خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سرگذشت من

سلام دوستان هم محله ای خوبید؟خوشید؟امروز آمده ام تا گوشه ای از داستان زندگیم را برایتان تعریف کنم که اصلا چی شد من هم به جمع نابینایان پیوستم قبلش خدمتتون عرض کنم نابینایی تنها موضوعی بود که حتی در ذهنم هم نمیگنجید شاید متنی را که می نویسم شبیه داستانهای تراژدی باشد ولی واقعیت دارد وقتی هفده ساله بودم یک روز با یکی از دوستانم به خانه دیگر دوستمان رفتیم دوستم با موتور برادرش آمده بود وقتی به خانه دوستم رسیدیم و او ما را به داخل خانه دعوت کرد من یادم افتاد که کتاب درسیم را نیاورده ام با موتور برادر دوستم برگشتم که کتابم را بر دارم که در راه تصادف کردم و بی هوش شدم اورژانس مرا به یکی از بیمارستانهای نزدیک محل تصادف برد چون بینی من شکسته بود فورا به اتاق عمل منتقلم کردند بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم کم کم سردردهای عجیبی را در سرم احساس کردم هر چه پزشک در شهرمان بود رفتم ولی هیچ کدام دلیل واقعیش را پیدا نکردند و فقط با داروهای مسکن کمی دردم را آرام کردند تا اینکه دانشگاه پذیرفته شدم دوستان دیگرم که پزشکی میخواندند مرا به استادشان معرفی کردند وقتی پیش دکتر رفتم سریعا دستور داد از سر من عکس mri بگیرند و مشخص شد که توموری در مخچه ام در اثر آن تصادف پدیدار شده است پزشکم گفت تومور بزرگ شده و هر چه زودتر باید عمل کنی وگرنه یک شب که خوابیدی صبح بیدار نمیشوی چون عصب تنفسی زیر تومور بسیار ضعیف شده است عکسم را به چند پزشک دیگر هم نشان دادم ولی همگی آنها همان مطلبی را گفتند که دکتر اول گفته بود وقتی برای عمل حاضر شدیم دکترم گفت این عمل یک ریسک بسیار بزرگ دارد ممکن است عصب بیناییت را مجبور شویم برای دسترسی به تومور ببریم البته عمل پیوند را انجام میدهیم ولی با خداست پیوند بگیرد یا نه بالاخره پس از مقاومتهای زیاد من مرا زیر تیغ جراحی بردند و نتیجه این شد که پیوند تا درصد فقط کمی بینایی ام را برگرداند و بعد از دوران نقاهت از بیمارستان مرخص شدم سالهای ابتدای نابینایی آن چنان افسرده شدم که هیچ روانپزشکی نتوانست افسردگی مرا درمان کند تا اینکه کم کم شرایط کمی بهتر شد و با اعمال جراحی سنگین بینایی من بهتر شد روزی یکی از دوستان نزدیکم گفت تو چرا ادامه تحصیل نمی دهی البته من هم بدم نمی آمد که اوقات فراغتم را با رشته ای پر کنم که زمانی عاشقش بودم به همین جهت دوباره در کنکور سراسری ثبت نام کردم و فقط در انتخاب رشته زبان و ادبیات فارسی را انتخاب کردم در دانشگاه شهرمان پذیرفته شدم و کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را هم گرفتم هر چند اکنون ادبیات زیاد به کارم نمی آید ولی همانطور که عرض کردم خودم هم از ادبیات زیاد توقع نداشتم دوستان هر آنچه در ذهنتان هم نمی گنجد من تجربه کرده ام و اکنون بیشتر قدر مواهب زندگی را میدانم و سعی میکنم از آنچه دارم بهترین بهره را ببرم در حال حاضر هم با برادرم در بورس کار میکنیم پیشاپیش از صبر و حوصله شما بسیار ممنونم پیروز و موفق باشید.

۷۷ دیدگاه دربارهٔ «سرگذشت من»

سلاااام
ببین کی اینجاست؟
آقای عباسی خوش اومدید.
وااای نمیدونید چقدر خوشحال شدم وقتی اسم شما رو به عنوان نویسنده رو پست دیدم و چقدر خوشحالم که افتخار منتشر کردن اولین پست سال ۹۵ شما نصیب من شد.
همیشه باشید لطفا.
دربارۀ سرگذشتتونم باید بگم که: همین که کمی میبینید و دارید کار میکنید و حتی زندگی میکنید جای شکرش هست.
مواهب خدا همیشه هستن و امیدوارم بیشتر شامل شما بشن البته اگه خودتون بخوایین میدونید که میشن.
براتون آرزوی خوشبختی و شادی تو زندگی میکنم و ازتون میخوام که بیشتر پیش ما بیایین.
شاد و موفق باشید.

