خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت هشتم

درود.

انجمن نبینستان، یه انجمن نابینایان هست که آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، اونجا به نوعی همه کاره ی این انجمنه. من تا حالا هشت بار رفتم اونجا که هفت بار قبلی رو براتون تعریف کردم که چی شد و چه اتفاقاتی افتاد. حالا اومدم تا براتون تعریف کنم در هشتمین حضورم در این انجمن، چی بین من و آقای مسئول گذشت.

راستش ماجرا از اونجایی شروع شد که من به فکرم رسید که برم انجمن و از آقای مسئول بخوام تا توی این انجمن شرایطی رو ایجاد کنه که بچه های نابینا بتونن صاحب خونه بشن. این شد که شال و کلاه کردم و رفتم به دیدن آقای مسئول. وارد انجمن شدم و آقای مسئولو دیدم که طبق معمول داشت مگس میپروند.

سلام آقای مسئول.

سلام. بازم که تویی!

خب من اینجا پرونده دارم! طبیعیه که بیام اینجا!

آقا من چند بدم تو پروندت رو اینجا ببندی؟

ای بابا! تازه داریم با هم دوست میشیم! کجا پروندمو ببندم برم؟ لابد ببرمش انجمن باجناقتون!

تو بیخود میکنی! اگه یه بار دیگه اسم اون کلاه بردارو بیاری من میدونم و تو!

باشه بابا! حالا چرا عصبانی میشید!

حالا بگو ببینم امروز اومدی چه بلایی سرم بیاری؟

چه بلایی؟ من فقط یه خواهش ازتون دارم!

چه خواهشی اونوقت؟

هیچی. من میخوام که شما به ما کمک کنید که بتونیم صاحب خونه بشیم.

چی؟ خونه؟ تو مثل این که حالت خوب نیستا! میخوای بگم یه ماشینم پارک کنن تو پارکینگش؟

نه اون خیلی به کارم نمیاد. البته اگر هم باشه میتونم بفروشمش از پولش استفاده کنم.

پسرجون منو دست انداختی؟

نه خب! بالاخره انجمنها باید به ما کمک کنن که بتونیم خونه داشته باشیم دیگه!

من خودم با این که دیگه داره سنی ازم میگذره، تازه یکی دو ساله خونه خریدم! بعد تو میخوای همین اول جوونیت خونه هم داشته باشی؟

خب شما هم اگر اول جوونیتون عضو انجمن میشدید شاید همون موقع خونه هم داشتید.

برو. برو انقدر سر به سر من نذار. خونه کجا بود که بدم به شماها!

خب از خودتون که نمیخوام خونه بهم بدید. یه کاری کنید که بتونیم خونه بخریم.

ببین از قدیم گفتن اجاره نشینی و شاه نشینی. برو یه آلونک اجاره کن الکی وقت منم نگیر. خونه میخوای چی کار آخه پسر مجرد!

خب قرار نیست تا آخر عمرم مجرد بمونم که!

ببین یه کم سیاست داشته باش! الکی خودتو تو دردسر ننداز. برو یه دختر پولدار پیدا کن بگیرش، خودش خونه و اینا برات میخره.

معلومه تجربه داریدها!

بله که دارم! همین یه ماه پیش پسرم رو دوماد کردم. دختره پولش از پارو بالا میرفت. یه خونه و یه ماشین همون اول واسه پسرم بابای دختره خرید، توی کارخونش هم یه پست مدیریتی بهش داد. الآن برو ببین چه دم و دستگاهی واسه خودش داره!

عجب! یعنی پسرتون هم مثل شما هم مسئوله هم مسئول؟

آره. ولی فهمیدم داری مسخره میکنیها!

نه بابا! چرا مسخره کنم؟

خلاصه به نظر من خودتو درگیر این چیزا نکن.

حالا شما بالاخره به من کمک میکنی یا نه؟

بخوام هم نمیتونم کمکت کنم. مگه یه قرون دو زاره که کمکت کنم. حرف ملیونها تومن پوله!

ولی اگر این کارو نکنید از باجناقتون عقب میفتیدا!

چی؟ باجناقم؟ باز چی کار کرده این حقه باز؟

هیچی. یه تعاونی مسکن راه انداخته تو انجمنش.

یعنی چی کار میکنه؟

هیچی. یه زمین گرفته، چند تا از بچه ها هم هر کدوم مقداری پول گذاشتن که بسازنش. تو دو سه مرحله پول میدن که ساخته بشه، روی هر واحدم یه وام ساخت گرفتن. خلاصه تا یه سال دیگه همشون خونه دارن.

