به نام خدا سلام دوستان دلم براتون تنگ شده بود خوبین امیدوارم خوب باشین اول شادی رو بهتون میگم بعدشم غصه یک بهمن عروسیم بود خب اگر بخواهیم از دید خوب بهش فکر کنیم خیلی خوش گذشت خیلی حس خوبی داشتم امیدوارم همه ازدواج کنن و بهشون خوش بگذره امروز سی و پنج روز هست که من و میلاد زیر یک سقف زندگی میکنیم اما دوستان اینم بگم تو این چند وقت فهمیدم اگر کسی میخواهد با نابینا ازدواج کند یک کم بیشتر فکر کند چون فکر میکنم یک کم سخت هستش میخواهم از غصه و یک کم سختی براتون درد و دل کنم همین یک ساعت پیش نشستم یک دل سیر گریه کردم دلم برای خودم سوخت که چقدر سختی میکشم که حتی نمیتونم با خدا حرف بزنم همش باید بگم خدایا ببخشید نا شکری نشه و از این حرفا حالا بهتون بگم که چرا گریه کردم اول که میخواستم برنج درست کنم قابلمه رو گذاشتم روی گاز بعد از چند دقیقه جوشیدن آب هرچی دنبال سر قابلمه گشتم پیداش نکردم اومدم قابلمه رو عوض کردم بعد از اینکه دمش دادم متوجه شدم یک متر اون طرفتر بود و منم به فکر خودم ده بار اونجا رو گشتم دومین حادثه رو بگم دلتون کباب بشه قاشق چوبی رو گذاشته بودم روی گاز آتیش گرفته بود متوجه شدم یک چیزی آتیش گرفته اما هرچی تلاش کردم متوجه نشدم چی هست بعد از چند دقیقه که ده بار از قاشق چوبی استفاده کردم فهمیدم که این بدبخت سوخته تازه کلی هم دنبال کنترل گشتم باقیشو نمیگم چون اعصابم میریزه به هم امیدوارم خدا هیچ بدبختی رو نابینا نکنه کلی هم گریه کردم به خاطر بچه ای که قرار من مادرش باشم امیدوارم خدا از دستم ناراحت نشده باشه خب دوستان شما هم بیاین از خاطرات بد و خوب تون تعریف کنین فعلا در پناه خدا شاد و خندون و امیدوار به آینده باشین
۳۸ دیدگاه دربارهٔ «کمی شادی کمی غصه»
سلام.
شاید باورت نشه ولی من هر وقت از این اتفاقات برام میفته میخندم.
چون به هر حال این مسائل طبیعیه و تو هم اول زندگی مستقلت هستی و به مرور این مسائل کمتر و کمتر برات پیش میاد. من یه بار توی خونه شاید ده دقیقه بیشتر دنبال کنترل گشتم و بر خلاف تو حتی پیداش هم نکردم و از خیرش گذشتم و رفتم سراغ یه کار دیگه. این اتفاقات آشپزخونه که گفتی هم به نابینایی خیلی ربطی نداره. با کمی تمرکز بیشتر و یه کم دقت میشه جلوی این اتفاقات رو گرفت. مثلاً این که همیشه از حافظه ی خودمون کمک بگیریم و مثلاً وقتی در قابلمه رو یه جا گذاشتی بعداً یادت نره که کجا بوده و از حافظت استفاده میکنی و میری سراغش و برش میداری. در ضمن نظم حرف اول و آخرو تو زندگی مستقل نابیناها میزنه. اگر نظم برقرار باشه همه چیز پیدا میشه و هیچ چیز نمیسوزه و احتیاجی هم به گریه نیست. اون میلاد بدبخت چه گناهی کرده که باید ماهی خدا تومن پول دستمال کاغذی بده خخخ.
بهتون تبریک میگم و براتون آرزوی خوشبختی میکنم.
موفق باشید.
سلام حق با شماست نظم خیلی مهم هست من گاهی اوقات تنبل میشم و نظمو رعایت نمیکنم ممنونم از راهنمایی های بسیار خوبتون راستی من معمولا گریه میکنم از دسمال استفاده نمیکنم چون صورتم به خیس بودن عادت داره ممنون از تبریکاتت امیدوارم دومادی شما با عسل جون بهش سلام هم برسونین شاد و موفق باشید
بهبه شلاااام عروس خانم،خوبی نانازم،اول اینکه بهت از صمیم قلب پیوندتو تبریک میگم گیگیلی جونم،ایشالاه که خوشبخت بشی عزیزم.
