خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت ویژه برای یک روز پر از غم. جمعه ها خون جای بارون

همین چند روز پیش سالروز تولد فرهاد بود؛ یک آهنگ معروف دارد برای جمعه سیاه. با آن صدای بی‌نظیرش فریاد می‌زند: جمعه‌ها خون جای بارون می چکه.
صبح جمعه ۲ بهمن ۹۴، چراغ‌های شهر که کم کم روشن شد، انگار معلوم بود اتفاقی افتاده. اتفاق، اتفاق کوچکی نبود هرچند تیتر خبرهایش کوتاه بود: همایون بهزادی دار فانی را وداع گفت … آه از این دار فانی که همیشه یادمان می‌رود جدی جدی فانی‌ست و قرار نیست کسی بماند و همیشه یادمان می‌رود قبل از اینکه یک نفر “دار فانی را وداع بگوید” سراغش برویم و نگاهی به نگاهش بیندازیم. همایون بهزادی خیلی بزرگ بود. فارغ التحصیل ادبیات بود و فوق دکترای خوب بودن. اصلا همان “فارغ‌التحصیل ادبیات” خودش نشان می دهد چقدر آدم بزرگی بود. رفت. این اواخر می‌گفت من رئیس فدراسیون اموات هستم؛ آنقدر که در قامت “رئیس کمیته پیشکسوتان”، رفقایش را و ریش سفیدها را برده بود تا امجدیه و فرستاده بود زیرخاک. اصلا همان “رئیس کمیته پیشکسوتان” نشان می‌دهد چقدر آدم بزرگی بود؛ بلد بود چطور وفادار بماند. غول بزرگ مکتب شاهین را بردند تا امجدیه، یک دور زد و رفت زیر خاک. چقدر این سکانس غم انگیز است، فقط خدا می داند. نه به خاطر اینکه رفت؛ که همه رفتنی هستند، به خاطر اینکه اینطور رفت؛ آرام و غریبانه و سر به زیر.
چند ساعت بعد یک خبر دیگر. این یکی هم کوچک نبود. ابوالحسن نجفی، دار فانی را وداع گفت … پیرمرد از خیلی جهات شبیه بهزادی بود. “غلط ننویسیم” را نوشته بود برای یک ملت و فرهنگش. ترجمه‌اش از “شازده کوچولو” باشکوه بود و صد البته “خانواده تیبو” را او بود که به فرهنگ و ادبیات این ملت هدیه داد.
نجفی برای خودش “بهزادی” بود در دنیای ادبیات. آنقدر بزرگ بود که نمی‌شود وصفش کرد و آنقدر بی‌صدا بود که نمی‌شود باور کرد. او هم آرام و غریبانه رفت. او هم همین ظهر جمعه ۲ بهمن ۹۴ رفت و خستگی یک عمر عرق ریختن برای ادبیات فارسی را با خودش برد زیر خاک؛ آنقدر غم انگیز رفت که فقط خدا می داند.
چند ساعت بعد یک خبر دیگر. تیم خاکپور خوب شروع کرد و بهتر ادامه داد. به تیر زد، فشار آورد اما گل نزد؛ آنقدر نزد تا در یک چشم بهم زدن از هم پاشید. مثل سکانس برجسته “مریخی” باد آمد و همه جوانه‌هایی که با خون دل در خاک مثل مریخ بی‌جان فوتبال ایران کاشته بودیم با خودش برد.
امروز اینقدر گریه کرده ایم که اشکی نداریم. هنوز با رفتن دل‌ریش کن جواد رفوگر کنار نیامده ایم و هنوز حرف های رضا احدی توی گوشمان است که گفته بود: حلال کنید صدای مرگ را می شنوم.
یادداشت از سجاد بیات

۱۶ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت ویژه برای یک روز پر از غم. جمعه ها خون جای بارون»

سلام امیر آقا
نمیدونم چی بگم
فرهاد خیلی صداش برام خاطره ها را زنده میکنه
واقعا جاش خالی
دیگه هیچوقت مثل فرهاد و یا فرهاد ها پیدا بشه حرفاتون خیلی عمیق و به دل میشینه
برای همشون طلب آمرزش از خدای خوبم میکنم
خیلی به دلم نشست
نمیدونم چطوری بنویسم
فقط تسلیت میگم

سلام من در این غم با شما شریک هستم خداوند همه آنها را رحمت کند و عمر با عزت به شما بدهد میدونید میخوام چی بگم میخوام بگم که شما حالا اول زندگیتونه خیلی به این چیزا فکر نکنید سعی کنید روحیتونو شاد نگه دارید نه این که بگم بیخیال باشید ولی تا یه حدودی البته ببخشید که فضولی کردم دوست ندارم غمگین ببینمتونپایدار باشید شاهد موفقیت های بیشترتان باشیم.

