیده بودند به شکل یه کلبه و داخلش را پشمک گذاشته بودند و به شکل یه کلبه درش آورده بودند آجیل ها را دورش شوکولات گذاشته بودند یعنی چسبونده بودند یه کیک هم بود که شکل هندونه بود خیلی چیز های جالبی بود ببخشید اگر طولانی و جمله بندی بدی داشتم.

منم هندونه همیشه دوست ندارم باید حسش بیاد تا بخورم
راستی اینقدر دلم تو این پشمک ها بود که نگو وای خدای من هرچند برام بده اما خیلی دوست دارم کلا من نسبت به شیرینی بی اراده هستم

آهان راستی داشتیم از در میومدیم بیرون نفهمیدیم یه شمع ها را شکستیم آخه دست ساناز خورد بهش و افتاد خیلی ناراحت شدیم خدا کنه که ناراحت نشده باشند

من هم بادمجون نمیخورم خانم کاظمیان. شام را خوب خوردم چون گرسنم بود ولی پشمک اصلا نخوردم اما از آجیلش فقط کمی نخود و کشمش خوردم چون خیلی دوست دارم.
راستی مگه اصفهان برای پسرها چلهی میارن؟؟؟؟؟

آره براش چله ای اورده بودند خانواده ی عروس برای داماد یه کادو هم اورده بودند یه کاپشن که گذاشته بودندش تو یه سبد حصیری خیلی جالب بود

من چندان علاقهیی به شیرینیجات ندارم برای همین پشمک نمیخورم به نظر من خیلی شیرین میاد.
من هندوانه را فقط توی تابستون دوست دارم اونم هم نه هر هندوانهیی امسال توی ماه رمضان بابام یه هندوانه خریده بود خیلی خوب بود رنگ و مزش حرف نداشت.

چه جالب اینجا فقط پسر برای نامزدش چلهیی میبره این هم رسم جالبی هست ها.
بنویسید بابا شب یلداست و خوردنیهاشون خب.
من یادم میاد اون سالهایی که توی خوابگاه بودیم شب یلدا را جشن نمیگرفتیم تا سال آخر که خانوم اکبری اومد و یه جشن گرفت که سال آخر ما هم بود عکاس هم آورده بودند.

خب چه معنی داره؟ حالا من مگه چن تا دس دارم که هم اینجا کامنت بدم هم جواب کامنتای خودما بدم هم برم تولد لنا… یا چن تا پا دارم مثلاً؟ رهگذرم نه هزارپا… عجباااااااااااااا… شوما بیشینید به خوردن که من اصلاً جا ندارم… برم تو پست خودم و اگه رمقی برام موند باز برمیگردم… جدی از بس خوردم حالم بده.. کسی آدامس نداره؟ خخخخخخخخ

خب شب همگی به خیر مثل اینکه اینجا فقط من و فاطمه بودیم فاطمه جون شبت به خیر من باید فردا برم سر کار پس فعلا شب به خیر فکر کنم چون محدودیت ایجاد شده کسی استقبال نکرده ولی من که خیلی اینجوری را بیشتر دوست دارم.

شاید پنبه نمادی از برف بوده خانم کاظمیان.
آره خوابگاه ما هم نمیگرفتند یعنی کمی خوراکی به ما میدادند و خودمون هم اگر چیزی میخواستیم میگفتیم برامون میخریدند و ما توی اتاقمون با دوستان جشن میگرفتیم ولی اون سال همه با هم توی سالن جمع شدیم و جشن گرفتیم خیلی هم خوش گذشت.

آره همینطوره که گفتید راستی اونجا لبو ها را به شکل گل در آورده بودند منم که عاشق لبو وای خیلی خوردم فکر کنم که خیلی به وزنم اضافه شد خخخخ

میرید خانم کاظمیان؟؟؟ شب خوش.
رهگذر تو هر دو جشن را با هم گرفتی دیگه باید هم اینجوری بشی خخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
خانم کاظمیان بگو جواب من و حسینی درست بود؟؟؟؟؟؟؟

وای من لبو خیلی دوست دارم خخخخخخخخخخخخخ.
دوست دارم توی هوای سرد از این دستفروشها لبو بخرم و بخورم خیلی میچسبه. مامانم توی خونه درست میکنه مثله لبوهای دستفروشها نمیشه.
ما لبو نمیخوریم توی شب یلدا.

شاخه هایی هم بود که با شکوفه ها درست کرده بودند یعنی بالای شاخه ها شکوفه های کوچولو کوچولو چسبونده بودند دورش را هم شوکولات چسبونده بودند بعد ما کمی از شکوفه ها را خوردیم چند نوع آجیل هم بود که حالا برای من سوال هست که با این همه آجیل و شیرینی چه میکنند ای کاش برای خودمون کمی آورده بودیم کیک خامه ای به شکل هندونه را کاش برای خودمون اورده بودیم

من خیلی هم از اینجوری شدن پستها خوشم میاد. بحثها که مهم هستن آدم چیزهای جدید یاد میگیره.
نمیگم شیطنت بده چون خودم هم شیطنت میکنم ولی نمیشه که چیزی هم از موضوع نگیم.