بعد اینکه ببین مهدیه جان میلاد الآن یه بیناست و تا حالا به روش بینایی زندگی کرده، نمیتونه اونطوری که باید و شاید یه نابینا رو درک کنه،اون تو هستی که باید بهش یاد بدی که هرچیزی رو که از یه جا که گذاشتی برداره دوباره همونجا بذاره یا اگه جاشو تغییر داد باید بهت بگه که اون وسیله رو کجا گذاشته،مهدیه زندگی با یه فرد بینا خیلی سخته ولی حالا که تو این راه رو واسه ادامه زندگی خودت انتخاب کردی باید با تمام سختیهاش کنار بیایی،باید کاری کنی که خدای نکرده یه وقت ازت خسته نشه،اگه مدیریتت خوبه سعی کن تقریبا کنترل زندگی رو تو تو دستت بگیری،طوری باش که اون همیشه بهت احساس نیاز کنه،بعد اینکه فکر کنم اشتباه بزرگی که تو موقع خواستگاری یا در دوران نامزدی کردی این بوده که ننشستی میلاد رو توجیه نکردی،اونو با سختیهایی که تو زندگی با یه نابینا پیش میاد رو آشنا نکردی،باید همه پستی بلندیهایی که میدونستی رو بهش میگفتی،حالا هم دیر نشده نانازم،بشین باهاش حرف بزن و مطمئنم که اونی که تورو واسه زندگی انتخاب کرده اگه بشینی الآن هم واسش توضیح بدی میپزیره و ازش بخواه که رعایت کنه،بهش بگو شاید اولش واسش یکمی سخت باشه ولی کم کم عادتش میشه،وقتی پستتو داشتم ویرایش میکردم که منتشرش کنم راستش دلم واسه خودمون یعنی دخترای نابینا سوخت،میدونم که تو میتونی مهدیه،مراقب خودت باش عزیزم، دیگه زیاد واست نمینویسم و بازم واستون آرزوی خوشبختی دارم،،،خدافسی
سلام ملیسا مرسی از لطفت من قبل از نامزدیم حدود ده ماه با شوهرم حرف میزدیم اون کامل واقف هست به مشکل داشتن من دیشب داشتیم تلوزیون نگاه میکردیم برقا رفت میلاد هم حواسش نبود که به من بگه کنترلو کجا گذاشته ببین ملیسا ما نمیتونیم بگیم که ازدواج یا زندگی کردن با بیناها سخت هست چون اگر این جور باشه پس زندگی کردن با آدمای دور و بر هم کار سختی هست ممنونم از نظرت شاد باشی
سلام مهدیه.
اول که تبریک ازدواجت و استقلالت.
دوم اینکه اولین کسی که باید با نابینایی تو کنار بیاد خودتی و بس.
میلاد هم به عنوان یک مرد بینا که با یک زن نابینا ازدواج کرده لابد خودش همه ی حساب و کتابهاش رو پیش خودش کرده و اون قدرها هم غیر منطقی نیست که مشکلات تو رو درک نکنه.
تازه اون با نابینا جماعت هم که غریبه نبوده، یا به عبارت دیگه نابینا ندیده نیست که تو رو درک نکنه.
ولی با همه ی این حرفا اون تا بتونه بهت کمک میکنه، ولی یادت نره که اون به عنوان یک مرد که بیرون خونه کار میکنه در حد توانت ازت سرویس میخواد و این خودتی که باید دقتت رو بالا ببری و روز بروز اشتباهاتت رو کمتر کنی.
تو قبل از ازدواجت هم مسلما در خونه کمکهایی رو به مادرت کردی یا آموزشهایی رو از ایشون گرفتی که باید مو به مو، بدون ترس و با انگیزه بهشون عمل کنی.
چهار روز دیگه که بچه هم بیاد مسوولیتت سنگینتر میشه و بسیار دقت بالایی برای انجام امور خونه لازم داری.
شجاع باش، نترس و با انگیزه جلو برو که رتق و فتق امور روزانه در زندگی راحتتر از اونیه که تو فکرش رو میکنی و ازش یه غول برای خودت ساختی.
دختر نابینا مسلم بدون که بالای نود درصد قابلیتهای مسوولیتی روزمره رو دارره و اصلا هم نباید خودش رو دست کم بگیره.
باور کن که بسیااااری از دختران بینا هم هستن که درصدی از قابلیتهای دختران نابینا رو ندارن ولی بهشون توجهی نمیشه.
قوی باش، که باید پیش بری و هیچ چاره ای هم جز تطبیق دادن خودت با امور زندگی نداری، چون باید اینطوری باشه و نه طور دیگه ای.
سلام عمو چشمه کاملا حق با شماست تمام صحبتهای شما رو هزار بار لایک میکنم مرسی از نظرتون
سلام. مبارکه! شیرینی فراموش نشه! این که چیزی نیست، من یکبار دنبال کفشام میگشتم بعد از ۵ دقیقه نتونستم پیداش کنم آخرش بیخیال شدم، بعد متوجه شدم یه چیز دستمه! خوب که دقت کردم فهمیدم کفشامه. خخخ. شاد باشید و این چیزا مهم نیست. با توجه بیشتر میشه همه وسایل رو پیدا کنید.
