خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شب نشینی یازدهم محله ی نابینایان. پنجشنبه شب ساعت 9 ادامه از کامنت 367

درود بر شما دوستان عزیز.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
بعد از حدوداً چهل روز، سری جدید شب نشینیها رو قراره که آغاز کنیم.
همونطور که توی پست نظرسنجی هم نوشتم، قرار هست که شب نشینیها از این به بعد روزهای یکشنبه از ساعت نُه تا یازده شب و پنجشنبه ساعت نُه تا یک شب برگزار بشه.
تغییر خاصی هم در قواعد شب نشینی ایجاد نشد، به جز این که قراره همه با هم باشیم و کمی مراعات یواشترها رو هم بکنیم تا همه بتونن استفاده ی کافی رو از شب نشینی ببرن و به هممون خوش بگذره. سیستم جدید کامنتها هم باعث میشه که راحتتر بتونید کامنتها رو بخونید و اونهایی که سرعت اینترنتشون پایینه هم میتونن به راحتی در شب نشینیها شرکت کنن.
خلاصه این که قراره از امشب، شب نشینیها حال و هوای متفاوتی داشته باشه و با شور و نشاط بیشتر و حضور پررنگتر اهالی محله برگزار بشه.

خب دیگه از این حرفا که بگذریم، میرسیم به یه شب نشینی باحال و خودمونی. یه شب نشینی در یک شب سرد زمستونی.
موضوع شب نشینی امشب هم اتفاقاً به زمستون مربوط میشه.
امشب اگر موافق باشید، قراره که در مورد خاطرات برف بازیهامون حرف بزنیم.
شما چه خاطره ی جالبی از برف بازیهاتون از کودکی تا به امروز دارید که میتونه برای ما جالب باشه؟ اون خاطره رو برای ما تعریف کنید.
اصلاً میونتون با برف چه طوره؟ تا حالا آدم برفی درست کردید؟ تا حالا کسی رو با برف بدجوری زدید که آسیب ببینه یا کسی شما رو با برف زده که آسیب ببینید یا مثلاً رو برفا تا حالا سر خوردید که باعث بشه زمین بخورید و آسیب ببینید؟
همه ی اینها با هم میشه موضوع امشب شب نشینی که البته اینها رو اگر در غالب خاطره برامون بنویسید خیلی بهتره.

به جز موضوع، شوخی، چت، خندهو هر انرژی مثبت دیگه ای آزاده. همه چیز هم برای پذیرایی مهیا شده. فقط دم در کارتخوان هست یه لطفی کنید خخخ.

این شعر هم تقدیم به شما:

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید!
همه آلوده‌گی‌ست این ایام.
راهِ شومیست می زند مطرب،
تلخواریست می چکد در جام.
اشکواریست می کُشد لب‌خند،
ننگواریست می تراشد نام.
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقشِ همرنگ می زند رسام.
مرغِ شادی به دامگاه آمد،
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموارْجای دشت افتاد،
ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه، آن‌جا به خاکِ مرگ نشست،
کآتَش از آب می کند پیغام!
کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد،
که طمع بر گرفته ایم از کام.
خامسوزیم، اَلغرض، بدرود!
تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!

تو کامنتها میبینمتون.

۶۱۴ دیدگاه دربارهٔ «شب نشینی یازدهم محله ی نابینایان. پنجشنبه شب ساعت 9 ادامه از کامنت 367»

سلام دوستان خوبین من تازه وارد شدم آخه سرعت اینترنت نمیدونم اونترنته آنترنته یا به قول بچهای فسا فیلترلته تازه به زحمت وارد شدم آخه نمیدونم چی چی ترنته که سرعتش را پاین آوردن به قول بچهای فسا شیرفلکه اش را بستن گاهی اندکی باز میکنن برای شست و شو من اینجوری میشه اللخصوص این موسم که جادوگرانه پایین میاد میگن مثلا به هیچ چیز هم مثلا ربط نداره خب برای این که چیزی پیش نیاد میگیم درسته ربطشهم به چیزی نمیدیم اینجور شد که بعد از شام و اندکی خواب وارد شدم

خخخخخخخخخ نازنین خانم اشکالی نداره. این دفعه رو تخفیف میدم خخخخخ
به جای شما رهگذرو فلکش می کنم خخخخخ هاهاهاهاهاهاها
راستی این رهگذر کجاست؟
بچه ها ببخشید من توی شب نشینی های دور اول زیاد نتونستم بیام پیشتون. واقعا خیلی درگیر بودم و خیلی دوست داشتم که می اومدم.
این ترم چنان پوستی از سرم کنده شد که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه. خخخخ

سلام جناب افضلی فر و بقیه دوستانی که تازه اومدید،
همگی خیلی خوش اومدید.