بچه ها من یه بار کرسی رو تجربه کردم.
واقعاً عالیه.
تو شب یلدا واقعاً جاش خیلی خالیه.
من با همون یه بار دیدنش و نشستن کنارش عاشقش شدم.
گرماش کلی با این گرماهای بخاری و شوفاژ فرق میکنه.

میشه نوشت ولی خیلی غلط و قولوت مینویسم علان هم دارم با ی دست مینویسم و خیلی هم کند میشه نوشتن با یک دست

من کرسی که با منقل و زغال باشه ندیدم ولی یه جایی یه کرسی دیدم که توش یه چراغ آویزون بود و از برق استفاده میکردن.. خیلی دوست دارم که یه بار کرسیهای قدیمی را ببینم میگن گرماش حرف نداره.

کرسی؟ اووووووووووو… پدر بزرگم که زنده بود خونش کرسی داش… یه شب خوابیدم زیر کرسی، صب پا نشدم… نیمه مرده بودم زیر کرسی… نمیدونم اینا چطوری زنده مونده بودن اینهمه سال!!! اصلاً طاقت داهات رو نداشتم من… یه بارم رفتم حموم عمومیشون جنازمو کشیدن بیرون… یه بارم از رو پله هاشون پرت شدم پایین کج شدم… سگاشونم که قربونشون برم دنبال پاچه بودن همیشه… تمام داهات رفتنامون به این بود که ما بدو سگ بدو تا نگیرتمون… ولی من خییییلی داهاتو دوس داشتم…

خخخخ سگها وحشی بودن خخخ میفتادن دنبال شما ولی من ۳ ۴ بار بیشتر نرفتم دهاتمون ولی ۱ بار پیش کرسی ۳ ۴ ساعتی استراحت کردم خیلی کیف داد

امشب یلدا نداشتیم!
البته که خانواده سعی کرده بودند با حضور پدرم که فراموشی نسبی هم گرفته، دور هم جمع بشند ولی نشد که بشه!
مادرم اون زمان که زنده بود، یک اقتدار عجیبی داشت و یک خاصیت آهنربایی عجیبتر که هرکی توی مهمانی های مادرم شرکت نمی کرد، بعد به شدت از این کارش پشیمون میشد چون که به بقیه خیلی خوش می گذشت!
مادرم تک بود، تک!
منم امشب یلدا نداشتم.
سر کار بودم و شیفت شب، اینجور مواقع، شیفت بودن کوفتی‌ترین مشکلی هست که میتونه حالتو بگیره.
مرخصی هم که نشد بگیریم. بالاخره همه که نباشند، کی مرکز تماس رو اداره کنه؟
جالب اینجا بود که توی همین شب یلدا، مشتری زنگ می زد میخواست محصولش نصب بشه. لباسشویی، اجاق، تلویزیون، یخچال!
خیلی واسم عجیب بود که گاهی ها به جای انار خوردن و هندونه زمین زدن، حواس‌شون به این بوده که به ما واسه ثبت نصب محصولات زنگ بزنند!
اینجا توی خونه انار دارم، می قاچم و می خورم!
جای همه خالی!
توی فکر و پیگیری واسه بهبود اوضاع سایت، جور شدن ی اردو و شروع ساخت برنامه ی ویژه ی گوشکنی هستم ولی زندگیم ماشینی شده و خودمم ماشین کوکی.
به هیچ کاری به طور کامل نمیرسم.
لذت ببرید از زندگی، کیف کنید، شاد باشید، برقصید و اگه دیدید گفتم شبنشینی ها خوشگلتر باشه، واسه اینه که شما خودتون خوشگلید، شبنشینی های خوشگل ها هم باید خوشگل باشه، باید!
حااااآآآآاااااآآآااالللللل کنید زیااآآآآآاااآآآااآآآآد!

رضا لطف کن با کسی سلام و احوالپرسی نکن.
کامنتهای سلام علیک خالی رو حذف میکنیم.
روح مادرت شاد مجتبی.
ای کاش کسانی که از دست میدیم رو زمانی که هستن قدرشون رو بدونیم.
واقعاً شاید شب یلدا شبی باشه که سفیدموها منتظر سیاه موها هستن.