سلام به حسین عزیز، سرکار کاظمیان و خانم امیدی گرامی.
آره حسین. واقعاً از ته قلب نوشته شده بود.
سرکار کاظمیان. این یادداشت به دل من هم نشست. شاید به خاطر همین نکته ای باشه که حسین بهش اشاره کرد.
البته این یادداشت نوشته من نبود. یکی از همکاران آقای سجاد بیات اینو نوشتن.
خانم امیدی. از لطفتون ممنونم، شخصاً از رفتن همایون بهزادی خیلی ناراحت شدم، از این حسرت می خورم که پارسال قرار بود از طرف ایران سپید یک مصاحبه اختصاصی با ایشون داشته باشم، اما وقتی تماس گرفتم از آشنایان ایشون گفتن همایون بهزادی چند روزی هست که در بیمارستان بستری هستن، این شد که به جای ایشون با ابراهیم آشتیانی، یکی دیگه از پیشکسوتان فوتبال ایران مصاحبه کردم.
اما در کل خیالتون راحت، ما هم تا زندگی جاریست، زندگی خواهیم کرد.

سلام امیر. من این مطلبو دیشب تو سایت برنامه ۹۰ خوندم و افسوس بات رفتن همایون بهزادی که ناباورانه رفت! و حیف از امیدی که ناامید شد! امیدی که به خاطر لجبازی و مسائل شخصی بین آقایان ناامید شد.
دیشب دوتا جمله خوب بعد از باخت تیم امید تو سایتهای مختلف خوندم. اول: “المپیک از یادمان رفته” و دوم: “المپیک کجایی؟!… دقیقا کجایی؟!… .”
این آخرین دوره ای که فوتبال جز رشته های المپیکی و از دوره بعد و در المپیک ۲۰۲۰ فوتسال جایگزین فوتبال خواهد شد و این یعنی: فوتبال ایران دیگر رنگ المپیک را به خود نخواهد دید.
راستی امیر!: با دو روز تأخیر تولدت مبارک! ایشالا سالهای سال زیر سایه خداوند متعال و پدرو مادرت و همسر مهربونت عمر پربرکت و عزتمندانه داشته باشی. البته من پنجشنبه تبریکمو تلفنی بهت گفتم اما لازم بود که تو محل هم بهت تبریک بگم بابت تولدت.

سلام امیر.
من اولین بار که با بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران آشنا شدم کودک ۶ ۷ ساله ای بیشتر نبودم.
از همون زمان اسامی بازیکنان تیم ملی اون زمان رو که یادمه اینها بودن.
مصطفی ایران پاک، ابراهیم آشتیانی، مجید حلوایی، همایون بهزادی، ناصر حجازی پرویز مظلومی، علی پروین و یه شخصی که نام فامیلش کیشانی بود ولی اسم کوچکش یادم نیست.
یاد اونایی که در بین ما نیستن گرامی و اونایی که هستن عمرشون بلند.
ممنون از پست.

سلام به اشکان، بی ادعا و عمو چشمه عزیز.
اشکان جان. بابت تبریکت ممنونم. در خصوص تیم ملی امید هم خب عوامل زیادی دخیل هستن که اینجا جای بررسی تخصصیش نیست، اما پیش از بازی با ژاپن هم انتظاری جز شکست نداشتم، به هر حال تیمی که در رده پایه برنامه ریزی اصولی داره، باید هم در برابر تیم ما به پیروزی برسه.
بی ادعا از تو هم سپاس.
عمو چشمه. نسلی که بهش اشاره کردین، یعنی بازیکنان دهه ۴۰ و ۵۰، میتونیم به بازیکنانی چون صفر ایرانپاک، ابراهیم آشتیانی، مجید حلوایی، همایون بهزادی، غلامحسین مظلومی، جعفر کاشانی، حمید شیرزادگان، پرویز دهداری و حسین کلانی اشاره کنیم.
از میان این افراد، ناصر حجازی، صفر ایرانپاک، حمید شیرزادگان، همایون بهزادی و غلامحسین مظلومی از دنیا رفتن.
علی پروین و پرویز مظلومی و خیلی های دیگه مربوط به نسل بعدی فوتبال ایران در دهه ۵۰، و ۶۰ میشن که امیدوارم قدر موجودیت فعلی پیشکسوتان فوتبال کشورمون رو بدونیم.
ممنون از شما.