تازه من از اخبار یه چیز خنده دار شنیدم، اونم اینکه قراره روستاها هم صاحب اینترنت پر سرعت بشند. نیست اینترنت شهرها خیلی پرسرعته! میگم خوبه تا روستاها صاحب اینترنت شدند ما هم به روستا مهاجرت کنیم! خخخخ.

من دیدم کسی نیست رفتم پست بانو را خوندم وای حالا مگه تمام میشد خخخخخخخخ.
جدی خیلی جالب بود بانو من را حسابی برد توی فکر مرسی ازت.
خواهش میکنم آقا وحید من آدرس ایمیل شما را دارم لیست کتابهایی را که دارم برای شما میفرستم هر کدام را که خواستید بگید ایمیل کنم چون دیگه نمیخوام پست بزنم.
بیا روشنک به چی گیر بدیم حاشیه بشه خخخخخخخخخ؟؟؟؟؟؟
آره حسینی من هم از اون ریفرش شدن کامنتها خیلی راضی بودم تنها مشکلی که داشتم این بود که زمان بارگیری کامنتها مینوشتم میدیدم که چیزی نوشته نمیشه که تو گفتی چه کار کنیم از اون روز من خیلی راحت بودم کاش میشد باز هم باشه.

خخخخخ نازنین خانم این اینترنت روستاها را وقتی از تلویزیون شنیدم مردم از خنده خخخخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاها
یکبار رفته بودم کافینت که یک افغانی اونجا بود. بهم می گفت اینترنت افغانستان از ایران بهتره. یعنی واقعا مونده بودم چی بگم؟! یعنی اون قدر خندیدم که دل درد گرفتم. حالا وقتی اینترنت روستا رو شنیدم دیگه تا حد دل درد خندیدم خخخخ هاهاهاهاهاهاهاها
واقعا ممنونم فاطمه خانم خیلی لطف می کنید. امیدوارم گوشه ای از محبت ها و زحمت های شما را جبران کنم . مرسی

آقا وحید برید به پستهای آقای خوشیی یکی از این پستها در همین باره بود باید ببینید اینترنت چه کشورهایی از اینترنت ما سرعتش بیشتر هست اونجا دیگه به جای خنده از شدت بغض گلوتون درد میگیره.

خب فاطمه من میگم بیا به حسینی گیر بدیم
حسینییییییییییی چرا سوال تست امنیتو جواب ندادی… ببین اصلا با من مشکل داری؟ هااااان تو چه مشکلی با من داری مگه من چیکار کردم آخه
اون لیوان بده فاطمه پرت کنم برا حسینی
شکلک پرتاب لیولن

فاطمه جان اگه دوست داشتی از طریق خصوصی یا تلفنی برام بگو ببینم چی شده؟
کی داره اذیت میکنه تا به خدمتش برسیم.

فاطمه خانم امیدوارم این حرفتون جدی نباشه. چون من پست های شما را خیلی خیلی دوست داشتم و می دونستم که کتاب های خیلی خیلی خوبی به اشتراک می گذارید.
ممنونم آقای ضیایی فر

کاربر خالی خخ خخخ خخخ
ولی من تصمیم گرفتم کاربر پُر باشم… اما دیگه پست نزنم… کامنتم برحسب ضرورت… دارم رو خودم کار می کنم یواش یواش شب نشینی ها هم کم کنم… ولی نمیشه لعنتی اعتیاد آوره