کرسی؟ اووووووووووو… پدر بزرگم که زنده بود خونش کرسی داش… یه شب خوابیدم زیر کرسی، صب پا نشدم… نیمه مرده بودم زیر کرسی… نمیدونم اینا چطوری زنده مونده بودن
اینهمه سال!!! اصلاً طاقت داهات رو نداشتم من… یه بارم رفتم حموم عمومیشون جنازمو کشیدن بیرون… یه بارم از رو پله هاشون پرت شدم پایین کج شدم… سگاشونم که قربونشون
برم دنبال پاچه بودن همیشه… تمام داهات رفتنامون به این بود که ما بدو سگ بدو تا نگیرتمون… ولی من خییییلی داهاتو دوس داشتم…

نقدی بر کامنت این از انظارر مختلف
..هی خدا مرگش بده بیبینین دهات رو چیجوری نوشته ..آبرو نذاشی واسمون …
بعدش .اول میگه طاقت داهاتا ب قول خودش نداشه .باز آخرش میگه داهاتا دوس داشته .
پارادوکس را میشه در کامنتش دید.
کلا فک کنم کامنتش از سبک داداییسم که ی جور در هم ریختگی منظوم هس اگه درس بگم .پیروی میکنه …
خدا حفظش کنه ک اگه نبود ک اصن هیچی دیگه ..
…یلداتون مبارک باشه ….
شهروز جان شما از ساعت خوابت گذشته ها عسیسم ..
من میرم قهوه مو بیارم بخورم ب ادامه مطالعات علمیم بپردازم شما لپ تاپت خاموش باشه ..نبینم هنوز تو فضای مجازی هسی ..آفرین

سلااااااااااام.
بازم از همون جای خلوتی که پیدا کردم حضور خودم رو اعلام میکنم و امیدوارم یلدا و غیر یلدا یعنی همه ی شبهای بعدی زندگی تون و همچنین همه ی روزهاش سر تا سر خوشی و خوش شانسی و پیروزی باشه!
بیخودیم نگردید منو پیدا کنید خخخخخخخ!

مادر مامانم اسمش ترکه ناز بود… اواخر عمرش گف میخوام تو زادگاهم بیمیرم… زادگاهش کجا بود؟ یه جایی بود دووووووووووور… پشت کوه… خخخخخخخخ…پای مادر بزرگم به داهات که رسید مردن یادش رفت و یه چن سالی زنده موند… داهات تقریباً متروکه بود، نه آب لوله کشی داشت و نه برق و نه گاز و نه هیچی… من یه چن روزی رفتم پیشش… صب به صب از خواب که پا میشدیم باس میرفتیم سر چشمه دست و رو میشستیم…چشمه دقیقاً از جلوی خونه ی ترکه ناز رد میشد… همیشه یه عده سگ و بدتر از سگ، غاز دور چشمه بودن…خخخخخ… غازها هم وحشی اناااااااااا… این مادر بزرگم کرسی گذاش… یه صندوقچه ی قدیمی گوشه ی اتاقش داش پر از تخمه و آجیل بود همیشه… یه بوی خوبی میداد این صندوق که هوش از سر آدم میبرد… اصلاً اون آجیلا یه طعم دیگه داش… یه اجاق سیا سوخته از این دیواریا گوشه ی حیاط داش. وقتی به یه مناسبتی همه جمع میشدیم برامون رشته پلو میذاش… همه بسیج میشدیم.. یکی از سر چشمه آب می آورد، یکی برنج پاک میکرد، یکی آتیش درست میکرد تو اجاق و یکی دیگ بار میذاش… واسه آبکش کردنشم باز همه کمک میکردیم…طعم اون برنج آتیشی ام با روغن حیوونی یی که روش میریختن از اون طعماییه که دیگه تجربش نکردم… خدا همه ی رفتگانا بیامرزه… خیلی ترکه نازا دوسش داشتیم همه… زن جسوری بود… شبای یلدا بدون بزرگترا مزه نداره…

پرواز… خره تو داهاتی نبودی نیمیفهمی من چی میگم… خخخخخخ… یه حال دیگه ای داره روستایی بودن… بدم میاد حالا دیگه اون طرفا پا بذارم… چون آشپزخونه شون اُپن شده و ماشین لباسشویی دارن و بجای کرسی بخاری… عه عه عه… دیگه اون حس و حال قدیما ندارن… در عرض چار پنج سال یه هو متحول شدن و از شهریام شهریتر شدن… دیگه دوسشون ندارم… توام بجای نشستن روی کرسی نقد برو زیر کرسی بیگیر بخواب…خخخخخخ…