سلام خخخخ خخخخ واقعا خاطره جالبی بود ممنون از شما
سلام.
می فهمم چی میگید ولی باور کنید همه اش طبیعیه و حتی بینا و نابینا هم نداره
تبریک میگم پیوندتون و آرزوی خوشبختی بسیار زیادی براتون دارم.
حرف های دوستان رو لایک می کنم و بهتون توصیه شون می کنم که تک تکشون رو به کار بگیرید.
موفق و پیروز باشید.
سلام مرسی انشا الاه دومادی شما براتون آرزوی پیروزی دارم
سلام مهدیه جونم الهی قربونت برم. تبریک میگم و برات آرزوی خوشبختی میکنم عزیزم. این که گریه کردن نداره گلم. واسه همه پیش میاد. فدای تو بشم که اینقدر صادقانه درد دل میکنی. یکم حواستو بجمعی حله. دیگه نبینم چشای خوشگلت بارونی باشه هاااااااااا. هیچ وقت هم نا امیدی به دلت راه نده و توکلت به خدا باشه قربونت برم. همیشه بخند تا دنیا به روت بخندهههههههههههههههههههه. میبوسمت گلم.
سلام میخندم خخخخ خداییش فرشته من معمولا میخندم منم میبوسمت براتم آرزوی بهترینا رو دارم شاد باشی
سلام مهدیه جان
بهت تبریک میگم…خوشحالم برای عروسیتون…مبارک باشه…مبارک باشه.
مهدیه جان من شاید درک نکنم این چیزهارو دقیق اما اگر بدونی که حتی بیناها هم اول زندگی مشترک از این دردسرها دارند و خودتو دست کم نگیری و توانایی هاتو پرورش بدی همه ی مشکلات حل میشه.امروز اول صبح رادیو گوش میدادم توی ماشین.یه نکته باحالی گفت از ژاپنی ها
می گفت ژاپنی ها میگن اگر دیگران توانستند کاری را انجام بدن حتما تو هم میتونی انجام بدی و اگر کسی نتونست کاری رو انجا بده پس باید حتما تو اون کارو انجام بدی.
بابا دختر خوب…برای چی گریه میکنی آخه؟
مجتبی که مرده داره برای خودش غذا درست میکنه کارهاشو میکنه.تو که دختری من مطمعنم که بهتر از اون از پس کارها برمیای.اگر هم هیچ کس نتونست انجامش بده و نتونست غذا بپزه پس باید تو بپزی و درست انجام بدی.
به جای گریه همیشه به خودت بگو من میتونم و انجام میدم.درستِ درستِ درست.
به نظرم توی این موارد از کد بانوهای محله هم کمک بگیری خیلی به دردت میخوره.
فاطمه جوادیان که تجربه هاشو میزاره یا نگار که آرشیو آشپزی میزاره.
مرسی که برامون نوشتی عزیزم.
هر وقت هم هر مشکلی برات پیش اومد به خودت بگو همه ی مردم توی زندگی مشترکشون مشکلاتی دارند.خودتو جدای از بقیه مردم و بیناها ندون.فقط نوع مشکل شاید فرق می کنه وگرنه مشکل مشکله و باید حلش کرد.
منتظر تجربه های شیرین زندگی مشترکت هستیم.دفعه بعد شاد و خندونِ خندون بیا و از هر چی دوست داشتی بنویس.
راستی منم یه بار یه قاشق چوبی گذاشتم توی روغن و چون شعلشو زیاد کرده بودم حسابی سوخت.خخخخ…یه بارم یه دونه ملاقه پلاستیکی که مخصوص چیز دیگه ای بود جا گذاشتم توی ماهی تابه و آب شد توش…خخخ…یه چند بار هم دم کن سوزوندم و یه آتیش سوزی راه انداختم که نگو….خخخخ
بازم هست ها ….میترسم دیگه باقیشو بگم دیگه کسی نیاد منو بگیره…خخخ.
یه بارم ابتدایی درس میخوندم …مادرم خونه نبود اومدم سوپ بزارم چون میخواستم زود اماده بشه گذاشتم توی زودپز و همه چی رو ریختم توشو درشو بستم.زودپزمون از این قدیمیها بود.یه خورده که گذشت و یهویی یه صدای مهیبی از آشپزخونه شنیدم….انگاری سوت قطار بود زده میشد توی آشپزخونمون….خخخخخ….سوتش شوت شده بود هوا…و از جای سوت کلی سوپ رفته بود روی سقف …خخخخ…یعنی زودپزه روی شعله گاز داشت خودشو می کُشت…منم حسابی ترسیده بودمو جرأت نداشتم که برم آشپزخونه…خونمون اون وقتا قدیمی بود و آشپزخونمون در داشت و گاز گوشه کنار در بود….یه چوبی آوردمو از لای در یه خورده دادمش تو و با چوبه زودپزو از اجاق گاز برداشتم…گذاشتم زمین….بعدش رفتم گازو خاموش کردم….یه نفس راحت کشیدم….خخخ
یه خورده سوپ مونده بود توش که اونو خوردیم جات خالی بدک نشده بود….خخخ
سلام خانم اسمتونو نمیدونم خیلی حرفاتونو لایک میکنم پس بیناها هم همچین اشتباهاتی میکنن خخخخ امیدوارم یک دکتر خوشگل و پولدار شوهرت بشه منم برا عروسیت دعوت کن مرسی از حضورت
سلام بر عروس خانوم.