آره حسینی بیا به تو گیر بدیم چرا این صفحه ها خودشون ریفرش نمیشن اون وقت من دیگه کامنت هم نمیدادم میشستم و میخوندم و شما هم راحت بودید خخخخخخخخخخ.
لیوان جواب نمیده بذار یه بلای سر این زغالهاش بیارم خخخخخخخ

ببین کاش تا مهدی بود می گفتی کار خادمیه… مهدی را می فرستاذیم سراغش ببینیم ماجرا چیه …مهدی از اوناییه که خادمی تحویل سر خود براش خخخخ خخخخ
ببینید اگه با من کنار اومده بودید سر شناسنامه الان من میرفتم ازش می پرسیده خخخ خخخ خخخ هاهاهاهاهاه

نه نازنین بخدا کسی چیزی نگفته.
پریسیما را چی کار داری حسینی من پستهام چندان هم به درد بخور نیست کتاب میزارم, که اون هم متنی, تازه چندان طرفدار هم نداره, بعدش هم کتابهای را که من میزارم گویا عمو چشمه هم داره که خیلی زیباتر از من میزاره با کلی اطلاعات از نویسندش که من هم از خوندنشون لذت میبرم.
پست چی بذارم هان؟؟؟؟؟

آره پست آقای خوشی رو خوندم. واقعا آدم شرمش می گیره . یعنی ما از این کشورها هم بدبخت تریم؟
واقعا ممنونم فاطمه خانم
راستی بچه ها یه چیزی می خواستم بگم. امیدوارم کسی از من دلخور نشه. چون من در حدی نیستم که بخوام کسی را ناراحت کنم. من زیاد در شب نشینی های دور دوم شرکت نداشتم و کامنت هایش را هم نخواندم. از طرفی در آذر ماه و دی ماه هم زیاد در سایت نمی چرخیدم و کامنت ها را هم نمی خواندم. ولی یه جورایی احساس می کنم بعضی از دوستان مثل قبل سرحال نیستند. انگار که از مسئله یا چیزی دلخور باشند؟
من خیلی دلم می خواهد همه ما در کنار هم باشیم. امیدوارم که این حدس من اشتباه باشد. چون از طرز بعضی کامنت های سرد می فهمم که انگار خیلی ها از هم دلخورند. امیدوارم که بین هیچ کس کدورتی نباشد و من اشتباه فکر کرده باشم.
بازم منو ببخشید

چه قدر همه این سایتو دوست دارن واقعاً.
یکی میخواد دیگه پست نده، یکی میخواد دیگه کامنت نده، در کل عشق و علاقه به این محله از تمام وجودتون احساس میشه خخخ.

آهان سوژه پیدا شد…
بیا آقا وحید ببینم کی کامنتش سرده؟ کی مثل قبل نیست؟ زودی بگووووو زود واسه حاشیه سازی لازم دارم خخخ خخخخ خخ

نمیدونم آقا وحید این را مدیرها باید بدونن.

ولی من از دست حسینی ناراحتم چرا نزاشت این سیستم ریفرش خودکار صفحه ها بمونه به قول پریسا همش تقصیره حسینی هستش خخخخخخخخخخخ.
شکلک خالی کردن یه پارچ آب یخ روی سر حسینی تا از خواب بپره.

روشنک جان بعضی پیدی اف ها رو صفحه خوانها میتونند بخونند، بعضی رو هم نه.
معمولا پیدی اف هایی که اسکن شده هستند رو صفحه خونا نمیتونند بخونند. البته الآن با ocr گوگل میشه پیدی اف ها رو به ورد تبدیل کرد.

روشنک خانم بزار امشب سرمون را راحت زمین بزاریم خخخخ خخخخخ هاهاهاهاهاها
امیدوارم که من اشتباه برداشت کرده باشم.

واااا حسینی اتفاقا من چون محلمونو دوست دارم و خیلی خیلی براش ارزش قائلم از این تصمیمات گزفتم… بعدشم دلت بسوزه محله اونقدر پرطرفدار و پر مخاطبه با یه عالمه آدم فعال و پر انرژی که اگه خودم نگفته بودم عمرا اگه کسی متوجه میشد….