همیشه با یلدا یادم به برف و سرما می افته و شاید تعطیلی فردا چون داره شدیدا برف میاد، و چون اون وقتا خیلی سر در نمی آوردیم شبو روز هر کدوم چند ساعته، حس و حال این که امشب بلندترین شب ساله بهم دست میداد!
وقتی به این فکر میکردم که امشب از هر شبی تو سال بلند‌تره، با خودم میگفتم اشکالی نداره هر چقدر بیدار بمونیم، چون بعدش کلی تا صبح برای خوابیدن وقت هست!
ولی خب امروز، اطلاعات بچه های کوچیک هم اون قدری هست که بدونن امشب از دیشب و فردا شب بیشتر از یک دقیقه بلندتر نیست!
دیگه اون حس و حال برف و سرما وجود نداره!
چند قطره بارونم نمیاد چه برسه به برف!
خنده داره که بازم فردا انگار مدرسه های تهران تعطیله! ولی دلیلش آلودگی هواست!
خنده دارتر اینه که بناست ما ۲۴ ساعت فقط به یاد حس و حال گذشته خاطراتی بگیم که اگه به هر کدوممون بگن نقشی در دوباره شکل گرفتنشون داشته باشیم کمتر تلاشی نمیکنیم!
ما آدمهای امروزی هستیم!
امروزیهایی که یلدا و رسوم این چنینی براشون یه جور وصله ی ناجوره!
یلدای کهن بنا بوده ما رو به هم نزدیک کنه و باعث بشه صمیمی تر باشیم، از حال هم خبردار بشیم و کمک حال هم دیگه باشیم تا هر کدوم دلگرمی دیگری تو سرمای زمستون بشیم!
ولی واقعیت اینه که یلدای امروز راهی برای پول در آوردن آجیل فروش، شیرینی فروش و میوه فروشه!
تازه اگه شانس بیارن و جنسشون به خاطر گرونی رو دستشون نمونه تا بعد مجبور شن یا دور بریزن، یا اگه بشه مثل آجیل نگرش دارن تا دو سه ماه دیگه به خلق قالب کنن!
نمیدونم به خاطر قانون چت نکردن بود یا چیز دیگه که خلاصه اینجا قدم زدن به دلم نچسبید!
خودمم همیشه دلم میخواست یکی با این چتها یه برخورد درست درمونی بکنه!
ولی حالا دچار پارادوکس شدم به قول پرواز!
آخه بدون چتو شوخیو مزه پرونی و اینا مگه میشهههههههههههه؟!
من رفتم بخوابم شب و روزتون خوش!

آقاااا. شوخی و مزه پرونی داریم. چت نداریم.
سلام و احوالپرسی و شماره زدن و از این چیزا نداریم.
کی گفته شوخی نداریم آیاااا!
مگه اینجا حکومت نظامیه خخخ.
این شعرم برای شما.

شب به خیر، ای آخرین امید من،
نذار تاریکی، تو قلبت بشینه.
چشاتو به روی شب، آروم ببند،
تا چشای کوچیکت، خواب ببینه.
می دونم خواب ستاره می بینی،
خنده هات برای من غریبه نیست.
با مداد نقره ای رو تن من،
همه آرزوهاتو بنویس.
غروبا تو سرزمین خواب تو،
بوی تنهاییو غربت نمی آد.
توی کوچه های سبز اون به جز،
صدای پای محبت نمی آد.
فرصت موندن، تو شهر خواب کمه،
چشِتو به آسمون گره بزن.
چشِتو بذار تو جاده های شب نشین،
شب به خیر، ای آخرین امید من.

منم کرسی را خیلی دوست دارم اونوقت ها که مادر دوستم زنده بود میرفتیم تو روستا کرسی با منقل و زغال چه حال قشنگی بهمون میداد اما شب که میخواستیم بخوابیم من اصلا خوابم نمیبرد و صداهای شغال و روباه که نصف شب بلند میشد من را خیلی میترسوند.

به نظر منم کمی یلدای امسال تو محله کم رنگ بود به خاطر این که چت ممنوع شده بود خخخخ
راستی راجع به پارادوکس کمی برام توضیح بدید خب معنی این کلمه را دقیق نمیدونم خخخخ میگند پرسیدن عیب نیست ندونستن عیب هست

راستی پرواز خخخخ تو بالاخره یه جورایی میخوای این رهگذر ما را اذیتش کنی؟ مواظب باش که من ازت نمیگذرم اگر بخوای این دوست عزیزمون را اذیت کنی.

سلام به همگی
خب شب یلدای ما هم مثل بقیه شبا گذشت.
برای خواهرم که تازه ازدواج کرده چله ای آوردند یه کیک هم آوردند که شکل هندونه بود. جای دوستان خالی خامه هم داشت.
انار هم خوردیم که بازم جاتون خالی.

قبلا زمستونا کرسی هم داشتیم ولی الآن دیگه بخاری جای کرسی رو گرفته. منم خیلی کرسی رو دوست داشتم یادمه صبحا به زور از خواب بیدار میشدم. خخخ.

کامنت جناب درفشیان رو هم که فکر کنم کامنت ۵۶ بود را لایک میکنم.
دیگه فعلا نمیدونم چی بنویسم.
شما هم همتون خوش باشید.

آهان راستی خانم کاظمیان جان فکر کنم منظور از پارادوکس همون تناقض باشه.
منم دچار همون تناقض شدم خخخ.

خب برم شاید دوباره بیام.

۱۰ دقیقه دیگه باقی مونده پس منم دیگه میرم یادتون باشه که من را اینجا تنها گذاشتید هیچکس اینجا نبود من این پست را خیلی دوست داشتم خداحافظ یلدای ۹۴ و خداحافظ تو ای پست خوب و دوست داشتنی.