با تقدیم گرمترین سلامها محضر سرکار خانم پریسیما از اینکه زحمت انتشار پست مرا متقبل شدید از شما بسیار ممنونم از اینکه مجددا دوستان عزیزم را ملاقات کردم بیشتر خوشحالم از آرزوهایتان هم بسیار مسرورم من هم امیدوارم بهترینها سر راهتان قرار بگیرند راستی پنجم شدنتان در جشنواره را هم تبریک عرض میکنم.

سلام و درود بر آقا هادی گل و بزرگوار, عجب داستان تراژدی ای بودا میگم شما خوب تونستید با صبر و استقامت از پس این همه ماجراهای سریالی بر بیایید و خیلی هم خوشحالم که پس از مشکل بیناییتان تونستید هم به زندگی بر گردید و هم درس بخونید و هم الآن دارید کار میکنید و الآن هم برای من یه الگو هستید بازم مرسی بابت این پست در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

رعععععد بزرگ عصازنان با صدایی بسان غرررش شیر ژیان به هادی میگه :پسرم احسنت به تو که دوباره اومدی و داری با دوستات درددل میکنی .
الان حسو حالت چطوره ؟؟کوکی یا پوکی ؟،هاهاها
همیشه به همه نبین ها گفتم رمز موفقیت عصازدنه . از امروز شروع کن روزی ۱ دقیقه بیشتر از روز قبل تمرین کن .
بعد از عصازدن ی دختر نبین بستون و خوشو خرم عمرتو سپری کن . هاهاهاها

توی شنوس نومچه گفتی دو تا لیسانس داری . خب مهندسی برقو کی گرفتی ؟
اون قدیما صفحه خون ببید یا نبید ؟؟
الان سر کار میری یا نه ؟رنگ هارو چقدر تشخیص میدی ؟
با نبین های دیگه ارتباط داری آیا ؟؟
مهدی ترخانه و کنت هم شرایط تو رو دارند . اصلا این موتور باعث خیلی اتفاقات شده . برم موتور هارو پنجر کنم بیام خخخ

باز هم سلام تا آنجایی که یادم می آید اولین صفحه خوان jaws بود اولین باری که در دانشگاه پذیرفته شدم مهندسی برق گرایش مخابرات در دانشگاه صنعتی امیرکبیر قبول شدم با رتبه ۳۰۰ من تا قبل از آشنایی با سایت با صفای گوش کن شاید انگشت شمار دوست نابینا داشتم بیشتر دوستانم بینا بودند بیناییم در حدود ۳۰درصد هست که بعضی از رنگها را خوب میبینم ولی بیشترشان را تار میبینم اکنون هم در کارگزاری برادرم مشغولم باز هم اگر سؤالی بود در خدمتم.

سلام بر جناب گوشه نشین گرامی از لطف شما بسیار ممنونم بعد از ۱۳ بار زیر تیغ جراحی رفتن اکنون به پوچی دنیا پی برده ام واقعا این زندگی که مشخص نیست فردا ادامه داشته باشد یا نه ارزش از دست دادن لحظاتش را ندارد سیمای پر ابهت مرگ برای من فرو ریخته است چون چند بار لحظات نبودن را درک کرده ام موفق و پیروز باشید.

سلام هادی.
خیلی خوشحال شدم که برگشتی.
میگم من همش دنبال یه مهندس برق که ادبیات هم بدونه میگشتم که یه سؤال مشترک و مرتبط با هر دو رشته ازش بپرسم.
این بیت شعر را از دیدگاه هر دو رشته نقد کنید.
هرگز نشه فراموش،
لامپ اضافه خاموش خخخ.
الفراااار.

سلام بر شهروز خان منم خوشحال میشم که بتونم در کنار دوستانی که بهترین لحظات نابینایی ام را در کنارم بودند حضور داشته باشم حس خوبی هست چه بگویم این نیم مصراع هم نبود چه برسد به بیت دانش من در حد این شعر نیست ببخشید هههههههههه موفق باشی.