سلام
وقتی خبر درگذشت آقای نجفی رو خوندم یخ کردم …. یاد غلط ننویسید های محله و شازده کوچولو و واقعا خدایشان بیامرزد که بزرگ مردی بودند بزرگ…..
بقیه رو هم درست نمی شناسم و براشون از درگاه الهی طلب مغفرت دارم.

تولد پنج شنبه یک بهمن تون هم مبارک, یکی از دوستان من هم متولد اول بهمن هست….

مرگ و تولد و این رسم روزگار هست ….
خدا عاقبت همه مون رو ختم به خیر کنه ان شا الله

سلام. راستش منم مثل بانو فقط استاد نجفی را می شناسم. با کلی ترجمه های فاخر که حق بزرگی بر گردن ادبیات معاصر فارسی داره. از خانواده تیبو یاد کردید. افسوس و صد افسوس که خیلی بد ضبط شده. از مجلد اول تا نیمه اش را خواندم و زبان پاکیزه اش را تحسینها کردم ولی متأسفانه کیفیت صدا جوری بد بود و آنقدر بدتر شد که نتوانستم ادامه بدهم. خیلی از ترجمه های استاد هنوز گویا نشده. به یاری خدا این فصل نمایشنامه “شیطان و خدا” اثر ژان پل سارتر را ضبط می کنیم. شاید یکروزی آن خانواده تیبو را هم بدهم دوباره بخوانند. روحش شاد.

سلام مجدد به سرکار کاظمیان، بانو و سعید عابدی عزیز.
خانم کاظمیان. شما همیشه به من لطف داشتین. من و تبسم حسابی شرمنده مهمان نوازی عالی شما در اصفهان هستیم و ازتون دعوت می کنم به تهران تشریف بیارین، تا بتونیم جبران الطاف شما رو بکنیم.
بانو. آره واقعاً. یادش بخیر، پست های غلط ننویسیم کتاب ایشون در محله.
استاد نجفی.
اولین بهونه آشنایی من و تبسم بود.
چه بهونه ای از این بهتر که از تبسم خواستم کتاب غلط ننویسیم ابو الحسن نجفی رو برای من میل کنه و چه ها که نمیکنه این ادبیات خخخخ
ولی دور از شوخی، امثال استاد نجفی ها بسیار کمیاب هستن و ای کاش سرمایه های اینچنینی زیاد داشتیم تا با رفتن این انسان های شایسته، انقدر افسوس نخوریم.
بابت تبریک تولد هم سپاس. تولد دوست شما هم مبارک.
جناب عابدی. از زحمات بی دریغ شما در حوزه تولید کتب گویا برای نابینایان متشکرم.
منتظر تولید کتب گویای آثار فاخر استاد نجفی هستیم.
در خصوص همایون بهزادی هم زندگینامه مختصری رو از ایشون نوشتم که امروز یکشنبه در سرویس ورزشی ایران سپید چاپ میشه. اگه تمایل داشتین مطالعه کنید.
ایشون هم در دنیای فوتبال بازیکن بسیار بزرگی محسوب میشدن که فقدانش بسیار غم انگیز هستش.

سلام.
مرحوم بهزادی تنها بازیکنی بودن که به جز ایمون زائد توی دربیها هتریک کردن.
ایشون تو همون بازی معروف ششتایی سال ۵۲ تونستن هتریک کنن و بعد دیگه تا هتریک ایمون زائد هیچ کس نتونست این کارو بکنه.
روح تمام رفتگان و به خصوص نام بردگان تو این پست شاد و یادشون گرامی باد.

سلام به پریسیما، شهروز و سعید.
پریسیما. ممنون بابت این همه دعای قشنگ و تبریک تولد.
بزرگیت رو هم به تبسم میرسونم، جات خالی امشب یه سوپ خیییلی خیییلی خوشمزه درست کرده بود.
شهروز. آره همایون بهزادی در اون دربی معروف هت تریک کرد، اما جالب اینه که هیچ وقت این کارشو به رخ نکشید.
آقا سعید. از شما هم ممنونم، بیست و شش سالم تموم شد، رفتم تو بیست و هفت.
عمرمون داره مثل برق و باد میگذره.
آره ایشون هم جعفر کاشانی بودن که در کامنت عمو چشمه بهش اشاره کردم.

دیدگاهتان را بنویسید