واااااااااای اینجا همه شبیه خانوم کاظمیانن چرا؟ خخخخخخخخخخخ… راسی چرا این پست شده عصر یخبندان؟ خخخخخخخخ… خدافس

مهربان جان کاظمیان شبو شوره شررر به جون افتاده در شب نشینی گفت که ۲۴ ساعته که البته منو رها و سعید خان گفتیم بهتره نباشه .
د

راستی دوستان چرا ما اینقدر افسوس گذشته هارو میخوریم؟چراواقعا؟دلیلش چه میتونه باشه؟

خانوم کاظمیاااااااااااااان منظورم شوما نبودید که… منظورم این بود که چرا استقبال گرم نیس… چرا بچا نریختن اینجا را زیر و زبر کنند… وگرنه که شما عزیز دلید… سرور و سالار و تاج سرید… رهگذر بیمیره که بخواد خانوم کاظمیانو برنجونه… ای رهگذر خیر و بهره ندیده درست بنویس خب آکله… جمله ها را باید از هم جدا میکردم نکردم… یا باید تو یه کامنت دیگه مینوشتمش … حواس ندارم که…

سلام به هر کس که هست.
من اومدم خواستم کامنت بذارم بابام گفت بیا بریم دکتر خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ رفتم دکتر گفت آنفلانذا گرفتی شاید خخخخخخخخخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاها.
پس دوستان اگر رفتم و دیگه کامنت نذاشتم حلالم کنید.

سلام.
من که نفهمیدم شما جماعت بالاخره از ما چی میخواید.
پست چت میزنیم میگید نه شلوغه نمیتونیم برسیم اذیت میشیم. پست این شکلی میزنیم میگید نه خلوته یخ کرده حال نمیده. خداییش تکلیف ما رو مشخص کنید خخخ.
ولی الآن همه سر کار و زندگیشونن. مطمئن باشید از غروب به بعد اینجا حسابی شلوغ میشه. تو قهوه خونه ها هم صبحها خلوت بود ولی شبها منفجر میشد.

نه رهگذر خدا نکنه که من از تو برنجم ولی یه سوال هم از مدیر دارم اولا من دچار پارادوکس شدم خخخخ این کلمه را تازه یاد گررفتم هی میخوام به کارش ببرم و اما سوال:
میگم آخه راجع به شب یلدا مگر چقدر میشه نوشت خب؟ آیا؟

خانم کاظمیان قرار نیست که فقط شما از شب یلدا بنویسید.
ما پست رو ۲۴ ساعت باز گذاشتیم که هر کس سر کار یا دانشگاه یا مهمونی یا هرجا هست بالاخره در این ۲۴ ساعت یه زمانی پیدا کنه بیاد اینجا و از شب یلداش بنویسه.
به هر حال غروب خیلیها اینجا خواهند اومد چون از کار و درس و مشغله ها تا حدی خلاص شدن.

سلام مجدد
فاطمه جان انشا الله زود حالت خوب میشه. خدا نکنه اتفاقی بیفته.

در مورد پست و خلوتی و اینا هم نمیدونم. خب ببینید فقط میگید در مورد موضوع بحرفیم. شوخی هم آزاده. تا اینجاشو قبول دارم.
ولی به نظر من در شبنشینیهای آینده هم که تقریبا بعد از یه ماه دیگه شروع میشه بذاریم دوستان تو کامنت دادن آزاد باشند. البته من هم با بالا رفتن کیفیت و محتوا موافقم ولی به نظرم اگه سختگیری بشه دوستان هم دلسرد میشند. البته این فقط نظر شخصی منه.
من هم زیاد شلوغ نیستم و تو پستای شبنشینی و قهوه خونه ها گاهی لا به لای کامنتا گم میشدم خخخخ.
خب فعلا برم دوباره میام.

من فکر کردم که این پست فقط مال منه خب خخخخخخ نه من تو شب نشینی ها همیشه غریب بودم یه دفعه که من برای خودم مینوشتم و همه باهم بودند ولی کلا بچهها پست های جدی را دوست ندارند اما من دوست دارم

مهربان کاظمیان خب من چون همه چیزو به صورت سئوال میبینم و مدتیه یاد گرفتم سئوالامو بقورتم نیومدم.
خدا از سر نبینایی که زدن توی ذوق کنجکاوی من بگذره هههه
شما اومدید و کلی شب یلدا رو توصیف کردید . از تزئینات و خیلی چیزا و من کلی برام سئوال پیش اومد که اینارو از کجا متوجه شدید ؟؟؟
میدونید توی ذهن رها سئوال ایجاد نمیشه ولی من همش با خودم میگم یعنی همه چیزارو لمس کرده ؟
یا یکی براش توضیح داده ؟

خلاصه من دوست دارم هر جا هستم خودم باشم و هر حرفی دلم میخواد بزنم . تازه کلی کارا هم به رها گفتم که انجام بده خخخ ببینم شما متوجه میشید یا نه ؟
خلاصه من همش دارم کلی دچار سئوال خوردگی میشم .