بیخود کرده! چنان حالی ازش بگیرم که دیگه هیچ وقت یادش نره. اصلاً میدونی چیه؟ من یه حاجی میشناسم که تو بازاره. این یه مجتمع آپارتمانی داره که به من گفته چند نفر از بچه های انجمن رو بهش معرفی کنم که واحدهاش رو به صورت اجاره به شرط تملیک بده بهشون.

این دیگه چیچیه!

یعنی این که شما ده نفری که من معرفی میکنم بهش، میرید تو ده واحد مجتمع این آقا مستقر میشید. یه مبلغی به عنوان پول پیش بهش میدید و مبلغ مشخصی هم به عنوان اجاره بهش میدید.

خب این که شد اجاره کردن نه خریدن؟

نه. اون اجاره هایی که میدید بهش به جای قسط همون خونه محسوب میشه. هر وقت مبلغ اجاره ای که دادید معادل قیمت اون خونه شد، سندش میخوره به نامتون و خونه میشه مال شما.

ایول. خب حالا چه قدر باید به این جناب حاجی بازاری پول پیش بدیم؟

خب گفته که توافقی مبلغو تعیین میکنه. هر کس هرچی میتونه.

چه عالی! حالا اسم منو میخوای تو این ده نفر بذاری یا نه؟

اگر قول بدی که همیشه مثل الآن راپورت باجناقمو بدی، آره.

چرا که نه؟ اصلاً آب خورد میام بهتون میگم. کاری نداره که!

خوبه. پس من هماهنگ میکنم که بری پیشش. خودت برو و باهاش به توافق برس.

باشه باشه. دستت درد نکنه آقای مسئول. الحق که هم مسئولی هم مسئول.

ببین به دوستات هم بگو، هر کس بخواد اسمشو میذارم تو این ده نفر. فقط یه شیرینی باید به من بده.

مثلاً چه قدر هست این مبلغ شیرینی؟

هر کس یه ملیون بده اسمشو میذارم تو لیست.

عجب! لابد پولشم برای انجمن خرج میکنید دیگه!

پس چی؟ تو فکر کردی من این پولا رو برای خودم خرج میکنم؟ اصلاً خونه بی خونه. برو پی کارت ببینم!

ای بابا چرا عصبانی میشید! گفتم یه شوخی با هم کرده باشیم!

برو با همسن خودت شوخی کن فهمیدی؟

بله بله فهمیدم. اتفاقاً چندتا از دوستام تو تعاونی مسکن انجمن باجناقتون ثبت نام کردن. میرم بهشون میگم که انصراف بدن بیان تو این طرح شما.

ببینم اینا چند نفرن که میخوای بهشون بگی؟

فکر کنم نُه نفر بشن که با خودم ده نفر تکمیل میشیم.

جهنم و ضرر! من برای کم کردن روی باجناقم هر کاری میکنم. بگو انصراف بدن بیان اینجا، اون یه ملیونم نمیخواد بدن. برید خونه هاتون رو بگیرید حالشو ببرید.

واقعاً دستتون درد نکنه. شما واقعاً یه مسئول واقعی هستید!

خیله خب دیگه! بازم تو اومدی اینجا، من بدبخت رو چلوندی. الآن خیالت راحت شد؟

ای بابا! سخت نگیرید! عوضش شما یه قدم بزرگ برای خدمت به نابینایانی که اینجا عضو هستن برداشتید. خب دیگه. من برم به دوستام بگم بیان اول اینجا عضو بشن، بعد با هم بریم پیش اون حاج آقا تا خونه هامون رو بگیریم.

باشه برو. فقط یادت نره چی قول دادی ها! هر خبری تو انجمن باجناقم شد میایی به من میگی.

خیالتون راحت! کل اخبار اونجا از این به بعد در کمترین زمان میرسه بهتون.

خوبه. حالا دیگه برو.

باشه. فعلاً خداحافظ.

خداحافظ.

من رفتم و به نُه دوست دیگم هم گفتم اومدن اونجا عضو شدن و رفتیم پیش اون حاج آقا و اونم باهامون حسابی راه اومد و هر کس هرچی پول داشت به عنوان پول پیش بهش داد و قرار شد بقیه رو به عنوان اجاره به شرط تملیک به صورت ماهیانه بده.