سلام بر هادی گرامی.
خیلی خوشحالم که اینجا مجددا میبینمت.
امیدوارم که دیگه ماها رو ترک نکنی و از حضور سبزت در محله محروممون نکنی.
امیدوارم که بیشتر ازت پست بخونیم و ادامه ی پستهای ریاضیت هم دوباره برقرار بشه.
ممنون از پست و اشتراک این سرگذشت با دوستانت.

سلام هادی .
چقدر خوشحال شدم تو پستت هستم و از دستت ندادم .
منتظر بودم که بعد از من نوبتی هم باشه , نوبت توهستش .
این رعد بارونی رو که میبینی پند بار تو رو به من معرفی کرد و گفت که مثل من بینا بودی و این تصادف لعنتی و این جا …!
خب قشنگ نوشتی . و از تو میخوام که بیشتر بنویسی و اگه زحمتی هم نباشه یه ایمیل بهم بزنی تا با هم آشنا بشیم .
چقدر سرنوشت هامون نزدیک و مثل هم هستش . و باهات موافقم که این زندگی ارزش غصه خوردن و از دست دادن لحظه لحظه و ثانیه به ثانیه اش رو نداره .
اگه راغب بودی ایمیل بزن مشترکات زیادی میتونیم با هم داشته باشیم . کا ر در بورس هم بد گزینه ای نیست و میخواستم در موردش هم بیشتر بدونم . البته با این بورس و اقتصاد مقاومت زده زیاد هم بازاری ازش نمونده ولی آینده خوبی باید داشته باشه .
بهت تسلیت و از این تاسف ها نمیگم , چون میدونم که مناسبتی نداره و باهات کاملا میتونم هم پنداری بکنم .

سلام بر آقای ترخانه گرامی من هم از آشنایی با شما بسیار مسرورم بله نوبت من بود تا چگونگی نابینا شدنم را برای دوستان بگویم مشترکات زیادی در سرنوشت ما وجود دارد نابینایی انتخاب ما نبود تقدیر محتوممان بود البته در مورد بازار سرمایه حضرات با آن اقتصاد مقاومتیشان که مشخص نیست این واژه نا مأنوس را از کدامین فرهنگ اقتصادی آورده اند زیاد هم نتوانسته اند حرکت منطقی بازار را کند کنند بازار مسیرش را طی میکند هر از چندی سودهای خوبی میدهد و اگر هم بدون آگاهی واردش شوید زیانهای بدی را باید متقبل شوید اما ایمیل من من در خدمتتان هستم امری بود با ایمیل بنده تماس بگیرید.
ka194abbasi@gmail.com

راستی این بابا بزرگ ما رعد هم آدم زیاد بدی نیست خخخ .
من که مثل خواهرم , البته خواهر بزرگم بهش احترام میذارم و بهش علاقه مندم .
البته گفتم که بزرگتر ,‌چون یه بیست سی سالی فکر کنم بنده خدا ازمن بزرگتر باشه . خخخخخ .
میخواست خودش رو به جای پدر تو این محل جا بزنه خخخ .!!!
اما نشد و با هزار تا پارتی بازی , آخرش ثبت احوال محل بهش شنوسنومه بابا بزرگی دادش خخ .
چون میدونم تو پست تو حتما میاد اینها رو نوشتم بخونه خخخخخ .
از شوخی بگذرم , یکی از خانم هایی که واقعا نیتش خیر هستش و دوستدار و سنگ صبور اهالی , همین خود بابابزرگش هست .
زیاد هم خودتو دور برش آفتابی نکن که خیلی سوال پیچت میکنه خخخ . مال من رو که گذاشته سر فرصت به حوصله ….
خدا رحم کنه خخخ فکر کنم گیر هم داده برات آستین بالا بزنه . کاری رو هم که شروع کنه ,‌تا به ثمر نرسونه بیخیال نمیشه خخخ .
اینو گفتم که فردا یه دفعه ای دیدی تو تله افتادی و رفتی قاطی مرغ ها و عیال وارت کردن .
مواظب خودت باش . برمیگردم .