کنت من تا حدودکی هستمو نیستم .
مهربان شنیدم شما نبینها همدیگه رو لمس میکنید اما ببینها را نه .
آیا ببین ها جزامیند ؟
آیا ببینها دل ندارند ؟

آیا نبینها به نظرتون قوه لامسه ندارند ؟
حالا ی جمله مرتبط هاهاها
شب یلدا خوب است ولی حیف که زود تمام میشود . رعد همیشه شب یلدا را با خانواده مریخی میگذراند اما امسال چون نبودند به منزل همشیره رفت . ظرف شستم . ظرف پاکیدم . عکس های نبین های جدید را به همشیره ام نشان دادم . خواهرم قربان صدقه تان رفت خخخخ

رعد بارون زده ی موش آب کشیده…خخخخ… نبینها تا حالا منا لمس نکردند… البته منظورم خانوماستاااااااااااااااااا… خخخخخخخخخ… آقایونشون که از شعاع یک کیلومتری به این ور نیومدن تا حالا…خخخخخخخخ… اما خانومام لمسی ازشون ندیدم به اون صورت… ولی دیدم یه بار یکیشون اون یکیشونا لمس کرد… ولی سمت من نیومد… فک کنم فک میکنن من آکله ای بیش نیستم…خخخخخخ… جالبه یه دختر زبلی داریم تو اصفان که بشدت کنجکاوه… همه چیزا لمس میکنه… یه بار رف لب رودخونه و آویزون شد تو رودخونه و عصاشا تا ته کرد تو رودخونه بیبینه عمقش چقده… من از بس جیغ کشیدم صدام شد صدای کلاغ… خخخخخخخخخ

ای خدا باز رهگذر ذهنش رفت سراغ نیمهی خالی لیوان.البته که منظور رعد تماس دو تا خانم با هم بود.

د
راستش من اولین بار هستش که این موضوع رو میشنوم.نابینزیاد نباید تفاوتی با بیناها داشته باشند.ایان تماسشان

بچه ها!
برای مامان جون من دعا کنید ؟؟؟؟؟؟
اصلا شب یلدا بدون مامان بزرگ بابا بزرگ ها صفا نداره ……
خب دعا یادتون نره و مرسی…..

کنت من منظورتو فهمیدم که چی میخوای بگی .
ولی تو تا مدتها ببین بودی و میتونی اگه بهت بگن کیک شبیه ی گل تصور کنی و احتیاجی به لمس نداری .
و خوب میدونی که برای تصور چهره و اینکه بدونی چه شکلیه نیازی به لمس نیست ولی نبین های ناب و واقعی باید لمس کنن . البته گویا وقتی با هم صمیمی میشن .

در ضمن من اگه ی روزی مهربون و سانازیو ببینم من اول دست میزنم به صورتشون .
****
ببین چه خوب بوده مهربان جان کاظمیان دیشب که بی رودربایسی به همه چی دست زده چه خوب متوجه شده. چشما گاهی نگاه میکنه ولی نمیبینه .
من دیشب از فریادهای میخک خواهرم فهمیدم که ژله درش تصویر هست . با اینکه خودم آورده بودمش اصلا ندیده بودم .
پس به نظرم باید خلا چشمها رو جبران کرد . باور کن هیچ ببینی ازین کارا بدش نمیاد . این کار بهتر از گوشه گرفتن و تنهاییه .
کنت عزیز تو هم معلومه که زیاد نبین نمیبینی و باهاشون در ارتباط نیستی ؟
البته مطمئنم ونوسی نبین با مریخی نبین کلی فرق داره رفتاراشون . بعله

سلام ببخشید آرایشگاه بودم الان اومدم.رعد الان گرفتم منظورتو. ولی رعد خطای دید فرد بینا اونقدر نیست که لازم به لمس همه چیز باشه.آره زیاد ارتباط ندارم اونم با نبین مادر زادی.البته من دارای خواهری نابینا هستم.

