خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بهاره از پوریا علیپور

درود به دوستان گرامی. سروده ای قدیمی که به نوعی مینی مثنوی محسوب میشود را در این مجال تقدیمتان میکنم.
این قطعه را من حدوداً اواخر سال 92 سروده ام. امیدوارم مورد توجه خوانندگان گرامی قرار گیرد.
در ابتدایِ جوانی شدم چه پیر و شکسته,
به رویِ چهره ی من گَردِ آه و ناله نشسته.
مَشاعِرَم شده مختل زبانِ من زده طاول,
چرا که هر چه که گفتم دوباره گفتم از اول.
نشسته ام به نظاره به عکسهایِ بهاره,
در آسمانِ محبت شدم بدونِ ستاره.
تمامِ دفترِ من را غبارِ غصه گرفته,
شکسته او دلِ من را تمیز و شُسته و رُفته.
و حال فکر و خیالش به جانِ من زده آتش,
و رفته نورِ جوانی و آمده ظُلُماتَش.
خدایِ عالِم و بینا ببین تو حالِ دلِ من,
به من تو بال و پری دِه شکسته بالِ دلِ من.
رمق نمانده به جسمم چرا که پیر شدم من,
به دامِ رخوت و سستی کنون اسیر شدم من.
بهاره رفت و گرفت از دلم هوایِ جوانی,
هوای خانه ی من هم شده کثیف و خزانی.
خدای من دگر این انتظارِ من به سر آمد!,
سه سال شاپرکِ من پرید و بیخبر آمد.
هوای تازه بیاور برای بنده خدایا!,
هوای رقص و هوای سُرور و خنده خدایا.
بهارِ دیگری آور نَفَس نمانده برایم,
غبارِ غصه نشسته به رویِ لحن و صدایم.
تو زنده کن دلِ من را و جانِ تازه و حالی,
به من بده که شوم مست دائم و متوالی.
و یار و یاورِ من را به من ببخش و عطا کن,
مرا از این غم و غصه تو تا همیشه رها کن.
برای طعمِ لبانش شدم روانی و دلتنگ,
خمارِ بوسه ام از آن سپید رویکِ خوش رنگ.
از آسمانِ پر از عشقت ای خدا کنم او را,
من آرزو که رسانی به من دوباره تو فردا.
امیدِ من به کرمِ توست ای خدایِ یگانه,
به سمتِ شادی و عشرت بکن مرا تو روانه.

۱۴ دیدگاه دربارهٔ «بهاره از پوریا علیپور»

سلاااام سلااام سلااام و درووود درووود درودی همچو تعم شربت آبلیمو تگری تقدیم به پوریا جان عجب شعری بودا چه جان سوز بودا من که ای خوشم آمدا میگما عجب با حااال بودا به هر پاااال مرسی بابت این پستت و مرسی بابت این شعر در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

میگم این مینی مثنوی بود یا مینچه مثنوی ؟
راستی بهاره جون نبین یا ببین ؟
تو فقط اسم بده به رعد ، رعد سریعو سیر جنازه نه ببخشید عروس تقدیمت میکنم هاهاها
ای داد !یعنی متولدین ۷۰ هم رفتن بالای بیست سالگی ؟ من برم بمیرم از بس سالهارو یکی یکی خوردم و شدم رعد سالخورده ههههه

سلام و درود بر رعد. اینجا هم الآن داره رعد و برق و بارون و باد و همه چیز میزنه و میاد. الآن نمیدونم اون کجاست ولی خب این نیمچه مثنوی رو من سال ۹۲ واسه اون نوشتم و نمیدونم خوندتش یا نه. ممنون از حضورتون

راستی یادم رفت بگم که اون بنده خدا نیمه بین بود و خودش رو جزء نابینایان حساب نمیکرد و اصولا با عرض معذرت خونوادش و خودش نابینایان رو به رسمیت نمیشناختن متأسفانه. واسه همون این عشق بی سر انجام موند

نیمه بینو از کدوم لغت نامه ای بیرون آوردی خخخ رعد به این افراد میگه کم ببین . کم نبین هم میشه گفت خخخ
البته اون موقع هم شور جوانی داشتی.به موقع خودم برات آستین میدوزم و چرخ میکنم و شاید هم چهارتا آستین برات درست کردم هاهاها چهار تا خوبه یا نه ؟؟ههع

درود! خوب ۵۰ درصد کار پیش رفته بوده که تو عاشقش بودی… بیست درصد دیگر هم این بوده که تو برایش شعر گفتی… حالا مانده ۳۰ درصد که یه نفر واسطه پیدا کنی و بفرستی پیش خانواده اش و اجازه ی رفتن به خواستگاری رسمی را دریافت کنی… پس اقدام کن که فردا دیر است…!

درود بر عدسی عزیز. خانواده ی ایشون عرض کردم که اصلاً نابینایان رو به رسمیت نمیشناسند و با لحنی توهین آمیز نیز من رو پس زدن. پس شما ۸۰ میلیون ایرانی رو هم بفرستید خواستگاری واسه من قبول نمیکنند. چه برسه به پدر و مادر من که ۲ نفرن. خلاصه خیلی عشقها نافرجامه. مرسی از حضورت. راستی من هنوز هم اسمت رو نمیدونم چیه عدسی! شاد باشی

دیدگاهتان را بنویسید