اولا تبریک میگم مبارکه, امیدوارم که خوش بخت بشی و از تمام لحظات زندگیت لذت ببری.
بعدش هم اینا که غصه نداره که دختر برای همه ممکنه پیش بیاد.
ببین مامان من هم یه بار قاشق چوبی را گذاشته بود روی شعله و سوخته بود, اما خودش که اونجا بود از بس که عجله داشت چون مهمان داشتیم و عجله داشت تا کارها را زود انجام بده اصلا متوجه نشد و من که وارد شدم از بویی که میاومد متوجه شدم.
ببین من وقتی مامانم نیست راحتتر آشپزی میکنم, چون من هر چیزی را جای خاصی میذارم تا هر وقت که لاذِمش داشتم زود برش دارم اما مامانم که هست ممکنه وسایل را جا به جا کنه, پس همیشه تمام تلاشت را بکن که هر چیزی توی خونت جای خاصی داشته باشه, ببخشید اگر رک میگم اما نظم توی خونهی یک بانوی نابینا حرف اول را میزنه, به نظر من سرعت عمل خانوم خونه را بالا میبره.
شاید من زیادی منظمم نمیدونم اما من امتحان کردم باور کن جواب میده, من خیلی حس خوبی بهم دست میده هر وقت یه کار را زودتر از اون زمانی که تخمین زدم انجام میدم, اصلا یه کیفی دار که خخخخخخخخ.
امیدوارم که هر چه زودتر راه و رسم زندگی دستت بیاد و بیای و از کارهات برامون بنویسی.
راستی گریه نکن این همه حیف چشمات نیست.
راستی همین دیروز بود که من توی خونه تنها بودم و برای پیدا کردن کنترل ده دقیقه گشتم و آخرش هم پیداش کردم, یعنی اگر پیدا نمیکردم نمیشد از خودم نا امید میشدم, پس هیچ وقت در مقابل مشکلات کوتاه نیا.
من هم هر وقت یه همچین اتفاقی برام می افته میخندم, دروغ چرا شاید اگر چند سال پیش بود مثل تو ناراحت میشدم اما الان ۵ سالی میشه که به جای ناراحت شدن و غصه خوردن میشینم و میخندم.
راستی من یه دختر ۳۰ ساله را میشناسم که بینا بود و ازدواج کرد وا اتفاقا بعد از ازدواج همراه همسرش رفت جنوب, این دختر برای درست کردن کتهی برنج هم به مامانش زنگ میزد و هر چیز را که مادرش میگفت مینوشت خخخخخخخ. پس این مشکلات برای همه هست بینا و نابینا هم نداره, نگو ما نابیناها مشکل داریم, نمیگم که نداریم اما باید مدیریت کنیم.
ببخشید یه پست شد شرمنده.
خوش بخت باشی عزیز.
سلام کاملا حق با شماست من خودم زنهایی رو میشناسم که حتی یک مرغ ساده رو نمیتونن درست کنن روز پنج شنبه میحمون داشتم برادر شوهرم با زن و بچش بودن اینقدر همه چیز عالی بود که جاریم به مادر شوهرم گفته به نظر من مهدیه میبینه فکر نمیکرد که یک نابینا بتونه اینقدر غذاش خوش مزه باشه مرسی از حضورت
سلام مهدیه جان .اوووو تا دلت بخواد از این اتفاقا واسم افتاده از گم شدن کنترل که فقط به اندازه ی کف دست باهام فاصله داشته تا … گاهی اشکم در اومده گاهی هم بلند بلند به خودم خندیدم .خب چه میشه کرد !فقط میتونم آرزوی موفقیت واست داشته باشم احتمالا خیلی زود بتونی با شرایط جدیدت با کمی صبوری کنار بیای
وای ببخشید اصا فراموشم شد که تبریک بگم …یه تبرییییییییک صمیمانه به شما .شاااااد باشید
سلام!
تبرییییییییییییییک!
اینکه چیزی نیست!
یکی از دوستام آخر زنگ اول داش دنبال قلمش میگش!
زنگ خورد! بازم گشت!
اما یهویی دید تو کیفشه خخخ!
نبینم ناراحت باشی .