سلام
من آخر شدم انگار خخخ
دیشب رفتیم خونه ی مادربزرگم یعنی مادر مادرم که میشه عمه ی بابام
داییهامم اومده بودن یه خاله ی مجرد هم دارم که پذیرایی بیشتر به عهده ی اون بود.
وقتی رفتیم دایی کوچیکم به همراه خانواده اونجا بودن
بعد خانواده ی دایی بزرگم هم اومدن
ما شیرینی خریده بودیم و دایی کوچیکم هندونه
خاله شیرینی رو به همه به همراه چایی تعارف کرد و چقدر هم انصافا خوشمزه بود!
بعدش یه کم نشستیم و حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم
خاله حلوا درست کرده بود که به هممون تعارف کرد و من خیلی کم خوردم
بعدش خاله انگور آورد که من نخوردم چون سرما خورده بودم نخوردم.
بعد از مدتی انار آورد که خوردم بعدشم هندونه بریدن که باز یه کم خوردم زیاد اهل هندوانه نیستم
پُفیلا هم درست کرده بودن که باز خیلی کم خوردم تخمه و آجیل هم بود که واقعا دیگه کسی زیاد میل به خوردنش نداشت اما مردهای فامیل یه کم خوردن
همراه با خوراکیهایی که میخوردیم خاله برا تک تکمون فال میگرفت که معنیهای فالمون باعث میشد به همدیگه بخندیم
مثلا من و خاله مترجم بودیم و هر طور که دوست داشتیم شعرهاشون رو ترجمه میکردیم خخخ
خب فال خودم بسیااار عالی بود که دیگه شعرشو اینجا نمینویسم.
همزمان با فامیل با دو سه تا از دوستای واتسآپی هم چت میکردم و پیام صوتی میفرستادم که باعث میشد مدام بخندم و داییم بهم گیر میداد و میگفت تو چی گوش میدی که میخندی خخخ
کلی هم به خاله کمک کردم و ظرفها رو شستم چون واقعا زیاد بودن و خاله هم گناه داشت خب باید یکی کمکش میکرد دیگه.
همش از دوستای واتسآپی خداحافظی میکردم میرفتم یه کم کمک میکردم و باز زود برمیگشتم
دوست داشتم اون شبو پیش اونا هم باشم با اینکه مجازی بود اما برای من حقیقی بودن و باعث میشدن که من شادتر بشم
چون پیامهای صوتیشون انصافا خنده دار بود خخخ
دو سه تا سوتی هم من به خاطر شلوغ بودن بیش از حد دادم که باعث شد کلی بهم خندیدن خخخ
در کل یلدای خوبی بود و بهم خوش گذشت.

راستی آقای چشمه از شما هم به خاطر این پست ممنونم.
من حالم خوش نیست واقعا فکر میکنم یه طوریم شده
دیشب هم چیز زیادی نخوردم اما از صبح تقریبا حال خوشی ندارم الآن هم بدتر میشم
اگه خوب نشم فردا میرم دکتر.

سلام . . . . شب یلدا مبارک خخخ مثلا من به موقع تبریک گفتم واااااای . . . . اصلا میذاشتم سال آینده تبریک یلدا ی امسال رو می گفتم دیگه خخخ اشکالی نداره خب از قدیم گفتن ماهی رو هر وقت از آب بگیری میمیره . . . . نه ببخشید . اشتباه شد خخخ تازست . . . خلاصه که نوروز تون پیروز هر روزتون نوروز خخخ ای بابا عجب کامنتی شداااا واس خودش

سلام مجدد به همگی
پریسیما جان انشا الله که شما هم خیلی زود حالت خوب بشه. امیدوارم نیازی نباشه ولی اگه تا فردا صبح بهتر نشدی حتما برو. انشا الله که چیز مهمی نباشه.

رعد جان من هم زیاد اهل لمسیدن نیستم مثلا اگه همین کیک دیشبو لمس میکردم که کلا خراب میشد خخخ. این شد که پرسیدم کیک چه شکلیه؟
ولی بعضی چیزا رو خوب میشه لمس کرد که منم اونها رو لمس میکنم.

البته اینم بگم که لمس کردن صورت دیگران فکر نکنم خیلی کار درستی باشه و به نظر من صورت خوشی نداره، ولی مثلا لمس کردن لباس و پی بردن به مدلش البته در شرایط مناسب اشکالی نداره.

بانو جان برای مادر بزرگ شما هم اگه لایق باشم و خدا بهم توفیق بده دعا میکنم. امیدوارم هر مشکلی هست به زودی مرتفع بشه.

یه چیزی هم در مورد هندونه بگم و برم.
منم هندونه خیلی دوست دارم ولی تو فصل خودش. و اتفاقا ثابت شده که هر میوه ای اگه در فصل خودش استفاده بشه اون خاصیتو داره. ما هم دیشب هندونه نداشتیم ولی از میوه های دیگه نوش جان کردیم.

راستی شرمنده یادم رفت. من هم از جناب چشمه گرامی و بزرگوار بابت این پست تشکر میکنم.

مراقب سلامتیتون باشید اگه دیگه تا آخر شب ندیدمتون همتونو به خدای خوب و مهربون میسپارم.

خب قرار شد که سلام نکنیم باشه خب حال همگی خوبه؟ من رفتم شام خوردم و اومدم رعد منم صورت کم لمس میکنم اگر بچه کوچیک باشه صورتش را لمس میکنم ولی صورت بزرگها را نه اصلا چون فکر میکنم که صورت خوشی نداشته باشه

رهگذر آخه تو کجایی پس؟ خب دیگه تقریبا نیم ساعت دیگه مونده
پس به این نتیجه میرسیم که بچهها پست های جدی را دوست ندارند حتی حضور مدیران هم اینجا کم مشاهده شد.