ولی هیچ کدوم از اون نُه نفری که با من اومدن، تو تعاونی مسکن انجمن باجناق آقای مسئول نبودن که بخوان انصراف بدن. چون انجمن باجناق آقای مسئول اصلاً تعاونی مسکن نداره. آخ آخ. خوب شد یادم افتاد! یه زنگ به آقای مسئول بزنم بهش تأکید کنم که به خانمش چیزی نگه که باجناقش بفهمه و دروغم لو بره! من برم تا بدبخت نشدم.

تا یه خاطره ی دیگه، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.

بدرود.

۴۴ دیدگاه دربارهٔ «ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت هشتم»

سلام بر شهروز الدوله میگم مگه تو قرار نشد با من توافق کنی سرِ حقوقت حالا میری خونه میگیری و رو نمیکنی ای کلک حالا وقتی راپرتت را به مسؤول دادم حالیت میشه با کی طرفیی حالا چرا آمپر میچسبونی اگه نصف خونت رو به اسمم کنی کاریت ندارم میگم راستی کی بیایم شیرینی عروسیت را بخورم حالا که هم کار داری و هم خونه دیگه باید دست عروس خانم رو بگیری بیاری توی خونت و یه شیرینی و سور مفصل هم به ما بدی میگم داره حوصلم سر میره زودتر کار این مسؤول رو تموم کن که من بیایم بزنم اون مسؤول نامرد بد ترکیب بد قباره را بترکونم و بعد از کشتنش یه حالی کنم اساسی الفَرار در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام شهروز خیلی خوشم اومد این قسمت واقعا جالب بود داری حال این مسئول رو عساسی میگیریا
به خدا اگه شیراز بودی دیگه نابینایان اینجا هیچ غمی نداشتن آخه هیچ کدومشون سر و زبون تو رو ندارن که برن دنبال حق و حقوقشون
در هر صورت خوش به سعادتت داری خونه دار هم میشی به عنوان مثال این بهزیستی مثلا هنر کرده که طرح مسکن مهر رو پیاده کرده
یه مثال کوچیک اگه ما بخوایم یه خونه ی یه خوابه پایینترین جای شیراز بگیریم قیمتش میشه حدودا ۱۴ ملیون تومن که بهزیستی فقط یک و نیم ملیونش رو میده همین هم نده سنگینتره والله خب فعلا نقطه ضعف مسئولت شده با جناغت ببینم آخر کار دست خودت میدی یا نه
زود بدو بیا ببینم من نگرانم نکنه دیر زنگ زده باشی مسئول به خانمش گفته باشه خخخ خدا به خیر کنه.

سلام شهروز.
من اگه جای تو باشم، یه کار خوب و یه همسر ایده آل هم از این مسوول بخت برگشته میگرفتم شرش رو از سرم کم میکردم.
اصلا برو با دختر این مسوول ازدواج کن، بقیه ی نیازهات هم خود بخود برطرف میشه.
بیا این بار به حرفم گوش کن، حتما موفق میشی.

سلام عمو.
نههه دختر مسئول نهههه!
هی میخواد تو خونه بگه من مسئولم یا بگه هم مسئولم هم مسئول خخخ. بعدشم این به خون من تشنه میشه گر بفهمه سرش کلاه گذاشتم بعد بیاد دختر بده به من آیا؟
به هر حال ممنون از حضورتون.
موفق باشی

سلام شهروز.تو دو سال دیگه کاندیدای ریاست جمهوری شو اگه ما بهت رأی ندادیم خخخ کی شوخی کرد راستشو میگم .خوب بلدی حقشونو کف دستشون بذاری آخه.جالب بود.شاد باشی و خونه دار, ی خونه تو شمال تهران.اینم آرزوی من واسه ۹۵ تو.

سلام مجدد اتفاقاً شهروز خودت گفتی اگه مسؤول بهم خونه بده دست زنم رو میگرم میرم توی خونم حالا اگه میخای بپیچونی و شیرینی عروسیت رو ندی اون یه بحثی دیگه هست اما وقتی که خونه بهت دادن پس دیگه بهونهی نداری که عروسی نگیری همین

سلام حسینی.
باز هم جالب بود مثل همیشه.ببین دروغهات دارن بزرگ و بزرگتر میشن ها مراقب باش فکر کنم که از هفتهی آینده از یه کشور دیگه سایت را مدیریت میکنی. ببین به نظر من خونت را هم بفروش تا سرمایه بشه برات چون فکر نکنم برگردی ایران دیگه خخخخخخ خخخخخخخخ خخخخخخخخ.
راستی رفتی من را هم حلال کن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
ببین ما باید بریم و به این دوستان و مسئولین بگیم تا بیان و پستهای تو را بخونن تا کمی به وظایفشون آشنا بشن و اینقدر ما را سر کار نذارن.
مرسی برای این پست.
شاد باشی.

