با سلام بر همهِ عزیزان.
قبل از ادامه ماجرا, به یک سوال که عزیزان پرسیده بودند باید پاسخ دهم. سوال این است که مگه ف. آیا مشکلی داشته. که به دنبال
ِ مواد میرفته؟ در جواب باید گفت, ف. مشکل نداشت. درسشو که خونده بود, به کمکِ خدا, و با سعی و ارادهِ خودش,به سرِ کار رفته بود.ولی امان, امان از مخدر ها. بچه ها واقعً یه چیز میگم, یه چیز میفهمید. واقعیت کجا و صحبت کجا.
کسی که حتی مزهِ این جُرسومِهِ گند,در زیرِ دندانش, مزه کند, وای که برای بدبخت کردنِ خود چه گند کاری ها که میکند. به خدا برای ِعتیادشون,ناموسِ خود را حاذرند, بدهند. خیلی از این بی شرف ها را میشناسم که این چنین کار ها را کرده و میکنند. ف. هم به خاطرِ لذت و سر خوشیِ اولیه تریاک, و به خاطرِ بیدار کردنِ حسِ ترحم سهراب و مهمونش, وقتی داد و بیداد های منو دید, مشکلات را بهانه و شروع به گریه کردن کرد.وگرنه با وجودِ ارتباط تنگاتنگِ من و او و با دانستنِ من که او هیچ مشکلی ندارد,و اعترافِ خودش که بعدً میگویم, تمامِ این الم شنگه ها برای گرفتنِ یک دودِ زهرِماری بود. و بس.
حال بریم سر اصلِ مطلبِ خودمون.تا اونجا گفتیم که سهراب و رفیقش ف.را برای آمدن به آنجا, نهی کردند. و هرچه ف. پا فشاری کرد, یک دود هم نصیبش نشد. و با چهرهِ عبوس خداحافظی کردیم. سوارِ ماشین که شدیم به او گفتم, آخه لا مذهب تو چه مشکلی داشتی که اینجور برای یک دود حیثیتِ خودتو باید خورد کنی؟ فرقِ این کار با تکدی گری چیه؟ ف. با قیافهِ بر افروخته گفت فعلً خفه شو تا برسیم خونه, سنگهامونو باهم وا می کَنیم. منم گفتم همه پلها را پشت سرِ خود خراب نکن. من درسته که قیمِ تو نیستم ولی حقِ رفاقت با تو را که دارم. و دلم برات میسوزه, نمیتونم ببینم توی چاه می افتی.
تا رسیدن به خونه ساکت بودیم. به خونِهِ ما رسیدیم و من یه چای برای ف. ریختم. ف. گفت, ما اگه رفاقتِ با تو را نخاهیم, باید چه کسی رو ببینیم؟ گفتم مگه میتونی رفیق با من نباشی میزنم توی گوشت که بگی آخ. ف. گفت من نه حساب شوخی با تو را دارم, نه مشکلی تویِ زندگی دارم. من دنبالِ سرگرمی بودم که واقعً گیرم آمد. گفتم خاک بر سرت, این واقعً سرگرمِیه؟ گفت به تو مربوط نیست. اگه ما یه روز معتاد شدیم, و اومدیم خونه تو با تیپا بیَندازمون بیرون. این تن, این تن برایِ اعتیاد درست نشده این تن ذِدِ ضربه هست. گفتم این تن برایِ اعتیاد نیست, ما خرابش میکنیم. گفت مرتیکه به تو چه که فضولی توی کارِ من میکنی, گفتم فعلً خوب کبکت خروس میخونه یعنی ارزشِ یک دوتا دود از رفاقتِ با من بهتر و بیشتر شد؟ گفت, تازه فهمیدی؟ و با مشت به دماغم کوبید. دماغم چنان خون میریخت که صدایِ ریختنشو خودش فهمید. باهاش گفتم گُمشو برو بیرون تا تِکِه تِکِهت نکردم, اصلً توی این دنیا رفاقت دیگه معنا نداره. حیف که مهمونم بودی منم کوچکش نبودم مقابلِ به مثل کنم. بابا به من چه مردم هر کار میخاهند بکنند. مگه من فضولم؟ وقتی ارزشِ دوتا دود بیشتر از رفاقت یک عمر میشِه باید این دوستی ها رو توی دست شویی ریخت. در همین, لحظات بود که خانمم از بیرون, درِ کوچه را باز کرده و به خانه آمد عزیزان, تا اینجای قذیِه را داشته باشید, تا چند روزِ دیگه مزاحم اوقاتتون خواهم شد. موفق باشید.