ببین اگه میخوای غصه بخوری ، سوژه فتو فراووون .
اما دانا و عاقل اون کسیه که به ریش خیلی از مشکلات فوت کنه و ریش مشکلاتو اول بکشه و بعد به ریششون بخنده خخخ اگر هم دلت خواست بزن توی چشو چارشون هاهاها
سلام . خوش اومدی دوباره ؟ به جای آبغوره و آبلیمو گرفتن کمی دقت کن و شراب خنده بنداز و بزن بر طبل .
ببین مردا فقط و فقط ی زن خوشحال میخوان . شاید اولش کمی به ظواهر و چیزای الکی گیر بدن ولی در نهایت تمامی انسانها عاشق ی فرد خوشحال و راضی هستن . پس اگه میخوای میلادی دوستت داشته باشه شاد باش
سلام مهدیه
تبریک میگم بهت فراوااان عزیزم
مهدیه این مشکل رو برای خودت زیاد بزرگ نکن
بابا بیناها خودشون یه چیزی دستشونه میگردن دنبالش
فکر نکن که ربط داره به نابیناییت خخخخخخ
این مشکلاتت رو با وجود زندگی شیرینی که داری فراموش کن
واسه همه افرادی که تازه زندگیشون رو شروع میکنن یه کم سر در گمی هست ولی کم کم همه چیز درست میشه
درود. من هم بهت تبرریییک میگم عروس خانم.
به نظر من خانمهایی که با بینا ازدواج کردن پیداشون کن و از تجربیاتشون استفاده کن خیلی از مشکلاتت حل میشه.
نظرات شهروز, فاطمه خانم و بقیه ی دوستان رو که توصیه هایی داشتن رو هم لایک میکنم.
فقط به نظر من بذار یه کم مدیریت زندگی بیاد تو دستت بعد بچه هم باشه.
خلاصه که من آرزوم موفقیت همه ی هممحلیهام هست.
موفق باشی.
خب آقای بی ادعا!
موافقم لایک!
سلام مهدیه خانم ,
اول باید بهت تبریک بگم و بگم که ایشاالاه سالگرد ازدواجتون سه رقمی بشه , بعدش باید بگم که من سابقه چندین سال زندگی بینایی و همین طور زندگی با همسر بینا رو دارم , در ابتدای ازدواجمون , با اینکه همسرم بسیار با تجربه و کار بلد بود و نیز بینا , ولی بسیاری از این مشکلاتی که شما براش گریه کردید رو حتی صد برابرش رو بر سر من بیچاره آورد و من جرات نکردم جیکم در بیاد خخخخ شما که هنوز کاری نکردید , این نگرانی شما رو میتونم اینجوری ترجمه کنم و تجربه هم ثابت میکنه که شما هم مثل تمام نو عروس ها , نگران ادامه و تقویت بنیان زندگی مشترک تون هستید .
این بسیار بسیار عالی و از نظر من طبیعی هست , خیلی از هم سن و شرایط های شما , که بینایی هم دارند از این موضوع نگران هستند و قابل درک هم هست که شما نمیخواهید زندگی مشترکتون دچار خدشه بشه .
اشکالی که من رسما به شما میگیرم , اینه که شما باید زود تر شروع به تمرین و آزمون و خطا در این زمینه میکردید و الان مثل دانش آموزی هستین که سر امتحان , یادش به این میفته که درس رو تمرین نکرده .
اما باید بگم که هنوز دیر نشده و خوشبختانه شما اول راه هستید و میتونید با نظم و انظباط که به وسایل منزل میدهید , بسیاری از این مشکلات رو بهش فایق بیایین .
ببینید من بینا بودم و هنوز هم عادت نکردم که بسیاری از عادات و شلخته بازی های خودم رو اصلاح کنم , از مدتی که نابینا شدم , این عدم داشتن نظم خیلی من رو آزار داده , مخصوصا زمانی که تمرکزم رو از دست میدم یا به فکر کارهای دیگر می افتم , پس بسیار توصیه میکنم که به جای گریه و شیون , شروع به تمرین نظم و انظباط در چیدمان وسایل منزل کن و تمرکزت رو از دست نده .
ببین خواهر خوبم , شما میتونید با این مشکل کوچیک قافیه رو ببازید و میدان رو خالی کنید , یا بمونید و مثل کسانی که پیروز شدند و من بسیاری سراغ دارم , بجنگید و یک عمر زندگی با آرامش رو به خودتون و همسرتون عرضه کنید . باور کنید که میتونید و همه این کارها شدنیه چون من این راه ها رو لمس کردم و دیدم که هر کاری در نابینایی شدنی هست .