آره آقا وحید بگو زوووووود بگو من و روشنک امشب باید یه حاشیه درست کنیم پس بگو.
روشنک من هم هر بار به خودم میگم که کم کامنت میدم ولی نمیشه اصلا نمیشه باید بریم برای ترک بستری بشیم.
راستی من قبلا مازیلام مشکل داشت یعنی زبانش روسی بود اما جدیدا که درستش کردم با مازیلا میام محله خیلی سرعت باز کردن سایت بالاست جدا مازیلا خیلی خوبه.

بچه ها رهگذر اومد بزنید نصفش کنید.
شکلک یه گوله برفی محکم زدم تو سرش افتاد زمین و بالای سرش هم سه تا ستاره در حال چرخیدن هستند خخخخ
رهگذر چقدر عصبانی هستی ننه؟

من شخصا از کسی دلگیر نیستم.
آخه فاطمه جان شما طوری گفتی که گمان کردم از چیزی دلگیر شدی!
ببین عزیز هر پستی مخاطبای خاص خودشو داره.
ممکنه کتابایی رو که شما میذاری تعداد کمی از کاربران به سراغش برند، مهم اینه که به دست علاقه مندان اون کتاب برسه.
شما هم که من فکر نمیکنم هدفی غیر از این داشته باشی.

یه بار یکی از شیرهایی که تو مدرسه بهمون میدادن و حدود یه ماه تو میز یکی از بچه ها مونده بود رو تو کلاس کوبیدیمش زمین ترکید، در کل اون روز نشد بریم تو اون کلاس از بوی بد خخخ.
هر سه تا معلم در رفتن خخخ.

فاطمه خانم بزار جون سالم به در ببریم.
ای بابا چرا کامنت های قبلی من توی کامنت های جدید منم میان؟ خخخخ
آهای نازنین ویرایشگر دستم به دامنت خخخخ

سلام فاطمه جون…خخخخخخخخخخخ
خره یه ورژن دیگه شم اینه که:
چه جوری بگم دوست داره خره؟
فاطمه آهنگشا شنیدی؟ اگه نه امشب برات میل میکنم…خخخخخخ

فاطمه من یه عالمه کتاب دارم… دوستای دانشگاه مثلا بهم هدبه دادن ولی بیشترشون تقریبا همشون فایلهاشون اسم نداشت… یه تعدادی را اسمهاشونو پیدا کردم نوشتم …
دوتا پک جدان یکی داستانی یکی کتب تاریخی …
فکر کنم روهم نزدیک هزار و پونصد تا بشن اما آمار دقیق ندارم ولی متاسفانه اغلب اسکن شدن

فاطمه یه اصل رو برای بار صدم یادآوری میکنم.
یه حسینی همیشه باید هوای یه حسینی رو داشته باشه.
در ضمن این که من اتفاقاً چون محله رو دوست دارم و برای همین کمتر میام و این حرفا فقط کلاس گذاشتن و توجیهه.
کسی که یه کس یا یه سایت یا یه چیزی رو دوست داره باید ازش حمایت کنه.
سکوت هیچ کس نمیتونه به این سایت کمک کنه پس الکی منت سر سایت و بچه ها نذارید. اینجاشو واقعاً جدی گفتم.

رهگذر سلام
پس تو کجایی خره، خخخخ.
آقا وحید حواسم هست. چند بار نزدیک بود این بلا سر کامنتای منم بیاد خخخخ.

رهگذر شما هم اگه در طول تحصیل بلایی سر معلم مدیر ناظم یا استاد آوردی تعریف کن تا بخندیم. خخخ.

سلام نازنین جان…
من کلاً هدفم از مدرسه رفدن اذیت معلمام بوده…خخخخخخخخخخخخ…عجب موضوع با حالی بوده…
من به اندازه شیش تا شب نشینی خاطره دارم از این موضوع…
سر جلسه دفاع یکی از دوستان از بس آرایش کرده بود استاد داور بدبخ آب دهنش پرید تو گلوش و افتاد به سرفه.. اون قد که وخساد از جلسه رف بیرون… خب جلسه رو زدیم پکوندیم بسکی خندیدیم…

سلام رهگذر خخخ خخخ
خب ادامه گیر دادن به حسینی جهت تهیه حاشیه
حالا چون فهمیدی من از اون مدل رفرش راضی بودم سریع برش داشتی هااااان بزنم نصفت کنم؟ نه با ۵ قسمت موافق ترم آره خوبه ۵ قسمتت می کنم …

حسینی چرا فقط من باید هوای تو را داشته باشم خو تو هم هوای من را یه بار داشته باش.