۱۷ دیدگاه دربارهٔ «به دنبال ف قسمت سوم»
سلاااااااام سلااااام و دروووود درووود درودی هم چو تعم چای با بهار نارنج شیرازی البته الآن که چایی نمیچسبه پس درودی به تعم فالودهه فرد اعلای شیرازی با آب لیمو فرد اعلا شیرازی همراه با بهار نارنج میگما عجب ماجراهای شگفت انگیزی عجب فیلم اکشنی بودا عجب بخور بخوری شدا واقعاً این بلای خانمان بر انداز نه دین میشناسه نه پدر نه مادر نه همسر نه دختر شخص معتاد و نه پسر خدای نکند که از نوع شیمیایی مث اکس تازی یا ال اس دی یا کراک یا بدتر از همه شیشه باشه که امکان داره معتاد شیشهی پدر یا مادر یا خواهر یا برادر یا همسر یا دختر و یا پسرش یا یه غریبه رو بخاطر توهمی که در اثر شیشه زده و فکر میکنه طرف مقابلش خدای نکرده گوسفنده سرش رو ببره حااال بماند آسیبهای معنوی مادی اجتماعی و روانی این نوع اعتیادها اگر اشتباه نکنم کراک میتونه یه خانم جوان ۲۴ یا ۲۵ ساله رو همانند یه پیرزن ۷۰ ساله کنه
جالب اینجاست که باید تأثر خرد که قشر جوان و دانشجوی ما جدیداً دارند بیشتر رو به اعتیاد این گونه مواد میآورند چند وقت پیش با دوستم توی دانشگاه توی یه قهوه خونه ی سنتی که پشت دانشگاه ما ساختن نشسته بودیم و داشتیم چای میخوردیم خععععلی عجیبه که بدونید که یه اکیپ دختر و پسر اومدن و همگی مشغول کشیدن سیگار بنگ یا همون علف شدن و همچین خوش و ببخشیدا شنگول و خرم بودن که نگو و نپرس با خودشون هم حساب دو دو تا چهار تا نمیکنند که در آینده ای نه چندان دور گرفتار این مواد مزخرف میشوند که یکی از اثراتش وابستگی و عدم داشتن تمرکز و از بین رفتن مغز و عقل عزیزست
به هر حاااال مرسی داود خان بخاطر این قسمت من یکییی که بی صبرانه منتظر قسمتای بعدیش هستم فعلاً در پناه حق بدرود و خدا نگه دار
سلام بر احمد جون اول که آی گفتی فالوده با آب لیمو یا عرق بید مشک. اهمد جون, در مورد شیشه و کراک, یه آدم نمایی بود, آخه این ها آدم نیستند. این بابا سرِ بچه یه ساله شو بریده و با نخود و لوبیا, یه دیزی درست کرده بود و به تمومِ همسایه هاش, داده و به آنها گفته بوده بخورید, نذرِ بچه ام کرده ام. ببین, پَستی و نفهمی تا چه حد. موفق باشید.
سلام این بخش از داستانتون رو هم شنیدم
متشکرم منتظر پست بعدیتونم هستم . موفق باشید
سلام. خانم ریحانه. ای به چشم.
کم و جذاب مینویسید آقا داوود.
شدیدا منتظر اِدامَش هستم.
موفق باشید.
سلام.مسعود جان. به خدا من برایِ نوشتن, دستم خیلی کنده تا بخام یاد بگیرم طول میکشه. چشم. باعثِ شرمنده گی موفق باشید
سلام بر شما. به نظر میرسه که ف همین الان هم معتاد باشه نه؟ چند وقته که مصرف می کنه؟
با سلام بر جنابِ قنبری, والا تا آن موقعی که با هم بحثِمون شد, و دماغِِ منو خونین کرد, هنوز اعتیاد نداشت. ولی بعدها معتاد شد.با تشکر.
سلام کاکو سید مرسی واقعا داستان پر فراز و نشیبی هست درسته وقتی کسی توی دام اعتیاد میفته دیگه هیچ چی حالیش نیست حاضره تمام هستیش رو به باد بده تا به مخدر برسه منتظر ادامه میمونم
سلام کاکو وهید. بله همین طور هست که شما میگید. موفق باشید.
سلام و عرض ادب آقای حسینی، من عضو جدید محله هستم و و امروز که قسمت سوم داستانتون رو گذاشتید مشتاق شدم و رفتم از قسمت اول همه رو خوندم، داستان نمیشه گفت زیبا از اون جهت که آدم از خوندنش ناراحت میشه ولی پند اموزی هست بخصوص برای دوستان افسردمون، واقعا دستتون درد نکنه و از اینکه زحمت میکشید و وقت میذارید مینویسید به سهم خودم از شما متشکرم. منتظر ادامش هستم…
با سلام بر خواهرِ عزیزم, زهرا خانم. تشکر از الطافِ بی کرانتان. شاد باشید.
سلام بر شما
چه ماجرایی!!!!
واقعا….چه رفیقی…
چه داستانی براتون درست شد
امیدوارم ختم بخیر شده باشه.
ممنونم که برامون نوشتید.
با سلام بر خواهر بزرگوارم. حالا این اولهای کار هست. به خدا اگه داستانو دنبال کنید اون وقت دلم میخاد بفهمم چه در ذهن تون در باره ام میگید؟ ممنونم اذ لطفتون.
سلام
چرا اینقدر کم کم مینویسید؟
من دوست دارم بدونم که آخرش چی میشه؟
با سلام بر خواهر خانم کاظمیان. چشم انشاالاه موفق باشید.
آخ آخ
میرم قسمت بعدی
و هیچ نمیگویم