همسر شما اگه با یه نابینا زندگی داره میکنه و انتخاب کرده که زندگی کنه , پس بدونید و آگاه باشید که در شما چیز هایی رو دیده که در یک بینا وجود نداشته , و شما دارای قابلیت هایی هستید که خیلی از بینا ها ندارند , خوب میشه از اشتباهات کاست و به این قابلیت ها پرداخت و پر رنگ تر اش کرد . زندگی همه اش که این ضعف های ما نیست . باور کنید که میتونید .
با همسرتون هم رو راست بشینید و در برقراری این انضباط وسایل منزل صحبت کنید و با روی خوش ازش بخواهید که در این چیدمان کمکتون کنه , چون میدونم که آقایون اکثرا مثل من شلخته هستند و بی نظم , که امیدوارم همسر شما مثل ما نباشند خخخخ .
از این به بعد بیایید و از موفقیت هایتون بنویسید , تا دوستان مجرد که ترسیدند و قایم شدند , دلگرم بشند .
ببخشید که کامنت من به یک انشا تبدیل شد ولی چون دیدم که کمی دارید احساسی و ناامید مینویسید , خواستم به عنوان کسی که تجربه ای داره به شما بگم که هم نگرانیتون و هم مشکلتون راه حل داره و میبینم اون روزی رو که به این مشکلات میخندید .
موفق و خوشبخت باشید .
سلام هم اسم!
بیا تو پست کودتای آقای خادمی کارت دارم! بدو! بدو!
سلام و عرض ادب و همچنین تبریک تشکیل زندگی شما
دوستان از باب خدا کریمه مطالبی رو عنوان کردند که غصه نخورید همین طوری هست و میاد و میگذره درسته ولی بعضی وقتها فکر می کنم زندگی و ادای این بیناها رو در آوردن برای ما گرون تمام می شه
و به هر حال ما که خودمان هم درگیرش هستیم واقعیتش دردناک هست از باب بی خیال و این حرفها چون واقعیت دارند و تلخند به هر حال
اگر کمکی می کنه یک وسیله ای به نام key finder که روی کلید یا هر چی می چسبونیش و جاش رو با صدا برات مشخص می کنه که کجاست تونستید گیر بیارید و بخریدش مفیده برای شما و همچنین یک وسیله دیگه که اسمش بر چسب خوان هست که می تونه تو آشپزخانه کمکتون باشه و یکی از اون بر چسب ها رو رو هر ظرف مایع یا هر چی بچسبونید و با صدای خودتون بار اول بگید که چی هست بار دیگه میگه با نزدیک کردن اون دستگاهش که کوچک هست و مثل کنترل تلویزیون هستش و برای شما خانمها مفیده که قیمتش نزدیک ۱۷۰۰۰۰ هزار باید باشه و کاربردی هست
ولی من نظر شخصیم این هست برای ما نابینا جماعت سر کردن و گذروندن و رفتن بهتر از این بامبول بازی هاس موفق باشید راستی از شرکت نماد فن آوری ها باید داشته باشنش خواستید یک زنگ بزنید
سلام و درود بیپایان خدمت مهدیه خانم, هر چند که بیش از یک ماه از ازدواجتان گذشته من هم به نوبه ی خودم این پیوند فرخنده را به شما تبریک میگویم و امیدوارم در کنار آقا میلاد خوشبخت شوید و زندگی خوب و آرام و همراه با آرامشی را در کنار هم داشته باشید, من نه قصد نصیحت دارم و نه قصد هیچ توصیه ای ولی باید بگم مهدیه خانم هر کدام از ماها یه مشکلی داریم حالا چه بینا باشیم و چه نابینا مثلاً خود من برای نوشتن پایان نامه منابع کمی دارم اما آیا باید بشینم گریه کنم میدونم شاید در اون زمان شما مستأصل بودید و هیچ چیز دیگر نمیتونسته شما را تسکین بده اما یه خانم خوب مثل شما که حتماً آشپزیش هم خوبه نباید بخاطر این چیزها اعصاب خودش را خورد کنه مامان من هم که یه بیناست ممکنه یادش بره که غذا روی گازه و ممکنه که غذاش در حال سوختنه و نفهمه یا فلان وسیله که گذاشته در کنار قابلمه یا دیگ در روی گاز داره آتیش میگیره و او متوجه نشه خواهش میکنم بخاطر این مشکلات که حالا میخواد در این مورد یا هر مورد دیگه هست الکی اشک نریز و فکر راه چاره باش ببخشید که خیلی حرف زدم و سرتان را درد آوردم شما هم برای من کمترین دعا کنید تا بتونم پایان نامه ام را به خوبی بنویسم و ازش دفاع کنم, در پناه حق بدرود و خدا نگه دار
سلام مهدیه خانم.
بنده نیز به نوبه خودم ازدواجتان را تبریک می گویم و امیدوارم که سالیان سال در کنار هم زندگی کنید.
به نظر من شما اصلا و ابدا نباید بخاطر این مسایل گریه کنید. من خودم قبلا بینا بودم و یک روز که مامانم خونه نبود تصمیم گرفتم برای خودم یه نیمرو درست کنم. آن موقع ها من کلاس اول راهنمایی بودم و فکر می کردم که سفیده تخم مرغ همان روغن است خخخخ. یعنی اون روز دو سه تا تخم مرغ انداختم توی ماهیتابه و اصلا هم روغن نریختم. بعد رفتم و بعد نیم ساعت بعد دوباره اومدم تو آشپزخونه خخخخ . حالا این نیمرو کف ماهیتابه چسبیده بود و رنگش شده بود مثل زغال خخخخ. اون روز آن قدر مایع ظرف شویی ریختم و سیم ظرف شویی کشیدم تا ماهیتابه تمیز بشه خخخخ هاهاهاهاهاها
پس ببینید این کارا ربطی به بینا و نابینا نداره خخخ. یه بارم که بینا بودم رفته بودم مغازه دوستم. آن روز با دوستم تصمیم گرفتیم که با کمک هم ماکارونی درست کنیم. اون روز آن قدر رُب گوجه فرنگی ریخته بودیم که رنگ ماکارونی قهوه ای شده بود خخخخ خخخ خخخخ هاهاهاهاهاها. یعنی همچین آشپزهایی بودیم ما خخخخ
شما هم از تجربیات من استفاده کنید بد نیست هاااا خخخ خخخخ هاهاهاهاهاها
همیشه به این اتفاقات بخندید و اصلا هم ناراحت نشوید.
موفق و شاد باشید
سلااااااااااااااام آقا وحید!
خیلی جالب بود! لایک! لااااااااااایک!
سلام عزیزم
من هم ازدواجتونو صمیمانه تبریک میگم.
منم تا چند سال پیش واسه مشابه چنین مشکلاتی ناراحت میشدم. گاهی وقتا گریه گاهی وقتا هم به اصطلاح خود خوری که من چقدر فلان و بهمانم.
مثلا یه بار در قند دون از دستم افتاد و شکست خیلی ناراحت شدم. دوستم منو دلداری داد گفت اوووووه ما تا حالا چند بار سینی استکان از دستمون افتاده.
کنترل تلویزیون هم خخخ یاد یه خاطره افتادم.
یه بار خواهرم همین که سفره رو جمع کرده بود کنترل هم رفته بود توی سفره یعنی با سفره جمع شده بود. هرچه گشتیم پیداش نکردیم. همین که سفره رو آوردیم صبحونه بخوریم، کنترل پیدا شد خخخخ. کلی خندیدیم خخخ.
همینطور که دوستان گفتند این نوع مشکلات برای همه کمابیش ممکنه پیش بیاد. من متأهل نیستم ولی اینو میدونم که با گذشت زمان ممکنه با مشکلات بزرگتری رو به رو بشید. امیدوارم که در زندگی محکمتر از این باشید.
به نظر من خوب کردی درد دلتو اینجا نوشتی.
امیدوارم در آینده خاطرات خوب و تجربیات شیرینی رو که کسب میکنی اینجا بذاری.
ببخشید کامنتم طولانی شد.
به خدا میسپارمت عزیزم.
موفق باشی.
هی دختر مبارکه… بخند بابا.. اینا ربطی به نابینایی نداره… باید بیشینی سر خاطرات من… خو من مثلاً بینام ولی هیشوخ هیچ چیزی رو پیداش نمیکنم.. همیشه تلو تلو میخورم و کله معلق میشم…هاههاهاهاهاهاهها… هفته پیش کم مونده بود تو خیابون برم زیر اتوبوس… میشنوی؟ اتوبوس… خخخخخخ… با آسفالت یکی میشدم اگه از روم رد میشد… هاهاههاهاهاهاهاها.. خو من اتوبوس به اون گندگی رو ندیدمش… اصلنم بخاطرش اشک نمیریزم… همیشه میخندم به گیجی و حواسپرتی خودم… برو بابا… خو تو یوخده فقط یوخده سعی کن منظم باشی… بقیه ش جوره عزیزم… بعدم من اگه زنم هی گریه کنه میزنم لِهش میکنم… هاهاههاهاهاهاهاهاهها… زن باس خندون باشه… در بدترین شرایطم خنده رو فراموش نکن… حالا ملاقه رو نجستی.. زمین و زمون که جاش عوض نشده… من همیشه خدا ملاقه رو نیمیجورم.. همیشه ام ظرف میشکونم.. همیشه ام دسگیره آتیش میزنم… بابا بی خیاااااااااااااال…
خوش باش
سلام مهدیه خانم من هم از صمیم قلب ازدواجتون رو بهتون تبریک میگم و براتون آرزوی خوشبختی دارم
اما شما این طور که مشخصه زود نا امید میشید و تا یه مشکل براتون پیش میاد اعتماد به نفستون رو از دست میدید
نباید این طوری باشه من هم بارها شده توی خونه دمپاییم رو گم کردم و بارها دنبال لنگه ی دمپایی گشتم خخخ خب پیش میاد دیگه سخت نگیرید موفق و پیروز باشید.