رهگذر باحال بود خصوصا نتیجه گیریت خیلی. هر سه مدال پستت هم مال من شد زوووووود بده بیاااد خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

فاطمه تو نباید به استقبال کم از پستت توجه کنی.
مهم اینه که تو یه کار مفید برای همنوعات کردی.
فکر کنم تو اگر جای عمو حسین بودی بعد پستهای مقاله رو میزدی و تقریباً یکی دوتا کامنت هر پست میخورد دیگه از اینترنت میرفتی خخخ.
نگران نباش. تازه استقبال از پستت هم که خیلی بد نبود بچه ها تقریباً همه ی اونهایی که ثابت تو سایتن کامنت برات گذاشتن.
اون رمانت رو هم زود تموم کن بذار اینجا فکر نکن من یادم رفته خخخ.

قابل نوشتنه… برا من که قابل نوشتنه…خخخخخخخخخخخخ…
استاد زبان یه بار تو کل زندگیش ازم یه چی پرسید بدبخ… اونم به زبون انگلیسی…
من گفدم: استاد نمه دییرسن؟ من فارسی ام بیلمیرم!!!
تو دبیرستان خیلی شیطون بودم و بی حجاب… بعدها آدم شدم… هر روز صبح خانوم ناظم با نخ و سوزن وایمیساد دم درکلاس نیمیذاش برم تو کلاس.. میگف مقنعه تو بدوز بعد برو تو کلاس….خخخخخخخخخخخخخخخ… من میدوختم بعد زنگ آخر دوباره میشکافدم… خخخخخ

شهروز شناسنامه من مشکل داره یا نه؟
چند روزه پیغام زده :
وارد شده با نام وحید شناسنامه خود را ویرایش کنید.
این یعنی چی ؟ خخخخ

یادمه دوم دبیرستان که بودم، معلم جامعه شناسی و اقتصادمون هم زیاد حرف میزد، و خب از درس دادنش هم راضی نبودیم. از بوی پفک خیلی بدش میومد.
بچه ها هم زنگ تفریح میرفتند پفک میخریدند، و توی کلاس میخوردند، یعنی فضای کلاس طوری میشد که نمیشد توش نفس بکشی.
معلم هم که میومد آی غر میزد که نگوووو. خخخ.

حسینی البته دیدگاه ها متفاوته … و اینکه من الان منت گذاشتم آیا؟ کلاس گذاشتم؟ وقتی پست و کامنتم میتونه حاشیه ساز و تنش آفرین بشه آیا پیشگیری از تنش کلاس گذاشتنه؟

اوخ فاطمه راست میگی.
فکر کنم تو تنها کسی هستی تو این سایت که تمام پستهای منو کامل خوندی.
اصلاً تو پستهات خیلی خوبه، خیلی عالیه، اصلاً تو پست نزنی نمیشه، مجتبی بپکی که این رفرش رو خاموش کردی، خودم نصفش میکنم اصلاً نگران نباش خخخ.

وای این شیرها که میموندن چه بوی بدی داشتن خدای من حسینی شما دیگه کی هستید.
راستی یادم رفت بنویسم این خانوم اکبری خیلی ناز نازی بود.
راستی حسینی تو دخترش را دیدی؟؟؟؟ وای که این دختر چه ناز و دوست داشتنی بود.
خدایی بچه هاش خیلی مؤدب بودن این خانوم اکبری.

سلام روشنک…
جدی پستای مقاله عمو حسین عالی ان… با اینکه کامنت نمیخوره ولی من بشدت دنبال میکنمشون…
فاطمه فعلاً دسم بند خاطراتمه… بعد میرم برات سر کوچه مدال میخرم…خخخخخخخخخ

حسینی من خودم را میکشم باور کن بازدید از پست من خیلی خوب بود من با این موضوع هیچ مشکلی ندارم. بابا من محتوای پستهام را دوست ندارم به نظرم خیلی صاده و بیخودی هستن هیچ چیز جالبی ندارن نمیدونم چه جوری بنویسم آخه.