مجددا سلام این بابابزرگ شما بابابزرگ همه محله هست هههههههههههه و رادارشون همه هم محله ای ها رو چک میکند ولی من کاملا حواسم بهشون هست البته نمیدونم این چه مدل بابابزرگی هستا چون فکر نکنم وجنات ایشون به بابابزرگها شباهت چندان زیادی داشته باشه ههههههه کاملا مواظبم که فریبم نده و ببردم میون مرغها ههههههههههههه

سلام بر هادی خان از حادثای که براتون پیش اومده متاسف شدم ولی فکر کنم دید سی درصدی زیاد هم بد نباشه و حداقل تا سه چهار متری رو واضح بتونید ببینید اما به بینایی کامل نمیشه ولی بهتر از هیچی هستش.راستی بنده هم دوست دارم در مورد بورس بیشتر بدونم امیدوارم در صورت امکان ما رو راهنمایی بفرمایید.درمورد تهدیدات جناب رعد زیاد نگران نباشید ،چون تهدید به دست بالا زدن میکنند اما هیچ اتفاقی بعدش نمیافته.

سلام بر جناب کنت آشنایی با شما افتخار من هست البته دید ۳۰درصدی همانگونه که فرمودید زیاد بد نیست ولی کافی هم نیست فعلا که خدا را شکر مشکلی برای من پیش نیاورده باید منتظر آینده بود شاید بهتر شود با درصد مولاریته بیشتری شاید هم بدتر شود تهدیدهای جناب رعد هم از لطف و محبت ایشان هست که من از این لطف بسیار ممنونم موفق و پیروز باشید.

بیا فالت بگیروم خخخ
مریخی ها تیری جذام ندارند بلکه دختر کشند خخخ چون جذابو و زبون بازند و دخملارو عاشق خود میکنند. خخخخ
البته اگه نوه رعد بزرگ باشن برق هم دارن و دخملای بیچاره دچار برق نگاهت میشنو وای وای .
اصلا اسمت میشه هادی برقی خخخ

سلاام بر آقای عباسی گرامی معلم کلاس ریاضی محله
وااای که خیلی وقتی میشد نبودید و چقدر حضور مجددتون خوشحالمون کرد
همیشه یا حد اقل گاهی باشید …..
و اما: جدا که سرنوشت عجیب برنامه هایی رو برای آدمی در چنته داره و اینجاست که ما هم می تونیم نشون بدیم که بله توی سرنوشت بنویس ولی من می تونم با دست خط خودم تو رو زشت یا زیبا کنم ….. آفرین بر شما که تسلیم کامل سرنوشت نشدید

با سلام بر بانوی گرامی و ارجمند راستش دل خودم هم برای دوستان خیلی تنگ شده بود از اینکه افتخار حضور در بین شما را دارم بسیار خوشحالم و امیدوارم دیگر طعم دوری از دوستان هم محله ای را هرگز نچشم نابینایی را برای ما رقم زده اند وگرنه نه بنده و نه هیچ کسی نابینایی را دوست ندارد حال که نابینایی قسمت ما شده واقعا حیف نیست همه لحظات زندگی را تنها و تنها در راه افسوس موهبت از دست داده هدر دهیم موفقیت روز افزون دوشادوش شما و شادی قرین تک تک لحظاتتان.

میتی خان ترخانه با هادی برقی دوست بشید دست در دست هم برید کونتور مونتور محله رو بسوزنیدو بزنید به چاک خخخ .
میتی هادی از تو بزرگتره . چه در سن و چه در نبین شدن .
راستی براتون زرشک پلو با مرغ درست کردم . میتی و هادیو کنت فقط میتونن بخورن .
شکلک دم به تله دادن و قاطی مرغا شدن هر سه شون هاهاها
راستی میتی تو هم به چشات ی فشارکی وارد کن شاید تو هم زیرزیرکی میبینیو خودت خبر نداری هاهاها

با سلام بر خانم حسینی گرامی باز هم شادی و سرور خودم را از حضور در میان شما دوستان اعلام میدارم امیدوارم همیشه باشم و در خدمتگزاری به سایت و خانواده محترمش موفق گردم موفق و پیروز باشید ایام همیشه همیشه به کام.

هادی برقی رفتم اولین پست آموزش ریاضیو خوندم .
حالا تو بگو برادرزاده ات در تیزهوشان قبول شد ؟؟
در ضمن یکی از کاربرا بعد از یک سال اومده بود و جواب داده بود ..
همیشه از افرادی که در پستهای قدیمی کامنت میذارند خیلی خوشم میومده .
انگار دارن در تاریخ قدم میزنند و با خودشون حرف میزنند . البته همیشه چشمانی شیطانی و یا شاید هم روحانی نظاره گر آنانند خخخ