سلام عروس خانم
مبارکه خانمی.
مهدیه جان مشکل تو اینه که میخوای از بیناییت استفاده کنی و کار کنی.
من نمیگم موقع آشپزی چشماتو ببند و اصلا نبین اما از بیناییتم مثل بیناها استفاده نکن هیچ اشکالی نداره وقتی یه چیزی رو نمیتونی با چشمات پیدا کنی یه دست بکشی و لمسش کنی و پیداش کنی.
اون چشمای بدبخت تو چه گناهی کردن که میخوای ازشون این همه کار بکشی هاان؟
مهدیه جان بیناهاشم حواس پرتی میکنن و اتفاقا حسن نابیناها اینه که همیشه مرتب هستن چون میدونن که نمیبینن و مجبورن که با نظم زندگی کنن.
تو هم موقع آشپزی فکر کن نابینایی و باید کاراتو بدون چشم انجام بدی اگه این کارو بکنی بیشتر مشکلاتت حل میشه.
بعدشم گریه چرا؟
مهدیه اگه حتی خونه رو هم خدایی نکرده آتیش میزدی چاره ی مشکلت گریه نبود باید یه کم هدفدارتر به زندگیت ادامه بدی
یه چیزم رک بهت بگم که: مرد میتونه با یه نابینا زندگی کنه اما با یه زن گریه کن و همیشه افسرده عمرا زندگی کنه
اگه تلاش و نگرانیت فقط ادامه زندگیته باید گریه نکنی و استرس نداشته باشی چون گریه کردن و مدام تو فکر بودن و عبوس بودن و غر زدن و مدام نق زدن که چرا من نابینام که این بشه و اون بشه و اینا باعث میشه شوهرت ازت خسته بشه.
دختر جان مرد میاد خونه که آرامش داشته باشه حتی اگه بهترین غذاها رو هم بهش بدی اما از رنگ چشات بفهمه که گریه کردی اولین فکری که میکنه میدونی چیه؟ اینه که: نکنه مهدیه از من راضی نیست؟
بعد یواش یواش سوء تفاهمها شروع میشه و زندگی جهنم میشه
بیناها سریع از چهره ی ماها میفهمن که گریه کردیم یا اخموییم یا هر چیز دیگه ای فکر نکن اگه صورتتو بشوری دیگه همه چیز حله نخیر خانمی حل نیست اتفاقا با پاک کردن صورت مسئله همه چیز بدتر و بدتر میشه
پس شروع کن چندتا کارو از امروز انجام بده
۱. به هیچ وجه به خاطر مسائل بیخود و پیش پا افتاده گریه نکن.
۲. منظمتر باش.
۳. به بیناییت اتکا نکن.
۴. حتی اگه بدترین اتفاق هم بهت افتاد به نابیناییت ربطش نده و دنبال راه چاره باش تا دیگه اون اتفاق رخ نده.
بازم برامون بنویس.
سلامی دوباره.
من تمامی کامنتها سارای، آقا مهدی ترخانه و پریسیما رو لایک میزنم و تایید میکنم.
همین سه کامنت میتونه برای تو راه روشن آینده ی روزمرگیهات رو تبیین کنه.
شاد باشی.
درود! اینها که گفتی برای بیشتر نابیناها اتفاق میفته و اصلا ناراحت نباش چون طبیعی است و با کمی دقت دیگر این اتفاقات کمتر رخ میدهد… حالا اگه یه بار نمک بجای شکر مصرف کنی یا شکر بجای نمک مصرف کنی خیلی جالب و از طرف خودت گریه دار و از طرف ما خنده دار میشه… ما نابینایان باید سعی کنیم موقع روشن کردن گاز قبل از آن روی گاز را خوب کورمالی و لمس کنیم تا چیزی روی آن نباشد و باعث آتش سوزی نشود! حالا اگر فرصتی دست داد به خانه ی خواهرم میروم و چندتا از سوتی های او را در یک پست از طرف خودش تعریف میکنم تا تو بخوانی و ناراحتیت کمتر شود و بفهمی که عمومی است!
درود! راستی ازدواجت مبارک… امید است که سالیان سال به خوبی و خوشی و شادی در کنار یکدیگر زندگی کنید و از سوتی های مختلف زندگی نرنجید و سعی کنید کمتر سوتی داشته باشید!
درود! خوب من رفتم نظرات دوستان را خواندم و متوجه شدم که روی هم رفته اینجا به دفتر مشاوره ی زندگی تبدیل شده است و تو دیگر گریه نمیکنی و از شادی خوابت برده که به نظر دوستان پاسخ ندادی!