شایعه شده که شهروز داره کارهاش رو میکنه تا به ترکیه یا آمریکا یا کانادا پناهنده بشه حتی خبرها حکایت از این میکند که شهروز در فکر این است که قبل از عید بیلیتش را رزرو کرده و پس از خاتمه ماجراهای مسؤول از کشور خارج شود خبر گذاری … با سپاس از شما

سلام فاطمه.
خب فکر کنم خارج که هیچی. باید از مریخ سایتو مدیریت کنم خخخ.
مسئولین ما هم اتفاقاً خیلی خوب میدونن وظایفشون چیه. اتفاقاً میدونن که انقدر قشنگ میتونن از زیر مسئولیتشون در برن. اگر نمیدونستن وضع طور دیگه ای میشد.
برای چی باید حلالت کنم آیا؟ مگه چی کار کردی راستشو بگو خخخ.
مرسی که هستی.
موفق باشی.

پس بگو چرا کامنتم حذف شد پس دوستان به خبری که هم اکنون به دستم رسید توجه فرمایید به گفته شبکه ی خبری فاکس نیوز شهروز ۲۷ اسفند تهران را به مقصد تورنتوی کانادا ترک میکند وای خدا الفراااااار تا از محله محو نشدم,

سلام شهروز
بابا آفرین! بالا بالاها میپری! میبینم که خونه دار میشی!
سریع بگو اسم منم بنویسه وگرنه راپورتتو میدم و قسمتهای قبلیرم لو میدم حالا خود دانی به هر حال من میخوام تو تهران هم خونه داشته باشم و این میسر نیست ب جز همکاری تو پس بجنب تا دیر نشده.
میشه قسمت آخر رو زودتر بذاری تا ببینیم نتیجه ی دروغ گفتن تو و کار کردن مسئول چی میشه؟ دوست دارم مسئول اون ویلا رو به دست بیاره ولی بفهمه که باجناقش هیچ کاری نکرده اون وقت فقط به خاطر خوشحالی بیش از حدش به تو چیزی نگه.
پس تا پست بعدی و دروغ بعدی باااای
راستی اسممو بده تا عصبانی نشدم.

سلام پریسیما.
بابا شماها چه قدر نامردید خخخ.
من بدبخت اعتماد کردم به کیا اومدم اینجا دارم رازهامو مینویسم خخخ.
خوب شد حالا واقعی نیستن وگرنه الآن فکر کنم باید به شصت هفتاد نفر حقالسکوت میدادم خخخ.
حالا یه فکری برات میکنم.
مرسی که هستی.
موفق باشی.

درود! خوب حالا که آپارتمان شخصی داری بهترین شیرینی برای محله اینه که دومین اردوی بزرگ محله را با پنجاه نفر در آپارتمان خود و دوستانت برپا کنی و همه دور هم جمع بشیم و از ته دل بخندیم و شاد باشیم… حالا زودباش پست اردو را بزن وگرنه میرم به آقای مسئول لوت میدم!

سلام شهروز،یعنی الآن هم کار داری هم خونه،خخخخ،یعنی آقای مسئول راست میگه خب،برو یه دختر پولدار رو مخشو بزن دیگه،بعد دیگه صاحب همه چی میشی که،غصه هم دیگه نداری که وای کار ندارم،وای خونه ندارم و از این حرفااا،خخخخی،خدا به دادت برسه شهروز اگه که این مسئول بدونه که تو عجب کلاه های گشاد گشادی داری سرش میذاری که،میدونی که اگه بدونه تو حلقت میاد سرب داغ میریزه هااا،خخخ،میسی شهروز،باحال بود،لی،لی،لی،لی،لی،لی،لی،لی،من لفتم که،خدافسی، آهاااا راستی یادم رفت به این مسئول بگو اسم منم بنویسه،میخوام یه خونه اونجا داشته باشم بیام برم سر کار خخخ،خخخخ،خخخخ،

سلام ملیسا.
خب من نون بازومو میخورم. فعلاً کار و خونه جور شده و نیاز به دختر پولدار ندارم خخخ.
خب تو کار رو پیدا کن من خونه برات از آقای مسئول میگیرم. در کل خدا به دادم برسه خخخ.
مرسی از حضورت.
شاااد باشی.

دیدگاهتان را بنویسید