هادی این کامی پسر خونده منه . خخخ
حس میکنم مثل خود واقعی رعد حرف میزنه خخخ
****
کامی پسرم یکبار من خیلی دلم گرفته بود . رفتم و در یک پست از تمامی کاربرا خداحافظی کردم . یک دفعه مشتبهی مثل جن بو داده از دیوار پرید پایین و گفت تو بمیری باید باشی و در مراسم چله باید بخندی خخخ
اونجا بود که فهمیدم همیشه گوشها و چشم هایی نظاره گر ما هستند خخخ
کامی آره اون پستهای ماقبل ماموتهارو دیدم که استخوانهای مشتبهی بر روی منبر با دو سه نفر افتاده . خخخ

با درود بر بابابزرگ رعد مهربون ههههههه اولین جلسه آموزش ریاضی من به تاریخ پیوسته چطور پیدایش کردید هههههههه بله برادرزاده ام قبول شد اونم با رتبه عالی از اینکه آقای مدیر نذاشت برید خوشحالم من شاید از اولین کاربرهای گوش کن بودم یادم هست زمان گوزنها من عضو سایت شدم هههههههههه البته منم بعضی مواقع میرم با پستهای قدیمی دوستان زندگی ها میکنم ایام شما تا همیشه به کام.

سلام بر آقای اسدی ارجمند شما لطف دارید بنده هم مخلص شما هستم نه بابابزرگ رعد اختیار تام دارند اصلا پست مرا زیر و رو کنند ههههههه البته همه دوستان هم همین حق را دارند من با تمام وجود در خدمت دوستان هستم ایامتان تا ابد به کام.

پسر خوانده ام برو داخل شناس نومه هادی و روی تمام نوشته ها کلیک کن . ماشاله کلی نوشته داره . و بعد اولین جلسه آموزش ریاضیو کلیک کن .
هادی بیچاره کجا این منظورو داره آخه ؟؟
ولی خود من عاشق اینم که توی پستام همه با هم با مهربانی اختلاط کنن . و دست دوستی بهم بدن .

سلام
هرچند دیر اومدم ولی بالاخره اومدم تا به شما برای اراده پولادینتون تبریک بگم.. با شناخت اندکی که از شما دارم جز اینی که از خودتون گفتین و خواستن برای غلبه بر مشکلاتتون انتظار دیگه ای نمیرفت..
انشا الله روز به روز استوارتر و موفقتر از پیش گام بردارین و زندگیتون از این ببعد همونی بشه که جز شادی و سربلندی رو براتون رقم نزنه.
پیروز و سرافراز باشید آقای مهندس ادیب.

با سلام بر سرکار خانم شفیعی ارجمند خوش آمدید اراده پولادینی که به من نسبت دادید لطف شماست که همواره شاهدش بوده ام من هم امیدوارم روز به روز گامهایتان برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی دائمی استوارتر گردد از اینکه لطف کردید تشریف آوردید بسیار سپاسگزارم.

هادی عباسی… بذار بینم کجا اسمتو شنیدم عباسی!!!
با بچا نشسته بودیم تو پارک و حرف بر و بچ گوشکن شد… یکیشون گف بچا خبر از هادی عباسی ندارین؟ من گفدم: نیمیشناسمش… هاها… ظاهراً شوما ریاضیدان محله بودی زمونی… اونا که اینطور میگفدن… هاههاهاهاها
سلام حج آقا هادی.. منم رهگذر محله ام.. ریاضیم در حد گُلابیه… میرم پریزو بزنمم حتمی برق میگیرتم خیلی وقتا می افتم میمیرم نیمیدونم چرا… هاههاهاهاههاه… پس با شوما تا اینجا آبم تو یه جوب نیمیره… اماااااااا… ادبیات خوندی؟ هاها… من ادبیاتیا رو دوسشون میدارم… خودمم ادبیاتی ام ولی ادبیات نخوندم.. همینطور خالی خالی ادبیاتی ام…
خب از آشناییت خوشبختم دادا هادی… داستان زندگیت قابل تأمله.. برا هر کدوم از ما ممکنه پیش بیاد این داستان … عجب…
ایشالله موفق باشی

سلام بر رهگذر گرامی محله از اینکه گذرتان به پست من خورد و تشریف آوردید از شما ممنونم دوستان همواره به من لطف داشته و دارند وگرنه در وادی ریاضی کودکی خردسال بیش نیستم متأسفانه هنوز حاجی شدن برایم کمی زوده چون مشهد دورترین زیارتگاهی بوده که رفتم ههههههههه از اینکه شما هم ادبیات دوست دارید خوشحالم باورتان شاید نشود من هر وقت اشعار زیبا را میشنوم زیاد تحت تأثیر قرار میگیرم به هر دو رشته ای که خواندم به یک اندازه ارادت دارم موفق باشید ایام به کام.