من اینجام… شرمنده من سرم خیلی شولوغه… از یه طرف تایپ میکنم… از یه طرف سرچ میکنم… از یه طرف میکشم… از یه طرف میخونم… قاطی ام بخدا… خوش باشید شماها…

نیشستی ساعت اعلام میکنی؟ خخخخخخخخخ… شنوندگان عزیز و روزه داران… تا اذان صبح به افق اصفهان بیست دقیقه ی دیگر وقت باقی است….خخخخخخخخخ….

میگم بیا با هم بحرفیم… به تلای تمام شب نشینیا که اینقد شولوغه که هیشکی محلمون نیمیذاره… ها؟
چیطوری عزیز دلم؟ ساناز جون خوبه؟ ناهار چی داشتید؟ شام چی خوردین؟ وای چه فوضول شدم من…خخخخخ

۲۵ دقیقه ی دیگه باقی مونده
یه روز یه لره میره بالا درخت چنار دوستش از اون پایین میگه آهای بالای درخت چنار چیکار میکنی آخه؟ لره میگه اینجا دارم توت میخورم دوستش میگه که چنار را چه به توت لره میگه که توت ها تو جیبم هستند. خخخخ بخند یالا بخند من کم زایع بشم

واااااااای چه سرعتتون عالیه… یوخده یواشتر نیمیرسم بت خانوم کاظمیاااااااااااان… از اون وق تا حالا همش عکس کاظمیان بود حالا همش کلاغه…خخخخخخخخ

خوب کردی اومدی بالاخره تبدیل به چت شد آخه نمیدونم مگه چقدر میشه راجع به یلدا حررف زد؟ ما ناهار نون و ماست خوردیم ساده خیلی ساده شام هم برنج و خرشت بود جای تو خالی خالی بود.

خخخخخخخخخ… اسم قومیتها رو نیارید یه وق ناراحت میشن… خخخخخ…
بیخیال جوک… خلوته غیبتم میچسبه هااااااااااااا… من به این مدیر آکله به جون افتاده گفتنم دعوادون کنه ولی نکرد… فک کنم آکله گیش شدت گرفته… داره آنفولانزا میشه…خخخخخخخ… اون رعد بارون خورده کوجاس؟

کلاغا ورداشتم واس خاطر لنا… حالا دوباره گذاشتمش واس خاطر لنا…خخخخخخخ… خب گنا داره طفلی… بهم زنگ زدن گفتن تب و لرز کزده از وقتی منو دیده… ترسیده بود…خخخخخخخ… باز این کلاغه لطیف تره… هاهاهاههاهاهاهاهاهها…

آفرین… خوب کردین… چه جنسی خریدین؟ همون کرپ؟ راسی یادم رف بهتون بگم جنس کرپ باعث ریزش مو میشه ها… خب بروجنی میگرفتین… نخیه و سبک و راحت…

هاهاهاهاهاهاهاهاهاها… آره بابا… برده بودنش بش سرم وصلونده بودن… دختر مردما سکته ندادیم خوبه… خخخخخخخخ… ورش داشتم بابا… جهنم… باز این کلاغه میگی کلاغه… اون آخه معلوم نبود چه موجودیه…خخخخخخخ

وای فکر کنم فردا مدیر با من دعوا کنه وای تو پشتم باش خب میترسم اما نمیدونم چرا وسوسه ی شیطنت کردن بهم دست داده حوصله ام سر رفته آخه هیچکس هم تو این پست نیومد

کلاغ سیاه و درازه… نوک تیز و خطرناکی داره… زشته.. خیلی… هیشکی دوسش نداره… همیشه سر سطل آشغالاس… گوشتم میخوره… مردار میخوره…
گنجیشک اما کوچولو و تپلیه… رنگی رنگیه و دونه مونه میخوره.. گوشت نمیخوره و خطرناکم نیس…

مدیر حرف زد میزنم نصف میشه… یکیشونا مدیر میکنیم اون یکیا کاربر خالی… میاریمش قاطی خودمون و شکنجه ش میکنیم…خخخخخخخ
مقنعه بروجنی خیلی چروک نمیشه ها… جنس لطیفی داره… خب حالا هر طور راحتید…

کمیته انظباطی آق ناظمه دیگه… اونم که با شوما رفیقه پس غمت نباشه…
خونه ما همه آنفولانزا گرفتن… فکرشا بکن منم بیگیرم چی میشه…خخخخخخ… همش در حال پرستاری از این جماعتم… خودم مریض شم بی سرپرست میمونیم…

منا بیگیر برا یکی از فامیلاش زوووووووود… بعد طلاق میسونم بیگیریدم واس فامیلا خوددون…خخخخخخخخخخ… دوستتونم که هستم… خخخخخخ….دیگه دوازده شد… شب خوش…

دیدگاه‌ها غیرفعالند.