وحید منظور اون اینه که از این لینک میتونی شناسنامتو ببینی و ویرایشش کنی اگر خواستی خخخ.
روشنک بحث حاشیه ساز بودن نیست.
من تا حالا ایجاد حاشیه از طرف تو ندیدم.
چرا باید حاشیه درست بشه با کامنتهای تو؟

فاطمه پستهای تو خوبن.
چون معرفی کتاب هستن.
خب تو دیگه مثلاً چی باید بنویسی آیا؟
کتابو معرفی میکنی، خلاصشم مینویسی لینکشم میذاری.
مثلاً پستهای نوار قصه ی من چی داشت آیا؟
منم نوار قصه رو معرفی میکردم بعد لینکشو میذاشتم دیگه.
پس این قضیه هم مردوده خخخ.

آقا وحید اینو یکی از دوستان هم پرسیده بود.
منظورش اینه که اگه خواستید شناسنامه رو ویرایش کنید میتونید از این لینک استفاده کنید.

آقا شهروز با نظر شما کاملا موافقم منم همینو گفتم فقط به بیان دیگه خخخخ.

شهروز وقتی وارد یه پستی میشم این جمله را در قسمت بالای دیدگاه می بینم.
فاطمه خانم به نظر من پست های شما مشکلی ندارند و خوبند.
پست های عمو حسین هم می خونم که راجع به مقالات مختلف است

صرعت من خیلی افت کرده فکر کنم مودمم خوابش میاد خخخ خخخخ اینطوری که این پیش میره من الان شب بخیر می گم… احتمالا به موقع بهتون میرسه هاهاهاهاهاها

آره راستی دیگه برم سر پستهای کی من از خوندن این پستها خیلی لذت میبرم.
راستی رهگذر چرا پستهای تاریخ و هنر را ادامه نمیدی؟؟؟؟؟؟
آفرین حسینی یادت باشه من کل پستهای تو را خوندم خخخخخخخ این یه شوخی بود ها بعد حاشیه نشه.
راستی یه سوال حسینی نمیشه یه کاری بکنید که وقتی یه پست مثل پستهای شب نشینی یا قهوه خانه بعد از بسته شدن پست به جایی اینکه از آخر کامنتها بیان از اول کامنتها بیان اینجوری خیلی بهتره ها اون وقت لازم نیست هی بری عقب بعد از اول شرو کنی به خوندن و بیای آخر کامنتها نمیدونم درست رسوندم منظورم را یا نه.

بچه ها در کمال تأسف باید یه خبر بد بدم.
امشب آخرین شب پست شب نشینی هست.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خب چیه مگه؟ قراره یکشنبه شب پست عوض شه پست جدید بزنیم. این پست فعلی شب آخرشه خخخ.
الفراااااار.

فاطمه برای یه پست خاص نمیشه این کارو انجام داد.
اگر این کار رو بکنیم کامنتهای همه ی پستها با هم برعکس میشن خخخ.
چون تنظیمات کامنتها روی همه ی پستها اعمال میشه و فقط کامنتهای یه پست رو میشه باز و بسته کرد.

واسه همون سر کاریش آخه منم فکر تورا کردم تا مرز سکته رفتم … بیا راجع بهش نحرفیم ممکنه بیفتیم توی تله

فهمیدم حسینی گفتم شاید بشه من که مدیر نیستم شما بلدید.
کاش میشد صفحه ها دویستایی بشن خو من میخوام پستهای قهوه خانه را بخونم
شکلک گریه خخخخخخخخخخخخ.
میدونم خوب نمیشم خو چه کنم خخخخخخخخخخخخ.

ایوووول فاطمه.
خیلی بابت این ایده ای که بهم دادی ازت ممنونم.
به خاطر لطفی که بهم کردی این بار رو بهت کاری ندارم و از گزینه ی دوم استفاده میکنم.
روشنک، تا نهایتاً یکشنبه ساعت پنج بعد از ظهر پست شب نشینی رو میزنی.
یعنی نه بشنوم، وااای به حالت خخخ.
فاطمه پستهای امیر سرمدی رو دنبال کن. البته یه سریهاشون خبری و تخصصی هستن.
ولی یه تعداد دست نوشته و دل نوشته داره خیلی عالیه.
یکی از پستهاشو حتماً حتماً حتماً بخون.
اسمش هست گزارش یک روز برفی یا یه همچین چیزی. این پست بهترین پست امیره. به هیچ وجه این پستشو از دست نده.

یادمه سال اول دبیرستان یه درسی داشتیم به اسم ریاضی تکمیلی جبرانی، ما که مثلا نمره ریاضی سال قبلمون خوب شده بود تو ریاضی تکمیلی گذاشته بودند. معلم اون درس هم خیلی سختگیر بود.
بعد از چند جلسه گفت که جلسه بعد امتحان میگیرم. برای امتحان هم هیچ کدوم آماده نبودیم. وقتی معلم اومد سر کلاس، بعدشم برپا برجا و همینا…… پرسید امتحان دارید؟ همه یکصدا گفتیم نه خیر خخخخ.
ایشون هم امتحان نگرفت. خخخ. عوضش جلسه بعد امتحان گرفت. خواستیم همین ترفندو به کار ببریم که فایده ای نداشت، چون دیگه نپرسید. تا اومد گفت برگه دربیارید امروز امتحان دارید. خخخخ.

مرسی حسینی ما حسینیها متحد شدیم دیگه آره>؟؟؟؟؟؟
ببین باید از هم حمایت کنیم تمام. خخخخخخخخخخ من روشنک را تا زمانی نامعلوم نمیشناسم خخخخخخخخخخخخخخخخ.
از شوخی بگذریم گناه داره… اصلا من را نفرین میکنه نه من گناه دارم خدای من چی گفتم آخه.

آهان فاطمه.
پستهای ملیسا رو پیدا کن، اون آموزشهای خط بریلش رو بخون. بیشتر به خاطر کامنتهاش.
یعنی اون پونزدهتا پست ملیسا رو با کامنتهاش بخونی از خنده روده بر میشی خخخ.
تو سرچ بزن آموزش خط بریل احتمالاً پیداشون میکنی. از جلسه ی اول بیا جلو. فقط باید متناشون رو بخونی که از کامنتا سر در بیاری.
ولی خیییلی باحالن.

نهههههههه فاطمه میکشمت میکشمت…
حسینی باور کن تا آخر ماه گیرم برام مقدور نیست جدی میگم مطمئن باش یه شب میزنم ولی این ماه نهههههه

خخخ روشنک تیکه ی باحالی بود خخخ.
همین کامنت ۶۰۴ رو میگم.
بچه ها یه بار این معلم ما برگه های نمره هایی که در طول ترم بهمون داده بود رو گم کرده بود.
چون نمره ها رو بریل مینوشت پیش خودش نگه میداشت.
البته گفته بود که نمره ها رو تو دفتر هم وارد کنیم.
این به ما خیلی اعتماد داشت. به ما گفت که نمره ها رو از تو دفتر بنویسیم دوباره بهش بدیم.
این کم بیناهای کلاسمون هم دفترو گرفتن و مثلاً نمره ها رو مجدداً بریل نوشتیم بهش دادیم تا مستمر رو حساب کنه.
ولی چه نمره هایی! به هیچ کس از ۱۸ کمتر ندادیم خخخ. همه ی نمره ها رو از خودمون درآوردیم نوشتیم دادیم بهش خخخ.

من برم درو ببندم.
یکشنبه شب تو پست روشنک منتظرتونیم.
هیچ توجیهی هم قبول نیست روشنک کلاً یه ربع کار داره نوشتنش.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
شبتون به خیر.
بدرود.

خب دیگه شب خوش
من تا زمان نامعلوم صد کیلومتری محله هم پیدام نمیشه
و واقعن نمیتونم پست یک شنبه را قبول کنم

حسینی من نمیدونم آقای خادمی به چی حسابی تو را مدیر کرده خخخخخخخخ شما چه بلای سر معلمهاتون نیاوردید.
شب خوش دوستان.
راستی شوخی بود حسینی ها ناراحت نشی.