آره رهایی , برق و کنتور رو خوب اومدی . منم ریاضی دون خوبی نیستم .
از جدول ضرب هفت هلشتا رو بلدم ,‌که میشه پلنگ و شش تا خخ .
اما برق رو یه چیزهایی سرم میشه .
میخوام آموزش بزنم , اولین قدم هم درست کردن یه فاز متر نابینی هست . !!
کاملا گیاهی , دست راست رو با احتیاط نزدیک سیم های دوگانه برق میکنیم ,‌با اولین تماس اگر وقت و فرصت شد . دستمون رو میکشیم ولی اگه نشد که دیگه خیچی .
خوب . نتیجه اش هم اینه که از اون دو سیمی که بهش دست زدیم به صورت راندوم و دلبخواهی . خوب شانسمون اونی که بیشتر لرزوند مون , همانا سیم فاز هست و متعاقبا دیگری سیم نول .
دیدید , یکی از مشکلات ما , یعنی نداشتن فاز متر گویا یا گران بودنش به این سادگی حل شد . خخخخخخخخخ .
بعد میگن نبین ها برق بازی نکنند . خخخ
خوب تو هر کاری ریسک و خطر وجود داره . اینو همه میدونند دیگه .
من برم تا جلسه بعدی آموزش ام .

رهایی تو زنده ای ؟ من فکر کردم باید بیام شب هفتت خخخ آخه چند وقتیه ازت خبر مبر نیست خخخ
راستی کامی خان توی پست اول ریاضی هادی من تازه ی کاربر بودم و فقط نگاه میکردم. و فکر میکردم اینجا کلی بینا هم وجود داره . هنوز ثبت نام نکرده بودم.
هرزگاهی پست های مشتبهی برام جالب بود . و میرفتم و کامنت میدادم. هیچ کس بهم محل نمیذاشت . اون اوایل با اسم باران میومدم.
در ضمن من واقعا از ریاضی بیزارم. ولی جالبه که وقتی درس میخوندم نمره ریاضیم بالا بود ولی درسشو دوست نداشتم.

سلام به جناب عباسی بزرگوار
گنج نایاب شدین! خیلی خوشحالم که شما رو دوباره در کامنتها و این پست میبینم و اما کائنات برای هر انسانی برنامه ای دارن که من فقط میتونم در مورد زندگی خودم نظر بدم من سالهاست که ژنتیک درس میدم این که چطور والدین سالم میتونن فرزند بیمار داشته باشن ولی چند ساله وقتی در کلاس مسئله های ژنتیک رو حل میکنم ذهنم میگه عجب عجب ! منم برای ذهنم یک سری برنامه دارم مثلا چند شعر زیبا رو از مولانا به بزرگمهر یاد دادم که با صدای قشنگش برام میخونه و دیدگاههای مولانا در زندگی خیلی برای هر دوی ما آرامش بخش و شادی آفرینه
… بگذریم من با رعد بزرگ موافقم دوست نابینای من که ازدواج کرده خیلی در کار و زندگی هم پیشرفت کرده همسر خوب هم جذب انسانهای خوب میشه به هر حال کائنات منتظر انرژی مثبت ما هستن
در پناه حق شاد باشید و سربلند

با سلام بر مادر گرامی بزرگمهر عزیز از اینکه افتخار حضور به بنده دادید از شما بسیار سپاسگزارم واژه ازدواج چندیست ذهنم را مشغول کرده این یکی دو سال اخیر موضوعاتی برای من پیش آمده که زندگی را برایم کمی جذاب کرده تا قبل از آن زیاد به ازدواج فکر نمیکردم امیدوارم شرایط هم با من موافق باشند تا اگر خدا بخواهد تصمیم درستی برای آینده زندگیم بگیرم ایام به کام شما و فرزند دلبندتان موفق باشید.

با درود بر مرتضی گرامی من هم از آشنایی با شما خوشبختم و با شما موافقم که تا ابد نمیتوان با سرنوشت جنگید به هر حال چه بخواهیم چه نخواهیم زندگی راه پر پیچ و خمش را ادامه میدهد از اینکه در پستم افتخار حضور دادید از شما سپاسگزارم ایام به کام موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید